اشکالی دربارۀ تحریم ربا
مقالههایی که من دربارۀ ربا نوشتهام، بعضی خوانندگانِ آنها را وادار کرد که به طریق زیر اظهار نظر کنند:
«در عصر حاضر، نظام سرمایهداری به مدد نیروی سیاسی خویش بر دنیای اقتصادی تسلط یافته و ارّابۀ اقتصاد جهان با چرخهای سرمایهداری در حرکت
است.
طبقۀ سرمایهدار ارّابۀ اقتصاد جهان را سیر میدهند. ملتهایی میتوانند از طریق سرمایهداری به ترقیاتی نائل آیند که در مورد تحصیلِ ثروت و انفاق آن به هیچگونه قید دینی و اخلاقی مقید نباشند و ازسویدیگر، نیروی اجتماعی ما مسلمانان از هم گسیخته و چنین قدرتی نداریم که نظام اقتصادی اسلام را حتی در بین خودمان برقرار سازیم، چه رسد به آنکه بتوانیم نظام اقتصادی جهان را تغییر دهیم.
پس با این اوضاع و احوال، اگر قیود دینی به ما اجازه ندهند تا در مسابقات اقتصادی جهان شرکت کنیم، جز این نتیجه نمیدهد که ملت مسلمان از نظر اقتصادی و تهیۀ وسایل آسایش زندگی از سایر ملتها عقب خواهد افتاد و در همان حالی که کشورهای همجوار ما به ثروتشان میافزایند، فقر و محرومیت ما روزبهروز توسعه مییابد. همین عقبماندگی اقتصادی ما را در میدان سیاست و تمدن و اخلاق نیز ذلیل و خوار میگرداند.
مطالب مذکور، تنها از باب ارعاب و توهّم نیست، بلکه حقایقی است که نتایجش را چندین سال است در دنیای علم و عمل با چشم خود مشاهده میکنیم. اطراف و جوانب موضوع بر کسی پوشیده نیست. بنابراین ما نمیدانیم بیان احکام شریعت اسلام در این شرایط چه ثمرهای دارد؟ ذکر مبادی اقتصادی اسلام به چه درد ما میخورد؟ اکنون برای ما فهم این مطلب ضرورت دارد که آیا راهی هست که اوضاع اقتصادی خود را حفظ کنیم و مراحل ترقی را بپیماییم، ولی درعینحال به قوانین اسلام هم پایبند باشیم؟ اگر چنین امری امکان وجود نداشت، ناچار یکی از دو راه را باید انتخاب کنیم: یا باید مسلمانان بهکلی ساقط گردند یا مانند سایر ملتها خود را از تمام قیود و قوانین دین ـ که در عصر حاضر قابل اجرا نیست ـ آزاد گردانند!»
پاسخ
در پاسخ میگوییم: اشکال مذکور، اختصاصی به مسئلۀ ربا ندارد، بلکه دایرهاش بسیار وسیع است. اگر از بین جنبههای زندگی انسان فقط اقتصاد بود که نظام غیراسلامی بر آن تسلط داشت، حل مشکل تا حدی آسان بود، ولی واقع قضیه چنین نیست، شما اگر به دنیای اطراف خویش بنگرید و شرایط زندگی خود را بررسی کنید، کدامیک از شعبههای حیات را سراغ دارید که نظام غیراسلامی بر آن غلبه نکرده است؟ آیا کفر و مادیگری و تشکیک و تردید بر عقاید غالب نگشته است؟ آیا نظامی که خدا را انکار دارد بر نظام تعلیموتربیت تسلط نیافته است؟ آیا روشهای غربی بر تمدن و فرهنگ جهان، مستولی نشده است؟ آیا برنامههای غربی در اعماق زندگی اجتماعی ما نفوذ نکرده است: آیا اخلاقیات ما از غلبۀ غرب نجات یافته است؟ آیا معاملات ما از نفوذ غرب سالم ماندهاند؟ آیا قوانین و برنامههای سیاسی ما از تأثیرات جهان غرب نجات یافتهاند؟
اگر چنین است پس چرا شما سؤال خود را به اقتصاد، آن هم دربارۀ یکی از فروعش اختصاص میدهید؟ بلکه بهتر است دایرۀ اشکال را توسعه داده، بگویید: مجرای زندگی بهکلی تغییر یافته است. در زمان سابق به جانب اسلام متوجه بود، ولی اکنون مسیرش تغییر یافته به غیراسلام منتهی خواهد شد. ما هرگز قدرت نداریم مسیر رودخانه عظیم زندگی را تغییر دهیم و نمیتوانیم درمقابل امواجش شنا کنیم و میدانیم که اگر بخواهیم در جای خود توقف کنیم، مسلماً به هلاکت میرسیم. اکنون از شما خواهش میکنم که نقشه و برنامهای عملی برای ما تهیه کنید که بتوانیم به وسیله آن ازیکسو اسلام خویش را نگهداری کنیم و ازسویدیگر، کشتی تمدن خود را در مسیر همین موج خطرناک به سوی مقصد روانه سازیم و بتوانیم هم قاصد کعبۀ خدایی باشیم هم قافلهای را که به سوی ترکستان رهسپار است، رها نسازیم و با اینکه افکار و نظریات و هدفها و مبادی زندگی و برنامههای عملی ما غیراسلامی است درعینحال مسلمان باشیم. اگر برای جمع بین این اضداد راهی تصور نشود، لابد یکی از دو امر را باید انتخاب کنیم: یا در کنار جریان این نهر تمدن به هلاکت برسیم یا نام اسلام را از جلوی کشتی خود محو سازیم تا مانند سایر کشتیها به سوی مقصد آنها رهسپار گردد.
عجب منطقی
رفقای روشنفکر و متجدد ما وقتی دربارۀ مسئلهای بحث میکنند، آخرین دلیلشان این است که مسیر تمدن عصر حاضر چنین است و موج تمدن بدین سوی متوجه میباشد، برنامۀ دنیای کنونی چنین است، پس چگونه میتوانیم با آن مخالفت کنیم؟ و در صورت مخالفت، چگونه میتوانیم به زندگی خویش ادامه دهیم؟ پس اگر سخن در اخلاق باشد میگویند: در عصر حاضر میزان و معیار اخلاق تغییر یافته است. مقصودشان این است که چگونه میتوان به مقیاس اخلاقی اسلام تمسک جست؟ و اگر از مستور بودن بانوان بحث شد میگویند: این حکم در جهان الغا شده است؛ یعنی مسلمانان هم باید از سایر جهانیان پیروی کنند. اگر موضوع بحث تعلیموتربیت باشد میگویند: تعالیم اسلامی در بازار جهان رواج ندارد؛ یعنی جوانان ما نباید مطالبی را بیاموزند که در بازار جهان خریدار ندارد، بلکه باید اجناسی را تهیه کنند که در همهجا مطلوب است. اگر بحث ربا به میان آمد میگویند: بدون ربا امور جهان اصلاح نمیشود.
خلاصه، در هر رشتهاى از رشتههاى زندگى مانند تمدن، اجتماع، اخلاق، تعلیم، اقتصاد، قانون و سیاست که خواستند از روش اسلامى عدول کنند و از برنامههاى غربى متابعت نمایند، آخرین برهانشان این است که مىگویند: روش عصر حاضر چنین است و موج تمدن بدین سوى رهسپار است و سیر زمانه چنین اقتضایى دارد و امثال این عبارتها را دلیل قاطعى براى جواز تقلید از جهان غرب یا ارتداد جزئى ارائه مىدهند. اینان گمان مىکنند هریک از احکام اسلامى که هدف این برهان قرار گرفت باید از پیکر مقدس اسلام ساقط گردد.
ما به این آقایان مىگوییم: شما چرا خود را زحمت مىدهید و در یکیک احکام اسلام امثال آن عبارتها را تکرار مىکنید و تقاضاى تخریب دارید؟ چرا مقصوتان را در یک کلمه خلاصه نمىکنید و نمىگویید باید کاخ اسلام را یکمرتبه ویران سازیم؟
مثلاً شخصى که مىخواهد خانهاى را ویران سازد، اگر خواستهاش را بهصورت تقاضاهاى متعددى ادا کند و یکیک دیوارها و اتاقها و مهمانخانههایش را نام ببرد و دستور تخریب بدهد اوقات خود و دیگران را بیهوده تضییع کرده است، پس چرا با یکجمله نمىگویید این خانه باید ویران گردد، زیرا رنگش با رنگ عصر حاضر مخالف است و جهتش برخلاف جهت وزش بادهاى عصر حاضر است و طرز ساختمانش با ساختمانهاى جهان اختلاف دارد.
گویا براى بردگى آفریده شدهاند
اگر انسان بخواهد با اینگونه اشخاص که چنین طرز تفکری دارند، به مباحثه و مناقشه بپردازد، بیهوده اوقات خود را تضییع مىکند. پاسخ قطعى و صریح به آنان این است که اى آقایان روشنفکر، چرا به خود زحمت مىدهید تا این خانه را ویران سازید و به جایش خانۀ دیگرى بنا کنید؟ بهتر است بدون تحمل دردسر از این خانه کوچ کنید و به خانهاى که ازحیث شکل و رنگ و شیوۀ ساخت، مورد پسندتان باشد منتقل گردید. اگر میل دارید با موج تمدن کنونى جهان حرکت کنید، چرا به خود زحمت مىدهید که اسم اسلام را از صورت کشتى محو سازید، بلکه بهتر است که کشتى اسلام را رها کنید و در یکى از کشتیهایى که با موج تمدن کنونى حرکت میکند، بنشینید. وجود مسلمانان اسمى که ازحیث افکار، اخلاق، اجتماع، اقتصاد، تعلیمات و تمام شئون زندگى مسلمان نباشند و دوست ندارند مسلمان واقعى باشند، چه نفعى به حال اسلام دارد؟ بلکه زیان بزرگى هم دربر دارد.
اینگونه افراد خدا را عبادت نمىکنند، بلکه بندۀ هواى نفس و اسیر موج عصر حاضرند. اگر در روزگار کنونی بتپرستى هم رواج داشت ایشان براى بت سجده مىکردند و اگر برهنگى در جهان مد شود، ایشان نیز مانند حیوانات برهنه زندگى مىکنند و اگر خوردن چیزهای نجس و کثیف معمول شد، اینان خواهند گفت چیزهاى پاک و نظیف نجس و پلیدند و به طهارت اشیای نجس حکم مىکنند. قلب و ذهن
اینگونه افراد به بند کشیدهشده، گویا اصلاً براى بندگى دیگران آفریده شدهاند و چون در عصر حاضر جهان غرب بر دنیا حکومت مىکند، اینها مىخواهند در تمام
جهات زندگى، فرنگىمآب گردند و اگر فردا غلبه با حبشیها شد، آنان نیز براى تقلید از حبشیها صورت خود را سیاه و لبهایشان را ضخیم و موهایشان را شبیه آنان خواهند ساخت. درآنصورت، هرچه از سرزمین حبشۀ متمدن آمد، مورد تقدیس و احترام واقع خواهد گشت. اسلام هرگز بدینگونه مردمانِ بندهصفت احتیاج ندارد.
به خدا سوگند، اگر اسامى این منافقین بندهصفت از دفتر آمار صدها میلیون مسلمان جهان خارج گردد و در عالم جز چندین هزار مسلمانی که خدا دربارۀ آنان
مىگوید:
خدا آنان را دوست دارد آنان هم خدا را دوست دارند؛ براى مؤمنین متواضعند و درمقابل کفار سرسختى نشان مىدهند و در راه خدا جهاد مىکنند و از سرزنش احدى نمىهراسند.[117]
باقی نماند، اسلام بهمراتب قدرتمندتر و نیرومندتر از حال خواهد گشت و خارجشدن صدها میلیون از اینگونه افراد لاابالى به منزلۀ خارجشدن چرک و خون فاسد از جسم شخص بیمار است.
نفاق تازگى ندارد
این مسلمانان اسمى مىگویند: «مىترسیم بلیهاى بر ما نازل گردد.»[118] ولى سخن ایشان نداى تازهاى نیست، بلکه از قدیم جریان داشته. با همین سخنان، نفاق درونى خود را آشکار مىساختند و بهوسیلۀ همین ندا بوده است که منافقین به جانب لشگر دشمنان اسلام متمایل مىشدند. آنان همیشه احکام خدا را زنجیری در گردن و قیدى در پاهاى خویش مىپنداشتند و تا ابد هم پیروى از احکام خدا را سخت و مشکل مىشمارند. میپندارند اطاعت از خدا و رسول، مُضرّ است و یگانهراه وصول
به سعادت، پشت پا زدن به احکام الهى است، ولى همانطور که شریعت و قوانین الهى براى تمایلات منافقین گذشته تغییر داده نشد، در حال و آینده نیز تغییربردار نیست.
آیین شجاعان نه آیین بردگان
شریعت مقدس اسلام براى افراد پست و نالایق و بندگان هوا و هوس و شیفتگان دنیا و اشخاصی که همانند پرِ پرندهاى در هوا حرکت دارند یا همچو خس و خاشاکى با موج دریا بالا و پایین مىروند یا مانند «آفتابپرست» دائم رنگ به رنگ مىشوند و به رنگ جماعت در مىآیند، نازل نشده است، بلکه دین مقدس اسلام براى شیرهاى شجاعى فرود آمده که خود را براى تغییردادن مسیر بادهاى مخالف و مقاومت در مقابل موجهاى سهمگین و تغییردادن مسیر موجهاى باطل قادر و توانا ببینند.
این دین براى اشخاصى نازل شده که رنگ خدایى را از سایر رنگها بهتر بدانند و بکوشند جمیع جهانیان را به رنگ دین در آورند. موجودی که مسلمان نامیده مىشود بدان منظور خلق نشده است که با موج حوادث جهانى حرکت کند، بلکه آفریده شده است که به کمک نیروى ایمان و عقیدهاش موج حیات انسانیت را به سوى حقیقت و درستى متوجه سازد.
اگر موج زندگى از مسیر صحیح منحرف شود و افرادی که مدعى اسلاماند به همین مجراى غلط رضایت دهند، مسلمان واقعى نیستند و در ادعاى خویش کاذبند. مسلمان حقیقى با موج انحراف مبارزه مىکند و در تغییردادن مسیرش میکوشد و اهمیتى نمىدهد که در این راه پیروز گردد یا با شکست مواجه شود؛ بلکه در این جهاد بزرگ هرگونه خسارت و ضرری را متحمل مىگردد و روح سلحشورى وى شکست نمىخورد؛ حتى اگر در این راه تمام استخوانهایش شکسته و بندهایش از هم گسیخته شود و موج او را به کنارى پرتاب کند از این شکست ظاهرى مأیوس و ناراحت نمىشود و از پیروزى کفار و منافقینى که با موج بیدینى سیر مىکنند، خود را شکستخورده و عقبافتاده نمىپندارد.
درس ناتوانى را در کدام مکتب آموخته اید؟
اى مردم! قرآن کریم در دسترس شماست و رفتار انبیای الهی پیش رویتان قرار دارد، احوال کسانی که از صدر اسلام تاکنون به دعوت اسلام قیام کردند در
اختیارتان است، آیا از تمام اینها مىتوانید مدعاى خود را اثبات کنید؟ آیا
هیچیک از اینها دلالت دارند که مسلمانان باید در جهت بادهاى حوادث جهانى حرکت کنند و در مسیر موج عصر حاضر در جریان باشند و به رنگ مردم زمانه در آیند تا رسوا نشوند؟
اگر مقصود چنین بود، پس کتابهاى آسمانى به چه منظور نازل گشتند؟ و بعثت انبیا چه فایدهاى داشت؟ همان موجهاى جهانى براى تعیین مسیر شما کافى بود و موج زندگى دنیوى شما را در مسیر خویش وارد مىساخت و تحولات زمانه براى یاددادن صنعتِ رنگبهرنگ شدن (آفتابپرست صفتى) کفایت میکرد. خداوند متعال هیچ کتابى را از آسمان نازل نکرده که این تعلیمات پست را به مردم یاد دهد و پیغمبران گرامى را بدین منظور مبعوث نکرده است، بلکه آنان را فرستاد و احکامى را نازل فرمود که برنامۀ غلط جهانیان را براندازد و برنامههاى مستقیم و معتدل الهى را جایگزین آنها گردانند. در بین مردم، جمعیتى تأسیس کنند که هدفشان منحصر به این نباشد که گلیم خود را سالم از آب بیرون آورند، بلکه براى هدایت جهانیان نیز کوشش کنند. پیغمبران و پیروانشان براى همین هدف عالى جهاد، و انواع شکنجهها را تحمل مىکردند؛ حتى نفس خویش را در معرض خطر قرار مىدادند و هیچیک از آن نفوس پاک براى ترس از نکبت یا طمع در منافع، تابع سیر زمانه نشد.
پس هرکس در پیمودن راههای آسمانى در خود احساس خسارت و خطرى مىکند؛ و به همین علت مى خواهد راهى را برگزیند که به عقیدهاش کسانی با پیمودن آن به سعادت و رفاه و عزت رسیده اند. چنین شخصى مىتواند راه مورد نظرش را انتخاب کند و دنبال آنان حرکت نماید، ولى چرا اینگونه افرادِ ترسو خود و دیگران را فریب مىدهند و دم از متابعت کتاب و سنت مىزنند؛ با اینکه هردو را پشت سر انداخته اند. معصیت ذاتاً گناه است، ولى نمىدانم این دروغگویى و تقلب و نفاق براى چیست؟
غیرقابلِ تغییر بودنِ موج زمانه
اگر کسى خیال کند که ممکن نیست موج زندگى را از مسیر کنونى خود منحرف ساخت و در مجراى دیگرى انداخت، اشتباه بزرگى مىکند، زیرا عقل و تجربه و مشاهده و خلاف این قضیه را به اثبات مىرسانند. به علت اینکه در این دنیا تاکنون صدها نهضت و انقلاب به وقوع پیوسته و هریک از آنها موج تمدن و زندگى عصر خود را از مجراى سابقش منحرف ساخته، به مجراى تازهاى متوجه کرده است. بهترین گواه سخن ما خود اسلام است. هنگامی که پیغمبر اسلام به رسالت مبعوث گشت، شما گمان مىکنید موج زندگى به چه سویى متوجه بود؟ آیا کفر و شرک بر تمام جهان مستولى نبود؟ آیا کارهاى زشت بر اخلاق نیک، غلبه نداشت؟ آیا مردم آن عصر تابع هواى نفس نبودند؟ آیا رژیم سرمایهدارى و بذل و بخششهاى استبدادى بر اقتصاد آنان تسلط نداشت؟ آیا افراطکارى و تجاوزات، قوانین را زیر پا نگذاشته بود؟ آرى، در چنین اوضاع و احوالى، پیغمبر اسلام بهتنهایى قیام کرد و با جهانى اعلان مبارزه داد. او تمام افکار غلط و برنامههاى نادرستى که در آن عصر رواج داشت رها ساخت و به جای آنها عقیدۀ مخصوص و طریقۀ معینى را از جانب خدا به جهانیان عرضه داشت و در مدت کوتاهى توانست مجراى موج زندگى عصر خویش را تغییر دهد و به مدد نیروى تبلیغ و جهاد، رنگ زمانه را بهکلى عوض کند.
تازهترین نمونه براى این مطلب انقلاب کمونیستهاست، زیرا در قرن نوزدهم که قدرت سرمایهدارى به اوج خویش رسیده بود به ذهن هیچ فرد ترسو و متلوّنى خطور نمىکرد که ممکن است نظام سرمایهدارى با آنهمه قدرت سیاسی که دارد روزى واژگون گردد، ولى در همان عصر، مردى به نام «کارل مارکس» قیام کرد و به تبلیغ مرام کمونیسم پرداخت. اما با قدرت حکومت وقت روبهرو شد و از وطن تبعید گشت و در این راه فشارها دید و سختیها کشید. ولى قبل از آنکه مرگش فرا رسد موفّق شد جمعیتى را به وجود آورد که در مدت چهلسال مبارزه توانستند نیروى بزرگ و مهیب دولت روسیه را در هم کوبند و واژگون سازند. نهضت آنان به این حد قناعت نکرد، بلکه بنیاد رژیم سرمایهدارى را در سراسر عالم متزلزل ساخت و نظریۀ مخصوصى دربارۀ اقتصاد و امور عمرانى عرضه داشتند که همواره درحال رشد و ترقى است و طرفدارانش روزبهروز بیشتر میشوند و قوانین دولتهای سرمایهدارى را نیز تحت تأثیر قرار میدهند.[119]
بیاثر بودنِ نقشِ افراد ترسو در تاریخ
علاوه بر همۀ اینها هیچ انقلاب یا پیشرفتى بدون اعمال قدرت و شدّت عمل تحقق نمىپذیرد و اعمال قدرت، ذوبشدن در قالب دیگران نیست، بلکه ذوبکردن دیگران در قالب خود است. مراد و قوّت هم تحت تأثیر دیگران قرار گرفتن نیست، بلکه، تأثیر و نفوذ در دیگران است و افراد ترسو و ضعیفالنفس تاکنون در دنیا نهضتى برپا نساختهاند.
اشخاصى که در زندگى خود، هدف و غایتى ندارند و نیز اشخاص ناتوان در راه هدف نمیکوشند و شجاعت ندارند درمقابل خطرات و مشکلات استقامت ورزند. اشخاصی که جز تحصیلِ آسایش و خوشگذرانى هدفى ندارند و بدین سبب هرروز به رنگ جماعت در مىآیند و با اندکفشارى تسلیم مىگردند، تا حال کار قابل توجهى انجام ندادهاند و در تاریخ، اثرى از کارهایشان دیده نمىشود، بلکه تشکیل و تأسیس تاریخ فقط درخور شأن افراد شجاع است. اینان هستند که با جهاد و فداکارى مسیر زندگى ملتى را تغییر مىدهند و تحولى در افکار جهانیان به وجود مىآورند و انقلابى در برنامههاى عملى ایجاد مىکنند و در عوض آنکه خودشان همرنگ جماعت گردند، جماعت را همرنگ خویش مىگردانند؛ پس نگویید: چرخ زمانه به عقب بر نمىگردد و ممکن نیست دنیا را از مسیرش منحرف ساخت و باید تابع محیط و عادتهای زمانه بود، بلکه بر شما واجب است به جای آنکه ادعاى اضطرار دروغى کنید با صراحت و بدون ظاهرسازى، به سستى و بىحالى خود اعتراف نمایید. باید اقرار کنید که شخص ضعیف و سست عنصر هرگز نمىتواند به دین یا اصل و قاعدهاى پاىبند گردد و ناچار است همیشه درمقابل نیرومندان و اقویا خضوع و کوچکى کند و چنین لیاقتى را ندارد که به مبدائى از مبادى زندگى، یا قانونى از قوانین مقید گردد.
اگر بنا شد دین براى جلب توجه اینگونه افراد لاابالى و بىبندوبار، مبادى و اصولش را تغییر دهد، دیگر دینى باقى نخواهند ماند.
اسراف و عادتهای غلط
یکى از اشتباهات بزرگ شما این است که گمان مىکنید قیود و احکام دین مقدس اسلام، مانع ترقیات است، ولى اشتباه مىکنید شما را به خدا سوگند در این عصر به کدامیک از قیود دینى ملتزمید؟ و کدام قیدى را پاره نکردهاید؟ از کدام حدى از حدود دین تجاوز ننمودهاید؟ اسلام کدامیک از عوامل هلاکت و بدبختى را برایتان تجویز کرده است؟ یکى از علل و عوامل بزرگ بدبختى شما اسراف و تبذیر است.
شما هرساله میلیونها پول را از طریق ربا از جیب خود خارج مىسازید و به صندوق بانکها و صرافخانهها مىریزید و این اسراف و تبذیر چنین نتیجه داده که همواره املاک پر ارزش و ذخایر گرانبهایتان را دیگران تصاحب مىکنند. آیا اسلام به شما اجازۀ اینگونه تفریط اموال و اسرافکارى را داده است؟
یکى از عوامل بدبختى شما عادتهای غلط و نادرست است، با تمام این فقر و بدبختى که دارید، همیشه سینماها و تماشاخانهها و مراکز لهو و لعب از وجود شما پر است. در مورد لباس و اسباب و لوازم زندگى و تجملات، اسراف و بیش از قدرت مالى خود خرج مىکنید، در هر ماه میلیونها پول از جیب شما ملت فقیر خارج مىگردد و به مصرف تقلیدهاى غلط و تظاهرات بیجا و خودنماییها و رفتار جاهلانه مىرسد. آخر کدامیک از این اعمال را اسلام براى شما حلال کرده است؟
بدین ترتیب، بلیهای که شما را به هلاکت افکنده، عمل نکردن به قانون زکات اسلامى و اهمال تعاون در امور خیریه است، آیا اسلام پرداختن زکات را بر شما واجب نکرده است؟
پس، حقیقت قضیه این است که انحلال و ورشکستگیِ زندگى اقتصادى شما
بر اثر تقیّد به احکام اسلام به وجود نیامده، بلکه از آثار عملنکردن به قوانین اسلامى است.
اما در خصوص تقیّد به عدم رباخوارى، پس ربا در کجاى زندگى شما سرایت نکرده است؟ حداقل نودوپنج درصد از افرادی که خود را به ربا آلوده مىسازند بیجهت مرتکب این عمل غیرمشروع مىشوند و اضطرار ندارند. بسیارى از ثروتمندان بهطور رسمی محتکر و رباخوار نیستند، اما به عنوانى از عناوین به رباخوارى اشتغال دارند. ربا در زندگى اکثر مسلمانان از راه معاملات بانکى، استفاده از اعتبارات، پیمانهاى مالى و اعتبارات حسابهاى پسانداز و ذخیره (Provident Fund) رواج یافته است، پس تقیّد به قانونِ حرمت ربا ـ که میگویند علت انحطاط اقتصادى ماست ـ در کجا وجود دارد؟
شرافت و عزت شما
یکى از استدلالهای جالب آنان این است که مىگویند: عظمت و شوکت مسلمانان بستگى به غناى مالى دارد و غناى مالى آنها در گرو ترقیات اقتصادى است و این هم به تجویز ربا وابسته است. معلوم مىشود: این آقایان تاکنون علت اساسى شرافت و قوت اجتماعى ملت را درک نکردهاند، زیرا ثروتِ تنها نمىتواند قوّت و عزت و شرافت ملتى را تضمین کند و اگر فرضاً هریک از شما داراى میلیونها ثروت شوید ولى نیروى عمل و اخلاق در بینتان نباشد مطمئن باشید که در جهان شرافت و ارزشى نخواهید داشت، ولى برعکس، اگر رفتارتان اسلامى باشد، اهل صدق و امانت باشید، طمعکار و ترسو نباشید، در اصول و مبادى اسلامى ثابت قدم باشید، در معاملات امین باشید، حق را حق بدانید و واجب را واجب بشمارید، بین حلال و حرام فرق بگذارید، در اخلاقیات چنان نیرومند باشید که براى جلب منافع یا ترس از ضرر از راه حق عدول نکنید، بههیچقیمتى ممکن نباشد ایمانتان را خرید، اگر واجد چنین امتیازاتى باشید، هیبت و عظمت شما در قلوب جهانیان نفوذ مىکند و به عزت و بزرگى شما عقیدهمند مىگردند. براى سخنانتان بیشتر از میلیونرها ارزش قائل مىشوند.
اگر کوخنشین باشید و لباسهایتان نیز کهنه و مندرس باشد، باز هم در چشم جهانیان از کاخنشینان شیکپوش عزیزتر و محترمتر جلوه مىکنید و چنان نیرو و شجاعتى برایتان فراهم مىگردد که شکست برایتان امکان ندارد.
عظمت مسلمانان صدر اسلام
آیا نخواندهاید که مسلمانان عصر پیغمبر چقدر فقیر و تهىدست بودند؟ آنها در کوخها و زیر چادرها زندگى مىکردند و از زر و زیورِ تمدن، اطلاعى نداشتند، از لباس و خوراک و اسلحه و مرکب خوب بىبهره بودند، ولى با وجود تمام اینها جهانیان چنان مرعوب بزرگى و عظمتشان بودند که نظیرش براى مسلمانان زمانهای دیگر تحقق نیافت، چنین قدرتی هرگز در عصر دولت اموى و عباسى و نیز در اعصار دیگر حاصل نشد. آرى، مسلمانان صدر اسلام مال نداشتند، ولى رفتار و اخلاقى داشتند که تمام جهانیان از عظمت و بزرگى آنان در شگفت شدند. ولى افرادى که بعداً جانشین آنان گشتند گرچه ثروتمند بودند و دایرۀ حکومتشان توسعه یافت و از زر و زیور و تمدن برخوردار بودند، اما هیچیک نتوانستند، با اخلاق و رفتار، دیگران را جذب کنند.
با اینگونه رفتار، عزت هرگز!
شما عبرتهاى تاریخ اسلام را فراموش کردهاید. تاریخ هریک از ملتها را که خواستید بگیرید و در آن دقت کنید؛ حتی براى نمونه ملتى را نخواهید یافت که از راه سهلانگارى و راحتطلبى و سودجویى به قدرت و عزتى رسیده باشد. هیچ ملت بلندپایه و عزیزى را نخواهید یافت که به اصل و قانونى مقیّد نباشد و براى رسیدن به هدف، متحمل مشقت و سختى نشده و حاضر نباشند شهوات نفسانى، بلکه خود را در راه وصول به هدف فدا سازند.
همین پایبندی به قیود و التزام به قوانین و فداکارى در طریق وصول به هدف را در هریک از ملتهای جهان به رنگى خواهید یافت. البته اسلام دراینباره برنامه مخصوصى دارد. سایر ملتها نیز برنامههایى دارند؛ بنابراین اگر شما اسلام را رها سازید و تحت یکى از نظامهاى دیگر قرار گیرید، در آنجا نیز ناچارید به ضوابط و قوانین آنان مقیّد باشید و آداب و نظم آنان را تحمل کنید و به اصول و مبادىشان ملزم گردید و براى رسیدن به اهداف عالیه و حفظ و اجراى قوانین فداکارى کنید. اگر میل ندارید تحت هیچ نظامى نباشید و به هیچ قانونى پاىبند نگردید و جز راحتى و بىبندوبارى مقصدى ندارید و تاب تحمل سختى و مرارت را ندارید، هر جا میل دارید بروید و خود را از قیود اسلام آزاد سازید، ولى بدانید که با اینگونه رفتار هرگز به عزت و بزرگى نایل نخواهید شد و از شوکت و قدرت زمین بىبهره خواهید ماند.
خداوند کریم قاعدۀ کلى مذکور را در چهار کلمه خلاصه کرده و تاریخ جهان نیز صحت آنها را تصدیق مى کند. خدا مىفرماید: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً »،[120] یعنى به دنبال هر سختى و فشارى یک راحتى نیز وجود دارد، پس هرکس تنپرور است و تاب تحمل سختى را ندارد و نمىتواند بر مشقتها صبر کند از نعمت آسایش و راحتى نیز بىنصیب خواهد ماند.
[117]. مائده، آیۀ54.
[118]. همان، آیۀ52.
[119]. خوشبختانه رژیم کمونیستی نیز در این زمان سرنگون شده است. «مترجم».
[120]. شرح، آیۀ6.