پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

اخلاق و آداب‏

بخش ششم‏ اخلاق و آداب‏

 

پیمان، شکستنی‌ نیست‏

یکی‌ از روزهای‌ گرم تابستان بود ، پیامر گرامی‌ ما ، حضرت‏ محمّمد بن عبد اللّه-صلّی‌ اللّه علیه و اله-زیر آفتاب، روی‌ سنگی‌ نشسته بود.

هوا بسیار گرم بود. خورشید برسر و صورت پیغمبر می‌‏تابید، عرق از پیشانی‌‏ پیغمبر می‌‏چکید ، از شدّتِ گرما گاهی‌ برمی‌‏خاست و دوباره می‌‏نشست. به سویی‌ نگاه می‌‏کرد، گویا انتظار آمدن کسی‌ را می‌‏کشید.

عدّه ‏ای‌ از اصحاب رسول خدا ، از دور ، این منظره را ، مشاهد کردند، تندتر آمدند تا ببینند چه پیش آمده است. سلام کردند، گفتند:یا رسول اللّه! در این هوای‌ گرم، چرا زیر آفتاب نشسته ‏اید؟ رسول خدا فرمود: صبح که‏ هوا خنک بود ، با شخصی‌ وعده کردم که اینجا منظرش باشم، تا او بیاید؛ اکنون دیر کرده و من در انتظارش اینجا نشسته ‏ام.

گفتند: اینجا آفتاب است، گرم است، ناراحت می‌‏شوید. آنجا، زیر آن‏ سایه، منتظرش بنشینید.

پیغمبر فرمود: من با آن مرد همین جا وعده کرده‏ام ، خُلفِ وعده‏ نمی‌‏کنم و پیمانم را نمی‌‏شکنم، و تا او نیاید از اینجا حرکت نخواهم‏ کرد.

پیامبر گرامی‌ ما ، پیمان را بسیار پرارزش می‌‏دانست و پیمان شکنی‌‏ را گناه بزرگی‌ می‌‏شمرد و همیشه می‌‏فرمود:هر کس به عهد و پیمانش وفا نکند، دیندار نیست.

و نیز می‌‏فرمود: انسانِ مسلمان و با ایمان، همیشه به پیمانهای‌‏ خویش، وفادار است و هرگز پیمان شکنی‌ نمی‌‏کند.

و می‌‏فرمود:انسانهایی‌ که راستگوتر، امانت‏دارتر و خوش اخلاق‏تر باشند و به عهد و پیمان خود بهتر وفا کنند، در«جهانِ آخرت»به من‏ نزدیکترند.

خدا هم در قرآن به همه انسانها فرمان می‌‏دهد که: به عهد و پیمان‏ خویش وفا کنید، چون در قیامت، درباره عهد و پیمان، سؤال و بازخواست‏ خواهد شد. پرسشها:

1- چه انسانهایی‌ در«جهان آخرت» به پیامبر نزدیکترند؟

2- خدا در قرآن شریف درباره وفای‌ به‏ عهد و پیمان چه‏ می‌‏گوید؟

3- آیا شخص دیندار ، پیمان‏شکنی‌ می‌‏کند؟پیامبر در این‏ باره ، چه فرموده است؟

4- در میان دوستان شما ، چه کسی‌ بیشتر و بهتر به پیمانهای‌‏ خود وفا می‌‏کند؟

5- آیا شما به پیمانهای‌ خود ، وفا دارید؟دوستان شما درباره‏ شما ، چه می‌‏گویند؟

6- «خُلف وعده»یعنی‌ چه؟

 

مسخره ‏گر ، سخت کیفر می‌‏شود

اگر کسی‌ شما را مسخره کند ، چه حالی‌ پیدا می‌‏کنید؟

آیا ناراحت می‌‏شوید؟

اگر شما ، هنگام خواندنِ درس ، اشتباه کنید و یکی‌ از دانش- آموزان ، اشتباه شما را بگوید و شما را مسخره کند و«اَدای‌»شما را درآورد.آیا ناراحت می‌‏شوید؟یا بدتان می‌‏آید؟آیا او را یک فرد بی‌‏ادب می‌‏شمارید؟

دیگران نیز-مثل شما-از مسخره شدن ناراحت می‌‏شوند و «مسخره‏گر»را دوست ندارند.خدا هم ، آدم مسخره‏چی‌ و هرزه‏گو را دوست ندارد و او را سخت کیفر می‌‏دهد.

خدا در قرآن شریف ، انسانها را از مسخرگی‌ و سبک شمردن‏ دیگران ، نهی‌ می‌‏کند و می‌‏فرماید:

«ای‌ انسانهایی‌ که به خدا و روز جزا ایمان دارید!

مبادا بعضی‌ از شما ، بعضی‌ دیگر را مسخره کند!

هرگز کسی‌ ، دیگری‌ را مسخره نکند ، چون ممکن‏ است بهتر از خودش را مسخره کرده باشد.

از یکدیگر بدگویی‌ نکنید ، همدیگر را با نامهای‌‏ زشت و سبک صدا نزنید؛برای‌ انسانِ مسلمان‏ زشت است که به کسی‌ توهین کند ، و او را سبک‏ صدا بزند.»

 

پیامبر گرامی‌ اسلام فرمود:هر کس مسلمانی‌ را مسخره کند و به او. توهین کند یا او را سبک صدا بزند ، چنانست که به جنگ‏ من برخاسته باشد. فکر کنید و پاسخ دهید:

1-خدا ، در قرآن شریف درباره مسخره کردن چه می‌‏فرماید؟

مسلمانان را از چه و چگونه نهی‌ می‌‏کند؟

2-پیامبر گرامی‌ ما ، درباره مسخره کردن یک مسلمان‏ چه می‌‏فرماید؟

3-در میان دوستان شما ، چه کسی‌ ، هرگز دیگران را مسخره نمی‌‏کند؟

4-آیا شما تاکنون به کسی‌ خندیده‏اید؟کسی‌ را مسخره‏ کرده‏اید؟مگر نمی‌‏دانستید مسخره کردن ، گناه دارد؟

 

آیا در کارهای‌ خانه ، همکاری‌ دارید؟

نام من محمود است ، دو خواهر دارم ، زیور و زیبا.زیور کوچکتر از زیباست ، هر دو به مدرسه می‌‏روند ، خانواده ما مجموعاً شش نفر است.کارهای‌‏ خانه را بین خود قسمت کرده‏ایم:خرید و کارهای‌ بیرون خانه را ، پدر انجام‏ می‌‏دهد ، من هم در این کارها به پدرم کمک می‌‏کنم:نان می‌‏خرم ، شیر می‌‏خرم ، سبزی‌ و میوه می‌‏خرم....

زیور و زیبا ، در کارهای‌ داخل خانه ، به مادرم کمک می‌‏کنند و در منظّم و تمیز نگهداشتن خانه او را یاری‌ می‌‏دهند ، بعضی‌ کارها را زیور قبول کرده و بعضی‌ را زیبا.

در خانه ما هر کس کاری‌ دارد ، وظیفه‏اش را می‌‏داند و آنرا انجام می‌‏دهد ، کمتر به تذکّر و یادآوری‌ احتیاج دارد.همه ما در کارهای‌ خانه ، همکاری‌ و کمک‏ می‌‏کنیم ، فقط برادر کوچکم که ده ماهه است کاری‌ انجام نمی‌‏دهد.مادرم‏ می‌‏گوید:رضا ، جز گریه کردن و شیر خوردن و خوابیدن و خندیدن کاری‌ ندارد ، وقتی‌ بزرگ شد ، کاری‌ برایش تعیین می‌‏کنیم.

پدرم عقیده دارد که:«هر یک از افراد خانواده ، باید کاری‌ بپذیرد و مرتّباً

آن را انجام دهد.چون ، کار کردن در خانه ، درس‏ زندگی‌ گرفتن و تجربه اندوختن است ، کسی‌ که‏ کار نکند ، چیزی‌ یاد نمی‌‏گیرد.»

پیامبر گرامی‌ ما فرموده است:خدا کسی‌ را که‏ سنگینی‌ بارش را ، بردوش دیگری‌ بیفکند ، دوست‏ نمی‌‏دارد ، او را از رحمت خود دور می‌‏کند.مسلمانِ‏ خوب ، کسی‌ است که:در خانه کمک کار و مهربان‏ باشد.

 

افراد خانواده ما ، علاوه بر اینکه کار خودشان را انجام می‌‏دهند ، به دیگران‏ هم ، کمک می‌‏کنند ، مثلاً یک روز عصر وارد خانه شدم دیدم:پدر جارو را برداشته و حیاط را جارو می‌‏کند ، گفتم:پدرجان!چرا شما جارو می‌‏کنید؟!

پدر گفت:مگر نمی‌‏بینی‌ مادر خیلی‌ کار دارد؟باید به او کمک کنیم ، ما شیعه‏ حضرت علی‌-علیه السّلام-هستیم ، باید در دینداری‌ از او پیروی‌ کنیم. پیشوای‌ ما حضرت علی‌ در کارهای‌ خانه به همسرش کمک می‌‏نمود و حتّی‌ گاهی‌‏ خانه را جاروب می‌‏کرد.

راستی‌ این را هم بگویم:در منزل ما ، هیچ وقت دعوا و داد و بیداد راه‏ نمی‌‏افتد ، اگر بین من و خواهرانم اختلافی‌ پیدا شود ، با خنده و مهربانی‌ آن را حلّ می‌‏کنیم و اگر نتوانستیم ، پیش مادر می‌‏رویم یا صبر می‌‏کنیم تا پدر بیاید و در بین ما داوری‌ کند.

پدرم ، شبها ، زود به منزل می‌‏آید ، درباره درسها با ما صحبت می‌‏کند ، دفترهای‌ ما را می‌‏بیند و راهنمایی‌ می‌‏کند.

هر وقت کارهای‌ ما و کارهای‌ مادر تمام می‌‏شود ، همه به کتابخانه کوچکی‌‏ که در منزل داریم ، می‌‏رویم و کتابهای‌ خوبی‌ را که پدر برای‌ ما خریده است‏ مطالعه می‌‏کنیم ، پدر هم ، کتابهای‌ خودش را مطالعه می‌‏کند.برادر کوچکم ، رضا هم ، با مادر ، به کتابخانه می‌‏آید ، در دامن مادر می‌‏نشیند و به جای‌ اینکه مطالعه کند ، گاهی‌ کتاب مادر را پاره می‌‏کند.

من خدا را شکر می‌‏کنم که پدر و مادر و خواهرانی‌ به این خوبی‌ دارم و می‌‏کوشم که وظیفه‏ام را بخوبی‌ انجام دهم و در کارهای‌ خانه بیشتر کمک کنم. * * *

معلّم ، زیر ورقه من نوشت:پسرم ، محمود!خیلی‌ خوب و ساده نوشته بودی‌.نوشته تو ، بهترین نوشته‏ها بود.در مسابقه نفر اوّل شناخته شدی‌.

وقتی‌ نوشته ترا خواندم ، لذّت بردم و خدا را شکر کردم که چنین دانش آموز خوبی‌ دارم.تو هم باید خیلی‌ خدا را شکر کنی‌ که چنین پدر و مادر فهمیده‏ای‌ داری‌ ، چه خوب است که همه‏ خانواده‏ها ، مانند شما ، با هم یار و کمک کار باشند و همه پسرها-مثل تو-مهربان و فداکار باشند. فکر کنید ، پاسخ دهید:

1-پیامبر گرامی‌ ما ، درباره کار کردن و کمک نمودن در خانه ، چه‏ فرموده است؟

2-درباره کسی‌ که سنگینی‌ بارش را بر دوش دیگران می‌‏اندازد ، چه‏ فرموده است؟

3-شما بیشتر به دیگران کمک می‌‏کنید یا بیشتر از آنان کمک‏ می‌‏خواهید؟

4-آیا شما با خواهر و برادر خود ، اختلافی‌ پیدا می‌‏کنید؟اختلاف خود را چگونه حلّ می‌‏کنید؟

5-آیا برای‌ حلّ اختلاف خود ، می‌‏توانید راه بهتری‌ پیدا کنید؟چه راهی‌؟

6-آیا در خانواده شما هم ، کارها قسمت شده است؟چه کاری‌ بعهده‏ شماست؟

7-آیا در منزل کتابخانه دارید؟چه کسی‌ کتابها را برای‌ شما انتخاب‏ می‌‏کند؟

8-معلّم زیر ورقه محمود ، چه نوشت؟چرا به او سفارش کرد که خدا را خیلی‌ شکر کند؟

9-فداکاری‌ یعنی‌ چه؟یک نمونه از فداکارىِ یکی‌ از دوستانِ خود را ، توضیح دهید؟

10-شما هم-مثل محمود-کار و رفتار روزانه خود را ، بنویسید.

و همکاریهای‌ خود را در کارهای‌ خانه توضیح دهید.

 

در پاکیزه کردن محیط زیست ، همکاری‌ کنید

به حسن آباد رفته بودم ، از دیدن کوچه‏های‌ این دهکده خیلی‌ تعجّب کردم ، به پسر عمویم گفتم:وضع دهکده شما خیلی‌ تفاوت کرده است.

پسر عمویم گفت:بله!راست می‌‏گویی‌ ، چند سال است که به دهکده ما نیامده‏ای‌ ، قبلاً اوضاع ده ما خوب نبود ، همه کوچه‏ها کثیف و پر زباله بود امّا چهار سال است که وضع دهکده ما کاملاً تغییر کرده است ، چهار سال پیش ، یک‏ عالم دینی‌ به دهکده ما آمد و مشغول ارشاد و هدایت شد.بعد از دو سه ماه که با مردم آشنا شد ، شبی‌ در مسجد درباره وضع دهکده ، برای‌ مردم سخنرانی‌ جالبی‌‏ کرد و در بین سخنانش به مردم چنین گفت:ای‌ مردم!دین اسلام ، دین پاکیزگی‌‏ است ، پاکیزگی‌ جزء دین است.بدن و لباس ، خانه و کوچه ، حمّام و مسجد ، همه جا ، باید پاکیزه باشد.ای‌ برادران!ای‌ جوانان!آیا محیط زندگی‌ شما باید اینطور آلوده و کثیف باشد؟مگر نمی‌‏دانید که پیغمبر گرامی‌ ما فرموده است: زباله‏ها و خاکروبه را پشت در خانه‏ها نریزید زیرا زباله مخفی‌‏گاه موجودات‏ ناپیدای‌ زیان‏بخش است؟!

چرا کوچه‏ها و نهرها را آلوده و کثیف می‌‏کنید؟آب آلوده و هوای‌ آلوده‏ شما را بیمار می‌‏کند.این آب و هوا به همه شما تعلّق دارد ، همه شما حقّ دارید از آب پاک و هوای‌ سالم استفاده کنید و تندرست و شادمان زندگی‌ کنید.کسی‌ حقّ‏ ندارد ، آب و هوای‌ همگانی‌ را آلوده کند.آلوده و کثیف کردن آب و هوا یک ستم‏ بزرگ است و خدا ستمکاران را دوست ندارد و به کیفر می‌‏رساند.ای‌ مردمِ‏ دهکده!من برای‌ پاکیزگی‌ دهکده شما ، برنامه‏ای‌ دارم ، با من همکار کنید تا حسن آباد را ، تمیز و پاکیزه و زیبا سازیم.

اهالی‌ دهکده ، پیشنهاد او را پذیرفتند و وعده کمک و همکاری‌ دادند.

صبح روز بعد ، همه از منزل خارج شدیم ، عالم دین هم ، زودتر از همه‏ آماده کار بود.همه با هم مشغول کار شدیم:کوچه‏ها را تمیز و پاکیزه کردیم ، عالمِ دین از ما تشکّر کرد ، ما هم از راهنماییهایش سپاسگزاری‌ نمودیم.

از آن به بعد ، همه افراد دهکده ، با هم پیمان بستند که زباله‏ها و چیزهای‌‏ کثیف دیگر را در کوچه‏ها یا نهرهای‌ آب نریزند؛بلکه جمع کنند و هر روز به خارج دهکده ببرند و روی‌ آنها را با خاک بپوشانند و بعد از مدّتی‌ بعنوان کود از آن استفاده کنند. *

شبی‌ دیگر ، عالم دینی‌ درباره درخت‏کاری‌ برای‌ ما صحبت کرد و گفت: کشاورزی‌ و درخت‏کاری‌ ، بسیار پسندیده و ارزشمند است.دین اسلام درباره‏ آن ، سفارشهای‌ فراوان کرده است.درخت ، هوا را تمیز و پاک می‌‏کند ، میوه و سایه می‌‏دهد و فایده‏های‌ دیگر نیز دارد پیامبر گرامی‌ ما ، حضرت محمّد فرموده‏ است:«اگر نهالی‌ در دست داشتید که در زمین بنشانید و ساعت مرگتان‏ فرارسید ، از کار دست نکشید تا آن نهال را بنشانید ، چون خدا ، آباد کردن‏ زمین و کاشتن درخت را دوست دارد.»

«هر کسی‌ درختی‌ بنشاند و آن درخت را به میوه برساند خدا به مقدار میوه‏های‌ آن درخت ، به او پاداش و جایزه می‌‏دهد.»

حضرت علی‌ و سایر امامان نیز در کشاورزی‌ و درخت‏کاری‌ بسیار می‌‏کوشیدند.

بنابراین چه خوب است که اطراف این نهر را درخت بکاریم تا دهکده‏ شما زیباتر شود اگر وعده همکاری‌ بدهید فردا کار را شروع می‌‏کنیم.

همه موافقت کردند ، چند نفر از نیکوکاران نیز نهالها را رایگان در اختیار گذاشتند.

بامداد روز بعد ، شروع به کار کردیم:مردم دهکده ، با شور و نشاط نهالها را نشاندند.دانشمند دینی‌ به همه مخصوصاً به کودکان و نوجوانان سفارش‏ کرد که از درختها نگهداری‌ و مراقبت نمایند ، او گفت:این درختان مال همه‏ شماست کسی‌ حقّ ندارد به درختان عمومی‌ ، آسیب برساند ، مراقب باشید کسی‌‏ شاخه آنها را نشکند که گناه دارد.مواظب باشید حیوانات به درختان آسیب‏ نرسانند.

از وقتی‌ فهمیدیم که پیغمبر گرامی‌ ما ، درختکاری‌ را دوست دارد ، هرجا زمین بایری‌ داشتیم ، درخت کاشتیم و در نتیجه ، دهکده ما ، پر از باغهای‌ خرّم و پرمیوه شده است.با راهنمایی‌ دانشمند دینی‌ و همکاری‌ و معاونت مردم ، اکنون‏ حمّام پاکیزه ، مسجد زیبا و تمیز ، کتابخانه خوب و درمانگاه مجهّز داریم و دختران و پسران دهکده تمیز و سالم و باسواد هستند.

وقتی‌ صحبتهای‌ پسر عمویم به اینجا رسید ، گفتم:من ، برآن دانشمند دینی‌‏ و برتو و برهمه افراد دهکده آفرین می‌‏گویم.ای‌ کاش!مردم دهکده‏ها و شهرهای‌ دیگر نیز از شما درس دینداری‌ و زندگی‌ می‌‏آموختند. پرسشها:

1-شما ، زباله‏های‌ منزل خود را ، چه می‌‏کنید؟

2-به کسی‌ که زباله‏های‌ منزلش را در نهر آب می‌‏ریزد ، چه می‌‏گویید؟او را چگونه راهنمایی‌ می‌‏کنید؟

3-به کسی‌ که زباله‏ها را در کوچه و خیابان می‌‏ریزد ، چه می‌‏گویید؟

کدام سخن پیامبر را برای‌ او می‌‏گویید؟

4-برای‌ تمیزتر نگهداشتن کوچه و خیابان و محلّ زندگی‌ خود ، چه‏ کارها و کمکهایی‌ می‌‏توانید انجام دهید؟

5-پیامبر گرامی‌ ما ، درباره درختکاری‌ چه فرموده‏اند؟

6-شما چه کوششهایی‌ برای‌ کاشتن درخت ، می‌‏توانید انجام دهید؟

7-شما از درختهای‌ عمومی‌ چگونه نگهداری‌ و مراقبت می‌‏کنید؟

8-تا کنون چند درخت کاشته ‏اید؟

 

کنار بایست!شما نباید....

آن روز قرار بود به گردش برویم ، هر یک از بچّه‏ها مقداری‌ خوراکی‌‏ با خود آورده بود.

زنگ کلاس خورد ، خوشحال و خندان به کلاس رفتیم ، منتظر بودیم که آقای‌ معلّم به کلاس بیاید و برنامه حرکت را ، اعلام کند.

فکر می‌‏کردیم که:چه روز خوشی‌ در پیش داریم!ماشین بزرگی‌ که برای‌‏ گردش ، کرایه کرده بودند ، رسید و جلوىِ درِ مدرسه ایستاد.

چون نماینده کلاس غایب بود ، یکی‌ از بچّه‏ها که شانه‏فر نام داشت‏ پشت میز معلّم رفت و گفت:

بچّه ‏ها! بچّه‏ ها! من به ‏جای‌ نماینده کلاس.

هر وقت که آقای‌ معلّم آمد ، می‌‏گویم: برپا!

همه منظّم بایستید ، مواظب باشید ، هر کس نامنظّم‏ بایستد ، آقای‌ معلّم او را به گردش نمی‌‏برد.

همه ساکت نشسته بودند که ناگاه شانه‏فر گفت:برپا!

همه مؤدّب و منظّم ایستادند؛درِ کلاس بازشد ، ....یکی‌ از شاگردان‏ که دیر آمده بود ، وارد شد.شانه‏فر با صدای‌ بلند خندید و بعد گفت: بچّه‏ها!شوخی‌ کردم ، بنشینید.

از این شوخىِ بیجا ، همه بچّه‏ها ناراحت شدند.

چند دقیقه گذشت ، بچّه‏ها همه منتظر معلم بودند که شانه‏فر نگاهی‌‏ به درِ کلاس کرد و ساکت ایستاد و بعد با صدای‌ بلند گفت:برپا!

بچّه‏ ها همه ، ایستادند ، درِ کلاس به آرامی‌ باز شد ، ....یکی‌ از دانش آموزان کلاسِ سوّم ، کیفِ برادرش را آورده بود.به برادرش گفت: چرا کیفت را به مدرسه نیاوردی‌؟

 

برادرش گفت: کیف نمی‌‏خواستم، امروز گردش داریم.

این مرتبه هم نشستیم ولی‌ خیلی‌ ناراحت شده بودیم.شانه‏فر هم ، اوّل کمی‌ خندید و بعد گفت:بچّه‏ها!....ببخشید ، اشتباه کردم. شما بنشینید تا من بروم ببینم آقای‌ معلّم چرا نیامده است.

شانه‏فر رفت و بعد از چند لحظه برگشت و با ناراحتی‌ گفت:بچّه‏ها! گوش کنید!....گوش کنید!....آقای‌ معلّم گفتند:امروز گردش نمی‌‏رویم! سر و صدای‌ بچه‏ها بلند شد.نمی‌‏دانید چقدر ناراحت شدند!

در همین حال ، درِ کلاس باز شد.شانه‏فر نگاهی‌ به درِ کلاس کرد و خود را جمع و جور کرد و گفت:برپا!برپا!

هیچ کس بلند نشد.همه می‌‏گفتند:شانه‏فر دروغ می‌‏گوید ، دروغ‏ می‌‏گوید.

امّا این دفعه آقای‌ معلّم بود که وارد کلاس می‌‏شد.از پشت درِ کلاس ، صحبتهای‌ شانه‏فر را شنیده بود ، به او گفت:کی‌ به شما گفت‏ که امروز گردش نمی‌‏رویم؟چرا از قول من دروغ گفتی‌؟!

شانه‏فر سرش را پایین انداخت و جوابی‌ نداد.

آقای‌ معلّم گفت:بچّه‏ها به حیاط مدرسه بروید و به صف بایستید تا سوار ماشین شویم؛خیلی‌ خیلی‌ خوشحال شدیم ، به حیاط مدرسه رفتیم ، به صف‏ ایستادیم و به نوبت سورا ماشین شدیم.وقتی‌ که شانه‏فر می‌‏خواست سوار ماشین شود ، آقای‌ معلّم به او گفت:کنار بایست!شما نباید با ما به گردش‏ بیایی‌!ما ، یک دانش آموز دروغ‏گو را همراه نمی‌‏بریم.

شانه‏فر به گریه افتاد ، دست آقای‌ معلّم را گرفت ، گفت:آقا اشتباه‏ کردم ، مرا ببخشید....خیلی‌ اصرار کرد.

آقای‌ معلّم گفت: شانه ‏فر! من از رفتار شما خیلی‌ ناراحت شدم؛ بهتر است که شما همراه ما به گردش نیایی‌؛ولی‌ اگر دانش آموزان کلاس ، به من بگویند که شما را هم به گردش ببریم ، آن وقت شما را همراه خود ، به گردش می‌‏بریم.

ولی‌ بچّه‏ها که از دروغ‏گویی‌ شانه‏فر ناراحت بودند ، به آقای‌ معلم‏ چیزی‌ نگفتند ، هیچ یک از بچّه‏ها خواهشی‌ نکرد.بعضی‌ هم ، آهسته‏ می‌‏گفتند:ما دوست نداریم شانه‏فر با ما به گردش بیاید.

آقای‌ معلّم هم سوار ماشین شد ، ماشین با سر و صداىِ خوشحالی‌‏ بچّه‏ها ، از مدرسه دور شد.

از دانش آموزان کلاس چهارم ، فقط شانه‏فر در مدرسه ماند.شانه‏فر چون دروغ می‌‏گفت آبرو و احترام خود را ، از دست داد و از گردش محروم‏ گشت.

این نتیجه دنیا.امّا کیفر آخرت برای‌ دروغ‏گویان ، سخت‏تر و پایدارتر است.

پیغمبر گرامی‌ ما ، حضرت محمّد فرمود:شخص مسلمان و با ایمان‏ هرگز دروغ نمی‌‏گوید.

حضرت سجّاد فرمود:از دروغ بپرهیزید ، چه کوچک باشد چه بزرگ‏ چه جدّی‌ باشد چه شوخی‌‏

حضرت امام محمّد باقر فرمود:دروغ ویران کننده ایمان است.

 

پرسشها:

1-آیا در تمام موارد ، بچّه‏ها صحبتهای‌ شانه‏فر را ، باور کردند؟....چرا؟

2-آیا مردم به سخنان شخص دروغگو ، اعتماد می‌‏کنند؟چرا؟

3-فکر می‌‏کنید دانش آموزانی‌ که به گردش رفتند ، چند نفر بودند؟چند نفر با شانه‏فر دوست بودند؟

4-آیا کسی‌ با شخص دروغگو دوست می‌‏شود؟....چرا؟

5-به نظر شما ، اگر شانه‏فر را به گردش می‌‏بردند ، بهتر نبود؟ چرا؟

6-آیا به شوخی‌ دروغ گفتن هم بد است و گناه دارد؟....چرا؟

7-اگر یکی‌ از آشنایان شما دروغ بگوید؟چگونه او را راهنمایی‌ می‌‏کنید؟به او چه می‌‏گویید؟

8-به نظر شما ، چرا شانه‏فر دروغ می‌‏گفت؟

9-«دروغ ویران کننده ایمان است»یعنی‌ چه؟

 

عبور از خیابان‏

مدرسه تعطیل شد.بچّه‏ها به‏سوی‌ منزل حرکت کردند ، پیاده‏رو خیلی‌ شلوغ بود.جواد به دوستش ، رضا ، گفت:چه پیاده‏روی‌ شلوغی‌! اینجا که نمی‌‏توان راه رفت!بیا از کنار خیابان برویم.

رضا گفت:

خیابان ، جای‌ عبور ماشین است؛برای‌ عبور افراد پیاده نیست.

راه رفتن در خیابان خطر دارد و برای‌ رانندگان هم ، ایجاد مزاحمت می‌‏کند.

خدا دوست ندارد که برای‌ دیگران ، مزاحمت ایجاد کنیم.

جواد گفت:چه حرفهایی‌ می‌‏زنی‌!در این‏جای‌ به این شلوغی‌ که‏ نمی‌‏شود راه رفت ، خداحافظ!....من رفتم!....

این را گفت و از رضا جدا شد و در کنار خیابان با سرعت حرکت کرد.

جواد راست می‌‏گفت:پیاده‏رو خیلی‌ شلوغ بود ، او نمی‌‏توانست در پیاده‏رو ، تند برود ، می‌‏خواست زودتر به منزل برسد ، به همین جهت به خیابان‏ رفت و به‏سوی‌ منزل دوید.

رضا که دید دوستش به‏سرعت از او دور شد ، فکر کرد که خودش‏ هم به خیابان برود و از جواد عقب نماند.ولی‌ یادش آمد که خودش‏ به جواد گفته بود:«خدا دوست ندارد برای‌ دیگران مزاحمت و ناراحتی‌ ایجاد کنیم.راه رفتن در خیابان خطر دارد و برای‌ رانندگان هم مزاحمت و ناراحتی‌ ایجاد می‌‏کند.»

در همین فکرها بود که صدای‌ وحشتناک ترمز اتومبیلی‌ را شنید.

 

مردم به سوی‌ آن اتومبیل دویدند.ولی‌ بعد از چند لحظه آن اتومبیل‏ حرکت کرد و رفت.مردم می‌‏گفتند:تصادف خطرناکی‌ بود شاید هم مرده‏ باشد ، خدا کند تا بیمارستان سینا زنده بماند.

رضا حرفهای‌ مردم را شنید.بعد از چند دقیقه به خانه رسید.مدّتی‌‏ گذشت.تقریباً بعد از یکساعت ، مادر جواد به خانه رضا آمد.از رضا پرسید:جواد را ندیدی‌؟هنوز نیامده است!رضا گفت:جواد می‌‏گفت: کار دارم ، می‌‏خواهم زودتر به منزل برسم.از من خداحافظی‌ کرد و با سرعت در خیابان دوید.ناگهان ، رضا به یاد تصادف افتاد و گفت:آخ! شاید جواد تصادف کرده باشد!

مادر جواد با ناراحتی‌ گفت:تصادف؟....پس حالا پسرم کجاست؟

رضا گفت:من ، چیزی‌ ندیدم.فقط شنیدم که مردم می‌‏گفتند:بیمارستان‏ سینا.

مادر جواد به بیمارستان رفت.پرسید:پسرم جواد را ، اینجا آورده‏اند؟

گفتند:پسری‌ را دو ساعت پیش ، اینجا آوردند.بیایید او را ببینید.

مادر جواد ، آن پسر را دید.جواد بود و با چهره‏ای‌ خونین ، روی‌ تخت‏ افتاده بود.

دو روز بعد ، رضا با مادرش برای‌ عیادت جواد ، به بیمارستان رفت ، جواد روی‌ تخت خوابیده بود.صورتش را پانسمان کرده بودند ، یکی‌ از پاهایش‏ را-که شکسته بود-گچ گرفته بودند ، تمام بدنش درد می‌‏کرد.

بعد از یک ماه ، جواد با کمک چوب به‏ مدرسه رفت و در کلاس شرکت کرد.معلّم‏ و همه دانش آموزان ، از دیدن جواد ، خوشحال شدند و از او درباره تصادف‏ پرسشهایی‌ کردند.سپس معلّم برای‌ دانش‏ آموزان توضیح داد که:

برای‌ جلوگیری‌ از این خطرها باید«قوانین‏ راهنمایی‌»را رعایت کنیم.قوانین راهنمایی‌ ، در همه جهان برای‌ جلوگیری‌ از خطر و بی‌‏نظمی‌ است.جواد می‌‏خواست زودتر به منزل برسد ولی‌ چون قوانین راهنمایی‌ را رعایت نکرد ، متأسّفانه دیرتر از همیشه‏ به منزل رسید.در صورتی‌ که اگر از پیاده‏رو می‌‏رفت.خیلی‌ زودتر از اینها به منزل می‌‏رسید.

حالا شما ، هر وقت می‌‏خواهید از عرض‏ خیابان عبور کنید ، از جاهای‌ خط کشی‌ شده‏ یا از نزدیک چهار راهها ، با احتیاط بگذرید در خیابان ندوید و هیچ وقت در طول خیابان‏ راه نروید.

پیغمبر گرامی‌ ما می‌‏فرماید:

وسط راه(خیابان)برای‌ عبور سواره‏هاست‏

در خیابان ، سواره‏ها بر پیاده‏ها«حقّ تقدّم»دارند.

 

پرسشها:

1-«حقّ تقدّم»یعنی‌ چه؟چه افرادی‌ برای‌ عبور ، در طول خیابان ، حقّ تقدّم دارند؟پیامبر گرامی‌ ما ، در این مورد ، چه فرموده‏اند؟حقّ تقدّم ، برای‌ پیاده‏روها ، در چه قسمتی‌ از خیابان است؟

2-چرا جواد تصادف کرد؟رضا به او چه گفته بود؟اگر صحبت‏ رضا را گوش می‌‏کرد ، چگونه به منزل می‌‏رسید؟

3-وقتی‌ می‌‏خواهید از خیابان بگذرید ، چگونه و از کجا می‌‏گذرید؟

4-برای‌ جلوگیری‌ از این‏گونه پیش‏آمدها ، چه نکاتی‌ را باید مراعات کرد؟

5-برخی‌ از قوانین راهنمایی‌ را که می‌‏دانید ، بگویید.

6-وقتی‌ جواد به مدرسه و کلاس بازگشت ، معلّم درباره چه موضوعی‌‏ صحبت کرد؟به دانش آموزان چه گفت؟

7-آیا شما ، قوانین راهنمایی‌ را قبلاً مراعات می‌‏کردید؟از این‏ به بعد چطور؟آیا سعی‌ خواهید کرد؟

 

به شما تبریک می‌‏گوییم، چون توانسته ‏اید که: این کتاب را یاد بگیرید ، بفهمید و در زندگی‌ عمل کنید.

چه خوب که به دوستانِ صمیمی‌ خود هم سفارش کنید:این کتاب را تهیّه کنند ، بخوانند ، تمرینهایش را انجام دهند ، و آنرا خوب بیاموزند و آموخته‏ها را ، برنامه زندگی‌‏ خویش قرار دهند و بکار بندند.