بخش ششم اخلاق و آداب
پیمان، شکستنی نیست
یکی از روزهای گرم تابستان بود ، پیامر گرامی ما ، حضرت محمّمد بن عبد اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-زیر آفتاب، روی سنگی نشسته بود.
هوا بسیار گرم بود. خورشید برسر و صورت پیغمبر میتابید، عرق از پیشانی پیغمبر میچکید ، از شدّتِ گرما گاهی برمیخاست و دوباره مینشست. به سویی نگاه میکرد، گویا انتظار آمدن کسی را میکشید.
عدّه ای از اصحاب رسول خدا ، از دور ، این منظره را ، مشاهد کردند، تندتر آمدند تا ببینند چه پیش آمده است. سلام کردند، گفتند:یا رسول اللّه! در این هوای گرم، چرا زیر آفتاب نشسته اید؟ رسول خدا فرمود: صبح که هوا خنک بود ، با شخصی وعده کردم که اینجا منظرش باشم، تا او بیاید؛ اکنون دیر کرده و من در انتظارش اینجا نشسته ام.
گفتند: اینجا آفتاب است، گرم است، ناراحت میشوید. آنجا، زیر آن سایه، منتظرش بنشینید.
پیغمبر فرمود: من با آن مرد همین جا وعده کردهام ، خُلفِ وعده نمیکنم و پیمانم را نمیشکنم، و تا او نیاید از اینجا حرکت نخواهم کرد.
پیامبر گرامی ما ، پیمان را بسیار پرارزش میدانست و پیمان شکنی را گناه بزرگی میشمرد و همیشه میفرمود:هر کس به عهد و پیمانش وفا نکند، دیندار نیست.
و نیز میفرمود: انسانِ مسلمان و با ایمان، همیشه به پیمانهای خویش، وفادار است و هرگز پیمان شکنی نمیکند.
و میفرمود:انسانهایی که راستگوتر، امانتدارتر و خوش اخلاقتر باشند و به عهد و پیمان خود بهتر وفا کنند، در«جهانِ آخرت»به من نزدیکترند.
خدا هم در قرآن به همه انسانها فرمان میدهد که: به عهد و پیمان خویش وفا کنید، چون در قیامت، درباره عهد و پیمان، سؤال و بازخواست خواهد شد. پرسشها:
1- چه انسانهایی در«جهان آخرت» به پیامبر نزدیکترند؟
2- خدا در قرآن شریف درباره وفای به عهد و پیمان چه میگوید؟
3- آیا شخص دیندار ، پیمانشکنی میکند؟پیامبر در این باره ، چه فرموده است؟
4- در میان دوستان شما ، چه کسی بیشتر و بهتر به پیمانهای خود وفا میکند؟
5- آیا شما به پیمانهای خود ، وفا دارید؟دوستان شما درباره شما ، چه میگویند؟
6- «خُلف وعده»یعنی چه؟
مسخره گر ، سخت کیفر میشود
اگر کسی شما را مسخره کند ، چه حالی پیدا میکنید؟
آیا ناراحت میشوید؟
اگر شما ، هنگام خواندنِ درس ، اشتباه کنید و یکی از دانش- آموزان ، اشتباه شما را بگوید و شما را مسخره کند و«اَدای»شما را درآورد.آیا ناراحت میشوید؟یا بدتان میآید؟آیا او را یک فرد بیادب میشمارید؟
دیگران نیز-مثل شما-از مسخره شدن ناراحت میشوند و «مسخرهگر»را دوست ندارند.خدا هم ، آدم مسخرهچی و هرزهگو را دوست ندارد و او را سخت کیفر میدهد.
خدا در قرآن شریف ، انسانها را از مسخرگی و سبک شمردن دیگران ، نهی میکند و میفرماید:
«ای انسانهایی که به خدا و روز جزا ایمان دارید!
مبادا بعضی از شما ، بعضی دیگر را مسخره کند!
هرگز کسی ، دیگری را مسخره نکند ، چون ممکن است بهتر از خودش را مسخره کرده باشد.
از یکدیگر بدگویی نکنید ، همدیگر را با نامهای زشت و سبک صدا نزنید؛برای انسانِ مسلمان زشت است که به کسی توهین کند ، و او را سبک صدا بزند.»
پیامبر گرامی اسلام فرمود:هر کس مسلمانی را مسخره کند و به او. توهین کند یا او را سبک صدا بزند ، چنانست که به جنگ من برخاسته باشد. فکر کنید و پاسخ دهید:
1-خدا ، در قرآن شریف درباره مسخره کردن چه میفرماید؟
مسلمانان را از چه و چگونه نهی میکند؟
2-پیامبر گرامی ما ، درباره مسخره کردن یک مسلمان چه میفرماید؟
3-در میان دوستان شما ، چه کسی ، هرگز دیگران را مسخره نمیکند؟
4-آیا شما تاکنون به کسی خندیدهاید؟کسی را مسخره کردهاید؟مگر نمیدانستید مسخره کردن ، گناه دارد؟
آیا در کارهای خانه ، همکاری دارید؟
نام من محمود است ، دو خواهر دارم ، زیور و زیبا.زیور کوچکتر از زیباست ، هر دو به مدرسه میروند ، خانواده ما مجموعاً شش نفر است.کارهای خانه را بین خود قسمت کردهایم:خرید و کارهای بیرون خانه را ، پدر انجام میدهد ، من هم در این کارها به پدرم کمک میکنم:نان میخرم ، شیر میخرم ، سبزی و میوه میخرم....
زیور و زیبا ، در کارهای داخل خانه ، به مادرم کمک میکنند و در منظّم و تمیز نگهداشتن خانه او را یاری میدهند ، بعضی کارها را زیور قبول کرده و بعضی را زیبا.
در خانه ما هر کس کاری دارد ، وظیفهاش را میداند و آنرا انجام میدهد ، کمتر به تذکّر و یادآوری احتیاج دارد.همه ما در کارهای خانه ، همکاری و کمک میکنیم ، فقط برادر کوچکم که ده ماهه است کاری انجام نمیدهد.مادرم میگوید:رضا ، جز گریه کردن و شیر خوردن و خوابیدن و خندیدن کاری ندارد ، وقتی بزرگ شد ، کاری برایش تعیین میکنیم.
پدرم عقیده دارد که:«هر یک از افراد خانواده ، باید کاری بپذیرد و مرتّباً
آن را انجام دهد.چون ، کار کردن در خانه ، درس زندگی گرفتن و تجربه اندوختن است ، کسی که کار نکند ، چیزی یاد نمیگیرد.»
پیامبر گرامی ما فرموده است:خدا کسی را که سنگینی بارش را ، بردوش دیگری بیفکند ، دوست نمیدارد ، او را از رحمت خود دور میکند.مسلمانِ خوب ، کسی است که:در خانه کمک کار و مهربان باشد.
افراد خانواده ما ، علاوه بر اینکه کار خودشان را انجام میدهند ، به دیگران هم ، کمک میکنند ، مثلاً یک روز عصر وارد خانه شدم دیدم:پدر جارو را برداشته و حیاط را جارو میکند ، گفتم:پدرجان!چرا شما جارو میکنید؟!
پدر گفت:مگر نمیبینی مادر خیلی کار دارد؟باید به او کمک کنیم ، ما شیعه حضرت علی-علیه السّلام-هستیم ، باید در دینداری از او پیروی کنیم. پیشوای ما حضرت علی در کارهای خانه به همسرش کمک مینمود و حتّی گاهی خانه را جاروب میکرد.
راستی این را هم بگویم:در منزل ما ، هیچ وقت دعوا و داد و بیداد راه نمیافتد ، اگر بین من و خواهرانم اختلافی پیدا شود ، با خنده و مهربانی آن را حلّ میکنیم و اگر نتوانستیم ، پیش مادر میرویم یا صبر میکنیم تا پدر بیاید و در بین ما داوری کند.
پدرم ، شبها ، زود به منزل میآید ، درباره درسها با ما صحبت میکند ، دفترهای ما را میبیند و راهنمایی میکند.
هر وقت کارهای ما و کارهای مادر تمام میشود ، همه به کتابخانه کوچکی که در منزل داریم ، میرویم و کتابهای خوبی را که پدر برای ما خریده است مطالعه میکنیم ، پدر هم ، کتابهای خودش را مطالعه میکند.برادر کوچکم ، رضا هم ، با مادر ، به کتابخانه میآید ، در دامن مادر مینشیند و به جای اینکه مطالعه کند ، گاهی کتاب مادر را پاره میکند.
من خدا را شکر میکنم که پدر و مادر و خواهرانی به این خوبی دارم و میکوشم که وظیفهام را بخوبی انجام دهم و در کارهای خانه بیشتر کمک کنم. * * *
معلّم ، زیر ورقه من نوشت:پسرم ، محمود!خیلی خوب و ساده نوشته بودی.نوشته تو ، بهترین نوشتهها بود.در مسابقه نفر اوّل شناخته شدی.
وقتی نوشته ترا خواندم ، لذّت بردم و خدا را شکر کردم که چنین دانش آموز خوبی دارم.تو هم باید خیلی خدا را شکر کنی که چنین پدر و مادر فهمیدهای داری ، چه خوب است که همه خانوادهها ، مانند شما ، با هم یار و کمک کار باشند و همه پسرها-مثل تو-مهربان و فداکار باشند. فکر کنید ، پاسخ دهید:
1-پیامبر گرامی ما ، درباره کار کردن و کمک نمودن در خانه ، چه فرموده است؟
2-درباره کسی که سنگینی بارش را بر دوش دیگران میاندازد ، چه فرموده است؟
3-شما بیشتر به دیگران کمک میکنید یا بیشتر از آنان کمک میخواهید؟
4-آیا شما با خواهر و برادر خود ، اختلافی پیدا میکنید؟اختلاف خود را چگونه حلّ میکنید؟
5-آیا برای حلّ اختلاف خود ، میتوانید راه بهتری پیدا کنید؟چه راهی؟
6-آیا در خانواده شما هم ، کارها قسمت شده است؟چه کاری بعهده شماست؟
7-آیا در منزل کتابخانه دارید؟چه کسی کتابها را برای شما انتخاب میکند؟
8-معلّم زیر ورقه محمود ، چه نوشت؟چرا به او سفارش کرد که خدا را خیلی شکر کند؟
9-فداکاری یعنی چه؟یک نمونه از فداکارىِ یکی از دوستانِ خود را ، توضیح دهید؟
10-شما هم-مثل محمود-کار و رفتار روزانه خود را ، بنویسید.
و همکاریهای خود را در کارهای خانه توضیح دهید.
در پاکیزه کردن محیط زیست ، همکاری کنید
به حسن آباد رفته بودم ، از دیدن کوچههای این دهکده خیلی تعجّب کردم ، به پسر عمویم گفتم:وضع دهکده شما خیلی تفاوت کرده است.
پسر عمویم گفت:بله!راست میگویی ، چند سال است که به دهکده ما نیامدهای ، قبلاً اوضاع ده ما خوب نبود ، همه کوچهها کثیف و پر زباله بود امّا چهار سال است که وضع دهکده ما کاملاً تغییر کرده است ، چهار سال پیش ، یک عالم دینی به دهکده ما آمد و مشغول ارشاد و هدایت شد.بعد از دو سه ماه که با مردم آشنا شد ، شبی در مسجد درباره وضع دهکده ، برای مردم سخنرانی جالبی کرد و در بین سخنانش به مردم چنین گفت:ای مردم!دین اسلام ، دین پاکیزگی است ، پاکیزگی جزء دین است.بدن و لباس ، خانه و کوچه ، حمّام و مسجد ، همه جا ، باید پاکیزه باشد.ای برادران!ای جوانان!آیا محیط زندگی شما باید اینطور آلوده و کثیف باشد؟مگر نمیدانید که پیغمبر گرامی ما فرموده است: زبالهها و خاکروبه را پشت در خانهها نریزید زیرا زباله مخفیگاه موجودات ناپیدای زیانبخش است؟!
چرا کوچهها و نهرها را آلوده و کثیف میکنید؟آب آلوده و هوای آلوده شما را بیمار میکند.این آب و هوا به همه شما تعلّق دارد ، همه شما حقّ دارید از آب پاک و هوای سالم استفاده کنید و تندرست و شادمان زندگی کنید.کسی حقّ ندارد ، آب و هوای همگانی را آلوده کند.آلوده و کثیف کردن آب و هوا یک ستم بزرگ است و خدا ستمکاران را دوست ندارد و به کیفر میرساند.ای مردمِ دهکده!من برای پاکیزگی دهکده شما ، برنامهای دارم ، با من همکار کنید تا حسن آباد را ، تمیز و پاکیزه و زیبا سازیم.
اهالی دهکده ، پیشنهاد او را پذیرفتند و وعده کمک و همکاری دادند.
صبح روز بعد ، همه از منزل خارج شدیم ، عالم دین هم ، زودتر از همه آماده کار بود.همه با هم مشغول کار شدیم:کوچهها را تمیز و پاکیزه کردیم ، عالمِ دین از ما تشکّر کرد ، ما هم از راهنماییهایش سپاسگزاری نمودیم.
از آن به بعد ، همه افراد دهکده ، با هم پیمان بستند که زبالهها و چیزهای کثیف دیگر را در کوچهها یا نهرهای آب نریزند؛بلکه جمع کنند و هر روز به خارج دهکده ببرند و روی آنها را با خاک بپوشانند و بعد از مدّتی بعنوان کود از آن استفاده کنند. *
شبی دیگر ، عالم دینی درباره درختکاری برای ما صحبت کرد و گفت: کشاورزی و درختکاری ، بسیار پسندیده و ارزشمند است.دین اسلام درباره آن ، سفارشهای فراوان کرده است.درخت ، هوا را تمیز و پاک میکند ، میوه و سایه میدهد و فایدههای دیگر نیز دارد پیامبر گرامی ما ، حضرت محمّد فرموده است:«اگر نهالی در دست داشتید که در زمین بنشانید و ساعت مرگتان فرارسید ، از کار دست نکشید تا آن نهال را بنشانید ، چون خدا ، آباد کردن زمین و کاشتن درخت را دوست دارد.»
«هر کسی درختی بنشاند و آن درخت را به میوه برساند خدا به مقدار میوههای آن درخت ، به او پاداش و جایزه میدهد.»
حضرت علی و سایر امامان نیز در کشاورزی و درختکاری بسیار میکوشیدند.
بنابراین چه خوب است که اطراف این نهر را درخت بکاریم تا دهکده شما زیباتر شود اگر وعده همکاری بدهید فردا کار را شروع میکنیم.
همه موافقت کردند ، چند نفر از نیکوکاران نیز نهالها را رایگان در اختیار گذاشتند.
بامداد روز بعد ، شروع به کار کردیم:مردم دهکده ، با شور و نشاط نهالها را نشاندند.دانشمند دینی به همه مخصوصاً به کودکان و نوجوانان سفارش کرد که از درختها نگهداری و مراقبت نمایند ، او گفت:این درختان مال همه شماست کسی حقّ ندارد به درختان عمومی ، آسیب برساند ، مراقب باشید کسی شاخه آنها را نشکند که گناه دارد.مواظب باشید حیوانات به درختان آسیب نرسانند.
از وقتی فهمیدیم که پیغمبر گرامی ما ، درختکاری را دوست دارد ، هرجا زمین بایری داشتیم ، درخت کاشتیم و در نتیجه ، دهکده ما ، پر از باغهای خرّم و پرمیوه شده است.با راهنمایی دانشمند دینی و همکاری و معاونت مردم ، اکنون حمّام پاکیزه ، مسجد زیبا و تمیز ، کتابخانه خوب و درمانگاه مجهّز داریم و دختران و پسران دهکده تمیز و سالم و باسواد هستند.
وقتی صحبتهای پسر عمویم به اینجا رسید ، گفتم:من ، برآن دانشمند دینی و برتو و برهمه افراد دهکده آفرین میگویم.ای کاش!مردم دهکدهها و شهرهای دیگر نیز از شما درس دینداری و زندگی میآموختند. پرسشها:
1-شما ، زبالههای منزل خود را ، چه میکنید؟
2-به کسی که زبالههای منزلش را در نهر آب میریزد ، چه میگویید؟او را چگونه راهنمایی میکنید؟
3-به کسی که زبالهها را در کوچه و خیابان میریزد ، چه میگویید؟
کدام سخن پیامبر را برای او میگویید؟
4-برای تمیزتر نگهداشتن کوچه و خیابان و محلّ زندگی خود ، چه کارها و کمکهایی میتوانید انجام دهید؟
5-پیامبر گرامی ما ، درباره درختکاری چه فرمودهاند؟
6-شما چه کوششهایی برای کاشتن درخت ، میتوانید انجام دهید؟
7-شما از درختهای عمومی چگونه نگهداری و مراقبت میکنید؟
8-تا کنون چند درخت کاشته اید؟
کنار بایست!شما نباید....
آن روز قرار بود به گردش برویم ، هر یک از بچّهها مقداری خوراکی با خود آورده بود.
زنگ کلاس خورد ، خوشحال و خندان به کلاس رفتیم ، منتظر بودیم که آقای معلّم به کلاس بیاید و برنامه حرکت را ، اعلام کند.
فکر میکردیم که:چه روز خوشی در پیش داریم!ماشین بزرگی که برای گردش ، کرایه کرده بودند ، رسید و جلوىِ درِ مدرسه ایستاد.
چون نماینده کلاس غایب بود ، یکی از بچّهها که شانهفر نام داشت پشت میز معلّم رفت و گفت:
بچّه ها! بچّه ها! من به جای نماینده کلاس.
هر وقت که آقای معلّم آمد ، میگویم: برپا!
همه منظّم بایستید ، مواظب باشید ، هر کس نامنظّم بایستد ، آقای معلّم او را به گردش نمیبرد.
همه ساکت نشسته بودند که ناگاه شانهفر گفت:برپا!
همه مؤدّب و منظّم ایستادند؛درِ کلاس بازشد ، ....یکی از شاگردان که دیر آمده بود ، وارد شد.شانهفر با صدای بلند خندید و بعد گفت: بچّهها!شوخی کردم ، بنشینید.
از این شوخىِ بیجا ، همه بچّهها ناراحت شدند.
چند دقیقه گذشت ، بچّهها همه منتظر معلم بودند که شانهفر نگاهی به درِ کلاس کرد و ساکت ایستاد و بعد با صدای بلند گفت:برپا!
بچّه ها همه ، ایستادند ، درِ کلاس به آرامی باز شد ، ....یکی از دانش آموزان کلاسِ سوّم ، کیفِ برادرش را آورده بود.به برادرش گفت: چرا کیفت را به مدرسه نیاوردی؟
برادرش گفت: کیف نمیخواستم، امروز گردش داریم.
این مرتبه هم نشستیم ولی خیلی ناراحت شده بودیم.شانهفر هم ، اوّل کمی خندید و بعد گفت:بچّهها!....ببخشید ، اشتباه کردم. شما بنشینید تا من بروم ببینم آقای معلّم چرا نیامده است.
شانهفر رفت و بعد از چند لحظه برگشت و با ناراحتی گفت:بچّهها! گوش کنید!....گوش کنید!....آقای معلّم گفتند:امروز گردش نمیرویم! سر و صدای بچهها بلند شد.نمیدانید چقدر ناراحت شدند!
در همین حال ، درِ کلاس باز شد.شانهفر نگاهی به درِ کلاس کرد و خود را جمع و جور کرد و گفت:برپا!برپا!
هیچ کس بلند نشد.همه میگفتند:شانهفر دروغ میگوید ، دروغ میگوید.
امّا این دفعه آقای معلّم بود که وارد کلاس میشد.از پشت درِ کلاس ، صحبتهای شانهفر را شنیده بود ، به او گفت:کی به شما گفت که امروز گردش نمیرویم؟چرا از قول من دروغ گفتی؟!
شانهفر سرش را پایین انداخت و جوابی نداد.
آقای معلّم گفت:بچّهها به حیاط مدرسه بروید و به صف بایستید تا سوار ماشین شویم؛خیلی خیلی خوشحال شدیم ، به حیاط مدرسه رفتیم ، به صف ایستادیم و به نوبت سورا ماشین شدیم.وقتی که شانهفر میخواست سوار ماشین شود ، آقای معلّم به او گفت:کنار بایست!شما نباید با ما به گردش بیایی!ما ، یک دانش آموز دروغگو را همراه نمیبریم.
شانهفر به گریه افتاد ، دست آقای معلّم را گرفت ، گفت:آقا اشتباه کردم ، مرا ببخشید....خیلی اصرار کرد.
آقای معلّم گفت: شانه فر! من از رفتار شما خیلی ناراحت شدم؛ بهتر است که شما همراه ما به گردش نیایی؛ولی اگر دانش آموزان کلاس ، به من بگویند که شما را هم به گردش ببریم ، آن وقت شما را همراه خود ، به گردش میبریم.
ولی بچّهها که از دروغگویی شانهفر ناراحت بودند ، به آقای معلم چیزی نگفتند ، هیچ یک از بچّهها خواهشی نکرد.بعضی هم ، آهسته میگفتند:ما دوست نداریم شانهفر با ما به گردش بیاید.
آقای معلّم هم سوار ماشین شد ، ماشین با سر و صداىِ خوشحالی بچّهها ، از مدرسه دور شد.
از دانش آموزان کلاس چهارم ، فقط شانهفر در مدرسه ماند.شانهفر چون دروغ میگفت آبرو و احترام خود را ، از دست داد و از گردش محروم گشت.
این نتیجه دنیا.امّا کیفر آخرت برای دروغگویان ، سختتر و پایدارتر است.
پیغمبر گرامی ما ، حضرت محمّد فرمود:شخص مسلمان و با ایمان هرگز دروغ نمیگوید.
حضرت سجّاد فرمود:از دروغ بپرهیزید ، چه کوچک باشد چه بزرگ چه جدّی باشد چه شوخی
حضرت امام محمّد باقر فرمود:دروغ ویران کننده ایمان است.
پرسشها:
1-آیا در تمام موارد ، بچّهها صحبتهای شانهفر را ، باور کردند؟....چرا؟
2-آیا مردم به سخنان شخص دروغگو ، اعتماد میکنند؟چرا؟
3-فکر میکنید دانش آموزانی که به گردش رفتند ، چند نفر بودند؟چند نفر با شانهفر دوست بودند؟
4-آیا کسی با شخص دروغگو دوست میشود؟....چرا؟
5-به نظر شما ، اگر شانهفر را به گردش میبردند ، بهتر نبود؟ چرا؟
6-آیا به شوخی دروغ گفتن هم بد است و گناه دارد؟....چرا؟
7-اگر یکی از آشنایان شما دروغ بگوید؟چگونه او را راهنمایی میکنید؟به او چه میگویید؟
8-به نظر شما ، چرا شانهفر دروغ میگفت؟
9-«دروغ ویران کننده ایمان است»یعنی چه؟
عبور از خیابان
مدرسه تعطیل شد.بچّهها بهسوی منزل حرکت کردند ، پیادهرو خیلی شلوغ بود.جواد به دوستش ، رضا ، گفت:چه پیادهروی شلوغی! اینجا که نمیتوان راه رفت!بیا از کنار خیابان برویم.
رضا گفت:
خیابان ، جای عبور ماشین است؛برای عبور افراد پیاده نیست.
راه رفتن در خیابان خطر دارد و برای رانندگان هم ، ایجاد مزاحمت میکند.
خدا دوست ندارد که برای دیگران ، مزاحمت ایجاد کنیم.
جواد گفت:چه حرفهایی میزنی!در اینجای به این شلوغی که نمیشود راه رفت ، خداحافظ!....من رفتم!....
این را گفت و از رضا جدا شد و در کنار خیابان با سرعت حرکت کرد.
جواد راست میگفت:پیادهرو خیلی شلوغ بود ، او نمیتوانست در پیادهرو ، تند برود ، میخواست زودتر به منزل برسد ، به همین جهت به خیابان رفت و بهسوی منزل دوید.
رضا که دید دوستش بهسرعت از او دور شد ، فکر کرد که خودش هم به خیابان برود و از جواد عقب نماند.ولی یادش آمد که خودش به جواد گفته بود:«خدا دوست ندارد برای دیگران مزاحمت و ناراحتی ایجاد کنیم.راه رفتن در خیابان خطر دارد و برای رانندگان هم مزاحمت و ناراحتی ایجاد میکند.»
در همین فکرها بود که صدای وحشتناک ترمز اتومبیلی را شنید.
مردم به سوی آن اتومبیل دویدند.ولی بعد از چند لحظه آن اتومبیل حرکت کرد و رفت.مردم میگفتند:تصادف خطرناکی بود شاید هم مرده باشد ، خدا کند تا بیمارستان سینا زنده بماند.
رضا حرفهای مردم را شنید.بعد از چند دقیقه به خانه رسید.مدّتی گذشت.تقریباً بعد از یکساعت ، مادر جواد به خانه رضا آمد.از رضا پرسید:جواد را ندیدی؟هنوز نیامده است!رضا گفت:جواد میگفت: کار دارم ، میخواهم زودتر به منزل برسم.از من خداحافظی کرد و با سرعت در خیابان دوید.ناگهان ، رضا به یاد تصادف افتاد و گفت:آخ! شاید جواد تصادف کرده باشد!
مادر جواد با ناراحتی گفت:تصادف؟....پس حالا پسرم کجاست؟
رضا گفت:من ، چیزی ندیدم.فقط شنیدم که مردم میگفتند:بیمارستان سینا.
مادر جواد به بیمارستان رفت.پرسید:پسرم جواد را ، اینجا آوردهاند؟
گفتند:پسری را دو ساعت پیش ، اینجا آوردند.بیایید او را ببینید.
مادر جواد ، آن پسر را دید.جواد بود و با چهرهای خونین ، روی تخت افتاده بود.
دو روز بعد ، رضا با مادرش برای عیادت جواد ، به بیمارستان رفت ، جواد روی تخت خوابیده بود.صورتش را پانسمان کرده بودند ، یکی از پاهایش را-که شکسته بود-گچ گرفته بودند ، تمام بدنش درد میکرد.
بعد از یک ماه ، جواد با کمک چوب به مدرسه رفت و در کلاس شرکت کرد.معلّم و همه دانش آموزان ، از دیدن جواد ، خوشحال شدند و از او درباره تصادف پرسشهایی کردند.سپس معلّم برای دانش آموزان توضیح داد که:
برای جلوگیری از این خطرها باید«قوانین راهنمایی»را رعایت کنیم.قوانین راهنمایی ، در همه جهان برای جلوگیری از خطر و بینظمی است.جواد میخواست زودتر به منزل برسد ولی چون قوانین راهنمایی را رعایت نکرد ، متأسّفانه دیرتر از همیشه به منزل رسید.در صورتی که اگر از پیادهرو میرفت.خیلی زودتر از اینها به منزل میرسید.
حالا شما ، هر وقت میخواهید از عرض خیابان عبور کنید ، از جاهای خط کشی شده یا از نزدیک چهار راهها ، با احتیاط بگذرید در خیابان ندوید و هیچ وقت در طول خیابان راه نروید.
پیغمبر گرامی ما میفرماید:
وسط راه(خیابان)برای عبور سوارههاست
در خیابان ، سوارهها بر پیادهها«حقّ تقدّم»دارند.
پرسشها:
1-«حقّ تقدّم»یعنی چه؟چه افرادی برای عبور ، در طول خیابان ، حقّ تقدّم دارند؟پیامبر گرامی ما ، در این مورد ، چه فرمودهاند؟حقّ تقدّم ، برای پیادهروها ، در چه قسمتی از خیابان است؟
2-چرا جواد تصادف کرد؟رضا به او چه گفته بود؟اگر صحبت رضا را گوش میکرد ، چگونه به منزل میرسید؟
3-وقتی میخواهید از خیابان بگذرید ، چگونه و از کجا میگذرید؟
4-برای جلوگیری از اینگونه پیشآمدها ، چه نکاتی را باید مراعات کرد؟
5-برخی از قوانین راهنمایی را که میدانید ، بگویید.
6-وقتی جواد به مدرسه و کلاس بازگشت ، معلّم درباره چه موضوعی صحبت کرد؟به دانش آموزان چه گفت؟
7-آیا شما ، قوانین راهنمایی را قبلاً مراعات میکردید؟از این به بعد چطور؟آیا سعی خواهید کرد؟
به شما تبریک میگوییم، چون توانسته اید که: این کتاب را یاد بگیرید ، بفهمید و در زندگی عمل کنید.
چه خوب که به دوستانِ صمیمی خود هم سفارش کنید:این کتاب را تهیّه کنند ، بخوانند ، تمرینهایش را انجام دهند ، و آنرا خوب بیاموزند و آموختهها را ، برنامه زندگی خویش قرار دهند و بکار بندند.