تعريف امامت
امامت در زبان عربى به معناى پيشوايى و رهبرى است. در مفردات راغب امام به مطلق پيشوا تفسير شده است. كسى كه پيشوا و رهبر جمعيتى باشد و نظرها به سوى او متوجه و از اعمال و افكارش پيروى نمايند به زبان تازى امام ناميده مىشود.
امام جماعت را بدان جهت امام مىنامند كه مأمومين به او اقتدا مىكنند و از اعمال و گفتار و حركاتش پيروى مىنمايند و در اين معراج روحانى او را پيشوا و مقتداى خود قرار مىدهند.
امام گاهى براى گروه محدودى امامت دارد، زمانى براى عموم ملت. امامت گاهى بر همه اعمال و حركات عموميت دارد، گاهى به كارهاى معين اختصاص دارد. وقتى تنها در امور اجتماعى و سياسى امامت و پيشوايى دارد، زمانى در امور معنوى و اخلاقى و سير و سلوك روحانى امامت دارد. اما اگر به شخصى به طور اطلاق امام گفته شد بايد در تمام امور، دنيوى و اخروى، مادى و معنوى، اجتماعى و روحانى، امامت و پيشوايى داشته باشد. به كسى به طور اطلاق و حقيقت امام گفته مىشود كه در مورد عمل كردن به قوانين شريعت و به كار بستن دستورهاى الهى پيشوا و مقتداى مردم باشد. امور اجتماعى و سياسى ملت را طبق قوانين آسمانى اداره كند، برنامهها و دستورهاى دين را اجرا كند، نقشهها و طرحهاى اصلاحى آسمانى را پياده كند، دستورهاى اخلاقى و عبادى اسلام را به كار بندد.
به طور خلاصه، خودش نمونه كامل دين باشد و در متن صراط مستقيم شريعت سير و سلوك كند. چنين شخصى را مىتوان به طور اطلاق و حقيقت امام و پيشوا و پيشرو مردم شمرد. او در طريق ديانت و سير الى اللَّه حركت مىكند و مردم را به سوى آن راه دعوت و هدايت مىنمايد. چنين شخصى امام و پيشواى مردم است بايد به او اقتدا كنند و اعمال و رفتارشان را با اعمال و رفتارش تطبيق دهند.
در تحقق مصداق امامت، پيشوايى عملى لازم است. لفظ امام و پيشوا را به هر رئيسى نمىتوان اطلاق كرد بلكه در صورتى مىتوان اين كلمات را به طور حقيقت بر شخصى گفت كه فقط به دستور دادن و راهنمايى اكتفا نكند بلكه خودش در عمل كردن به كارهاى نيك پيش افتد و با رفتار و گفتار ملت را رهبرى كند.
بنابراين، در تعريف امامت كلى و حقيقى بايد چنين گفت:
امامت يعنى پيشوايى و زمام دارى كلى در تمام امور دينى و دنيوى.
از اينجا روشن مىشود كه تعريفهايى كه اهل تسنن و عدهاى از اماميه براى امامت كردهاند و در كتابهاى كلام ديده مىشود نا تمام است و با معناى لغوى آن مطابقت كامل ندارد.
از باب نمونه، در تعريف امامت گفتهاند: امامت عبارت است از خلافت و جانشينى از پيغمبر در نگهدارى دين و حفظ حوزه مسلمين.
هم چنين گفتهاند: امامت يعنى رياست عامه در امور دين و دنيا براى شخصى از اشخاص.[1]
ابن خلدون مىنويسد: خلافت يعنى نيابت از صاحب شريعت در حفظ دين وسياست دنيا و به اين اعتبار خلافت و امامت گفته مىشود و متصدى آن را امام و خليفه مىگويند.[2]
امامت عبارت است از رياست كلى الهى به نيابت از رسول خدا در امور دين و دنياى مردم.[3]
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود كه اين قبيل تعريفها حقيقت معناى امامت را كه عبارت است از پيشوايى مطلق و كلى در امور دينى و دنيوى ملت، تعريف نكردهاند، بلكه شمهاى از شئون امام را بيان كردهاند.
خلافت و امامت
خلافت به معناى جانشينى از پيغمبر است. خليفه پيغمبر صلى الله عليه و آله به كسى گفته مىشود كه بعد از پيغمبر يا در غياب او وظايف و كارهاى او را انجام دهد.
اكثر دانشمندان اهل سنت خلافت و امامت را مترادف شمرده و گفتهاند: «خلافت و امامت يك معنا دارند، در هر جا يكى از آنها صادق باشد ديگرى نيز صادق خواهد بود».
مثلًا ابن خلدون نوشته است: «خلافت يعنى نيابت از صاحب شريعت در حفظ دين و سياست دنيا و به همين اعتبار خلافت و امامت گفته مىشود، و متصدى آن مقام را خليفه و امام گويند».[4]
ليكن اين مطلب درست نيست، زيرا در تحقق معناى امامت، پيشوايى شرط است، امام بايد بدان چه مىگويد عمل كند و با قول و عمل مردم را رهبرى كند. اما در تحقق معناى لغوى خلافت همين مقدار كافى است كه شخص خليفه براى جانشينى از پيغمبر تعيين شده باشد و در غياب او كارهايش را انجام دهد. حتى اگر خليفه مطابق گفتارش عمل نكند باز هم از حيث لغت مىتوان او را خليفه ناميد. فعلًا در اين جهت بحث نمىكنم كه خليفه پيغمبر بايد داراى چه شرايط و اوصافى باشد بلكه بحث ما در تعيين معناى لغوى امامت و خلافت است.
بنابراين، امامت و خلافت مترادف نيستند. ممكن است اين دو معنا در يك شخص جمع شوند، مثلًا اگر پيغمبر، شخص برگزيده و ممتازى را كه به احكام و دستورهاى دين عمل مىكند و از حيث عمل پيشواى مردم است، جانشين و خليفه خودش قرار داده و زمام امور اجتماعى و سياسى و حفظ و نگه دارى قوانين شريعت را بر عهده او قرار داد، چنين شخصى هم به طور حقيقت امام است هم خليفه، هم در مورد به كار بستن قوانين و برنامههاى دينى واقعاً امامت و پيشوايى دارد هم جانشين و خليفه پيغمبر و مجرى و حافظ احكام و قوانين الهى است.
ممكن است شخصى امام باشد اما خليفه پيغمبر نباشد. چنان كه قرآن شريف، حضرت ابراهيم را به عنوان امام معرفى مىكند[5] با اين كه خليفه پيغمبر بر او صادق نيست. هم چنين اگر شخصى به تمام احكام و دستورهاى دين عمل مىكند و به حقيقت و باطن احكام متحقق است و گروهى از متدينين هم به او اقتدا مىكنند و از اعمال و گفتارش سرمشق مىگيرند ليكن پيشوايى او در زمانى است كه به مقام خلافت و جانشينى منصوب نگشته است چنين فردى را از حيث لغت مىتوان امام و پيشوا ناميد اما خليفه پيغمبر بر او صادق نيست.
گاهى خلافت صادق است ولى امامت صادق نيست. اگر پيغمبر شخصى را جانشين و خليفه خودش قرار داد و يك سلسله كارهاى معينى را به او محول كرد كه در غياب او آنها را انجام دهد بر چنين شخصى از حيث لغت مىتوان خليفه پيغمبر اطلاق كرد، ليكن امام مطلق و پيشواى در تمام شئون شمرده نمىشود.
هم چنين اگر افراد ملت، كسى را كه از بين خودشان انتخاب كردند و يكى از كارهاى پيغمبر را به او واگذاردند ممكن است بر طبق عقيده خودشان او را خليفه بخوانند، از جهت معناى لغوى هم مانعى ندارد، ولى امامت مطلق و پيشوايى واقعى بر او صادق نيست.
به هر حال اگر امام به طور اطلاق بر كسى گفته شد و قرينهاى وجود نداشت كه موضوع امامتش را محدود كند بايد گفت پيشوا و رهبر كلى است و در كليه امور معنوى و مادى پيشوايى دارد.
امام رضا عليه السلام در تعريف امامت مىفرمايد: مقام امامت بزرگتر و عالىتر و دقيقتر از آن است كه عقول مردم بدان برسد يا به واسطه آراى خودشان بتوانند آن را درك كنند يا امامى را اختيار نمايند. خداوند متعال، بعد از پيغمبرى و خليل الرحمان شدن ابراهيم، مقام شامخ امامت را به وى ارزانى داشته و بدان فضيلت و شرف برگزيد و فرمود: من تو را امام ملت قرار مىدهم. ابراهيم بدين بشارت خشنود شد و عرض كرد: امامت در ذريه من نيز خواهد بود؟ خدا فرمود: مقام امامت به ستمكاران نخواهد رسيد.[6]
آيه مذكور امامت هر ستمكارى را ابطال نموده و امامت را به خوبان و برگزيدگان اختصاص داده است.[7]
حضرت رضا عليه السلام مىفرمايد: امامت يعنى نگهدارى از دين و حفظ نظام مسلمانان.[8]
آغاز امامت
از بعضى احاديث استفاده مىشود كه حضرت على عليه السلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله امام و پيشواى مردم بوده است. احاديث زيادى بدين مضمون در كتابهاى حديث ديده مىشود. از باب نمونه:
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: خدا درباره على عليه السلام به من فرمود: على پرچم هدايت و امام دوستان من است.[9]
رسول خدا صلى الله عليه و آله بهام سلمه فرمود: على سيد مسلمانان و امام پرهيزكاران مىباشد.[10]
اين قبيل احاديث ظهور دارند كه حضرت على عليه السلام در زمان رسول خدا متصف به امامت و پيشوايى بوده و در همان عصر پيروانى داشته كه از اعمال و رفتارش سرمشق مىگرفتهاند. البته امامت آنجناب در آن زمان به معناى پيشوايى و رهبرى معنوى بوده نه بدان معنا كه خليفه و امام منصوب اصطلاحى باشد.
طبق اين احاديث- كه نظاير فراوانى هم دارند- حضرت على عليه السلام در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله متصف به امامت و پيشوايى بوده و پيغمبر او را با همين لقب معرفى مىنموده است. اين موضوع از نظر عقل اشكالى ندارد و ضرورتى ايجاب نمىكند تااحاديث را بر امامت بعد از وفات رسول اكرم حمل كنيم.[11]
[1]. شرح المواقف، ج 8، ص 345
[2]. مقدمه ابن خلدون، ص 211
[3]. كفاية الموحدين، ج 2، ص 75
[4]. مقدمه ابن خلدون، ص 211
[5]. بقرة( 2) آيه 124
[6]. بقره( 2) آيه 124
[7]. همان، ص 199
[8]. اصول كافى، ج 1، ص 200
[9]. ينابيع الموده، ج 1، ص 234
[10]. همان، ص 239
[11] امينى، ابراهيم، بررسى مسائل كلى امامت، 1جلد، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.