بخش چهارم‏ مسائل پيرامون‏ پيامبر اسلام و يارانش‏

بخش چهارم‏ مسائل پيرامون‏ پيامبر اسلام و يارانش‏

 

 

دعوت سرّى‌ پيامبر

رسالت پيامبر اسلام از آغاز يك رسالت جهانى‌ بود.خدا او را براى‌ هدايت و نجات همه جهانيان مبعوث كرده بود.او مأموريّت داشت كه با جهان كفر و شرك و مادّيگرى‌ مبارزه كند و انسانهاى‌ محروم و ستمديده را از چنگال ستمگران نجات دهد و همگان را به آيين مقدّس اسلام و خدا پرستى‌ دعوت نمايد.

حضرت محمّد-صلّى‌ اللّه عليه و آله-از همان آغاز از چنين مأموريّت بزرگى‌‏ آگاه بود و به مشكلات و دشواريهاى‌ راه كاملا توجّه داشت.او به خوبى‌ مى‌‏دانست كه‏ انجام اين مأموريّت كار سهل و ساده‏اى‌ نيست و مشكلهاى‌ زيادى‌ در پيش دارد.او مشكلات را با جان استقبال مى‌‏كرد و براى‌ انجام فرمان خدا آماده بود.

پيامبر اسلام دعوت خويش را-به امر خدا-شروع كرد.امّا نه با عجله و شتاب ، بلكه با صبر و عاقبت انديشى‌ و رعايت كامل احتياط ، با توجّه به امكانات و شرايط موجود.او به خوبى‌ مى‌‏دانست كه هر گونه شتابزدگى‌ ممكن است اصل دعوت را به مخاطره اندازد ، به همين جهت-به امر خدا-تصميم گرفت دعوتش را در چندين‏ مرحله انجام دهد و از ممكن‏ترين راه شروع كند.

در آغاز بعثت ، دعوت را از همسر با وفايش خديجه ، پسر عموى‌ فداكارش‏ حضرت على‌ كه در خانه‏اش زندگى‌ مى‌‏كرد شروع نمود.مأموريّت الهى‌ و ارزشمندش‏ را با آنان در ميان گذاشت.خديجه آن بانوى‌ فداكار و با وفا و على‌ آن نوجوان پر توان و مهربان ، سخنان پيامبر را شنيدند و اسلام را پذيرفتند و وعده دادند كه او را در اين‏ مأموريّت جهانى‌ يارى‌ كنند و با او پيمان بستند.

پيامبر در مرحله نخستين دعوت كاملا موفّق شد و به اين ترتيب توانست از دو يار فداكار و صميمى‌ براى‌ ابلاغ دعوت آسمانى‌ خويش مساعدت و يارى‌ طلبد و پايگاه‏ نيرومندى‌ در خانه خويش به وجود آورد و از اين لحاظ آرامش فكرى‌ بيابد.پيامبر با اين‏ دو نفره گاهى‌ در خانه و گاهى‌ در گوشه‏اى‌ از مسجد الحرام ، با هم به نماز مى‌‏ايستادند و به‏ جماعت نماز مى‌‏خواندند.

چندى‌ بعد جوان ديگرى‌ به نام«زيد»كه در منزل پيامبر زندگى‌ مى‌‏كرد ، نيز آيين‏ مقدّس اسلام را پذيرفت و فكر پيامبر از لحاظ داخلى‌ كاملا مطمئنّ و آرام شد.

خوب است در چند جمله با زيد آشنا شويد:زيد غلام خديجه‏ بود خديجه او را به پيامبر بخشيد و پيامبر او را آزاد كرد.او مى‌‏توانست به منزل پدرش برود و با پدر و مادر زندگى‌ كند. ولى‌ چنان مجذوب اخلاق و صداقت پيامبر شده بود كه زندگى‌‏ با پيامبر را ترجيح داد و در منزل پيامبر به زندگى‌ ادامه داد.

پيامبر اسلام دعوت خويش را شروع كرد ولى‌ كاملا سرّى‌ و مخفيانه ، هر كجا فرد روشندل و آگاه و آماده‏اى‌ را مى‌‏يافت با او به سخن مى‌‏نشست و با بيان روشن و رسا آياتى‌ از قرآن را برايش مى‌‏خواند و توضيح مى‌‏داد و به اسلام دعوت مى‌‏نمود.گاهى‌ در گوشه‏اى‌ از مسجد الحرام و گاهى‌ در كنار كوه مروه و صفا و ديگر گاه در درون خانه....

با همين روش ، مدّت سه سال به دعوت خويش ادامه داد.در طول اين مدّت پيامبر با صبر و شكيبايى‌ با تك تك افراد سخن مى‌‏گفت تا آنها اسلام را مى‌‏پذيرفتند و به جمع‏ مسلمانان مى‌‏پيوستند.

در اين سه سال مسلمانان از اسلام خويش آشكارا چيرى‌ نمى‌‏گفتند و نمازهاى‌‏ خود را در گوشه و كنار و در كمال پنهانى‌ و خفا بر پا مى‌‏كردند.مشركين هم چون از نفوذ و گسترش اسلام اطّلاع چندانى‌ نداشتند ، عكس العمل شديدى‌ از خود نشان نمى‌‏دادند. چون فكر مى‌‏كردند كه تبليغات و دعوتهاى‌ حضرت محمّد بى‌‏نتيجه و بى‌‏اثر است.

به علاوه ، پيامبر گرچه مردم را به خدا پرستى‌ و توحيد دعوت مى‌‏فرمود ولى‌ چون‏ آشكار و صريح از بتها بدگويى‌ نمى‌‏نمود ، مشركين احساس خطرى‌ نمى‌‏كردند.

در اين سه سال ، پيامبر اسلام و مسلمانان در مكّه زندگى‌ مى‌‏كردند و كسى‌‏ مزاحمشان نمى‌‏شد.امّا در اواخر سال سوّم بعثت حادثه‏اى‌ رخ داد كه وضع مسلمانان را دگرگون ساخت.حادثه اين چنين بود:

عدّه‏اى‌ از مسلمانها در بين كوهستانهاى‌ اطراف مكّه ، مخفيانه‏ مشغول نماز و مناجات بودند كه چند نفر از بت پرستان از آن جا عبور كردند.ركوع و سجود هماهنگ مسلمانها موجب خشم‏ مشركان شد.از شدّت خشم به فرياد و ناسزا پرداختند و نماز و دعاى‌ مسلمانان را به تمسخر گرفتند.مسلمانان نيز از بى‌‏ادبى‌ و گستاخى‌ مشركان بر آشفتند و در مقام پاسخ و دفاع بر آمدند. بالاخره كار به نزاع و ستيزه و زد و خورد كشيده شد.سعد ، يكى‌‏ از مسلمانان ، كه سخت عصبانى‌ شده بود ، از آن نزديكى‌‏ استخوان شترى‌ را برداشت و دوان دوان خود را به يكى‌ از مشركان رسانيد و با خشم تمام استخوان را بر سر او كوبيد. سرش شكست و خون جارى‌ شد....

بت پرستان به مكّه برگشتند و جريان برخورد با مسلمانان را در مجامع خود بازگو كردند و بزرگان مكّه را از وضع حضرت‏ محمّد و پيروانش مطّلع ساختند و مشركان تازه خطر را احساس نمودند.

 

در همين ايّام پيامبر اسلام مخفيانه به خانه ارقم كه يكى‌ از تازه مسلمانان بود ، رفت‏ و در آنجا پنهان شد مسلمانان نيز به طور پراكنده ، با جدّيّت و تلاش با مردم تماس‏ مى‌‏گرفتند و هر كس را آماده و لايق مى‌‏ديدند به اسلام دعوت مى‌‏كردند و در صورت‏ اطمينان بطور كاملا مخفى‌ او را نزد پيامبر مى‌‏بردند تا برايش قرآن بخواند و درباره‏ دعوت آسمانيش توضيح دهد و او را به خدا پرستى‌ و توحيد فرا خواند و به اسلام دعوت‏ كند.در همين روزها عدّه‏اى‌ اسلام را پذيرفتند و به جمع مسلمانان پيوستند.

پيامبر اسلام در مدّت اين سه سال با تلاش شبانه روزى‌ خود ، به پيروزى‌‏ چشمگيرى‌ نائل گشت و با بردبارى‌ و تحمّل رنجها ، حدود چهل نفر مسلمان فداكار و فعّال تربيت كرد كه با توجّه به اوضاع آن زمان ، چنين موفّقيّتى‌ را مى‌‏توان يك پيروزى‌‏ قابل توجّه توصيف نمود.در اين زمان اسلام نيرو و قدرت قابل توجّهى‌ گرفت و در جهان كفر و بت پرستى‌ پايگاه قدرتمندى‌ يافت.زيرا در ميان كسانى‌ كه اسلام را پذيرفته‏ بودند ، چهل نفر به راستى‌ آماده فداكارى‌ و جانبازى‌ بودند و جان بر كف از اسلام و پيامبر اسلام دفاع مى‌‏كردند.

در اين سه سال نهال اسلام در زمين پا گرفت و ريشه دوانيد.قطع اين درخت ديگر كار ساده‏اى‌ نبود.حالا ديگر پيامبر مى‌‏توانست با اطمينان خاطر مرحله دوّم دعوت‏ خويش را آغاز كند. آيه‏اى‌ از قرآن كريم‏

لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى‌ المُؤمِنينَ اِذ بَعَثَ فيهِم رَسوُلاً مِن اَنفُسِهِم يَتلوُا عَلَيهِم اياتِهِ و يُزَكّيهِم و يُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ وَ اِن كانُوا مِن قَبلُ لَفى‌‏ ضَلالٍ مُبينٍ سوره آل عمران 164

خدا بر مؤمنان منّت نهاد كه در ميان آنها پيامبرى‌ از خودشان‏ برانگيخت كه آيه‏هاى‌ خدا را برايشان بخواند و تهذيب و پاكشان كند و كتاب و حكمتشان بياموزد.اگر چه از پيش در گمراهى‌ آشكارى‌ بوده‏اند.

 

اعلان دعوت همگانى‌‏

در مكّه منتشر شد كه:محمّد خود را پيامبر خدا معرفى‌ كرده است.گروهى‌‏ دعوتش را پذيرفته و با او پيمان يارى‌ بسته‏اند و از وى‌ حمايت مى‌‏كنند؛خويشانش را به مهمانى‌ دعوت نموده و در يك مجلس عمومى‌ آنان را به اسلام دعوت كرده و به يارى‌‏ خوانده است و در حضور همه مخصوصا بزرگ قريش ، ابو طالب ، على‌ فرزند او را به عنوان وزير و جانشين خود معرفى‌ نموده است.عجيب‏تر اين كه ابو طالب هيچ گونه‏ سخن اعتراض آميزى‌ به محمد نگفته است.گويا ابو طالب هم از او حمايت خواهد كرد. مردم مكّه اين حرفها را با شگفتى‌ براى‌ هم نقل مى‌‏كردند.

اكنون هنگامى‌ فرا رسيده كه پيامبر دعوتش را علنى‌ سازد و موضوع پيامبرى‌‏ خويش را با عموم مردم آشكارا در ميان بگذارد و در ارشاد و راهنمايى‌ آنان كوشش كند. در اين هنگام از سوى‌ خدا فرمان رسيد كه:

«اى‌ محمد!آنچه را كه به تو فرمان داده‏ايم ، آشكارا بگو و حق‏ را از باطل جدا كن و از بت پرستان و مسخره آنان مهراس كه‏ ما آنان را كيفر مى‌‏كنيم.»

رسول خدا با دريافت اين پيام با عجله و شتاب حركت كرد تا فرمان خدا را انجام‏ دهد.شتابان به سوى‌ كوه صفا رفت-خبرهاى‌ مهمّ را معمولا در كنار اين كوه اعلان‏ مى‌‏كردند-رسول خدا از تخته سنگى‌ بالا رفت و با صداى‌ رسا فرياد زد:

«اى‌ مردم مكّه!اى‌ قريش!اى‌ جوانان!اى‌ همگان!....»

صداى‌ آسمانى‌ و رساى‌ پيامبر كه عشق و ايمان او را به خدا و هدايت بندگان او همراه داشت ، به گوش مكّيان رسيد.از خانه‏ها بيرون دويدند و به سوى‌ اين صداى‌‏ آسمانى‌ شتافتند تا خبر تازه و مهمّ محمّد امين را بشنوند.دسته دسته آمدند و دور محمّد حلقه زدند.با بى‌‏صبرى‌ انتظار كشيدند تا از حادثه جديد آگاه كردند.

رسول خدا نگاهى‌ به جمعيت كرد و فرمود:

«اى‌ اهل مكّه!اى‌ زنان و مردان قريش!اگر به شما بگويم كه‏ دشمن در پشت اين كوه موضع گرفته و به زودى‌ به شما حمله‏ مى‌‏كند ، آيا سخن مرا باور مى‌‏كنيد؟آيا ماده دفاع مى‌‏شويد؟»

همه گفتند:«آرى‌ يا محمّد!آرى‌ يا محمّد!تو را امين و راستگو و درستكار مى‌‏شناسيم ، تاكنون دروغى‌ از تو نشنيده‏ايم.»

پيامبر خدا ، به اين ترتيب امانت و صداقت خويش را به يادشان آورد و از آنها اقرار گرفت.سپس فرمود:

«اى‌ مردم!من پيامبر خدا هستم و به سوى‌ شما و همه جهانيان‏ مبعوث شده‏ام.اى‌ مردم!بدانيد كه مرگ پايان زندگى‌ نيست. چنانكه به خواب ميرويد ، مى‌‏ميريد و چنانكه از خواب بيدار مى‌‏شويد بعد از مرگ هم دوباره زنده مى‌‏شويد و در قيامت‏ براى‌ حساب حاضر مى‌‏گرديد و تمام گفتار و كردارتان مورد حساب و بررسى‌ قرار مى‌‏گيرد.در برابر كارهاى‌ نيك پاداش‏ مى‌‏بينيد و در برابر كارهاى‌ بد به كيفرهاى‌ سخت خواهيد رسيد. اى‌ مردم!من براى‌ شما بهترين برنامه‏ها را آورده‏ام ، سعادت‏ دنيا و آخرت را به ارمغان آورده‏ام.بگوييد«لا اله الاّ اللّه» تا رستگار شويد.خدا را به يگانگى‌ بپرستيد و با نيروى‌ ايمان ، عرب و غير عرب را در زير پرچم يگانه پرستى‌ گرد آوريد.»

بت پرستان و اشراف مكّه كه از سخنان روشن و قاطع محمّد به شگفتى‌ و حيرت‏ افتاده بودند با خود گفتند:شگفتا!محمّد چه مى‌‏گويد؟چگونه جرأت مى‌‏كند در حضور ما سخن از خداى‌ يگانه بگويد؟چگونه جرأت مى‌‏كند كه در حضور ما خدايان ما را نفى‌‏ كند؟آيا ابو طالب به او وعده يارى‌ داده است؟آيا پيروان قدرتمندى‌ دارد كه ما بى‌‏خبر بوده‏ايم؟در اين هنگام ابو لهب از شدت خشم فرياد زد:واى‌ بر تو!براى‌ گفتن همين‏ سخنان ما را به اين جا خوانده‏اى‌؟جمعيّت پراكنده شد و هر كس سخنى‌ گفت؛مى‌‏گفتند: شنيدى‌ محمّد چه مى‌‏گفت؟مى‌‏گفت من از جانب خدا پيام آورده‏ام ، مگر مى‌‏شود كه‏ انسانى‌ از سوى‌ خدا خدا پيام بياورد؟مگر مى‌‏شود انسانى‌ پيامبر خدا شود؟پيامبر يعنى‌ چه؟ خدا را به يگانگى‌ بپرستيم؟مگر پدران و نياكان ما ساليان دراز بت پرست نبودند؟حالا بياييم و از بتها دست بر داريم؟چگونه بايد جلو دعوت محمّد را بگيريم؟آيا ابو طالب‏ از محمّد حمايت خواهد كرد؟

حضرت محمّد از بالاى‌ صخره فرود آمد و به منزل بازگشت.ديگر از آن به بعد دعوتش را آشكارا بيان مى‌‏كرد و از كسى‌ پروا نداشت.علنا مردم را خدا به پرستى‌ دعوت‏ مى‌‏نمود.پيامبر در اين مرحله از دعوت ، بيشتر به بيان ضرورت يگانه پرستى‌ مى‌‏پرداخت‏ و كمتر بطور صريح از بتها انتقاد مى‌‏نمود.بت پرستان هم به همين دلخوش بودند و با او چندان كارى‌ نداشتند.مى‌‏گفتند:چاره‏اى‌ نيست ، ما به آيين خودمان و محمّد و پيروانش‏ هم به دين و آيين خودشان.تبليغات محمّد چندان اثرى‌ ندارد.به آيين نياكان ما ضررى‌‏ نمى‌‏رساند ، بهتر است براى‌ حفظ احترام و شخصيت ابو طالب ، محمّد را به حال خودش‏ بگذاريم تا ببينيم چه مى‌‏شود.بدين ترتيب مرحله سوّم دعوت پيامبر ادامه مى‌‏يافت و او در انتظار فرصت و موقعيّت مناسب بود تا مرحله چهارم دعوت آسمانى‌ خويش را آغاز كند. آيا مى‌‏دانيد مرحله چهارم دعوتش را چگونه آغاز كرد؟در اين مرحله بر چه نكته‏اى‌‏ اصرار ورزيد؟

 

آيه ‏اى‌ از قرآن كريم‏

فَاصدَع بِما تُؤمَرُ وَ اَعرِض عَنِ المُشرِكينَ اِنّا كَفَيناكَ‏ المُستَهزِئينَ سوره حجر آيه 95

آنچه را كه دستور دارى‌ آشكار كن و از مشركان روى‌ بگردان ، ما شرّ مسخره كنندگان را از تو كوتاه مى‌‏كنيم. درباره اين پرسشها با دوست خود بحث كنيد و پاسخ كامل و درست را انتخاب كنيد:

1-مرحله سوم دعوت پيامبر چگونه آغاز شد؟براى‌ شروع اين مرحله از سوى‌ خدا چه فرمان رسيد؟

2-پيامبر براى‌ انجام اين فرمان چه كرد؟كجا رفت؟

3-از مردمى‌ كه صدايش را شنيدند و به آنجا آمدند ، نخست چه پرسيد؟منظورش از اين پرسش چه‏ بود؟

4-دعوت خود را چگونه اعلام كرد؟در متن پيامش چند نكته آمده است؟آنها را بگوييد.

5-پيامبر در اين مرحله از دعوت خود ، بيشتر روى‌ چه مسائلى‌ تكيه مى‌‏فرمود؟

6-اشراف مكّه پس از شنيدن سخنان پيامبر ، با خود چه گفتند؟

7-آيا مشركين مكّه در اين مرحله با پيامبر به ستيز برخاستند؟چرا؟

 

نفى‌ هر گونه سازشكارى‌‏

پيامبر اسلام ، براى‌ هدايت انسانها به سوى‌ خدا ، پر تلاش و مشتاق بود و شبانه روز با جديّت تمام در آگاه ساختن مردم مى‌‏كوشيد و در ترويج و توسعه برنامه حيات‏بخش‏ اسلام تلاش مى‌‏كرد.تعداد مسلمانان روز به روز افزوده مى‌‏شد و قدرت اسلام گسترش‏ مى‌‏يافت.

حالا وقت آن رسيده كه حق از باطل به طور صريح و قاطع جدا شود و بتها و بت پرستى‌‏ها با صراحت بيشتر مورد انتقاد قرار گيرند تا پوچى‌ و بيهودگى‌ بت پرستى‌ بر همگان آشكار گردد.بايد مردم عامل بدبختى‌ و ذلّت خويش را بشناسند.اگر مردم علّت‏ اصلى‌ سيه روزى‌ و ذلّت خويش را نشناسند ، چگونه مى‌‏توانند آن را ريشه كن سازند؟اگر مردم به مقاصد شوم و اهداف پليد بت‏سازان آگاه نگردند ، چگونه مى‌‏توانند به مبارزه با آنان برخيزند؟اگر مردم از فريب سران بت پرستى‌ آگاه نشوند ، چگونه مى‌‏توانند نجات‏ يابند؟

بايد مردم را آگاه ساخت.بايد پيام روشنگر خدا را براى‌ مردم خواند.به همين‏ جهت پيامبر مرحله چهارم دعوت خويش را شروع كرد:از بت و بت پرستى‌ با صراحت‏ تمام انتقاد مى‌‏نمود و را افشاگريهاى‌ خويش سران بت پرستى‌ را رسوا مى‌‏ساخت و از ستمها و مقاصد پليدشان پرده بر مى‌‏داشت.

 

سران بت پرستى‌ بيش از پيش احساس خطر كردند و بر منافع پليد خود بيمناك‏ گشتند و به فكر افتادند كه:چگونه با قدرت اسلام روبرو شوند؟چگونه از بيدارى‌‏ محرومان جلوگيرى‌ كنند؟چگونه مردم را به بت پرستى‌ دلخوش دارند؟و چگونه مردم را از خدا پرستى‌ باز دارند؟آيا مى‌‏توانند محمّد را از دعوتش منصرف سازند؟

ابتدا مذاكره و سازش را پيشنهاد كردند چند نفر از سران بت پرستى‌ نزد ابو طالب‏ رفتند و به او گفتند:اى‌ ابو طالب!چرا ساكت و آرام نشسته‏اى‌؟چرا به كار ما رسيدگى‌‏ نمى‌‏كنى‌؟چرا به محمّد چيزى‌ نمى‌‏گويى‌؟مگر نمى‌‏بينى‌ آرامش شهر را به هم ريخته و جمعيّت ما را پراكنده كرده است؟مگر نمى‌‏دانى‌ بردگان ما را فريب مى‌‏دهد؟ما تا كنون‏ به احترام شما چيزى‌ به او نگفته‏ايم.امّا تازگى‌ پا را فراتر نهاده و به بتهاى‌ ما جسارت‏ مى‌‏كند.آيا شنيده‏اى‌ كه او بت پرستى‌ را يك عملى‌ سفيهانه مى‌‏خواند؟آيا مى‌‏دانى‌ كه‏ پدران و نياكان ما را گمراه و نادان مى‌‏شمرد؟مگر ما مى‌‏توانيم ديگر او را تحمل كنيم؟ شما بايد او را بخواهيد و اكيدا سفارش كنيد كه از اين سخنان دست بر دارد....

ابو طالب با برادر زاده‏اش ديدار كرد و پيشنهاد بت پرستان را با او در ميان نهاد و گفت:برادر زاده من!به من گفته‏اند كه تو به بتها جسارت مى‌‏كنى‌ و بت پرستى‌ را يك‏ عمل سفيهانه مى‌‏شمارى‌.آنها خواسته‏اند كه از اين عمل دست بردارى‌ و فقط آيين‏ اسلام را تبليغ و ترويج كنى‌ ، به بتها و بت پرستان كارى‌ نداشته باشى‌....

پيامبر اكرم در جواب فرمود:

«عمو جان!تمام بدبختى‌ اين مردم از بت پرستى‌ است ، سران در پرده بت پرستى‌ به مردم ستم مى‌‏كنند و حقوقشان را مى‌‏ربايند. دعوت به خداى‌ يگانه با نفى‌ بتها و بندگى‌ خدا با آزادى‌ از دست ستمگران همراه است.عمو جان!من از سوى‌ خدا مأمورم و به مأموريّت خويش ادامه خواهم داد.»

پيشنهاد سازش چندين مرتبه از سوى‌ بت پرستان تكرار شد و چندين مرتبه با حضرت ابو طالب مذاكره كردند ، امّا نتيجه‏اى‌ نگرفتند.سرانجام فكر كردند مى‌‏توانند با وعده قدرت و ثروت محمّد را بفريبند يا با تهديد و ارعاب او را بترسانند ، نزد ابو طالب‏ رفتند و اين مرتبه به او چنين گفتند:اى‌ ابو طالب!از محمّد سؤال كن ، از اين كارها چه‏ منظورى‌ دارد؟چه مى‌‏خواهد؟آيا مال و ثروت مى‌‏خواهد؟آيا مقام و قدرت مى‌‏خواهد؟آيا زندگى‌ و همسر مى‌‏خواهد؟اگر مال و ثروت مى‌‏خواهد آن قدر ثروت به او مى‌‏بخشيم كه‏ از ثروتمندترين افراد قريش گردد.اگر طالب جاه و مقام است ، زمامدارى‌ و حكومت‏ حجاز را در اختيار او قرار مى‌‏دهيم.و اگر زندگى‌ و همسر مى‌‏خواهد بهترين و زيباترين‏ همسران را براى‌ او انتخاب مى‌‏كنيم.هر تقاضايى‌ داشته باشد ، حاضريم تأمين كنيم ، فقط به شرط اين كه از حرفهايش دست بردارد و با بتهاى‌ ما كارى‌ نداشته باشد.

پيامبر خدا در مقابل اين خواسته‏ها به ابو طالب چه خواهد گفت؟آيا اين وعده‏ها او را مى‌‏فريبد؟آيا از هدايت و نجات مردم دست بر مى‌‏دارد؟آيا خشنودى‌ ستمگران را بر رضاى‌ خدا و خشنودى‌ محرومان ترجيح مى‌‏دهد؟

نه....هرگز!او از راهش باز نمى‌‏گردد.بلكه با قاطعيّت و يقين در پاسخ مى‌‏گويد:

«عمو جان!اين سخنان و اين برنامه‏هاى‌ رهايى‌ بخش از جانب‏ من نيست كه از آن دست بر دارم ، بلكه از سوى‌ خداى‌‏ جهان آفرين است.او مرا به پيامبرى‌ برگزيده تا پيامش را به مردم برسانم ، آنان را از ستم و گمراهى‌ برهانم و به خدا پرستى‌‏ و توحيد دعوت كنم.»

در حالى‌ كه ابو طالب با چشمانى‌ نافذ و مهربان به چهره نورانى‌ و قاطع و مصمّم‏ محمّد مى‌‏نگريست او به سخنانش چنين ادامه داد:

«عمو جان!به خدا سوگند ، اگر خورشيد فروزان را در دست‏ راستم بگذارند و ماه تابان را در دست چپم قرار دهند.(يعنى‌‏ همه قدرت و ثروت و زيبايى‌ جهان را به من ببخشيد)از اين‏ مأموريّت الهى‌ دست بردار نخواهم بود تا پيروز گردم و يا كشته‏ و شهيد شوم.

-عمو جان!به اين مردم بگو كه:به جاى‌ اين پيشنهادها فقط يك كلمه بگويند.بگويند:لا اله الاّ اللّه تا در دنيا و آخرت‏ رستگار شوند.»

بت پرستان كه از وعده ثروت و مقام هم نتيجه‏اى‌ نگرفتند ، دگر باره نزد ابو طالب‏ رفتند و گفتند:اى‌ ابو طالب!تو سيّد و بزرگ شهر و قبيله ما هستى‌ و مشكلات ما بالاخره‏ بايد با تدبير و چاره سازى‌ تو حلّ شود.اينك اين فرزند رشيد و زيباى‌ وليد«عماره»را به فرزندى‌ خود بپذير و دست از حمايت محمّد بردار تا او را به قتل برسانيم....

ابو طالب با شنيدن اين سخن بر آشفت و با خشم فرياد زد:چه گستاخ سخن‏ مى‌‏گوييد!برادر زاده‏ام را در اختيار شما بگذارم كه اعدامش كنيد ، چه پيشنهاد زشت و شرم‏آورى‌!به خدا سوگند كه لحظه‏اى‌ از حمايت او دست بر نخواهم داشت.

بدين ترتيب پيامبر اكرم هر گونه سازشكارى‌ نادرست را با مشركين و تجاوزگران‏ نفى‌ كرد و اينك ما مسلمانان وظيفه داريم كه راه پيامبر گرامى‌ خويش را ادامه دهيم و با كفر و ماديّگرى‌ و طاغوت و طاغوتيان مبارزه كنيم و با نفى‌ هر گونه سازشكارى‌ تا نجات‏ همه محرومين و ستمديدگان جهان از پاى‌ نشينيم.

تا چگونه از عهده اين مسئوليّت بزرگ بر آييم.

 

آيه‏ اى‌ از قرآن كريم‏

فَلِذلِكَ فَادعُ وَ استَقِم كَما اُمِرتَ وَ لا تَتَّبِع اَهوائَهُم وَ قُل امَنتُ بِما اَنَزَلَ اللَّهُ مِن كِتابٍ وَ اُمِرتُ لاَعدِلَ بَينَكُم اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُم سوره شورى‌ آيه 15

براى‌ همين دعوت كن و چنانكه فرمان يافته‏اى‌ استوار باش و از هوسهايشان پيروى‌ نكن و بگو به هر كتابى‌ كه خدا نازل كرده ، ايمان دارم و فرمان يافته‏ام كه در ميان شما عدالت كنم.خدا پروردگار من و شماست. درباره پاسخ درست و كامل اين پرسشها بحث كنيد:

1-ويژگى‌ مرحله چهارم دعوت پيامبر چيست؟چرا پيامبر در اين مرحله از بتها و سران بت پرستى‌‏ انتقاد شديد مى‌‏نمود؟

2-چرا سران بت پرستى‌ بيمناك شدند؟چه تدابيرى‌ انديشيدند؟به ابو طالب چه گفتند؟

3-پيامبر سازشكارى‌ را چگونه نفى‌ كرد؟

4-سران بت پرستى‌ پيشنهاد سازش را با چه بيانى‌ تكرار كردند؟چه وعده‏هايى‌ را مطرح نمودند؟ پاسخ قاطع و صريح پيامبر چه بود؟

 

پيامبر و مستضعفين‏

در مجاورت مسجد پيامبر اتاقى‌ بود كه ديوار كوتاهش را با خشت و گل وسقفش را با برگهاى‌ خرما درست كرده بودند ، آن جا را صفّه مى‌‏گفتند ، عدّه‏اى‌ از مردم‏ فقير و تهيدست كه در مدينه خانه و زندگى‌ نداشتند ، در صفّه زندگى‌ مى‌‏كردند.رسول‏ خدا حضرت محمّد-صلى‌ اللّه عليه و آله-خيلى‌ با آنها مأنوس بود ، با آنها مى‌‏نشست و گفتگو مى‌‏كرد ، دوستشان مى‌‏داشت و هميشه به اصحاب خود سفارش مى‌‏كرد كه از آنان‏ پذيرايى‌ و دلجويى‌ كنند ، گاهى‌ آنان را به منزل خويش مى‌‏آورد و با كمال احترام پذيرايى‌‏ مى‌‏نمود و گاهى‌ بر ايشان غذا مى‌‏برد.

آن بندگان خوب خدا اطراف پيامبر مى‌‏نشستند و با پيامبر انس مى‌‏گرفتند ، احكام‏ دين را مى‌‏پرسيدند ، قرآن و حديث ياد مى‌‏گرفتند.هنگامى‌ كه رسول خدا در مسجد بود ، غالبا همين مردم و ساير فقراى‌ مدينه اطرافش را مى‌‏گرفتند و از سخنانش بهره‏مند مى‌‏شدند.رسول خدا هم به آنان اكرام و احترام مى‌‏كرد ، با علاقه به صحبتشان گوش‏ مى‌‏داد و بسيار مهربان و صميمى‌ با آنان گرم گفتگو مى‌‏شد.

روش پيامبر با همه محرومين و مستضعفين جامعه اين چنين بود ، امّا بعضى‌ از مردم از اين رفتار رسول خدا ناراضى‌ بودند و گاه گاه اعتراض مى‌‏كردند ، مى‌‏گفتند:چرا با اين مردم فقير و پا برهنه اين قدر رفت و آمد و مهربانى‌ مى‌‏كنى‌؟چرا به آنها اجازه‏ مى‌‏دهى‌ كه اطراف تو را بگيرند و اين همه نزديك بنشينند؟همنشينى‌ با فقرا از مقام و آبروى‌ تو مى‌‏كاهد ، به همين علّت است كه مردمان شريف و ثروتمند از تو دورى‌ مى‌‏كنند ، چون آنها نمى‌‏توانند با اين مردم فقير زانو به زانو بنشينند ، اين كار را كسر شأن خود مى‌‏دانند ، اگر اينان را از خود دور كنى‌ ، افراد ثروتمند و شريف به اسلام رغبت و تمايل‏ بيشترى‌ پيدا مى‌‏كنند و با پشتيبانى‌ و اقبال آنان ، اسلام تقويت مى‌‏گردد.

اين معترضين نمى‌‏دانستند كه بعثت رسول خدا براى‌ تغيير همين ارزشهاى‌‏ جاهلى‌ است ، خداى‌ بزرگ پيامبر را مبعوث نمود كه با گفتار و رفتار خود ، ارزشهاى‌‏ نوينى‌ بيافريند ، به مردم بگويد شرافت به تقوى‌ و ايمان به خداست و در بينش اسلام به‏ كسى‌ شريف مى‌‏گويند كه متّقى‌ و مؤمن باشد.مردمى‌ كه به خدا و رسول ايمان مى‌‏آورند واقعا شريف و بزرگوار هستند.

يكى‌ از همين مستضعفين-كه به راستى‌ به خدا و رسول و جهان آخرت ايمان‏ داشت-سلمان فارسى‌ بود ، او عبايى‌ داشت از پشم ، هم سفره غذا خورى‌ او بود و هم‏ فرش زير پا ، هم لحاظ و روانداز شب و هم لباس روز ، پيامبر سلمان را بسيار دوست‏ مى‌‏داشت او را به شرافت و تقوى‌ مى‌‏ستود و از اهل بيت و صميمان خود مى‌‏شمرد. روزى‌ سلمان نزد پيامبر نشسته بود كه يكى‌ از همان اشراف وارد شد ، نگاهى‌ به لباس‏ پاره و چهره آفتاب سوخته و دستهاى‌ پينه بسته سلمان كرد و گفت:اى‌ رسول خدا هر وقت ما نزد تو مى‌‏آييم اين مرد تهيدست و ژنده پوش ، با اين عبا كنار تو نشسته است ، خوبست كه به او بگوييد كمتر بيايد و دورتر بنشيند....

آيا مى‌‏دانيد پيامبر در پاسخ اين گونه افراد چه مى‌‏فرمود؟مى‌‏فرمود:

«هيچ انسانى‌ بر انسان ديگر مزيّت و شرافتى‌ ندارد ، عرب و عجم ، سياه و سفيد ، همه بندگان خدا و فرزندان آدمند؛فضيلت‏ و شرافت فقط به تقوى‌ و پرهيزگارى‌ است.»

اين ارزش الهى‌ ، ملاك دوستيها و دشمنيهاى‌ رسول خدا بود.او با متّقين دوست‏ و مهربان و صميمى‌ بود هر چند كه پاره پوش و فقير و تهيدست بودند و با مستكبران از خدا بى‌‏خبر ، دشمن بود هر چند كه ثروتمند و قدرتمند بودند.

روزى‌ يكى‌ از مؤمنين متّقى‌ نزديك پيامبر نشسته بود و گرم صحبت بود ، در همين حال يكى‌ از ثروتمندان و اشراف مدينه وارد شد ، پيامبر به او تعارف كرد و فرمود: نزديك‏تر بيا ، اين جا بنشين ، ولى‌ او دورتر نشست.پيامبر از اين عمل متأثر شد و با ناراحتى‌ فرمود:چرا نزديك‏تر ننشستى‌؟آيا ترسيدى‌ كه فقر و تهيدستى‌ اين مؤمن به تو سرايت كند؟فكر كردى‌ كه از ثروت تو چيزى‌ به او برسد؟اين مرد مستكبر به جاى‌ اين‏ كه با هشدار پيامبر دست از كبر و خودخواهى‌ بردارد ، با غرور و تكّبر گفت:ما دوست‏ نداريم با اين مردم فقير و بى‌‏سر و پا همنشين و هم مجلس شويم.خوبست كه به اينان‏ بگويى‌ كمتر بيايند و دورتر بنشينند.

در اين هنگام فرشته وحى‌ پروردگار ، جبرئيل نازل شد و از جانب خدا چنين پيام‏ آورد:

«اى‌ پيامبر!مباد كسانى‌ را كه هر بامداد و شامگاه پروردگار خويش را مى‌‏خوانند و به نماز مى‌‏ايستند و جز رضاى‌ او منظورى‌ ندارند ، از اطراف خود برانى‌ ، حساب آنان با تو نيست‏ و حساب تو نيز با آنان نيست.(همه بنده خدا هستيد و خدا به‏ كار و كردار شما آگاه‏تر است)اگر آنان را از خود دور كنى‌ از ستمكاران خواهى‌ بود».

رسول خدا بعد از نزول اين آيه بر ارتباطش با فقرا و محرومين و مستضعفين‏ افزود و بيشتر از پيش با آنها رفت و آمد مى‌‏كرد و گرمتر و صميمى‌‏تر با آنان انس و گفتگو داشت.چون خداى‌ مهربان در اين آيه آنان را به نماز و دعاى‌ صبح و شام و كسب‏ رضاى‌ خدا ستود و دعا و نماز خالصانه آنها را والاترين ارزشها به حساب آورد.پيامبر به آنان فرمود:از ملامت و سرزنش مردم باكى‌ نداشته باشيد و با اطمينان كامل نزد من‏ بياييد كه من به همنشينى‌ شما افتخار و مباهات مى‌‏كنم. رفتار و خلق و خوى‌ پيامبر(ص)

پيامبر اسلام حضرت محمّد صلى‌ صلى‌ اللّه عليه و آله بسيار خوش اخلاق و مهربان‏ بود ، نسبت به همه دلسوز و خيرخواه و براى‌ هدايت همگان مشتاق و كوشا بود.

 

مخصوصا درباره فقرا و بيچارگان لطف و عنايت خاصّى‌ داشت:با آنان انس مى‌‏گرفت و در رفع نيازمنديهايشان مى‌‏كوشيد ، با آنها صميمانه معاشرت مى‌‏نمود و بر سر يك سفره‏ با آنان غذا مى‌‏خورد.براى‌ مردم مانند يك پدر مهربان بودم.بزرگسالان را احترام و اكرام‏ مى‌‏نمود و نسبت به كودكان و نوجوانان بسيار مهربان و صميمى‌ بود ، به كودكان سلام‏ مى‌‏كرد و مى‌‏فرمود:مى‌‏خواهم سلام كردن به كودكان مرسوم گردد تا مسلمانان همگى‌ از اين شيوه نيكو پيروى‌ كنند ، به كودكان سلام كنند و آنان را اكرام نمايند.

پيامبر اسوه زندگى‌ ما و همه انسانهاست.خدا در قرآن مى‌‏فرمايد:پيامبر خدا چه‏ اسوه نيكويى‌ براى‌ مؤمنين است.همه مؤمنين بايد در اخلاق و رفتار و گفتار از او سرمشق بگيرند و از او پيروى‌ كنند.

پيامبر با خويشان و اقوامش رفت و آمد داشت و به آنها احسان مى‌‏فرمود و به‏ مسلمانان تأكيد مى‌‏نمود كه حتما با خويشان و اقوام خود ارتباط و رفت و آمد مهر آميز و صميمانه داشته باشند و در مشكلات به يارى‌ يكديگر بشتابند.

رسول خدا از بيماران عيادت مى‌‏نمود و در تشييع جنازه‏ها شركت مى‌‏كرد و به‏ مسلمانان مى‌‏فرمود كه آنان هم شركت كنند و براى‌ از ميان رفته از خدا طلب رحمت و مغفرت نمايند و خود با مشاهده جنازه او پند بگيرند و بيدار شوند.بفهمند كه عمر آنان‏ نيز پايان مى‌‏پذيرد و بايد براى‌ سفر آخرت توشه بردارند و البتّه بهترين توشه‏ها براى‌‏ سفر آخرت تقوى‌ است.

رسول خدا در لباس و خوراك بسيار صرفه‏جو و بى‌‏تشريفأت بود ، از خوردن‏ غذاهاى‌ رنگا رنگ امتناع مى‌‏كرد.غذايش بسيار ساده و اندك بود و لباسش ساده و ارزان قيمت بود ، در معاشرت كمك كار و مهربان بود ، بسيارى‌ از اوقات در كارهاى‌‏ منزل شركت مى‌‏كرد ، گاهى‌ لباسش را با دست خويش وصله مى‌‏زد و گاه كفشهايش را شخصا اصلاح و تعمير مى‌‏نمود.

بسيار متواضع و صميمى‌ بود ، وقتى‌ وارد مجلسى‌ مى‌‏شد ، هر جا كه خالى‌ بود مى‌‏نشست ، در پى‌ جاى‌ معيّن و بالايى‌ نبود ، به همه اهل مجلس احترام مى‌‏نهاد و در حين‏ صحبت به همه توجّه داشت.به حرف ديگران خوب گوش مى‌‏داد ، سخن كسى‌ را قطع‏ نمى‌‏كرد ، بسيار با حيا و كم‏حرف بود ، بيش از مقدار احتياج حرف نمى‌‏زد.گاهى‌ شوخى‌‏ مى‌‏كرد ولى‌ كاملا مراقب بود كه دلى‌ را نيازارد و حرف ناحقّى‌ نزند ، از غيبت و تهمت و افترا و ناسزا و دروغ و هر سخن زشت ديگرى‌ جدّا اجتناب مى‌‏كرد.هديه مردم را مى‌‏پذيرفت ولى‌ مى‌‏كوشيد كه بعدا آن را بهتر و بيشتر تلافى‌ كند و به مسلمانان تأكيد و توصيه مى‌‏فرمود كه به يكديگر هديه بدهند تا محبّتها افزوده گردد و كينه‏ها از دل‏ها برود. دعوت مجالس ساده وليمه و مهمانى‌ را مى‌‏پذيرفت و همراه با فقرا و محرومين به آن‏ مجالس مى‌‏رفت.آن قدر خوش اخلاق و مهربان بود كه خدا در باره‏اش فرمود:

اى‌ پيامبر خلق و خوى‌ تو عظيم و پسنديده است.و تو اسوه نيكويى‌ براى‌ مؤمنين‏ هستى‌.

و راستى‌ كه رفتار پيامبر و خلق عظيم و پسنديده او ، چه اسوه نيكويى‌ براى‌‏ زندگى‌ انسانهاست. آيه‏اى‌ از قرآن كريم‏

وَ لا تَطرُدِ اَلّذينَ يَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشىِّ يُريدونَ وَجهَهُ ما عَلَيكَ‏ مِن حِسابِهِم مِن شَيئٍ وَ ما مِن حِسابِكَ عَلَيهِم مِن شَيئٍ فَتَطرُدَهُم فَتَكوُنَ‏ مِنَ الظّالِمينَ. سوره انعام آيه 52

اى‌ پيامبر!مبادا كسانى‌ را كه هر بامداد و شامگاه ، پروردگار خويش‏ را مى‌‏خوانند و به نماز مى‌‏ايستند و جز رضاى‌ او منظورى‌ ندارند ، از اطراف خود برانى‌؛حساب آنان با تو نيست و حساب تو نيز با آنان‏ نيست.(همه بنده خدا هستيد و خدا به كار و كردار شما آگاه‏تر است) اگر آنان را از خود دور كنى‌ از ستمكاران خواهى‌ بود.

 

 

بينديشيد و پاسخ دهيد.

1-اصحاب صفّه به چه كسانى‌ گفته مى‌‏شد؟رفتار و معاشرت پيامبر با آنان چگونه بود؟

2-چه كسانى‌ به همنشينى‌ پيامبر با محرومين و مستضعفين اعتراض مى‌‏كردند؟به پيامبر خدا چه‏ مى‌‏گفتند؟

3-چند نمونه از ارزشهاى‌ جاهلى‌ را بشماريد ، برخورد پيامبر با اين ارزشها چگونه بود؟براى‌ تغيير اين ارزشها به ارزشهاى‌ نوين الهى‌ چگونه اقدام مى‌‏فرمود؟

4-در فرهنگ اسلامى‌ به چه كسى‌«شريف»گفته مى‌‏شود؟

5-رفتار پيامبر با سلمان فارسى‌ چگونه بود؟چرا پيامبر سلمان را دوست مى‌‏داشت و به او احترام‏ مى‌‏گذاشت؟

6-پيامبر در پاسخ كسى‌ كه به همنشينى‌ پيامبر با سلمان اعتراض كرد ، چه فرمود؟

7-ملاك دوستيها و دشمنيهاى‌ رسول خدا چه بود؟

8-فرشته وحى‌ درباره معاشرت با محرومين براى‌ پيامبر چه پيام آورد؟

9-اسوه يعنى‌ چه؟رفتار چه كسانى‌ اسوه زندگى‌ ما مسلمانهاست؟

10-سيره و رفتار پيامبر را در ارتباط با اين موضوعات بيان كنيد:فقرا و تهيدستان ، هدايت مردم ، بزرگسالان ، كودكان و نوجوانان ، خويشان و اقوام ، بيماران ، از ميان رفتگان ، در غذا و خوراك ، در منزل ، شوخى‌ كردن ، گوش كردن و سخن گفتن ، هديه دادن و هديه گرفتن ، مهمانى‌‏ رفتن.