بخش چهارم
مسائلى پيرامون پيامبر اسلام و يارانش
ايمان و پايدارى
خانواده عمّار ، با شنيدن آيات قرآن و با مشاهده رفتار و شنيدن گفتار دلنشين پيامبر ، دعوت پيامبر را بر حقّ يافتند و در همان آغاز دعوت ، به اسلام گرويدند.
ابو جهل-كه از مستكبرين و اشراف مكّه بود-از اسلام آوردن اين خانواده اطّلاع يافت و خشمگين شد.وقتى عمّار را ديد او را مورد عتاب و تهديد قرار داد: شنيدهام بت پرستى را ترك كرده و مسلمان شدهاى؟!عمّار پاسخ داد:آرى من و پدرم و برادر و مادرم ، سخنان محمّد را شنيديم ، در آياتى كه از سوى خدا آورده انديشيديم ، دعوتش را حقّ يافتيم و اجابت كرديم.
ابو جهل فرياد كشيد و گفت:شما چه حقّ داريد كه بدون اجازه اشراف و بزرگان مكّه ، دين محمّد را بپذيريد؟شما كه عقل و درك نداريد ، شما بايد تابع بزرگان و اشراف باشيد ، آنها بهتر از شما مىفهمند و بهتر تشخيص مىدهند.
عمّار گفت:ما مردم كارگر و زحمتكش نيز عقل و شعور داريم و بهتر از شما مىفهميم.ثروت و مقام شما را كور كرده كه حق را به اين روشنى نمىبينيد.امّا ما بخوبى دريافتيم كه محمّد پيامبر خداست.او رسول و فرستاده آفريدگار ماست و براى هدايت و نجات ما آمده است ، خدا و پيامبرش مصالح ما را بهتر از شما مىشناسند. پيامبر خير خواه ما تهيدستان است ، نه شما اشراف و ثروتمندان ستمگر.
شما مىخواهيد-مثل گذشته-ما را به بيگارى بكشيد و حاصل دسترنج ما را به يغما ببريد ، ولى ديگر آن زمان گذشت ، خدا براى ما پيامبر دلسوز و راهبر مهربانى فرستاده است تا ما را از چنگال شما ستمكاران و يغماگران برهاند و به عزّت دنيا و سعادت آخرت برساند.و ما رهبرى اين رهبر الهى را پذيرفتهايم و با تمام وجود بفرمانش هستيم و پيروز خواهيم شد.
ابو جهل-كه انتظار شنيدن چنين سخنانى را نداشت-از شدّت غضب بر آشفت و عمّار را به زير مشت و لگد گرفت ، غلامان فريب خوردهاش نيز كمك كردند و با چوب و شلاّق بدن عمّار را كبود و سياه نمودند ، آنها مىزدند و عمّار خدا را ياد مىكرد و اللّه اكبر مىگفت............. * * *
خانواده عمّار يك خانواده فقير و مستضعف بودند ، در مكّه ، خويش و قومى نداشتند تا از حمايت آنها برخوردار گردند ، بدين جهت ، سران قريش و مستكبرين مكّه تصميم گرفتند افراد بىپناه اين خانواده را آنقدر شكنجه دهند تا از اسلام دست بر دارند يا زير شكنجه بميرند.
تهديد و كتك و شكنجه و ناسزا شروع شد.ياسر پدر عمّار و سميّه مادرش را گاه و بيگاه مىزدند و شكنجه مىكردند و از آنان مىخواستند كه از دين اسلام دست بر دارند و به محمّد دشنام و ناسزا بگويند.ولى آيا آنان به پيامبر خدا دشنام مىگفتند؟از ايمان خود دست بر مىداشتند؟چه مىگفتند؟در زير ضربههاى شلاّق كه پياپى بر سر و صورت و بدنشان فرود مىآمد ، مىگفتند:
«چگونه ممكن است كه از راه خدا باز گرديم در حالى كه او به ما راه حقّ را نشان داده است ، ما بر آزار و شكنجه شما صبر مىكنيم و در راه خدا استقامت مىورزيم و بر خدا توكّل مىنماييم.خدا شاهد اين صبر و استقامت ماست و او بهترين پاداشها را به صابران خواهد داد.»[اقتباس از آيه 12 سوره ابراهيم و آيه 96 سوره نحل.]
تماشا مىكردند ، ابو جهل نزديك آمد و به عمار و پدرش ياسر و مادرش سميّه و برادرش عبد اللّه گفت:از اسلام دست بر داريد و به محمّد دشنام و ناسزا بگوييد وگرنه در همين جا نابود خواهيد شد.
به دستور ابو جهل آن مردم وحشى و گرگ صفت به اين خانواده ديندار و بىپناه حمله كردند و با تازيانه و مشت و لگد به جانشان افتادند.آنقدر زدند تا بدنشان مجروح و خونين شد و بىحال و بيهوش روى زمين افتادند.با اين همه وقتى به هوش مىآمدند كلمه مقدّس اللّه اكبر را زمزمه مىكردند و به يگانگى خدا و پيامبرى حضرت محمّد گواهى مىدادند و با چهره خاك آلود و خونين مىگفتند:«اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه».دست و پايشان را بستند و بدنشان را روى سنگها و ريگهاى داغ انداختند و سنگ بزرگ و سنگينى روى سينهشان نهادند.بدن آن عزيزان اسلام روى ريگهاى داغ و در برابر آفتاب گرم حجاز مىسوخت و مىگداخت و صداى تكبير و شهادتشان همچنان شنيده مىشد:
«هر چه مىتوانيد ما را آزار دهيد و شكنجه كنيد ، ما راه خدا را با بيّنات روشن دريافتهايم و به آفريدگارمان ايمان آوردهايم و هرگز از اين راه باز نمىگرديم شما را به ايمان ما دسترسى نيست فقط مىتوانيد بدن ما را بيازاريد.ما به خداى خود ايمان آورديم تا گناهمان را بيامرزد و در درجات بلند آخرت جايمان دهد ، و اجر آخرت بهتر و پايدارتر است.»
ياسر پدر عمّار در اثر همين شكنجهها به مقام بلند شهادت رسيد و با صبر و استقامت به مسلمانان درس شكيبايى و ديندارى داد.
از سميّه كه ناظر شهادت همسرش بود خواستند كه به محمّد دشنام و ناسزا بگويد ، ولى سميّه پاسخ داد:ما راه خود را يافتهايم و به حضرت محمّد ايمان آوردهايم و رهبرى او را پذيرفتهايم و هرگز از ايمان و هدفمان دست بر نمىداريم.
ابو جهل كه در برابر سخنان قاطع و كوبنده آن بانوى رشيد ، ناتوان شده بود و از شدّت خشم به خود مىپيچيد نيزه خود را چنان بر بدن آن بانوى رشيد اسلام زد كه بر زمين افتاد و در حالى كه اللّه اكبر و لا اله الاّ اللّه مىگفت جان به جان آفرين تسليم كرد و او هم به مقام بلند شهادت رسيد.
سميّه نخستين بانوى رشيدى است كه در راه اسلام به فيض شهادت نايل آمده است ، يادش گرامى باد و روحش از نعمتها و الطاف بيكران پروردگار شادمان و خشنود.
پدر و مادر عمّار شهيد شدند و عمّار همچنان گاه و بيگاه در راه اسلام زجر مىديد و شكنجه مىشد تا پس از تحمّل سالها رنج و شكنجه به مدينه هجرت كرد و در صف سربازان اسلام با دشمنان جنگيد.بعد از وفات پيامبر عمّار از ياران با وفاى حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بود.همراه او در جنگها شركت مىكرد تا اينكه در جنگ صفّين به آرزوى ديرينهاش رسيد و شهيد شد.
درود فراوان بر او و بر پدر و مادر شهيدش و بر همه شهداى اسلام ، كه با صبر و پايدارى در راه ايمان به خداى يگانه ، استوار ماندند و ننگ و ذلّت را نپذيرفتند و به راه و رسم جاهلان باز نگشتند و تسليم ظلم و ستم نشدند ، ولايت ستمكاران را بر ولايت خدا ترجيح ندادند. آيهاى از قرآن كريم
وَ لَنَصبِرَنَّ عَلى ما اذَيتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَليَتَوَكَّلِ المُتَوَكِّلُونَ. سوره ابراهيم آيه 12
(پيامبران و مؤمنين به مستكبرين چنين گفتند:)و ما حتما در مقابل آزار و اذيّتى كه بر ما روا مىداريد ، پايدارى مىكنيم و توكّل كنندگان فقط بايد بر خدا توكّل كنند.
بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-چرا مستكبران.در صدر اسلام مسلمانان را آزار و شكنجه مىكردند؟هم اكنون مستكبران مسلمين را چگونه آزار مىدهند؟
2-عمّار و پدر و مادرش در زير ضربههاى شلاّق مستكبرين ، علاوه بر ذكر خدا درباره صبر و استقامت خويش چه مىگفتند؟هم اكنون وظيفه ما در برخورد با استكبار جهانى چيست؟
3-هنگامى كه پيامبر خانواده ياسر و سميّه را مىديد به آنان چه سفارشى مىفرمود؟چه مژدهاى مىداد؟سفارش پيامبر به امّت اسلامى ايران در اين روزگار چيست؟براى دانستن و بيان سفارش او به سخنهاى رهبر انقلاب امام خمينى ، مراجعه كنيد.
4-سميّه چگونه شهيد شد؟در آخرين لحظههاى زندگيش در اين دنيا ، چه مىگفت؟برادر و يا -مخصوصا-خواهر شهيدى كه در انقلاب اسلامى ما به شهادت رسيده باشد ، مىشناسيد؟ حالات و سفارشهاى او را در كلاس براى دوستان خود بيان كنيد.
5-كفّار از سميّه كه ناظر شهادت همسرش بود ، چه خواستند؟او در پاسخ چه گفت؟پاسخ شما در مقابل رنج و ستمى كه شرق و غرب جنايتكار بر امّت ما وارد مىكنند ، چيست؟
6-مگر اسلام چه ضررى براى مستكبران دارد كه با آن مخالفت مىكنند؟
7-مؤمنان-چون عمّار و پدر و مادرش-ولايت چه كسى را پذيرفتهاند؟ستمكاران آنان را به ولايت چه كسانى فرا مىخوانند؟
8-عمّار از مكّه به كجا هجرت كرد؟بعد از وفات پيامبر از ياران با وفاى كه بود؟سرانجام در كجا شهيد شد؟آيا مىدانيد پيامبر درباره قاتلين عمّار چه فرموده است؟
محاصره اقتصادى
با وجود مخالفت شديد بتپرستان ، دين اسلام در حال توسعه و گسترش بود و روز به روز بر تعداد مسلمانان و قدرت اسلام افزوده مىشد ، بت پرستان و مستكبران كه منافع و مقام خودشان را در خطر مىديدند ، براى جلو گيرى از پيشرفت اسلام با تمام نيرو مىكوشيدند و از ارتكاب هيچ ظلم و جنايتى باك نداشتند.مسلمانان محروم و مستضعف را رنج و شكنجه مىدادند ، توهين و مسخره مىكردند ، به اميد اين كه دست از يارى رسول خدا بر دارند و از اسلام بر گردند.امّا ايمان اين مسلمانان به خدا و اسلام به قدرى قوى و محكم بود كه هر گونه رنج و شكنجه و محروميّت را تحمّل مىكردند ولى از يارى رسول خدا دست بر نمىداشتند و از اسلام بر نمىگشتند.
زجر و شكنجه به حدّى رسيد كه پيامبر به گروهى از مسلمانان اجازه داد مخفيانه به حبشه هجرت كنند.مسلمانان از شهر و خانه و كاشانه خويش گذشتند و براى حفظ ايمانشان به كشور حبشه هجرت كردند.در حبشه با گفتار خردمندانه و مستدلّ و رفتار پسنديده خويش توانستند نظر پادشاه حبشه و گروهى از مسيحيان را به سوى خويش جلب كنند و بدين ترتيب ، اسلام را به خوبى معرّفى نمايند.اين مسلمانان فداكار با هجرت خود و با رفتار و گفتار شايسته خويش ، اسلام و معارف و احكام حيات بخش آن را به حبشه صادر كردند.
تصميم مشركين و اقدام ابو طالب
در اين زمان بود كه بت پرستان و مستكبران بيش از پيش فهميدند كه گسترش و توسعه دين اسلام كاملا جدّى است و از اين جهت احساس خطر كردند و براى چارهجويى در انجمنى گرد آمدند و پيشنهادها را مورد بررسى و تبادل نظر قرار دادند. گروهى عقيده داشتند كه با كشتن رسول خدا همه مشكلات حلّ مىشود و برخى عقيده ديگرى داشتند.سرانجام پيشنهاد قتل رسول خدا به تصويب اكثريّت رسيد و بر اين كار مصمّم شدند.تصميم خطرناكى بود.
ابو طالب عموى گرامى پيامبر ، از اين تصميم مطّلع شد.خويشانش را دعوت كرد و به آنان گفت:آيا شنيدهايد كه سران قريش براى محمّد چه تصميم گرفتهاند؟آيا مىدانيد چه پيشنهادى در جلسه مشورتى آنان به تصويب رسيده است؟خبر داريد كه آنها تصميم گرفتهاند كه محمّد را به قتل برسانند؟در مقابل اين تصميم چه مىكنيد؟من تا آنجا كه مىتوانم از محمّد دفاع خواهم كرد ، شما چه اقدامى مىكنيد؟
محمّد مايه عزّت و شرف شماست و من از شما مىخواهم كه با تمام قدرت از عزّت و شرف خود دفاع كنيد.به من بگوييد براى دفاع از محمّد چه مىكنيد؟
در جواب گفتند:ما همگى حاضريم از محمّد حمايت كنيم.امّا چگونه مىتوانيم با اين شمار اندك ، در برابر نيروى عظيم دشمنان مقاومت نماييم؟
ابو طالب گفت:وظيفه ما اينست كه از محمّد دفاع كنيم ، از كثرت دشمنان و قلّت خودمان نبايد هراس داشته باشيم ، و بايد با صبر و پايدارى و اتّحاد بر آنان غلبه كنيم. بهتر است نيروهاى خود را در يك محلّ گرد آوريم و همه با هم ، زن و مرد ، بزرگ و كوچك ، اطراف محمّد جمع شويم و در برابر نيروى دشمن از او حفاظت و پاسدارى نماييم. حفاظت و پاسدارى از رسول خدا
انجام پيشنهاد ابو طالب بسيار سخت و مشكل بود ولى همه از آن استقبال كردند و آن را پذيرفتند مقدار كمى اسباب و اثاث برداشتند و به درّهاى در بين كوههاى مكّه منتقل شدند تا بهتر بتوانند از حضرت محمّد حفاظت نمايند.حدود چهل نفر مرد مبارز در اين درّه-كه شعب ابو طالب نام داشت-پيمان بستند كه تا آخرين قطره خون خويش از محمّد رسول خدا حمايت كنند.زنان نيز همين گونه پيمان بستند.جوانان نيرومند شب و روز در اطراف آن درّه پاسدارى مىدادند ، روزها بر قلّههاى گرم و زير آفتاب سوزان قدم مىزدند و ديدهبانى مىكردند.شبانگاهان ، حمزه عموى رشيد و دلاور رسول خدا ، و علىّ بن ابيطالب ، به نوبت ، با شمشير برهنه ، از پيامبر پاسدارى مىكردند. ابو طالب شخصا مراقب پيامبر بود و شبانه چندين مرتبه جاى او را تغيير مىداد و ديگرى را در بستر وى مىگذاشت ، تا مبادا دشمنان كمين كنند و جاى او را شناسايى نمايند و بر او بتازند و او را به قتل برسانند.
بت پرستان مكّه كه با قاطعيّت و پايدارى ياران حضرت محمّد ، مخصوصا ابو طالب ، مواجه شدند ، به دلايلى از كشتن رسول خدا مأيوس و منصرف گشتند و بعد از مشورت و گفتگوى فراوان ، در انجمن مشورتى خويش ، تصميم ديگرى گرفتند.تصميم گرفتند كه بطور كلّى با ساكنين شعب ، قطع رابطه كنند و آنان را در حصر كامل اقتصادى قرار دهند تا ياران رسول خدا خسته شوند و به ستوه آيند و دست از يارى او بر دارند و او را تنها بگذارند و يا تسليم كنند. پيمان محاصره اقتصادى
در آن انجمن پيمان ظالمانهاى بدين مضمون به امضا رسيد:
1-.............از اين به بعد هيچ كس حقّ ندارد با محمّد و يارانش همكارى و رفت و آمد كند.
2-هيچ كس حق ندارد چيزى به آنها بفروشد و يا چيزى از آنها خريدارى نمايد.
3-هيچ كس نبايد با آنها ازدواج كند.
4-امضاء كنندگان پيمان ملتزم مىشوند كه آن را به اجرا گذارند و نسبت به آن وفادار باشند.
5-امضاء كنندگان متعهّد مىشوند كه در اجراى كامل پيمان بكوشند و مراقب باشند كه كسى از مفاد آن تخلّف نكند.اين پيمان قطعى و لازم الاجرا مىباشد و هيچ كس حقّ بر هم زدن آن را ندارد و تا هنگامى كه محمّد را به ما تحويل ندادهاند معتبر خواهد بود.
بدين ترتيب اين پيمان ظالمانه را نوشتند و امضاء كردند و در صندوق محكمى نهادند و داخل كعبه گذاشتند و در آن را محكم بستند.موادّ اين پيمان به اطّلاع همگان رسيد.
حضرت ابو طالب خويشان را در گوشهاى از شعب جمع كرد و تصميم سران قريش را به اطّلاع آنان رسانيد و گفت:آيا مىدانيد سران قريش چه تصميم گرفتهاند؟ آنها تصميم گرفتهاند كه با ما قطع رابطه كامل كنند و ما را در محاصره شديد اقتصادى قرار دهند.آنها مىخواهند آن قدر فشار بر ما وارد كنند تا دست از يارى محمّد بر داريم. شما اى خويشان من!در مقابل اين تصميم ظالمانه چه مىكنيد؟
همگى جواب دادند:ما با هر گونه فشار و سختى و رنج و گرسنگى مىسازيم ولى هرگز محمّد را تنها نمىگذاريم و تا آخرين قطره خونمان از او پاسدارى مىكنيم.
ابو طالب از آنان تشكّر كرد و گفت:من هم به نوبه خود تا جان در بدن دارم از محمّد حمايت خواهم كرد. اجراى محاصره اقتصادى
محاصره اقتصادى شروع و رابطه مردم با شعب به كلّى قطع شد.ديگر كسى حق نداشت با ساكنين شعب رفت و آمد و خريد و فروش كند.گروهى به دستور سران قريش رفت و آمدها را زير نظر گرفتند و مراقب بودند هيچ كس به شعب نرود و چيزى به آنان نفروشد.هر كس به آن پيمان عمل نمىكرد اموالش را غارت مىكردند.
زندانيان شعب براى مقابله با محاصره اقتصادى ، در مصرف غذا و ساير لوازم زندگى بيشتر از گذشته صرفه جويى كردند:كمتر غذا مىخوردند و كمتر مصرف مىنمودند.به حدّاقلّ آب و غذا قانع بودند.بر تعاون و همكارى در بين خود افزودند و هر چه داشتند در اختيار هم گذاشتند.جوانان-كه قدرت و تحمّل بيشترى داشتند- مقدارى از غذاى اندك خود را نمىخوردند و به كودكان و سالخوردگان مىدادند.
هيچ رفت و آمدى به شعب انجام نمىگرفت و آذوقه موجود نيز به تدريج مصرف مىشد.گرسنگى بر ساكنين شعب ، مخصوصا بر كودكان فشار مىآورد.فقط گاه گاه برخى از افراد فداكار و بىباك شبانه و كاملا مخفى به شهر مىرفتند و با هزاران زحمت آذوقه كمى تهيّه مىكردند و به شعب باز مىگشتند؛گاهى هم يكى از بستگان دلسوز بنى هاشم ، شترى را با بار آب و غذا در نيمههاى شب تا نزديكى شعب مىآورد و به سوى درّه روانهاش مىنمود.
زندانيان شعب فقط سالى دو بار در ماههاى حرام ، مىتوانستند از شعب خارج شوند چون در اين ماهها مشركين طبق يك سنّت ديرين جنگ و ستيز را حرام مىدانستند. در اين مدّت پيامبر با مردمى كه براى انجام مراسم عمره و حجّ از اطراف ، به مكّه مىآمدند به گفتگو مىپرداخت و براى آنان قرآن مىخواند و آنان را به پرستش خداى يگانه و ايمان به جهان آخرت دعوت مىكرد.ولى مشركان از تبليغاتش مانع مىشدند و مردم را از اطرافش پراكنده مىساختند.مشركان هر وقت او را مىديدند ، مردم را از او دور مىكردند ، گفتههايش را اساطير مىناميدند ، به مردم مىگفتند محمّد دروغ مىگويد ، جهان آخرتى در پيش نيست.
قرآن كريم بر خورد مشركان را با پيامبر و عاقبت و كيفر آنان را چنين بيان مىكند:
«....مشركان مىگويند كه گفتههاى پيامبر ، اساطير و افسانههاى پيشينيان است ، مردم را از شنيدنش نهى مىكنند و از آن دورى مىنمايند ، اينان خويشتن را به هلاكت مىافكنند و نمىفهمند. اى كاش آنها را مىديدى كه بر كنار آتش ايستاده و مىگويند: اى كاش به دنيا باز مىگشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمىكرديم و در زمره مؤمنين در مىآمديم.اينك آنچه را كه از بديهاى خود پنهان مىكردند ، بر ايشان آشكار شده است و اگر به دنيا باز گردانده شوند ، دوباره به همان كارهاى زشت مشغول گردند ، چون اينان دروغگو هستند.مشركان مىگويند:جز همين زندگى دنيا زندگى ديگرى نداريم و جهان آخرتى در پيش نيست و ما مبعوث نمىشويم.اى كاش آنها را مىديدى كه در پيشگاه پروردگارشان ايستاده و از آنها سؤال مىشود:آيا زندگى آخرت حقّ نيست؟در پاسخ مىگويند:چرا قسم به پروردگارمان كاملا حقّ است ، به آنها گفته مىشود:پس هم اكنون عذاب آخرت را به سزاى كفر و انكار خود بچشيد.»
زندانيان شعب با هزاران زحمت و احتياط در اين ماهها آذوقه مختصرى تهيّه مىنمودند و پيامبر هم در اين فرصت كوتاه اين چنين با مردم سخن مىگفت.ايّام حرام به اين ترتيب مىگذشت و چه زود پايان مىيافت.ساكنين شعب ناچار بودند براى حفظ جان رسول خدا به همان درّه سوزان پناه برند و همه سختيها را به خاطر رسول خدا و دفاع از حقّ تحمّل كنند و از او پاسدارى نمايند. آيهاى از قرآن كريم
اِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبيلِ اللَّهِ اُولئكَ يَرجُونَ رَحمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ. سوره بقره آيه 218
البتّه كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا مجاهده و تلاش و كوشش نمودند ، اينان به رحمت خدا اميد دارند و البتّه خدا آمرزگار و رحمت بخش است.
بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-چرا مستكبران از پيشرفت اسلام هراسناكند؟براى جلوگيرى از گسترش اسلام چه كارهايى مىكنند؟
2-چرا عدّهاى از مسلمانان به حبشه هجرت كردند؟اينان در صدور و نشر و گسترش اسلام چه نقشى داشتند؟براى معرّفى دين اسلام بيشتر از چه شيوهاى استفاده مىكردند؟
3-آيا افرادى را مىشناسيد كه براى گسترش انقلاب اسلاميمان هجرت كرده باشند؟انگيزه هجرت آنان را بگوييد و خدمات آنان را بيان كنيد.
4-وقتى مشركين از گسترش اسلام احساس خطر نمودند ، براى چاره جويى چه كردند؟چه تصميمى گرفتند؟
5-هنگامى كه حضرت ابو طالب از اين تصميم مطّلع شد ، چه كرد؟اقوام و يارانش به او چه گفتند؟
6-تصميم بعدى بت پرستان و مشركين چه بود؟مضمون آن پيمان ظالمانه چه بود؟
7-پس از اجراى حصر اقتصادى وضع رسول خدا و يارانش در شعب چگونه شد؟محاصره اقتصادى كشورهاى ستمگر چه تأثيرى بر انقلاب اسلامى ما داشت؟مردم ما با اين محاصره چگونه روبرو شدند؟
8-در چه مواقعى رسول خدا و يارانش مىتوانستند از شعب خارج شوند؟
9-قرآن كريم درباره گفتگو و برخورد مشركان با پيامبر چه مىگويد؟عاقبت مشركان را چگونه تصوير مىكند؟
10-كفّار و مشركان در جهان آخرت چه آرزو مىكنند؟آيا آرزويشان پذيرفته مىشود؟
11-عقيده مشركان درباره جهان آخرت چيست؟خدا در قيامت از آنها چه مىپرسد؟در پاسخ چه مىگويند؟چه مىشنوند؟
پايدارى و پيروزى
پيامبر و ياران وفادارش مدّت سه سال در شعب ابو طالب ، با سختى و رنج و دشوارى گذراندند.سالهاى سخت و پر زحمتى بود.روزها آفتاب گرم و سوزان حجاز بر آنان مىتابيد.و شبها از ترس حمله ناگهانى دشمنان ، دلهاى كودكانشان مىتپيد. كمبود آب و غذا و رنج تشنگى و گرسنگى طاقت فرسا بود.كودكان از شدّت گرسنگى و تشنگى ناله و گريه مىكردند و از پدران و مادران آب و غذا مىخواستند.............
آيا تحمّل اين همه سختى دشوار نبود؟
ولى آن مردم غيور و آزاده اين همه رنج و سختى را تحمّل كردند و حاضر نشدند از شرافت و عزّت انسانى خود دست كشند و دست از دفاع رسول خدا بردارند.آن قدر صبر و پايدارى كردند تا دشمنان پيامبر خدا خسته شده و بستوه آمدند.ناله و گريه و فرياد و فغان كودكان گرسنه به تدريج در دل برخى از آنان اثر نهاد و كم كم به زشتى كار خويش واقف شدند.گاهى از يكديگر مىپرسيدند مگر ما انسان نيستيم؟مگر رحم و مروّت نداريم؟چرا اين پيمان ظالمانه را امضاء كردهايم؟همسران و فرزندان ما با كمال راحتى در منزل آرميدهاند ، ولى كودكان بنى هاشم از شدّت گرسنگى و تشنگى ، ناله و گريه مىكنند و خواب و آرام ندارند.از اين محاصره اقتصادى چه سود؟مگر محاصره و فشار اين فداكاران نستوه را وادار به تسليم مىكند؟هرگز!حتّى اگر همگى آنها از شدّت گرسنگى رو به مرگ روند ، تسليم نخواهند شد.
عدهاى از مشركان كه بيدار شده بودند ، در جستجوى فرصت مناسب بر آمدند ، تا اين پيمان ظالمانه را بشكنند و حضرت محمّد و يارانش را از محاصره خارج كنند.امّا سران قريش همچنان اصرار داشتند كه فشار و محاصره را ادامه دهند. ابو طالب در جمع مشركان
رسول خدا سخنى را با عمويش ابو طالب در ميان نهاد و از او در خواست كرد تا آن پيام را به مشركان ابلاغ نمايد.ابو طالب با تنى چند از بنى هاشم به سوى مسجد الحرام حركت كرد و يكسره به مجلس قريش رفت.سران قريش از ديدار ابو طالب تعجّب كردند ، آيا ابو طالب از محاصره اقتصادى و رنج و سختى آن خسته شده است؟آيا آمده كه محمّد را تسليم ما نمايد؟همه خوشحال و شادمان شدند و ابو طالب را با احترام در صدر مجلس جاى دادند و به او خوش آمد گفتند.اى ابو طالب!تو بزرگ قبيله ما بوده و هستى ، ما نمىخواستيم كه نسبت به شما كوچكترين بىاحترامى روا داريم ، ولى افسوس كه رفتار برادر زادهات چنين وضعى را به وجود آورد.آيا به ياد دارى كه ما در برابر محمّد به گذشت و سازش حاضر شديم و او به ما چه پاسخى داد؟از شما خواستيم كه دست از يارى محمّد بردارى تا او را به قتل برسانيم ولى نپذيرفتى و خويشان و اقوام خود را به يارى طلبيدى و از محمّد حفاظت و پاسدارى نمودى.آيا ما جز قطع رابطه و محاصره اقتصادى چاره ديگرى داشتيم؟ما مىدانيم كه در اين مدّت به شما و زنان و كودكان شما بسيار سخت و دشوار گذشته است ، ولى اكنون خشنوديم كه به جمع ما آمدهاى و از پشتيبانى محمّد دست برداشتهاى ، اگر زودتر مىآمدى ، اين همه رنج و زحمت را بر خود و خويشان خود روا نمىداشتى.............
ابو طالب كه تا اين هنگام سخنى نگفته بود ، با چشمانى نافذ نگاهى به حاضران كرد و گفت:فكر مىكنيد كه از سختى و فشار و محاصره اقتصادى بستوه آمدهايم؟فكر مىكنيد كه در راه رسيدن به هدف خسته شدهايم و ديگر تحمّل دشواريها را نداريم؟ مطمئن باشيد كه اين طور نيست و تا زنده هستيم از محمّد و آرمانهايش حمايت خواهيم كرد و از سعى و تلاش در راه اين هدف بزرگ خسته نخواهيم شد.ما و جوانان فداكار ما در برابر همه مشكلات چون كوه استوار ايستادهايم و يقين بدانيد كه حتما پيروز مىشويم كه نتيجه صبر و پايدارى ، پيروزى است.من از پشتيبانى محمّد دست بر نداشتهام و نيامدهام كه محمّد را به شما تسليم كنم ، بلكه آمدهام پيام محمّد را به شما ابلاغ نمايم. پيام رسول خدا
پيام درباره پيمان نامه است.نخست شما صندوق پيمان نامه را بياوريد و در ميان اين جمع بگذاريد ، تا پيام محمّد را براى شما بگويم.صندوق را آوردند و ابو طالب به سخنش ادامه داد و گفت:فرشتهاى كه پيامهاى پروردگار جهانيان را براى او مىآورد براى او پيام آورده است؛پيامش را بشنويد:«خطوط پيمان نامه شما را موريانه خورده و فقط مقدار كمى از آن را باقى گذارده است.»اكنون در صندوق را بگشاييد ، پيمان نامه را ببينيد ، اگر پيامش راست باشد ، معلوم مىشود كه او از جانب خدا مبعوث شده است و از جانب خدا-كه به همه چيز آگاه است-پيامها را دريافت مىكند و واقعا فرشته وحى براى او خبر مىآورد.در صندوق را بگشاييد و درستى سخن محمّد را ببينيد.اگر سخن محمّد درست بود ، دست از سركشى و ستم برداريد و به پيامبرى او و يگانگى خدا ايمان بياوريد تا در دنيا و آخرت رستگار شويد و اگر نادرست گفته بود ، من بدون هيچ قيد و شرطى محمّد را به شما تحويل مىدهم تا هر گونه كه مىخواهيد با او رفتار كنيد.
برخى گفتند:چگونه ممكن است محمّد از درون اين صندوق خبر داشته باشد؟ حتما سخن نادرستى گفته است ، زودتر مهرها را بشكنيد و آن را باز كنيد تا نادرستى ادّعايش بر همگان روشن شود.صندوق را گشودند و پيمان نامه را برداشتند.با شگفتى تمام ديدند كه خطوط نامه را موريانه خورده و فقط مقدار كمى را باقى گذارده است.
ابو طالب كه كاملا خشنود به نظر مىرسيد ، به آنان گفت:حالا كه صدق گفتار محمّد را فهميديد ، دست از دشمنى و سركشى برداريد و به يگانگى خدا و به پيامبرى او و حقّانيّت روز جزا ايمان بياوريد تا در دنيا و آخرت رستگار گرديد.
برخى خشمگين شدند و گروهى هم به فكر فرو رفتند.
در اين هنگام چند نفر برخاستند و گفتند:ما از همان روز نخست از اين پيمان ظالمانه بيزار بودهايم و آن را-كه موريانه قسمتهاى زيادى از نوشتههايش را خورده بود-از دست سران قبيله قريش گرفتند و به سرعت پاره كردند و آن گاه همراه ابو طالب به سوى شعب حركت نمودند.
بدين ترتيب مرحله ديگرى در زندگى و دعوت رسول خدا و مسلمين آغاز شد. آيهاى از قرآن كريم
اِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَ يَصبِر فَانِّ اَللَّهَ لايُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ. سوره يوسف آيه 90
البتّه چنين است كه هر كس تقوى پيشه كند و در مقابل سختيها و مشكلات صبور و پايدار باشد.البتّه خدا اجر نيكو كاران را هرگز ضايع نمىكند. بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-پيامبر و ياران وفادارش چه مدّتى در شعب ابى طالب در محاصره بودند؟اين مدّت بر آنان چگونه گذشت؟اين همه دشوارى را براى حفظ چه هدف و چه ارزشى تحمّل كردند؟ما براى پيروزى هر چه بيشتر انقلاب اسلاميمان ، چه رنجهايى را بايد تحمّل كنيم؟
2-سران قريش وقتى حضرت ابو طالب را ديدند ، چه انديشيدند؟چرا او را در صدر مجلس جاى دادند؟
3-حضرت ابو طالب صبر و استوارى جوانان مسلمان را چگونه توصيف كرد؟
4-مشركين پس از شنيدن پيام و قبل از گشودن صندوق ، درباره پيام چه گفتند؟
5-نتيجه اين ملاقات و ابلاغ پيام چه شد؟
تلاش براى نجات انسانها
در سال دهم بعثت ، محاصره اقتصادى شكسته شد.پيامبر خدا حضرت محمّد و ياران وفادارش ، از زندان شعب به سوى خانههاى خويش باز گشتند.پس از سه سال صبر و استقامت ، به يارى خدا ، از زندان شعب آزاد شدند و به خانههاى خويش باز گشتند؛خدا به آنان وعده داده بود كه اگر در راه خدا تلاش كنند و صبر و استقامت ورزند ، آنان را يارى نمايد و خداى بزرگ به اين وعده خود وفا نمود.
حضرت ابو طالب كه پاسدارى از رسول خدا را پذيرفته بود از كثرت و قدرت كفّار نهراسيد و با تمام نيرو از رسول خدا دفاع كرد و سرانجام نصرت خدا در رسيد و او در اين مبارزه پيروز گشت و بر احترام و موقعيّت اجتماعى و قدرتش نيز افزوده شد. بنى هاشم از اين پيروزى شادمان شدند و پس از تحمّل آن همه رنج و سختى ، زندگى در خانههاى خويش را ، از نو آغاز كردند.بت پرستان و سران قريش از شكست خود ، ناراحت و خشمگين بودند ولى در آن موقعيت نمىتوانستند كار مهمّى انجام دهند ، ناچار در انتظار فرصت نشستند.
اين شرايط فرصت بسيار خوبى براى حضرت محمّد بود كه به تبليغ بپردازد ، او خشنود بود كه پس از اين پيروزى چشمگير مىتواند در پناه موقعيّت و احترام اجتماعى عموى بزرگوارش ، با كمال آزادى به انجام رسالت الهى خويش بپردازد و لذا با كمال جديّت مشغول تبليغ و گفتگو با مردم شد:
«اى مردم!كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مىرساند؟ كيست كه به شما چشم و گوش بخشيده است؟كيست كه جهان به اراده او پديد آمده و اداره مىشود؟
آفريدگار اين جهان و آفريدگار شما خداست.او جهان و شما را پرورش مىدهد و روزى مىرساند.او پروردگار به حقّ شماست ، پس چرا براى او شريك برگزيدهايد و از غير او اطاعت مىكنيد؟تنها خدا را پرسش كنيد و فقط او را اطاعت نماييد كه راه حقّ همين است.مگر غير از راه حقّ جز گمراهى چيزى هست؟پس به كجا مىرويد؟.............
اى مردم!كسانى كه راه حقّ و نيكى پيش گيرند ، خدا نيكوترين پاداش را به آنان مىبخشد و بيشتر و بهتر هم مىدهد ، بر چهره نيكو كاران هرگز گرد ذلّت و بيچارگى نمىنشيند ، اينان اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند زيست.ولى آنان كه راه زشتى و گناه پيش گيرند ، كيفر ناراحت كنندهاى خواهند ديد.»
امّا افسوس كه اين تبليغ و گفتگوى آزاد و اين فرصت ارزشمند ، چندان دوامى نيافت.هنوز نه ماه از تاريخ شكسته شدن محاصره اقتصادى نگذشته بود كه عموى گراميش ابو طالب از دنيا رفت و بدين ترتيب رسول خدا ، حامى بزرگ و پشتيبان دلسوز و فداكار خويش را از دست داد.مشركان خشنود شدند و به طرح توطئه پرداختند.طولى نكشيد كه همسر با وفايش خديجه-بانوى فداكارى كه عمرى با صداقت با رسول خدا زندگى كرده بود و هر چه داشت در راه تبليغ دين اسلام و كمك به مسلمانان ايثار كرده بود- نيز وفات نمود و به جهان آخرت شتافت.
اين دو حادثه غم انگيز و دردناك ، در آن موقعيّت حسّاس ، براى رسول خدا سخت و ناگوار بود ، بطورى كه آن سال را سال غم و اندوه نام نهاد.پس از فوت ابو طالب ، جمعيّت بنى هاشم متلاشى شد ، نيروى اتّحاد خويش را از دست دادند و ديگر نتوانستند مانند گذشته از رسول خدا حمايت كنند.
كفّار و بت پرستان كه در انتظار چنين موقعيّتى بودند به اذيّت و آزار رسول خدا پرداختند و در كارهايش كار شكنى نمودند:در كوچه و بازار پيامبر را مسخره مىكردند ، نمىگذاشتند آزادانه آيات قرآن را براى مردم بخواند و با آنان گفتگو نمايد.تهديد و تو ببخش مىكردند و سرانجام كار به آنجا رسيد كه گاه و بيگاه خاك و خاكروبه بر سرش مىريختند و او با سر و صورتى خاك آلود به منزل باز مىگشت.دختر كوچكش فاطمه به استقبال پدر مىشتافت ، دلش به حال پدر مىسوخت ، سر و صورت پدر را با دستهاى كوچكش پاك مىكرد و بىاختيار اشك مىريخت.رسول خدا ، حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله دخترش را نوازش مىكرد و مىفرمود:دخترم!ناراحت نباش ، تحمّل اين سختيها در راه خدا بسيار آسان است.
بدين گونه با فوت حضرت ابو طالب و خديجه بانوى گرامى اسلام ، وضع زندگى رسول خدا در خانه و بيرون از خانه دگرگون شد؛چون حامى بزرگ و پشتيبان دلسوز و فداكار خويش را ، كه بزرگ قبيله قريش بود ، از دست داده بود ، ديگر در آن جامعه امنيّت و آزادى نداشت و هر لحظه جانش در خطر بود.خانهاش هم از وجود همسر بسيار گرامى و وفادارش ، يار و كمك كار و غمگسارش ، خالى گشته بود و هنگامى كه پس از تحمّل آنهمه رنج و گرفتارى كه در خارج با آن روبرو بود ، به خانه باز مىگشت ، نه تنها چهره شادمان همسرش را نمىديد ، بلكه با چهره گريان دختر كوچكش روبرو مىشد كه دوان دوان به استقبالش مىشتافت و سراغ مادرش را مىگرفت و مىپرسيد:پدر جان! مادرم كجا رفته است؟رسول خدا چهره دخترش را مىبوسيد ، او را نوازش مىنمود و دانههاى اشك را از روى گونههايش پاك مىكرد و مىفرمود:دخترم!گريه مكن ، مادرت به بهشت رفته است و هم اكنون فرشتههاى پاك بهشتى از او پذيرايى مىكنند.
در چنين اوضاعى رسول خدا چگونه مىتوانست رسالت الهى خويش را انجام دهد؟آيا مىتوانست كسى را-چون ابو طالب-بيابد تا از او و دعوت او پشتيبانى و حمايت نمايد؟آيا بدون چنين پشتيبانى مىتوانست از هدايت مردم دست بر دارد؟
سفر به طائف
وقتى رسول خدا در چنين موقعيّتى قرار گرفت و از حمايت و ايمان مردم مكّه مأيوس شد ، تصميم گرفت كه به شهر طائف سفر كند و مردم آن سامان را به دين اسلام دعوت نمايد ، به اين اميد كه آنها اسلام را بپذيرند و در مقابل مستكبران قريش به حمايتش برخيزند.(خوبست بدانيد كه طائف يك شهرك ييلاقى بود و با شهر مكّه دوازده فرسخ فاصله داشت و طائفه ثقيف كه بعد از قريش بزرگترين طائفه حجاز بودند در آنجا زندگى مىكردند).
پيامبر خدا حضرت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-دخترش فاطمه را به يكى از خويشان سپرد ، مقدار كمى آب و غذا برداشت و مخفيانه از شهر خارج شد و براى نجات بندگان خدا از ظلم و ستم و شرك و پليدى و گناه و دعوت آنان به عبادت و اطاعت خدا ، راه طائف را در پيش گرفت.راه سخت و كوهستانى بود و رسول خدا اين راه را با دشوارى بسيار پيمود.خسته ولى پر اميد و با نشاط به شهر رسيد.كاملا غريب و ناآشنا بود ، هر چند كه بسيارى از مردم طائف ، نام او و نام آيين او را كم و بيش شنيده بودند ولى اغلب شخص او را از نزديك نديده و نمىشناختند.وارد شهر شد ، چند كوچه را پيمود تا شايد آشنايى پيدا كند ولى كسى را نيافت.او را به منزل رؤسا و بزرگان شهر راهنمايى كردند ، تا به آنها بگويد كه چه كار دارد و براى چه به اين شهر آمده است.
رسول خدا خود را معرّفى نمود و هدف مسافرت خود را با آنان در ميان نهاد:
«.....من محمّد بن عبد اللّه رسول خدا هستم.از سوى خدا براى هدايت و نجات شما پيام آوردهام.از شرك و بت پرستى و ظلم و ستم دست برداريد و خدا را اطاعت كنيد.تقوى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد تا شما را به يك زندگى بسيار پاك ، در دنيا و آخرت و به حيات دائم و نيكو رهنمون شوم ، من شما را از حضور در روز قيامت بيم مىدهم و از عذاب آخرت مىترسانم ، بترسيد كه مبادا كار از كار بگذرد و شما كافر و مشرك از دنيا برويد كه در قيامت گرفتار عذاب و حسرت خواهيد شد.دعوت مرا بپذيريد و اسلام را قبول كنيد تا در دنيا و آخرت رستگار گرديد.از من و از دعوت آسمانى من حمايت كنيد تا بتوانم همه مردم را به دين اسلام فرا خوانم.............»
امّا سران و اشراف طائفه ثقيف كه بر اثر گناه و ستم ، دلهايشان سخت و تاريك شده بود ، دعوت آسمانى پيامبر را نپذيرفتند و سخنان رسول خدا در دلهاى تاريك و سختشان اثر نكرد ، دعوت رسول خدا را نپذيرفتند ، بعلاوه سخنان ناروايى نيز در جوابش گفتند.
رسول خدا بسيار متأسّف و متأثر شد كه چرا اينان به گمراهى خويش ادامه مىدهند؟چرا بت مىپرستند؟چرا چيزى را مىپرستند كه نه مىشنود ، نه مىبيند و نه آنان را ذرّهاى بىنياز مىكند؟چرا اين مردم از نور پيامبرى كه خدا به من عنايت كرده پيروى نمىكنند؟چرا خدا را به يگانگى نمىپرستند؟چرا به ستمها و زشتيهاى خود ادامه مىدهند؟چرا اين مردم با اين اعمال زشت خود را گرفتار ذلّت و نكبت دنيا و عذاب آخرت مىكنند؟.............؟
رسول خدا متأسّف و ناراحت مىشد ، ناچار از خانه آنان بيرون رفت و به دعوت ساير مردم پرداخت.تقريبا مدّت يكماه در آن شهر توقّف نمود و با مردمى كه از كوچه و بازار مىگذشتند صحبتها كرد ، درباره ارزش والاى انسان و جاودانگى او در جهان آخرت ، هدف زندگى و راه و رسم درست زندگى با مردم سخنها گفت ، آنان را به خدا پرستى و خدا دوستى و اطاعت از خدا دعوت كرد و به عذاب آخرت بيم داد.ولى تبليغات و پند و اندرزهاى آن حضرت در دلهاى تاريك آنها نيز چندان اثرى نداشت. شايد هم در دل برخى كه كمتر آلوده بودند روزنهاى گشوده شد تا نور هدايت بر دلشان بتابد و به تدريج تاريكى و زشتى را بزدايد.
ولى مستكبران و سران قريش-آنان كه قدرت و منافع خود را در خطر مىديدند- تدريجا احساس خطر كردند.برخى از افراد نادان و سفيه را تحريك كردند تا مزاحم رسول خدا شوند:مسخرهاش كنند ، در ميان صحبتهايش داد و فرياد راه بيندازند ، ناسزايش بگويند و سنگش بزنند و بالاخره يك روز وقتى رسول خدا براى عدّه اى صحبت مىكرد ، اوباش و مردم فريب خورده و نادان به تحريك مستكبران اطرافش حلقه زدند و او را سنگباران كردند ، سنگ مىزدند و مىگفتند:از شهر ما خارج شو ، پياپى سنگ مىزدند و ناسزا مىگفتند. خروج از طائف
پيامبر ناچار راه خارج شهر را در پيش گرفت و آنان همچنان او را بدرقه كردند و سنگ زدند.بدنش كاملا مجروح شده بود و از پاهاى مبارك و حق پويش خون مىچكيد.خسته و خونين ، متأسّف و متأثر از شهر خارج شد ، براى هدايت و نجات انسانهاى اسير و دربند ، غريب و تنها به اين شهر آمده بود و اكنون با بدنى آزرده و مجروح از شهر بيرون مىرفت.سنگها ديگر به او نمىرسيدند.مردم او را رها كردند و به شهر تاريك خود بازگشتند.
رسول خدا-كه ديگر توان راه رفتن نداشت-در كنار ديوار باغى ، زير سايه درختى كه شاخههايش از باغ بيرون آمده بود ، نشست و با خداى خويش مناجات كرد:
«پروردگارا!ضعف و ناتوانى خود و آزار و ستم اين مردم نادان را پيش تو باز مىگويم.اى خداى مهربان و اى پروردگار مستضعفان!مرا به چه كسى واگذار كردهاى؟آيا مرا به بيگانگان واگذار كردهاى تا با چهره عبوس و گرفته با من برخورد نمايند؟آيا مىپسندى كه دشمنان بر من مسلّط گردند؟.... خدايا اين همه رنج و گرفتارى را به خاطر تو و براى هدايت بندگان تو تحمّل مىكنم».
صاحبان باغ كه اين منظره را از دور تماشا مىكردند ، دلشان به حال رسول خدا سوخت ، سبدى را پر از انگور كردند و به غلامشان كه عداس نام داشت دادند ، تا نزد آن مهمان غريب ببرد.عداس سبد را برداشت و نزد پيامبر برد.ديدار چهره خسته و نورانى پيامبر ، بدن مجروح و پاهاى خونين او برايش تعجّب انگيز بود.سبد را پيش پيامبر نهاد و گفت:بفرماييد!از اين انگورها بخوريد.و در كنارى ايستاد و با شگفتى به پيامبر نگريست.
رسول خدا-كه بسيار گرسنه و تشنه بود-يك خوشه انگور برداشت ، به دانههاى شفّاف و زيباى آن نگاه كرد.«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»گفت و دانه دانه در دهان گذاشت؛چه خوب و به موقع از رسول خدا پذيرايى كرده بودند ، كام خشكيده رسول خدا تازه شد.
عداس كه حالات رسول خدا را با دقّت زير نظر داشت ، وقتى كلمه «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم»را از رسول خدا شنيد ، تعجّب كرد و پرسيد:اين جمله يعنى چه؟ اين كلام را از كجا آموختهاى؟
پيامبر كه هنوز خوشه انگور را در دست داشت ، به صورت عداس نگاه مهر آميزى كرد و ابتدا از او پرسيد:اهل كجا هستى؟چه دينى دارى؟
-اهل نينوا و مسيحى هستم.
-اهل نينوا هستى؟از شهر بنده نيكو كار خدا يونس ، هستى؟يونس فرزند متى.
بر تعجّب عداس افزوده شد و پرسيد:يونس را از كجا مىشناسى؟نام پدر يونس را از كجا مىدانى؟به خدا سوگند!وقتى از شهر نينوا خارج شدم ، حتّى ده نفر در آنجا نبودند كه نام پدر يونس را بدانند ، شما از كجا او را مىشناسى؟از كجا نام پدر او را مىدانى؟در اين سرزمين كه مردم آن بىسواد و بىاطّلاعند نام پدر يونس را از كه آموختهاى؟
رسول خدا فرمود:يونس برادر من و پيامبر خدا بود ، من نيز پيامبر خدا هستم ، خدا به من دستور داده كه كارهايم را با نام او و با كلمه مقدّس«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» شروع كنم ، آيا مىدانى چرا؟
عداس كه ضميرى روشن و حقپذير داشت ، بسيار خشنود شد و درباره پيامبرى رسول خدا و دعوت او پرسشهايى نمود و پيامبر با اين كه بسيار خسته بود به همه سؤالات او با صبر و حوصله پاسخ داد ، گفتگوى عداس با رسول خدا ساعتى طول كشيد و سرانجام حقّانيّت دعوت رسول خدا براى او روشن شد ، ايمان آورد و مسلمان شد. پيامبر هم از اسلام آوردن او بسيار خشنود شد.خشنود و خوشحال شد كه توانسته است
در اين سفر يك انسان محروم و ستمديده را هدايت كند.با عداس خداحافظى كرد و به سوى مكّه رهسپار شد ، به سوى شهرى كه مشركان ستمگر ، با شمشيرهاى كشيده در كمينش نشسته بودند.راه سخت و دشوار بود ولى مسئوليّت الهى و هدف والاى رسول خدا برتر از همه سختيها و دشواريهاست ، به راه افتاد و قطرههاى پاك خونش ، ايمان راسخ او را به خداى يگانه و استقامت او را در راه هدايت بندگان خدا ، بر سنگهاى راه ثبت مىكرد. آيهاى از قرآن كريم
لَقَد جاءَكُم رَسُولٌ مِن اَنفُسِكُم عَزيزٌ عَلَيهِ ماعَنِتُّم حَريصٌ عَلَيكُم بِالمُؤمِنينَ رَئُوفٌ رَحيمٌ. سوره توبه آيه 128
رسولى از شما براى هدايتتان آمده است كه رنج و پريشانى شما بر او بسيار گران است و او بر هدايت شما بسيار مشتاق و حريص و دلسوز و به مؤمنين بسيار رئوف و مهربان است. بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-پيامبر در تبليغ و گفتگوى خود ، مردم را به چه اصولى فرا مىخواند؟
2-فوت حضرت ابو طالب چه تأثيرى در روند تبليغ و دعوت پيامبر به جاى گذارد؟
3-پيامبر با چه انگيزهاى به طائف سفر كرد؟چه مدّتى در طائف درنگ نمودند؟در اين مدّت برنامه تبليغش چه بود؟
4-سران و مستكبران شهر چگونه براى رسول خدا مزاحمت فراهم نمودند؟.............چرا؟
5-رسول خدا پس از خروج از شهر طائف ، در مناجات خويش با خدا چه گفت؟
6-در اين حال چه كسى از او پذيرايى كرد؟
7-عداس از چه تعجّب كرد؟از رسول خدا چه پرسيد؟
8-با شنيدن چه مطلبى بر تعجّبش افزوده شد؟
9-عداس چگونه مسلمان شد؟چرا پيامبر اكرم از اسلام آوردن او به اين اندازه خشنود شد؟
بيعت با پيامبر
ايام حجّ فرصت بسيار خوب و مناسبى بود تا پيامبر دور از فشار مشركين با مردم و مسافرين صحبت كند و آنان را به تفكّر و انديشه درباره دين اسلام فرا خواند و روشنى شناخت و نور ايمان را در دلشان برافروزد.اين بار پيامبر با شش نفر از قبيله خزرج گفتگو مىكرد و با آهنگ آسمانى و دلنشين خويش آيات قرآن را بر ايشان تلاوت مىفرمود؛آياتى در زمينه خداپرستى و نفى شرك و بتپرستى ، آياتى درباره دعوت به خير و نيكى ، آياتى در ياد آخرت و آينده خطير انسان در آن جهان ، آياتى براى هشيارى خرد و بيدارى دل.............
نمونهاى از اين دسته آيات را در سوره نحل چنين مىخوانيم:
«و خدا از آسمان باران فرستاد و با آن زمين مرده را زنده كرد و البتّه در آن ، آيه روشن و نشانه آشكارى است براى گروهى كه گوش شنوا دارند * و شما را در آفرينش چهار پايان عبرت و بيدار باشى است ، از ميان خون و فرث شيرى پاكيزه و گوارا به شما مىنوشانيم * به ميوههاى درخت خرما و انگور بنگريد كه هم از آن مسكر مىگيريد و هم روزى پاك و نيكو و البتّه در آن ، آيه روشنى است براى خردمندان * و پروردگارت به زنبور عسل الهام نمود كه از كوهها و ساختمانها و درختان خانه هايى برگزين و از همه ثمرات تناول كن و راههاى پروردگارت را با فروتنى بپيما ، بنگريد كه چگونه از زنبور عسل اين نوشيدنى گوارا با رنگهاى مختلف بيرون مىآيد كه مايه شفاى مردم است و البتّه در آن ، آيه روشن و نشانه آشكارى است براى گروهى كه مىانديشند * و خداست كه شما را آفريده و هم اوست كه شما را مىميراند و گروهى از شما در دوران عمر به روزگار پيرى و ناتوانى مىرسند كه ديگر هيچ نمىدانند و البتّه خدا عليم و قدير است.............پس چرا غير خدا را مىپرستند؟چيزهايى را كه نه از روزيشان چيزى در آسمانها و زمين به دست آنهاست و نه از عهده كارى بر مىآيند * »
آهنگ زيبا و معناى رساى آيات قرآن ، سخنان حكمتآميز پيامبر ، پند و موعظه او ، شيرينى گفتار و دلنشينى رفتار پر مهر او ، در اين شش نفر تأثير بسيار نيكويى نهاد و به اسلام علاقمندشان نمود ، به علاوه اينان از يهوديان شنيده بودند كه حضرت موسى در كتاب آسمانى خود خبر داده كه پيامبرى از مكّه بر انگيخته خواهد شد و آيين يگانه- پرستى و توحيد را ترويج خواهد نمود و بت پرستى را بر خواهد افكند ، با اين زمينه قبلى و با شنيدن اين سخنان روح بخش پيامبر و با مشاهده اين رفتار پر مهر ، روحى تازه پيدا كردند و در همان مجلس به اسلام گرويدند.
وقتى از پيامبر جدا مىشدند ، گفتند:سالهاى طولانى است كه بين ما و قبيله «اوس»جنگ و ستيز است ، اميد است خدا بوسيله شما و آيين آسمانى شما اين آتش را فرو نشاند و ما اكنون به شهرمان يثرب باز مىگرديم و آيين آسمانى اسلام را به مردم آن سامان عرضه مىكنيم.مردم يثرب كم و بيش از حضرت محمّد و آيين اسلام سخنهاى پراكندهاى شنيده بودند امّا فعّاليّت اين شش نفر زمينه بسيار مناسبى را براى شناخت بهتر و انتشار اسلام فراهم كرد.عدّه زيادى به اسلام علاقمند شدند و برخى هم به اسلام گرويدند.
مدّتى نگذشت كه يك گروه دوازده نفرى از سران يثرب به مكّه آمدند تا اسلام خود را حضور پيامبر عرضه نمايند و يارى خويش را اعلام دارند و براى پشتيبانى كامل با او پيمان بندند ، ملاقات اين دوازده نفر با پيامبر به اين سادگيها ميسّر نبود چون مكّه تحت حكومت اشراف و زورمندان بت پرست اداره مىشد ، و شهر مكّه شهر رعب و شكنجه و اختناق و ظلمت بود ، بالاخره محلّ ملاقات در بيرون شهر پشت گردنه يك كوه در«عقبه»كه از رفت و آمدها و نگاههاى جستجوگر مشركان دور بود ، تعيين شد و زمان ملاقات هم در نيمه شب. پيمان عقبه
آن شب به نيمه رسيد ، اسعد بن زراره و عبادة بن صامت و ده نفر ديگر با استتار و تقيّه كامل از راه پر پيچ و خمى كه به پشت كوه مىرسيد ، گذشتند و در روشنايى ملايم مهتاب در حضور پيامبر نشستند ، چند نفر از مسلمانان مكّه هم همراه پيامبر آمده بودند ، گفتگوها كاملا سرّى و مخفيانه انجام گرفت و قبل از طلوع سپيده جلسه پايان يافت و همه با هوشيارى و دقّت كامل متفرّق شدند ، خوشبختانه كسى از مشركين مكّه از اين جلسه اطّلاعى پيدا نكرد.
در يثرب مسلمانان از اين دوازده نفر پرسيدند كه با رسول خدا چگونه ديدار كرديد ، با او چه گفتيد و چه پيمان بستيد؟آنها در پاسخ گفتند:با رسول خدا پيمان بستيم كه:به خدا شرك نورزيم ، دزدى نكنيم ، زنا و فحشا نكنيم ، فرزندان خود را نكشيم ، به يكديگر تهمت نزنيم و در كارهاى نيك از رسول خدا اطاعت كنيم و نافرمانى نورزيم............. تبليغ اسلام در مدينه
پس از مدّتى نامهاى به پيامبر نوشتند كه فردى را به سوى آنان بفرستد تا اسلام را به آنان تعليم دهد و معارف قرآن را به آنان بياموزد.پيامبر هم جوان شايسته و آراستهاى را به نام مصعب به سويشان اعزام كرد ، مصعب قرآن را خوش آهنگ و نيكو قرائت مىكرد و بسيار شيوا و رسا سخن مىگفت.روزها در كنار يكى از چاههاى مدينه (يثرب)زير سايه درختى مىايستاد و با آهنگ بسيار زيبا و دلنشينى قرآن تلاوت مىكرد ، مردم اطرافش حلقه مىزدند و او آرام آرام آيات قرآن را قرائت مىنمود.وقتى دلها آماده پذيرش مىشد ، لب به سخن مىگشود و درباره ارزشهاى والاى دين اسلام با آنان صحبت مىكرد ، دلهاى حقّ پذير مردم يثرب نرم مىشد سخنش را به دقّت مىشنيدند و به اسلام مىگرويدند و ايمان مىآوردند.
با شنيدن خبر گرايش مردم به اسلام ، برخى رؤساى قبائل و بزرگان مدينه بر آشفتند ، يكى از آنان براى بيرون راندن مصعب از شهر ، با شتاب و خشم حركت كرد ، هنگامى كه نزديك مصعب رسيد صورتش از خشم برافروخته بود.شمشيرش را از نيام بر كشيد و خشمگين و خشن فرياد زد دست از تبليغ اسلام بردار و از شهر ما بيرون شو وگرنه.............
مصعب نگذاشت سخنش تمام شود بدون اين كه كمترين تندى و خشونتى از خود نشان دهد به آرامى گفت:
ممكن است لحظهاى همين جا بنشينيم و با هم گفتگو كنيم؟سخنان مرا بشنو ، اگر ناسنجيده و نادرست بنظرت رسيد ، از تبليغ آنها دست بر مىدارم و از همان راهى كه آمدهام باز مىگردم.............
-راست مىگويى ، خوب است نخست سخنت را بشنوم ، دعوتت را بشنوم و بعد تصميم بگيرم.آنگاه همانجا نشست و شمشيرش را در غلاف فرو برد.مصعب هم آياتى از قرآن انتخاب كرد و براى او تلاوت نمود.
اى كاش تاريخ براى ما ثبت كرده بود كه در آن لحظه حسّاس مصعب چه آياتى را برگزيد ، امّا خدا را شكر كه اينك قرآن در دست ماست و مىتوانيم در آياتى مشابه-كه خدا با آن آيات به مشركين هشدار داده و آنان را به اسلام دعوت كرده-بنگريم و بينديشيم:
«آيا كسى كه مىآفريند همانند كسى است كه نمىآفريند ، پس چرا متذكّر نمىشويد؟ *
و اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را به شماره آوريد ، هرگز نمىتوانيد و البتّه خدا آمرزگار و مهربان است * و خدا آنچه را كه پنهان مىداريد و آنچه را كه آشكار مىكنيد همه را مىداند * اين بتهايى را كه در مقابل خدا مىپرستيد و از آنها درخواست مىكنيد ، هرگز چيزى نمىآفرينند ، بلكه خود آفريده شدهاند * مردگانى هستند نه زندگان ، و چه مىدانند كه چه هنگام مبعوث مىشوند * خداى شما خداى يگانه است ، آن كسان كه به آخرت ايمان نمىآورند دلهايى زشت و سركش دارند و آنها مستكبرند * ناچار خدا از آنچه سرّى انجام مىدهند آگاه است و به آنچه كه آشكارش مىنماييد اطّلاع دارد و خدا مستكبرين را هيچ دوست ندارد * »
حقايق نورانى و آسمانى قرآن ، جذّابيّت و زيبايى آيات آن ، اخلاق و صبر و استقامت مصعب قدرت منطق و روشنگرى و بيان او دگرگونش كرد ، گويى ، جان خفتهاش بيدار و خوى سركش و مستكبرش به كنار رفته ، فرصتى و آرامشى براى شنيدن و انديشيدن پيدا كرد.آنگاه با صدايى آرام و جملاتى كه از شرم و ادب آهسته و شمرده ادا مىشد ، گفت:وقتى كه مىخواهيد مسلمان شويد ، چه مىكنيد؟آداب پذيرش اين دين چيست؟
-كار مشكلى نيست ، به يگانگى خدا و رسالت حضرت محمّد گواهى دهيم ، جامه و تن در آب بشوييم و راه انس و آشنايى با خدا را بگشاييم و نماز بخوانيم. پيمان عقبه(دومين پيمان)
مردم مدينه اين چنين حقّانيّت دين اسلام را در مىيافتند و يكى پس از ديگرى تسليم امر خدا مىشدند ، و با شور و اشتياق دين اسلام را بعنوان برنامه زندگى مىپذيرفتند ، انتظار مىكشيدند تا موسم حجّ فرا رسد كه بار سفر بر بندند و به ديدار پيامبر بشتابند و آمادگى خود را براى يارى و خدمت اعلام نمايند.سرانجام كاروان حجّ از مدينه با پانصد نفر راهى مكّه شد.در ميان كاروانيان تقريبا هفتاد نفر مسلمان وجود داشت.به مكّه رسيدند و با پيامبر قرار ملاقات گذاشتند ، مىخواستند در اين ديدار رسما با پيامبر بيعت كنند و اعلام پشتيبانى نمايند.وقت ملاقات نيمه شب سيزدهم ذى الحجّه پشت گردنه كوهى نزديك منى تعيين شد.
ميعاد فرا رسيد ، مسلمانان مخفيانه يكى يكى ، دو تا دو تا ، به سوى عقبه رفتند و در آنجا دور از چشم خواب گرفته مشركان گرداگرد پيامبر حلقه زدند.
از پيامبر درخواست كردند كه مقدارى بر ايشان صحبت كند ، پيامبر هم آياتى از قرآن كريم را بر ايشان برگزيد و تلاوت فرمود و توضيح داد كه از خدا يارى بخواهيد و صبورى و استوارى پيشه سازيد و بدانيد كه عاقبت نيكو براى متّقين است.و سپس پيامبر اظهار تمايل نمود و فرمود كه دوست دارد به يثرب هجرت كند و در ميان آنان زندگى نمايد.همه از اين اظهار تمايل پيامبر خشنود شدند و مشتاقانه استقبال كردند.
يكى گفت:به خدا سوگند با صداقت تمام با پيامبر پيمان مىبنديم و در راه دفاع از او جانبازى مىكنيم و آنچه را مىگوييم همان را در دل مىپروريم.
ديگرى گفت:با شما بيعت مىكنيم بر اين كه همان گونه كه از فرزندان و اهل بيت خود دفاع مىكنيم از شما نيز دفاع كنيم.
ديگرى گفت:ما فرزندان جنگ و مبارزه هستيم و تربيت يافتگان جبهههاى سخت نبرديم و تا پاى جان براى پذيرايى و دفاع از پيامبر خدا ايستادهايم.
شور و شوق سراسر جمعيّت را فرا گرفت و هر كس از ميان جمعيّت سخنى گفت ، فراموش كردند كه در مكّه هستند و در حكومت خطرناك مشركان نشستهاند.
عموى پيامبر در حالى كه دست پيامبر را در دستش مىفشرد با صدايى بسيار آهسته كه به سختى شنيده مىشد گفت:آرام باشيد ، آهسته صحبت كنيد ، نكند مشركان براى ما جاسوسى گمارده باشند.............
به اين ترتيب جلسه پايان يافت ، بتدريج جمعيّت با پيامبر بيعت كردند و پيمان بستند و خداحافظى نمودند و رفتند.هنوز سپيده ندميده بود كه همه جمعيّت متفرّق شدند.امّا متأسّفانه فردا معلوم شد كه مشركان مكّه از تشكيل اين جلسه خبردار شدهاند و كم و بيش از بيعت اهل يثرب با پيامبر و گفتگوهاى ديشب ، بطور مبهم خبرهايى شنيدهاند.وحشت و اضطراب وجودشان را فرا گرفت ، انديشيدند كه اگر حضرت محمّد و ديگر مسلمانان مكّه به يثرب بروند و آنجا پايگاه پر قدرتى پيدا كنند چهها خواهد شد.لذا در«دار الندوه»جمع شدند و تصميم گرفتند شدّت عمل نشان دهند و براى از ريشه بر كندن اسلام و نابود كردن مسلمانان نقشه قاطعى طرح كنند. آيهاى از قرآن كريم
اِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقامُوا فَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُونَ. سوره احقاف آيه 13.
البتّه كسانى كه گفتند پروردگارمان خداست و استقامت ورزيدند هيچ بيمى ندارند و هيچ حزن و اندوهى نبرند.
بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-در آيات سوره نحل-كه ترجمهاش در درس آمده است-خدا چه چيزهايى را آيات روشن و آشكار قدرت خويش مىشمرد؟از بر شمردن اين آيات چه نتيجهاى را اعلام مىنمايد؟اين آيات چه اصلى از اصول اساسى اديان آسمانى را بيان مىكند؟
2-شش نفر از خزرجيان-كه اسلام را در حضور رسول خدا پذيرفتند-از يهوديان مدينه چه شنيده بودند؟آن سخن به چه اصلى از اصول دين اشاره دارد؟
3-هنگامى كه اين عدّه از خزرجيان از پيامبر خداحافظى مىكردند درباره چه مسألهاى اظهار اميدوارى كردند؟
4-فعّاليّت اين عدّه درباره معرّفى اسلام چه نتيجهاى داد؟
5-مفاد نخستين پيمان در عقبه چه بود؟اوّلين مسألهاى كه پيامبر از آنان قول گرفت و با آنان درباره رعايتش عهد بست ، چه بود؟كداميك از اصول اساسى و اعتقادى دين اسلام بود؟
6-پيامبر چه كسى را براى تبليغ دين اسلام به سوى يثرب اعزام فرمود؟او چه ويژگيهايى داشت؟و شيوه تبليغش چگونه بود؟آداب پذيرش دين اسلام را چه چيزهايى بيان كرد؟
7-ميعاد در دوّمين پيمان عقبه چه وقت و چه زمانى بود؟در اين ميعاد چه كسانى با پيامبر ديدار كردند؟چه شنيدند و چه گفتند؟
مكر مشركان
هنگامى كه مشركان از گفتگوهاى آن جلسه سرّى-هر چند بسيار مبهم و سربسته-اطّلاع پيدا كردند ، بر آزار و شكنجه مسلمانان افزودند.مسلمانان-كه از شدّت رنج و شكنجه در فشار و سختى فراوانى بودند-از رسول خدا چاره خواستند ، آيا بايد بر همين شكنجهها صبر كنند؟يا راه چاره ديگرى بينديشند؟
رسول خدا به آنان امر فرمود كه:با اختفاى كامل دور از چشم مشركان به سوى مدينه-كه آن روزها هنوز يثرب نام داشت و بعدا به احترام ورود پيامبر آن را «مدينة الرسول شهر پيامبر»ناميدند-هجرت كنند و به آنان مژده داد كه:
كسانى كه پس از تحمّل رنجها و ستمهايى كه به آنان رفته است هجرت كنند ، خداى بزرگ در دنيا جايگاه والا و نيكويى نصيبشان كند و البتّه اجر آخرت براى آنان بسيار برتر و بالاتر است.اين اجر كبير نصيب كسانى خواهد شد كه در مشكلات صبور و پايدار و شكيبا باشند و بر خدا توكّل نمايند.البتّه پروردگار بر شما كه بر مشكلات صبور و شكيباييد و در راه او مجاهده و هجرت مىكنيد ، بسيار مهربان و آمرزگار است.
امّا هجرت چگونه ممكن است؟هجرت از شهر و ديارى كه مدّتها در آن زندگى كردهاند و با آن آشنا و مأنوسند ، چگونه ممكن است؟آيا مىتوان خانه و زندگى را گذاشت و گذشت و تنهاى تنها به سوى ديارى ناآشنا سفر كرد؟
چگونه مىتوان كودكان خردسال را در اين سفر طولانى و سخت ، همراه برد؟ چگونه مىتوان در آن ديار ناآشنا زندگى كرد؟چگونه؟نه شغلى ، نه درآمدى ، نه خانهاى.............؟اينها همه مشكلاتى بودند كه به نظر مىرسيدند ، امّا وعده خدا و توكّل بر خدا و صبر در راه خدا ، همه مشكلات و سختيها را آسان مىنمود.لذا با اعتماد به وعدهها و ياريهاى خدا ، هجرت اين مسلمانان فداكار به مدينه آغاز شد.مشركان وقتى خبردار شدند كه عدّه زيادى از آنان به مدينه رسيده بودند؛امّا براى جلوگيرى از هجرت بقيّه ، آنان را سخت زير نظر گرفتند ولى مسلمانان دست بردار نبودند ، از هر فرصتى براى هجرت استفاده مىكردند ، شبها و مخصوصا در نيمههاى شب ، با استفاده از خواب- آلودگى و غفلت مراقبين ، راه مدينه را از بيراههها ، در پيچ و خمهاى كوهها و پستيها و بلنديها و دامنهها مىپيمودند ، و با پاهاى مجروح و بدنهاى خسته و چهرههاى سوخته خود را به مدينه مىرساندند.
مشاهده اين هجرت و پايدارى و استقامت و ايثار بر وحشت كفّار مىافزود. مىترسيدند مسلمانان در مدينه پايگاه قدرتمندى تشكيل دهند و از اين پايگاه بر آنان بتازند ، لذا فورا جلسهاى تشكيل دادند تا با همفكرى و مشورت ، ابعاد مختلف اين خطر را كه قبلا آن را هيچ پيشبينى نمىكردند ، بررسى كنند.
در اين جلسه ابتدا يكى از مشركان چنين گفت:فكر مىكرديم نداى محمّد را در شهرمان خاموش خواهيم كرد ، امّا اينك خطر كاملا جدّى شده است ، عدّه زيادى از اهالى يثرب آيين اسلام را پذيرفتهاند و با محمّد پيمان حمايت و يارى بستهاند؛لابدّ مىدانيد چه پيش آمده است؟و از آن جلسه سرّى كه چندى پيش در عقبه تشكيل شد ، خبر داريد؟آيا مىدانيد كه اكثريّت مسلمانان به يثرب رفتهاند و به مسلمانان آن سامان پيوستهاند؟هيچ مىدانيد كه اگر يثرب پايگاه دين محمّد شود ، چه خطر بزرگى ما را تهديد خواهد كرد؟چه بايد كرد؟.............قبل از اين كه كار از كار بگذرد بايد چارهاى انديشيد ، خطر جدّى است اگر سرعت و قاطعيّت به خرج ندهيد ، بقيّه فرصت هم از دست مىرود و بزودى محمّد هم به آنها مىپيوندد.مىدانيد چاره چيست؟بايد محمّد را به قتل برسانيم.
چاره همين است ، بايد به يك فرد شجاع مأموريّت دهيم كه مخفيانه محمّد را به قتل برساند.و اگر بنى هاشم خونخواهى كنند ، خونبهايش را بپردازيم و براى هميشه آسوده شويم.
پيرمرد ناشناسى كه تازه وارد جلسه شده بود گفت:نه.............اين نقشه عملى نيست مسلّما بنى هاشم به خونبها راضى نمىشوند ، هر طورى كه شده قاتل را شناسايى و دستگير مىكنند و به قتل مىرسانند.چگونه ممكن است كسى از ميان شما براى اين اقدام داوطلب شود؟!آيا كسى حاضر است؟
هيچ كس جواب نداد.
ديگرى اظهار داشت:چطور است كه محمّد را دستگير و زندانى كنيم؟نگذاريم كسى با او ملاقات كند ، به اين ترتيب ارتباط مردم با او قطع مىشود ، و به تدريج او و دعوت او از يادها فراموش خواهد شد.
پيرمرد ناشناس گفت:نه.............اين نقشه هم عملى نيست ، مگر بنى هاشم دست روى دست مىگذارند تا به همين سادگى محمّد را دستگير كنيد؟تازه اگر بتوانيد او را دستگير كنيد ، بنى هاشم با شما نبرد مىكنند و او را آزاد خواهند كرد.
ديگرى گفت:محمّد را دستگير مىكنيم و فورا به يك نقطه خيلى دور دست تبعيد مىنماييم ، مخفيانه و به سرعت او را بر يك شتر سركش سوار مىكنيم ، پاهايش را محكم زير شكم شتر مىبنديم و در بيابانهاى دور دست رها مىكنيم ، تا در بيابان هلاك گردد. تازه اگر يكى از قبايل او را ببينند و از شتر پايينش آورند ، او ديگر ناچار است كه از دعوتش دست بردارد ، چون ديگر كسى او را نمىشناسد كه به سخن و دعوتش گوش دهد ، اين نقشه ، نقشه خوبى است.اى پيرمرد!مبادا با اين نقشه مخالفت كنى!
پيرمرد مدّتى ساكت بود ، اهل جلسه به او نگاه مىكردند تا ببينند چه مىگويد ، بعد از مدّتى سكوت سرش را كمى كشيد و به صحبت پرداخت ، گفت:نه.............اين نقشه هم عملى نيست ، اوّلا نمىتوانيد به اين سادگى او را دستگير كنيد ، ثانيا مگر نمىدانيد كه اگر محمّد را در بيابان رها كنيد و او در بين قبيلهاى فرود آيد ، چه خواهد شد؟با سخنان زيبا و رسا و دلنشين-كه قرآن مىنامدش-مردم آن قبيله را به سوى خود جذب مىكند ، آنگاه براى مبارزه با شما و با بتها و سنّتهاى شما پايگاه نيرومندى به دست مىآورد.
-عجب پيرمردى است؟!هر چه مىگوييم مخالفت مىكند!
-اى پيرمرد!نقشه خودت را بگو ببينيم چيست؟
پيرمرد مدّتى ساكت بود ، همه به او نگاه مىكردند تا بشنوند كه چه مىگويد ، پس از مدّتى درنگ با صداى كوتاه و شمردهاى گفت:مىدانيد نقشه عملى چيست؟نقشه اينست كه از هر قبيله يك نفر را انتخاب كنيد و به آنها مأموريّت دهيد كه شبانه و مخفيانه بطور دسته جمعى به خانه محمّد حمله كنند و محمّد را در بسترش قطعه قطعه سازند ، بدين ترتيب بنى هاشم نمىتوانند قاتلين را شناسايى كنند و نمىتوانند با همه قبايل به جنگ و ستيز پردازند ، لذا خونبهايش را مىگيرند و راضى مىشوند.............
پس از بحث و گفتگو اين نقشه را تأييد كردند و قسم خوردند و بر انجامش تصميم گرفتند.امّا خداى بزرگ از گفتارها و نقشههاى شومشان غافل نبود.
خدا در قرآن مىفرمايد:
«هرگز گمان مبر كه خدا از كردار ستمكاران غافل گشته است. نه....كيفر و جزاى كامل آنها را تا روزى كه چشمها از شدّت عذاب و سختى خيره شوند و از گردش باز مانند ، بتأخير افكند.روزى كه شتاب زده و سرافكنده در آن روز حاضر شوند ، قدرت چشم بر هم زدن نداشته ، دلهاشان مضطرب و پريشان و سرگردان باشد.مردم را بيم ده از روزى كه عذاب ، آنان را فرا رسد و اين ظالمان گويند:پروردگارا!مرگ ما را تا مدّت كوتاهى به تأخير افكن تا ما دعوتت را اجابت كنيم و از پيامبران پيروى نماييم.مگر شما نبوديد كه قسم مىخورديد كه مرگ و زوال نداريد؟»
آيه اى از قرآن كريم
وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ. سوره آل عمران آيه 54
و آنان نقشه كشيدند و خدا هم نقشه كشيد و خدا در نقشه آفرينى بهترين است. بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-وقتى مسلمانها از رسول خدا چاره خواستند ، پيامبر به آنان چه فرمود؟چه مژدهاى-از سوى خداى متعال-به آنان داد؟
2-مشكلات هجرت چيست؟و مسلمانها چگونه بر اين مشكلات فائق مىآمدند؟
3-چگونه گام در راه هجرت مىنهادند و چگونه به مدينه مىرسيدند؟
4-اطّلاع از هجرت و پايدارى و استقامت و ايثار مسلمانها ، چه تأثيرى بر كفّار گذارد؟
5-كفّار براى بررسى چه مسألهاى به مشورت نشستند؟سرانجام ، تصميمشان چه شد؟
6-خداى بزرگ در قرآن كريم درباره كيفر كردار ستمكاران چه مىفرمايد؟ظالمان به پروردگار متعال چه مىگويند؟چه تقاضا مىكنند؟چه پاسخ مىشنوند؟
هجرت پيامبر (1)
خداى بزرگ كه از گفتارها و نقشههاى شوم كفّار آگاه بود ، مكر آنان را بر پيامبرش آشكار ساخت و نقشه شوم آنان را افشا نمود ، به پيامبرش خبر داد كه مشركان كمر به قتل تو بستهاند ، لذا بايد كاملا سرّى و مخفيانه از اين شهر هجرت كنى و به سوى يثرب رهسپار شوى ، كه اين هجرت موجب استوارى بنيان اسلام و رهايى محرومين از چنگال اين مستكبرين ستمگر خواهد شد ، براى رضاى خدا و براى هدايت خلق خدا هجرت كن ، از خانه و كاشانه خويش دل بر كن كه خدا جهادگران و مهاجرين فى سبيل اللّه را يارى مىكند و پشتيبانى مىنمايد و راه پيروزى و سعادت را به آنان نشان مىدهد. و دين خدا هميشه با هجرت و جهاد ، با فداكارى و ايثار توأم بوده و پيوسته اين چنين خواهد بود.
پيامبر به امر خدا بر اين هجرت مقدّس تصميم گرفت ، امّا اين تصميم و اين هجرت بسيار خطرناك بود.پيامبر و خانه پيامبر دقيقا تحت نظر بود ، كوچكترين علامت و نشانى در رفت و آمدها و كمترين تغييرى در وضع خانه ، تصميم پيامبر را آشكار مىساخت و برنامه هجرتش را به خطر مىافكند ، كفّار خانه و محل نشستن و خفتن پيامبر را كاملا شناسايى كرده بودند تا هنگام حمله دسته جمعى-كه نقشهاش و زمان اجرايش را پيش بينى نموده بودند-هيچ مشكلى پيش نيايد.شبها برنامه آمد و شد پيامبر را زير نظر داشتند و حتّى از روزنه در و از بالاى ديوار به محلّ خواب پيامبر نگاه مىكردند ، روزها از رفت و آمدهاى پيامبر به خانه و بيرون خانه كاملا خبر داشتند و مراقبت مىنمودند.تا اين كه شب حمله فرا رسيد.
پيامبر موضوع هجرتش را با على بن ابيطالب-كه در نخستين روزهاى بعثت با او پيمان يارى و حمايت بسته بود-در ميان نهاد و پرسيد:يا على!آيا مىتوانى مرا در اجراى اين امر الهى يارى كنى؟
-يا رسول اللّه!چگونه بايد شما را يارى كنم؟
-كار بسيار خطرناكى است ، نزديك به چهل نفر از مشركين مىخواهند يكباره بر من حمله كنند و مرا شبانه در بستر قطعه قطعه نمايند.خدا مرا بر اين تصميم سرّى آنان آگاه ساخته و فرمان هجرت داده است ، امّا اگر بسترم در اين شب خالى بماند آنان متوجّه خواهند شد و مرا تعقيب خواهند نمود و نقشه خود را در هر كجا كه مرا پيدا كنند اجرا خواهند كرد.ناچار بايد كسى در بستر من بخوابد تا وقتى كه از روزنه در مىنگرند در روشنايى كمرنگ خانه كسى را در بستر ببينند و چنين بينديشند كه من در بسترم ، آيا حاضرى چنين كارى را بپذيرى و در بستر من بخوابى؟كار بسيار خطرناكى است ، چون چهل نفر با شمشيرهاى كشيده در نيمههاى شب بر خانه هجوم مىآورند و ممكن است ترا به جاى من در بستر قطعه قطعه كنند.
-در اين صورت آيا شما به سلامت خواهيد بود؟
-آرى به سلامت خواهم بود ، اگر بدين گونه ياريم كنى در اين هجرت به يارى خدا موفّق خواهم شد.
-حتما شما را يارى خواهم كرد.
اين پاسخ آن چنان قاطع و با يقين ادا شد كه هيچ روزى از روزگاران چنين يقين و قاطعيّتى به خود نديده بود.گذشت و ايثار شكوهمندى بود كه على بن ابيطالب در راه خدا و براى حفظ جان پيامبر خدا جان خود را نثار مىنمود.و بر پيمان يارى و حمايتى كه با پيامبر خدا بسته بود ، استوارى و استقامت نشان مىداد ، جان خويش را به خطر مىافكند تا رسول خدا به سلامت ماند و دين خدا را تبليغ كند ، مردم را به سوى خداپرستى فرا خواند و ريشه ظلم و فساد را بر كند.
به اين ترتيب پيامبر خدا عازم هجرتى عظيم شد ، در موقع كاملا مناسبى خانه را ترك كرد و با ابوبكر از شهر بيرون رفت.
شب فرا رسيد ، مشركان به تدريج در اطراف خانه پيامبر گرد آمدند ، هنوز پاسى از شب نگذشته بود كه چهل نفر مرد نيرومند با شمشيرهاى كشيده گرداگرد خانه پيامبر را محاصره كردند ، از شكاف در و از بالاى ديوار به داخل خانه نگريستند ، در روشنايى كمرنگ شب ديدند كه او مانند شبهاى پيش برد سبز رنگش را روى خود كشيده و گاهى پهلو به پهلو مىشود ، اطمينان پيدا كردند كه او در خانه است و نقشه كاملا موفّق و پيروز است.خواستند در نيمه شب به خانه هجوم برند و او را قطعه قطعه سازند ، امّا برخى گفتند:كه در اين خانه زن و كودك نيز خوابيدهاند.انصاف نيست كه آنان را در اين تاريكى شب پريشان و مضطرب سازيم ، خانه كه در محاصره كامل ماست ، محمّد هم كه در بستر است و هيچ راه فرارى ندارد ، پس چرا عجله كنيم ، بهتر است صبر كنيم و صبحگاهان حمله بريم تا همه ببينند كه چهل نفر از قبائل مختلف در قتلش شركت داشتهاند.
تا نزديكيهاى سحر و تا صبح صبر كردند ، برخى همانجا خوابيدند و برخى مراقبت كردند كه كسى از خانه خارج نشود.سحرگاهان با شمشيرهاى برهنه از در و ديوار بالا رفتند و به اتاق پيامبر هجوم بردند.علىّ بن ابيطالب با شنيدن سر و صدا يكباره از جاى برخاست و بر آنان فرياد زد كه اينجا چه مىكنيد؟
با شنيدن صداى نيرومند علىّ بن ابيطالب و با مشاهده چهره خشمگين و مصمّم او بىاختيار مبهوت در جاى ايستادند.............
-پس محمّد كجاست؟
-مگر او را به من سپرده بوديد؟
از شدّت خشم و غضب بر افروختند و فرياد كشيدند.از بيهودگى نقشه و كار و مراقبتهاى روزها و شبهاى خود سخت بر آشفتند.خانه را رها كردند و براى يافتن و دستگير كردن حضرت محمّد به تكاپو افتادند ، پيش خود فكر كردند كه محمّد يا در مكّه پنهان شده و يا به سوى مدينه حركت كرده است در هر صورت مىتوان او را يافت و دستگير كرد و به قتل رسانيد ، فورا دست بكار شدند.گروههاى مختلفى را به اطراف مكّه فرستادند تا راههاى خروجى مكّه را كاملا زير نظر بگيرند ، به افرادى كه در شناختن جاى پاى اشخاص مهارت داشتند ، مأموريّت دادند تا مسير حركت محمّد را رديابى كنند. ضمنا اعلان همگانى كردند كه هر كس محمّد را دستگير كند يا مخفى گاهش را نشان دهد ، يكصد شتر گرانبها جايزه خواهد گرفت.
عدّه زيادى به اميد دريافت جايزه به تكاپو و جستجو افتادند و همه جا را گشتند. بالاخره ردّ پاى پيامبر را پيدا كردند ، جاى پاى پيامبر را-كه روى خاك و رمل و سنگ باقى مانده بود-شناختند ، ردّ پاى او را دنبال كردند و با سرعت پيش رفتند ، ردّ پا به غارى رسيد ، گفتند:حتما محمّد در اين غار پنهان شده است ، خشنود شدند كه محمّد را يافتهاند.حضرت محمّد و ابوبكر صدايشان را در درون غار مىشنيدند و آنان را مىديدند امّا تارهاى عنكبوت كه چون تورى بر دهانه غار تنيده شده بود ، كبوترى وحشى كه در كنار دهانه غار روى تارها تخم گذارده بود ، آنها را از ورود به غار باز داشت ، گفتند:نه.............اشتباه كردهايم ، چگونه ممكن است كه كسى داخل غار شده باشد؟نه هيچ ممكن نيست ، اگر كسى داخل غار شده بود ، تارها گسسته بودند و لانه اين كبوتر پايين افتاده بود و تخمش شكسته بود.
ولى آنها نمىدانستند كه همه موجودات آسمان و زمين از جنود خدايند و البته خدا كه عليم و حكيم است ، با فرستادن اين سربازان بندگانش را يارى مىكند ، مخصوصا بندگانى را كه از سعى و تلاش و هجرت و جهاد در راه او باز نايستند و از مكر مشركان بيم نبرند و تمام كوشش خود را در راه رضاى او و تحقّق امر او مصروف دارند ، عنكبوت و كبوتر و تار عنكبوت و خار و خاشاك و همه موجودات آسمان و زمين سربازان پيدا و ناپيداى خدايند و پيامبر خدا در پناه اين جنود خدا در عمق تاريك غار با ابوبكر نشسته بود و بيرون غار را براحتى مشاهده مىكردند ، پيامبر با آرامى ابوبكر را دلدارى مىداد و مىفرمود:بيم مبر كه خدا با ماست و شرّ مشركان را دفع خواهد كرد.
كفّار پس از مدّتى بهت و سرگردانى مأيوس و پريشان باز گشتند.
ما پيشاپيش به بندگانمان ، رسولانمان وعده يارى دادهايم و تأكيد كردهايم كه چند ما پيروزى خواهند بود * سلام بر همه پيامبران و سپاس و ستايش براى خداى جهانيان.
به اين ترتيب خداى بزرگ پيامبرش را يارى نمود و آرامشى وصف ناپذير در دلش بنهاد ، كلمه كافرين را پست و پايين و كلمه خويش را بالا و برترين قرار داد كه خدا هميشه پيروز و حكيم است و مكر كافران اين چنين فرو مىريزد.هر چند كه مكرشان از شدّت قدرت ، كوهها را بتواند فرو ريزد. * * *
يارى خدا را به پيامبرش ديديم و جنود فراوان او را شناختيم.پس چه خوب كه به يارى او اعتماد كنيم و بر او توكل نماييم و با مال و جان در راهش جهاد و هجرت نماييم كه اين شيوه بهترين و نيكوترين شيوههاى زندگى است.و بهترين هجرتها ، هجرت از گناه و زشتى است و بالاترين جهادها ، جهاد با هوسها و شهوتهاست ، و هر كه در راه خدا جهاد كند ، خدا راههاى ناپيداى پيروزى را به رويش مىگشايد و هر كه در راه خدا هجرت كند ، خدا جنودش را به ياريش مىفرستد.
بندگان خالصى كه بر خدا توكّل كنند و از او صبر و ثبات قدم بخواهند و بدانند كه پيروزى از سوى او و قدرت همه در دست اوست.خدا سربازانش را براى يارى چنين بندگانى اعزام مىكند تا به وعدههاى خويش وفا كرده باشد و البته خدا هرگز خلف وعده نمىكند.چه كسى مىدانست كه خدا پيامبرش را با تارهاى ظريف عنكبوت و با طپش قلب يك كبوتر وحشى يارى خواهد كرد؟پيامبر با اعتماد به الطاف خدا گام در راه هجرت نهاد و هيچ نينديشيد كه اگر مرا تعقيب كنند و دستگير نمايند چه پيش خواهد آمد. او به وعده نصر خدا ايمان و اطمينان داشت و با ياد او و استمداد از او گام در مسير هجرت نهاد و خدا نيز ياريش فرمود و اين وعده حتمى خداست كه«ياريگر دينش را يارى مىكند».
آيه اى از قرآن كريم
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً. سوره فتح آيه 7.
و همه لشكرهاى آسمانها و زمين مال خداست و خدا هميشه پيروز و پيوسته حكيم است. بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-پيامبر موضوع هجرتش را با چه كسى در ميان نهاد؟به او چه فرمود؟او از پيامبر چه پرسيد؟و نهايتا چه پاسخ داد؟
2-وقتى كفار قريش با شمشيرهاى برهنه خود به خانه پيامبر هجوم بردند ، چه ديدند؟و چه شنيدند؟
3-براى يافتن پيامبر چه كردند؟چه مقدار جايزه تعيين كردند؟
4-هنگامى كه ردّ پاى پيامبر را پيدا كردند و تا پاى غار پيش رفتند ، چه ديدند؟
5-پيامبر و ابوبكر كه از درون غار به بيرون مىنگريستند ، چه مىديدند؟پيامبر به ابوبكر چه مىفرمود؟
6-جنود خدا چه چيزهايى است؟و خدا بندگان مهاجر و مجاهدش را با اين جنود چگونه يارى مىكند؟
7-بهترين هجرتها چه هجرتى است و بهترين جهادها چگونه جهادى است؟
8-خدا پيامبرش را با جنود ناپيدايش-كه به چشم كفار چيزى نمىآمد-چگونه در اين هجرت يارى فرمود؟
هجرت پيامبر (2)
پيامبر خدا مدّت سه شبانه روز در غار ثور مخفى بود ، دلش با ياد خدا مطمئن و آرام و با توكّل و اعتماد به خدا پر اميد و روشن ، در انتظار فرصت بود تا به امر خدا هجرت خويش را پى گيرد و خود را به يثرب برساند.
چه كسى مىتوانست عظمت و عمق تأثير اين هجرت را بفهمد؟چه كسى مىتوانست بينديشد كه آينده اين هجرت تا چه اندازه پر شكوه و عظيم است؟آيا در آن روز كسى مىدانست كه اين هجرت ، همه انسانهاى حقّ پو و حقّ جو را در طول تاريخ به هجرت فرا خواهد خواند؟همه قدرتهاى شوم شهر مكّه مىخواستند اين مهاجر فى سبيل اللّه را بيابند و قطعه قطعه كنند ولى خدا مىخواست كه او به سلامت اين سفر را بپيمايد و در يثرب(مدينة الرّسول)نخستين مسجد را بنا كند و انسانها را از فراخناى اين مسجد به عبادت و تقوى ، به جهاد و هجرت ، به يارى و خدمت فرا خواند و البّته خدا بر تحقّق خواست و تنفيذ فرمان خود تواناست.
گاه گاه همسفرش از تصوّر قدرت و عناد مشركان ، با شنيدن صداى گامهاى سنگين و جستجوگر و فرياد خشمگينانه آنان در بيم و اضطراب مىافتاد ، امّا پيامبر با اين پيام و كلام خدايى او را دلدارى مىداد كه:«بيم مبر و غم مخور كه خدا با ماست».
غار ثور در جنوب مكّه بود و راه مدينه در شمال مكّه قرار داشت ، لذا مشركان نيروهاى خود را بيشتر در شمال مستقرّ كرده بودند و از جستجو در قسمتهاى ديگر منصرف شده بودند به اين جهت وقتى كه شب خوب تاريك مىشد و ديدگان مشركان را خواب فرا مىگرفت حضرت على يار هميشگى و با وفاى پيامبر مىتوانست به يارى پيامبر بشتابد ، در همان تاريكى بر مىخاست و مقدارى آب و غذا به غار مىبرد و از پشت آن پرده نازك كه عنكبوت بر در غار تنيده بود ، در اختيار مىنهاد و پيامبر را از اوضاع مكّه مطّلع مىكرد و تصميمات مشركان را گزارش مىداد ، گاهى هم فرزند ابوبكر «عبد اللّه»به غار سر مىزد و آب و غذا مىآورد.
در يكى از اين شبها پيامبر به حضرت على فرمود:امانتهايى را كه مردم به من سپردهاند به صاحبانش باز گردان و دو شتر براى ما بياور كه به سوى يثرب برويم.دخترم فاطمه و زنان ديگر را بردار و به ما ملحق شود.ابوبكر گفت كه:من شتر آماده كردهام ، پيامبر قبول كردند كه از آن استفاده كنند بشرط اينكه اجرتش را دريافت كند.
مىدانيم كه بعلّت اعتماد فوق العادهاى كه مردم به پيامبر داشتند اشياى قيمتى و امانتهاى خود را به او مىسپردند تا او نگهدارى كند و بعلّت همين اعتماد او را«امين»ناميده بودند.دانستن اين نكته هم ضرورى است كه«امانت»و حفظ آن و باز گرداندن «امانت»به اهل و صاحب آن از دستورهاى بسيار مؤكّد اسلام است تا آنجا كه خيانت در امانت از بزرگترين گناهان محسوب مىشود و مؤمن هرگز و هرگز در امانت خيانت نمىكند و در سخن گفتن دروغ نمىگويد و در وعدهاى كه داده است هرگز خلاف نمىكند.
در شب چهارم وقتى كه هوا خوب تاريك شد ، سه شتر لاغر اندام تيزرو با مقدارى آب و غذا ، همراه يك راهشناس امين كنار غار آماده بودند.اينك رسول خدا آخرين و بزرگترين پيامبر خدا به امر پروردگارش آماده هجرتى عظيم است ، پس از سيزده سال سعى و تلاش در راه بيدارى مكّيان ، از شهرش ، از خانه و زندگيش دست مىكشد ، خود را به رنج سفر مىافكند ، شهرى را كه به ننگ ظلم و شرك و بت پرستى آغشته است ، ترك مىگويد و سر به كوه و صحرا مىگذارد ، امّا خدا صريحا به او وعده مىدهد كه«همان كسى كه قرآن را بر تو نازل نموده و اتّباع از آن را بر تو فرض كرده ، ترا به اين شهر باز مىگرداند»اين رفتن بىبازگشت نيست و تو باز خواهى گشت و بتها را از خانه توحيد فرو خواهى ريخت.آرام پرده را كنار زدند و از تنگناى غار بيرون آمدند ، بر پشت شتر سوار شدند و پاى در هجرت نهادند.شبها راه مىپيمودند و راه را از چينش و درخشش زيباى ستارگان پيدا مىكردند و روزها در شكاف درّهها و سايه صخرهها پنهان مىشدند و استراحت مىنمودند و دوباره شب به راه مىافتادند و سراپا تسليم پروردگار با شوق و اميد راه مىپيمودند.
از بيراهه و با شتاب مىرفتند ، سفر دور و دشوار و خطرناكى بود امّا دورى راه را«اميد به خدا»نزديك مىكرد و دشوارى راه را«اعتماد به حسن ثواب او»آسان مىساخت و خطرناكى راه را«وعده نصرت و يارى او»جبران مىنمود.
در ميان راه روز هنگامى كه بار انداخته بودند و در پناه سايه صخره بلندى به استراحت پرداخته بودند سوارى از كفّار را مشاهده كردند كه به سرعت نزديك مىشود ، اگر مىرسيد و راه را بر پيامبر مىبست ساير افراد هم مىرسيدند و كار هجرت ناتمام مىماند.امّا پيامبر كه به لطف خدا ايمان داشت دست به دعا برداشت:
اى خدا ، اى رحمن كه بندگان را مىنوازى ، اى رحيم كه با مؤمنين مهربانى!جز تو كسى را نمىستايم كه حمد ويژه توست و جز تو كسى را ربّ خود نمىدانم كه پروردگارم تويى اى تنها معبود من و اى يگانه مستعان من ياريم كن كه به سوى تو هجرت كردهام و ما را از شرّ اين دشمن كافر حفظ فرما كه تو بر هر كار توانايى.
در دم ، دعاى پيامبر مستجاب شد ، اسبى كه آن گونه تند و رهوار راه مىپيمود ، افسار از دست سوار كار خود كشيد و با يك حركت تند روى دو پا ايستاد و چرخشى كرد و با يك تكان سوارش را محكم به زمين كوفت و سپس آرام و بىحركت ايستاد. سوار برخاست ، ناراحت و خشمگين در حالى كه از درد بخود مىپيچيد دوباره سوار شد؛چند قدم پيش آمد.اسب دوباره سركشى كرد و او را محكم بر زمين كوفت.يكبار و دو بار ديگر اين حادثه تكرار شد تا اين كه فهميد اين سركشى به چه علّت است.
نيّت خود را بر گرداند و براى اعتذار خدمت رسول خدا آمد ، عذر خواهى و طلب بخشايش كرد.رسول خدا به او فرمود حال كه متوجّه شدهاى ، فورا باز گرد و هر كه را در راه به قصد تعقيب ما مىآيد ، بازگردان.
او باز مىگردد و پيامبر خدا به سوى يثرب شتابان و شتابانتر راه مىپيمايد تا اين كه نزديك و نزديكتر مىشود.مسلمانها چه مهاجرين چه انصار ، مردان و زنان و كودكان به اشتياق ديدار رسول خدا به استقبال آمدهاند ، يكباره رسول خدا را از دور مىبينند ، شتابان و مشتاق به سويش مىدوند ، صداى فريادهاى تكبير و تهليل و صلوات و سلام به اوج مىرسد و رسول خدا در نزديكى يثرب در دهكده قبا فرود مىآيد تا علىّ بن ابى طالب و همراهانش به او ملحق شوند. * * *
هجرت رسول خدا آنقدر پر اهميّت و عظيم بود كه مبدأ تاريخ اسلام شد ، درسى شد تا همه انسانها در همه روزگاران به اين اسوه الهى و اين رسول گرامى تأسّى كنند و هميشه روى به سوى خدا و پاى در ركاب هجرت داشته باشند و پيوسته بگويند:
پروردگارا!ما دعوت منادى ايمان را شنيديم كه دعوت مىكرد به پروردگارتان ايمان آوريد ، پروردگارا ما ايمان آورديم ، گناهانمان را بيامرز و سيّئات ما را بپوشان و ما را با نيكان و ابرار از دنيا ببر.خدايا!آنچه به پيامبرانت وعده فرمودهاى به ما عنايت فرما و ما را در روز قيامت خوار و پست مگردان كه تو هرگز خلف وعده نمىكنى.
اين چنين با پروردگار خويش راز و نياز كنند و از او پاسخ بشنوند كه:
خدا دعايتان را مستجاب نمود كه من هرگز عمل هيچ يك از شما را-چه زن باشد چه مرد-ضايع و بىاجر نمىگذارم * پس كسانى كه هجرت كردند و از خانه و زندگيشان بيرون رانده شدند و در راه خدا آزار ديدند و اذيّت كشيدند و در راه خدا پيكار و نبرد كردند تا كشته شدند ، خدا سيّئاتشان را بپوشاند و بيامرزد و به بهشتهايى كه در زير درختان انبوهش نهرها جارى است داخلشان كند كه اين ثواب و هديهايست الهى و البتّه حسن ثواب پيش خداست * هرگز مباد كه آمد و شد چند روزه كافران در شهرها ترا به فريب افكند * چند روزى اندك بهرهمندى بينند و سپس مأوى و جايگاهشان جهنّم است كه بد جايگاهى است * امّا براى كسانى كه تقواى پروردگارشان را پيشه كردند ، بهشتهاى وسيع و گستردهايست كه در زير باغها و درختان سر بهم آوردهاش نهرهاى پر آبى روان است و در اين جايگاه امن و زيبا پيوسته زيست كنند اين هديهايست از سوى خدا براى آنان و البتّه آنچه پيش خداست براى ابرار بهترين است *
ابرار دعوت پيامبر خدا را با گوش جان مىشنوند و در راه خدا هجرت مىكنند و فرا خناى زمين را بس گسترده مىبينند و ابرار هميشه در هجرت به سر برند از ديار ستم و جهل به سرزمين عدل و علم و از بدى به نيكى و از سيّئات به حسنات هجرتى مستمّر دارند و مهاجر واقعى كسى است كه از سيّئات هجرت كند.
آيه اى از قرآن كريم
.............اِذهُما فِى الغارِ اِذ يَقُولُ لِصاحِبِه لاتَحزَن اِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيهِ وَ اَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَروُ السُّفلى وَ كَلِمَةُ اللَّةُ هِىَ العُليا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ. سوره توبه آيه 40
هنگامى كه آن دو در غار بودند هنگامى كه به همراه و مصاحبش مىفرمود:اندوه مبر كه خدا با ماست ، خدا هم آرامش را بر او نازل فرمود و با سپاهيانى كه دشمنان نمىديدند ، ياريش كرد و كلمه كافران را پست و پايين قرار داد و كلمه خدا بالا و برترين است و خدا هميشه پيروز و حكيم است. بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-پيامبر خدا چه مدّتى در غار ثور پنهان بود؟
2-وقتى همسفر پيامبر با شنيدن صداى مشركان به بيم مىافتاد ، پيامبر با چه جملهاى او را دلدارى مىداد؟
3-چه كسانى در مدّت اختفا بر ايشان آب و غذا مىبردند؟
4-توصيه اسلام در مورد امانت و ردّ آن به صاحبش چيست؟
5-چند سؤال ديگر هم طرح كنيد.
چه پول با بركتى
خدا پيامبر را بر انگيخت تا راه و رسم درست زندگى را به مردم بياموزد و شيوه درست زندگى فردى و اجتماعى را به آنان تعليم دهد.سنّت و سيره پيامبر بهترين درس زندگى و گفتار و سخنان او بهترين راهنماى انسانهاست.در داستان زير سيره رسول خدا را در معاشرت ، لباس پوشيدن ، دستگيرى و كمك ، رسيدگى به بىپناهان مشاهده مىكنيم:
لباس رسول خدا كهنه و فرسوده شده بود مقدارى پول به حضرت على داد و فرمود:به بازار برو و يك پيراهن براى من خريدارى كن.
حضرت على-عليه السّلام-داستان را چنين بيان مىكند:پولها را از پيامبر گرفتم و به بازار رفتم و با تمام پول كه دوازده درهم بود ، پيراهنى خريدم و خدمت پيامبر آوردم.رسول خدا پيراهن را گرفت و مقدارى به آن نگاه كرد ، سپس فرمود:آيا پيراهن ارزانترى هم در بازار بود؟دوست دارم از همان ارزانترها بپوشم.آيا فروشنده معامله را فسخ مىكند؟
-نمىدانم ، مىروم و با او مذاكره مىكنم.پيراهن را برداشتم و نزد فروشنده رفتم ، به او گفتم:اين پيراهن را براى پيامبر خريده بودم ، امّا پيامبر دوست دارد لباس ارزانترى تهيّه كند ، آيا شما حاضريد كه معامله را فسخ كنيد؟
فروشنده پيراهن را گرفت و دوازده درهم را پس داد ، از او تشكّر كردم و به خدمت رسول خدا برگشتم.رسول خدا فرمود:خوب است با هم به بازار برويم و لباس ارزانترى تهيّه كنيم ، به اتّفاق به سوى بازار حركت كرديم ، در بين راه دختركى در كنار كوچه نشسته بود و گريه مىكرد.رسول خدا نزديك رفت و فرمود:دختر خانم!چه شده؟ چرا ناراحتى؟چرا گريه مىكنى؟
دخترك رسول خدا را مىشناخت ، اشكهايش را پاك كرد و گفت:يا رسول اللّه؛ من خدمتكار(كنيز)يك خانواده هستم ، چهار درهم به من دادند كه بر ايشان خريد كنم ، حالا مىبينم كه پولها را گم كردهام ، اگر دست خالى به خانه بر گردم از من مؤاخذه مىكنند و مرا كتك مىزنند ، نمىدانم چه كنم ، جرأت نمىكنم به خانه برگردم.
پيامبر با مهربانى بسيار به او فرمود:دختر خانم!غصّه نخور ، اين چهار درهم را بگير و هر چه مىخواهى بخر و به خانه برگرد.دخترك پول را گرفت و خوشحال برخاست.
ما هم به راه افتاديم ، به بازار رسيديم ، پيامبر پيراهن سادهاى را به چهار درهم خريدارى كرد و همانجا پوشيد و خداى را سپاس گفت.
خوب است بدانيد كه هر وقت پيامبر لباس تازهاى مىپوشيد ، خدا را اين چنين سپاس مىگفت:خدا را شكر كه اين لباس را به من عنايت فرمود تا بدنم را با آن بپوشانم ، خدايا اين لباس را لباس خير و بركت براى من قرار ده و مرا در آن به سلامت و عافيت نگهدار.
پيامبر گرامى ما هيچ گاه از ياد خدا غافل نمىشد ، خويشتن را بنده او مىدانست و پيوسته او را به خاطر الطاف و نعمتهاى بيشمارش ، شكر مىگفت.
وقتى به منزل باز مىگشتيم مردى را ديديم كه لباسهاى پاره پارهاى بر تن داشت و از مردم استمداد مىكرد و مىگفت:هر كس با پيراهنى تن مرا بپوشاند ، خدا او را با لباسهاى بهشتى بپوشاند.پيامبر نزديك رفت ، لباسى را كه خريده بود از تن در آورد و به آن مرد داد و فرمود بپوش ، چند كلمه هم با او صحبت كرد ، مرد خوشحال شد و از پيامبر تشكّر نمود.پيامبر فرمود:هر مسلمانى كه براى رضاى خدا مسلمانى را بپوشاند تا هنگامى كه لباس بر تن آن مسلمان است ، بخشنده لباس در ضمانت و خير خداوند خواهد بود.
دوباره برگشتيم و پيراهن ديگرى به مبلغ چهار درهم خريديم ، پيامبر آن را پوشيد و همان گونه خداى را سپاس گفت.به سوى منزل باز گشتيم ، در ميان راه با كمال تعجّب ديديم كه همان دخترك هنوز در كنار كوچه نشسته است.پيامبر نزديك رفت و پرسيد: چرا به خانه نرفتى؟مگر خريد نكردى؟
-يا رسول اللّه چرا جنس خريدم ، ولى خيلى طول كشيده و دير شده ، مىترسم مرا بزنند و بگويند:چرا دير آمدى؟
پيامبر فرمود:غصّه نخور ، من همراه تو مىآيم و ترا شفاعت مىكنم.
دخترك خوشحال شد و براى نشان دادن خانه جلوتر راه افتاد.وقتى به درب خانه رسيديم پيامبر با صداى بلند به صاحب خانه سلام كرد ، كسى جواب نداد ، دوباره سلام كرد باز هم جوابى نشنيد.
«هميشه پيامبر دوست مىداشت كه به مسلمانان سلام كند ، به هر كس كه مىرسيد سلام مىكرد ، چه فقير و چه غنىّ ، چه كوچك و چه بزرگ ، خوش معاشرت و خوش رو بود ، هميشه تبسمّى بر لب داشت ، هرگز خنده قهقهه نمىكرد ، همواره متواضع بود بدون اين كه ذلّتى نشان دهد ، سخى بود ولى هرگز اسراف نمىورزيد ، دل نازك و رفيق القلب بود و نسبت به همه مسلمانان علاقمند و مهربان بود».
و به خاطر همين تواضع و مهربانى براى سوّمين مرتبه سلام كرد.
كسى پاسخ داد:السّلام عليكم يا رسول اللّه و فورا در خانه را باز كرد.
رسول خدا فرمود:من دو بار ديگر هم سلام كردم ولى جوابى نشنيدم ، آيا صداى مرا نمىشنيديد؟
-چرا يا رسول اللّه!ولى آنقدر آهنگ صدا و دعا و سلام شما را دوست داشتيم كه بىاختيار ساكت مانديم تا باز هم بشنويم.
پيامبر به اهل خانه فرمود:اين دختر ديرتر برگشته ، ولى گويا تقصيرى نداشته است ، اينك آمدهام كه او را شفاعت كنم ، او را ببخشيد.
صاحب منزل گفت:يا رسول اللّه به بركت تشريف فرمايى شما ، او را بخشيديم و در راه خدا آزاد نموديم.
پيامبر بسيار خوشحال شد و تشكّر كرد و خداى را هم سپاس گفت و در راه بازگشت به من فرمود:يا على!چه دوازده درهم با بركتى!دو تن را پوشانيد و يك كنيز را آزاد كرد.و راستى اگر رسول خدا همان پيراهن گران قيمت را پوشيده بود ، چگونه مىتوانست به ديگران كمك كند؟درباره رسول خدا چه خوب گفتهاند كه:او خفيف المؤونه بود و كثير المعونه و البتّه هر مسلمانى به پيروزى از آن پيامبر بزرگ بايد اين چنين باشد. آيهاى از قرآن كريم
آمِنوُا بِاللَّهِ وَ رَسوُلِه وَ اَنفِقُوا مِمّا جَعَلَكُم مُستَخلَفينَ فيهِ فَالَّذينَ آمَنُوا مِنكُم وَ اَنفَقوُا لَهُم اَجرٌ كَبيرٌ. سوره حديد آيه 7
به خدا و رسولش ايمان آوريد و از آنچه خدا به امانت در اختيارتان نهاده انفاق كنيد؛كسانى كه از شما ايمان آورند و انفاق كنند ، اجر بزرگى خواهند داشت.
بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-دختركى كه در مسير پيامبر خدا نشسته بود ، چرا گريه مىكرد؟پيامبر از او چه پرسيد؟او در پاسخ رسول خدا چه گفت؟
2-پيامبر-هنگامى كه لباس تازهاى مىپوشيد-چگونه و با چه عباراتى خدا را شكر مىگفت؟از خدا چه تقاضا مىنمود؟
3-پيامبر درباره ثواب«پوشاندن يك مسلمان در جهت رضاى پروردگار متعال»چه فرمود؟
4-رسول خدا بهنگام بازگشت ، دخترك را در چه حالى مشاهده نمود؟با او چه گفتگويى نمود؟
5-سيره رسول خدا در سلام كردن و برخورد با مردم چگونه بود؟آيا مىكوشيد كه شما هم مانند رسول خدا ، با مؤمنان و مسلمانان مهربان و خوش برخورد باشيد؟
6-درباره رسول خدا گفته شد كه او«خفيف المؤونه و كثير المعونه»بود ، مفهوم اين جمله را توضيح دهيد.
7-ده صفت از صفات پيامبر خدا را بشماريد.
كار و همكارى و تعاون
«هر كس كه خود را برتر از ديگران بداند و زحمت خود را بر دوش ديگران بيفكند ، مورد خشم و غضب خداست.
لعنت و نفرين باد بر كسى كه بار زندگى خود را بر دوش ديگران مىافكند.»
اين دو سخن از رسول گرامى اسلام است.او به مسلمانها تعليم مىدهد كه از تنبلى و تنپرورى بپرهيزند و با سعى و تلاش روزى خود را به دست آورند ، به لطف و مهر خدا ، اميد بندند و دنياى خود را پاكيزه و آباد سازند.در زندگى نه تنها بار خود را بر دوش ديگران نيفكنند بلكه بارى از دوش ديگر مسلمانان[P1}بر دارند و دستى به يارى آنها بگشايند و بدانند كه خدا نيكو كاران را دوست مىدارد و اجر آنان را ضايع نمىسازد.
مىدانيد رسول خدا اين شيوه نيكو را چگونه به مسلمانها مىآموخت؟آيا تنها با گفتار خود؟نه.............بلكه بيشتر با عمل و رفتار خود ، چون پيامبر به آنچه مىفرمود واقعا ايمان داشت و پيش از آنكه مردم را به كارى فرا خواند ، خود با بصيرت و ايمان به آن عمل مىكرد.مردم هم كه صداقت و ايمان او را در گفتار و سيره و رفتارش مشاهده مىكردند ، به او و پيام الهى او علاقمند مىشدند و پيروزى مىنمودند.
براى فهم بيشتر اين مطلب ، خوب است در يكى از سفرها با او همراه شويم و شيوه و رفتار او را مخصوصا در همكارى و تعاون از نزديك بنگريم:
پيامبر آماده حركت است ، آينه و شانه و مسواك و زاد و توشه سبك و سادهاى برداشته و به همسفران سفارش مىكند كه همه زاد و توشه بر دارند كه مبادا در سفر سربار برداشته و به همسفران سفارش مىكند كه همه زاد و توشه بردارند كه مبادا در سفر سربار ديگران شوند ، هنگام حركت با اهل بيت و ياران و دوستان به گرمى خداحافظى مىكند و به راه مىافتد.وقتى كاروان حركت مىكند اين چنين دعا مىنمايد:
«خدايا!به خاطر تو و به عنايت تو به سفر پرداختم و به سوى تو توجّه كردم و به رحمت تو اعتماد نمودم.خدايا!همه اطمينان و اميدم در اين سفر به لطف تو است.مهمّات مرا تو خود كفايت كن و هر چه تو برايم مىپسندى مرا بر آن موفّق كن ، كه تو به صلاح من از من آگاهترى ، خدايا!پرهيزگارى و تقوى را توشه راهم كن و مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرار ده و به هر سوى كه روى آورم مرا به خير و خوبى متوجّه ساز».
در اين سفر هم مثل هميشه در آخر كاروان راه مىپيمود ، براى اين كه مراقب حال ضعيفان و باز ماندگان از كاروان باشد.
در بين راه كاروانيان در منزلى فرود آمدند تا قدرى بياسايند و غذا بخورند ، بارها را از شترها افكندند تا شترها هم بياسايند ، آنها را رها ساختند تا از خار و علفهاى بيابان بخورند.
-اين دستور و سخن پيامبر بود كه از همه مىخواست كه چهار پايان را در منزلگاههاى بين راه سبكبار كنند ، تا آنها هم بياسايند-هر كس به كارى مشغول شد؛ بعضى مشغول پاكيزه كردن و رفتن منزل و فرش انداختن شدند ، عدّهاى دنبال تهيّه آب رفتند ، چند نفرى هم گوسفندى را ذبح كردند و مشغول پوست كندن آن شدند.يكى دو نفر هم مراقب شترها بودند ، در اين ميان پيامبر اكرم فرمود:من هم براى پختن غذا از صحرا هيزم جمع مىكنم.
ياران رسول خدا گفتند:يا رسول اللّه!شما خسته هستيد ، استراحت كنيد ، ما همه كارها را انجام مىدهيم.
شما چه مىانديشيد؟آيا رسول خدا اين پيشنهاد اصحاب را مىپذيرد و براى رفع خستگى استراحت مىكند؟در پاسخ چه مىگويد؟
«خدا دوست ندارد كسى خود را برتر از ديگران بشمارد و زحمت كارش را بر عهده آنان بگذارد.»
اين سخن پاسخ رسول خداست ، شما هم مانند من خسته سفر هستيد ، همانطور كه من در غذا خوردن با شما شريك مىشوم ، بايد در كار كردن هم با شما شريك باشم. اين رسم مسلمانى نيست كه من استراحت كنم و شما زحمت بكشيد ، نخيّر!من هم بايد مانند شما كارى انجام دهم.برخاست و مشغول جمعآورى هيزم شد.بدين ترتيب با صفا و صميميّت و تعاون همه با هم كوشيدند تا غذا آماده شد و با كمال يگانگى و مهر و رأفت دور هم نشستند و غذا خوردند. * * *
پيامبر اسلام با آن همه مقام و موقعيّت الهى و اجتماعى ، درست مانند يكى از مسلمانان معمولى زندگى مىكرد.خوراك و پوشاكش مانند ساير مسلمانان ، بلكه گاهى سادهتر و كم قيمتتر بود.كارهاى شخصى خويش را غالبا خود انجام مىداد:كفش و لباسش را وصله ميزد ، در كارهاى منزل كمك مىكرد ، با مشك آب به منزل مىآورد ، گاهى غذا درست مىكرد ، در نگهدارى بچهها كمك مىنمود.درب منزل را گاه خود باز مىكرد.در آسيا كردن گندم و جو و نان پختن همكارى مىنمود ، شير حيوانات را مىدوشيد و به آنان آب و علف مىداد ، با چهره گشاده با مردم روبرو مىشد ، با تبسّم صحبت مىكرد ، مىكوشيد تا به همه ، حتّى به كودكان و نوجوانان سلام كند و مىفرمود: من به كودكان سلام مىكنم تا تكريم و احترام كودكان در امّت من سنّت حسنهاى باشد و مسلمانان به كودكان سلام كنند و آنان را احترام نمايند ، تندخو و بدزبان نبود.وقتى در حضور او از كسى بدگويى مىكردند ، ناراحت مىشد و مىفرمود:بس كنيد ، سخن ديگرى بگوييد.با همه مسلمانان مهربان و دلسوز بود و به يارى آنها مىشتافت و از اين كه كار شخصى خود را بر ديگرى تحميل كند سخت پرهيز داشت.
روزى جمعى از مسلمانان كه از سفر بازگشته بودند ، خدمت پيامبر رسيدند و از يكى از همسفران خود تعريف بسيار كردند ، گفتند:چه مرد ديندار و باتقوايى!هيچ آزار و اذيّتى به كسى نداشت.وقتى در بين راه در منزلى پياده مىشديم فورا آبى جستجو مىكرد و وضو مىگرفت و در گوشهاى مشغول نماز مىشد.جز نماز و دعا كارى نداشت.
پيامبر پرسيد:اگر او در بين راه رفتارش اين چنين بود ، پس چه كسى كارهايش را انجام مىداد؟چه كسى بار شترش را مىافكند؟چه كسى برايش آب وغذا مىآورد؟ چه كسى برايش غذا درست مىكرد؟چه كسى بار شترش را مىبست؟.....؟
-يا رسول اللّه!همه اين كارها را ما افتخارا انجام مىداديم.
-شماها يقينا بهتر از او هستيد و در نزد خدا مقام عاليترى داريد ، اين درست نيست كه يك مسلمان زحمت كارهايش را بر عهده ديگران بيندازد و خودش به خيال خود به عبادت پردازد ، نماز و دعا به جاى خود از بهترين عبادتها هستند ولى كار و تلاش هم عبادت بزرگى است.خدمت به خلق خدا هم عبادت بزرگى است. * * *
اكنون شما بينديشيد چگونه خدمت به خلق خدا مىكنيد؟در چه كارهايى تعاون و همكارى داريد؟آيا بر اين تصميم هستيد كه وظيفه خود را در مدرسه و منزل بخوبى انجام دهيد و زحمتى بر دوش ديگران نگذاريد؟آيا مىكوشيد بارى از دوش پدر و مادر و ديگران برداريد و خود هرگز سربار كسى نباشيد؟و در يك سخن ، اين سنّت رسول خدا را چگونه در عمل پياده مىكنيد؟
آيه اى از قرآن كريم
تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى وَ لاتَعاوَنُوا عَلَى الاِّثمِ وَ العُدوانِ. سوره مائده آيه 2
در كار نيك و تقوى با يكديگر يارى و همكارى كنيد ولى در گناه و تعدّى و ستم به يكديگر يارى ندهيد. بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-معمولا پيامبر چه چيزهايى را در سفر با خود بهمراه مىبرد؟مىتوانيد بگوييد كه برداشتن اين چيزها نشانه چه صفتى از صفات رسول خداست؟
2-پيامبر هنگام حركت براى سفر ، به همسفران چه سفارش مىفرمود؟.............چرا؟
3-سيره پيامبر-در ارتباط با دوستان و ياران و اقوام-قبل از حركت براى سفر چه بود؟اين روش پيامبر چه درسى به ما مىآموزد؟
4-هنگام حركت كاروان ، پيامبر چه دعايى مىفرمود؟متن دعاى ايشان را بگوييد.
5-معمولا پيامبر در چه قسمتى از كاروان حركت مىنمود؟.............از اين انتخاب منظورش چه بود؟
6-دستور پيامبر در مورد چهار پايان ، در منزلگاههاى بين راه چه بود؟
7-رسول خدا چه كارى را براى تهيه غذا پذيرفت؟در اين مورد اصحاب به رسول خدا چه گفتند؟او در پاسخ به آنها چه فرمود؟
8-سيره رسول خدا در مورد معاشرت و تكريم كودكان چگونه بود؟
9-اگر در حضور پيامبر از كسى بدگويى مىكردند ، پيامبر چه مىفرمود؟
10-پيامبر از كسانى كه از همسفر خود تعريف مىكردند ، چه پرسيد و به آنها درباره همسفرشان چه گفت؟
كار و كوشش تا بىنيازى
«سؤال كردن»در فرهنگ اسلامى دو معنا و دو كاربرد اصلى دارد:يكى به معناى «پرسيدن» ، كسى كه چيزى را نمىداند مىپرسد ، از عالمى ، از دانايى سؤال مىكند تا آن را بداند و البتّه سؤال كردن به اين معنى بسيار خوب و پسنديده است ، هر كس كه نمىداند بايد از اهل خبره سؤال كند تا بداند و آگاه شود.در سخنان پيشوايان دين آمده است كه:درهاى علم و دانش به روى شما بسته است و كليد اين درهاى بسته«سؤال كردن»است.
ديگر«سؤال كردن»به معناى«كمك خواستن و از ديگران چيزى به رايگان طلب كردن است»و به كسى كه گدايى مىكند«سائل»مىگويند.اين نوع سؤال كردن در بينش اسلامى ما بسيار زشت و ناپسند است ، تا آنجا كه مردى از پيامبر پرسيد كه: يا رسول اللّه!عملى به من بياموز كه يقين كنم من با انجام آنها در زمره بهشتيان هستم ، پيامبر در پاسخش به سه نكته مهم اشاره فرمود و گفت:اگر مىخواهى در آخرت ، در زمره بهشتيان باشى ، بايد به اين سه امر هميشه متعهّد و پاىبند باشى:
1-بيهوده خشمگين نشوى.2-هرگز از مردم سؤال نكنى. 3-براى مردم همان چيزى را بپسندى كه بر خود مىپسندى.
و نيز پيامبر فرمود:هر كس از مردم سؤال كند در صورتى كه قوت و غذاى يكى دو روزش را داشته باشد ، خدا در قيامت او را با چهرهاى زشت محشور مىفرمايد.
پيامبر اكرم عزّت و شرافت انسانى مسلمين را آن قدر دوست مىداشت كه اجازه نمىداد آبروى خود را پيش اين و آن بريزند و در غير ضرورت و اضطرار لب به سؤال بگشايند و حاجت از غير خدا بخواهند و مىفرمود:مؤمن حقّ ندارد خود را ذليل كند.با آن كه در موارد لزوم به افراد نيازمند كمك و مساعدت مىفرمود ولى دوست نداشت مؤمنى عزّت و شرافت و آبروى خود را-حتّى پيش او كه پيامبر خدا بود-بريزد و اظهار حاجت و نيازمندى كند و با تأكيد مىفرمود:هر كس بىنيازى بورزد و سؤال نكند و فقط راز دل با خداى خود بگويد ، خدا او را بىنياز مىسازد ، ولى كسى كه بىجهت از اين و آن سؤال كند و آبروى خويش را بريزد ، خدا هم درهاى فقر و نيازمندى را به روى او مىگشايد.
براى فهم بهتر اين مطلب و آشنايى بيشتر با سنّت عزّت آفرين و انسانساز رسول خدا به كيفيّت برخورد او با اين مرد توجّه كنيد:
مدّتى بيكار بود و بيكارى فقر و تهيدستى آورده بود ، همه راهها را به روى خود بسته مىديد ، راه چارهاى به نظرش نمىرسيد.موضوع را با همسرش در ميان نهاد و با او به مشورت پرداخت.
همسرش گفت:رسول خدا مهربان و كريم و بخشنده است ، خوب است خدمت او برسى و شرح حال خودت را بگويى و از او كمكى بخواهى ، اين پيشنهاد را پذيرفت ، برخاست و خدمت رسول خدا رسيد.سلام كرد و شرمگين در گوشهاى نشست.رسول اكرم نگاهى به چهره او افكند و با يك نگاه همه چيز را فهميد.پيش از آنكه آن مرد از گرفتارى و تنگدستى خود چيزى بگويد و لب به سؤال بگشايد پيامبر لب به سخن گشود و خطاب به همه افرادى كه در حضورش بودند گفت:
«هر كس چيزى بخواهد كمكش مىكنيم ولى اگر بىنيازى بورزد و دست نياز پيش مخلوق دراز نكند و در كار كردن بيشتر بكوشد ، خدا نيازش را برطرف مىسازد.»
سخن كوتاه و پر معناى رسول خدا در دل مرد بينوا نشست ، منظور آن حضرت را فهميد ، از جا برخاست ، خداحافظى كرد و به منزل بازگشت.همسرش كه در انتظار بود ، جوياى حال شد.مرد گفت:خدمت رسول خدا كه رسيدم قبل از اين كه چيزى بگويم ، او فرمود:هر كس چيزى بخواهد كمكش مىكنيم ولى اگر بىنيازى بورزد و دست نياز پيش مخلوق دراز نكند ، خدا نيازش را برطرف مىسازد.فكر مىكنم به حال و كار من نظر داشت ، به همين جهت چيزى نگفتم و به منزل برگشتم.بنابراين فرمايش پيامبر ، بايد خودمان چارهاى بينديشيم.
يكى دو روز را با مشقّت و گرفتارى گذراندند امّا هر چه فكر كردند ، كار مناسب و چاره راهگشايى به نظرشان نرسيد ، ناچار دوباره تصميم گرفتند كه خدمت پيامبر برسد و شرح حال خود را بگويد و كمكى درخواست كند.
دوباره خدمت رسول خدا رسيد ، سلام كرد و شرمگين در حضور پيامبر نشست ، منتظر بود كه فرصتى پيش آيد و مطلب را با رسول خدا در ميان بگذارد.ولى رسول خدا كه براى عزّت و آبرو و كار و ابتكار يك انسان ارزش فراوانى قائل بود نگذاشت آن مرد خود را شرمنده كند و در حضور پيامبر خدا اظهار حاجت نمايد و قبل از آن كه مرد لب به سخن گشايد همان جمله ديروز را تكرار فرمود و گفت:
«هر كس چيزى بخواهد كمكش مىكنيم ولى اگر بىنيازى بورزد و دست نياز پيش مخلوق دراز نكند و در كار كردن بيشتر بكوشد ، خدا نيازش را برطرف مىسازد.»
گفتار رسول خدا ايمان و اطمينان را در دل آن مرد تقويت كرد و ارزش عزّت و شرف و آبرو را برايش روشنتر نمود ، از سؤال منصرف شد و به منزل بازگشت. همسرش كه از فقر و بىچيزى به ستوه آمده بود و در انتظار كمك رسول خدا نشسته بود ، با بازگشت و دست خالى شوهرش روبرو شد ، شوهر جريان ملاقات خود را و سخن پيامبر را با همسرش در ميان نهاد و يكى دو روز ديگر با رنج و تهيدستى گذراندند و در فكر چاره شدند.فكرشان به جايى نرسيد ، سرانجام تصميم گرفتند كه خدمت رسول خدا برسد و ناچار مطلب را با او بگويد و كمك بخواهد.
براى مرتبه سوّم خدمت رسول خدا شرفياب شد ، جدّا تصميم گرفته بود كه رنج و تهيدستى و گرفتاريهايش را براى آن حضرت شرح دهد و ناچارى خود را بيان كند و يارى و كمك بخواهد.ولى تا نگاهش در چهره رسول خدا افتاد شرم و حيا سراسر وجودش را فرا گرفت و مدّتى آرام در كنارى نشست.در اين انديشه بود كه چه بگويد كه سخنان عزّت آفرين رسول خدا را شنيد كه با آهنگى لبريز از يقين و اميد مىگويد:
«هر كس كه كمكى بخواهد كمكش مىكنيم.............ولى اگر.............بيشتر بكوشد ، خدا نيازش را برطرف مىكند.»
برخاست ، نگاه پر مهر و سپاسى به چهره رسول خدا افكند-گويا احساس كرده بود كه رسول خدا آبرو و عزّت او را بيش از هر چيز دوست مىدارد و نمىخواهد او عزّت و آبروى خود را به اين سادگى از كف بنهد-خداحافظى كرد و به منزل برگشت. سخنان رسول خدا سستى و شكّ و ترديد و يأس و نااميدى را از دلش كاملا پاك كرده بود ، قدرت و قاطعيّت در دلش زنده شده بود ، با اعتماد به خدا تصميم گرفت بكوشد و در هر صورت كارى به دست آورد و نياز خود را با كار و دسترنج خود برطرف سازد ، با دست خالى و دلى پر اميد وارد منزل شد و موضوع را با يقين و اطمينان با همسرش در ميان نهاد.............
فردا صبح زود از منزل بيرون آمد و به صحرا رفت.با جديّت و كوشش تا عصر پشته بزرگى از هيزم جمعآورى كرد و با طنابى كه همراه آورده بود بست و بر دوش گرفت و به سوى شهر برگشت ، هيزمها را فروخت و مقدارى غذا خريد و مسرور و شادمان روانه خانه شد.خانواده كه به انتظارش بودند ، خوشحال به استقبال پدر شتافتند. با صفا و صميميّت دور هم نشستند و غذا خوردند و لذّت كار و كوشش و اعتماد به خدا را چشيدند.
فردا صبح ، زودتر و مصمّمتر به سوى صحرا حركت كرد و با تلاش بيشتر پشته بزرگترى از هيزم تهيّه كرد و بر دوش گرفت و به شهر آورد.تا مدّتى همين گونه به كار ادامه داد.
تدريجا تيشهاى و حيوان باربرى هم تهيّه كرد.كارش روز به روز بهتر شد تا آنجا كه از مال خويش انفاق مىكرد و به يارى درماندگان مىشتافت و لذّتى كه خود از كار و ابتكار و تلاش برده بود براى آنها باز مىگفت و آنها را تشويق به كار مىنمود.
روزى رسول خدا را ملاقات نمود ، به ياد آن روزهاى سخت و آن سخنان ارجمند و نيرو بخش رسول خدا افتاد كه چگونه عزّت و آبرويش را نگهدارى فرمود ، گفت:يا رسول اللّه!كار خوبى دارم ، وضع زندگيم نيز كاملا خوب شده است.
رسول خدا تبسم مهرآميزى فرمود و گفت:نگفتم هر كس بىنيازى بورزد ، خدا نيازش را برطرف خواهد كرد.اين وعده خداست كه بحقّ وعده داده است و البّته اجر و ثواب و عاقبت نيكو هم به او عطا مىفرمايد. * * *
ديديد كه در نگاه پيامبر عزّت و شرف انسانى چقدر ارزشمند است و سؤال كردن چه مقدار ناپسند و نارو است؟بر عكس كار و كارگر در بينش اسلامى ما از اهميّت ويژهاى برخوردارند و بالاخصّ كارهاى مفيد توليدى.آن قدر كار ارزشمند است كه از عبادتها و بلكه از بهترين عبادتها شمرده مىشود.پيامبر اكرم فرمود:عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين آن كار است ، كارى كه با آن روزى حلال طلب شود.
امام باقر عليه السّلام فرمود:هر كس كار كند و بكوشد تا از سؤال كردن از مردم بىنياز باشد و بتواند در مخارج خانوادهاش توسعه دهد و به همسايگانش هم كمك نمايد در آخرت وقتى وارد محشر مىشود ، صورتش همانند ماه شب چهارده مىدرخشد.
امام صادق عليه السّلام فرمود:كسى كه براى كسب روزى خانوادهاش تلاش مىكند همانند كسى است كه در راه خدا جهاد مىنمايد. آيهاى از قرآن كريم
فَاِذا قُضِيَتِ الصَّلوةُ فَانتَشِروُا فِى الاَرضِ وَ ابتَغُوا مِن فَضلِ اللَّه. سوره جمعه آيه 10
هنگامى كه نماز پايان يافت در زمين پراكنده شويد ، و فضل و رحمت خدا را جستجو كنيد.(براى بدست آوردن روزى تلاش كنيد.)
بينديشيد و پاسخ دهيد.
1-«سؤال كردن»يعنى چه؟هر دو معنا را كه در درس آمده است ، بيان كنيد.
2-كليد گشودن درهاى بسته علم و دانش ، چيست؟.............توضيح دهيد كه چگونه.
3-پيامبر در پاسخ آن مرد كه درخواست كرد كه به او عملى بياموزد ، چه فرمود؟
4-آن كسى كه سؤال كند در حالى كه قوت و غذاى يكى دو روزش را داشته باشد ، در قيامت چگونه محشور مىشود؟
5-پيامبر به آن مرد كه براى سؤال به حضور پيامبر آمده بود ، چه فرمود؟
6-سخنان اميد آفرين پيامبر چگونه راه تلاش و كار را براى او گشود؟
7-سخن پيامبر درباره كار كردن و بدست آوردن روزى حلال چيست؟
8-سخن امام باقر عليه السّلام درباره كوشش و كار چيست؟مفهوم آن را توضيح دهيد.
9-امام صادق-عليه السّلام-چه كسانى را همانند جهادگران در راه خدا شمرده است؟