بخش چهارم مسائل پیرامون پیامبر اسلام و یارانش
دعوت سرّى پیامبر
رسالت پیامبر اسلام از آغاز یک رسالت جهانى بود.خدا او را براى هدایت و نجات همه جهانیان مبعوث کرده بود.او مأموریّت داشت که با جهان کفر و شرک و مادّیگرى مبارزه کند و انسانهاى محروم و ستمدیده را از چنگال ستمگران نجات دهد و همگان را به آیین مقدّس اسلام و خدا پرستى دعوت نماید.
حضرت محمّد-صلّى اللّه علیه و آله-از همان آغاز از چنین مأموریّت بزرگى آگاه بود و به مشکلات و دشواریهاى راه کاملا توجّه داشت.او به خوبى مىدانست که انجام این مأموریّت کار سهل و سادهاى نیست و مشکلهاى زیادى در پیش دارد.او مشکلات را با جان استقبال مىکرد و براى انجام فرمان خدا آماده بود.
پیامبر اسلام دعوت خویش را-به امر خدا-شروع کرد.امّا نه با عجله و شتاب ، بلکه با صبر و عاقبت اندیشى و رعایت کامل احتیاط ، با توجّه به امکانات و شرایط موجود.او به خوبى مىدانست که هر گونه شتابزدگى ممکن است اصل دعوت را به مخاطره اندازد ، به همین جهت-به امر خدا-تصمیم گرفت دعوتش را در چندین مرحله انجام دهد و از ممکنترین راه شروع کند.
در آغاز بعثت ، دعوت را از همسر با وفایش خدیجه ، پسر عموى فداکارش حضرت على که در خانهاش زندگى مىکرد شروع نمود.مأموریّت الهى و ارزشمندش را با آنان در میان گذاشت.خدیجه آن بانوى فداکار و با وفا و على آن نوجوان پر توان و مهربان ، سخنان پیامبر را شنیدند و اسلام را پذیرفتند و وعده دادند که او را در این مأموریّت جهانى یارى کنند و با او پیمان بستند.
پیامبر در مرحله نخستین دعوت کاملا موفّق شد و به این ترتیب توانست از دو یار فداکار و صمیمى براى ابلاغ دعوت آسمانى خویش مساعدت و یارى طلبد و پایگاه نیرومندى در خانه خویش به وجود آورد و از این لحاظ آرامش فکرى بیابد.پیامبر با این دو نفره گاهى در خانه و گاهى در گوشهاى از مسجد الحرام ، با هم به نماز مىایستادند و به جماعت نماز مىخواندند.
چندى بعد جوان دیگرى به نام«زید»که در منزل پیامبر زندگى مىکرد ، نیز آیین مقدّس اسلام را پذیرفت و فکر پیامبر از لحاظ داخلى کاملا مطمئنّ و آرام شد.
خوب است در چند جمله با زید آشنا شوید:زید غلام خدیجه بود خدیجه او را به پیامبر بخشید و پیامبر او را آزاد کرد.او مىتوانست به منزل پدرش برود و با پدر و مادر زندگى کند. ولى چنان مجذوب اخلاق و صداقت پیامبر شده بود که زندگى با پیامبر را ترجیح داد و در منزل پیامبر به زندگى ادامه داد.
پیامبر اسلام دعوت خویش را شروع کرد ولى کاملا سرّى و مخفیانه ، هر کجا فرد روشندل و آگاه و آمادهاى را مىیافت با او به سخن مىنشست و با بیان روشن و رسا آیاتى از قرآن را برایش مىخواند و توضیح مىداد و به اسلام دعوت مىنمود.گاهى در گوشهاى از مسجد الحرام و گاهى در کنار کوه مروه و صفا و دیگر گاه در درون خانه....
با همین روش ، مدّت سه سال به دعوت خویش ادامه داد.در طول این مدّت پیامبر با صبر و شکیبایى با تک تک افراد سخن مىگفت تا آنها اسلام را مىپذیرفتند و به جمع مسلمانان مىپیوستند.
در این سه سال مسلمانان از اسلام خویش آشکارا چیرى نمىگفتند و نمازهاى خود را در گوشه و کنار و در کمال پنهانى و خفا بر پا مىکردند.مشرکین هم چون از نفوذ و گسترش اسلام اطّلاع چندانى نداشتند ، عکس العمل شدیدى از خود نشان نمىدادند. چون فکر مىکردند که تبلیغات و دعوتهاى حضرت محمّد بىنتیجه و بىاثر است.
به علاوه ، پیامبر گرچه مردم را به خدا پرستى و توحید دعوت مىفرمود ولى چون آشکار و صریح از بتها بدگویى نمىنمود ، مشرکین احساس خطرى نمىکردند.
در این سه سال ، پیامبر اسلام و مسلمانان در مکّه زندگى مىکردند و کسى مزاحمشان نمىشد.امّا در اواخر سال سوّم بعثت حادثهاى رخ داد که وضع مسلمانان را دگرگون ساخت.حادثه این چنین بود:
عدّهاى از مسلمانها در بین کوهستانهاى اطراف مکّه ، مخفیانه مشغول نماز و مناجات بودند که چند نفر از بت پرستان از آن جا عبور کردند.رکوع و سجود هماهنگ مسلمانها موجب خشم مشرکان شد.از شدّت خشم به فریاد و ناسزا پرداختند و نماز و دعاى مسلمانان را به تمسخر گرفتند.مسلمانان نیز از بىادبى و گستاخى مشرکان بر آشفتند و در مقام پاسخ و دفاع بر آمدند. بالاخره کار به نزاع و ستیزه و زد و خورد کشیده شد.سعد ، یکى از مسلمانان ، که سخت عصبانى شده بود ، از آن نزدیکى استخوان شترى را برداشت و دوان دوان خود را به یکى از مشرکان رسانید و با خشم تمام استخوان را بر سر او کوبید. سرش شکست و خون جارى شد....
بت پرستان به مکّه برگشتند و جریان برخورد با مسلمانان را در مجامع خود بازگو کردند و بزرگان مکّه را از وضع حضرت محمّد و پیروانش مطّلع ساختند و مشرکان تازه خطر را احساس نمودند.
در همین ایّام پیامبر اسلام مخفیانه به خانه ارقم که یکى از تازه مسلمانان بود ، رفت و در آنجا پنهان شد مسلمانان نیز به طور پراکنده ، با جدّیّت و تلاش با مردم تماس مىگرفتند و هر کس را آماده و لایق مىدیدند به اسلام دعوت مىکردند و در صورت اطمینان بطور کاملا مخفى او را نزد پیامبر مىبردند تا برایش قرآن بخواند و درباره دعوت آسمانیش توضیح دهد و او را به خدا پرستى و توحید فرا خواند و به اسلام دعوت کند.در همین روزها عدّهاى اسلام را پذیرفتند و به جمع مسلمانان پیوستند.
پیامبر اسلام در مدّت این سه سال با تلاش شبانه روزى خود ، به پیروزى چشمگیرى نائل گشت و با بردبارى و تحمّل رنجها ، حدود چهل نفر مسلمان فداکار و فعّال تربیت کرد که با توجّه به اوضاع آن زمان ، چنین موفّقیّتى را مىتوان یک پیروزى قابل توجّه توصیف نمود.در این زمان اسلام نیرو و قدرت قابل توجّهى گرفت و در جهان کفر و بت پرستى پایگاه قدرتمندى یافت.زیرا در میان کسانى که اسلام را پذیرفته بودند ، چهل نفر به راستى آماده فداکارى و جانبازى بودند و جان بر کف از اسلام و پیامبر اسلام دفاع مىکردند.
در این سه سال نهال اسلام در زمین پا گرفت و ریشه دوانید.قطع این درخت دیگر کار سادهاى نبود.حالا دیگر پیامبر مىتوانست با اطمینان خاطر مرحله دوّم دعوت خویش را آغاز کند. آیهاى از قرآن کریم
لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنینَ اِذ بَعَثَ فیهِم رَسوُلاً مِن اَنفُسِهِم یَتلوُا عَلَیهِم ایاتِهِ و یُزَکّیهِم و یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکمَةَ وَ اِن کانُوا مِن قَبلُ لَفى ضَلالٍ مُبینٍ سوره آل عمران 164
خدا بر مؤمنان منّت نهاد که در میان آنها پیامبرى از خودشان برانگیخت که آیههاى خدا را برایشان بخواند و تهذیب و پاکشان کند و کتاب و حکمتشان بیاموزد.اگر چه از پیش در گمراهى آشکارى بودهاند.
اعلان دعوت همگانى
در مکّه منتشر شد که:محمّد خود را پیامبر خدا معرفى کرده است.گروهى دعوتش را پذیرفته و با او پیمان یارى بستهاند و از وى حمایت مىکنند؛خویشانش را به مهمانى دعوت نموده و در یک مجلس عمومى آنان را به اسلام دعوت کرده و به یارى خوانده است و در حضور همه مخصوصا بزرگ قریش ، ابو طالب ، على فرزند او را به عنوان وزیر و جانشین خود معرفى نموده است.عجیبتر این که ابو طالب هیچ گونه سخن اعتراض آمیزى به محمد نگفته است.گویا ابو طالب هم از او حمایت خواهد کرد. مردم مکّه این حرفها را با شگفتى براى هم نقل مىکردند.
اکنون هنگامى فرا رسیده که پیامبر دعوتش را علنى سازد و موضوع پیامبرى خویش را با عموم مردم آشکارا در میان بگذارد و در ارشاد و راهنمایى آنان کوشش کند. در این هنگام از سوى خدا فرمان رسید که:
«اى محمد!آنچه را که به تو فرمان دادهایم ، آشکارا بگو و حق را از باطل جدا کن و از بت پرستان و مسخره آنان مهراس که ما آنان را کیفر مىکنیم.»
رسول خدا با دریافت این پیام با عجله و شتاب حرکت کرد تا فرمان خدا را انجام دهد.شتابان به سوى کوه صفا رفت-خبرهاى مهمّ را معمولا در کنار این کوه اعلان مىکردند-رسول خدا از تخته سنگى بالا رفت و با صداى رسا فریاد زد:
«اى مردم مکّه!اى قریش!اى جوانان!اى همگان!....»
صداى آسمانى و رساى پیامبر که عشق و ایمان او را به خدا و هدایت بندگان او همراه داشت ، به گوش مکّیان رسید.از خانهها بیرون دویدند و به سوى این صداى آسمانى شتافتند تا خبر تازه و مهمّ محمّد امین را بشنوند.دسته دسته آمدند و دور محمّد حلقه زدند.با بىصبرى انتظار کشیدند تا از حادثه جدید آگاه کردند.
رسول خدا نگاهى به جمعیت کرد و فرمود:
«اى اهل مکّه!اى زنان و مردان قریش!اگر به شما بگویم که دشمن در پشت این کوه موضع گرفته و به زودى به شما حمله مىکند ، آیا سخن مرا باور مىکنید؟آیا ماده دفاع مىشوید؟»
همه گفتند:«آرى یا محمّد!آرى یا محمّد!تو را امین و راستگو و درستکار مىشناسیم ، تاکنون دروغى از تو نشنیدهایم.»
پیامبر خدا ، به این ترتیب امانت و صداقت خویش را به یادشان آورد و از آنها اقرار گرفت.سپس فرمود:
«اى مردم!من پیامبر خدا هستم و به سوى شما و همه جهانیان مبعوث شدهام.اى مردم!بدانید که مرگ پایان زندگى نیست. چنانکه به خواب میروید ، مىمیرید و چنانکه از خواب بیدار مىشوید بعد از مرگ هم دوباره زنده مىشوید و در قیامت براى حساب حاضر مىگردید و تمام گفتار و کردارتان مورد حساب و بررسى قرار مىگیرد.در برابر کارهاى نیک پاداش مىبینید و در برابر کارهاى بد به کیفرهاى سخت خواهید رسید. اى مردم!من براى شما بهترین برنامهها را آوردهام ، سعادت دنیا و آخرت را به ارمغان آوردهام.بگویید«لا اله الاّ اللّه» تا رستگار شوید.خدا را به یگانگى بپرستید و با نیروى ایمان ، عرب و غیر عرب را در زیر پرچم یگانه پرستى گرد آورید.»
بت پرستان و اشراف مکّه که از سخنان روشن و قاطع محمّد به شگفتى و حیرت افتاده بودند با خود گفتند:شگفتا!محمّد چه مىگوید؟چگونه جرأت مىکند در حضور ما سخن از خداى یگانه بگوید؟چگونه جرأت مىکند که در حضور ما خدایان ما را نفى کند؟آیا ابو طالب به او وعده یارى داده است؟آیا پیروان قدرتمندى دارد که ما بىخبر بودهایم؟در این هنگام ابو لهب از شدت خشم فریاد زد:واى بر تو!براى گفتن همین سخنان ما را به این جا خواندهاى؟جمعیّت پراکنده شد و هر کس سخنى گفت؛مىگفتند: شنیدى محمّد چه مىگفت؟مىگفت من از جانب خدا پیام آوردهام ، مگر مىشود که انسانى از سوى خدا خدا پیام بیاورد؟مگر مىشود انسانى پیامبر خدا شود؟پیامبر یعنى چه؟ خدا را به یگانگى بپرستیم؟مگر پدران و نیاکان ما سالیان دراز بت پرست نبودند؟حالا بیاییم و از بتها دست بر داریم؟چگونه باید جلو دعوت محمّد را بگیریم؟آیا ابو طالب از محمّد حمایت خواهد کرد؟
حضرت محمّد از بالاى صخره فرود آمد و به منزل بازگشت.دیگر از آن به بعد دعوتش را آشکارا بیان مىکرد و از کسى پروا نداشت.علنا مردم را خدا به پرستى دعوت مىنمود.پیامبر در این مرحله از دعوت ، بیشتر به بیان ضرورت یگانه پرستى مىپرداخت و کمتر بطور صریح از بتها انتقاد مىنمود.بت پرستان هم به همین دلخوش بودند و با او چندان کارى نداشتند.مىگفتند:چارهاى نیست ، ما به آیین خودمان و محمّد و پیروانش هم به دین و آیین خودشان.تبلیغات محمّد چندان اثرى ندارد.به آیین نیاکان ما ضررى نمىرساند ، بهتر است براى حفظ احترام و شخصیت ابو طالب ، محمّد را به حال خودش بگذاریم تا ببینیم چه مىشود.بدین ترتیب مرحله سوّم دعوت پیامبر ادامه مىیافت و او در انتظار فرصت و موقعیّت مناسب بود تا مرحله چهارم دعوت آسمانى خویش را آغاز کند. آیا مىدانید مرحله چهارم دعوتش را چگونه آغاز کرد؟در این مرحله بر چه نکتهاى اصرار ورزید؟
آیه اى از قرآن کریم
فَاصدَع بِما تُؤمَرُ وَ اَعرِض عَنِ المُشرِکینَ اِنّا کَفَیناکَ المُستَهزِئینَ سوره حجر آیه 95
آنچه را که دستور دارى آشکار کن و از مشرکان روى بگردان ، ما شرّ مسخره کنندگان را از تو کوتاه مىکنیم. درباره این پرسشها با دوست خود بحث کنید و پاسخ کامل و درست را انتخاب کنید:
1-مرحله سوم دعوت پیامبر چگونه آغاز شد؟براى شروع این مرحله از سوى خدا چه فرمان رسید؟
2-پیامبر براى انجام این فرمان چه کرد؟کجا رفت؟
3-از مردمى که صدایش را شنیدند و به آنجا آمدند ، نخست چه پرسید؟منظورش از این پرسش چه بود؟
4-دعوت خود را چگونه اعلام کرد؟در متن پیامش چند نکته آمده است؟آنها را بگویید.
5-پیامبر در این مرحله از دعوت خود ، بیشتر روى چه مسائلى تکیه مىفرمود؟
6-اشراف مکّه پس از شنیدن سخنان پیامبر ، با خود چه گفتند؟
7-آیا مشرکین مکّه در این مرحله با پیامبر به ستیز برخاستند؟چرا؟
نفى هر گونه سازشکارى
پیامبر اسلام ، براى هدایت انسانها به سوى خدا ، پر تلاش و مشتاق بود و شبانه روز با جدیّت تمام در آگاه ساختن مردم مىکوشید و در ترویج و توسعه برنامه حیاتبخش اسلام تلاش مىکرد.تعداد مسلمانان روز به روز افزوده مىشد و قدرت اسلام گسترش مىیافت.
حالا وقت آن رسیده که حق از باطل به طور صریح و قاطع جدا شود و بتها و بت پرستىها با صراحت بیشتر مورد انتقاد قرار گیرند تا پوچى و بیهودگى بت پرستى بر همگان آشکار گردد.باید مردم عامل بدبختى و ذلّت خویش را بشناسند.اگر مردم علّت اصلى سیه روزى و ذلّت خویش را نشناسند ، چگونه مىتوانند آن را ریشه کن سازند؟اگر مردم به مقاصد شوم و اهداف پلید بتسازان آگاه نگردند ، چگونه مىتوانند به مبارزه با آنان برخیزند؟اگر مردم از فریب سران بت پرستى آگاه نشوند ، چگونه مىتوانند نجات یابند؟
باید مردم را آگاه ساخت.باید پیام روشنگر خدا را براى مردم خواند.به همین جهت پیامبر مرحله چهارم دعوت خویش را شروع کرد:از بت و بت پرستى با صراحت تمام انتقاد مىنمود و را افشاگریهاى خویش سران بت پرستى را رسوا مىساخت و از ستمها و مقاصد پلیدشان پرده بر مىداشت.
سران بت پرستى بیش از پیش احساس خطر کردند و بر منافع پلید خود بیمناک گشتند و به فکر افتادند که:چگونه با قدرت اسلام روبرو شوند؟چگونه از بیدارى محرومان جلوگیرى کنند؟چگونه مردم را به بت پرستى دلخوش دارند؟و چگونه مردم را از خدا پرستى باز دارند؟آیا مىتوانند محمّد را از دعوتش منصرف سازند؟
ابتدا مذاکره و سازش را پیشنهاد کردند چند نفر از سران بت پرستى نزد ابو طالب رفتند و به او گفتند:اى ابو طالب!چرا ساکت و آرام نشستهاى؟چرا به کار ما رسیدگى نمىکنى؟چرا به محمّد چیزى نمىگویى؟مگر نمىبینى آرامش شهر را به هم ریخته و جمعیّت ما را پراکنده کرده است؟مگر نمىدانى بردگان ما را فریب مىدهد؟ما تا کنون به احترام شما چیزى به او نگفتهایم.امّا تازگى پا را فراتر نهاده و به بتهاى ما جسارت مىکند.آیا شنیدهاى که او بت پرستى را یک عملى سفیهانه مىخواند؟آیا مىدانى که پدران و نیاکان ما را گمراه و نادان مىشمرد؟مگر ما مىتوانیم دیگر او را تحمل کنیم؟ شما باید او را بخواهید و اکیدا سفارش کنید که از این سخنان دست بر دارد....
ابو طالب با برادر زادهاش دیدار کرد و پیشنهاد بت پرستان را با او در میان نهاد و گفت:برادر زاده من!به من گفتهاند که تو به بتها جسارت مىکنى و بت پرستى را یک عمل سفیهانه مىشمارى.آنها خواستهاند که از این عمل دست بردارى و فقط آیین اسلام را تبلیغ و ترویج کنى ، به بتها و بت پرستان کارى نداشته باشى....
پیامبر اکرم در جواب فرمود:
«عمو جان!تمام بدبختى این مردم از بت پرستى است ، سران در پرده بت پرستى به مردم ستم مىکنند و حقوقشان را مىربایند. دعوت به خداى یگانه با نفى بتها و بندگى خدا با آزادى از دست ستمگران همراه است.عمو جان!من از سوى خدا مأمورم و به مأموریّت خویش ادامه خواهم داد.»
پیشنهاد سازش چندین مرتبه از سوى بت پرستان تکرار شد و چندین مرتبه با حضرت ابو طالب مذاکره کردند ، امّا نتیجهاى نگرفتند.سرانجام فکر کردند مىتوانند با وعده قدرت و ثروت محمّد را بفریبند یا با تهدید و ارعاب او را بترسانند ، نزد ابو طالب رفتند و این مرتبه به او چنین گفتند:اى ابو طالب!از محمّد سؤال کن ، از این کارها چه منظورى دارد؟چه مىخواهد؟آیا مال و ثروت مىخواهد؟آیا مقام و قدرت مىخواهد؟آیا زندگى و همسر مىخواهد؟اگر مال و ثروت مىخواهد آن قدر ثروت به او مىبخشیم که از ثروتمندترین افراد قریش گردد.اگر طالب جاه و مقام است ، زمامدارى و حکومت حجاز را در اختیار او قرار مىدهیم.و اگر زندگى و همسر مىخواهد بهترین و زیباترین همسران را براى او انتخاب مىکنیم.هر تقاضایى داشته باشد ، حاضریم تأمین کنیم ، فقط به شرط این که از حرفهایش دست بردارد و با بتهاى ما کارى نداشته باشد.
پیامبر خدا در مقابل این خواستهها به ابو طالب چه خواهد گفت؟آیا این وعدهها او را مىفریبد؟آیا از هدایت و نجات مردم دست بر مىدارد؟آیا خشنودى ستمگران را بر رضاى خدا و خشنودى محرومان ترجیح مىدهد؟
نه....هرگز!او از راهش باز نمىگردد.بلکه با قاطعیّت و یقین در پاسخ مىگوید:
«عمو جان!این سخنان و این برنامههاى رهایى بخش از جانب من نیست که از آن دست بر دارم ، بلکه از سوى خداى جهان آفرین است.او مرا به پیامبرى برگزیده تا پیامش را به مردم برسانم ، آنان را از ستم و گمراهى برهانم و به خدا پرستى و توحید دعوت کنم.»
در حالى که ابو طالب با چشمانى نافذ و مهربان به چهره نورانى و قاطع و مصمّم محمّد مىنگریست او به سخنانش چنین ادامه داد:
«عمو جان!به خدا سوگند ، اگر خورشید فروزان را در دست راستم بگذارند و ماه تابان را در دست چپم قرار دهند.(یعنى همه قدرت و ثروت و زیبایى جهان را به من ببخشید)از این مأموریّت الهى دست بردار نخواهم بود تا پیروز گردم و یا کشته و شهید شوم.
-عمو جان!به این مردم بگو که:به جاى این پیشنهادها فقط یک کلمه بگویند.بگویند:لا اله الاّ اللّه تا در دنیا و آخرت رستگار شوند.»
بت پرستان که از وعده ثروت و مقام هم نتیجهاى نگرفتند ، دگر باره نزد ابو طالب رفتند و گفتند:اى ابو طالب!تو سیّد و بزرگ شهر و قبیله ما هستى و مشکلات ما بالاخره باید با تدبیر و چاره سازى تو حلّ شود.اینک این فرزند رشید و زیباى ولید«عماره»را به فرزندى خود بپذیر و دست از حمایت محمّد بردار تا او را به قتل برسانیم....
ابو طالب با شنیدن این سخن بر آشفت و با خشم فریاد زد:چه گستاخ سخن مىگویید!برادر زادهام را در اختیار شما بگذارم که اعدامش کنید ، چه پیشنهاد زشت و شرمآورى!به خدا سوگند که لحظهاى از حمایت او دست بر نخواهم داشت.
بدین ترتیب پیامبر اکرم هر گونه سازشکارى نادرست را با مشرکین و تجاوزگران نفى کرد و اینک ما مسلمانان وظیفه داریم که راه پیامبر گرامى خویش را ادامه دهیم و با کفر و مادیّگرى و طاغوت و طاغوتیان مبارزه کنیم و با نفى هر گونه سازشکارى تا نجات همه محرومین و ستمدیدگان جهان از پاى نشینیم.
تا چگونه از عهده این مسئولیّت بزرگ بر آییم.
آیه اى از قرآن کریم
فَلِذلِکَ فَادعُ وَ استَقِم کَما اُمِرتَ وَ لا تَتَّبِع اَهوائَهُم وَ قُل امَنتُ بِما اَنَزَلَ اللَّهُ مِن کِتابٍ وَ اُمِرتُ لاَعدِلَ بَینَکُم اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّکُم سوره شورى آیه 15
براى همین دعوت کن و چنانکه فرمان یافتهاى استوار باش و از هوسهایشان پیروى نکن و بگو به هر کتابى که خدا نازل کرده ، ایمان دارم و فرمان یافتهام که در میان شما عدالت کنم.خدا پروردگار من و شماست. درباره پاسخ درست و کامل این پرسشها بحث کنید:
1-ویژگى مرحله چهارم دعوت پیامبر چیست؟چرا پیامبر در این مرحله از بتها و سران بت پرستى انتقاد شدید مىنمود؟
2-چرا سران بت پرستى بیمناک شدند؟چه تدابیرى اندیشیدند؟به ابو طالب چه گفتند؟
3-پیامبر سازشکارى را چگونه نفى کرد؟
4-سران بت پرستى پیشنهاد سازش را با چه بیانى تکرار کردند؟چه وعدههایى را مطرح نمودند؟ پاسخ قاطع و صریح پیامبر چه بود؟
پیامبر و مستضعفین
در مجاورت مسجد پیامبر اتاقى بود که دیوار کوتاهش را با خشت و گل وسقفش را با برگهاى خرما درست کرده بودند ، آن جا را صفّه مىگفتند ، عدّهاى از مردم فقیر و تهیدست که در مدینه خانه و زندگى نداشتند ، در صفّه زندگى مىکردند.رسول خدا حضرت محمّد-صلى اللّه علیه و آله-خیلى با آنها مأنوس بود ، با آنها مىنشست و گفتگو مىکرد ، دوستشان مىداشت و همیشه به اصحاب خود سفارش مىکرد که از آنان پذیرایى و دلجویى کنند ، گاهى آنان را به منزل خویش مىآورد و با کمال احترام پذیرایى مىنمود و گاهى بر ایشان غذا مىبرد.
آن بندگان خوب خدا اطراف پیامبر مىنشستند و با پیامبر انس مىگرفتند ، احکام دین را مىپرسیدند ، قرآن و حدیث یاد مىگرفتند.هنگامى که رسول خدا در مسجد بود ، غالبا همین مردم و سایر فقراى مدینه اطرافش را مىگرفتند و از سخنانش بهرهمند مىشدند.رسول خدا هم به آنان اکرام و احترام مىکرد ، با علاقه به صحبتشان گوش مىداد و بسیار مهربان و صمیمى با آنان گرم گفتگو مىشد.
روش پیامبر با همه محرومین و مستضعفین جامعه این چنین بود ، امّا بعضى از مردم از این رفتار رسول خدا ناراضى بودند و گاه گاه اعتراض مىکردند ، مىگفتند:چرا با این مردم فقیر و پا برهنه این قدر رفت و آمد و مهربانى مىکنى؟چرا به آنها اجازه مىدهى که اطراف تو را بگیرند و این همه نزدیک بنشینند؟همنشینى با فقرا از مقام و آبروى تو مىکاهد ، به همین علّت است که مردمان شریف و ثروتمند از تو دورى مىکنند ، چون آنها نمىتوانند با این مردم فقیر زانو به زانو بنشینند ، این کار را کسر شأن خود مىدانند ، اگر اینان را از خود دور کنى ، افراد ثروتمند و شریف به اسلام رغبت و تمایل بیشترى پیدا مىکنند و با پشتیبانى و اقبال آنان ، اسلام تقویت مىگردد.
این معترضین نمىدانستند که بعثت رسول خدا براى تغییر همین ارزشهاى جاهلى است ، خداى بزرگ پیامبر را مبعوث نمود که با گفتار و رفتار خود ، ارزشهاى نوینى بیافریند ، به مردم بگوید شرافت به تقوى و ایمان به خداست و در بینش اسلام به کسى شریف مىگویند که متّقى و مؤمن باشد.مردمى که به خدا و رسول ایمان مىآورند واقعا شریف و بزرگوار هستند.
یکى از همین مستضعفین-که به راستى به خدا و رسول و جهان آخرت ایمان داشت-سلمان فارسى بود ، او عبایى داشت از پشم ، هم سفره غذا خورى او بود و هم فرش زیر پا ، هم لحاظ و روانداز شب و هم لباس روز ، پیامبر سلمان را بسیار دوست مىداشت او را به شرافت و تقوى مىستود و از اهل بیت و صمیمان خود مىشمرد. روزى سلمان نزد پیامبر نشسته بود که یکى از همان اشراف وارد شد ، نگاهى به لباس پاره و چهره آفتاب سوخته و دستهاى پینه بسته سلمان کرد و گفت:اى رسول خدا هر وقت ما نزد تو مىآییم این مرد تهیدست و ژنده پوش ، با این عبا کنار تو نشسته است ، خوبست که به او بگویید کمتر بیاید و دورتر بنشیند....
آیا مىدانید پیامبر در پاسخ این گونه افراد چه مىفرمود؟مىفرمود:
«هیچ انسانى بر انسان دیگر مزیّت و شرافتى ندارد ، عرب و عجم ، سیاه و سفید ، همه بندگان خدا و فرزندان آدمند؛فضیلت و شرافت فقط به تقوى و پرهیزگارى است.»
این ارزش الهى ، ملاک دوستیها و دشمنیهاى رسول خدا بود.او با متّقین دوست و مهربان و صمیمى بود هر چند که پاره پوش و فقیر و تهیدست بودند و با مستکبران از خدا بىخبر ، دشمن بود هر چند که ثروتمند و قدرتمند بودند.
روزى یکى از مؤمنین متّقى نزدیک پیامبر نشسته بود و گرم صحبت بود ، در همین حال یکى از ثروتمندان و اشراف مدینه وارد شد ، پیامبر به او تعارف کرد و فرمود: نزدیکتر بیا ، این جا بنشین ، ولى او دورتر نشست.پیامبر از این عمل متأثر شد و با ناراحتى فرمود:چرا نزدیکتر ننشستى؟آیا ترسیدى که فقر و تهیدستى این مؤمن به تو سرایت کند؟فکر کردى که از ثروت تو چیزى به او برسد؟این مرد مستکبر به جاى این که با هشدار پیامبر دست از کبر و خودخواهى بردارد ، با غرور و تکّبر گفت:ما دوست نداریم با این مردم فقیر و بىسر و پا همنشین و هم مجلس شویم.خوبست که به اینان بگویى کمتر بیایند و دورتر بنشینند.
در این هنگام فرشته وحى پروردگار ، جبرئیل نازل شد و از جانب خدا چنین پیام آورد:
«اى پیامبر!مباد کسانى را که هر بامداد و شامگاه پروردگار خویش را مىخوانند و به نماز مىایستند و جز رضاى او منظورى ندارند ، از اطراف خود برانى ، حساب آنان با تو نیست و حساب تو نیز با آنان نیست.(همه بنده خدا هستید و خدا به کار و کردار شما آگاهتر است)اگر آنان را از خود دور کنى از ستمکاران خواهى بود».
رسول خدا بعد از نزول این آیه بر ارتباطش با فقرا و محرومین و مستضعفین افزود و بیشتر از پیش با آنها رفت و آمد مىکرد و گرمتر و صمیمىتر با آنان انس و گفتگو داشت.چون خداى مهربان در این آیه آنان را به نماز و دعاى صبح و شام و کسب رضاى خدا ستود و دعا و نماز خالصانه آنها را والاترین ارزشها به حساب آورد.پیامبر به آنان فرمود:از ملامت و سرزنش مردم باکى نداشته باشید و با اطمینان کامل نزد من بیایید که من به همنشینى شما افتخار و مباهات مىکنم. رفتار و خلق و خوى پیامبر(ص)
پیامبر اسلام حضرت محمّد صلى صلى اللّه علیه و آله بسیار خوش اخلاق و مهربان بود ، نسبت به همه دلسوز و خیرخواه و براى هدایت همگان مشتاق و کوشا بود.
مخصوصا درباره فقرا و بیچارگان لطف و عنایت خاصّى داشت:با آنان انس مىگرفت و در رفع نیازمندیهایشان مىکوشید ، با آنها صمیمانه معاشرت مىنمود و بر سر یک سفره با آنان غذا مىخورد.براى مردم مانند یک پدر مهربان بودم.بزرگسالان را احترام و اکرام مىنمود و نسبت به کودکان و نوجوانان بسیار مهربان و صمیمى بود ، به کودکان سلام مىکرد و مىفرمود:مىخواهم سلام کردن به کودکان مرسوم گردد تا مسلمانان همگى از این شیوه نیکو پیروى کنند ، به کودکان سلام کنند و آنان را اکرام نمایند.
پیامبر اسوه زندگى ما و همه انسانهاست.خدا در قرآن مىفرماید:پیامبر خدا چه اسوه نیکویى براى مؤمنین است.همه مؤمنین باید در اخلاق و رفتار و گفتار از او سرمشق بگیرند و از او پیروى کنند.
پیامبر با خویشان و اقوامش رفت و آمد داشت و به آنها احسان مىفرمود و به مسلمانان تأکید مىنمود که حتما با خویشان و اقوام خود ارتباط و رفت و آمد مهر آمیز و صمیمانه داشته باشند و در مشکلات به یارى یکدیگر بشتابند.
رسول خدا از بیماران عیادت مىنمود و در تشییع جنازهها شرکت مىکرد و به مسلمانان مىفرمود که آنان هم شرکت کنند و براى از میان رفته از خدا طلب رحمت و مغفرت نمایند و خود با مشاهده جنازه او پند بگیرند و بیدار شوند.بفهمند که عمر آنان نیز پایان مىپذیرد و باید براى سفر آخرت توشه بردارند و البتّه بهترین توشهها براى سفر آخرت تقوى است.
رسول خدا در لباس و خوراک بسیار صرفهجو و بىتشریفأت بود ، از خوردن غذاهاى رنگا رنگ امتناع مىکرد.غذایش بسیار ساده و اندک بود و لباسش ساده و ارزان قیمت بود ، در معاشرت کمک کار و مهربان بود ، بسیارى از اوقات در کارهاى منزل شرکت مىکرد ، گاهى لباسش را با دست خویش وصله مىزد و گاه کفشهایش را شخصا اصلاح و تعمیر مىنمود.
بسیار متواضع و صمیمى بود ، وقتى وارد مجلسى مىشد ، هر جا که خالى بود مىنشست ، در پى جاى معیّن و بالایى نبود ، به همه اهل مجلس احترام مىنهاد و در حین صحبت به همه توجّه داشت.به حرف دیگران خوب گوش مىداد ، سخن کسى را قطع نمىکرد ، بسیار با حیا و کمحرف بود ، بیش از مقدار احتیاج حرف نمىزد.گاهى شوخى مىکرد ولى کاملا مراقب بود که دلى را نیازارد و حرف ناحقّى نزند ، از غیبت و تهمت و افترا و ناسزا و دروغ و هر سخن زشت دیگرى جدّا اجتناب مىکرد.هدیه مردم را مىپذیرفت ولى مىکوشید که بعدا آن را بهتر و بیشتر تلافى کند و به مسلمانان تأکید و توصیه مىفرمود که به یکدیگر هدیه بدهند تا محبّتها افزوده گردد و کینهها از دلها برود. دعوت مجالس ساده ولیمه و مهمانى را مىپذیرفت و همراه با فقرا و محرومین به آن مجالس مىرفت.آن قدر خوش اخلاق و مهربان بود که خدا در بارهاش فرمود:
اى پیامبر خلق و خوى تو عظیم و پسندیده است.و تو اسوه نیکویى براى مؤمنین هستى.
و راستى که رفتار پیامبر و خلق عظیم و پسندیده او ، چه اسوه نیکویى براى زندگى انسانهاست. آیهاى از قرآن کریم
وَ لا تَطرُدِ اَلّذینَ یَدعُونَ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَ العَشىِّ یُریدونَ وَجهَهُ ما عَلَیکَ مِن حِسابِهِم مِن شَیئٍ وَ ما مِن حِسابِکَ عَلَیهِم مِن شَیئٍ فَتَطرُدَهُم فَتَکوُنَ مِنَ الظّالِمینَ. سوره انعام آیه 52
اى پیامبر!مبادا کسانى را که هر بامداد و شامگاه ، پروردگار خویش را مىخوانند و به نماز مىایستند و جز رضاى او منظورى ندارند ، از اطراف خود برانى؛حساب آنان با تو نیست و حساب تو نیز با آنان نیست.(همه بنده خدا هستید و خدا به کار و کردار شما آگاهتر است) اگر آنان را از خود دور کنى از ستمکاران خواهى بود.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-اصحاب صفّه به چه کسانى گفته مىشد؟رفتار و معاشرت پیامبر با آنان چگونه بود؟
2-چه کسانى به همنشینى پیامبر با محرومین و مستضعفین اعتراض مىکردند؟به پیامبر خدا چه مىگفتند؟
3-چند نمونه از ارزشهاى جاهلى را بشمارید ، برخورد پیامبر با این ارزشها چگونه بود؟براى تغییر این ارزشها به ارزشهاى نوین الهى چگونه اقدام مىفرمود؟
4-در فرهنگ اسلامى به چه کسى«شریف»گفته مىشود؟
5-رفتار پیامبر با سلمان فارسى چگونه بود؟چرا پیامبر سلمان را دوست مىداشت و به او احترام مىگذاشت؟
6-پیامبر در پاسخ کسى که به همنشینى پیامبر با سلمان اعتراض کرد ، چه فرمود؟
7-ملاک دوستیها و دشمنیهاى رسول خدا چه بود؟
8-فرشته وحى درباره معاشرت با محرومین براى پیامبر چه پیام آورد؟
9-اسوه یعنى چه؟رفتار چه کسانى اسوه زندگى ما مسلمانهاست؟
10-سیره و رفتار پیامبر را در ارتباط با این موضوعات بیان کنید:فقرا و تهیدستان ، هدایت مردم ، بزرگسالان ، کودکان و نوجوانان ، خویشان و اقوام ، بیماران ، از میان رفتگان ، در غذا و خوراک ، در منزل ، شوخى کردن ، گوش کردن و سخن گفتن ، هدیه دادن و هدیه گرفتن ، مهمانى رفتن.