پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

منافق‏، پيدايش منافقان‏، توطئه ‏هاى‌‌‌‌ منافقان‏

منافق‏

در اصطلاح قرآن، منافق به کسى‌‌‌‌ گفته مى‌‌‌‌‏شود که در ظاهر مسلمان است و به اصول دین شهادت مى‌‌‌‌‏دهد، ولى‌‌‌‌ در باطن کافر بوده و به آن‏چه مى‌‌‌‌‏گوید ایمان ندارد. چنین فردى‌‌‌‌ مسلمان بوده و احکام اسلام بر او جارى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏گردد.

البته چنین ایمانى‌‌‌‌ در سعادت اخروى‌‌‌‌‏اش سودى‌‌‌‌ ندارد و در قیامت همانند کفار، بلکه شدیدتر عذاب خواهد شد.
قرآن مى‌‌‌‌‏گوید:

هرگاه منافقان نزد تو آیند، مى‌‌‌‌‏گویند: شهادت مى‌‌‌‌‏دهیم که تو پیامبر خدا هستى‌‌‌‌. خدا مى‌‌‌‌‏داند که تو پیامبر هستى‌‌‌‌ و شهادت مى‌‌‌‌‏دهد که منافقان در شهادت خود دروغ مى‌‌‌‌‏گویند. سوگندهاى‌‌‌‌ خود را سپر قرار دادند و مردم را از راه خدا باز داشتند، بد عملى‌‌‌‌ انجام مى‌‌‌‌‏دهند. این بدان جهت است که ابتدا ایمان آوردند و سپس کافر شدند. خدا نیز بر دل آنان مهر نهاد و [لى‌‌‌‌‏] آنان نمى‌‌‌‌‏فهمند.[1]

 

پیدایش منافقان‏


تاریخ دقیق پیدایش منافقان معلوم نیست، اما قطعاً قبل و بعد از هجرت بوده‏اند. با این که در باطن، اسلام را قبول نداشتند اما با انگیزه‏‌هاى‌‌‌‌ مختلف، ظاهراً مدعى‌‌‌‌ اسلام شدند و از این طریق در میان مسلمانان نفوذ کردند. آنان به چند دسته تقسیم مى‌‌‌‌‏شدند:

دسته اول: کسانى‌‌‌‌ که با انگیزه رسیدن به جاه و مقام و استفاده از قدرت احتمالى‌‌‌‌ اسلام، خود را در زمره مسلمانان داخل نمودند. این گونه افراد، هم در مکه وجود داشتند و هم در مدینه و در زمان به قدرت رسیدن مسلمین، زیرا در آغاز دعوت نیز این احتمال چندان بعید نبود که اسلام گسترش یابد و پیامبر و یارانش بر دشمنان پیروز گردند و به قدرت برسند. البته این احتمال در مدینه قوت گرفت، از همین رو تعداد منافقان زیادتر شد.
در چنین مواقعى‌‌‌‌ امکان دارد افراد ناراضى‌‌‌‌ و سودجو از فرصت استفاده نمایند و با اقلیت همکارى‌‌‌‌ کنند، گرچه باطناً به آنان عقیده نداشته باشند.

دسته دوم: کسانى‌‌‌‌ که اسلام را باطناً قبول نداشتند اما از ترس هلاکت و به خطر افتادن منافعشان، به حسب ظاهر شهادتین را بر زبان جارى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏ساختند.
این منافقان در مدینه بعد از فتح مکه، به صورت ظاهر اسلام را پذیرفتند و در جمع مسلمانان حضور یافتند.

دسته سوم: کسانى‌‌‌‌ که واقعاً اسلام را پذیرفته بودند، ولى‌‌‌‌ بعداً در اثر شبهه‏‌ها، مرتد شدند، اما به منظور زنده ماندن، کفر باطنى‌‌‌‌ خود را مخفى‌‌‌‌ ساختند.
بنابراین، منافقان در طول مدت نبوت پیامبر اسلام صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم در میان مسلمانان بودند و بعد از وفات آن حضرت نیز جمعى‌‌‌‌ از آنان هم چنان در جمع مسلمانان واقعى‌‌‌‌ باقى‌‌‌‌ ماندند.

 

توطئه ‏هاى‌‌‌‌ منافقان‏


آنها کفر باطنى‌‌‌‌ خود را پنهان داشته و در میان مسلمانان زندگى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏کردند و چه بسا با اعمال منافقانه، خود را مسلمان راستین و خیرخواه اسلام و مسلمین نشان مى‌‌‌‌‏دادند. از همین طریق اعتماد مسلمانان را به خود جلب نموده بودند، اما در باطن علیه آنان کارشکنى‌‌‌‌ و فتنه‏‌انگیزى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏کردند. لذا مشکلات فراوانى‌‌‌‌ براى‌‌‌‌ مسلمانان به وجود آوردند که از توطئه‏‌هاى‌‌‌‌ کفار و مشرکان کمتر نبود.

در ذیل به چند مورد از آنها اشاره مى‌‌‌‌‏شود:
منافقان از یک نوع حزب سرّى‌‌‌‌ برخوردار بودند، که در جلسات سرى‌‌‌‌ خود، پیامبر اسلام را مسخره مى‌‌‌‌‏کردند و از آیات قرآن انتقاد مى‌‌‌‌‏نمودند. گاهى‌‌‌‌ این بدگویى‌‌‌‌‏ها در حضور تازه مسلمان‏ها نیز انجام مى‌‌‌‌‏گرفت. علاوه بر آن، شبهات و اشکال‏هایى‌‌‌‌ را مطرح مى‌‌‌‌‏کردند تا ایمان مسلمین را تضعیف نمایند.

به بهانه‏‌هاى‌‌‌‌ مختلف از شرکت در مراسم نماز جمعه و جماعت و شرکت در جهاد امتناع مى‌‌‌‌‏ورزیدند و با بزرگ جلوه دادن قدرت دشمن، مسلمانان را از شرکت در جهاد دل‏سرد و منصرف مى‌‌‌‌‏ساختند. گاهى‌‌‌‌ نیز به وسیله فرار از جنگ، سربازان اسلام را نیز به فرار تشویق مى‌‌‌‌‏کردند. با دشمنان اسلام همکارى‌‌‌‌ مخفیانه داشتند و اطلاعات نظامى‌‌‌‌ را در اختیارشان قرار مى‌‌‌‌‏دادند.
جمعى‌‌‌‌ از منافقان نزدیک مسجد قبا مسجدى‌‌‌‌ ساختند و پیامبر اسلام صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم را براى‌‌‌‌ اقامه جماعت، به آن‏جا دعوت کردند. رسول خدا از آنان پرسید: از تأسیس این مسجد چه هدفى‌‌‌‌ دارید؟ گفتند: مسجد را براى‌‌‌‌ شب‏هاى‌‌‌‌ بارانى‌‌‌‌ و بیمارانى‌‌‌‌ ساختیم که نمى‌‌‌‌‏توانند در مسجد شما براى‌‌‌‌ جماعت حضور یابند و هدفى‌‌‌‌ جز این نداریم.

در صورتى‌‌‌‌ که هدف آنان چیز دیگرى‌‌‌‌ بود. آنان مسجد را به قصد ضربه زدن به اسلام و ایجاد تفرقه و فتنه‌‏انگیزى‌‌‌‌ در میان مسلمین بنا کردند.
هم‏چنین از آن به عنوان مرکزى‌‌‌‌ براى‌‌‌‌ طرح توطئه‏‌ها و نقشه‏‌ها بر ضد مسلمانان و دفاع از کفر و شرک، استفاده مى‌‌‌‌‏نمودند. اما قرآن از توطئه آنها پرده برداشته و اهداف‏شان را در ساختن مسجد بیان کرد. لذا آن را مسجد ضرار نامیدند.

قرآن مى‌‌‌‌‏گوید:
آنان که مسجدى‌‌‌‌ ساختند تا به مؤمنان زیان برسانند و براى‌‌‌‌ کفر پایگاهى‌‌‌‌ باشد و در میان مؤمنان تفرقه بیندازند و براى‌‌‌‌ کسانى‌‌‌‌ که با خدا و پیامبر جنگیده‌اند کمینگاه باشد؛ سوگند مى‌‌‌‌‏خورند که در تأسیس مسجد قصدى‌‌‌‌ جز نیکوکارى‌‌‌‌ نداشتیم، ولى‌‌‌‌ خدا شهادت مى‌‌‌‌‏دهد که دروغ مى‌‌‌‌‏گویند، در آن مسجد هرگز نماز اقامه مکن، زیرا مسجدى‌‌‌‌ که روز نخست بر پایه تقوا بنا شده شایسته‏‌تر است که در آن جا نماز بگزارى‌‌‌‌. در آن مسجد مردانى‌‌‌‌ هستند که دوست دارند پاکیزه شوند و خدا پاکیزگان را دوست دارد.[2]

 

وقتى‌‌‌‌ رسول‏خدا صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم از هدف منافقان آگاه شد، دعوت آنان را براى‌‌‌‌ اقامه نماز در مسجد نپذیرفت و به چند نفر از اصحاب مأموریت داد تا مسجد ضرار را آتش زده و آن را تخریب کنند.[3]


یکى‌‌‌‌ از خیانت‏هاى‌‌‌‌ منافقان، که در قرآن نیز بدان اشاره شده بعد از نبرد با بنى‌‌‌‌‏المصطلق بود؛ یعنى‌‌‌‌ وقتى‌‌‌‌ به پیامبر اسلام صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم خبر رسید که طائفه بنى‌‌‌‌‏المصطلق، خود را براى‌‌‌‌ حمله به مسلمانان آماده مى‌‌‌‌‏سازند. پیامبراکرم به مسلمانان اعلان جهاد داد. سربازان اسلام آماده شدند و با رسول خدا به سوى‌‌‌‌ سرزمین دشمن حرکت کردند و در کنار چاه مریسیع بار انداختند در همان جا نبرد آغاز شد. پس از نبرد کوتاهى‌‌‌‌ سپاهیان اسلام بر دشمنان بنى‌‌‌‌‏المصطلق غلبه یافته و جمعى‌‌‌‌ از آنان را کشتند و عده‏اى‌‌‌‌ را هم اسیر کردند. بعد از این پیروزى‌‌‌‌ در میان مهاجران و انصار، بر سر آب مریسیع نزاعى‌‌‌‌ در گرفت که نزدیک بود به یک جنگ داخلى‌‌‌‌ تبدیل گردد.

 

عبداللّه بن ابىّ، که یکى‌‌‌‌ از منافقان بود، با تحریک تعصّبات قومى‌‌‌‌ و جاهلى‌‌‌‌ به اختلافات دامن مى‌‌‌‌‏زد. در حضور جمعى‌‌‌‌ از دوستانش گفت: مهاجران به شهر ما آمدند، بر ما فزونى‌‌‌‌ گرفتند و ما را از سرزمین خود بیرون کردند. البته‏ تقصیر خود ماست، زیرا ما مهاجران را در بلاد خود راه دادیم و اموالمان را با آنان تقسیم نمودیم. اگر ما به آنان کمک نمى‌‌‌‌‏کردیم نمى‌‌‌‌‏توانستند در مدینه بمانند. ما بودیم که محمد صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم و یارانش را در شهرمان جا دادیم، ولى‌‌‌‌ اکنون بر ما تسلط یافته‌‏اند. حال وقتى‌‌‌‌ به مدینه باز گشتیم باید افراد عزیز و نیرومند و پرافتخار، افراد ناتوان و ضعیف و فقیر (مهاجران) را از مدینه خارج سازند.


فتنه‌‏انگیزى‌‌‌‌‏هاى‌‌‌‌ این مرد منافق، بر شعله ‏ور شدن کشمکش داخلى‌‌‌‌ دامن مى‌‌‌‌‏زد. خوشبختانه نوجوان غیورى‌‌‌‌ به نام «زید بن ارقم» هنگام سخنرانى‌‌‌‌ عبداللّه بن ابىّ حضور داشت و سخنان او را مى‌‌‌‌‏شنید. فوراً خدمت رسول خدا مشرف شد و سخنان فتنه‏انگیز او را نقل کرد. بدین وسیله توطئه منافقان آشکار شد. عبداللّه فوراً خدمت رسول خدا صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم رسید و سوگند یاد کرد که من چنین سخنى‌‌‌‌ را نگفتم و زید دروغ مى‌‌‌‌‏گوید. پیامبر اکرم براى‌‌‌‌ حفظ مصالح اسلام، سخن عبداللّه را به حسب ظاهر پذیرفت و براى‌‌‌‌ خاموش کردن فتنه، به سپاهیان اسلام دستور حرکت داد. سربازان اسلام بدون توقف، مدت دو روز به حرکت خود ادامه دادند.[4]

 

خداوند در همین باره مى‌‌‌‌‏فرماید:
آنان مى‌‌‌‌‏گویند: بر آنان که گرد رسول خدا جمع شده‌‏اند انفاق نکنید تا پراکنده شوند. در حالى‌‌‌‌ که خزینه‏هاى‌‌‌‌ آسمان و زمین از آن خداست، ولى‌‌‌‌ منافقان نمى‌‌‌‌‏فهمند. مى‌‌‌‌‏گویند وقتى‌‌‌‌ به مدینه بازگشتیم، صاحبان عزت، ذلیلان را از آن جا بیرون خواهند کرد. در صورتى‌‌‌‌ که عزت از آن‏ خدا، پیامبر و مؤمنان است. ولى‌‌‌‌ منافقان نمى‌‌‌‌‏دانند.[5]

خیانت و گستاخى‌‌‌‌ منافقان به حدى‌‌‌‌ بود که براى‌‌‌‌ از بین بردن پیامبر اسلام صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم نیز توطئه مى‌‌‌‌‏کردند. یکى‌‌‌‌ از نمونه‌‏هاى‌‌‌‌ آن در مراجعت پیامبر از جنگ تبوک بود که خوشبختانه خنثى‌‌‌‌ شد. سران منافقان بعد از این جنگ، تصمیم گرفتند مخفیانه پیامبراکرم صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم را به قتل برسانند. بدین صورت که وقتى‌‌‌‌ پیامبر خواست از گردنه کوه صعب العبورى‌‌‌‌ بگذرد شترش را رم دهند تا آن حضرت را به دره عمیق پرتاب سازد.
پیامبر اکرم صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم و یارانش به سوى‌‌‌‌ مدینه روانه شدند. وقتى‌‌‌‌ به نزدیک گردنه مذکور رسیدند توطئه‏گران براى‌‌‌‌ پیاده کردن نقشه خود آماده گشتند. در این هنگام جبرئیل از جانب خدا فرود آمد و پیامبر را از این توطئه با خبر کرد.

رسول خدا صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم به سپاهیان دستور داد: هیچ کس قبل از من نباید از گردنه عبور کند. آن گاه افسار شتر را به دست عمار داد که از جلو حرکت کند. به حذیفه نیز دستور داد: از عقب، شتر را براند و مواظب آن باشد. بعد از نیمه شب حرکت کردند تا وارد گردنه شدند. در یک گذرگاه حساس چند سواره را مشاهده کردند که صورت‏هاى‌‌‌‌ خود را پوشیده و در کمینگاه پنهان شده بودند.
به حذیفه فرمود: با عصاى‌‌‌‌ خود بر صورت مرکب آنان بزن. حذیفه با عصاى‌‌‌‌ خود به دشمنان حمله کرد و اسب آنان را پراکنده ساخت. در این هنگام یکى‌‌‌‌‏ از منافقان که بر بالاى‌‌‌‌ کوه کمین کرده بود ظرفى‌‌‌‌ پر از سنگ را از بالا به پایین انداخت تا شتر پیامبر رم کند، ولى‌‌‌‌ آن ظرف به شتر پیامبر اصابت نکرد و به دره سقوط نمود. در همه این احوال حذیفه و عمار مراقب شتر رسول خدا بودند و با سرعت از گردنه عبور کردند و از خطر نجات یافتند. در این هنگام پیامبر منافقان را به حذیفه معرفى‌‌‌‌ نمود.[6]

 

منافقان با این‏که مسلمان محسوب مى‌‌‌‌‏شدند، اما متأسفانه در اثر کفر باطنى‌‌‌‌ همواره با کافران، پیمان دوستى‌‌‌‌ و خیرخواهى‌‌‌‌ داشتند. در جلسات خصوصى‌‌‌‌ از کافران حمایت مى‌‌‌‌‏کردند و آنها را به پایدارى‌‌‌‌ در کفر، استقامت در برابر مسلمانان و تحمل دشوارى‌‌‌‌‏ها تشویق مى‌‌‌‌‏کردند. وعده هم‏کارى‌‌‌‌ و هم‏دردى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏دادند. چنان که قرآن در مورد یهودیان بنى‌‌‌‌ نضیر مى‌‌‌‌‏فرماید:
آیا منافقان را ندیدى‌‌‌‌ که به یاران خود از کافران اهل کتاب مى‌‌‌‌‏گفتند: اگر شما را اخراج کنند ما نیز با شما خارج خواهیم شد، و از هیچ کس به زیان شما اطاعت نخواهیم کرد. اگر با شما بجنگند به یارى‌‌‌‌ شما خواهیم شتافت. اما خدا مى‌‌‌‌‏داند که منافقان دروغ مى‌‌‌‌‏گویند. اگر دوستان اهل کتاب اخراج شوند منافقان با آنان خارج نخواهند شد و اگر گرفتار جنگ شدند یاریشان نمى‌‌‌‌‏کنند. اگر به یاریشان هم برخیزند، از جنگ فرار مى‌‌‌‌‏کنند و دوستانشان تنها خواهند ماند.[7]

منافقان با یهودیان بنى‌‌‌‌ نضیر طرح دوستى‌‌‌‌ ریخته بودند. از آنان دلجویى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏کردند و آنها را به پایدارى‌‌‌‌ در برابر مسلمانان ترغیب نموده و مى‌‌‌‌‏گفتند:
پایدارى‌‌‌‌ کنید و از مسلمانان نهراسید. ما نیز با شما خواهیم بود و اگر شما را از این سرزمین اخراج کردند ما هم با شما خارج مى‌‌‌‌‏شویم و اگر با شما جنگ کردند به یاریتان خواهیم شتافت. اما چنان که قرآن خبر داده بود، منافقان به وعده‏‌هاى‌‌‌‌ خود عمل نکردند. وقتى‌‌‌‌ پیامبر اکرم صلى‌‌‌‌ الله علیه و آله و سلم با یهود بنى‌‌‌‌‏نضیر مصالحه کرد و قرار شد که آنها از سرزمین جریرة العرب کوچ کنند منافقان به وعده خود عمل نکردند و با آنان خارج نشدند.[8]

منافقان افراد خطرناکى‌‌‌‌ بودند که مصائب و مشکلات فراوانى‌‌‌‌ براى‌‌‌‌ اسلام به وجود آوردند، خیانت و زیانشان بیشتر از مشرکان بود. به همین جهت قرآن به افشاگرى‌‌‌‌ خیانت‏هاى‌‌‌‌ آنان توجه خاصى‌‌‌‌ داشته است. در آیات فراوانى‌‌‌‌ به خیانت‏ها، دروغ‏گویى‌‌‌‌‏ها، فتنه ‏انگیزى‌‌‌‌‏ها و توطئه ‏هاى‌‌‌‌ آنان اشاره مى‌‌‌‌‏کند و به مسلمانان هشدار مى‌‌‌‌‏دهد. گاهى‌‌‌‌ نیز منافقین را تهدید مى‌‌‌‌‏کند و مى‌‌‌‌‏فرماید:
اگر منافقان و کسانى‌‌‌‌ که در قلبشان مرضى‌‌‌‌ دارند و آنان که در مدینه شایعه پراکنى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏کنند، از کار خود دست برندارند تو را به سرکوبى‌‌‌‌‏آنان تشویق مى‌‌‌‌‏کنم. بعد از آن جز اندکى‌‌‌‌ از آنان با تو نخواهند بود. اینان لعنت شدگانند. هر جا یافت شوند باید دستگیر و کشته شوند.[9]

نیز مى‌‌‌‌‏فرماید:
خدا همه منافقان را با کافران در جهنم گرد مى‌‌‌‌‏آورد.[10]

هم چنین مى‌‌‌‌‏گوید:
منافقان در پست‏ترین طبقات دوزخ‏اند و هرگز بر ایشان یاورى‌‌‌‌ نمى‌‌‌‌‏یابى‌‌‌‌.[11]

باز مى‌‌‌‌‏فرماید:
اى‌‌‌‌ پیامبرا! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر.

جایگاهشان جهنم است و بد جایگاهى‌‌‌‌ دارند.[12]
وجود منافقان و فریب‏کارى‌‌‌‌ آنان یکى‌‌‌‌ از مشکلات پیامبر اسلام و مسلمانان بود. جمعى‌‌‌‌ از همین منافقان بعد از رحلت پیامبر نیز زنده بودند و به خیانت‏هاى‌‌‌‌ خود ادامه دادند و مشکلات زیادى‌‌‌‌ را در راه گسترش اسلام به وجود آوردند. هم اکنون نیز در راه گسترش و عظمت اسلام و پیاده شدن احکام و قوانین قرآن و حاکمیت اسلام کارشکنى‌‌‌‌ مى‌‌‌‌‏کنند. لذا بر مسلمانان لازم است که منافقان را بشناسند و با نفاق و منافق مبارزه کنند.[13]

 

[1]. منافقون( 63) آیات 1- 3:« إِذا جاءَک المُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِ نَّک لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّک لَرَسُولُهُ- وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ المُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ* إِتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ* ذ لِک بِأَ نَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلى‌‌‌‌‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ»
[2]. توبه( 9) آیات 107- 108:« وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَکُفْراً وَتَفْرِیقاً بَیْنَ المُؤْمِنِینَ وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلّا الحُسْنى‌‌‌‌‏ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ* لا تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى‌‌‌‌ التَّقْوى‌‌‌‌‏ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ انْ یَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ المُطَّهِّرِینَ»
[3]. مجمع البیان، ج 5، ص 73
[4]. السیرة النبویّه( ابن هشام)، ج 3، ص 302؛ مجمع البیان، ج 10، ص 293
[5]. منافقین، آیه 7- 8:« هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لاتُنْفِقُوا عَلى‌‌‌‌‏ مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتّى‌‌‌‌‏ یَنْفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزائِنُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَلکِنَّ المُنافِقِینَ لایَفْقَهُونَ* یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى‌‌‌‌ المَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْها الأَذَلَّ وَلِلَّهِ العِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلکِنَّ المُنافِقِینَ لایَعْلَمُونَ»
[6]. بحارالأنوار، ح 21، ص 196- 231
[7]. حشر( 59) آیات 11- 12:« أَلَمْ تَرَ إِلَى‌‌‌‌ الَّذِینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَلا نُطِیعُ فِیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ* لَئِنْ أُخْرِجُوا لایَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَلَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَلَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الأَدْبارَ ثُمَّ لا ینُصْرَوُن»
[8]. بحارالأنوار، ج 20، ص 157- 11؛ مجمع البیان، ج 9، ص 263
[9]. احزاب( 33) آیات 60- 61:« لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ المُنافِقُونَ وَالَّذِینَ فِى‌‌‌‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالمُرْجِفُونَ فِى‌‌‌‌ المَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لایُجاوِرُونَکَ فِیها إِلّا قَلِیلًا* مَلْعُونِینَ أَیْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلًا»
[10]. نساء( 14) آیه 140:« إِنَّ اللَّهَ جامِعُ المُنافِقِینَ وَالکافِرِینَ فِى‌‌‌‌ جَهَنَّمَ جَمِیعاً»
[11]. همان، آیه 145:« إِنَّ المُنافِقِینَ فِى‌‌‌‌ الدَّرْک الأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً»
[12]. توبه( 9) آیه: 73:« یا أَیُّها النَّبِىُّ جاهِدِ الکُفّارَ وَالمُنافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ المَصِیرُ»
[13]. امینى‌‌‌‌، ابراهیم، آشنایى‌‌‌‌ با اسلام، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‌‌‌‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1388.