پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

بخش دوم: رابطه خودسازى با خودشناسى

بخش دوم:

رابطه خودسازی با خودشناسی

 

انسان‏شناسی

انسان، خواهان آگاهی و افزایش اطلاعات خویش است. حسّ کنج‏کاوی، جست و جوگری در بشر وجود دارد، ولی این جا چند پرسش مهّم وجود دارد: کسب دانش برای چه؟ چه اندازه؟ چه زمان؟ کدام یک از دانش‏ها و... .

هر چند اکنون نمی‏خواهیم به بررسی و پاسخ این پرسش‏ها بپردازیم، تأکید داریم که از مهم‏ترین دانش‏های مورد نیازما «خودشناسی» است، زیرا پایه و مایه بسیاری از معرفت‏هاست.

در اهمیت خودشناسی، چند حدیث ارزش‏مند از حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام نقل می‏شود:

خودشناسی سودمندترین معرفت‏هاست.[44]

برای انسان، همین شناخت بس که خود را بشناسد.[45]

برترین خردمندی، خودشناسی انسان است، پس هر که خود را شناخت خردمند شد و هر که نسبت به خویش جاهل شد، گمراه گشت.[46]

در شگفتم از کسی که گم‏شده خود را می‏جوید، امّا خویش را گم کرده و آن را نمی‏جوید.[47]

بدون انسان شناسی صحیح، سه محور اساسی اندیشه بشری؛ یعنی: خدا، جهان و انسان، تبیین و تفسیر نخواهد شد. از این‏رو، در بسیاری از احادیث، «معرفت نفس» مقدمه معرفت خدا دانسته شده است. حضرت امیرالمؤمنین می‌فرماید:

هر که خود را بشناسد پروردگارش را شناخته است.[48]

و در روایت است:

هر که به نفس خویش آگاه‏تر باشد، به خدای خویش عارف‏تر است.[49]

هم‏چنین امام علی علیه‌السلام می‌فرماید:

در شگفتم نسبت به کسی که خود را نمی‏شناسد چگونه پروردگارش را می‏شناسد!.[50]

یکی از راه‏های خداشناسی، سیر انفسی است، اگر خود را صد در صد نیازمند و وابسته دانستیم مثل تصویری که در آینه وجود دارد، ولی وابسته به صاحب تصویر است، بهتر می‏توانیم خدا را بشناسیم، یا اگر خود را همواره در حال تغییر و تبدّل بیابیم، راحت‏تر خود را نیازمند خالق غنی می‏یابیم و... .

 

انسان‏شناسی و جهان‏شناسی

اگر انسان، به درستی به خویش و قلمرو و ابعاد خود آگاه شد می‏تواند جهان را درست بشناسد. اگر در انسان شناسی آشکار شود که وجودی پیش از این دنیا داشته و پس از این نیز در جهانی دیگر خواهد زیست، این دیدگاه، تفسیر خاصی از جهان را در اختیار ما می‏گذارد، اگر هدف آفرینش انسان را، خداپرستی و تقرّب به خدا بدانیم، این جهان به منزله ابزاری ‏برای عبادت و رسیدن ما به سعادت تفسیر می‏شود، ولی اگر مثل مادی گرایان، خود را اصیل پنداشتیم، همه چیز را در راه رفاه بدن خویش تفسیر می‏کنیم و خود را نیز با مرگ، نابود و هیچ می‏پنداریم، نظیر چوب درختی که می‏خشکد و می‏پوسد و هیچ می‏گردد.

بسیاری از مشکلات امروز جامعه، به دیدگاه نادرست درباره انسان باز می‏گردد. انسان مداری مادی، روح تفکر حاکم بر غرب است که بر تفکر مادی بریده از وحی پا فشاری دارد. بر این مبنا، عقل به برداشت‏های تجربی عمل می‏کند و از معلومات مستقل از تجربه محروم است.

یکی از پی‏آمدهای انسان‏ مداری مادی، سکولاریسم و دخالت ندادن دین در عرصه مناسبات اجتماعی است. این نگاه مادی‏ گرایانه که انسان را نظیر یک ماشین می‏شناسد بحران‏های زیادی آفریده است، مانند: بحران هویّت انسان، از خود بیگانگی، بالا رفتن آمار بیماری‏های روانی و خودکشی، بی‏بند و باری، سست شدن اخلاق و روابط عاطفی انسان‏ها و نیز پیدایش دو جنگ بزرگ اول و دوم جهانی با خسارت وحشتناک که همه، بخشی از عواقب تفکر مادی جدید درباره انسان بود.

این مشکلات از این جهت رخ می‏دهد که انسان را تنها در یکی از ابعادش خلاصه کردند و تنها به علم و عقل و تجربه و ماده بسنده کردند و از سایر ابعاد انسان و نیز از عقل معطوف به وحی، چشم پوشیدند.

 

ضرورت خودشناسی

برای پی‏بردن به ضرورت خودشناسی، نیازی به دلیل‏های پیچیده و دشوار نیست، زیرا کاملاً عاقلانه است که هر کس که خود را دوست دارد، به خود بپردازد و به سعادت و نجات خویش فکر کند و در صدد شناخت ماهیت خود، کمالات و راه رسیدن به آن‏ها برآید به ‏ویژه که هر کار یا نیّتی، در ساختار درونی ما و شاکله شخصّیت و چهره روح ما مؤثر است.[51] ازاین‏رو، می‏توان گفت: غفلت از خود و سرگرم شدن به چیزهایی که در کمال و سعادت آدمی مؤثّر نیست، بی خردی است. بنابراین، خویشتن شناسی، شناخت آغاز و فرجام خود و کمالاتی که باید به آن‏ها نایل گردیم، از ضروری‏ترین امور است.

 

انسان موجود ترکیبی

انسان مرکب از جسم و جان است، چنان نیست که آدمی فقط در بدن خلاصه گردد، علاوه بر جسمِ عنصرىِ مادّی، دارای گوهر ارزش‏مند دیگری است که از آن به «نفس» «روح» و «جان» تعبیر می‏کنیم. از نظر جسمی خواص و آثاری دارد، مانند: وزن، طول، عرض، عمق، شکل، رنگ و نظیر سایر جان‏داران به آب و نان و هوا و... نیازمند است و دوران کودکی، میان‏سالی، بزرگ‏سالی و ضعف و از کار افتادگی دارد.

نفس عاقله انسانی، موجودی است مجرّد از مادّه و عوارض آن که می‏توان با آن، تفکّر، تعقّل و کلیّات را درک نمود. روح، در حال رشد است، ولی پیری و مرگ و نابودی ندارد.

 

رابطه جسم و جان

به هنگام وفات افراد گفته می‏شود: «فلانی مرغ روحش از کالبد تن، یا قفس آزاد شد» این تشبیه که جان را همانند پرنده ‏ای زندانی در بدن می‏دانند، تنها تعبیری ادبی است نه حقیقی. برخی نیز به اشتباه، تصوّر می‏کنند روح در سراسر بدن پخش است، مثل عطری که در برگ گل پخش شده است. این تصویر نیز نادرست است، زیرا جان‏بازی که دستان و پاهایش قطع شده باشد، چیزی از روحش کاسته نمی‏گردد. از باب تشبیه و تنظیر (البته با یک تفاوت بسیار مهم؛ یعنی نوعی وحدت بین راکب و مرکب)، می‏گوییم تقریبا رابطه روح و بدن، بسانِ رابطه راننده و خودرو، ملوان و کشتی است. در عین حالی که به مرکب و ابزار نیاز است، تمامی اراده و اختیار در دست روح است نه مرکب و روح مهم‏تر است، پس از مرگ، در عالم برزخ که بدن مادی معمولاً می‏پوسد روح با بدن برزخی که به همراه دارد، دارای حیات و ادراک است. در حدیثی از امام صادق علیه‌السلام، رابطه روح و بدن به گوهری تشبیه شده است که در صندوقی باشد. می‌فرماید:

مثل رابطه روح مؤمن و بدنش همچون گوهری است در صندوق که وقتی از آن خارج می‏شود، صندوق [ دنیوی] را دور می‏اندازند و به آن اعتنا نمی‏کنند. ارواح، با بدن مادّی ممزوج و آمیخته نمی‏شوند و به آن تکیه نمی‏کنند، بلکه آن‏ها سوار بر بدن و احاطه کننده بر بدن هستند.[52]

 

ابعاد و مراتب نفس

در وجود ما یک نفس یا روح وجود دارد که دارای دو مرتبه عالی و پایین است. از درجه بالا و عالی به بعد روحی و انسانی تعبیر می‏کنیم و از درجه پایین به بعد حیوانی و مادّی.

به تعبیری دیگر، یک انسان دوگونه شخصیت و هویّت و گرایش دارد: یکی منِ حیوانی و دیگری منِ ملکوتی و انسانی. نشانه‏ های من حیوانی، این جملات است: من می‏خورم، می‏ آشامم، راه می‏روم، خوش‏گذرانی می‏کنم، هم‏چنین بسیاری از رذایل اخلاقی: مثل: دروغ، خیانت، شهوت پرستی، حیله گری، حرص و آز از لوازم و صفات همین بعد حیوانی ماست. و نشانه‏ های من ملکوتی و انسانی ما این قبیل تعبیرهاست:

من فکر می‏کنم، خدا را یاد می‏کنم، ایثار، جهاد، فداکاری، شهادت دارم، سعادت و خوشی دیگران را می‏خواهم و حتّی گاهی، خود را برای خدا و در راه سعادت دیگران به خطر می‏اندازم. چنین سخنانی خبر از بعد انسانی ما می‏دهد.

بنابراین، در ما دو نفس و دو روح نیست، بلکه یک روح داریم با دو مرتبه که معمولاً بین همین دو مرتبه وجودی ما، دوگانگی رخ می‏دهد و جنگ و جدال در می‏گیرد و همین تضاد را جدال عقل و نفس می‏نامند. گاه عقل بر خلاف خواسته ‏نفس اقدام می‏کند و نفس حیوانی را شکست می‏دهد؛ مثلاً برای رضای خدا ایثار می‏کند و گاهی بر عکس؛ نفس در پی‏ لذّت‏ها می‏رود و بر عقل چیره می‏گردد و او را از میدان بیرون می‏راند؛ مثلاً کسانی که به انواع موادّ مخدّر و افیونی یا فساد و فحشا مبتلا شده‏اند، زشتی این مفاسد را قبلاً درک می‏کرده ‏اند و در میدان جدال عقل و نفس، مصلحت سنجی عقلی را نیز درک می ‏کرده ‏اند، ولی تمایلات و خواسته‏ های نفس بر شخصیت ملکوتی و عقلانی آنان پیروز گشته است.

بعد حیوانی ما نیز با حیوانات تفاوت دارد و عین حیوانات نیست؛ مثلاً زیاده روی در خواسته های نفسانی، مثل: شکم‏بارگی و بولهوسی برای انسان زیان‏بار است و بعد ملکوتی او را تضعیف یا نابود می‏سازد، ولی همین خورد و خوراک فراوان برای گاو و گوسفند مایه تکامل و ازدیاد گوشت و لبنیات و نسل آن‏هاست.[53]

 

راز جدال درونی

برای هر یک از ما بارها پیش آمده است که عهد و تصمیم خویش را به علت سستی یا تنبلی زیر پا نهاده باشیم و پشیمان شده و خویشتن را سرزنش کرده ایم، آیا این دوگانگی و مخالفت، چگونه توجیه می‏شود؟ مبارزه خود با خود؟ این احساس درونی ما که گاه خود را پیروز و گاه شکست خورده می‏یابیم، چیست؟ و چگونه است؟ مثلاً پزشک برای بهبودی بیمار برنامه غذایی تنظیم می‏کند. بیمار تصمیم می‏گیرد رژیم غذایی و دارویی را رعایت کند، ولی میل و اشتیاق او به برخی غذاهای ممنوعه، بر سر سفره فعّال می‏شود. برخی از این میل نفسانی شکست می‏خورند و دستور طبیب را رعایت نمی‏کنند و برخی با این میل می‏جنگند و پیروز می‏شوند.

مثالی دیگر: انسان تصمیم می‏گیرد سحر خیز و شب زنده دار باشد، ولی سحر که می خواهد از رختخواب گرم برخیزد، طبیعت و میل او به استراحت مانع می‏شود و می‏خوابد. در همین وضعیّت برخی با میل حیوانی خویش مبارزه می‏کنند و به راز و نیاز و نماز می‏ایستند.

در تمامی این موارد، انسان با خودش درگیر است. نه با شخص بیگانه. بنابراین، در درون انسان، دو نیرو و دو خود، وجود دارد که هر کدام او را به سویی می‏کشند. برای توضیح می‏گوییم: انسان دو خود یا دو بُعد دارد:

الف) بُعد روحانی و ملکوتی که ترقّی و تربیت او و شخصیت و شکل گیری هویّت او به همین بُعد مرتبط است.

ب) بعُد نفسانی و حیوانی که مایل به لذّت‏های آنی و فانی است. بین همین دو مرتبه وجودی ما، همواره درگیری و جنگ و جدال برپاست، گاهی این تضادّ را جدال عقل و نفس می‏نامند و گاه درگیری خود و ناخود و از خواسته ‏های پست حیوانی به «هوای نفس» تعبیرمی شود.

در جدال انسان با خود، هر گاه خود حیوانی پیروز شود، در مراحل بعد حالت شرمندگی، پشیمانی و احساس شکست به انسان دست می‏دهد، مثل قهرمانی که در میدان جنگ یا باشگاه ورزشی از رقیب خود شکست خورده باشد، حالت شرمندگی دارد و احساس پشیمانی و شکست می‏کند.

و برعکس، هر گاه خود اصیل و ملکوتی غالب شود احساس خوش‏حالی و پیروزی و افتخار می‏کند و به خودش امیدوار می‏گردد، همین نشانه دوگانگی انسان است.

 

خود اصلی و خود فرعی

خود اصلی ما بُعد روحانی و ملکوتی است که شخصیت انسانی ما را تشکیل می‏دهد و اصیل است. وقتی می‏گویم: من فکر می‏کنم، خدا را یاد می‏کنم، ایثار، جهاد، شهادت ‏پذیرم، سعادت دیگران را می‏خواهم و بسا خود را برای خوش‏بختی دیگران به زحمت و خطر می‏اندازم، از منِ انسانی خویش خبر می‏دهم و آن جا که از مسائل پست سخن می‏گویم، مثل: شهوت‏رانی، حیله گری و آزمندی، از منِ فرعی و حیوانی خویش پرده برداشته ‏ام.

 

ابعاد انسان در آینه آیات و روایات

قرآن حقیقت انسان را روح جاودانه او می‏داند. روحی که از بس شرافت دارد به خدا منسوب است. بدیهی است تمامی هستی، آفریده خداست، ولی همان گونه که کعبه را خانه خدا، ماه رمضان را ماه خدا و روزهای مهم را «یوم اللّه» می‏گوییم، «روح» را نیز روح منسوب به خدا و از او و به سوی او می‏دانیم[54] و هستی خویش را عین وابستگی به خدا می‏دانیم، همان گونه که تصویر یک چیز در آینه، صد در صد به صاحب عکس وابسته است و اگر او از مقابل آینه کنار رود، تصویر داخل آینه نابود می‏گردد.

این تصور که ذرّه ‏ای از روح خدا در انسان آمده، نادرست و شرک است. خداوند خالق و سایر موجودات مخلوق او هستند.

آیات شریفه دوگونه‏ اند: برخی ـ صرف نظر از اندام انسان ـ از روح آدمی خبر می‏دهند و برخی دیگر افزون بر وجود روح، استقلال و بقای آن را پس از مرگ نیز مدّ نظر دارند. در سوره مؤمنون، با بیان مراحل جسمانی خلقت، به ایجاد خلقتی دیگر که افاضه روح باشد، تصریح دارد و می‌فرماید:

آری، ما انسان را از چکیده ‏ای از گل آفریدیم، آن‏گاه او را نطفه‏ای ساختیم در جایگاهی استوار، سپس آن نطفه را خون بسته ای ساختیم و آن‏گاه آن خون بسته را تکّه گوشتی کردیم و آن تکّه گوشت را استخوان‏هایی آفریدیم و از آن پس بر آن استخوان‏ها، گوشت پوشاندیم.[55]

تا این‏جا مراحل جسمانی مطرح است و یک مرتبه لحن آیات تغییر می‏کند و با اهمیتی بیشتر، خبر می‏دهد:

و سرانجام بدان آفرینشی دیگر دادیم. بزرگا، خداوندا! که نیکوترین آفریننده است.[56]

در سوره سجده نیز به وجود روح تصریح می‌فرماید و پیش از آن به خلقت حضرت آدم علیه‌السلام از خاک و آفرینش نسل او از نطفه اشاره دارد و سپس می‌فرماید:

خدایی که هر چه آفریده، نیکو آفریده و خلقت انسان را از گل آغاز کرده است و سپس نسل او را در چکیده آبی بی مقدار نهاده است و آن‏گاه آن [ نطفه] را موزون و بهنجار ساخته و از روح منسوب به خود در آن دمیده و برایتان گوش آفریده و چشم‏ها و دل‏ها. چه کم شکر می‏گزارید.[57]

از سوره حجر استفاده می‏شود که ارزش‏مندی انسان به جهت جان اوست و آن زمانی مسجود ملائکه گشت که روح در کالبد و اندام او دمیده شد، می‌فرماید:

و ما انسان را آفریدیم از گلی خشکیده، از لجنی دیرمانده و بویناک... . پروردگارت به فرشتگان گفت: من از گلی خشکیده، از لجنی دیر مانده و بویناک، انسانی خواهم آفرید، پس همین که او را موزون برآوردم و در آن از روح خود دمیدم در برابرش به سجده در افتید، پس همه فرشتگان جملگی سجده کردند جز ابلیس که از همراهی با سجده کنندگان سرپیچی کرد.[58]

در آیات گذشته به جسم و جان انسان و ارزش‏مندی جان تصریح شده است. اینک به سه آیه دیگر اشاره می‏شود که دلالت دارد بر استقلال روح از بدن و بقای روح پس از مرگ.

کافران معاصر پیامبر اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله، آدمی را در همین جسم مادی خلاصه می‏کردند و به غلط می‏پنداشتند با مرگ و پراکنده شدن ذرات بدن، امکان ندارد این بدن دوباره مثل اول زنده شود و سر و سامان بگیرد. قرآن کریم بر این نکته تأکید می‌فرماید که شما بدنِ تنها نیستید، جان دارید، بلکه تمامی شخصّیت و ارزش و شاکله شما همان روح شماست. نکته دیگر این که قرآن برای مرگ و قبض روح، به «توفّی»؛ یعنی دریافت کردن کامل یک چیز تعبیر می‌فرماید:

کافران گویند: آیا آن‏گاه که ما در خاک گم و ناپدید شویم [ دیگر بار] از نو آفریده خواهیم شد، پیداست که لقای پروردگار خویش را باور ندارند. بگو: فرشته مرگ که بر شما گمارده شده جانتان را خواهد ستاند و آن‏گاه به سوی پروردگارتان بازگردانده می‏شوید.[59]

در آیه ‏ای دیگر جان کندن را به اخراج نفس تعبیر می‌فرماید[60] گویا جان، تمامی انسان را تشکیل می‏دهد.

در آیات مربوط به حیات برزخی آمده است:

... و آن دم که مرگ یکی از آنان فرا رسد گوید: پروردگارا! مرا [به دنیا] باز گردان شاید با آنچه به جا نهاده ‏ام عمل صالحی انجام دهم، هرگز، زیرا این [فقط] حرفی [و آرزویی است] که او بر زبان می‏آورد... .[61]

آیات ناظر به عالم برزخ دلالت دارد که پس از مرگ و پیش از برپایی قیامت، انسان در عالم قبر و برزخ زندگی می‏کند و یا در نعمت است یا در عذاب و مثل یک انسان زنده، آرزو و درخواست دارد، گفت و گو می‏کند، سرزنش، عتاب یا بشارت دارد. این صفات مربوط به جسم نیست، برای جان است و در قبر، جسم متلاشی و نابود می‏گردد. (مگر جسم برخی از اولیای‏الهی).

 

مبارزه با نفس

برای تبیینِ جنگ با خود ناگزیریم چند مقدمه ذکر کنیم:

الف) حقیقت واحده

جسم و جان آدمی، یک حقیقت را تشکیل می‏دهند و اندام، ابزار روح است؛ مثلاً اگر انسان بخواهد در این جهان به رنگ‏ها و اشیای اطراف خود بنگرد با ابزار چشم می‏نگرد و شخص کور، از نعمت نگاه بی نصیب است. روح ما صداهای گوناگونی را می‏شنود، درک می‏کند، لذت می‏برد یا ناراحت می‏شود، ولی در این دنیا تا گوش نباشد نمی‏تواند بشنود.

ازاین‏رو، روح و تن، با همدیگر یک انسان را تشکیل می‏دهند و در جهان کنونی نه بدن به تنهایی می‏تواند زندگی و فعالیت کند، نه روح تنها و شخصیت انسان که مرکّب از جسم و جان است و دارای درجات و مراتبی است و فعالیت ها، خواسته و غرایز گوناگونی دارد. برای این که حدّ و مرز خوبی‏ها و بدی ها، ارزش‏های مثبت و منفی، فضایل و رذایل روشن شود از جنبه‏ های خوب خویش تعبیر می‏کنیم: من انسانی، ملکوتی، روحانی، معنوی و به جنبه‏ های منفی اشاره می‏کنیم: بُعد حیوانی، خواسته‏ های نفسانی، مادّی. بدیهی‏است بین این دو مرتبه شخصیت ما و خواسته ‏هایش، همواره کشمکش و نزاع هست. هر گاه گفتیم: نفس انسان ارزش‏مند است، از عالم ملکوت آمده، سرچشمه خوبی‏هاست و باید در تکامل جان و رشد شخصیت خویش کوشید، «مرتبه عالی نفس» مورد نظر است.

و آن‏گاه که گفته می‏شود: «نفس دشمن تو می‏باشد، به نفس خویش اعتماد مکن که تو را نابود می‏کند، جهاد با نفس، جهاد اکبر است»، منظور مرتبه پایین شخصیت آدمی است.

 

ب) محبّت به خویشتن

بدیهی است که هر فردی خودش را دوست می‏دارد و نیز هر چه مرتبط با خویش است را می‏خواهد. پدر و مادر و فرزند و سایر بستگان، قوم و قبیله، کشور و ملیّت و... رشد و تکامل خود، ثروت و سرمایه خود، مقام و منصب خود و هر اثر و هنر و صنعتی را که پدید آورده، همه و همه را دوست می‏دارد.

 

ج) عشرت طلبی

هر کسی خوش‏گذرانی، شهوت‏رانی، کام‏جویی، ریاست و قدرت، ثروت و انواع التذاذها، تفریح‏ها و بهره‏مندی‏ها را دوست می‏دارد.

 

د) سیری ناپذیری

سیری ناپذیری و عطش کمال بالاتر و والاتر، در وجود همگان هست. تفاوت در دیدگاها و انتخاب مسیرهاست. افرادی که سعادت خویش را در بندگی و تقرّب به خدای تعالی می‏دانند از عبادت، انفاق، ایثار و... خسته و سیر نمی‏شوند. اولیای الهی نمونه ‏های عینی این نوع بوده و هستند.

حضرت خدیجه علیهاالسلام ثروت‏مندترین و با شخصیت‏ ترین زنان زمان خویش بود و تمامی ثروت و موقعیت خویش را در راه خدا فدای مردم کرد. حضرت علی علیه‌السلام اموالش را انفاق، ایثار و وقف می‏نمود، بلکه تمامی‏ هستی خویش از قبیل: وطن، آسایش، جان و... خویش را در طبق اخلاص نهاده و در راه خدا دادند. اگر فرضا میلیاردها برابر آنچه داشتند، ثروت و موقعیت می‏داشتند باز همین کار را می‏کردند و هیچ گاه سیر و متوقّف نمی‏ماندند.

عالمان ربّانی، از کلینی تا خمینی و از شیخ الطائفه طوسی تا آیة اللّه بروجردی رحمهم ‏الله، که همه هستی و همه عمر خویش را در راه تعلیم و تعلّم علوم آل محمد صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مصرف کردند، اگر فرضا عمر نوح علیه‌السلام هم می‏داشتند و گنج قارون، باز همین کار را می‏کردند و خسته نمی‏شدند، مگر هنگامی که مرکب تن، فرتوت و فرسوده شود و از حرکت باز ایستد.

عابدان و زاهدان واقعی تا زنده بودند، تمامی همّ و غّمشان در عبادت و زهادت بود. شهدای فراوانی بودند که سخن شهدای کربلا را به دل داشتند، همان گونه که در شب عاشورا بیان کردند که اگر هزار جان داشتیم، دوست می‏داشتیم در یاری امام حسین علیه‌السلام فدا کنیم.

کسانی هم که در مسیر شهوت‏رانی، بولهوسی و خوش‏گذرانی، ریاست طلبی و... می‏افتند، یا کمال و سعادت خویش را در این راه می‏دانند، تا جایی که بتوانند به راه خود ادامه می‏دهند. نمونه‏ اش بسیاری از خلفا و شاهان و سران ستم در طول تاریخ و ریاست پرستان و آدم کشانی چون یزید و حجّاج تا هیتلر و... که برای حفظ قدرت و تقویت و توسعه ریاست، اگر می‏توانستند میلیاردها برابر جنایاتی که کردند ادامه می‏دادند.

اگر تمامی ثروت‏های کره زمین از آغاز تا انجام هستی در دست یک شخص پول‏ پرست باشد، سیر نمی‏شود و به فکر دست اندازی به سایر کرات برمی آید. بنابراین، داشتن خواسته‏ های نامحدود (خصلت) سیری ناپذیری ویژگی نفس انسان است.

 

ه) نعمت‏ها و لذت‏ها برای انسان

تمامی نعمت‏های الهی و همه لذّت‏های بدنی و روحی را خداوند برای انسان آفریده است. آیات متعددی از قرآن اشاره دارد که آنچه در زمین است را خداوند در تسخیر شما قرار داد و برای شما آفرید. ازاین‏رو، می‏توان گفت: اسلام طرف‏دار استفاده از لذت‏ها و نعمت‏ها و کامرانی‏ هاست، ولی در محدوده حفظ جنبه انسانیت.

 

و) کنترل و هدایت میل‏ها و غرایز

پیش‏روی بی حد و مرز در عرصه خواسته ‏های معنوی، نظیر دانشجویی، تقوا، ایثار و فداکاری موجب تکامل و ترقی بیشتر است و مشکلی ایجاد نمی‏کند، ولی پیش‏روی بی ‏حساب و کتاب در مسیر خواسته‏ های مادّی، برای فرد و اجتماع، مشکل ساز است. و می‏توان گفت: تمامی اضطراب‏ها، نگرانی‏ها و ناکامی‏ های بشر امروز، از استفاده بی رویّه و یا سوء استفاده از نعمت‏های خدادادی است؛ مثلاً: غذاها، ویتامین‏ها، کالری‏ها برای سلامت و شادابی بدن ما آفریده شده، ولی کمبود یا زیاده روی در استفاده از قند، چربی، آهن و... هر دو باعث بیماری است و استفاده منظّم و کنترل شده و به اندازه این ها، باعث سلامت و طول عمر است.

کودکی که تازه راه افتاده، اگر رها باشد دوست دارد هر غذا و هر شی‏ء مسموم، کثیف، حتی نجاست و خاک را در دهان بگذارد و بخورد و اگر جلوگیری نشود به خوردن خاک معتاد می‏شود. هنگامی که دوران دبستان را می‏گذراند در خوردن برخی غذاها، مثل انواع شیرینی‏ها زیاده ‏روی می‏کند، زیرا لذّت آنی و زودگذر را احساس می‏کند و نمی‏داند استفاده بی‏رویّه از شیرینی‏ها تعادل قند خونش را به هم می‏ریزد و در آینده بیماری قند و یرقان و... می‏گیرد، ولی مادر آگاه و دل‏سوز، او را در خوردن شیرینی کنترل می‏کند و از خوردن خاک، صد در صد جلوگیری می‏کند.

اگر بنا بگذاریم، دبستانی را به میل دانش آموزان اداره کنیم و به سبک دموکراسی هر چه خواستند انجام شود، معلوم است دوست دارند به جای درس‏های دشوار ریاضی، جغرافی و... هر روزه ورزش، اردو و یا تفریح و تعطیل باشد، زیرا خواسته کنونی نوجوانی و افق دید او همین اندازه است، ولی دبیران پخته که سعادت دراز مدّت آنان را، در راه یابی‏به دانشگاه و رسیدن به مدارج و معارج بالا می‏دانند، نوجوان را به کارهایی وا می‏دارند که برایش ناپسند و دشوار است.

کودک نمی‏داند که آزادی مطلق و زیاده روی در خوراک، منجر به نابودی‏اش می‏گردد.

مبارزه با نفس، به معنای محرومیت از کام‏روایی و لذت‏جویی نیست، بلکه کنترل و تنظیم بهره‏مندی از نعمت‏ها و لذّت‏هاست و یک مسلمان، عقل و شرع را شایسته برنامه ‏ریزی و ارائه قانون تنظیم روابط انسان در برخورد با دیگران یا خواسته‏ ها می‏شناسد.

مبارزه با هوای نفس؛ یعنی زندگی به سبک اسلامی که برخوردار از نعمت‏ها و لذّت‏های حلال و مشروع است، هم در این جهان و هم در آخرت.

اسلام نمی‏گوید غذا نخور، از شهوت و لذت محروم باش، می‏گوید پرخوری، حرام خوری یا بی بند و باری و بولهوسی، مانع سعادت شماست. قرآن می‌فرماید:

چه کسی ‏زینت خدایی و روزی‏ های پاک را که خداوند برای بندگان خود پدید آورده حرام کرده است؟... بگو: همانا پروردگار من کارهای زشت را، چه پیدا و چه پنهان، حرام کرده، نیز گناه و ظلم به ناحق را.[62]

دین، حفظ جان و سلامت را از مهم‏ترین واجبات می‏داند و از کسانی که نمی‏توانند روزه بگیرند، تکلیف روزه را بر می‏دارد، ازدواج را بهترین نردبان تعالی و ترقّی معنوی می‏داند، پس «مبارزه با نفس»؛ یعنی مبارزه با بی برنامگی و یا افراط و تفریط در استفاده از نعمت‏ها و لذّت‏ها برای رسیدن به نعمت‏های برتر و بهتر.

خواسته‏ ها و امیال هرزه و حرام را هوای نفس می‏نامیم و مبارزه با افراط‏ها و انحراف‏ها را که در ادبیات دینی، گناه و حرام نامیده می‏شود، مبارزه با نفس می‏گویند، زیرا نفس سیری‏ ناپذیر انسان عاشق لذت‏های آنی و کنونی است. حتی اگر منافع دراز مدت و مصالح معنوی و روحی انسان بر باد رود. اگر معتادان، یک لحظه در آغاز اعتیاد، با هوای نفس خویش مبارزه کرده بودند، عمری اسیر چنگال اعتیاد خانمان‏سوز نمی‏شدند.

نمونه ‏هایی از گفتار حضرت امیر المومنین علیه‌السلام درباره ارزش‏مندی نفس را یادآوری می‏شویم:

ـ نفس گوهری گران‏بهاست، هر که آن را صیانت و حفاظت کند، آن را به مقام عالی و والا رسانده و هر که آن را رها و مبتذل سازد، آن را پست و بی ارزش کرده است.[63]

ـ هر کس که منزلت نفس خویش را بداند آن را با لذت‏های زودگذر به پستی نمی‏کشد.[64]

ـ هر کس به شرافت نفس خویش پی برد آن را از خواسته‏ های پست و آرزوهای باطل صیانت خواهد کرد.[65]

ـ آن کس که نفسش والا و شریف باشد، عواطفش زیاد خواهد بود.[66]

 

دو روی یک سکّه

 

آیات و روایاتی که در معرفّی نفس انسان سخن می‏گوید دو دسته ‏اند:

الف) در مدح نفس؛ یعنی نفس را یک گوهر گران‏بها و ملکوتی و شریف می‏داند که از عالم ملکوت آمده و سرچشمه همه فضیلت‏ها و ارزش‏هاست و به ما سفارش می‏کند قدر خویش را بدانید و به پرورش، تقویت، حفظ و حراست نفس بپردازید از باب نمونه: قرآن کریم به پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله می‌فرماید:

درباره حقیقت روح از شما می‏پرسند، در پاسخ بگو: روح از [ عالَم] امر پروردگار من است و آنچه از علم که به شما داده شده است اندکی بیش نیست.[67]

در این آیه، روح به عنوان موجودی توصیف شده که از عالم امر (و تجرّد) و بالاتر از عالم ماده است.

امام علی علیه‌السلام می‌فرماید:

کسی که نفسش شریف باشد آن را از ذلّت درخواست‏ها [ و گدایی‏ها ]منزّه می‏دارد.[68]

از این نوع تعبیرها، ارج‏مندی و کرامت نفس به دست می‏آید.

ب) در مذمت نفس، آیات و روایاتی است که نفس را دشمن، سرچشمه بدی‏ها و شرور معرفی می‏کند و سفارش می‏کند تسلیم خواسته‏ های نفس خود نباشید که به اسارت نفس در می‏آیید و بیچاره می‏شوید؛ مثلاً قرآن می‌فرماید:

ولی هر که از ایستادن در محضر پروردگارش بترسد و نفس خود را از هوا و هوس برحذر دارد، بی گمان جایگاهش بهشت است.[69]

حضرت یوسف علیه‌السلام که قهرمان میدان مبارزه با هوای نفس است، می‌فرماید:

و من نفس خودم را [ به خودستایی] تبرئه نمی‏کنم، زیرا نفس آدمی همواره به بدی‏ فرمان می‏دهد. مگر آن‏جا که پروردگارم رحم کند.[70]

پیامبر خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله می‌فرماید:

بزرگ‏ترین دشمنت، نفس توست که در بین دو پهلویت جا گرفته است.[71]

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید:

نفس همواره به بدی دستور می‏دهد، پس هر کس آن را امین دانست به او خیانت خواهد کرد و هر که به آن اعتماد کند او را به هلاکت خواهد افکند و هر که از آن راضی باشد او را به بدترین پرتگاه‏ها وارد خواهد کرد.[72]

نیز می‌فرماید:

اطمینان و اعتماد به نفس از محکم‏ترین فرصت‏های شیطانی است.[73]

حضرت امام سجاد علیه‌السلام در مناجات، از «نفس» به درگاه خدا گلایه می‏کند و می‌فرماید:

پروردگارا! به تو شکایت می‏کنم از نفسی که همواره به بدی دستور می‏دهد و به گناه و خطا مبادرت می‏ورزد و به معصیت علاقمند است و خود را در معرض غضب تو قرار می‏دهد و مرا به راه‏های نابودی می‏کشاند.[74]

از این‏گونه آیات و روایات ـ که بسیار فراوان است ـ استفاده می‏شود که «نفس» موجودی است شریر و سرچشمه بدی‏هاست و باید با آن جنگید و گرنه، ما را به اسارت خواسته ‏های خود در می‏آورد.

 

تصور نادرست

ممکن است برخی تصور کنند، این دو دسته از نصوص دینی، با هم منافات دارند یا بعضی به اشتباه خیال کنند آدمی دو نفس دارد، یکی خوب و دیگری بد، ولی هر دو تصور اشتباه است، زیرا در علوم مربوطه اثبات شده که انسان بیش از یک حقیقت ندارد، لیکن دارای دو بعد و دو مرتبه است؛ در مرتبه پایین یک حیوان است و مثل سایر جان‏داران، دارای صفات و خواسته ‏های حیوان است و در مرتبه عالی، انسانی است که از عالم ملکوت آمده است، همه ارزش‏ها به این روی سکّه نفس برمی گرددو همه بدی‏ها مربوط به روی دیگر نفس؛ یعنی خواهش‏های حیوانی وجود آدمی است. خود حیوانی وجود ما می‏کوشد که ما را به ارضای خواسته ‏ها و میل‏های خودش سرگرم سازد. روشن است سرگرمی به خور و خواب و شهوت‏رانی و شکم‏بارگی، سّد راه ترقی و تکامل است. برعکس، «خود» انسانی یا مرتبه عالی وجود انسان همواره در تلاش است که روح ما پاک و لایق تقرّب به خدا گردد و معتقد است برای نیل به این مقام باید غرایز و تملایلات حیوانی را تنظیم کرد و تحت نظارت خود روحانی در آورد که هم‏آهنگ با موازین عقل و وحی عمل می‏کند.

این تضاد و درگیری در درون همگان بوده و هست و خواهد بود. آرامش این میدان نبرد، هنگامی است که یکی از دو جبهه تضعیف و سرکوب گردد و مثلاً به اسارت طرف مقابل در آید. اگر خود حیوانی ما بتواند غالب گردد خود انسانی را به اسارت می‏گیرد و مغزش را شست‏وشو می‏دهد و در بینش او تصرف می‏کند، به گونه‏ای که هر کار زشت را با عینک هوای‏ نفس زیبا ببیند و توجیه کند ـ و بدترین پلیدی‏ها را با نقاب زیبا تزیین نماید.

 

مثالی از توجیهات نفسانی

یک شخص بیچاره شده از اعتیاد را بنگرید. در آغاز کار، نفس او عاقبت کارش را به صورت واقعی به او نشان نمی‏دهد، بلکه وسوسه می‏کند که برای نجات از افسردگی، یا از باب تفریح، یا برای لذّت بردن، قدری افیون مصرف کن. اگر از آغاز، واقعیت و عاقبت کار را نشان می‏داد به دام اعتیاد گرفتار نمی‏شد. یک جنایت کار قاتل، هنگام قتل، کار خویش را توجیه می‏کند؛ مثلاً می‏گوید: می‏خواهم حقّم را بگیرم، یا از غیرت و شرف خود دفاع کنم، یا این فرد زورگو را سرجایش بنشانم، یا ما که نمی‏خواهیم طرف را بکشیم، می‏خواهیم او را ادب کنیم و... .

 

فریب و توجیه در صحنه اجتماع

استعمار نو، به کمک دانشمندان، جاسوسان، رسانه‏ ها و امکاناتی که در اختیار دارد به صورتی خزنده مغز ملت‏های تحت استعمار را شست‏‌وشو می‏دهد و با تبلیغات و به اصطلاح جنگ نرم، کاری می‏کند که افراد فریب خورده، داوطلبانه طرف‏دار و مدافعش باشند و خیال کنند تکامل و تمدن و رفاهشان تنها و تنها از راه اطاعت از قدرت‏های بزرگ به دست می‏آید. با آن که هزار بار، چپاول‏گری و قتل و غارت استعمارگران در کشورهای ضعیف تر، دیده شده و باز هم قابل رؤیت است، ولی با این حال، سرسپردگی به بیگانگان را آزاداندیشی و روشن‏فکری می‏پندارند.

 

برکات خودشناسی و خودسازی

خودشناسی برای خودسازی است و از آن جا که خودسازی مستلزم ترک خواسته‏ های نامشروع خود حیوانی، یا نیازمند کنترل بهره ‏مندی‏ها و لذت‏هاست، دشواری‏های فراوانی دارد، هم در مرحله تشخیص وظیفه و هم در مرحله اقدام و انجام وظیفه، ولی برای سیر و سلوک، تکامل انسان و سعادت ابدی راهی جز این نیست. اینک برای آگاهی و تشویق بیشتر، به برخی از برکات این مسیر اشاره می‏شود.

اسلام، تلاش دارد تا انسان خود را درک و کشف کند، اگر ارزش خود را بشناسد به پستی‏ها تن نمی‏دهد. حضرت امیر علیه‌السلام می‌فرماید:

رحمت خدا بر آن کس که قدر و منزلت خویش را بداند و از حد خود تجاوز نکند.[75]

چنین کسی به قداست خویش پی می‏برد، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنا دار می‏شود و کاری نمی‏کند که از قیمتش کاسته شود. نیز می‌فرماید:

برای جهالت آدمی همین بس که قدر خود را نشناسد.[76]

 

انسان؛ موجودی برگزیده و مصطفی

قرآن از برگزیدگی انسان سخن می‏گوید، می‏خواهد بگوید: تو یک موجود «تصادفی» نیستی که جریانات کور و کر؛ مثلاً اجتماع تصادفی اتم‏ها تو را به وجود آورده باشد، تو یک موجود انتخاب شده و برگزیده ای و به همین دلیل رسالت و مسئولیت داری. بی شک، انسان در جهان خاکی، قوی‏ترین و نیرومندترین موجودات است. اگر کره زمین وهمه موجوداتش را در حکم یک دهکده فرض کنیم، انسان کدخدای این قریه است، ولی باید دید آیا انسان یک کدخدای برگزیده به دست خداوند است، یا یک کدخدایی که به زور خود را بر دیگران تحمیل کرده است؟

فلسفه‏ های مادّی، قدرت حاکمه انسان را صرفا و تنها ناشی از زور و قدرت انسان می‏دانند. بدیهی است در این فرض «رسالت» و «مسئولیت» برای انسان بی معناست، چه رسالتی ؟ از طرف چه کسی؟ و در مقابل چه کسی؟ ولی از نظر قرآن، انسان، منتخب و برگزیده دست الهی و مسئول در پیش‏گاه خداست، نه نتیجه یک سلسله تصادفات بی هدف. اعتقاد به هریک از دو نظریه، آثار روانی و تربیتی مخصوص خود را در انسان به وجود می‏آورد.

آدمی با خودشناسی، مقام واقعی خویش را در جهان در می‏یابد و می‏فهمد که مادّی و خاکی محض نیست، پرتوی از روح الهی در او هست، گنجی از استعداد نهفته معنوی است، می‏تواند بر فرشتگان پیشی بگیرد، گرچه فعلاً یکی از اهداف متوسطه‏اش آباد سازی جهان و خدمت به خلق اللّه به عنوان عبادت است:

او شما را از زمین بیافرید و عمران و آبادانی آن را از شما خواست.[77]

می‏داند که امانت‏دار الهی است و بر حسب تصادف، برتری نیافته است تا استبداد بورزد و همه چیز را برای خود تصاحب کند و مسئولیت و تکلیفی برای خویش قائل نباشد. حضرت امیر علیه‌السلام می‌فرماید:

دانا و دانشمند کسی است که قدر و قیمت و جایگاه خود را بشناسد.[78]

بنابراین، آیا سزاوار است خود را عاطل و باطل و بی هدف بدانیم؟ آیا درست است که به پوچی و بیهودگی و حیوان صفتی تباه شویم؟

 

پرورش استعداد نامتناهی بُعد روحانی

کسانی که در راه خودشناسی اسلامی قدم ننهاده ‏اند، حق دارند که خویشتن را حیوانی مترقّی بپندارند. بدیهی است نهایت رشد حیوان مترقی در چریدن و لمیدن و هوس‏رانی بیشتر است، ولی کسی که به روح الهی خویش پی برده؛ روحی که منتسب به بارگاه ربوبی و با استعدادهای بی‏نهایت است، به خودسازی می‏پردازد، زیرا می‏داند شخصیّت ملکوتی انسان مثل رشد جسمانی، خود به خود حاصل نمی‏شود، به تلاش و سازندگی نیاز دارد، همان گونه که در کسب هنرها و فنون، حتی بسیاری از ورزش‏ها، نیاز به کلاس، تمرین، تداوم کارورزی داریم و یک روزه، هنرمند، ورزش‏کار، خطّاط و نقّاش نمی‏شویم، نسبت به روح نیز باید دست به کار شویم و فضایل اخلاقی را در خویش ایجاد کنیم، موانع راه و گناه را از سر راه برداریم.

نکته مهّم این جاست که اگر هنرها، فنون و... سقف و شیوه خاصی دارد، پرورش روح انسانی حدّ و مرز و نهایتی ندارد. راه تقرب به خدا و تکامل، باز و مسیرش بسی دراز است. نمونه ‏اش اولیای الهی، اصحاب پیامبران و امامان، شهیدان و صالحان‏اند که دارای مراتب متفاوتی هستند و بسان انوار گوناگون، هر کدام تا اندازه‏ای تقویت شده ‏اند و بیش از آن هم می ‏توانسته ‏اند پیش روند.

به همین جهت در قیامت که چهره‏ های باطنی آشکار می‏شود، هر کس حسرت می‏خورد و احساس زیان و غبن می‏کند، زیرا می‏بیند بیش از آنچه رشد کرده است نیز می‏توانست ترقّی نماید. از نام‏های قیامت « یَوْمُ التَّغابُنِ » « یَوْمَ الحَسْرَةِ » است.

حضرت علی علیه‌السلام که جان پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله و از والاترین انسان‏های معصوم و کامل است، در نامه ‏اش به فرماندار بصره، عثمان بن حنیف می‏نویسد:

... من با تقوا، نفس خویش را پرورش می‏دهم و تربیت می‏کنم، تا روز قیامت، ایمن و آسوده به صحرای محشر آید.[79]

آیا ما که خود را از دوستان اهل بیت علیهم‌‌السلام می‏دانیم نباید هشیار باشیم و با خواهش‏های نفسانی همراهی نکنیم.

 

تداوم خودسازی

برنامه خودسازی اسلامی از پیش از تولّد شروع می‏شود و تا پایان عمر ادامه دارد، گرچه رعایت آداب ازدواج و زمینه ‏های رشد معنوی کودک تا زمان تکلیف، برعهده بزرگ‏ترهاست، ولی از آن پس بر عهده خود ما و همیشگی است و اختصاص به یک دوره ندارد.

برخی عرفان‏ها یا مکاتبی که به شخصیت درونی و روح توجه دارند، برنامه ‏هایی ـ که بی نقص و اشکال هم نیست ـ دارند، ولی بسیار محدود و ناقص است و موقت؛ مثلاً چلّه نشینی‏ های همراه با انزوا و دور از اجتماع، یا برخی ورزش‏ها که به تقویت اراده و یا با همان جنبه ‏های حیوانی بیشتر سروکار دارند تا شخصیت ملکوتی، ولی مراقبت و ریاضت‏های معنوی اسلامی، جامع، کامل و همیشگی است. نه تنها چهل روز و با ترک کارهای اجتماعی، بلکه در تمام عمر و با انجام مسئولیت‏های اجتماعی. گفتنی است که تمامی عمر هم برای ساختن شخصیت انسانی که شالوده همیشگی و ابدی خواهد داشت کم است.

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرماید:

نفس تو، دشمنی است در حال جنگ و مخالفی آماده یورش و حمله، اگر لحظه‌‏ای از آن غافل شوی تو را می‏کشد.[80]

و می‌فرماید:

تلاش خویش را برای اصلاح نفس رها مکن، زیرا در این راه چیزی جز تلاش و کوشش و جدّیت، تو را یاری نمی‏کند.[81]

 

جایگاه انسان در نظام هستی

با خود شناسی اسلامی است که انسان احساس می‏کند در میان موجودات، جایگاهی بس والا دارد و نباید خود را ارزان بفروشد چه رسد به این که نوکری و بندگی مخلوقات را پذیرا شود.

امام علی علیه‌السلام می‌فرماید:

کسی که خودش در نظر خود پست باشد [ و مورد خودسازی قرار نگیرد] از او امید خیری نداشته باش.[82]

نیز می‌فرماید:

کسی عاجزتر نیست از آن شخص که نفس خود را مهمل و رها گذارده و در نتیجه، نابودش کرده است.[83]

ناگفته نماند که اومانیسم نیز «انسان» را مدار، محور و معیار همه حقایق می‏داند و همه هستی را در خدمت خود می‏خواهد، ولی تنها همان جنبه حیوانی و مادّی خود که چنین تفکّری در واقع نوعی خودپرستی است که زیانش بیش از قدرت پرستی و بت پرستی است. این افراد شعارهای زیبای آزادی، خرد گرایی؛ یعنی تجربه گرایی و طرد وحی، تساهل و تسامح، سکولاریزم و... را ادعا می‏کنند، ولی همه را در راه بندگی هوای نفس و در جهت بعد حیوانی انسان قرار می‏دهند.[84]

این شیوه نیز جاهلیت جدیدی است با شعارهای زیبا و از خود بیگانگی کامل که انسان را از حیوانات پست‏تر می‏کند و وارد جایگاه اسفل سافلین می‏سازد.

«انسان» در بینش اسلامی دارای کرامت و فضیلت ذاتی و استعدادی است؛ یعنی اگر زمینه ‏ها و استعدادها و سرمایه ‏اش را در راه خود حیوانی هزینه کند سقوط می‏کند، ولی اگر مسیر ملکوتی و راه جنبه انسانی را در پیش بگیرد متعالی و مترقّی می‏گردد تا جایی که انسان‏های معصوم و خودساخته، عالی‏ترین مصداق، خلیفة اللّه، حجة اللّه و... قرار می‏گیرند، پس همه ما می‏توانیم مسیر بعد معنوی خویش را ادامه دهیم و به سوی قرب الهی گام برداریم و به چشم اندازی بنگریم که به عنوان مقام انسان تعریف شده است؛ انسان مسجود ملائکه، خلیفة اللّه، حجة اللّه، معلّم ملائکه و تفضیل داده شده بر بسیاری از آفریدگان شد و امانت دار الهی گردید.

قرآن کریم می‌فرماید:

و به یاد آور زمانی را که خداوندگارت به فرشتگان فرمود: به راستی من بر روی زمین جانشینی قرار خواهم داد. فرشتگان [ که در آغاز، بعد حیوانی انسان را که خون ریز و مُفسد است می‏ دیدند] گفتند: آیا در زمین کسی که فساد کند و خون‏ها ریزد، [ را خلیفه خود] قرار می‏دهی؟ با آن که ما با ستایش، تو را تنزیه و تقدیس و عبادت می‏کنیم؟ خداوند فرمود: من چیزهایی می‏دانم که شما نمی‏دانید.[85]

تکریم و ارج‏مندی انسان بر بسیاری از مخلوقات در سوره اسراء، چنین مطرح شده است:

فرزندان آدم را حقیقتا گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکب سوار کردیم و از چیزهای پاک به ایشان روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات به گونه ‏ای برجسته، برتری و فضیلت دادیم.[86]

در چند آیه که آنچه در آسمان و زمین است همه برای انسان و در تسخیر او یا برای او آفریده شده است، می‌فرماید:

آیا مشاهده نکردند و نیندیشیدند که به راستی خدا آنچه را در آسمان و زمین است برای شما مسخر ساخته و نعمت ‏آشکار و پنهان خود را به طور کامل بر شما فرو ریخت.[87]

نیز می‌فرماید:

و خداوند کسی است که همه آنچه در زمین است برای شما آفرید.[88]

نیم نگاهی به سرمایه ‏ای گران‏بها که خداوند تعالی در نهاد آدمی نهاده است، او را در مسیر خودسازی کمک می‏کند. عزیزان گرامی! بیایید با گنج معنوی و ارزش‏های وجودی‏خویش آشنا شویم و با خودسازی، زمینه رشدی را که در فرایند هستی خود داریم ضایع نسازیم و خود حیوانی را اصیل نگیریم که در این صورت، خود را به بهایی ناچیزی فروخته ‏ایم و به حقیر ماندن و پستی، تن داده ‏ایم. در صورتی که اگر خود ملکوتی خویش را با تمامی دنیا هم عوض کنیم، زیان است.

امام علی علیه‌السلام در توجه دادن ما به این گنج نفیس، هشدار می‏دهد:

وجود و نفس شما بهایی جز بهشت ندارد، پس آن را جز به بهشت نفروشید.[89]

نیز می‌فرماید:

بد سودایی است که دنیا را بهای خودت ببینی.[90]

یعنی تو بیش از دنیا می‏ارزی، گوهر وجودت بسیار پربهاست. این گهر را تباه نکن. وقتی انسان می‏تواند در سایه بندگی خدا به عظمت برسد، چرا با گناه و خلاف، به پستی سقوط کند؟ وقتی می‏تواند تن را مرکب صعود و پرواز روح سازد، چرا در قید و بند خود حیوانی و شهوات و تعلقات، اسیر گردد؟ آیا معنای این، نشناختن بهای وجود نیست؟

حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید:

بر روی کره زمین، چیزی نزد خدا گرامی‏تر نیست از آن نفسی که مطیع دستور او باشد.[91]

باز می‌فرماید:

حقیقتا از دوست داشتنی‏ترین بندگان نزد خدا، آن بنده ‏ای است که خدا او را بر مبارزه با نفس [ حیوان ی‏اش] کمک کند، در نتیجه، حزن را لباس زیرین و خوف خدا را روپوش خود ساخته و بر اثر آن، چراغ هدایت در دلش تابیده و خود را برای روزی که [ در قیامت بر خداوند] در آید همانند [ مهمانی که می‏خواهد به مهمانی برود] آماده ساخته است.[92]

 

امانت‏دار الهی

از ارزش‏هایی که در قرآن برای انسان ملکوتی مطرح است، حامل امانت الهی بودن است، می‌فرماید:

ما بر آسمان‏ها و زمین و کوه‏ها امانت را عرضه کردیم همه امتناع کردند و از حمل آن ترسیدند، اما انسان پذیرفت... .[93]

حمل امانت الهی افتخاری است بس بزرگ برای انسان اگر آن را به شایستگی بر سر منزل مقصود برساند، ولی اگر اسیر جنبه ‏های حیوانی خویش و ضایع کننده امانت باشد، نادان و ستم‏گر خواهد بود.

درباره مقصود از «امانت» تفسیرهای متعددی هست، از جمله: «تکلیف، طاعت الهی، ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام[94] و هر نوع امانت».

 

برتری بر فرشتگان

انسان‏هایی که خود را بشناسند و در سایه ایمان و عمل، به خودسازی بپردازند می‏توانند از فرشتگان برتر شوند. عبداللّه بن سنان می‏گوید: از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم: فرشتگان برترند یا فرزندان آدم؟ فرمود: امیرمؤمنان علی بن أبی طالب علیه‌السلام می‌فرماید:

خداوند عزوجل در نهاد فرشتگان، عقل بی شهوت قرار داد، در ستوران، شهوت بدون عقل و در فرزندان آدم نیز هر دو را نهاد، پس [ از انسان‏ها] هر که عقلش بر شهوتش چیره شود، او از فرشتگان بهتر است و هر کس شهوتش بر عقلش چیره گردد، بدتر از بهایم و چارپایان است.[95]

بنابراین، آدمی‏زاد با وجود داشتن جنبه‏ های حیوانی و نیازهای مادی، نفس ملکوتی و شخصیت واقعی خود را اصیل می‏داند و خواسته ‏های حیوانی را محدود می‏کند، ولی‏ فرشتگان بی آن که هوا و هوس و شهوتی داشته باشند پیرو عقل‏اند و این است راز و نکته‏ای که دشواری راه انسان پاک را نشان می‏دهد.

البته منظور از برتری انسان بر فرشتگان، این نیست که تک تک افراد بشر از فرشتگان بالاترند، زیرا روشن است فرشتگان، موجوداتی ملکوتی و معصوم‏اند، اما انسان افراد گوناگون و عرض عریض دارد. بسیاری از انسان‏ها نه تنها هیچ‏گونه فضیلتی ندارند، بلکه به تعبیر قرآن، بسان چارپایان، بلکه گمراه‏تر از آن‏ها هستند.

انبیا و امامان معصوم علیهم‌‌السلام هم یقینا از فرشتگان برترند. در روایتی آمده است:

چون حضرت آدم علیه‌السلام از دنیا رفت، هبة اللّه [ فرزند آدم] به جبرئیل گفت: ای رسول خدا! پیش آی و بر نبی‏خدا نماز بگزار، جبرئیل گفت: خداوند عزوجل به ما فرمان داد که برای پدرت سجده کنیم، پس ما بر [ فرزندان نیکوکار] او سبقت نمی‏گیریم.[96]

و در روایتی آمده است:

در شب معراج نیز جبرئیل به حضرت رسول صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله گفت: «از زمانی که موظف شدیم بر آدم سجده کنیم، بر آدمیان پیشی نمی‏گیریم».[97]

پیامبران و اوصیایشان و حجت‏های الهی بر آفریدگان، از فرزندان آدم هستند نه فرشته یا جن. بنابراین، حضرت محمد صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله پیامبر انسان‏ها، فرشتگان و جن می‏باشد.

در روایتی آمده:

خدای عزوجل آفریده ‏ای گرامی‏تر از مؤمن در پیشگاه خدای عزیز و جلیل نیافریده است، زیرا فرشتگان خدمت گزاران مؤمنان هستند و جوار الهی از آن مؤمنان است و بهشت از آن مؤمنان است... .[98]

و در حدیث امام رضا علیه‌السلام آمده:

بی گمان، فرشتگان، خدمت گزاران ما [ اهل‏بیت] و خدمت گزاران دوستان ما هستند.[99]

خودشناسی موجب می‏شود که انسان با آگاهی‏از جایگاه رفیع خود در جهان هستی و آگاهی از توانایی‏ها و امکاناتی که خدا در اختیارش نهاده است مسیر صحیح به کارگیری ‏امکانات و پاس‏داشت کرامت و منزلت ویژه خود را باز یابد و شکرگزارخدا باشد.

راستی چقدر زیان‏کاراند افرادی که نهایت سعادت آدمی را خوش‏گذرانی چند روزه دنیایی، آن هم به هر قیمتی که شده، می‏دانند! آیا بلهوسی و غرق شدن در هوا و هوس، هدف آفرینش است؟ آیا عبرت نمی‏گیرند از گذشتگانی که به آرزوی خوش‏گذرانی، همین زندگانی چند روزه دنیوی خود را تباه کردند و به آن هم نرسیدند! مگر امکان دارد کسی‏که غرق در غفلت از یاد خداست، خوش باشد، مگر می‏توان در رودخانه زندگانی دنیا بر خلاف مسیر سیل شنا کرد! نظام هستی، خلاف سنّت‏های حاکم را تحمل نمی‏کند، لذایذ و نعمت‏های الهی برای رفع نیاز بشر است، نه برای این که بت انسان گردد و یا مقصد و هدفش باشد.

 

[44] . تمیمی آمدی، غرر الحکم، ح 9565 : «معرفهُ ‏النفس أنفعُ المعارف».
[45] . همان، ح 7036؛ محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ح 13207: «کفی بالمرء معرفةً أن یَعْرِفَ نفسَه».
[46] . تمیمی آمدی، همان، ح3220 : «أفضلُ العقلِ مَعرِفةُ الانسانِ نَفْسَه، فمن عَرَفَ نفسَه عَقلَ وَ من جَهِلَها ضَلَّ».
[47]  همان، ح 6266 ؛ محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ص 3566 واژه «معرفة النفس» و ر . ک: سید محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج6، ص196 ـ 176: «عَجِبْتُ لمن یُنشِد ضالّتَه و قد أَضلَّ نفسَه فلا یَطلبُها».
[48] . مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 32 و تمیمی آمدی، غررالحکم، ح7946 : «مَن عَرَف نَفسَه فقد عَرَف ربَّه».
[49] . محمد سبزواری، جامع الاخبار، ص 35 و محمد بن فتّال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 25 : «أعرفُکم بنفسه أعرفُکم بربّه».
[50] . تمیمی آمدی، همان، ح 6270 : «عجبتُ لمَن یَجهَل نفسَه، کیف یَعرِف رَبَّه؟».
[51] . درباره تأثیر رفتار بر شکل گیری شخصیت درونی، در صفحات بعدی؛ سخن می‏گوییم.
[52] . صفار قمی، بصائر الدرجات، ص 463: «مثلُ روحِ المؤمنِ و بدنِه کجوهرةٍ فی صندوقٍ اذا خَرجتِ الجوهرةُ منه
أُطرِحَ الصندوقُ و لم یُعبَأبه و قال: إنَّ الارواحَ لا تُمازِج البدَنَ و لا تواکِلُه و إنّما هی کلل للبدنِ، محیطةٌ به».
[53] . در آینده توضیحات بیشتری درباره خواسته‏ های نفسانی بیان می‏شود.
[54] . بقره، آیه 156: « إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ ».
[55] . مؤمنون، آیات 12 ـ 15: « وَلَقَدْ خَلَقْنا الإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِـینٍ * ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَـکِـینٍ * ثُمَّ خَلَقْنا النُّـطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنا العَلَقَةَ مُـضْغَةً فَخَلَقْنا المُـضْغَةَ عِظاماً فَـکَسَوْنا العِظامَ لَـحْماً ثُمَّ أَنْشَـأْناهُ خَـلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللّهُ أَحْـسَنُ الخالِقِـینَ ». برای توضیح بیشتر ر.ک: سید محمد حسین طباطبائی، المیزان، ج 15، ص 19 ذیل تفسیر همین آیات و حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 19، ص 324.
[56] . همان.
[57] . سجده، آیات 7 ـ 9 : « الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَی‏ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإِنْسانِ مِنْ طِـینٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِـینٍ * ثُمَّ سَوّاهُ وَنَفَخَ فِـیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُم السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْـئِدَةَ قَلِـیلاً ما تَشْکُرُونَ ».
[58] . حجر، آیات 21 ـ 26: «  ... فَإِذا سَـوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِـیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ ».
[59] . سجده، آیه 10 و 11: « ... قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ المَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُـمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ ».
[60] . انعام، آیه 93 : « ... أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ »؛ به آنان می‏گویند: خودتان یعنی جانتان را خارج کنید.
[61] . مؤمنون، آیه 98 و 99 : « حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ المَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِـیما تَرَکْتُ کَـلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها... ».
[62] . اعراف، آیه‏های 32 و 33 : « قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّـیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِىَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یَوْمَ القِـیامَةِ کَذ لِکَ نُفَـصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ * قُلْ إِنَّما حَـرَّمَ رَبِّـىَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالبَغْىَ بِغَیْرِ الحَقِّ ... ».
[63] . تمیمی آمدی، غررالحکم، ح 3494 : «إنّ النفسَ لجوهرةٌ ثمینةٌ، من صانَها رفعَها و من ابتَذلَها وضَعَها».
[64] . همان، ح 8758 : «مَن عرفَ نفسَه، لم یُهنِها بالفانیات».
[65] . همان، ص710 : «مَن عرفَ شرفَ معناه صانَه عن دنائة شهوتِه و زور مناه».
[66] . همان، ح 8163 : «من شَرُفَت نفسُه، کَثُرت عواطفُه».
[67] . اسراء، آیه 85 : « وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَما أُوتِـیتُمْ مِنَ العِلْمِ إِلاّ قَلِـیلاً ».
[68] . تمیمی آمدی، غررالحکم، ح 8627 : «من شَرُفَت نَفْسُه، نَزَهَها عن دِنائة المطالب».
[69] . نازعات، آیه 40 و 41: « وَأَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الهَوی * فَإِنَّ الجَنَّةَ هِىَ المَـأْوی ».
[70] . یوسف، آیه 52 : « وَما أُبَرِّی‏ءُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاّ ما رَحِمَ رَبِّی ».
[71] . مجلسی، بحارالانوار، ج 70، ص 64 : «أعدی عدوِّک، نفسُک التی بین جنبیک».
[72] . تمیمی آمدی، غررالحکم، ص 226: «إنّ النّفس لأمّارة بالسوءِ، فمن ائتمَنها خانَتْه و من استنام إلیها أهلکَتْه و من رضی عنها أَورَدْتهُ شرّ الموارد».
[73] . همان، ص54 : «الثقةُ بالنفسِ من أوثَقِ فُرَصِ الشیطان».
[74] .مفاتیح الجنان، المناجات الثانیة.
[75] . تمیمی آمدی، غررالحکم، ج 4، ص 42، ح 5204 : «رحم اللّه امراءاً عرف قَدْرَهُ و لَم یَتَعَدَّ طَوْرَهُ».
[76] . همان، ج 4، ص 580، ح 7154 : «کفی بالمرء جهلاً أن یجهل قَدْرَهُ».
[77] . هود، آیه 61 : « أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأَرضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیها ».
[78] . نهج البلاغه، خطبه 103: «العالمُ مَن عَرَف قَدْرَهُ».
[79] . همان، نامه 45: «و إِنّما هِىَ نَفْسٌ أروضُها بالتقوی، لتأتّی آمنةً یومَ القیامة».
[80] . تمیمی آمدی، غررالحکم، ج 6، ص 179، ح 9984 : «نفسُک عدوُّ و ضدٌّ مواثِبُ، إن غفلتَ عنها قَتَلْتَک».
[81] . همان، ص 315 : «لا تَترکِ الاجتهادَ فی نَفسِک؛ فإنّه لا یُعینک إلاّ الجدّ».
[82] . همان، ج 5، ص 443: «من هانت عَلیه نفسُه فلاترجُ خیرَه».
[83] . همان، ج 6، ص 437: «لا عاجزَ أعجزُ ممّن أَهملَ نفسَه فأَهلَکَها».
[84] . در بحث از آثار «ترک خودشناسی و خودسازی» مشخصات این نوع افراد بیشتر بیان می‏گردد.
[85] . بقره، آیه 30 و 31 : « وَ إِذ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِـی الْأَرضِ خَلِـیفَةً قالُوا أتَجْعَلُ فِـیها مَنْ یُفْسِدُ فِـیها وَیَسْفِکُ الدِّماءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ».
[86] . اسراء آیه 70 : « وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِی البَرِّ وَالبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّـیِّباتِ وَفَـضَّلْناهُمْ عَلی کَثِـیرٍ مِمَّنْ
خَلَقْنا تَفْضِـیلاً ».
[87] . لقمان، آیه 20: « أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَـخَّرَ لَکُمْ ما فِی‏السَّمـواتِ وَما فِی الأَرْضِ وَأَسْبَـغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَـهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً ».
[88] . بقره، آیه 29: « هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأَرضِ جَمِیعاً ».
[89] . نهج ‏البلاغه، حکمت 456: «لَیس لأَِنْفُسِکُم ثَمَنٌ إلاّ الجنّةَ، فَلا تَبیعُوها إلاّ بِها».
[90] . همان، خطبه 32 : «لبئس المتجر أن تری الدنیا لنفسک ثمناً».
[91] . تمیمی آمدی، غررالحکم، ج 5، ص 92 : «لیس علی وجهِ الارضِ أکرمُ علی اللّه‏ِ سبحانه من النفسِ المطیعةِ لأمرِه».
[92] . همان، ج 2، ص 561 : «إنّ من أحبَّ العبادَ إلی اللّه عبداً أعانَه علی نفسِه، فاستَشعر الحزنَ و تَجَلْبَبَ الخوفَ، فزَهَر مصباحُ الهدی فی قلبِه و أَعَدَّ القِری لِیومِه النازلِ بِه».
[93] . احزاب، آیه 72 : « إِنّا عَرَضْنَا الأَمانَةَ عَلَی السَّمـواتِ وَالأَرْضِ وَالجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَها الإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَـهُولاً ».
[94] . ر . ک: طبرسی، مجمع البیان، ج 8، ص 186، ذیل آیه 72 سوره احزاب؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 43، ح 3، ملاصالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج 7، ص 52 ؛ صفار قمی، بصائر الدرجات، ص 96 و شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص 110.
[95] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 15، ص 209، ح 2.
[96] . شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 163، ح 465 و شیخ طوسی، تهذیب، ج 3، ص 330.
[97] . شیخ صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 8 : «إنّا لا نَتقدّمُ علی الآدمیّین منذ أَمرَنا بالسجودِ لآِدَم».
[98] . کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 33، ح 2: «ما خَلَق اللّه‏ُ عزّوجلّ خَلْقاً أکرمَ علی اللّه‏ِ عزّوجلّ من المؤمِن لأنّ الملائکةَ خُدّام المؤمنینَ، و أنّ جوارَ اللّه‏ِ للمؤمنین و أنّ الجنةَ للمؤمنین..»..
[99] . شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیه ‏السلام، ج 1، ص 237، ح 22 و همو، علل الشرائع، ج 1، ص 5 : «ان الملائکةُ لخدّامُنا و خُدّامُ محبّینا».