پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

خنده شگفت انگيز

حال رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) بدتر شد، سرش را در دامن حضرت على گذاشت و بیهوش گشت. زهرا (علیهاالسلام) به صورت نازنین پدر نگاه مى کرد و اشک مى ریخت و مى فرمود: آه، به برکت وجود پدرم باران رحمت نازل مى شد و دادرس یتیمان و پناه بیوه زنان بود. صداى ناله ى زهرا به گوش رسول خدا رسید دیده گشود و با صداى ضعیف فرمود: دختر عزیزم این آیه را بخوان:

(وَ ما مُحَمَّدٌ اِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ مَاتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِکُمْ). [سوره ى آل عمران آیه 144.] از مرگ چاره اى نیست، چنان که پیغمبران مردند من نیز خواهم مرد. اما چرا ملت هدف مرا تعقیب نمى کنند و قصد سقوط و عقب نشینى دارند؟.

از شنیدن این سخن گریه ى حضرت زهرا شدیدتر شد. رسول خدا (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) از احوال پریشان و چشم گریان دختر عزیزش منقلب شد، خواست او را تسلى دهد اما مگر به آسانى مى توان او را آرام نمود. ناگاه فکرى به خاطرش رسید، به فاطمه اشاره کرد نزدیک بیا. وقتى صورتش را نزدیک پدر برد آن حضرت رازى در گوش او گفت. حاضرین دیدند صورت فاطمه (علیهاالسلام) برافروخته شد و در همان حال ناراحتى تبسم کرد. از این تبسم نابهنگام تعجب نمودند. علت خنده را از خودش پرسیدند. فرمود: تا پدرم زنده است رازش را فاش نمى کنم.

اما بعد از مرگ پدر آشکار ساخت و گفت: پدرم در گوش من فرمود: فاطمه جان! مرگ تو نیز نزدیک است، تو اولین فردى هستى که به من ملحق خواهى شد. [الکامل فى التاریخ ج 2 ص 219/ بحار ج 22 ص 470/ ارشاد مفید ص 88/ طبقات ابن سعد ج 2 بخش ص 39- 40/ صحیح مسلّم ج 4 ص 1095.] «انس» مى گوید: هنگامى که پیغمبر (صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم) مریض بود ، فاطمه (علیهاالسلام) دست حسن و حسین را گرفت و به منزل پدر آمد، خودش را روى بدن آن حضرت افکند و سینه اش را به سینه ى او چسبانید و شروع به گریه نمود. پیغمبر اکرم فرمود: فاطمه جان! گریه نکن و در مرگ من صورت مخراش، گیسوان پریشان نکن، واویلا مگو، مجلس گریه و نوحه سرایى باریم برپا نساز.

سپس اشک رسول خدا جارى شد و فرمود: خدایا اهل بیتم را به تو و مؤمنین مى سپارم. [بحارالانوار ج 22 ص 460.]