پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

اولواالامر در قرآن‏

اولواالامر در قرآن‏

اولواالامر و صاحب‏الامر که آن‏قدر مورد عنایت و بحث اصحاب بود از قرآن شریف گرفته شده است. ظاهراً مأخذ آن این آیه باشد:

«یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِى‏‌ الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِى‏‌ شَى‏‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى‏‌ اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالیَوْمِ الآخِرِ ذ لِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا»؛[1]

اى‏‌ کسانى‏‌ که ایمان آورده‏اید از خدا اطاعت نمایید، و از رسول و صاحبان امر [حکومت‏] اطاعت کنید، اگر در موضوعى‏‌ نزاع داشتید به خدا و رسول مراجعه کنید، اگر به خدا و روز جزا ایمان دارید، این کار براى‏‌ شما خوب و عواقب نیکویى‏‌ در بردارد.

آیه مذکور دلالت مى‏‌کند که بر مؤمنان واجب است از سه نفر اطاعت نمایند: خدا، رسول و اولواالامر.

 

خدا

وجوب اطاعت خدا یکى‏‌ از احکام عقلى‏‌ و وجدانى‏‌ است، عقل هر کس گواهى‏‌ مى‏‌دهد که بشر باید در مقابل احکام و قوانین الهى‏‌ خاضع و مطیع باشد و بدون چون و چرا آنها را به کار بندد، زیرا خدا خالق و مالک همه موجودات مى‏‌باشد و اختیاردار آنهاست. اگر برایشان وظیفه‏اى‏‌ تعیین کرد باید عمل کنند. احکام و قوانین خدایى‏‌ مستقیماً به دست مردم نمى‏‌رسد بلکه به وسیله پیغمبران فرستاده مى‏‌شوند، پیغمبر قانون گذار و تشریع کننده نیست، هیچ حکم و قانونى‏‌ را از پیش خود براى‏‌ مردم تشریع نمى‏‌کند. بلکه کلیه احکام و قوانین دین را از راه وحى‏‌ دریافت مى‏‌کند و از جانب خدا به مردم ابلاغ مى‏‌نماید.

خدا در قرآن مى‏‌فرماید: پیغمبر از پیش خود سخن نمى‏‌گوید، هر چه مى‏‌گوید فقط وحى‏‌ است، فرشته به او تعلیم داده است.[2]

پس بر مردم لازم است که احکام و قوانین دین را از پیغمبر بشنوند و عمل کنند. به کار بستن آنها عبارت است از اطاعت خدا که به حکم عقل و تأیید قرآن واجب است.

 

 

رسول‏

آیه دلالت مى‏‌کند که اطاعت از رسول خدا نیز واجب و لازم است اطاعت از رسول، در ردیف اطاعت از خدا قرار گرفته و باید غیر از آن باشد، معلوم مى‏‌شود پیغمبر نیز داراى‏‌ احکام و دستورهاى‏‌ مخصوص بوده بدان جهت واجب الاطاعه است. رسول خدا علاوه بر مقام دریافت احکام خدا و ابلاغ آنها موظف بود احکام و قوانین الهى‏‌ را در بین مسلمانان اجرا کند، جلو تعدیات و مفاسد را بگیرد، امنیت و نظم عمومى‏‌ را برقرار سازد، اسباب رفاه و آسایش عموم ملت را فراهم نماید، در راه ترقى‏‌ و عظمت اسلام و مسلمانان کوشش کند، و به طور کلى‏‌، به وسیله اجراى‏‌ قوانین اجتماعى‏‌ اسلام، امور اجتماعى‏‌ و سیاسى‏‌ مسلمانان را به بهترین وجه اداره کند؛ یعنى‏‌ از جانب خدا مأموریت داشت که بر مسلمانان حکومت و زمام دارى‏‌ کند.

لازمه حکومت این بود که احکام و فرمان‏هایى‏‌ صادر کند، و طبق مصالح و احتیاج‏هاى‏‌ گوناگون و حوادث و پیش آمدهاى‏‌ متغیر دستورهایى‏‌ بدهد: مانند تعیین و نصب فرمانداران و قضات، دستور جهاد و دفاع، عزل و نصب فرماندهان سپاه، دستورهاى‏‌ مخصوص براى‏‌ جهاد و پیروزى‏‌، تأمین بودجه کشور و طریق وصول، استخدام مأمورو کارمند، ایجاد نظم و انضباط در بین دستگاه دولت اسلامى‏‌، جعل و تدوین احکام ضرورى‏‌ در حدود و شعاع احکام الهى‏‌، و به طور کلى‏‌ صادر کردن هر حکمى‏‌ که براى‏‌ اداره ملت ضرورت پیدا مى‏‌کرد.

این قبیل احکام را احکام ریاستى‏‌ مى‏‌نامیم، رسول خدا حق داشت بر طبق مصالح عمومى‏‌ هر حکمى‏‌ را که لازم بداند صادر فرماید. در همین احکام است که قرآن کریم رسول اکرم را در ردیف خدا قرار داده و اطاعتش را واجب نموده است، چنان که در آیه مذکور خواندیم.

علاوه بر این، آیات دیگرى‏‌ نیز در قرآن هست که اطاعت از پیغمبر را لازم مى‏‌داند؛ مثلًا مى‏‌فرماید: از خدا و رسول اطاعت کنید شاید مورد مرحمت قرار گیرید.[3]

و مى‏‌فرماید: از رسول خدا اطاعت کنید، اگر از دستوراتش سرپیچى‏‌ نمایید بیش از تبلیغ وظیفه‏اى‏‌ ندارد.[4]

و مى‏‌فرماید: از خدا و رسول اطاعت کنید.[5]

از این قبیل آیات که در قرآن نظایر فراوانى‏‌ دارد استفاده مى‏‌شود که رسول خدا نیز داراى‏‌ احکام و دستورهاى‏‌ خاصى‏‌ بوده و بدان جهت خدا اطاعتش را واجب قرار داده است. وجوب اطاعت از رسول اللَّه بالاستقلال نیست بلکه نوعى‏‌ از اطاعت‏ خداست، چون خدا او را واجب الاطاعه قرار داده اطاعتش واجب است.

در قرآن مى‏‌فرماید: هر کس از رسول اطاعت کند از خدا اطاعت نموده است.[6]

و مى‏‌فرماید: ما رسولى‏‌ را نفرستادیم مگر براى‏‌ این که با اجازه خدا از او اطاعت شود.[7]

بر مسلمانان واجب بوده که احکام و دستورهاى‏‌ ریاستى‏‌ رسول خدا را بدون چون و چرا به کار بندند، قرآن کریم تصمیمات و خواسته‏هاى‏‌ رسول اللَّه را بر خواسته‏هاى‏‌ خود مردم مقدم داشته و مى‏‌فرماید: پیغمبر نسبت به مؤمنان از خودشان اختیاردارتر است.[8]

 

 

شکّاکان‏

 

رسول خدا عملًا زمام دار مسلمانان بود و در مقابل دستوراتش تسلیم بودند لیکن از قرآن کریم استفاده مى‏‌شود که در همان زمان هم بعضى‏‌ افراد در انحصار حق حکومت در رسول خدا گفت‏وگو و بحث داشتند، خودشان را نیز در آن مورد ذى‏‌حق دانسته و مى‏‌گفتند: اگر اختیار در دست ما بود کارها بهتر اداره مى‏‌شد و از خطرات جلوگیرى‏‌ به عمل مى‏‌آمد قرآن شریف کلام آنان را بازگو نموده و مى‏‌فرماید:

«وَطائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الحَقِّ ظَنَّ الجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَى‏‌ءٍ قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فِى‏‌ أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الأَمْرِ شَى‏‌ءٌ ما قُتِلْنا ههُنا»؛[9]

گروهى‏‌ که غصّه جان‏هاى‏‌ خویش داشتند، درباره خدا گمان ناحق، گمان جاهلیت، مى‏‌بردند. مى‏‌گفتند: آیا ما هم در امر حقى‏‌ داریم؟ به آنان بگو: اختیار امر یک‏سره با خداست. در دلشان چیزهایى‏‌ را نهان مى‏‌دارند که براى‏‌ تو اظهار نمى‏‌کنند. مى‏‌گویند:

اگر اختیار و امر در دست ما بود در این جا کشته نمى‏‌شدیم.

 

 

جنگ احد

 

براى‏‌ این که معناى‏‌ آیه روشن شود ناچاریم شأن نزول آن را اجمالًا تذکر دهیم. این آیات در جنگ احد نازل شد. وقتى‏‌ پیغمبر اکرم خبردار شد که گروهى‏‌ از کفار و بت‏پرستان تصمیم دارند با مسلمانان جنگ کنند اصحابش را جمع کرد و موضوع را با آنان در میان گذاشت سپس دستور جهاد صادر نمود.

عبداللَّه بن ابىّ و گروه دیگرى‏‌ از اصحاب عرض کردند: ما صلاح نمى‏‌دانیم از مدینه بیرون رویم صلاح است در شهر بمانیم اگر دشمن بر ما حمله کرد در کوچه‏هاى‏‌ مدینه با آنان جنگ مى‏‌کنیم و زنان و غلامان و اطفال نیز به ما کمک مى‏‌کنند و از بام‏ها بر دشمن سنگ مى‏‌اندازند.

ولى‏‌ سعد بن معاذ و سایر طایفه اوس اظهار داشتند: یا رسول اللَّه! هنگامى‏‌ که بت‏پرست بودیم کسى‏‌ نمى‏‌توانست با ما مبارزه کند اکنون که به برکت وجود شما مسلمان شده‏ایم براى‏‌ جنگ آماده تریم. یا رسول اللَّه از مدینه بیرون مى‏‌رویم و با کفار مى‏‌جنگیم؛ اگر کشته شدیم شهید مى‏‌شویم و اگر زنده ماندیم به ثواب جهاد نائل خواهیم شد.

رسول خدا بعد از مشورت صلاح دانست از مدینه بیرون شوند. به سپاه اسلام دستور داد به سوى‏‌ میدان جنگ حرکت کنید. لشگر به جانب دشمن حرکت نمود ولى‏‌ عبداللَّه بن ابىّ که از آغاز کار با بیرون رفتن از مدینه مخالفت مى‏‌ورزید از فرمان رسول‏اکرم سرپیچى‏‌ کرد و در بین راه به سوى‏‌ مدینه برگشت. علاوه بر آن، دوستانش را به برگشتن و تخلف از سپاه اسلام ترغیب نمود.

این جا یکى‏‌ از مواردى‏‌ بود که مسلمانان در امر و فرمان پیغمبر اکرم نزاع نمودند.

تعداد سپاه اسلام هفتصد نفر بود، رسول خدا صلى‏‌ الله علیه و آله، آنها را منظم کرد، میدان جنگ را طورى‏‌ ترتیب داد که کوه احد پشت سر و کوه عینین در طرف چپ قرار دارد. از طرف کوه احد آسوده خاطر بودند که مورد حمله دشمن واقع نمى‏‌شوند لیکن در کوه عینین شکافى‏‌ وجود داشت که دشمن مى‏‌توانست از آن استفاده کند و از آن سوى‏‌، مسلمانان را مورد حمله قرار دهد.

رسول خدا عبداللَّه بن جبیر را با پنجاه نفر تیرانداز مأموریت داد که از آن شکاف کاملًا مراقبت نمایند و از حمله ناگهانى‏‌ دشمن جلوگیرى‏‌ کنند. به آنان فرمود: مبادا کمین گاه را از دست بدهید و راه را براى‏‌ حمله دشمن باز کنید. اگر دیدید ما بر دشمن غلبه نمودیم و تا مکه آنان را تعقیب کردیم شما حق ندارید سنگرگاه خود را از دست بدهید و اگر دیدید ما مغلوب شدیم و دشمن ما را تا مدینه تعقیب نمود باز هم شما نباید سنگر خویش را رها سازید و فرار کنید.

نبرد آغاز شد، ابتدا مسلمانان بر کفار غالب شدند و کفار فرار کردند. مسلمانان که خود را پیروز دیدند دست از جنگ کشیدند و به غارت اموال دشمن مشغول شدند.

گروهى‏‌ که مأموریت حفظ آن شکاف را بر عهده داشتند وقتى‏‌ دیدند دشمن فرار کرد و همرزمانشان به غارت اموال مشغولند به فرمانده خود عبداللَّه بن جبیر گفتند: به چه علت ما این جا بمانیم و از غنائم محروم شویم؟ عبداللَّه گفت: پیغمبر به ما دستور اکید داد که به هیچ وجهى‏‌ سنگر خود را رها نسازیم، و مخالفت با دستورهاى‏‌ آن جناب جایز نیست. اما نصیحت فرمانده سودى‏‌ نداشت، سنگر را رها کردند و به جانب غارت گاه شتافتند. فقط عبداللَّه با دوازده نفر سرپرست خود باقى‏‌ ماندند.

سپاه دشمن از این فرصت استفاده کرد، از شکاف کوه عینین سرازیر شده عبداللَّه‏بن جبیر با چند تنى‏‌ که باقى‏‌ مانده بودند مردانه با دشمن نبرد کردند تا همه‏شان کشته شدند. سپاه دشمن از شکاف عبور نموده از پشت سر به مسلمانان که سرگرم‏ غارت بودند حمله کرد، سپاه اسلام که غافل گیر دشمن شده بود، به هر سو فرار نمودند و پیغمبر اکرم را تنها گذاشتند، جز على‏‌ ابن ابى‏‌ طالب علیه السلام و معدودى‏‌ از اصحاب کسى‏‌ باقى‏‌ نماند. لیکن در اثر فداکارى‏‌ حضرت على‏‌ علیه السلام جان پیغمبر محفوظ ماند و دشمن نتوانست به آن جناب آسیبى‏‌ برساند. سرانجام سپاه اسلام به خود آمد و به جانب رسول خدا بازگشت، و کفار هزیمت کردند. در این جا بود که مسلمانان آثار تلخ مخالفت اوامر و دستورهاى‏‌ پیغمبر اکرم را دیدند.

در این حادثه بود که موضوع حکومت مطلقه رسول خدا مورد بحث و گفت و گو واقع شد. گروهى‏‌ مى‏‌گفتند: آیا حق فرماندهى‏‌ مخصوص پیغمبر است یا ما هم در این‏باره حقى‏‌ داریم؟ خدا در پاسخ آنان مى‏‌فرماید: «قُلْ إِنَّ الأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ». گروهى‏‌ مى‏‌گفتند: اگر به پیشنهاد ما هم ترتیب اثرداده مى‏‌شد و در امر حکومت دخالت داشتیم کشته نمى‏‌شدیم: «لَوْ کانَ لَنا مِنَ الأَمْرِ شَى‏‌ءٌ ما قُتِلْنا ههُنا».

خدا در پاسخ آنان مى‏‌فرماید:

«قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِى‏‌ بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِم القَتْلُ إِلى‏‌ مَضاجِعِهِمْ»؛

ولى‏‌ خداوند عالم، علت شکست مسلمانان را مخالفت با اوامر رسول اللَّه مى‏‌داند و مى‏‌فرماید:

«وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذنِهِ حَتّى‏‌ إِذا فَشِلْتُمْ وَتَنازَعْتُمْ فِى‏‌ الأَمْرِ وَعَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ»؛[10]

و [در نبرد احد] قطعاً خدا وعده خود را با شما راست گردانید آن گاه که به فرمان او آنان را مى‏‌کشتید تا این که سست شدید و با یک دیگر به نزاع پرداختید و پس از آن که آن چه را دوست داشتید به شما نشان داد نافرمانى‏‌ نمودید.

رسول خدا با برنامه معین و قوانین مخصوصى‏‌ که از جانب خدا نازل شده بود جامعه مسلمین را اداره مى‏‌کرد. خدا مى‏‌فرماید:

«ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى‏‌ شَرِیعَةٍ مِنَ الأَمْرِ فَاتَّبِعْها وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ»؛[11]

سپس تو را در طریقه آیینى‏‌ [که ناشى‏‌] از امر [خداست‏] نهادیم. پس آن را پیروى‏‌ کن و هوس‏هاى‏‌ کسانى‏‌ را که نمى‏‌دانند پیروى‏‌ مکن.

ولى‏‌ در عین حال مأمور بود که در امور سیاسى‏‌ و حوادث، با مردم مشورت کند، لیکن تصمیم نهایى‏‌ با خود آن جناب بود.

«وَشاوِرْهُمْ فِى‏‌ الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلى‏‌ اللَّهِ»؛[12]

و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى‏‌ بر خدا توکل کن.

خلاصه: هر کس به آیات قرآن مراجعه کند و سیره و رفتار رسول اکرم و احادیث را بررسى‏‌ نماید این مطلب برایش روشن مى‏‌شود که پیغمبر اکرم صلى‏‌ الله علیه و آله علاوه بر مقام دریافت وحى‏‌ و تبلیغ احکام الهى‏‌، مأمور بود که قوانین خدایى‏‌ را در بین مردم اجرا کند و به وسیله اجراى‏‌ آنها امور اجتماعى‏‌ آنان را منظم سازد. این مقام نیز از جانب خدا برایش تعیین شده بود. بر حسب این مقام، حق داشت هر حکم و فرمانى‏‌ را که براى‏‌ اداره ملت لازم بداند جعل کند و بر مردم واجب بود از وى‏‌ اطاعت نمایند. البته احکام و دستورهاى‏‌ آن حضرت در حدود و شعاع قوانین الهى‏‌ بود.

 

 

اولواالامر (صاحبان امر)

آیه‏اى‏‌ که در صدر بحث ذکر شد صاحبان امر را در ردیف خدا و رسول قرار داده و اطاعتشان را واجب نموده است. معلوم مى‏‌شود افرادى‏‌ در میان مسلمانان هستند که اداره امور مردم در دست آنان است، حاکم و زمام دار مى‏‌باشند، و به اصطلاح قرآن‏ «اولواالامر» [صاحبان امر] هستند. آنان کسانى‏‌ هستند که منصب زمام دارى‏‌ و صاحب الامرى‏‌ مخصوص رسول خدا به آنان رسیده است. آنان نیز مانند رسول‏اللَّه حق دارند براى‏‌ اداره امور اجتماعى‏‌ ملت، احکام و دستورهایى‏‌ را در حدود و شعاع احکام و قوانین الهى‏‌ تدوین کنند و به اجرا درآورند. در همین احکام ریاستى‏‌ است که قرآن کریم اطاعت از صاحبان امر را نیز واجب قرار داده است. بنابراین، دستورها و فرمان‏هاى‏‌ رسول اللَّه و صاحبان امر هر دو از یک سنخ است و با احکام خدایى‏‌ تفاوت دارد.

شاید به همین مناسبت باشد که در مورد اطاعت از رسول، لفظ «اطیعوا» تکرار شده لیکن در مورد اولى‏‌ الامر به «واو عاطفه» بدون تکرار لفظ «اطیعوا» ادا شده است.

به هر حال دراین جهت تردید نیست که صاحبان امر واجب الاطاعه هستند، لیکن در تعیین مصداقشان بحث و گفت و گو است و چند احتمال وجود دارد:

 

 

احتمال اول‏

به نظر ابتدایى‏‌ سه احتمال در آیه وجود دارد:

احتمال اول: مقصود از اولواالامر کسى‏‌ باشد که در رأس حکومت اسلامى‏‌ قرار گرفته و قدرت‏ها را قبضه نموده است کسى‏‌ که چنین احتمالى‏‌ بدهد مى‏‌گوید: هر کس به مقام زمام دارى‏‌ رسید واجب الاطاعه مى‏‌شود، و همه مردم باید مطیع و فرمانبردارش باشند، اوامر و دستورهایش را بدون چون و چرا بپذیرند، هیچ کس حق ندارد از فرمانش سرپیچى‏‌ کند. بنابراین هر حاکمى‏‌، ولىّ امر واجب الاطاعه است، گرچه با زور و دیکتاتورى‏‌ و اعمال سر نیزه بدان مقام رسیده باشد، و براى‏‌ حفظ و نگه‏دارى‏‌ آن، صدها جنایت و قتل نفس مرتکب شده باشد، گر چه منافق و دشمن اسلام و مسلمانان باشد و از قدرت خویش براى‏‌ نابود کردن دین و اسیر نمودن مسلمانان استفاده کند. لیکن احتمال مذکور را به هیچ وجه نمى‏‌توان قبول کرد و آیه را نمى‏‌توان به چنین معناى‏‌ نادرستى‏‌ حمل کرد. اولى‏‌ الامر در آیه اگر به معناى‏‌ مطلق زمام دار باشد آیه را به دو وجه مى‏‌توان تفسیر نمود که هیچ یک از آنها قابل قبول نیست.

یا گفته مى‏‌شود که آیه، اطاعت کلیه زمام داران را در هر حال و به طور کلى‏‌ واجب نموده است، هر چند دستورهاى‏‌ آن زمام دار بر خلاف نصوص قرآن شریف و احکام خدا و رسول باشد و تصمیم داشته باشد با قوانین و دستوراتش با قرآن مبارزه کند و ریشه احکام الهى‏‌ را قطع نماید.

این احتمال از عقل دور و هیچ عاقلى‏‌ زیر بار آن نمى‏‌رود. آیا عقل مى‏‌پذیرد که خدا شخص فاسق و ستم کارى‏‌ را بر جان و مال و عرض مردم مسلط کند و اطاعت او را بر آنان واجب نماید و بدین وسیله اساس دیانت و بقاى‏‌ احکام و قوانین شریعت را متزلزل سازد؟! از یک طرف به وسیله پیامبران احکام و قوانینى‏‌ را براى‏‌ تأمین سعادت و ارشاد و هدایت مردم بفرستد از طرف دیگر افرادى‏‌ را از قبیل خلفاى‏‌ بى‏‌امیه و بنى‏‌عباس واجب الاطاعه قرار دهد و بر رفتار و گفتارشان صحه بگذارد، در صورتى‏‌ که از گناه و خلاف معصوم نبوده‏اند و هرگونه خلافى‏‌ حتى‏‌ ظلم و تعدى‏‌ و مبارزه با قوانین آسمانى‏‌ برایشان امکان داشت؟! گمان نمى‏‌کنم هیچ عاقلى‏‌ حاضر باشد چنین نسبت ناروایى‏‌ را به خداوند حکیم بدهد.

به علاوه بنابر احتمال مذکور ممکن است در صدر و ذیل آیه تناقض پیدا شود، زیرا این زمام دار واجب الاطاعه اگر حکمى‏‌ صادر کرد که بر خلاف نص صریح خدا ورسول بود صدر آیه مى‏‌گوید: از خدا و رسول اطاعت کنید و احکام خدا را مقدم بدارید و ذیل آیه مى‏‌گوید: از صاحب امر و زمام‏دار اطاعت کنید و دستوراتش را بر احکام خدا مقدم بدارید؛ و این دو مطلب با هم سازش ندارند.

یا گفته مى‏‌شود: گرچه اطاعت هر زمام دار و و ولىِّ امرى‏‌ واجب است لیکن چنان نیست که در مورد تمام احکام و دستورهایش واجب الاطاعه باشد، در صورتى‏‌ بر مردم واجب است از او اطاعت کنند که دستوراتش طبق قوانین شریعت باشد. و چنان چه حکمى‏‌ بر خلاف قوانین الهى‏‌ صادر نمود نه تنها در این مورد واجب الاطاعه نیست بلکه بر ملت لازم است با او مخالفت نمایند.

این مطلب نیز از چند جهت مورد خدشه و ایراد واقع مى‏‌شود:

اولًا این موضوع در صورتى‏‌ امکان تحقق دارد که همه مردم به تمام احکام و قوانین دین کاملًا آشنا و فقیه باشند تا بدانند کدام یک از دستورهاى‏‌ زمام دار مطابق موازین شریعت است، و کدام یک آنها بر خلاف احکام الهى‏‌ است و باید با آن مخالفت نمود. چنین مطلبى‏‌ براى‏‌ عموم ملت امکان تحقق ندارد.

ثانیاً: بنابراین فرض، اطاعت از ولىِّ امر در صورت موافقت شرع و عدم اطاعت، در صورت عدم موافقت شرع در واقع اطاعت از خداست نه اطاعت از ولىِّ امر. و لازمه‏اش لغویت ایجاب اطاعت از ولى‏‌ امر و زمام دار است.

ثالثاً: بنابراین فرض، روح انقیاد و احترام به قوانین که یکى‏‌ از شرایط اساسى‏‌ ترقى‏‌ هر کشور و نظم و انضباط عمومى‏‌ است از مردم گرفته مى‏‌شود و جمعیت‏هایى‏‌ با عقاید و آراى‏‌ مختلف به وجود خواهد آمد. هر دسته‏اى‏‌ به عنوانى‏‌ از عناوین، با یکى‏‌ از قوانین جارى‏‌ به مخالفت قیام خواهد کرد. روح عصیان و تخلف از قانون در بین ملّت تقویت مى‏‌شود. هر گروهى‏‌ که یکى‏‌ از قوانین را بر خلاف منافع شخصى‏‌ خود تشخیص داد به بهانه‏هاى‏‌ مختلف در صدد خلاف بر مى‏‌آیند.

در نتیجه، نظم و انضباط عمومى‏‌ بر هم مى‏‌خورد، شیرازه کشور از هم مى‏‌پاشد و از ولىِّ امر هم کارى‏‌ ساخته نیست. پس احتمال مذکور به کلى‏‌ مردود و آیه را نمى‏‌توان بدین معنا حمل کرد.

 

 

احتمال دوم‏

 

ممکن است در تفسیر آیه گفته شود که مقصود از ولىِّ امر کسى‏‌ است که به وسیله‏

بررسى‏‌ مسائل کلى‏‌ امامت، ص: 93

خود مردم به زمام دارى‏‌ و ولىِّ امرى‏‌ انتخاب شده باشد.

در این صورت خدا مى‏‌فرماید: از کسى‏‌ که توسط خود شما به مقام زمام دارى‏‌ رسیده و فعلًا ولىِّ امر شماست اطاعت کنید.

این احتمال نیز با ظاهر آیه سازش ندارد و اصولًا قابل قبول نیست، زیرا آیه بیش از این دلالت ندارد که بر مسلمانان واجب است از شخصى‏‌ که در پست زمام دارى‏‌ قرار گرفته و ولىِّ امر شده است اطاعت نمایند. اما متعرض این جهت نیست که ولىِ‏امر کیست و به چه وسیله‏اى‏‌ مى‏‌تواند بدان مقام برسد. آیه نمى‏‌گوید: هر کس را به زمام دارى‏‌ انتخاب کردید واجب الاطاعه است بلکه مى‏‌گوید: از زمام داران و صاحبان امر اطاعت کنید، اما چه کسانى‏‌ هستند و به چه وسیله‏اى‏‌ بدان مقام مى‏‌رسند آیه متعرض آن نیست.

با قطع نظر از این اشکال باز هم نمى‏‌توان گفت که هر کس به مقام زمام دارى‏‌ مسلمانان انتخاب شد و به وسیله انتخاب خود آنان در پست ولىِّ امرى‏‌ قرار گرفت واجب الاطاعه مى‏‌شود، و به طور کلى‏‌ باید از اوامر و دستورهایش پیروى‏‌ کرد، زیرا عین آن اشکالاتى‏‌ که در احتمال اول گفته شد در این جا نیز وارد است. ظاهراً احتیاجى‏‌ به تکرار نباشد. بنابراین، احتمال اول و دوم باطل است و نمى‏‌توان آیه را بدان صورت تفسیر کرد.

 

 

احتمال سوم‏

 

مقصود از ولىِّ امر کسى‏‌ است که از جانب خدا براى‏‌ زمام دارى‏‌ و امامت مسلمانان تعیین شده است. در باره چنین منصبى‏‌ خدا به مسلمانان مى‏‌فرماید: باید از او اطاعت کنید. توضیح مطلب:

احکام و قوانین الهى‏‌ منحصر به امور عبادى‏‌ نیست بلکه در تمام شئون مادى‏‌ و معنوى‏‌ مردم جریان دارد. براى‏‌ اداره ملت احکام سیاسى‏‌ و جزایى‏‌ و قضائى‏‌ دارد. این‏ مطلب نیز مسلم است که قانون اگر ضامن اجرا نداشته باشد نتیجه کامل نخواهد داد.

پیغمبر که آورنده احکام و قوانین شریعت است همیشه در بین بشر باقى‏‌ نمى‏‌ماند تا ضامن اجرا و حافظ احکام باشد. بدین جهت خداوند حکیم، افراد مخصوصى‏‌ را براى‏‌ زمام دارى‏‌ ملت و حفظ و اجراى‏‌ احکام تعیین مى‏‌کند. آن افراد برگزیده باید صد در صد مورد اطمینان باشند، کلیه احکام و قوانین دین را بدانند، از عصیان و گناه بیمه باشند، از خطا و اشتباه و نسیان محفوظ باشند، یعنى‏‌ معصوم باشند.

قرآن شریف این افراد را به عنوان اولواالامر معرفى‏‌ نموده و در ردیف خدا و رسول قرار داده واطاعتشان را واجب کرده است. چون از گناه و خطا و اشتباه معصومند دستورهاى‏‌شان همیشه در شعاع احکام الهى‏‌ بوده و هرگز از مرز دیانت تجاوز نمى‏‌کنند.

چون معصومند مى‏‌توانند به طور کلى‏‌ وبدون قید و شرط واجب الاطاعه باشند.

در بین دستورهاى‏‌ آنان و احکام خدا ورسول هیچ گاه تزاحم و تعارض پیدا نمى‏‌شود.

اگر آیه را بدین معنا تفسیر کنیم اشکال‏هاى‏‌ گذشته خود به خود مرتفع مى‏‌شود.

 

 

سخن کوتاه‏

صدر آیه مى‏‌گوید: از خدا اطاعت کنید. وجوب اطاعت از خدا یک حکم کلى‏‌ و مطلق است و به هیچ قید و شرطى‏‌ مقید نیست، مردم باید مطیع احکام و قوانین الهى‏‌ باشند، هر حکمى‏‌ که بر خلاف اوامر او باشد ارزش و اعتبار ندارد، هیچ قانونى‏‌ از هر کس و در هر حال، نمى‏‌تواند در قبال قوانین الهى‏‌ قرار گیرد و آنها را محکوم کند. این مطلب به خوبى‏‌ از آیه استفاده مى‏‌شود، به علاوه یک موضوع عقلى‏‌ و وجدانى‏‌ است که عقل انسان بدان گواهى‏‌ مى‏‌دهد.

قرآن شریف پیروى‏‌ و اطاعت از ستم کاران و اهل هوا را جایز ندانسته و به طور کلى‏‌ ممنوع فرموده است. مى‏‌فرماید: تقوا پیشه کنید و از من اطاعت نمایید و از امر اسراف کنندگان اطاعت نکنید.[13]

و مى‏‌فرماید: از کسى‏‌ که ذکر ما را فراموش نموده و از هواى‏‌ نفس خویش پیروى‏‌ مى‏‌کند اطاعت نکنید.[14]

احادیث بسیارى‏‌ نیز به همین مضمون از معصومین علیهم السلام صادر شده است.[15]

بنابراین، طبق حکم عقل و صدر آیه مذکور و آیات و احادیث دیگر مردم باید مطیع احکام و دستورهاى‏‌ الهى‏‌ باشند، و هر حکم و قانونى‏‌ که بر خلاف احکام خدا باشد ارزش عملى‏‌ ندارد.

در ذیل آیه مى‏‌فرماید: از صاحبان امر (زمام داران) نیز اطاعت کنید. این حکم نیز یک دستور مطلق و کلى‏‌ است و هیچ قید وشرطى‏‌ ندارد، لازمه‏اش این است که اطاعت از ولى‏‌ امر، در هر حال و بر همه کس واجب باشد و او به طور کلى‏‌ واجب‏الاطاعه است، هیچ کس حق ندارد از اوامر و دستورهایش تخلف کند، یا حکم دیگرى‏‌ را بر آن مقدم بدارد.

بنابراین، در صدر و ذیل آیه دو حکم مطلق و کلى‏‌ صادر شده و بر مردم واجب شده به هر دو عمل کنند، در صورتى‏‌ مى‏‌توانند از دستور خدا و از دستور ولىِّ امر مطلقاً اطاعت نمایند که دستورهاى‏‌ آنان با هم تزاحم و تعارض نداشته باشند. اگر مصداق‏

«اولى‏‌ الامر»

معصوم باشد در بین صدر و ذیل آیه هیچ گاه تزاحم و تعارض‏ پیدا نخواهد شد. زیرا فرمان‏هاى‏‌ ولىِّ امر معصوم همیشه در شعاع احکام الهى‏‌ بوده و تخلف نخواهد کرد، اما اگر مصداق‏

«اولى‏‌ الامر»

غیر معصوم باشد بسا اوقات اتفاق مى‏‌افتد که دستورهاى‏‌ او بر خلاف احکام الهى‏‌ است، در این مورد خدا حکمى‏‌ دارد و ولىِّ امر غیر معصوم حکمى‏‌ دیگر. اطلاق صدر آیه مى‏‌گوید: حکم خدا را بگیر و به دستورهاى‏‌ دیگران اعتنا نکن. ولى‏‌ اطلاق ذیل آیه مى‏‌گوید: به دستور ولى‏‌ امر عمل کن و حکمش را بر همه احکام مقدم بدار. در این میان تکلیف مردم روشن نیست.

بنابراین، ناچاریم اولى‏‌ الامر را به صاحبان امر معصوم حمل کنیم تا در بین اطلاق صدر و ذیل آیه تزاحمى‏‌ پیدا نشود.

 

 

خرده‏ گیرى‏‌ و پاسخ‏

ممکن است کسى‏‌ بگوید: ضرورت ندارد اولى‏‌ الامر را به معصومین تفسیر کنیم مى‏‌توانیم آن را به معناى‏‌ مطلق زمام دار بگیریم. شما گفتید: چگونه تصور مى‏‌شود که زمام دار غیر معصوم به طور مطلق واجب الاطاعه باشد با این که ممکن است دستوراتى‏‌ بر خلاف احکام خدا از او صادر شود؟

در پاسخ مى‏‌گوییم: چون حکومت براى‏‌ ملت ضرورت دارد و بدون وجود زمام‏دارى‏‌ نیرومند امور اجتماع اصلاح نمى‏‌شود بدین جهت خداوند حکیم به مردم دستور داده از زمام دارشان اطاعت نمایند. و براى‏‌ این که احکامش نافذ باشد و اختلال نطام لازم نیاید اطاعت او را به طور مطلق واجب نموده است. البته ممکن است دستورهاى‏‌ او گاهى‏‌ با احکام و قوانین الهى‏‌ تزاحم کند و در اثر اطاعت از ولىِ‏امر، مصالح احکام خدایى‏‌ فوت شود لیکن مانعى‏‌ ندارد، زیرا در عوض، مصالح بزرگ‏ترى‏‌ که حفظ امنیت و نظم عمومى‏‌ باشد تحصیل مى‏‌شود؛ این مصلحت بزرگ مى‏‌تواند مصالح احکام از دست رفته را جبران کند.

پاسخ: اولًا اشکالى‏‌ که قبلًا تذکر داده شد که بنابراین فرض، اطلاق صدر و ذیل آیه‏ با هم تزاحم و تعارض دارند، عیناً باقى‏‌ است، زیرا صدر آیه مى‏‌گوید: اطاعت از خدا در هر حال و بر هر کسى‏‌ لازم است و احکام و قوانین او بر دستورهاى‏‌ غیرش تقدم دارد، و ذیل آیه اطاعت از ولى‏‌ امر را به طور مطلق واجب نموده است. ما چگونه مى‏‌توانیم اطلاق ذیل را بگیریم و دست از اطلاق صدر برداریم؟

ثانیاً: از آیات و روایات بسیارى‏‌ که به برخى‏‌ از آنها اشاره شد استفاده مى‏‌شود که حفظ احکام و قوانین الهى‏‌ در همه حال لازم است و هر دستورى‏‌ که بر خلاف آنها باشد ارزش عملى‏‌ ندارد. بنابراین، به چه مجوزى‏‌ دست از احکام الهى‏‌ برداریم و به طور مطلق، مطیع دستورهاى‏‌ غیر معصوم شویم؟

ثالثاً: زمام دارى‏‌ را فرض مى‏‌کنیم که ضد دین و قرآن است و مى‏‌خواهد احکام قرآن و شریعت را پایمال کند، اساس توحید و خداپرستى‏‌ را بر هم بزند، آیا مى‏‌توانید چنین فردى‏‌ را واجب الاطاعه بدانید و بگویید: خداوند حکیم براى‏‌ رعایت نظم و امنیت عمومى‏‌ به مردم دستور داده به طور اطلاق از او اطاعت نمایند؟! گمان نمى‏‌کنم هیچ وجدان سالمى‏‌ چنین مطلبى‏‌ را بپذیرد.

 

 

اشکال و جواب‏

 

ممکن است کسى‏‌ بگوید: اولواالامر به معناى‏‌ صاحبان امر و زمام داران است و عصمت از آن استفاده نمى‏‌شود. آیه مى‏‌گوید: از زمام دارانتان اطاعت کنید، لیکن چنان نیست که در همه جا و به طور اطلاق واجب الاطاعه باشند. در صورتى‏‌ واجب‏الاطاعه مى‏‌شوند که دستوراتشان بر طبق قوانین الهى‏‌ باشد، زیرا وجوب اطاعت از ولى‏‌ امر، مطلق نیست بلکه به واسطه صدر آیه تقیید مى‏‌شود. صدر آیه مى‏‌گوید: از خدا اطاعت کنید، بعد از آن مى‏‌فرماید: از صاحبان امر نیز اطاعت نمایید. صدر آیه قرینه است که وجوب اطاعت از صاحبان امر در صورتى‏‌ است که با احکام الهى‏‌ مخالفت نکنند و در صورتى‏‌ که دستورشان با قوانین شرع مخالف بود رعایت قوانین شرع لازم‏تر است.

مثلًا اگر رئیس یک کشور قوانین و دستوراتى‏‌ صادر کرد و به وسیله بخش نامه براى‏‌ یکى‏‌ از شهرها فرستاد و به اهالى‏‌ آن شهر دستور داد که باید طبق این قوانین رفتار کنید، سپس فرماندارى‏‌ را فرستاد و بخش‏نامه کرد که فلان شخص را به فرماندارى‏‌ شما منصوب کردم تا قوانین مرا در میان شما اجرا کند، مطیع دستوراتش باشید. مردم از این دو دستور به خوبى‏‌ مى‏‌فهمند که اطاعت از فرماندار در صورتى‏‌ واجب است که مجرى‏‌ قوانین کشور باشد. و چنان چه قانونى‏‌ بر خلاف قوانین رسمى‏‌ کشور صادر کرد، اطاعتش را واجب نمى‏‌دانند مى‏‌گویند: تو مأموریت دارى‏‌ قوانین تصویب شده کشور را اجرا کنى‏‌ نه این که مطابق دلخواهت رفتار نمایى‏‌.

مثال دیگر: اگر فرمانده لشکر، کسى‏‌ را به فرماندهى‏‌ گروهى‏‌ منصوب کرد و به سپاهیان گفت: از دستورهاى‏‌ فرمانده خودتان اطاعت کنید. سپاهیان به خوبى‏‌ مى‏‌فهمند که وجوب اطاعت از فرمانده در صورتى‏‌ است که بر خلاف دستورهاى‏‌ فرمانده کل نباشد و اگر فرمانده جزء، فرمانى‏‌ داد که بر خلاف بخش نامه‏هاى‏‌ رسمى‏‌ و دستورهاى‏‌ فرمانده لشکر است زیر بار آنها نخواهند رفت. و اگر دستورهاى‏‌ فرمانده لشکر را نادیده گرفتند و از مافوق خود اطاعت کردند ممکن است مورد بازخواست قرار گیرند واگر عذر بیاورند که از مافوق خود اطاعت نمودیم عذرشان مورد قبول واقع نخواهد شد.

اکنون مى‏‌توانید آیه را با این دو مثال قیاس کنید، اگر در صدر و ذیل آیه ملاحظه نمایید به خوبى‏‌ مى‏‌فهمید که اطاعت ولىِّ امر و زمام دار در صورتى‏‌ واجب است که دستوراتش بر خلاف فرمان‏هاى‏‌ خدا نباشد.

بنابراین، اگر دستورهاى‏‌ ولىِّ امر طبق موازین شرع بود بر مسلمانان واجب است از او اطاعت نمایند لیکن اگر با قوانین الهى‏‌ مخالفت نمود باید با او مخالفت کنند تا از اعمال غیر مشروعش دست بردارد. و اگر تسلیم نشد باید از زمام دارى‏‌ عزلش کنند و فرد دین‏دارى‏‌ را جایش بگذارند. ابوبکر هم در آغاز خلافت خویش همین پیشنهاد را

کرد. وى‏‌ در ضمن خطبه‏اى‏‌ گفت: مادام که از خدا اطاعت مى‏‌کنم شما نیز از من اطاعت کنید لیکن اگر بر خلاف قوانین الهى‏‌ رفتار کردم فرمانبردارى‏‌ نکنید و به راه راست وادارم نمایید.

به همین جهت بود که مسلمانان بر ضد حکومت عثمان که از قوانین خدایى‏‌ تجاوز کرد قیام نموده و در صدد عزلش برآمدند و سرانجام در آن گیر و دار به قتل رسید. پس وجوب اطاعت از ولىِّ امر را نباید یک موضوع مطلق و بدون قید شمرد بلکه به وسیله صدر آیه تقیید مى‏‌شود.

بر فرض این که آیه مطلق باشد مانند سایر مطلقات است، مطلقات زیادى‏‌ در قرآن کریم داریم که به وسیله آیات بلکه احادیث دیگر تقیید مى‏‌شود. از این قبیل آیات در قرآن داریم:

«وَلاتُطِیعُوا أَمْرَ المُسْرِفِینَ». «وَلاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ».

آیه اولى‏‌ الامر را مى‏‌توان به وسیله این آیات و روایاتى‏‌ که بدین مضمون صادر شده تقیید کرد. پس ضرورت ندارد که ولىّ امر را بر معصوم حمل کنیم.

 

پاسخ‏

 

با تمام این تفصیلات باز هم صدر و ذیل آیه به حال اطلاق باقى‏‌ است. اطلاق صدر مى‏‌گوید: از خدا اطاعت کنید، و به دستوراتى‏‌ که بر خلاف قوانین الهى‏‌ صادر مى‏‌شود اعتنا نکنید. اطلاق ذیل مى‏‌گوید مطیع دستورهاى‏‌ ولىِّ امر باشید و تخلف نکنید، و فرمان‏هاى‏‌ او بر احکام دیگران تقدم دارد. بنابراین اگر فرضاً از ولى‏‌ امر حکمى‏‌ صادر شد که بر خلاف قوانین الهى‏‌ بود بنابر اطلاق ذیل، واجب الاتباع است، و بنا بر اطلاق صدر، ارزش ندارد بلکه قوانین الهى‏‌ تقدم دارد، ترجیح هر یک از آنها بر دیگرى‏‌ بدون وجه است، چه وجهى‏‌ دارد که اطلاق صدر را حفظ کنیم و دست از اطلاق ذیل‏ برداریم؟ عکس قضیه هم امکان دارد. در این گونه موارد مکلف سرگردان مى‏‌شود و وظیفه‏اش را تشخیص نمى‏‌دهد. اما اگر ولىّ امر، معصوم باشد هیچ گاه در بین دستورهاى‏‌ او و قوانین الهى‏‌ تزاحم واقع نخواهد شد.

به علاوه چنان که قبلًا گذشت آیه نمى‏‌گوید: از ولى‏‌ امرى‏‌ که با زور و قلدرى‏‌ به مقام زمام دارى‏‌ رسیده یا خودتان او را انتخاب نموده‏اید اطاعت نمایید. بلکه مى‏‌گوید: از ولىِّ امر حقیقى‏‌ که صلاحیت و لیاقت او از جانب خدا تأیید شده اطاعت کنید. خداوند حکیم هم تا به کسى‏‌ صد در صد اعتماد نداشته باشد سند زمام دارى‏‌ او را امضا نمى‏‌کند و بر اعمال و گفتارش صحه نمى‏‌گذارد.

چگونه تصور مى‏‌شود که خداوند حکیم زمام دارى‏‌ افراد غیر معصوم را به رسمیت بشناسد و اعمالشان را تأیید کند و آنان را بر جان و مال و عرض مردم و حتى‏‌ بر دین و احکام خودش مسلط گرداند؟ اگر چنین افرادى‏‌ به عنوان ولىّ امر واجب الاطاعه معرفى‏‌ شدند ممکن است سوء استفاده کنند. به عنوان این که ولىّ امر هستیم و خدا ما را امیرالمؤمنین و واجب الاطاعه قرار داده بنیاد حکومتشان را استوار مى‏‌سازند، امور اقتصادى‏‌ و اجتماعى‏‌ ملت را در دست مى‏‌گیرند، سپاه و سلاح تهیه مى‏‌کنند. و به وسیله زر و زور گروهى‏‌ را با خود همدست مى‏‌کنند.

آن گاه که شالوده حکومت خویش را استوار دیدند غریزه خودخواهى‏‌ و سودجویى‏‌ طغیان مى‏‌کند، حبّ ریاست و مال و منال چشم و گوششان را مى‏‌بندد، احکام خدا را نمى‏‌شنوند، آه و ناله ستم دیدگان در دلشان اثر نمى‏‌گذارد، با هر مانعى‏‌ که به ریاستشان لطمه بزند مبارزه مى‏‌کنند، احکام خدا را بر وفق مرام خویش تأویل و توجیه مى‏‌نمایند. و اگر جرأت کردند و مصلحت اقتضا کرد علناً با آنها ضدیت مى‏‌کنند، اساس دیانت را متزلزل مى‏‌سازند، قوانین الهى‏‌ را دگرگونه جلوه مى‏‌دهند. و اگر کسى‏‌ در صدد مخالفت بر آمد با حربه این که من ولىِّ امر هستم و خدا اطاعتم را واجب نموده نَفَسش را قطع مى‏‌کنند.

مگر خلفاى‏‌ بنى‏‌ امیه و بنى‏‌ عباس نبودند که با ارتکاب آن همه جنایات خودشان را امیرالمؤمنین و ولىِّ امر واجب الاطاعه معرفى‏‌ مى‏‌کردند. و بدین بهانه مخالفانشان را ریشه کن و نابود مى‏‌ساختند؟ مگر امام حسین علیه السلام به بهانه این که با خلیفه پیغمبر و ولىِّ امر واجب الاطاعه مخالفت نموده به قتل نرسید؟ شما تاریخ صدر اسلام را ورق بزنید و ببینید خلفاى‏‌ غیر معصوم به بهانه ولىِّ امر بودن چه جنایت‏هاى‏‌ بزرگى‏‌ مرتکب شدند و چه مردان پاک و با ایمانى‏‌ را کشتند؟ آیا براى‏‌ خداوند حکیم امکان دارد چنین افراد غیر مورد اعتمادى‏‌ را واجب الاطاعه معرفى‏‌ کند و حکومتشان را به رسمیت بشناسد و بدین وسیله بر نفوذ و قدرتشان بیفزاید؟! آیا مردم در این صورت حق ندارند بگویند: خدایا چرا افرادى‏‌ را که از هر جهت مورد اعتماد نبودند واجب‏الاطاعه قرار دادى‏‌ و حکومتشان را به رسمیت شناختى‏‌ تا بر جان و مال و عرض ما و حتى‏‌ بر دین و قوانین خودت مسلط گردند؟ گمان نمى‏‌کنم وجدان هیچ کس حاضر باشد که چنین نسبت ناروایى‏‌ را به پروردگار حکیم بدهد.

گوینده مذکور مى‏‌گفت: اگر دستورهاى‏‌ ولىّ امر بر خلاف موازین شرع بود مردم باید با فرمان هایش مخالفت نمایند و اگر تسلیم قوانین الهى‏‌ نشد از زمام دارى‏‌ عزلش کنند و شخص دین دارى‏‌ را بر جایش بگذارند.

در پاسخ مطلب باید گفت:

اولًا: این موضوع در صورتى‏‌ امکان وقوع دارد که افراد ملت به احکام و قوانین الهى‏‌ کاملًا آشنا باشند و فقاهت آنان به حدى‏‌ باشد که گول ظاهرسازى‏‌ و تأویلات و توجیهات گمراه کننده زمام دار و هم دستانش را نخورند. با این که چنین امرى‏‌ بر طبق جریان عادى‏‌ امکان وقوع ندارد.

ثانیاً: بر فرض مخالفت، نتیجه نمى‏‌گیرند، زیرا مخالفت کردن با حکومت مجهز و نیرومندى‏‌ که بر اوضاع تسلط دارد و گروه زیادى‏‌ از او پشتیبانى‏‌ مى‏‌کنند جز هرج و مرج داخلى‏‌ و کشمکش دائمى‏‌ نتیجه‏اى‏‌ ندارد. با این که ایجاب اطاعت از ولىّ امر براى‏‌ جلوگیرى‏‌ از هرج و مرج و تحکیم مبانى‏‌ حکومت اسلامى‏‌ است.

ثالثاً: اگر ولىّ امر به معناى‏‌ مطلق زمام دار بود، و وجوب اطاعت او مشروط به این بود که دستورهایش طبق موازین شرع باشد جا داشت در چنین موضع حساس و مهمى‏‌ قید مطلب بالصراحه ذکر مى‏‌شد، تا مردم گمراه و سرگردان نشوند.[16]

 

[1]. نساء( 4) آیه 59
[2]. نجم( 53) آیه 4:« وَما یَنْطِقُ عَنِ الهَوى‏‌* إِنْ هُوَ إِلّا وَحْىٌ یُوحى‏‌* عَلَّمَهُ شَدِیدُ القُوى‏‌»
[3]. آل عمران( 3) آیه 132:« وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
[4]. تغابن( 64) آیه 12:« وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَ نَّما عَلى‏‌ رَسُولِنا البَلاغُ المُبِینُ»
[5]. مجادله( 58) آیه 13:« أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ»
[6]. نساء( 4) آیه 80:« مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ»
[7]. همان، آیه 64:« وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلّا لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»
[8]. احزاب( 33) آیه 6:« النَّبِىُّ أَوْلى‏‌ بِالمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»
[9]. آل عمران( 3) آیه 154
[10]. آل عمران( 3) آیه 152
[11]. جاثیه( 45) آیه 18
[12]. آل عمران( 3) آیه 159
[13]. شعرا( 26) آیه 151:« فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ* وَلاتُطِیعُوا أَمْرَ المُسْرِفِینَ»
[14]. کهف( 18) آیه 28:« وَلاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ»
[15]. از باب نمونه: جابر بن عبداللَّه. قال قال رسول اللَّه صلى‏‌ الله علیه و آله: من ارضى‏‌ سلطاناً بسخط اللَّه خرج من دین اللَّه.« کافى‏‌، ج 2، ص 273». قال: ابوجعفر علیه السلام: لا دین لمن دان بطاعة من عصى‏‌ اللّه و لا دین لمن دان بفریة باطل على‏‌ اللّه و لا دین لمن دان بجحود شى‏‌ء من آیات اللّه.« همان» صفوان بن یحیى‏‌ عن ابى‏‌ عبداللّه علیه السلام لا تسخطوا اللّه برضى‏‌ احد من خلقه و لاتقتربوا الى‏‌ الناس بتباعد من اللّه».« وسائل الشیعة، ج 11، ص 422». و من الفاظ رسول اللّه: لا طاعة لمخلوق فى‏‌ معصیة الخالق.« مجمع الزوائد، ج 5، ص 226». قال على‏‌ علیه السلام: لا دین لمن دان بطاعة مخلوق فى‏‌ معصیة الخالق.« وسائل الشیعه، ج 11، ص 422»
[16] امینى‏‌، ابراهیم، بررسى‏‌ مسائل کلى‏‌ امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‏‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.