مبدأ تشيع
در بين دانشمندان اختلاف است كه آغاز پيدايش تشيع از چه زمانى بوده است.
بعضى آن را بعد از وفات رسول اكرم مىدانند. گفتهاند: هنگامى كه پيغمبر اسلام وفات نمود اصحاب درصدد برآمدند تا براى آن حضرت جانشين و خليفه تعيين كنند.
در اين جا مسلمانان سه دسته شدند: انصار خلافت را حق خود مىدانستند و براى تأييد عقيده شان دليل و برهان مىتراشيدند. مهاجران خود را براى اين كار، لايقتر از ديگران دانسته و در ضمن سخنرانى و خطبه خوانى شاهد و برهان مىآوردند.
بالاخره مهاجران غالب شده و با ابوبكر بيعت كردند.
بنى هاشم عقيده داشتند كه حضرت على عليه السلام از ديگران به خلافت سزاوارتر است بلكه خلافت حق اوست. گروهى از اصحاب مانند سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد، عمار ياسر، براءبن عازب و جمعى ديگر نيز همين عقيده را داشتند. اينان با ابوبكر بيعت نكردند و از حضرت على عليه السلام طرف دارى مىكردند. از همين جا بود كه تشيع به وجود آمد و گروهى كه شيعه ناميده شدند از آن حضرت طرف دارى نمودند.
يعقوبى مىنويسد: گروهى از مهاجران و انصار از بيعت كردن با ابوبكر تخلف نموده و به على بن ابى طالب عليه السلام متمايل شدند. عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبير بن عوام، خالد بن سعيد، مقداد، سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر، براء بن عازب و ابىّ بن كعب از جمله آنان بودند.[1]
سعد بن عبداللَّه اشعرى مىنويسد: بعد از وفات رسول خدا مسلمانان سه دسته شدند: گروهى از حضرت على طرف دارى مىنمودند و به نام شيعه ناميده شدند.
انصار به خلافت سعدبن عباده متمايل بودند. مهاجران هم از ابوبكر حمايت مىكردند.[2]
بعضى مىگويند: تشيع در اواخر خلافت عثمان به وجود آمد. گفتهاند: تا زمان عثمان در بين اصحاب تحزّب و دسته بندى وجود نداشت و همه مسلمانان همفكرى داشتند و در اواخر عهد عثمان به واسطه تبعيضات قومى و حيف و ميل در بيت المال مسلمانان، گروهى ناراضى و مخالف پيدا شد. براى كوبيدن و اسقاط حكومت عثمان به جانب حضرت على عليه السلام متمايل شدند. يك سلسله تبليغات دامنهدارى را در شهرهاى اسلامى به راه انداخته و از دستگاه عثمان انتقاد كردند و ملت را به سوى حضرت على عليه السلام فرا خواندند.
عبداللَّه بن سبا را يكى از افراد مؤثر اين گروه شمرده و گفتهاند از اين زمان بود كه گروهى از مسلمانان از سايرين جدا شده و به طور رسمى و علنى از على حمايت كردند. از همين زمان بود كه تشيع بنيان گذارى شد و جمعى به نام شيعه و طرفدار امامت على عليه السلام با عقايد و آراى مخصوص تأسيس شد.
بعضى عقيده دارند كه تشيع در زمان خلافت حضرت على عليه السلام پيدا شد.
ابن نديم مىنويسد: هنگامى كه طلحه و زبير به بهانه خونخواهى عثمان بر ضد خلافت حضرت على عليه السلام قيام كردند و جنگ جمل را بر پا ساختند و آنجناب با آنان وارد جنگ شد طرف دارانش به نام شيعه ناميده شدند و آن حضرت آنان را به نام شيعيان من مىخواند.[3]
گفتهاند شيعى گرى و عقايد مخصوص تشيع بعد از جنگ صفين پيدا شد. بعد از آن جنگ، فرقه مخصوصى پيدا شد كه به نام خوارج ناميده شدند. آنان عقايد و آراى تازهاى داشتند، حضرت على عليه السلام را كه حكميت ابوموسى را پذيرفته بود تخطئه بلكه تكفير كردند. مىگفتند: تعيين خليفه و امام اصلًا ضرورت ندارد. لازم نيست امام از قريش باشد بلكه هر كسى را مىتوان به خلافت نصب كرد.
طرف داران حضرت على در مقابل عقايد متهورانه آنان، عكس العمل نشان دادند.
بر خلاف گفتار خوارج، على عليه السلام را معصوم دانستند و نصب امام را يكى از واجبات شمرده و مىگفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله حضرت على را به امامت منصوب نمود. مىگفتند:
امام بايد از قريش و از طايفه بنى هاشم باشد. در آن عصر بود كه عقايد و آراى مخصوص تشيّع نشو و نما كرد.
بعضى گفتهاند: تشيع بعد از واقعه دل خراش كربلا و كشته شدن امام حسين عليه السلام و اصحاب و جوانانش به وجود آمد. مسلمانان قبل از داستان كربلا دستگاه خلافت را بدان حد نشناخته بودند كه براى ادامه رياست خويش حاضر باشد به چنان كشتار فجيعى دست بزند، فرزند عزيز رسول خدا را به قتل رساند و اهل بيتش را اسير كند.
از آن وقت فهميدند كه «الملك عقيم». با تجربه برايشان به اثبات رسيد كه نمىتوانند با نيرو و سلاح در مقابل دستگاه ديكتاتور خلافت عرض اندام نمايند، بدين جهت از راه معقولتر و آسانترى وارد معركه شدند، مظلوميت اهل بيت در روح و افكارشان تأثيرات عميقى گذاشت. خلافت و امامت را حق مشروع اهل بيت دانستند. براى اخذ معارف و احكام و قوانين شريعت به سوى اهل بيت متمايل شدند. به تعريف و تمجيد اهل بيت كه حقشان پايمال شده بود پرداختند و خلاصه: با خون مقدس امام حسين عليه السلام و جوانانش نهال تشيع آبيارى شد و شروع به رشد و نمو كرد.
بعضى عقيده دارند كه تشيع اماميه در زمان حضرت صادق عليه السلام ظهور و بروز نمود.
در آن زمان و به وسيله آنجناب بود كه فرقه اماميه داراى فقه مستقل و آراى و عقايد ممتازى شدند و از ساير مسلمانان جدا گشتند.
در مقابل همه اين عقايد بعضى عقيده دارند كه تشيع در زمان رسول خدا و به اشاره آنجناب به وجود آمد.
سعد بن عبداللَّه اشعرى و حسن بن موسى نوبختى مىنويسند: نخستين فرقهاى كه در اسلام پيدا شد فرقه على بن ابى طالب عليه السلام بود كه در زمان رسول خدا و بعد از او به نام شيعه على ناميده مىشدند. همواره معروف بودند كه متمايل به على عليه السلام و قائل به امامت او هستند. مقداد بن اسود و سلمان فارسى و ابوذر غفارى و عمار ياسر از جمله شيعيان بودند. اينان نخستين كسانى بودند كه به نام شيعه ناميده شدند، زيرا اسم شيعه تازگى ندارد، در قديم هم شيعه ابراهيم، شيعه موسى و شيعه عيسى استعمال شده است.[4]
يكى از دانشمندان مىنويسد: كلمه شيعه در زمان رسول خدا پيدا شد. به پيروان مخصوص علىبن ابىطالب عليه السلام مانند سلمان، ابوذر، مقداد وعمار، شيعه اطلاق مىشد.[5]
بعضى از دانشمندان شيعه نيز همين قول را پسنديده و براى اثبات مطلب به احاديثى استدلال كردهاند.[6]
اينها اقوال و عقايدى بود كه درباره مبدأ پيدايش تشيع، به اختصار آورديم. در اين جا نمىتوان به تفصيل وارد بحث شد و به تجزيه و تحليل حوادث تاريخ پرداخت.
آن چه را مىتوان به طور خلاصه يادآور شد و با بحث ما ارتباط دارد اين است كه: در مورد آغاز پيدايش تشيع به يكى از دو صورت مىتوان بحث كرد:
يكى اين كه با توجه به اين مطلب كه شيعه به معناى پيرو است حضرت على عليه السلام از چه زمانى پيروان مخصوصى داشته كه از اعمال و رفتارش سرمشق مىگرفتهاند؟
دوم اين كه: شيعه جمعيت ممتازى است كه به خلافت بلافصل حضرت على عليه السلام عقيده دارد؛ يعنى شيعيان اصطلاحى كه از امامت و خلافت آن حضرت جانب دارى نموده و داراى عقايد و آراى مخصوصى هستند.
اگر به صورت اول طرح بحث شود بايد گفت كه: مبدأ پيدايش تشيع و وجود شيعه در زمان رسول خدا بوده است، زيرا ميان لفظ امام و لفظ شيعه از جهت معنا ارتباط مخصوصى وجود دارد؛ امام به معناى پيشوا و رهبر است و شيعه به معناى پيرو. چنان كه قبلًا اشاره شد طبق ظاهر بعضى احاديث حضرت على عليه السلام در زمان حيات رسول اكرم صلى الله عليه و آله متصف به امامت بوده است و به همين دليل بايد در همان زمان نيز مأموم و پيرو و شيعه داشته باشد.
به علاوه، احاديث فراوانى در كتابهاى سنى و شيعه موجود است كه پيغمبر اكرم لفظ شيعه را درباره پيروان على عليه السلام استعمال نموده است. از باب نمونه:
ابن عباس نقل كرده كه وقتى آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِك هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ» نازل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام فرمود: اين آيه درباره تو و شيعيانت نازل شده است، در قيامت برانگيخته مىشويد در حالى كه راضى و خشنود هستيد و خدا هم از شما راضى خواهد بود. و دشمنان شما محشور مىشوند، در حالى كه ناراضى هستند و به زور و اكراه داخل دوزخ مىشوند.[7]
جابر بن عبداللَّه مىگويد: روزى در خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله نشسته بوديم كه حضرت على عليه السلام نمايان شد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: برادرم آمد، سپس به خانه كعبه توجه نمود و دست مباركش را بدان زد و فرمود: به خدا سوگند! على و شيعيانش در قيامت رستگار خواهند بود.[8]
على بن ابى طالب عليه السلام مىفرمايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِك هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ» را تلاوت نمود، سپس به من توجه كرد و فرمود: اين آيه درباره تو و شيعيانت نازل شده است. وعده گاه تو و آنان كنار حوض كوثر مىباشد. با صورتهاى نورانى وارد مىشويد و تاج كرامت بر سر داريد.[9]
اين قبيل احاديث ظهور دارند كه در زمان رسول خدا افرادى بودهاند كه به حضرت على عليه السلام ارادت ورزيده و از اعمال و رفتارش سرمشق مىگرفتهاند. او امام و پيشوايشان بوده و آنان مأموم و شيعه بودهاند. رسول اكرم آنان را شيعه ناميده است.
اگر به كتابهاى تاريخ مراجعه و احوال رجال صدر اسلام را بررسى كنيد افراد محدودى را پيدا مىكنيد كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و به على عليه السلام ارادت خاصى داشتهاند. دوستى و علاقه آنان با سايرين تفاوت داشته است. در جهاد و فداكارى در راه دين، و به عبادت و تجهد به على عليه السلام اقتدا مىكردهاند. از روى بصيرت و بينايى اسلام اختيار نموده و از ياران باوفاى رسول خدا بودهاند. اينان هستند كه به زبان پيغمبر اكرم به عنوان شيعه على معرفى شدهاند. بنابراين، ظهور احاديث قابل ترديد نيست و لزومى ندارد كه آنها را توجيه نموده و بگويند: رسول خدا از شيعيان آينده حضرت على خبر داده است.
گفتنى است كه وجود داشتن شيعه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان معنا نيست كه در آن زمان فرقه ممتازى بودهاند جداى از ساير مسلمانان تا در جواب گفته شود: در زمان رسول خدا همه مسلمانان زير يك پرچم بودهاند و تحزّب و فرقه گرايى وجود نداشته است. بلكه بيش از اين گفته نمىشود كه در آن زمان در بين مسلمانان افرادى بوده كه به حضرت على عليه السلام ارادت مخصوصى داشته و در اعمال و رفتار از او پيروى مىنمودهاند. چون او از ساير مسلمانان به حقيقت اسلام آشناتر بود و خدا را از روى بصيرت كامل و ايمان كامل عبادت مىكرد و نمونه دين و تربيت يافته شخص رسولاكرم بود.
اما اگر شيعه را از لحاظ معناى دوم يعنى فرقه ممتازى كه به حسب اصطلاح شيعه ناميده مىشوند بررسى كنيم بايد گفت ابتداى پيدايش تشيع بعد از وفات رسول اكرم بوده است، زيرا از آن وقت بود كه گروهى از بنى هاشم و ياران با وفاى حضرت على عليه السلام كه حاضر نبودند با ابوبكر بيعت نمايند، در مورد خلافت ابوبكر از ساير مسلمانان جدا شدند و از حضرت على حمايت و پشتيبانى كردند.
روشن است كه شيعيان هميشه در يك حال نبودهاند: گاهى كم بودند بعداً زياد مىشدند. زمانى زياد بودند به واسطه بعضى حوادث كمتر مىشدند. بعد از وفات رسول خدا طرف داران امامت حضرت على عليه السلام چندان زياد نبودند. اما رفتار خلفا سبب شد كه روز به روز بر تعداد آنان افزوده شد. مخصوصاً در زمانى كه عثمان به خلافت رسيد به واسطه تبعيضات و حيف و ميلهايى كه در اموال عمومى به عمل مىآورد روز به روز بر مخالفانش افزوده مىشد و به همان نسبت به طرف داران و هواخواهان حضرت على عليه السلام اضافه مىشد. تا اين كه عثمان كشته شد و جناب على در مسند خلافت قرار گرفت اما چون گروهى منفعتجو تاب تحمل عدالت خواهى و مساوات آنجناب را نداشتند به بهانه خون خواهى از عثمان جنگ جمل را بر پا نمودند و گروهى از طرفداران ظاهرى آن حضرت كنار كشيدند. هم چنين بعد از جنگ صفين گروهى متظاهر به دين و مقدس نما به جهات مختلف از صفوف طرفداران آنجناب جدا شده و راه خلاف پيمودند.
حادثه دلخراش كربلا و كشته شدن امام حسين عليه السلام و اصحاب و يارانش نيز در رشد و نمو تشيع آثار عميقى داشته است. در آن حادثه بود كه مظلوميت اهل بيت و ديكتاتورى و ستم كارى دستگاه خلافت براى مسلمانان به اثبات رسيد، و به همان مقدار كه دستگاه جبّار خلافت منفور شد به محبوبيت اهل بيت كمك كرد و بر تعداد هواخواهان و طرف دارانشان افزوده شد.
تعليمات امام صادق عليه السلام و جديتى كه آن بزرگوار در پخش معارف و نشر احكام و قوانين شريعت به عمل آورد بدون ترديد اثرات قابل توجهى در استقلال علمى و معروفيت شيعه داشته است. آرى، عوامل مذكور و صدها حوادث و عوامل ديگر دست به هم داد تا جامعه شيعه به وضع كنونى درآمد. ليكن چنان نيست كه وجود اصل تشيع معلول اين حوادث باشد بلكه بذر تشيع در زمان رسول خدا و به وسيله آنجناب افشانده شد و در اثر پيش آمدها و رويدادهاى تاريخ و طىّ قرون و اعصار متمادى به ثمر رسيد و ظهور و بروز كرد.
درباره لفظ امام و خليفه
اين نكته نيز قابل توجه است كه در انجمنى كه بعد از وفات رسول خدا در سقيفه بنى ساعده برپا شد و در آن بحثها و كشمكشهايى كه در آن زمان به عمل آمد لفظ امام به كار برده نشد و كسى صحبت از امامت نمىكرد. همه بحثها در تعيين جانشين و خليفه بود، خليفه رسول خدا و اولوالامر زياد تكرار مىشد. تا آن جا كه نويسنده تتبع كرده انصار نمىگفتند: ملت نيازمند امام است بايد از بين ما انتخاب شود.
مهاجران نگفتند: وجود امام براى مسلمانان ضرورى است و ما به امامت سزاوارتريم.
آيا اين موضوع به حسب اتفاق رخ داده يا علتى داشته است؟ آيا براى امامت شرايطى لازم بوده كه در آنان وجود نداشته بدان جهت از موضع امامت دم نمىزدند؟! يا اين كه موضوع امامت و پيشوايى حقيقى على بن ابى طالب عليه السلام به طورى مسلم و محرز بوده كه نمىتوانستند مدعى آن مقام شوند؟
به هر حال، در داستان سقيفه و بحث و جدالهاى آن روز، موضوع بحث اين بوده كه رياست و حكومت ظاهرى رسول خدا حق كيست؟ و چه شخصى لياقت آن مقام را دارد ولى موضوع پيشوايى و امامت مورد غفلت بوده است. اما بعداً كه خليفه و رئيس انتخاب شد و چند نفر، يكى پس از ديگرى بدان مقام رسيدند، به تدريج موضوع امامت به ميان آمد؛ حتى افرادى امثال معاويه خود را به عنوان امام معرفى كردند.
على بن ابى طالب عليه السلام به معاويه نوشت: اى معاويه تو از آزادشدگان هستى كه خلافت برايشان حلال نيست و براى امامت صلاحيت ندارند.[10]
على عليه السلام در اين نامه به معاويه گوشزد مىكند: امامت مسلمانان داراى شرايطى است كه در تو وجود ندارد. تو خليفه پيغمبر نيستى، زيرا خلافت پيغمبر از آنِ امام به حق است و چون شرايط امامت در تو نيست براى خلافت نيز صلاحيت ندارى.
يكى از نكتههاى قابل توجه اين است كه در گفتهها و نوشتههاى اهل سنت همه جا صحبت از خليفه پيغمبر است.
در كتابهاى تاريخ همه جا صحبت از خليفه اول، خليفه دوم، خليفه سوم، خليفه چهارم، خلفاى بنى اميه و خلفاى بنى عباس است. ولى لفظ امام خيلى كم استعمال شده است. فقط درباره على بن ابى طالب عليه السلام لقب امام كم و بيش استعمال شده است.
به عكس در كتابهاى كلام بحث و جدالها به عنوان امام و بحث امامت مطرح مىشود.
شيعيان در مورد على عليه السلام و ساير رهبرانشان لفظ امام را استعمال كرده و مىكنند، ولى لفظ خليفه استعمال زيادى ندارد. فقط درباره جضرت على عليه السلام لقب خليفه كم و بيش استعمال شده آن هم وقتى كه در رديف خليفه اول و دوم و سوم قرار گيرد.
اهلسنت فقط به رياست و حكومت ظاهرى رسول خدا توجه داشتند وبراى احراز همان مقام خليفه تعيين مىكردند ولى موضوع امامت و پيشوايى را ناديده مىگرفتند.
اما شيعيان فضائل و كمالات نفسانى و لياقت ذاتى و پيشوايى معنوى را در شخص امام ضرورى و لازم مىدانستند و عقيده داشتند كه چنين فرد ممتازى حق دارد زمامدار و خليفه رسول خدا باشد. بدين جهت، مشاهده مىنماييد كه موضوع امامت تا مدتها در بين اهل سنت مسكوت مانده بود و شيعيان در اين موضوع پيش قدم بودهاند.
ابن نديم مىنويسد: على بن اسماعيل بن ميثم تمار نخستين كسى بود كه در مذهب امامت بحث كرد و كتابى در موضوع امامت نوشت.[11] و درباره هشام ابن حكم مىنويسد: از اصحاب امام جعفر صادق عليه السلام و از متكلمان شيعه بود، راه بحث در امامت را گشود و مذهب را منزه ساخت و كتابهاى بسيارى تأليف نمود كه از جمله آنها كتابى در امامت بود.[12]
پس امامت در نظر شيعيان هميشه يك مقام شامخ و رتبه بلندى بوده است، اما در استعمال لفظ خليفه چندان عنايتى به خرج نمىدادند، زيرا به عقيده آنان افرادى مقام خلافت را اشغال نموده بودند كه صلاحيت آن مقام را نداشتند بدين جهت لفظ خليفه ارزش واقعى خود را از دست داده بود. به علاوه هيچ يك از ائمه شيعه، جز على عليه السلام، در مسند خلافت قرار نگرفت؛ آن هم مدتى كوتاه و بعد از مدتى محروميت، بااين كه در نظر آنان خلافت رسول خدا حق امام به حق بود و همان فرد ممتاز بايد در مسند زمام دارى و حكومت قرار مىگرفت.[13]
[1]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 124
[2]. اشعرى، المقالات و الفرق، ص 3
[3]. ابن نديم، الفهرست، ص 249
[4]. المقالات و الفرق، ص 15 و فرق الشيعه، ص 39
[5]. حاضر العالم الاسلامى، ج 1، ص 188
[6]. مانند مرحوم كاشف الغطاء در كتاب اصل الشيعه و اصولها
[7]. قال ابن عباس: لمّا نزلت هذه الآية، قال النبى صلى الله عليه و آله هم انت و شيعتك تأتى انت و شيعتك يوم القيامه راضيين مرضيين و يأتى عدوكم غضباناً مقحمين« غاية المرام، ج 3، ص 299»
[8]. عن جابر بن عبداللَّه قال: كنّا عند النبى فاقبل على ابن ابى طالب عليه السلام قال قد اتاكم اخى. ثم التفت الى الكعبة فضربها بيده ثم قال: والذى نفسى بيده انّ هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامه« غاية المرام، ج 3، ص 299»
[9]. قال على عليه السلام: سمعت رسول اللَّه يقول:« إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِك هُمْ خَيْرُ البَرِيَّةِ». ثم التفت الىّ و قال: انت يا على و شيعتك و ميعادك و ميعادهم الحوض. تأتون غراً محجلين« همان، ص 300»
[10]. الامامة و السياسه، ج 1، ص 114
[11]. ابن نديم، الفهرست، ص 249
[12]. همان، ص 249
[13] امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت، 1جلد، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.