اسباب هلاکت اجتماع
یکى از قواعد کلی در قرآن شریف این است که خدا ظالم نیست تا ملت صالحى را بیسبب بههلاکت رساند: «پروردگارت چنین نیست که ستم کند و آبادىهایی را به هلاکت رساند، درحالیکه اهالى آنها صالح باشند.»[48]
مقصود از هلاکت آبادیها تنها این نیست که طبقاتِ زمین آنها را واژگون سازد و شهرهای آباد را ویران کند، بلکه یکى از انواع هلاککردن آن است که شئون اجتماعى ملتى را متلاشى و پراکنده سازد و نیروى ملىشان را درهم کوبد و آنان را به ذلّت و بندگى و خوارى محکوم کند و بر طبق آن اصل مسلم قرآنى، هیچ ملتى به هیچ بلیّهاى گرفتار نخواهد شد، مگر وقتی که راههاى خیر و صلاح را از دست بدهند و در طریق شر و فساد و طغیان و عصیان قرار گیرند و به خویشتن ستم کنند. خداوند متعال در هرجاى از کتاب شریفش که عذاب و هلاکت ملتى را تذکر داده، جرم آنان را نیز یادآورى کرده است تا براى مردم روشن گردد که اعمال زشت، دنیا و آخرت را فاسد میکند. خدا در قرآن مجید مىفرماید: «هریک از آنان را به گناه خودش معاقب ساختیم... خدا بدیشان ظلم نمىکند، بلکه خودشان به خویشتن ستم مىکنند.»[49]
مطلب دیگرى که از آن قاعدۀ کلى استفاده مىشود، اینکه فساد فردى باعث هلاکت ملت نمىگردد، بلکه شرور و مفاسد اجتماعى است که ملتى را محکوم به فنا مىسازد؛ بدین معنا که اگر عقاید و اعمال فاسدى در بین افراد متفرقۀ ملت وجود داشت ولى سطح دینى و اخلاقى ملت ـ منحیثالمجموع ـ بهطورى عالى بود که بدیهاى فردى آنها را جبران کند، درآنصورت، مفاسد فردى آنها باعث هلاکت ملت نمىگردد و نظام اجتماعى ایشان پایدار خواهد ماند.
اما درصورتىکه مفاسد اعتقادى و عملى از حدود افراد گذشت و به ملت و اجتماع سرایت کرد و احساسات دینى و اخلاقى آنان بهقدرى تخدیر شد که براى هرگونه شر و فسادى آماده گشتند، درآنصورت، عنایتهای ویژۀ خدا از آن ملت منصرف مىگردد و از اوج عزت و بزرگى به وادى بدبختى و خوارى سقوط خواهند کرد تا هنگامى فرارسد که مشمول غضب الهى واقع شوند و به دیار نابودى رهسپار گردند.
امت حضرت نوح
قرآن کریم نمونههاى زیادى را از اینگونه ملتها ذکر کرده که ازجملۀ آنان ملت نوح است. این ملت وقتى به هلاکت رسید که مفاسد اعتقادى و عملى در آنان ریشه کرد و تمام اجتماعشان را فراگرفت؛ بهطوریکه دیگر انتظار نمىرفت از درخت فاسد اجتماعشان میوۀ صالحى بهوجود آید. پس حضرت نوح ناچار شد با خداى خود بگوید:
خدایا احدى از کفار را بر روى زمین باقى نگذار، زیرا اگر آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مىسازند و جز گنهکار کفرانپیشهاى تولید نمیکنند.[50]
ملت عاد
از جمله عذابشدگان، ملت «عاد» است. اینان وقتى مستحق عذاب شدند که شرور و مفاسد چنان در آنها ریشه کرده بود که مفسدان و ستمکاران و اشرار، رهبران و رؤساى آنان گشتند و در نظام فاسد اجتماعشان جایى براى رجال نیک و صالح باقى نماند. خدا در قرآن مىفرماید: «این ملت عادند که آیات خدا را انکار نمودند و با پیغمبران مخالفت ورزیدند و از دستورهای ستمکاران معاند پیروى کردند.»[51]
ملت لوط
ازجملۀ آنان ملت «لوط» بود. هلاکت این قوم هنگامی فرا رسید که احساسات اخلاقیشان بهطورکلى خاموش شد و وقاحت و پستى آنان به درجهاى رسید که کارهاى زشت را علناً در مجالس عمومى و بازارها مرتکب مىشدند و قبح اعمال خویش را اصلاً درک نمىکردند. قرآن دربارۀ آنان مىفرماید: «شما با مردها اعمال زشتى را مرتکب مىشوید و راهزنى مىکنید و منکرات را در مجالس عمومى به جای مىآورید.»[52]
اهل مدین
اهل «مدین» نیز از این جمله بودند. این ملت وقتى به عذاب خدا گرفتار شدند که تمامشان خائن و متقلّب و بدعمل گشتند. کمفروشى و خیانت در معاملات از صفات بد شمرده نمىشد. حسّ اخلاقى بهحدّى در آنان نابود گشته بود که وقتى ایشان را دربارۀ کارهاى زشت ملامت مىکردند، اصلاً خجالت نمىکشیدند، بلکه شخص ناصح را سرزنش مىنمودند. عیوب خودشان را اصلاً درک نمىکردند و منکرات و معاصى را قبیح نمىدانستند، بلکه نصیحتکننده را سزاوار طعن و ملامت مىدانستند؛ خدا دربارۀ ایشان مىفرماید:
اى قوم پیمانه و وزن را به انصاف تمام دهید و چیزهاى مردم را کم ندهید و در زمین فساد نکنید. در پاسخِ شعیب گفتند: اى شعیب، بسیارى از چیزهایی را که مىگویى نمىفهمیم و تو را در بین خودمان ناتوان مىیابیم و اگر بهخاطر کسانت نبود سنگسارت مىکردیم.[53]
ملت بنى اسرائیل
بنىاسرائیل هم یکی از این ملتهاست. آنان، زمانی به ذلّت و خوارى محکوم گشتند و مستوجب غضب و لعنت الهى واقع شدند که به ارتکاب کارهاى زشت و دشمنىکردن و حرامخورى مشغول و رؤسا و رهبرانشان به مرض پولپرستى و سودجویى مبتلا شدند. دربارۀ معاصى و خطاها سهلانگارى و تسامح مىکردند و افرادى در بینشان باقى نماند که کارهاى زشت را بد بدانند و از ارتکاب آنها نهى کنند. قرآن دربارۀ بنىاسرائیل مىفرماید:
بسیارى از ایشان را مشاهده مىکنى که در معصیتکارى و دشمنى و حرامخوارى مسابقه گذاشتهاند و عمل ایشان بسیار بد عملى است، چرا علما ایشان را از سخنان گناه و حرامخوارى نهى نمىکنند. رفتار این دانشمندان بسیار بد است.[54]
باز مىفرماید:
کفار بنىاسرائیل بدان جهت از زبان داود و عیسىبنمریم مورد لعن قرار گرفتند که عصیان مىورزیدند و متجاوز بودند و از اعمال زشت خویش دست برنمىداشتند.[55]
احادیثى که از پیغمبر اکرم| در تفسیر این آیه وارد شده، مقصود قرآن را روشن مىسازد. چکیدۀ آن احادیث این است که وقتى بنىاسرائیل غرق در معاصى گشتند یکى از آنان به دیگرى مىگفت: از خدا بترس و معصیت را ترک کن، اما همین شخصِ واعظ، حاضر نبود بهخاطر نهیازمنکر، معاشرت با وى را ترک کند و با او همغذا و همجلسه نگردد. چون چنین کردند، خدا قلوبشان را با یکدیگر مرتبط کرد و همه در عصیان اوامر خدایى همعقیده گشتند. سپس پیغمبر این آیه را خواند: «کفار بنى اسرائیل به زبان داود و عیسىبنمریم مورد لعنت قرار گرفتند.»[56]
نقل کردهاند که رسول خدا تکیه داده بود، پس نشست و فرمود: به خدا سوگند شما هم باید امربهمعروف و نهىازمنکر کنید و دست گناهکار را بگیرید و او را بهسوی حق بکشید، و الّا خدا قلوب شما را نیز با هم مرتبط و همعقیده مىکند و به معاصى راضى مىشوید و مانند بنىاسرائیل مورد لعنت قرار خواهید گرفت.
امراض مسرى
فساد عقیده و عمل همچون امراض مسرى است. مرضِ مسرى ابتدا به بعضى افراد ناتوان و ضعیف سرایت میکند، پس اگر اوضاع محل خوب باشد و براى رعایت سلامتی پیشبینىهاى لازم به عمل آمده باشد و تشکیلات منظمى براى ازبینبردنِ آلودگیها داشته باشند و در اولین ساعتهای پیدایش بیمارى در معالجهکردن مبتلایان اقدامات لازم به عمل آید، با اینگونه اقدامات، آن بیماری ریشهکن مىگردد و به عموم سرایت نخواهد کرد.
ولى برعکس، اگر پزشکان از خطرهاى آن مرض غفلت کنند و مأموران اداره بهداشت انجاموظیفه نکنند و از انباشتِ کثافات و نجاسات باکى نداشته باشند در آن صورت، میکروبها کمکم در هوا منتشر مىگردند و محیط براى تولید و انتشار مرض مستعد میشود. تا هنگامی که عموم اهالى آن شهر از هواى سالم و آب و غذاى غیرآلوده و مسکن و لباس نظیف بهکلی محروم شوند. درآنوقت، نیروى حیاتى خود را از دست مىدهند و تمامشان بدان بیمارى مبتلا خواهند شد. در آن هنگام، حتى قوىترین و سالمترین افراد آن محل هم قدرت ندارد. خطر مرض را از خود دفع کند؛ حتى خود پزشکان و مأموران نظافت و کارکنان بهداشت عمومى نیز بدان بیمارى مهلک مبتلا خواهند شد، بلکه افرادى هم که تمام پیشگیریهاى لازم را در مورد خودشان بهکار بستهاند و در مورد حفظ سلامتی و استعمال دارو، کوتاهى نکرده باشند از خطرات مرض نجات نخواهند یافت، زیرا هیچ تدبیر و علاجى نمىتواند درمقابل مسمومیت هوا و آلودگى آب و زمین و فساد وسایل تغذیه، مفید و مؤثر واقع گردد.
مفاسد اخلاقى
اکنون شما مىتوانید فساد اخلاق و اعمال زشت و عقیدههاى فاسد را با مثال مذکور قیاس کنید. علما طبیبان روحانى ملت هستند، رجال دولت به منزلۀ مأموران نظافت و بهداشت عمومىاند و غیرت ایمانى و حسِّ اخلاقى بهمنزلۀ نیروى حیاتى اجتماع و محیط اجتماعى، بهمنزلۀ آب و هوا و غذا و مسکن و لباس اهالى قرار دارد. امربهمعروف و نهىازمنکر نسبت به امور دینى و اخلاقى ملت به منزلۀ نظافت و دستورهای بهداشتى بدن انسان مىباشد.
پس، هنگامی که علما و رؤساى ملت به وظیفۀ خویش یعنى امربهمعروف و نهىازمنکر عمل نکردند و وجود شرور و مفاسد را تحمل نمودند مرض مسرى ضلالت و انحطاط اخلاقى در بین ملت انتشار مىیابد و غیرت ایمانىِ آنها را نابود مىسازد.
کمکم آن مفاسد از افراد، تجاوز کرده، به اجتماع سرایت مىکند و محیط زندگى براى هرگونه فسادى مستعد مىگردد و جایى براى خیر و صلاح باقى نمىماند. در آن محیط، مردم از کارهاى خوب مىگریزند و به سوى کردار ناشایسته مى شتابند.
مبادى اخلاقى بهکلی منقلب مىگردد. معایب، محاسن شمرده مىشود و برعکس، محاسن را معایب مىدانند. در آن هنگام است که ضلالت و فساد اخلاق رو به ازدیاد مىگذارند و دیگر براى خوبى و صلاح، بذرى باقى نمىماند تا قابل رشد و نموّ باشد، زیرا زمین و آب و هوا، بذر خوبى را تغذیه نمىکند تار شد، کند، بلکه تمام عوامل و اسباب براى تغذیه و نموّ درخت کثیفِ فساد اخلاق آماده است.
هرگاه که یکى از ملتهای جهان بدین احوال سقوط کرد، مستحق عذاب الهى مىگردد و نکبت و بدبختى چنان دامنگیرشان مىگردد که احدى از آنان از آن مهلکه نجات نخواهد یافت؛ گرچه شب و روزش را در گوشهاى به عبادت بگذراند.
قرآن کریم مىفرماید:
از بلیّه و عذابى بترسید که اختصاص به ستمکاران ندارد، بلکه همه را شامل مىگردد.[57]
ابنعباس در تفسیر آیۀ مذکور میگوید: مراد آیه این است که منکرات و کارهاى زشت را در بین خودتان علنى نسازید، وگرنه عذاب الهى همۀ شما را فرا مىگیرد. پیغمبر اکرم| نیز در تفسیر آیه فرمود:
خداوند متعال بهسبب اعمال زشت خواص، تمام ملت را معذب نمىسازد؛ مگر وقتی که منکرات در بین آنها علنى گردد و با وجود قدرت، از ارتکاب آنها جلوگیرى نکنند، در آن هنگام عذاب خدا شامل تمام ملت مىگردد.[58]
غیرت دینى
بهترین چیزی که مىتواند صحّتِ اخلاقى و دینى مردم را نگهدارد غیرت ایمانى و حسِّ اخلاقى فردْفردِ اجتماع است. پیغمبر اکرم|، حسِّ مذکور را به «حیا» تعبیر کرده است. حیا درواقع یکى از اجزای اصلى و عناصر اولیۀ ایمان است؛ چنانکه پیغمبر| فرمود: «حیا جزو ایمان است». حتى کسى از پیغمبر پرسید: آیا حیا جزو ایمان است؟ آن حضرت پاسخ داد: بلکه حیا تمام دین است.
مقصود از حیا این است که انسان فطرتاً از گناه و معصیت، بیزار باشد، هرکس چنین شد، نهتنها خودش از کارهاى زشت اجتناب مىورزد، بلکه از دیدن معصیت نیز ناراحت مىگردد. با ظلم و معصیت هرگز نمىتواند سازش کند، اگر عمل زشتى در مقابلش انجام گیرد غیرت دینى او تحریک مىشود و درصدد جلوگیرى برمىآید. اگر توانست با دست و زبان از معاصى جلوگیرى مىکند، وگرنه قلباً از وجود معصیت متألّم مىگردد و بهخود مىپیچد. درهمینباره، پیغمبر| فرمود: هرکس کارزشتى را دید با دست خود آن را تغییر دهد، اگر با دست نمىتواند به وسیلۀ زبانش از آن جلوگیرى کند، اگر از این مرتبه هم عاجز است باید قلباً آن معصیت را مکروه بدارد، ولى مرتبۀ سوم،ضعیفترین مرتبۀ ایمان است.
پس هر ملتى که عمومشان بدین صفت متصف باشند، دینشان از آفات محفوظ خواهد ماند و سطح اخلاقى آنان تنزل نمىکند، زیرا هریک از افراد آن ملت به منزلۀ مأمور و پلیس دیگران مىباشد و با چنین مراقبت کاملى مفاسد هرگز نمىتوانند در محیط امنى نفوذ، و در اجتماع رخنه کنند.
بزرگترین وظیفۀ مسلمانان
هدف قرآن کریم این است که چنین اجتماع نمونهای به وجود آورد که هریک از افراد آن بهسبب میل طبیعى و غیرت فطرى و محرک باطنى خویش، از سایر افراد ملت مراقبت کند و تمام افراد پلیس روحانى یکدیگر باشند و بدون گرفتن پاداش، انجام وظیفه کنند. خدا در قرآن مىفرماید: «ما شما را ملت وسطى قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و پیغمبر هم گواه شماست».[59] بههمینعلت، قرآن شریف بارها به مسلمانان تذکر داده است که امربهمعروف و نهىازمنکر یکى از ویژگیهای ملى مسلمین بهشمار مىرود و باید در تمام آنان محقق باشد، قرآن مىفرماید: «شما بهترین ملل هستید، زیرا امربهمعروف و نهىازمنکر مىکنید و به خدا ایمان دارید.»[60] همچنین مىفرماید: «مردان و زنان مؤمن، مراقب یکدیگرند امربهمعروف و نهىازمنکر مىکنند.»[61] باز مىفرماید: «مؤمنین کسانى هستند که امربهمعروف و نهىازمنکر مىنمایند و حدود و احکام الهى را محافظت مىکنند.»[62]
باز مىفرماید:
مؤمنین کسانى هستند که اگر در زمین قدرتى به آنها دادیم، نماز را بر پاى مىدارند و زکات مىدهند و امربهمعروف و نهىازمنکر مىکنند.[63]
پس اگر جهان مسلمین، بهصورتى درآمد که قرآن توصیف نموده، مَثَل آنها مَثَل شهرى مىشود که هریک از اهالى آنجا خود را مسئول امور نظافت و رعایت قوانین سلامت و بهداشت بداند و نهتنها در نظافت جسم و خانه خویش جدّیت میورزد، بلکه هرگونه کثافتى را که در هر نقطهاى ببینید برای ازبینبردن آن میکوشد و اصلاً نمىتواند وجود آلودگى را تحمل کند. دراینصورت، معلوم است که هواى چنین شهرى صاف و پاکیزه خواهد ماند و میکروبها نمىتوانند در چنین محیط سالمى رشد و نموّ کنند. اگر اتفاقاً در بین ساکنان آن شهر، مریض یا ناتوانى پیدا شود، یا فورا ًبهبود مییابد یا حداقل مرضش به دیگران سرایت نمىکند و به صورت مرض عمومى در نمىآید.
ولى اگر مسلمانان بدین مرتبۀ عالى نرسیدند که هریک از آنان به وظیفۀ امربهمعروف و نهىازمنکر اقدام کند، پس دستکم باید همیشه گروهى را براى امربهمعروف و نهىازمنکر آماده داشته باشند. آن گروه مجهز باید از اوضاع دینى و اخلاقى ملت کاملاً مراقبت کنند و براى ازبینبردنِ عقاید فاسد و اخلاق بد و اعمال زشت بکوشند. خدا در قرآن شریف مىفرماید: «همیشه باید گروهى از شما آماده باشند که مردم را بهسوى کارهاى نیک دعوت نمایند و امربهمعروف و نهىازمنکر کنند.»[64]
مقصود از این گروه، جمعیت علما و رؤساى ملت است. این دو طبقه از مسلمین باید همیشه سرگرم امربهمعروف و نهىازمنکر باشند؛ چنانکه مأموران بهداشت عمومى شهر باید دائماً بکوشند و براى مقابله با امراض خطرناک همواره به حال آمادهباش باشند.
پس اگر علما و سران در انجام وظیفۀ خویش کوتاهى کردند و در بین ملت، جمعیتى نبود که مردم را به خیر و صلاح دعوت و از منکرات بازدارد، درآنصورت هلاکت آن ملت امری مسلّم خواهد بود؛ مانند شهرى که براى نظافت و رعایت قوانین بهداشت، تدابیر و پیشبینىهاى لازم در آن بهعمل نیامده باشد.
علت هلاکت برخى ملتها
علت اینکه بعضى از ملتهای گذشته به انواع آفتها و مصیبتها و عذابها گرفتار شدند آن بود که در بین آنان گروه مجهّزى وجود نداشت تا مردم را از کارهاى زشت نهى و به کارهاى نیک دعوت کند و براى اصلاحات عمومى و رشد ملت بکوشد. خدا در قرآن مىفرماید: «پس چرا در ملل گذشته گروهى نبودند که از فساد در زمین نهى کنند؟ جز عدۀ کمى از کسانی که نجاتشان دادیم.»[65] باز مىفرماید: «چرا علما آنان را از سخنان ناروا و حرامخوارى نهى نکردند.»[66]
وظیفۀ علما و رؤسا
علما و بزرگان و فرمانروایان هر ملتى وظیفۀ سنگینى بر دوش دارند، زیرا آنان نهتنها مسئول اعمال خود هستند، بلکه تا حدود زیادى دربرابر اعمال دیگران نیز مسئولند. ما دربارۀ ستمکاران بىحیا و عالمانی که تملّق آنها را مىگویند، فعلاً سخنى نداریم، زیرا در قیامت، کیفر اعمال خویش را خواهند چشید. سخن را بىپرده بگویم:
زمامداران و عالمان و بزرگانی که به وظیفۀ خویش عمل نکنند و براى جلوگیرى از مفاسد و اصلاح امور اجتماعى ملت نکوشند و در منازل خود استراحت کنند یا در گوشهاى منزوى گردند و به نام تقوا و زهد به عبادت و ریاضت و گوشهگیرى بپردازند، هرگز نزد پروردگار جهان از عهدۀ جواب این مسئولیت بزرگ برنخواهند آمد، زیرا با وجود توفان ضلالت و انحطاط اخلاقى که اطراف و جوانب ملت را دربرگرفته است، آنان حق ندارند در کنج انزوا بنشینند و با خضوع و خشوع، مشغول عبادت گردند، بلکه واجب است همانند سربازی فداکار به میدان مبارزه قدم بگذارند و حقایق اسلامى را گوشزد کنند و براى مقابله با توفان سهمگین بىدینى از تمام نیرو و قدرت خدادادى خود بهره گیرند.
البته آنان این مسئولیت را ندارند که خطرهای بیدینى را بهطور حتم از سر ملت دفع کنند، ولى قطعاً این مسئولیت را دارند که باید حداکثر کوشش و قدرت خویش را در این راه مبذول دارند. این عالمان اگر در عمل به این مسئولیت، کوتاهی ورزند، عبادتهای شخصى و ریاضتها و تقواى ایشان در قیامت جبران این گناه بزرگ را نخواهد کرد. چنانکه اگر بیمارى مُسری و آلودگیای در شهر منتشر شد و بویش به مشام هزاران نفر از ساکنان شهر رسید، ولى مأموران بهداشت و نظافت، بهجای آنکه براى جلوگیرى از انتشار بیمارى بکوشند در کنج خانههاى خویش بنشینند و یگانه هدفشان این باشد که جان خود و اهل و عیالشان را از آن مهلکه نجات دهند، شما هرگز چنین مأمورانى را بىتقصیر نمىدانید و تبرئهشان نمىکنید؛ درصورتیکه براى دیگران چنین مسئولیتى را قائل نیستید.
[48]. هود، آیۀ117.
[49]. عنکبوت، آیۀ40.
[50]. نوح، آیات26ـ27.
[51]. هود، آیۀ59.
[52]. عنکبوت، آیۀ29.
[53]. هود، آیۀ85.
[54]. مائده، آیۀ62 ـ63.
[55]. همان، آیۀ79.
[56]. همان.
[57]. انفال، آیۀ25.
[58]. کنزالعمال، ج7، ص475.
[59]. بقره، آیۀ143.
[60]. آلعمران، آیۀ110.
[61]. توبه، آیۀ71.
[62]. همان، آیۀ112.
[63]. حج، آیۀ41.
[64]. آلعمران، آیۀ102.
[65]. هود، آیۀ116.
[66]. مائده، آیۀ63.