امامت در لغت
امامت، به معنای «پیشوایى» است. به کسی امام میگویند که مورد توجّه گروهی واقع میشود و از گفتار و رفتارش پیروی میکنند.
راغب مینویسد:
امام، به انسانی گفته میشود که مورد توجّه گروهی از مردم قرار میگیرد و از گفتار و رفتارش پیروی میکنند. به کتابی هم که مردم از آن پیروی میکنند، امام گفته میشود.[8]
امام، میتواند پیشوای حق باشد و مردم را به صلاح و خوبی دعوت کند و میتواند پیشوای باطل باشد و پیروانش را به فساد دعوت کند. در قرآن کریم، امامت، در هر دو معنا استعمال شده است. «و جعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لمّاصبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون».[9]«وجعلناهم أئمة یدعون إلى النار و یوم القیامة لا ینصرون».[10]
امام جماعت را بدین جهت امام میگویند که نمازگزاران، به او اقتدا، و در افعال و اذکار نماز، از او پیروی میکنند.
امام، گاهی، امام یک مسجد است، و گاهی امام یک شهر و گاهی امام یک کشور یا یک امّت بزرگ. امام، میتواند در مسائل معنوی و اخلاقی و سیر و سلوک باطنی، امام
باشد، و میتواند در مسائل سیاسی یا اجتماعی امام باشد، و میتواند در هر دو، ولی به هر حال در تحقّق مصداق امام، پیشوایی عملی لازم است.
به انسانی «امام» گفته میشود که به آنچه میگوید، عقیدهمند باشد و با گفتار و کردارش، مردم را بدان سوی دعوت کند.
تعریف امامت
امامیّه، امامت را بدین گونه تعریف کردهاند:
1ـ امامت، ریاست عامّه یک شخص در امور دین و دنیا به عنوان نیابت از پیامبر است.
2ـ امامت، یعنی خلافت یک فرد از پیامبر در نگهداری دین و حفظ حوزه ملّت به گونهای که بر همه مردم واجب است از او پیروی کنند.[11]
3ـ شیخ طبرسی، در تعریف امامت چنین نوشته است: «مستفاد از لفظ امام، دو چیز است: نخست این که در افعال و گفتارش، مقتدا و پیشوا است، و دوم این که اداره امور امّت و سیاست اداره آنها را بر عهده مىگیرد، و آنچه را که براى اداره جامعه لازم است، مانند تأدیب جنایتکاران، تعیین والیان، اقامه حدود، جنگ با دشمنان، انجام مىدهد».[12]
اهل سنّت نیز امامت را همین گونه تعریف کردهاند.[13]
خلافت
گاهی هم به امام، «خلیفه» گفته میشود. خلافت، در لغت، به معنای «جانشین» است. شخصی که در غیاب کسی یا بعد از مرگش، انجام دادن کارهای او را بر عهده میگیرد، «خلیفه» نامیده میشود. افرادی که بعد از ارتحال پیامبر، مسئولیّت اداره امور مسلمانان را بر عهده گرفتند، «خلیفه رسول الله» نامیده شدند، مانند، ابوبکر و عمر و عثمان و علی ابن ابیطالب علیهالسلام.
در جریان سقیفه و بعد از آن، در زمان خلفای چهارگانه هم لفظ «امام» دیده میشود
و هم لفظ «خلیفه»، ولی خلفای قبل از حضرت علی علیهالسلام غالباً، خود را «خلیفه رسول الله» معرّفی میکردند و از لفظ «امام» کمتر استفاده مینمودند. حضرت علی علیهالسلام خودش را غالباً به عنوان «امام» معرّفی میکرد. پیروانش نیز چنین بودند.
شاید علّت قضیه، این باشد که در معنای «امام»، قداستی نهفته است که در معنای «خلیفه» ضرورت ندارد؛ زیرا، امام، به معنای پیشوا و مقتدا است. امام، باید به گونهای باشد که پیروانش به او اقتدا کنند. علی ابن ابی طالب علیهالسلام این گونه بود و حتّی در زمانی که به خلافت رسمی برگزیده نشده بود، جمع کثیری از مسلمانان، در عبادت و زهد و اخلاص و ایثار و دیگر کمالات انسانی، از او پیروی میکردند.
صاحب الأمر
یکی از الفاظی که بر امام اطلاق شده، «صاحب الأمر» است. از محمّد بن اسحاق نقل شده که عموم مهاجران و اکثر انصار، شک نداشتند که بعد از رسول خدا، علی علیهالسلام صاحبالأمر است.[14]
در مسائل مربوط به امامت، لفظ «امر»، بسیار مورد استفاده قرار گرفته است. امر، به معنای «حکومت» است. به امام و حاکم، «صاحب الأمر» و «اولواالأمر» گفته میشود؛ یعنی، شخصی که حقّ حاکمیّت و امر و نهی دارد.
در قرآن نیز «اولوالأمر» به همین معنا آمده است و اطاعت از آنان واجب شده است: «یا أیها الذین آمنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولى الأمر منکم»[15]
در کتب تاریخ و حدیث، لفظ «اولواالأمر» و «ولىّ امر» زیاد آمده است. خلیفههای بعد از رسول خدا و حاکمان بعد از آنان، خودشان را به عنوان «والیان امر» معرّفی میکردند. البته، از لفظ «خلیفه» بیشتر استفاده میکردند.
حضرت علی علیهالسلام میفرمود: «یا معشر المهاجرین! لَنَحْنُ أحق بهذا الأمر منکم؛[16] اى مهاجران! ما به این امر (حکومت) از شما سزاوارتریم».
الفاظ «امارت» و «امیر» نیز از همین مادّه است. خلفا را «امیرالمؤمنین» مینامیدند. امارت، یعنی «فرماندهى»، و «امیرالمؤمنین» یعنی «فرمانده مؤمنان».
تذکّر این نکته لازم است که گر چه الفاظ «خلیفه» و «صاحب الأمر» و «امیرالمؤمنین» بر امام اطلاق شده، ولی اینها از جنبه حاکمیت او است. به هر حال، لفظ «امام» از قداست و جامعیّت بالاتری برخوردار است؛ زیرا، علاوه بر جنبه حاکمیّت دنیوی، پیشوایی و مقتدایی باطنی نیز منظور است.
[8]ـ المفردات، مادّه «ا م م»
[9]ـ سجده: 24
[10]ـ قصص: 41
[11]ـ صراط الحق، ج 3، ص 168
[12]ـ مجمعالبیان، ج 1، ص 201
[13]ـ شرح مواقف، ج 8، ص 345
[14]ـ شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 21
[15]ـ نساء: 59
[16]ـ شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 12