پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام و معجزه‏

امام و معجزه‏

معجزه، کار خارق العاده‏اى‌ است که از راه دیگرى‌ غیر از راه علل و اسباب عادى‌ و طبیعى‌ حادث شود؛ مثلًا امکان دارد که عصا اژدها شود ولى‌ راه معمول و عادى‌ و طبیعى‌ آن این است که تحت تأثیر حوادث آسمانى‌ و زمینى‌ قرار گیرد و به سبب فعل و انفعالات طبیعى‌ صورت خود را از دست بدهد و به صورت دیگرى‌ تبدیل شود. آن قدر این طرف و آن طرف بیفتد و از صورتى‌ به صورت دیگر تبدیل شود تا استعداد پیدا کند که صورت اژدها و نفس حیوانى‌ بر آن افاضه گردد. اگر ماده عصا از این راه به صورت اژدها در آمد اعجازى‌ به کار نرفته، زیرا راه متعارف و عادى‌ پیدایش اژدها همین راه است.

اما اگر همین عصا بدون این که راه عادى‌ را طى‌ کند و تحت تأثیر علل و عوامل طبیعى‌ و متعارف قرار گیرد و بدون این که در اثر مرور ایام و فعل وانفعالات طبیعى‌ استعداد پیدا کند، آناً و بدون مهلت، به صورت اژدها در آمد، این عمل را کار خارق‏العاده و معجزه گویند.

براى‌ اثبات معجزه در خصوص ائمه اطهار باید چند مطلب مورد بحث قرار گیرد:

 

آیا وجود معجزه امکان دارد؟

مطلب اول: آیا ممکن است امرى‌ بر خلاف جریان عادى‌ و بدون تأثیر و علل و عوامل طبیعى‌ تحقق پیدا کند یا نه؟ عده‏اى‌ وقوع معجزه را محال دانسته‏اند وبراى‌ اثبات مدعایشان چنین گفته‏اند: هر یک از حوادث و پدیده‏هاى‌ جهان هستى‌ علت معینى‌ دارد که وجودش از آن علت سرچشمه مى‌‏گیرد، و همان علت است که به وى‌ هستى‌ مى‌‏بخشد. در علوم عقلى‌ این مطلب به اثبات رسیده که میان هر علت و معلولى‌ ارتباط مخصوصى‌ برقرار است. یعنى‌ هر معلولى‌ یک مناسبت و سنخیت خاصى‌ با علت خود دارد که با علل دیگر آن مناسبت را ندارد، هر علتى‌ نیز با معلولش مناسبتى‌ دارد که با معلول‏هاى‌ دیگر آن مناسبت را ندارد و به همین جهت است که هر معلولى‌ از علت مخصوصى‌ صادر مى‌‏شود و هر علتى‌ معلول معینى‌ دارد. قانون علیت یکى‌ از قوانین حتمى‌ و مسلم جهان مى‌‏باشد و استثنا بردار نیست.

بنابراین، هر پدیده و معلولى‌ که بخواهد جامه وجود بپوشد و به دار هستى‌ قدم بگذارد باید از طریق علت مخصوص خودش وجود پیدا کند. اگر معلول معینى‌ بدون تأثیر و دخالت علت مخصوص خودش موجود شود لازم مى‌‏آید که معلول بدون علت تحقق یابد، در صورتى‌ که در علوم عقلى‌ به اثبات رسیده که وجود معلول بدون تأثیر علت محال است. چگونه امکان دارد که علل عادى‌ و عوامل طبیعى‌ اژدها شدن، براى‌ عصا موجود نباشد ولى‌ عصا بدون علت اژدها گردد؟!

با این تقریر مى‌‏گویند: اصل تحقق امر خارق العاده و معجزه، عقلًا محال است.

در پاسخ این سخن باید گفت: درست است که علل عادى‌ و عوامل طبیعى‌ شناخته شده در وجود امر خارق‏العاده و معجزه دخالت ندارد لیکن معناى‌ سخن این نیست که در مورد اعجاز اصلًا علتى‌ وجود ندارد و معلول بدون علت تحقق پیدا مى‌‏کند، تا شما بگویید: تحقق معلول بدون تأثیر علت محال است، بلکه قضیه اعجاز از این قرار است:

همان پدیده معینى‌ که داراى‌ علت مخصوصى‌ بود و خداوند متعال بر طبق جریان عادى‌ از همان راه به وى‌ هستى‌ مى‌‏داد، در مورد اعجاز با علت دیگرى‌ غیر از علل‏ طبیعى‌ شناخته شده، وجود پیدامى‌‏کند و خداوند جهان آفرین از راه تازه و خارق‏العاده‏اى‌ به وى‌ هستى‌ مى‌‏بخشد؛ مثلًا در مورد تبدیل شدن عصا به اژدها گرچه عادت بر این طریق جارى‌ بوده و هست که از راه فعل و انفعالات طبیعى‌ و از مجراى‌ علل و عوامل متعارف و شناخته شده وجود پیدا کند لیکن دلیل قاطعى‌ نداریم که علت پیدایش اژدها منحصر به همان علت طبیعى‌ متعارف باشد. شاید علت دیگرى‌ داشته باشد و از راه دیگرى‌ نیز بتواند موجود شود که ما از آن بى‌‏اطلاع باشیم. چه مانع دارد بگوییم: نفس صاحب معجزه مانند پیغمبر و امام به قدرى‌ نیرو و قدرت دارد که مى‌‏تواند جزء علل قرار گیرد و بدون مرور ایام و تأثیر و تأثرات طبیعى‌ متعارف، از راه غیر متعارف دیگرى‌ که بر ما مجهول است، در ماده عصا تأثیر خارق العاده‏اى‌ به عمل آورد و در آن واحد براى‌ قبول صورت اژدها آماده‏اش گرداند. آن گاه که ماده براى‌ قبول نفس اژدها مستعد شد، خداوند هستى‌ بخش، صورت اژدها را بر آن ماده قابل افاضه مى‌‏کند و از این طریق غیر معروف اژدها لباس هستى‌ مى‌‏پوشد. با این فرض، وجود چنین اژدهایى‌ بى‌ علت طبیعى‌ نیست لیکن نه آن علل متعارف و شناخته شده معمولى‌ بلکه از راه تازه و خارق عادت و به وسیله اسباب و عللى‌ که ما از آن بى‌ خبر بودیم.

 

البته وجود چنین نیروى‌ فوق العاده و قدرت نفسانى‌ براى‌ نفس ملکوتى‌ پیغمبر و امام استبعاد ندارد، زیرا در روان‏شناسى‌ و فلسفه، این مطلب به اثبات رسیده که نفس ناطقه انسان نیروى‌ خلاقیت دارد و مى‌‏تواند در شعاع وجود خودش صورت‏هایى‌ را ایجاد کند و آنها را بایگانى‌ و نگه دارى‌ نماید، منشأ علم نفس به اشیاى‌ خارج و حفظ و تذکر آنها همان صور نفسانى‌ است.

مى‌‏گویند: وقتى‌ انسان چیزى‌ را مشاهده کرد بعد از یک سلسله فعل و انفعالاتى‌ که در چشم و اعصاب و مغز واقع مى‌‏شود نفس مجرد انسان استعداد پیدا مى‌‏کند که صورتى‌ را در شعاع وجود خودش بیافریند که از هر جهت با حقیقت خارج وفق‏ مى‌‏دهد. همین صورت است که بعد از سالیان دراز که اعصاب و مغز انسان به طور کلى‌ تبدیل یافته عیناً باقى‌ و محفوظ است و صورتى‌ را که هشتاد سال قبل دیده باز هم به یاد مى‌‏آورد.

نفس انسان مى‌‏تواند صورت هایى‌ را طبق صورت‏هاى‌ خارجى‌ ایجاد کند لیکن وجود انسان چون ضعیف و کم نیرو است صورت هایى‌ را که ایجاد مى‌‏کند آثار خارجى‌ ندارند. صورت آتش در نفس ایجاد مى‌‏شود ولى‌ آتش نفسانى‌ حرارت و گرمى‌ ندارد، خورشید را تصور مى‌‏کند ولى‌ خورشید نفسانى‌ آثار خورشید خارجى‌ را ندارد.

اما نفوس در یک مرتبه وجودى‌ نیستند بلکه استعداد تکامل و ترقى‌ دارند. ممکن است بعضى‌ از نفوس به سبب ریاضت‏هاى‌ مشروع تقویت شود و به وسیله عبادت و توجه به خدا و انقطاع از جهان طبیعت نیرو و قدرت پیدا کند و از این راه به عالم غیب ارتباط پیدا کند و به علل فوق جهان ماده مرتبط شود آن گاه از نیروى‌ بى‌ پایان عالم غیب استمداد جوید و به وسیله نفس ملکوتى‌، ماده‏اى‌ را براى‌ پذیرش صورت معینى‌ مستعد گرداند؛ مثلًا ماده عصا را به صورت اژدها تبدیل کند، و چنان که علل طبیعى‌ معلولات خودشان را نگه دارى‌ مى‌‏کنند نفس هم مادام که به معلول خودش توجه دارد آن را نگه دارى‌ مى‌‏کند و هر وقت از مراقبت و حفظ آن منصرف شد معلولش به حالت اول برمى‌‏گردد و اژدها عصا مى‌‏شود.

در این فرض، پدیده تازه یعنى‌ اژدها بدون علت وجود پیدا نکرده، از راه علل طبیعى‌ متعارف نیز به وجود نیامده بلکه نفس نیرومند پیغمبر یا امام از نیروى‌ غیبى‌ استفاده نموده و از طریق تصرف در باطن و ملکوت اشیا بدون مرور زمان ماده عصا را براى‌ پذیرش صورت اژدها مهیا کرده آن گاه صورت اژدها از جانب واهب‏الصور بر ماده اضافه شده و اژدهایى‌ به طور اعجاز و خرق عادت تحقق پیدا کرده است.

خداوند متعال طبق اراده پیغمبر یا امام پدیده‏اى‌ را از غیر مجراى‌ عادى‌ آن، وجود مى‌‏دهد تا براى‌ صدق گفتارشان شاهد و گواه باشد.

در واقع مى‌‏توان گفت: به وجود آمدن حقایق و پدیده‏هاى‌ مادى‌ دو راه دارد: یکى‌ راه متعارف و عادى‌ و طبیعى‌، هر پدیده‏اى‌ که از این راه خواست موجود شود احتیاج دارد به فعل و انفعالات مختلف که در طول زمان بر ماده واقع شود تا براى‌ پذیرش صورت معین مستعد گردد، آن گاه از جانب خدا به آن افاضه وجود شود. راه دوم راهى‌ است بر خلاف معمول و متعارف؛ و آن عبارت است از خواستن و مشیت پیغمبر یا امام. در طریق دوم حصول استعداد و آمادگى‌ براى‌ قبول صورت احتیاجى‌ به مرور زمان ندارد بلکه در مدتى‌ کوتاه وسریع و به صورت فشرده استعداد حاصل مى‌‏شود و ماده براى‌ قبول صورت آماده مى‌‏گردد، و از باطن و ملکوت اشیا استفاده مى‌‏شود. ولى‌ معلول در هر دو صورت بى‌ علت نیست.

 

اعجاز کار کیست؟

 

آیا اعجاز کار مستقیم و بدون واسطه خداست؟ و پیغمبر و امام بیش از این دخالت ندارند که از خدا مسألت مى‌‏نمایند که کار خارق العاده‏اى‌ را انجام دهد؟ یا کار خود پیغمبر و امام است و به اراده و فعل آنها امر خارق العاده تحقق پیدا مى‌‏کند؟

یک دسته آیات، معجزات را به پیغمبران نسبت داده و نفوس آنان را در اعجاز مؤثر دانسته است؛ مثلًا قرآن از حضرت عیسى‌ علیه السلام نقل کرده که مى‌‏فرمود:

«أَنّى‌ قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ أَنّى‌ أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِى‌‏ءُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِى‌ المَوْتى‌‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَما تَدَّخِرُونَ فِى‌ بُیُوتِکُمْ»؛[1]

من با معجزه‏اى‌ از پروردگارتان به سوى‌ شما آمده‏ام، براى‌ شما از گل، صورت مرغى‌‏ مى‌‏سازم آن گاه در آن مى‌‏دمم، پس به اذن خدا مرغ مى‌‏شود. کور مادرزاد و شخص مبتلاى‌ به برص را شفا مى‌‏دهم. مرده را به اذن خدا زنده مى‌‏کنم و از آن چه مى‌‏خورید و در خانه ذخیره مى‌‏کنید خبر مى‌‏دهم.

در جاى‌ دیگر خدا به حضرت عیسى‌ مى‌‏فرماید:

«وَ إِذ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِى‌ فَتَنْفُخُ فِیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذنِى‌ وَتُبْرِى‌‏ءُ الأَکْمَهَ وَالأَبْرَصَ بِإِذنِى‌ وَ إِذ تُخْرِجُ المَوْتى‌‏ بِإِذنِى‌»؛[2]

آن گاه که به اذن من از گل صورت پرنده‏اى‌ ساختى‌ و در آن دمیدى‌ پس به اذن من پرنده‏اى‌ شد. کور مادرزاد و بیمار برص دار را به اذن من شفا دادى‌ و مردگان را به اذن من باز آوردى‌.

درباره حضرت موسى‌ مى‌‏گوید:

«قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقِینَ* فَأَلْقى‌‏ عَصاهُ فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُّبِینٌ* وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِىَ بَیْضاءُ لِلنّاظِرِینَ»؛[3]

گفت اگر معجزه دارى‌ اگر راست مى‌‏گویى‌ بیاور. پس عصایش را بیفکند اژدهاى‌ بزرگى‌ شد و دست خویش بیرون آورد پس روشن و نورانى‌ بود.

در یک دسته آیات هم آوردن معجزات به خدا نسبت داده شده است مثلًا:

«وَظَلَّلْنا عَلَیْکُمُ الغَمامَ وَأَنْزَلْنا عَلَیْکُمُ المَنَّ وَالسَّلْوى‌»؛[4]

ابر را سایبان آنان قرار دادیم و من وسلوى‌ را برایشان نازل کردیم.

به هر حال، اعجاز در قرآن مجید گاهى‌ به خدا نسبت داده شده و گاهى‌ به پیغمبر.

لیکن از بعض آیات مى‌‏توان توجیه مطلب را استفاده نمود؛ مثلًا:

«وَما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِىَ بِآیَةٍ إِلّا بِإِذنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِىَ بِالحَقِ‏ وَخَسِرَ هُنالِکَ المُبْطِلُونَ»؛[5]

هیچ پیغمبرى‌ حق نداشت بدون اذن خدا معجزه بیاورد، و چون فرمان خدا بیاید به حق انجام پذیرد و باطلان زیان بینند.

از این آیه و بعض آیات دیگر استفاده مى‌‏شود که اعجاز کار رسول است و نفس او در آوردن کار خارق العاده مؤثر است لیکن چنان نیست که در این باره استقلال تام داشته باشد بلکه به اذن و تأیید خدا احتیاج دارد. اگر افاضات و تأییدات الهى‌ نباشد بالاستقلال کارى‌ از او ساخته نیست. پیغمبر از حیث بدن عنصرى‌ بشرى‌ است ممکن و محتاج مانند سایر افراد، لیکن با قدرت روحى‌ و نفس ملکوتى‌ خویش مى‌‏تواند به اذن و اراده و مشیت پروردگار جهان کارهاى‌ خارق العاده را انجام دهد به همین جهت در اکثر آیاتى‌ که در اعجاز پیغمبران نازل شده آوردن معجزه به اذن و مشیت خدا مقید شده است.

 

اثبات اعجاز

مطلب دوم: قرآن کریم اصل وقوع امر خارق العاده و معجزه را تصدیق نموده و بعض آنها را براى‌ پیمبران گذشته اثبات کرده است. قرآن شریف داستان اژدها شدن عصاى‌ حضرت موسى‌ و بلعیدن سحر ساحران را نقل کرده است.[6]

داستان ید بیضا و خون شدن آشامیدنى‌‏ها و تسلط وزغ و شپش را بر قوم فرعون حکایت نموده است.[7]

داستان شکافتن آب دریا و عبور بنى‌ اسرائیل و غرق شدن قوم فرعون را نقل کرده است.[8]

قرآن کریم داستان سخن گفتن حضرت عیسى‌ را در گهواره و شفا دادن افراد کور و معالجه بیماران مبتلاى‌ به برص و زنده کردن مردگان را به دست حضرت عیسى‌ نقل کرده است.[9]

قرآن شریف از این قبیل معجزات براى‌ پیمبران گذشته اثبات مى‌‏کند و اصلًا خود را به معجزه جاویدان معرفى‌ مى‌‏نماید.[10]

بنابراین، هر کس قرآن را از جانب خدا و کتاب آسمانى‌ بداند باید اصل وقوع معجزه را بپذیرد. انکار معجزات و توجیه آیات به منزله انکار اصل قرآن است. به علاوه، در کتاب‏هاى‌ حدیث و مناقب و تواریخ صدها معجزه براى‌ پیمبران سلف و پیغمبر اسلام نقل شده است، صدها راوى‌ که هر یک در شهر و دیارى‌ بوده و در زمانى‌ مى‌‏زیسته آن احادیث و معجزات را حکایت کرده و در کتاب‏هاى‌ حدیث و تاریخ ضبط است.

از مجموع آن احادیث به طور اجمال استفاده مى‌‏شود که پیمبران معجزات و کارهاى‌ خارق العاده‏اى‌ داشته‏اند و انکار معجزات به منزله انکار اصل وجود پیمبران است.

عقیده به وجود معجزه مخصوص مسلمین نیست بلکه سایر ادیان آسمانى‌ نیز براى‌ پیمبران معجزاتى‌ را حکایت کرده بدان‏ها عقیده دارند.

درباره ائمه اطهار نیز صدها معجزه وامر خارق العاده و خبرهاى‌ غیبى‌ نقل شده و در کتاب‏هاى‌ حدیث و مناقب و تاریخ نگاشته شده است. صدها راوى‌ که هر کدام در شهرى‌ بوده و در زمانى‌ مى‌‏زیسته آن معجزات را حکایت کرده و در کتاب‏هاى‌ حدیث- حتى‌ بعضى‌ کتاب‏هاى‌ اهل تسنن- ضبط است.

از مجموع آن احادیث اجمالًا این مطلب اثبات مى‌‏شود که ائمه اطهار نیز مانند پیمبران داراى‌ معجزاتى‌ بوده و مى‌‏توانسته عند اللزوم امور خارق العاده‏اى‌ را انجام دهند. معجزاتى‌ که براى‌ آنان نقل شده مانند معجزاتى‌ است که براى‌ پیغمبر اسلام و سایر پیمبران حکایت شده است. در محیط تشیع از ضروریات مذهب امامیه به شمار مى‌‏رود و انکار آنها به منزله آن است که اصل امامت و وجود امامان مورد انکار واقع شود.

اهل تحقیق مى‌‏توانند به کتابهایى‌ نظیر: عیون المعجزات، بحارالانوار، اثباث‏الهداة، اصول کافى‌، مدینة المعاجز، مناقب شهر آشوب، اثبات‏الوصیه مسعودى‌، شرح نهج البلاغه ابن ابى‌ الحدید، دلائل الامامه طبرى‌ و سایر کتاب‏هاى‌ حدیث و تاریخ مراجعه کنند.

گفتنى‌ است که ما نمى‌‏گوییم تمام معجزاتى‌ که براى‌ ائمه نقل شده و در کتاب‏هاى‌ مناقب دیده مى‌‏شود، صد در صد درست است بلکه شاید در بین آنها احادیث دروغ و مجعول نیز وجود داشته باشد. ما بیش از این نمى‌‏گوییم که از مجموع من حیث المجموع احادیث به طور اجمال استفاده مى‌‏شود که امامان دوازده گانه شیعه داراى‌ معجزات و امور خارق العاده‏اى‌ بوده‏اند.[11]

انکار اعجاز

بعضى‌ نویسندگان کم مایه و مغرض معجزات را یک‏سره انکار نموده و کارهاى‌ خارق العاده‏اى‌ را که به پیغمبران نسبت داده شده تکذیب کرده‏اند. آنان براى‌ اثبات‏ مقصد، از آیات قرآن نیز شاهد آورده‏اند.

مى‌‏نویسد: «بسیار شگفت است که پیغمبر اسلام آشکارا مى‌‏گفته: من از ناپیدا آگاه نیستم، اینان مى‌‏گویند امامانشان آگاه مى‌‏بوده‏اند و داستان‏ها از ناپیدا دانى‌ آنان مى‌‏آورند. بسیار شگفت است که پیغمبر اسلام از نتوانستنى‌ (معجزه) ناتوانى‌ مى‌‏نموده ولى‌ اینان از امامانشان نتوانستنى‌‏ها یاد مى‌‏کنند و داستان‏هاى‌ بسیار مى‌‏نویسند.

در قرآن یک جا چند نتوانستنى‌ مى‌‏خواهند:

«وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى‌‏ تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ یَنْبُوعاً* أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً* أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالمَلائِکَةِ قَبِیلًا»؛

یعنى‌ مى‌‏گفتند: یا از زمین چشمه‏اى‌ بشکاف یا باغى‌ پدید آور که خرماستان و انگورستان باشدو چشمه‏ها از میان آن بگذرد. یا تو را خانه‏اى‌ از زر باشد یا به آسمان بالا برو. یا کتابى‌ نوشته از آسمان فرود آور. یا آسمان را به سرما بریز یا خدا و فرشتگان را به نزد ما بیاور.

در پاسخشان مى‌‏گوید:

«سُبْحانَ رَبِّى‌ هَلْ کُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسُولًا»؛

آیا من جز یک تن آدمى‌ هستم که خدا به سوى‌ شما فرستاده؟[12].

در جاى‌ دیگر مى‌‏نویسد: «دستگاه خدا بازیچه نیست که هر کس براى‌ هنرنمایى‌‏هاى‌ خود در آن دستى‌ برد، و آن را دیگر گرداند. آن چه درباره موسى‌ و عیسى‌ و دیگر پیغمبران گفته‏اند دروغ است! بزرگ‏تر از عیسى‌ و موسى‌ پیغمبر اسلام مى‌‏بوده که هر زمان نتوانستنى‌ (معجزه) از او خواسته‏اند ناتوانى‌ نشان داده.

این قرآن او در دست ما است».[13]

در پاسخ این نویسنده مغرض مى‌‏گوییم:

اگر کسى‌ خواست مطلبى‌ را از لحاظ قرآن مورد بحث قرار دهد باید تمام آیات مربوط را جمع آورى‌ کند و همه را مورد دقت و بررسى‌ قرار دهد و بدون تعصب و غرض رانى‌ ازمجموع آنها نتیجه‏گیرى‌ کند. لیکن نویسنده مزبور براى‌ منظورى‌ که در نظر داشته از آغاز امر تصمیم گرفته معجزات را به طور کلى‌ انکار کند. بدین جهت، آیات دیگر را عمداً نادیده گرفته و فقط به آیه مذکور تمسک جسته است.

مگر در قرآن آیات زیادى‌ نیست که معجزاتى‌ را براى‌ حضرت نوح و صالح و موسى‌ و عیسى‌ و سایر پیمبران اثبات مى‌‏نماید؟ مگر داستان تکلم کردن حضرت عیسى‌ در گهواره و زنده کردن مردگان و داستان اژدها شدن عصاى‌ موسى‌ و قضیه طوفان نوح و قضیه ناقه صالح در قرآن نیامده؟ که نویسنده مزبور با کمال گستاخى‌ مى‌‏نویسد: «آن چه درباره موسى‌ و عیسى‌ و دیگر پیمبران گفته‏اند دروغ است!» اگر کسى‌ در صدد تحقیق مطلب باشد و غرض ومرضى‌ نداشته باشد این همه آیات و معجزات را عمداً نادیده نمى‌‏گیرد و به ظاهر یک آیه تنها تمسک جوید. خوب بود نویسنده به آیه قبل از آیه مذکور اقلًا توجه مى‌‏کرد. قبل از آیه مذکور این آیه است:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنْسُ وَالجِنُّ عَلى‌‏ أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذا القُرآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً»؛[14]

به آنان بگو: اگر انس و جن با هم اتفاق کنند که مانند این قرآن بیاورند نمى‌‏توانند ولو این که با هم کمک نمایند.

چنان که ملاحظه مى‌‏فرمایید در این آیه، قرآن رسماً به عنوان معجزه و به قول‏ نویسنده یک «نتوانستنى‌» معرفى‌ شده است، ولى‌ نویسنده چون آن را مطابق مذاق و غرض خویش نیافته مسکوت گذاشته و به آیات بعد تمسک جسته است.

اتفاقاً آیات مذکور هم بر نفى‌ معجزه دلالت ندارند، زیرا رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله در آن آیات ابتدا قرآن را به عنوان معجزه به مردم معرفى‌ مى‌‏کند و مى‌‏فرماید: اگر جن و انس با هم اتفاق و همکارى‌ کنند که کتابى‌ مانند قرآن بیاورند نمى‌‏توانند، اگر در نبوت من و اعجاز قرآن شک دارید این گو و این میدان، کتابى‌ مانند آن بیاورید.

ولى‌ کفار وقتى‌ خود را در مقابل این پیشنهاد ناتوان مى‌‏بینند و حس مى‌‏کنند که نه تنها قدرت آوردن کتابى‌ مانند قرآن را ندارند بلکه حتى‌ از آوردن یک سوره عاجزند بهانه جویى‌ و ایراد تراشى‌ نموده و گفتند: ما به تو ایمان نمى‌‏آوریم مگر این که یکى‌ از چند عمل را انجام دهى‌:

1- یا از زمین چشمه‏اى‌ براى‌ ما ظاهر سازى‌؛

2- یا باغستانى‌ از درخت خرما و انگور پدید آورى‌ که نهرهاى‌ آب در میان درختانش جارى‌ باشد؛

3- یا آسمان را بر سرما فرود آورى‌؛

4- یا خدا وفرشتگان را نزد ما بیاورى‌؛

5- یا خانه‏اى‌ از طلا داشته باشى‌؛

6- یا به آسمان بالا روى‌ و از جانب خدا براى‌ ما نامه‏اى‌ بیاورى‌.

در چنین موقعى‌ که بناى‌ بهانه جویى‌ بود خداوند متعال به رسول اکرم فرمود: به ایشان بگو: من جز یک بشر و رسول نیستم. اختیار زمین و آسمان دست من نیست که مطابق میل و درخواست شما رفتار کنم و مرتباً حوادث جهان را دگرگون سازم.

در این جا کفار دو نوع تقاضا داشتند: یک قسم آنها از محالات است که حتى‌ به طور اعجاز هم ممکن نیست تحقق پیدا کند، و درخواست آنان از روى‌ جهالت و نادانى‌ صادر شده بود. مانند این که گفتند: خدا وفرشتگان را نزد ما حاضر گردان. آخر خدا که جسم نیست، مکان ندارد تا بتوان حتى‌ به طور اعجاز او را در محضر مبارک چند نفر اشکال تراش حاضر کرد! و مانند این که گفتند: آسمان را بر سر ما خراب کن.

مگر این امر امکان داشت که خدا آسمان و دستگاه خورشید و ستارگان را بر هم زند وبر سر آنان بکوبد! وانگهى‌ اگر خواسته آنان عملى‌ مى‌‏شد و آسمان برسرشان سقوط مى‌‏کرد بیش از این نتیجه نداشت که به هلاکت مى‌‏رسیدند، آن گاه کجا بودند تا ایمان بیاورند؟

آیا در پاسخ چنین تقاضایى‌ جز این مى‌‏توان گفت که: من رسولى‌ بیش نیستم و اختیار خدا و فرشتگان و زمین و آسمان در دست من نیست؟

بخش دوم درخواست‏هاى‌ آنان گرچه ذاتاً امکان داشت و ممکن بود با اعجاز وجود پیدا کند، لیکن از دو نکته نباید غفلت کرد:

نکته اول: گرچه پیغمبر و امام داراى‌ معجزه بودند و نفوس آنان به قدرى‌ نیرومند بود که مى‌‏توانستند از عالم غیب استمداد کنند و امر خارق العاده‏اى‌ را انجام دهند ولى‌ به هر حال بشر بودند و در انجام معجزات به تأییدات الهى‌ احتیاج داشتند، چنان نبود که بدون اجازه و تأیید پروردگار جهان بتوانند اعجازى‌ بعمل آورند: «وَما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِىَ بِآیَةٍ إِلّا بِإِذنِ اللَّهِ».[15]

نکته دوم: جهان آفرینش داراى‌ نظام ثابت و لایتغیرى‌ است و بر طبق قانون علیت و معلولیت اداره مى‌‏شود و داستان اعجاز یک موضوع استثنایى‌ است. قانون استثنایى‌ اعجاز بدان منظور است که در مواقع لازم و ضرورى‌ مورد استفاده قرار گیرد، نه بدان منظور که براى‌ بهانه جویان و تماشاگران صحنه تماشایى‌ پدید آورد و هر کسى‌ از هر گوشه‏اى‌، گاه و بى‌ گاه تقاضاى‌ امر خارق العاده بنماید. کسى‌ بگوید: چشمه آبى‌ برایم ظاهر کن، دیگرى‌ بگوید: باغستان خرما و انگور برایم به وجود آر، دیگرى‌ بگوید:

خانه‏اى‌ از طلا برایم آشکار ساز، دیگرى‌ بگوید: به آسمان بالا برو و از جانب خدا نامه فدایت شوم برایم بیاور.

پیامبران و امامان نیامدند تا دستگاه منظم آفرینش را بر هم زنند و بر طبق درخواست این و آن صحنه تماشا و نمایش گاه معجزه تأسیس کنند. اعجاز پیغمبر و امام در جایى‌ است که ضرورت ایجاب کند و داستان شأن نزول آیه مذکور در جایى‌ است که براى‌ اظهار معجزه ضرورتى‌ وجود نداشت، زیرا رسول خدا ابتدا قرآن را به عنوان معجزه به آنان معرفى‌ نمود آن گاه که خود را در هم آوردى‌، ناتوان دیدند بناى‌ اشکال تراشى‌ نهادند و درخواست یک سرى‌ معجزات و امور خارق العاده کردند.

در پاسخ چنین افراد بهانه جو جز این مناسب نبود که بگوید: من پیغمبرى‌ بیش نیستم و در آوردنِ معجزات به اجازه و تأیید پروردگار جهان نیازمندم.

تازه اگر درخواستشان عملى‌ مى‌‏شد باز هم از ظاهر حالشان معلوم بود که بالأخره ایمان نمى‌‏آوردند، زیرا آن قدر در اشکال تراشى‌ اصرار داشتند که مى‌‏گفتند: اگر هم به آسمان بالا روى‌ به تو ایمان نخواهیم آورد مگر این که نامه‏اى‌ به خط و امضاى‌ خدا برایمان بیاورى‌. تازه اگر هم نامه‏اى‌ برایشان مى‌‏آورد ممکن بود در صحت امضاى‌ خدا تشکیک کنند.[16]

خلاصه سخن: با ملاحظه قرائن و شواهدى‌ که در آیات دیگر وجود دارد آیه مذکور در صدد نیست که معجزه را به طور کلى‌ نفى‌ کند، بلکه انجام آن را به خواست و تأییدات الهى‌ واگذار مى‌‏نماید. چگونه تصور مى‌‏شود رسول خدا که در قرآنش معجزات فراوانى‌ براى‌ پیمبران گذشته اثبات شده و خودش را افضل آنان مى‌‏داند، در مقابل در خواست معجزه بگوید: آنان معجزه داشتند، من هم از آنان افضل هستم‏ لیکن متأسفانه از انجام هر گونه معجزه‏اى‌ عاجزم! ابداً این مطلب امکان ندارد.

سنخیّت لازم است‏

مطلب سوم: یکى‌ از اشکالاتى‌ که در مورد معجزه شده عدم سنخیّت و مناسبت با مدعاست. گفته‏اند: هر دلیلى‌ باید با مدعا ارتباط و سنخیّت داشته باشد؛ مثلًا اگر کسى‌ گفت: من در پزشکى‌ تخصص دارم مردم به او خواهند گفت: این بیمار را معالجه کن تا تخصص تو براى‌ ما ثابت گردد. معقول نیست به او بگویند: اگر راست مى‌‏گویى‌ به آسمان پرواز کن تا قولت را قبول کنیم، زیرا میان پزشک بودن و به آسمان پرواز کردن مناسبتى‌ وجود ندارد.

اگر کسى‌ گفت: در امور اخلاقى‌ و تربیت نفوس تخصص دارم به او مى‌‏گویند:

برنامه‏هاى‌ اخلاقى‌ خودت را پیاده کن و افراد گمراه و منحرف را به فضائل و کمالات اخلاقى‌ تربیت کن تا سخنت را تصدیق نماییم. هیچ عاقلى‌ به او نمى‌‏گوید: اگر صادق هستى‌ مرده را زنده کن و کور مادرزاد را شفا بده تا به صدق گفتارت اطمینان پیدا کنیم.

اگر کسى‌ گفت: من در امور سیاسى‌ و اداره ملت تخصص کامل دارم، دلیل و شاهدى‌ مطابق همین مدعا از وى‌ خواستار مى‌‏شوند. هرگز نمى‌‏گویند: اگر سنگ‏ریزه در دستت به سخن آمد و اگر آهو با تو سخن گفت و اگر شیر درنده در مقابلت خضوع کرد سیاست مدارى‌ تو براى‌ ما ثابت مى‌‏شود.

در مورد پیمبر و امام نیز قضیه باید چنین باشد، اگر کسى‌ مدعى‌ پیمبرى‌ یا امامت شد به او مى‌‏گویند: اگر راست مى‌‏گویى‌ عبادات دل پسندى‌ براى‌ ما تشریع کن، قوانین و برنامه‏هاى‌ جامعى‌ در اختیار ما قرار بده، احکام و برنامه هایت را در بین ما اجرا کن.

اگر آنها را مطابق عقل و منطق یافتیم و نتایج درخشانى‌ به بار آورد، پیامبرى‌ یا امامت تو براى‌ ما ثابت مى‌‏شود و بدان عقیده‏مند مى‌‏گردیم. این مطلب عاقلانه نیست که به او بگویند: اگر پیغمبر هستى‌ به آسمان صعود کن یا مرده را زنده گردان یا درخت را نزد خود حاضر کن یا با آهو سخن بگو تا ایمان بیاوریم. زیرا این قبیل کارها با موضوع رسالت و پیمبرى‌ سنخیت و مناسبت ندارد.

پاسخ‏

در پاسخ این ایراد چنین گفته مى‌‏شود: در بین دعواى‌ پیمبرى‌ و آوردن معجزه نیز کمال ارتباط و سنخیت وجود دارد، زیرا هر دو از امور خارق عادت هستند. کسى‌ که مدعى‌ پیامبرى‌ است در واقع، چنین مى‌‏گوید: من با جهان غیب ارتباط دارم و با چشم باطن ملکوت جهان هستى‌ را مشاهده مى‌‏کنم، پروردگار عالم به وسیله فرشته وحى‌ احکام و دستورهایى‌ بر قلب من الهام مى‌‏کند، مأموریت دارم که آنها را به شما ابلاغ کنم و در تعلیم و ارشادتان کوشش کنم.

ناگفته پیداست که چنین ادعاى‌ بزرگى‌، آن هم از یک فرد بشر که از لحاظ قواى‌ جسمانى‌ با دیگران چندال تفاوتى‌ ندارد (مانند سایر افراد بشر مى‌‏خورد و مى‌‏آشامد و نکاح مى‌‏کند و خواب مى‌‏رود و در کوچه و بازار گردش مى‌‏نماید) امر عجیب و خارق العاده‏اى‌ است. چه امر خارق العاده‏اى‌ بزرگ‏تر از این که یک بشر عادى‌ با جهان غیب در تماس باشد و با چشم باطن، ملکوت عالم هستى‌ را مشاهده نماید و محل افاضه علوم خداوند جهان گردد!

پیغمبر چون مدعى‌ وحى‌ و ارتباط با جهان غیب است که از امور غیر عادى‌ و خارق العاده مى‌‏باشد باید براى‌ اثبات مدعایش امر خارق العاده و معجزه‏اى‌ را بیاورد که از جهان غیب سرچشمه بگیرد و توجهات مخصوص الهى‌ را اثبات کند.

پیغمبر مى‌‏گوید: گرچه من مانند شما، بشرم لیکن این امتیاز را دارم که مورد توجه مخصوص پروردگار جهان قرار گرفته‏ام، به وسیله فرشته وحى‌ حقایقى‌ را به من تعلیم مى‌‏کند. به همین جهت مى‌‏توانم کارى‌ را انجام دهم و معجزه‏اى‌ بیاورم که از عهده غیر خدا ساخته نیست. و اگر در این دعوا دروغگو بودم خدا هرگز به وسیله‏ انجام معجزه تأییدم نمى‌‏کرد. بنابراین، در بین دعواى‌ پیمبرى‌ یا امامت و بین اظهار معجزه و امر خارق العاده کمال ارتباط و سنخیت برقرار است. بنابراین اشکال عدم سنخیت مرتفع مى‌‏شود.

اصل اشکال از این جا پیدا شده که نویسنده مزبور به حقیقت وحى‌ و پیامبرى‌ پى‌ نبرده و گمان کرده است که پیغمبر براى‌ اثبات صحت عقاید یا براى‌ اثبات صلاحیت و خوبى‌ قوانین و دستورهاى‌ دین اظهار معجزه مى‌‏نماید. در صورتى‌ که چنین نیست بلکه آوردنِ معجزات براى‌ اثبات ارتباط با جهان غیب و وحى‌ است.

فرق میان معجزه و سحر

پیغمبر و امام مى‌‏توانند کارى‌ انجام دهند که بر خلاف جریان اسباب و علل عادى‌ است و دیگران از انجام آن عاجزند، هم چنین شخص ساحر مى‌‏تواند کارهایى‌ انجام دهد که از طریق اسباب و علل عادى‌ امکان‏پذیر نیست و دیگران نیز از انجام آن قبیل کارها عاجزند پس چه فرقى‌ است بین سحر و معجزه و پیغمبر را از ساحر به چه وسیله‏اى‌ باید تشخیص داد؟

در پاسخ این مشکل مى‌‏توان گفت: از چند راه مى‌‏توان میان معجزه و سحر فرق گذاشت:

اول: سحر یک عمل واقعیت دار و حقیقى‌ نیست، بلکه ساحر در حواس و قواى‌ علمى‌ افراد تصرف مى‌‏کند و مسخّر افکار خود مى‌‏گرداند. کارى‌ مى‌‏کند که یک امر غیر حقیقى‌ را واقعیت دار و حقیقى‌ خیال کنند، و همان جور که اراده کرده اشیا را درک نمایند. چنان که در داستان حضرت موسى‌ و ساحران قضیه از همین قرار بود، زیرا ساحران فرعون، ریسمان‏ها و عصاها و اسباب و آلات سحر را در میدان عمومى‌ در حضور مردم ریختند و به وسیله سحر کارى‌ کردند که به صورت اژدها و مارهاى‌ حقیقى‌ جلوه‏گر شدند و به حرکت و جنب و جوش در آمدند، به طورى‌ که حاضران‏ آنها را حیوانات واقعى‌ پنداشته و هول و هراس همه را فرا گرفت، در صورتى‌ که واقعاً نه اژدهایى‌ بود نه مارى‌، بلکه در دید آنان تصرف شده بود تا ریسمان‏ها و چوب‏ها را مار و اژدها تصور نمایند. لذا در قرآن مى‌‏فرماید:

«فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجاءُو بِسِحْرٍ عَظِیمٍ»؛[17]

وقتى‌ آلات و ادوات سحرشان را انداختند چشم‏هاى‌ مردم را مسحور خویش قرار داده و آنها را به وحشت افکندند و سحر بزرگى‌ آوردند.

چنان که ملاحظه مى‌‏فرمایید در این آیه سحر به عنوان تصرف در دید مردم و به اشتباه اندختن آنها تعبیر شده است.

باز هم در قرآن چنین آمده:

«فَإِذا حِبالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخُیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَ نَّها تَسْعى‌‏»؛[18]

در آن هنگام به نظر او رسید که ریسمان‏ها و عصاها راه مى‌‏روند.

قرآن شریف سحر را نوعى‌ نیرنگ مى‌‏داند و به همین جهت به «کید» تعبیر نموده است.

اما معجزه یک امر حقیقى‌ و واقعى‌ است، امام یا پیغمبر واقعاً در جهان خارج تصرف مى‌‏نمایند و یک موجود حقیقى‌ و تکوینى‌ به وجود مى‌‏آورند. اگر به طور اعجاز اژدهایى‌ به وجود آید اژدهاى‌ حقیقى‌ و واقعى‌ است نه اژدهاى‌ پندارى‌ و خیالى‌.

عصاى‌ حضرت موسى‌ علیه السلام واقعاً تبدیل به اژدها شد، حقیقتاً سحر ساحران را بلعید لیکن سحر ساحران گرچه در نظر تماشاچیان مار و اژدها بود اما واقعاً جز ریسمان و نخ چیزى‌ نبود. اژدهاى‌ موسى‌ نخ و ریسمان‏ها را بلعید نه اژدها و مارها.

خدا به حضرت موسى‌ فرمود:

«وَءَلْقِ ما فِى‌‏یَمِینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَلایُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتى‌‏»؛[19]

آن چه در دست راست تو است بیفکن تا آن چه را ساخته‏اند ببلعد، فقط نیرنگ جادویى‌ ساخته‏اند، و ساحر رستگار و پیروز نمى‌‏شود هر جا باشد.

از همین رهگذر بود که وقتى‌ ساحران دیدند اسباب و ادوات سحرشان به کلى‌ نابود شد و اثرى‌ از آثار آنها باقى‌ نماند فهمیدند که کار حضرت موسى‌ یک عمل تکوینى‌ و معجزه است و با سنخ کارهاى‌ خودشان تفاوت کلى‌ دارد لذا فوراً تسلیم حضرت موسى‌ شده و ایمان آوردند و به قدرى‌ در ایمان خویش استوار بودند که در مقابل تهدیدات و شکنجه‏هاى‌ فرعون استقامت ورزیدند و ایمان خویش را از دست ندادند.

خلاصه سخن: در تمام موارد اعجاز یک امر واقعى‌ و تکوینى‌ به وجود مى‌‏آید. اگر عیسى‌، مرده را زنده مى‌‏کرد و کور مادرزاد را شفا مى‌‏داد امر واقعى‌ بود و اگر حضرت صالح از سنگ، ناقه‏اى‌ خارج مى‌‏ساخت حقیقت داشت و امر پندارى‌ و خیالى‌ نبود، اما در مورد سحر تا آنجا که من اطلاع دارم و شنیده‏ام ساحر جز این، کارى‌ نمى‌‏کند که در قوا و حواس اشخاص تصرف مى‌‏نماید و امر غیر واقعى‌ را در نظرشان واقع جلوه مى‌‏دهد. حتى‌ در جایى‌ که بین دو نفر، جدایى‌ و دشمنى‌ مى‌‏افکند داستان کارش از این قرار است که در مدارک علمى‌ و حواس آنان تصرف مى‌‏کند و آنان را به هم بدبین مى‌‏گرداند.

فرق دوم: ساحر براى‌ انجام سحر احتیاج به یک سلسله کارهاى‌ معینى‌ دارد تا سحرش مؤثر واقع شود یا اذکار و اورادى‌ مى‌‏خواند یا چیزى‌ مى‌‏نویسد یا نقشى‌‏ مى‌‏کشد یا به وسیله بعضى‌ چیزها کارهایى‌ انجام مى‌‏دهد و بالأخره براى‌ انجام سحر به یک سلسله اعمالى‌ نیازمند است. ولى‌ در مورد اعجاز، به کارهاى‌ مخصوصى‌ نیاز نیست، فقط اراده پیغمبر یا امام کفایت مى‌‏کند که علل غیبى‌ وجود معجزات را تکمیل کند و با تأییدات الهى‌ کار اعجازآمیز به وقوع پیوندد.

فرق سوم: معجزه هرگز مغلوب نمى‌‏شود؛ یعنى‌ هنگامى‌ که نفس پیغمبر یا امام با اجازه پروردگار جهان، اراده کرد امرى‌ تحقق پیدا کند به طور حتم واقع خواهد شد و هیچ قدرتى‌ نمى‌‏تواند از وقوعش جلوگیرى‌ کند یا بعد از وقوع ابطالش نماید، زیرا معجزه از منبع قدرت الهى‌ صادر مى‌‏شود و هیچ قدرتى‌ در قبال مشیت و خواست پروردگار جهان نمى‌‏تواند عرض اندام کند. ولى‌ سحر مى‌‏تواند در مقابل قدرت بالاترى‌ مغلوب گردد، ممکن است ساحر نیرومندتر یا پیغمبر و امام، سحرى‌ را باطل سازند یا از تأثیرش مانع شوند. چنان که حضرت موسى‌ سحر ساحران فرعون را باطل نمود و حضرت صادق علیه السلام ساحران منصور را مغلوب گردانید.

فرق چهارم: عمل ساحر در شعاع معین و کارهاى‌ محدودى‌ است. نمى‌‏تواند هر کارى‌ را انجام دهد، ممکن است بعضى‌ کارها را از وى‌ بخواهند ولى‌ از انجام آن عاجز باشد. اما معجزه مخصوص به کارهاى‌ محدودى‌ نیست بلکه هر چیزى‌ که ذاتاً امکان وقوع داشته باشد و اراده پیغمبر و امام بدان تعلق گیرد و مشیت خدا اقتضا کند واقع خواهد شد.

فرق پنجم: سحر جزء علوم و صنایع است و با تعلیم و تعلم و آشنا شدن به مبادى‌ آن مى‌‏توان ساحر شد و کارهاى‌ سحرآمیز انجام داد. در این قبیل کارها، ایمان و ارتباط با خداوند متعال و انکار و قطع ارتباط با او یک‏سان است. لیکن در مورد اعجاز، از راه تعلیم و تعلم و فکر و اندیشه نمى‌‏توان بدان مقام رسید، زیرا از سنخ علوم و صنایع نیست، بلکه یگانه راه آن، ایمان به خدا و ارتباط و پیوند با قدرت نامتناهى‌ الهى‌ است.

اعجاز و کارهاى‌ مرتاضان‏

شما در کتاب‏ها و مجلات خوانده‏اید و از اشخاص بااطلاع شنیده‏اید که مرتاضان نیز مى‌‏توانند کارهاى‌ خارق العاده‏اى‌ انجام دهند که از عهده دیگران ساخته نیست، با یک نگاه آب را به جوش مى‌‏آورند، ریسمانى‌ را به هوا مى‌‏اندازند پایین نمى‌‏آید، چیزى‌ را در هوا معلق نگه مى‌‏دارند، با یک نگاه شخص را خواب مى‌‏کنند. باید دید فرق این گونه اعمال با معجزات چیست؟

یکى‌ از فرق‏هایى‌ که مى‌‏توان براى‌ آنها ذکر کرد این است: افراد مرتاض در صورتى‌ مى‌‏توانند بدین مقام نائل شوند و کسب نیرو و قدرت نمایند که قبلًا به یک سلسله تمرینات مخصوص و ریاضت‏هاى‌ دشوار بپردازند: چله نشینى‌ مى‌‏کنند، از غذاهاى‌ گوارا و لذایذ جسمانى‌ چشم پوشى‌ مى‌‏نمایند. به کارهاى‌ بسیار سخت و دشوار مى‌‏پردازند. جسمشان را تحت فشارهاى‌ مخصوصى‌ قرار مى‌‏دهند. تا این مراحل را طى‌ نکنند نمى‌‏توانند به کارهاى‌ حیرت‏انگیز دست بزنند، ممکن نیست کسى‌ بدون ریاضت از همان آغاز کودکى‌ واجد چنین قدرتى‌ باشد.

لیکن انجام معجزه احتیاجى‌ به تمرین و ریاضت و تهیه مقدمات و کسب نیرو ندارد. صاحب معجزه بدون این که به تمرینات مخصوص بپردازد مى‌‏تواند از نیروى‌ غیبى‌ استمداد کند و امر خارق العاده‏اى‌ را به وجود آورد، حتى‌ ممکن است در سنین شیرخوارگى‌ و کودکى‌ واجد چنین قدرتى‌ باشد، چنان که حضرت عیسى‌ در گهواره سخن گفت.

فرق دوم: مرتاضان به انجام هر نوع کارى‌ قدرت ندارند بلکه توانایى‌ آنان محدود به کارهاى‌ معینى‌ است که در مواقع مختلف تکرار مى‌‏نمایند. چنان نیست که در هر زمان و هر مکان و به هر نوع کار حیرت انگیزى‌ قدرت داشته باشند. لیکن اعجاز به شرط و زمان و مکان مخصوصى‌ مشروط نیست و در نوع معینى‌ انحصار ندارد.

فرق سوم: ریاضت نیز جزء علوم و صنایع است، با آشنا شدن به مبادى‌ آن و انجام کارهاى‌ لازم مى‌‏توان مرتاض شد، ایمان به خدا و عدم آن هیچ گونه دخالتى‌ در آن ندارد، بر خلاف اعجاز که از علوم و صنایع شمرده نمى‌‏شود تا با تعلیم و تعلم بتوان بدان مقام نائل گشت و صاحب معجزه شد.

معجزه و کرامت‏

براى‌ بعضى‌ اولیا و مقربان وبندگان شایسته خدا یک نوع امور خارق عادتى‌ اثبات شده که در اصطلاح «کرامت» نامیده مى‌‏شود، اصل وجود کرامت به طور اجمال قابل انکار نیست و در قرآن شریف نمونه هایى‌ دارد. چنان که درباره مریم مادر حضرت عیسى‌ علیه السلام در قرآن منصوص است:

«کُلَّما دَخَلَ عَلَیْها زَکَرِیّا الِمحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ یا مَرْیَمُ أَنّى‌‏ لَکِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»؛[20]

هر وقت زکریا داخل محراب عبادت مریم مى‌‏شد مى‌‏دید خوراکى‌ موجود است، به او مى‌‏فرمود: این غذا از کجا برایت آمده؟ مریم پاسخ مى‌‏داد: از نزد خداست.

نقل شده که در فصل زمستان میوه تابستانى‌ و در فصل تابستان میوه‏هاى‌ زمستانى‌ برایش حاضر مى‌‏شد. از این گونه کرامت‏ها براى‌ افراد برگزیده خدا مانند سلمان فارسى‌ و اویس قرنى‌ و فاطمه زهرا علیها السلام و گروه دیگرى‌ اثبات شده و در کتاب‏ها منقول است. ظاهراً اصل مطلب قابل انکار نباشد، اکنون باید دید کرامت با معجزه چه فرقى‌ دارد؟

معجزه با کرامت در دو جهت مشترک هستند: اول هر دو از امور خارق عادت‏

واقعى‌ هستند، دوم: صاحب معجزه و صاحب کرامت هر دو از بندگان مقرب و برگزیده خدا مى‌‏باشند، لیکن از چند جهت با هم فرق دارند:

اولًا: صاحب کرامت به سبب جدیت در عبادت و بندگى‌ به مقام کرامت مى‌‏رسد، چنان نیست که بالذات داراى‌ مقام قرب و کرامت باشد، بر خلاف صاحب معجزه مانند پیغمبر و امام که داراى‌ نوعى‌ امتیاز ذاتى‌ است و خداوند متعال آن ذوات برگزیده را یک نوع امتیاز و برترى‌ ذاتى‌ داده که مى‌‏توانند امور خارق عادت را انجام دهند. چنان نیست که آن مقامات را از راه عبادت و پرستش کسب کرده باشند. درست است که امام و پیغمبر نیز در عبادت و پرستش خدا نهایت کوشش را مى‌‏نمایند و از بندگان ممتاز به شمار مى‌‏روند لیکن مقام قرب ذاتى‌ و اعجاز را به وسیله عبادت کسب نکرده‏اند بلکه بالذات برگزیده و مقرب هستند.

ثانیاً: معجزه همیشه مقرون به تحدى‌ است؛ یعنى‌ شخص پیغمبر و امام براى‌ اثبات پیغمبرى‌ و امامت اعجاز مى‌‏کنند، سپس به مردم مى‌‏گویند: این کار خارق عادت شاهد صدق مدعاى‌ ماست اگر قبول ندارید مانندش را بیاورید لیکن صاحب کرامت گرچه از اولیاو برگزیدگان است در مورد کرامت و انجام کار خارق عادت ادعایى‌ ندارد.[21]

 

[1]. آل‏عمران( 3) آیه 49
[2]. مائده( 5) آیه 110
[3]. همان، 108
[4]. اعراف( 7) آیه 160
[5]. مؤمن( 40) آیه 78
[6]. اعراف( 7) آیه 117 و 107 و شعراء( 26) آیه 32 و 45
[7]. نمل( 27) آیه 12، قصص( 28) آیه 32 و اعراف( 7) آیه 133
[8]. شعرا( 26) آیه 63
[9]. مریم( 20) آیه 30؛ آل‏عمران( 3) آیه 49 و مائده( 5) آیه 110
[10]. بقره( 2) آیه 23 و اسراء( 17) آیه 88

[11]. انسان موجود مرموز ناشناخته‏اى‌ است، هزاران اسرار شگفت‏انگیز در جسم و جانش نهفته است، براى‌ هر کارى‌ لیاقت و استعداد دارد، اگر به پرورش جسم و تن بپردازد مى‌‏تواند کارهاى‌ دشوار و اعمال غریب و عجیبى‌ را انجام دهد. به قدرى‌ نیرومند مى‌‏شود که مى‌‏تواند اتومبیل رااز حرکت بازدارد. اگر به پرورش روح و روان اهتمام ورزد به نیروى‌ فوق العاده و حیرت آورى‌ نائل مى‌‏گردد، مى‌‏تواند کارهاى‌ خارق العاده و شگفت انگیزى‌ را انجام دهد که از دیگران ساخته نیست.

بشر درباره جسمش تا حدى‌ به مطالعه و آزمایش پرداخته بعضى‌ از ریزه کارى‌‏ها و اسرار آن را به دست آورده است، اما درباره روح و روانش چندان دقتى‌ نکرده هنوز در مراحل ابتدایى‌ است. هنوز نتوانسته به اسرار و رموز روح ملکوتى‌ خویشتن پى‌ ببرد و قدرت و نیروى‌ غیبى‌ و فوق العاده آن را دریابد.

در صورتى‌ که انسانیت انسان به روح اوست، هزاران اسرار و شگفتى‌‏هاى‌ حیرت‏انگیز در آن وجود غیبى‌ و گوهر گران بهاى‌ ملکوتى‌ نهفته است. روح انسان از منبع کمالات و قدرت‏هاى‌ غیبى‌ سرچشمه گرفته و مى‌‏تواند از جهان غیب استمداد جوید انسان هنوز به عظمت روح خویش پى‌ نبرده و در صدد بهره بردارى‌ از آن نیامده است.
افرادى‌ که به ریاضت و پرورش نفس پرداخته‏اند کارهاى‌ فوق العاده و شگفت انگیزى‌ انجام مى‌‏دهند که از دیگران ساخته نیست. از فقرا و مرتاضین هند کارهایى‌ نقل شده که تعجب آور است. نوشته‏اند:« با یک نگاه آب را مى‌‏جوشانند، بدون کمک دست، میز را از زمین بلند مى‌‏کنند. آدم را در هوا معلق نگاه مى‌‏دارند. طناب را به هوا مى‌‏اندازند پایین نمى‌‏آید. گیاهى‌ را که باید در مدت دو ماه بروید در عرض دو ساعت مى‌‏رویانند. مى‌‏توانند اشخاص را با یک نگاه حتى‌ از دور بخوابانند. یکى‌ از کارهاى‌ مهم آنان این است که مى‌‏توانند چندین روز متوالى‌ بدون آب و غذا و بدون تنفس در جایى‌ مدفون شوند و در عین حال زنده بمانند. یکى‌ از این عملیات در مقابل« کلودیوس وید» حاکم انگلیسى‌ یکى‌ از شهرهاى‌ هندوستان انجام گرفت و او صحت داستان را تصدیق نمود.
فقیرى‌ به نام« هاریکلس» در حالى‌ که زبانش را در دهان برگردانده و لب هایش را دوخته و سوراخ‏هاى‌ بدنش را با موم بسته بود در میان تابوت گذاردند و تابوت را مهر و موم کردند. شب و روز قراولان اطراف تابوت پاس دادند. هزاران مرید در حوالى‌ تابوت حضور داشتند. بعد از شش هفته تابوت را از قبر در آورده دیدند مهره‏هاى‌ آن دست نخورده است. فقیر را از میان تابوت بیرون کشیدند. چشم هایش مانند شیشه و دست و پایش خشک و پوستش چین خورده بود و شرائینش ضربان نداشت. دهان وبینى‌ و گوشش را باز کردند و آب گرم به سرش ریختند. و به او تنفس مصنوعى‌ دادند. بعد از نیم ساعت بیدار شد.« سالنامه نور دانش»، سال 1325 صفحه 330- 329».
نظائر این داستان‏ها فراوان است که به مرتاضین هند و سایر کشورها نسبت داده شده است. گروه زیادى‌ حتى‌ از اروپاییان شاهد قضایا بوده و صحت آنها را تصدیق نموده‏اند و در کتاب‏ها و مجله‏ها نوشته شده است.

اکنون از شما سؤال مى‌‏کنم: در صورتى‌ که مرتاضین و افرادى‌ که در راه پرورش نفس و تمرکز قوا کوشیده‏اند بتوانند صدها کار خارق عادت انجام دهند و خبرهاى‌ غیبى‌ از آنان صادر شود، با این که از طریق ریاضت‏هاى‌ مشروع منحرفند، پس چه استبعادى‌ دارد که پیمبران و ائمه اطهار که در راه عبادت و تکمیل نفس و ریاضت‏هاى‌ مشروع به درجه اعلاى‌ مقامات انسانى‌ نائل گشته‏اند و با جهان غیب در تماسند کارهاى‌ خارق عادت و معجزاتى‌ را انجام دهند که دیگرن از انجام آنها عاجز باشند؟!
[12]. احمد کسروى‌، داورى‌، ص 31- 30
[13]. کسروى‌، صوفى‌‏گرى‌، ص 81
[14]. اسرا( 17) آیه 88
[15]. رعد( 13) آیه 38
[16]. چنان که مى‌‏فرماید:« وَلَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ* لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ».« حجر( 15) آیه 15»
[17]. اعراف( 7) آیه 116
[18]. طه( 20) آیه 66
[19]. همان، 69
[20]. آل‏عمران( 3) آیه 37
[21] امینى‌، ابراهیم، بررسى‌ مسائل کلى‌ امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.