بخش ششم
اخلاق و آداب
به پدر و مادر خود ، نيكى كنيم
شخصى به حضرت امام صادق-عليه السّلام-گفت:فرزندم اسماعيل ، خيلى به من خوبى مىكند ، پسر حرفشنو و خوبى است.هيچوقت كارى نمىكند كه من ناراحت شوم.
كارهايش را بخوبى انجام مىدهد.
امام صادق فرمود:من قبلا هم اسماعيل را دوست مىداشتم.
امّا حالا ، خيلى بيشتر او را دوست دارم ، چون فهميدم كه به پدر و مادرش ، خوبى مىكند.
پيامبر ما هم ، بچّههاى خوب را كه به پدر و مادرشان كمك مىكردند ، دوست مىداشت و به آنان احترام مىگذاشت.
خدا در قرآن مىفرمايد:
«به پدر و مادر خود نيكى كنيد».
پرسشها:
1-امام صادق ، به پدر اسماعيل ، چه فرمود؟
2-رفتار اسماعيل ، چگونه بود؟
3-رفتار شما در منزل چگونه است؟در چه كارهايى به پدر و مادر خود ، كمك مىكنيد؟
مقام معلّم
پيامبر ما حضرت محمّد مىفرمود:من معلّم مردم هستم و به آنان درس ديندارى مىدهم.
حضرت على فرمود:براى پدر و معلّم خود ، به احترام از جاى برخيز. امام چهارم حضرت سجّاد فرمود:معلّم بر شاگرد خود چندين حقّ دارد:
اوّل:آنكه شاگرد معلّم خود را بسيار احترام كند.
دوم:به سخنانش خوب گوش دهد.
سوّم:نگاهش هميشه به طرف معلّم باشد.
چهارم:حواسش را براى ياد گرفتن درس كاملا جمع كند.
پنجم:از كلاس درسش قدردانى و تشكّر نمايد.
ما از اين راهنماييها پيروى مىكنيم.آموزگار خود را دوست داريم و او را احترام مىكنيم و مىدانيم كه او مانند پدر و مادر بر گردن ما حقّ زيادى دارد.
پرسشها:
1-خواندن و نوشتن را ، چه كسى به شما اموخت؟
2-چيزهايى كه نمىدانيد ، چه كسانى به شما ياد مىدهند؟
3-بزرگترين معلّم انسانها چه كسانى هستند؟
4-امام اوّل ما درباره پدر و معلّم ، چه دستور مىدهند؟
5-امام چهارم درباره حقّ معلّم ، چه فرمودهاند؟
برابرى در اسلام
مردى مىگويد:حضرت رضا را ديدم كه با خدمتكاران و غلامان سياه ، سر يك سفره نشستهاند و با هم غذا مىخوردند.
گفتم:اى كاش!سفره خدمتكاران و غلامان را ، جدا مىكرديد!
خوب نيست شما با اينها غذا مىخوريد!
حضرت رضا به من فرمود:ساكت باش!!چرا سفره اينها را جدا كنم؟!خداى ما ، يكى است ، پدر همه ما حضرت آدم ، مادر همه ما حضرت حوا است و خوبى و بدى و مزد هر كسى هم ، در مقابل كارهايش مىباشد.
پس من با اين غلامان سياه و خدمتكاران ، فرقى ندارم؛چرا سفره آنها را ، جدا كنم؟!
پرسشها:
1-حضرت رضا ، با چه افرادى غذا مىخورد؟
2-آن مرد ، به حضرت رضا چه گفت؟
3-حضرت رضا ، به آن مرد چه فرمود؟
4-شما به چه كسى مىگوييد:«ساكت باش!»چرا؟
5-خوبى و بدى هر كسى مربوط به چيست؟
6-چرا حضرت رضا ، سفره آنها را جدا نكرد؟
7-شما از اين رفتار حضرت رضا ، چگونه پيروى مىكنيد؟
كمك به پيرمرد
روزى حضرت امام موسى كاظم-عليه السّلام-در مسجد ، مشغول دعا و عبادت بود ، پيرمرد ناتوانى را ديد ، كه عصايش را گم كرده نمىتواند از جاى خودش ، برخيزد.
دلش بحال آن پيرمرد سوخت ، با اينكه مشغول عبادت بود ، عصا را برداشت و به دست پيرمرد داد ، سپس مشغول عبادت شد.
پيامبر اسلام ، دستور مىدهد كه:به بزرگسالان و پيرمردان ، احترام كنيم.
و مىفرمايد:پيرمردان را گرامى بداريد ، هر كس به آنان احترام كند خدا را گرامى داشته است.
پرسشها:
1-چرا پيرمرد نمىتوانست از جاى خود برخيزد؟
2-امام موسى كاظم چگونه به آن پيرمرد كمك كرد؟
3-پيامبر درباره پيران چه مىفرمايد؟
4-تا حال به مرد يا زن سالخوردهاى كمك كردهايد؟
5-احترام از سالخوردگان ، احترام از كيست؟
با حيوانات مهربان باشيم
روزى حضرت امام حسن(عليه السّلام)مشغول غذا خوردن بود ، سگى در مقابلش ايستاده بود و نگاه مىكرد.
امام حسن لقمهاى به دهان خودش مىگذاشت و لقمه ديگرى جلوى سگ مىانداخت ، سگ آنرا مىخورد و براى تشكّر ، دمش را تكان مىداد و صدا مىكرد و دوباره سرش را بلند مىكرد و به آن حضرت نگاه مىكرد.
امام حسن باز لقمهاى جلوى سگ مىانداخت.
مردى كه از آنجا مىگذشت ، جلو آمد و گفت:خوب نيست اين سگ جلوى شما ايستاده و نمىگذارد براحتى غذا بخوريد ، اجازه بدهيد بزنم برود.
امام حسن ، فرمود:نه!نه!اين حيوان زبان بسته را خدا آفريده است.خدا آنرا دوست دارد ، گرسنه است ، من از خدا خجالت مىكشم كه غذا و نعمت او را بخورم و به اين حيوان كه مخلوق و آفريده اوست چيزى ندهم ، آخر او گرسنه است و به من نگاه مىكند.
پرسشها:
1-حضرت امام حسن ، به آن سگ ، چگونه غذا مىداد؟
2-آيا تا بحال شما ، به حيوانى غذا دادهايد؟
3-آن سگ ، چگونه تشكر مىكرد؟
4-چرا آن مرد مىخواست ، سگ را دور كند؟
حمايت از كارگر
چند نفر كارگر ، در باغ حضرت امام صادق(عليه السّلام)كار مى- كردند ، قرار بود ، تا عصر مشغول كار باشند.وقتى كه كارشان تمام شد ، حضرت صادق ، به خدمتگزارش فرمود:اين كارگران ، از صبح تا حالا زحمت كشيدهاند و عرق ريختهاند ، براى اينكه مزدشان را بگيرند و خرج كنند؛تا آبرويشان محفوظ بماند ، سزاوار نيست مزدشان عقب بيفتد.
زود باش تا عرقشان خشك نشده ، مزدشان را بده.
پيامبر بزرگ ما فرمود:
حقّ كارگر را ، پيش از آنكه عرقش خشك شود ، بپردازيد. پرسشها:
1-مزد كارگر را ، چه وقتى بايد پرداخت؟
2-امام صادق ، درباره كارگران ، چه فرمود؟
3-پيغمبر بزرگ ما ، درباره كارگران ، چه فرمود؟
4-از كارگر ، چگونه حمايت مىكنيم؟
آداب غذا خوردن
اسلام براى آداب زندگى ، بما دستوراتى داده كه اگر به آنها رفتار كنيم ، خوشبخت خواهيم شد.
حتّى آداب خوردن و آشاميدن را براى ما بيان كرده است.
اسلام بما مىگويد:
1-قبل از غذا خوردن ، دستهايتان را با آب پاكيزه بشوييد؛زيرا ممكن است دست شما كثيف و به ميكرب آلوده باشد و ميكرب داخل بدن شما شود و بيمار شويد.
2-غذا خوردن را با نام خدا شروع كنيد و بسم اللّه بگوييد.
3-لقمهها را كوچك گرفته و در دهان بگذاريد و نرم بجويد ، زيرا غذا هر چه نرمتر جويده شود ، بهتر و زودتر هضم مىشود و به سلامتى انسان كمك مىكند.
4-هميشه از جلو خودتان غذا برداريد و به غذاييكه جلو ديگران است ، دست درازى نكنيد.
5-نزديك سير شدن ، دست از غذا بكشيد و زياد نخوريد.
6-بعد از غذا خوردن خدا را شكر كنيد.
يعنى بگوييد:الحمد للّه ربّ العالمين. پرسشها:
1-چرا قبل از غذا ، دستها را مىشوييم؟
2-چرا هنگام غذا خوردن ، بسم اللّه مىگوييم؟
3-چرا بعد از خوردن غذا ، خدا را شكر مىكنيم؟
يك دستور بهداشتى مهمّ
يك پزشك مسيحى ، از حضرت صادق-عليه السّلام-پرسيد:
آيا در قرآن شما و در دستورهاى پيامبرتان ، چيزى درباره بهداشت آمده است؟
امام صادق فرمود:آرى ، در قرآن آمده است كه:
«بخوريد و بياشاميد ، امّا در خوردن و آشاميدن ، زيادهروى نكنيد.»
و پيامبر ما فرموده:
پرخورى ، ريشه تمام بيماريهاست و كم خوردن و پرهيز كردن ، ريشه هر درمانى است.
پزشك مسيحى ، برخاست و گفت:
قرآن شما ، چه دستورهاى بهداشتى خوب و كاملى دارد!!
خدا مىفرمايد:«بخوريد و بياشاميد ، امّا زيادهروى نكنيد»
پرسشها:
1-پزشك مسيحى ، از حضرت امام صادق چه پرسيد؟
2-امام صادق در پاسخ چه فرمود؟
3-يك دستور بهداشتى كه در قرآن آمده است ، بيان كنيد.
4-يك دستور بهداشتى از پيامبر بگوييد.
5-پرخورى چه نتيجهاى دارد؟
6-پزشك مسيحى بعد از صحبت امام صادق ، چه گفت؟
7-از اين راهنمايى حضرت امام صادق ، چگونه پيروى مىكنيم؟
سلام ، سخنى مهرافزا
پيامبر گرامى ما ، حضرت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-و يارانش نشسته بودند و با يكديگر صحبت مىكردند.شخصى بدون اجازه وارد شد و سلام هم نكرد.پيغمبر به او فرمود:
چرا سلام نكردى؟!
چرا اجازه نگرفتى؟!
برگرد ، .............
اجازه بگير و سلام كن
و بعد ، وارد شو.
و نيز درباره سلام كردن فرموده است:
* اى مسلمانان!شما وارد بهشت نمىشويد ، مگر اينكه با هم مهربان باشيد و با هم مهربان نمى- شويد ، مگر اينكه وقتى يكديگر را مىبينيد ، با گرمى به هم سلام كنيد.
* هميشه آشكار و بلند سلام كنيد و جواب سلام را هم بلند و آشكار بدهيد.
* كسيكه اوّل سلام كند ، خداى مهربان ، ثواب و پاداش بهترى به او مىدهد و او را بيشتر دوست مىدارد.
* هميشه اوّل سلام كنيد ، سپس سخن بگوييد.
* ادب يك پسر مسلمان *
ناصر پسر خوب و باادبى است.مىكوشد تا آداب اسلامى را كاملا ياد بگيرد و عمل كند:
به ديگران با گرمى ، سلام مىكند ، يعنى مىگويد:سلام عليكم.
هر كس به او سلام كرد.با خوشرويى ، جواب مىدهد و مىگويد سلام عليكم.هنگامى كه دوستان خود را مىبيند ، خوشحال مىشود و با مهربانى و روى خوش دست مىدهد و سلام و احوالپرسى مىكند.
هنگامى كه احوالش را مىپرسند ، در جواب مىگويد:«الحمد للّه خوبم».
وقتى وارد منزل مىشود ، به پدر و مادر و همه اهل منزل سلام مىكند و وقتى از منزل بيرون مىرود«خداحافظ»مىگويد.
هر كس به او نيكى كرد ، تشكّر مىكند ، يعنى مىگويد:«متشكّرم» و اگر توانست جبران مىكند.
وقتى وارد مجلسى مىشود با صداى رسا ، سلام مىكند و هر جا كه مناسب باشد ، مىنشيند.
در مقابل كسى انگشت در بينى نمىكند ، آب دهان نمىاندازد ، در حضور ديگران پاهايش را دراز نمىكند.
در ميان صحبت ديگران حرف نمىزند ، پرحرفى نمىكند ، بىجهت داد و فرياد نمىكند ، هميشه آرام و با ادب سخن مىگويد.
موقع عطسه كردن دستش را جلوى بينى و دهانش مىگيرد و بعد از عطسه «الحمد للّه»مىگويد.
چون رفتار ناصر ، خوب و شايسته است ، خدا او را دوست دارد و به او پاداش نيكو مىدهد.
مردمان خوب ، نيز ، او را دوست دارند و به او احترام مىكنند.
فكر كنيد و پاسخ دهيد:
1-پيامبر گرامى ما ، حضرت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-به آن مرد چه فرمود؟مگر او چه اشتباهى كرده بود؟
2-چگونه بايد سلام كرد؟چگونه بايد سلام را جواب داد؟
3-چه كسى از دوستان شما مىكوشد تا«پيشتر»سلام كند؟
4-شما ، وقتى مىخواهيد وارد اطاق كسى شويد ، چه مىكنيد؟
5-كداميك را خدا بيشتر دوست دارد ، آنكه سلام مىكند ، يا آنكه جواب مىدهد؟
* مال حرام *
روزى ، پيامبر گرامى ما ، حضرت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله- فرمود:بعضى از مردم ، در دنيا كارهاى بسيار خوبى انجام مىدهند مثلا:نماز مىخوانند ، روزه مىگيرند ، شبها عبادت مىكنند ، امّا همين مردم ، وقتى براى حساب ، در روز قيامت ، حاضر مىشوند ، كارهايشان اصلا قبول نمىشود و همه عبادتهاى آنان ، باطل مىشود و از طرف خدا فرمان مىرسد كه:بايد به جهنّم بروند!!
مردم از اين سخن تعجّب كردند.
سلمان فارسى پرسيد:يا رسول اللّه!اينها با اينكه نماز خواندهاند ، روزه گرفتهاند ، صدقه دادهاند ، به حجّ رفتهاند ، به بينوايان كمك كردهاند ، باز هم به جهنّم مىروند؟!
حضرت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-فرمود:آرى!با همه اين عبادتها اين مردم به جهنّم مىروند.
سلمان دوباره با تعجّب پرسيد:مگر چه كار بدى انجام دادهاند ، كه همه كارهاى خوبشان باطل مىشود؟!
حضرت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-فرمود:چون اين مردم مال حرام مىخورند
:مال مردم را بدون اجازه بر مىداشتند.
:از خوردن مال مردم ، پرهيز نداشتند.
:روزى خود را ، از راههاى حرام ، به دست مىآوردند.
به همين جهت ، خدا عبادتهايشان را ، قبول نمىكند و بايد به جهنّم بروند.
هر كس مال حرام بخورد ، خدا كارهاى خوب و عبادتهايش را قبول ، نمىكند. فكر كنيد و پاسخ دهيد:
1-كسى كه دزدى يا قماربازى مىكند ، آيا خدا كارهاى خوبش را قبول مىكند؟
2-چه كارى ، عبادتهاى انسان را باطل مىكند؟
3-اگر قلم يا دفتر يا چيز ديگرى ، در مدرسه پيدا كرديد ، چه مىكنيد؟
4-آيا امانتى پيش شما هست؟بهتر نيست آنرا زودتر به صاحبش بدهيد؟
* همه جا به نوبت! *
حميد زودتر از هميشه ، به منزل رسيده بود و خوشحال بود ، پدرش از او پرسيد:حميد!چرا زود آمدى؟!هر روز كه ديرتر مىرسيدى؟!
حميد گفت:پدر جان!صف اتوبوس شلوغ بود و من كار داشتم و خسته هم ، بودم؛حوصله نداشتم صبر كنم.«زرنگى كردم»و رفتم جلوى صف ايستادم و زودتر از همه ، سوار شدم و به منزل آمدم؛حالا خيلى وقت دارم ، هم بازى مىكنم و هم كار مدرسهام را انجام مىدهم.
پدر گفت:پسرم!كار خوبى نكردى؛چون ديگران هم ، مثل تو ، كار دارند؛تو نبايد نوبت آنها را بگيرى!هر كس زودتر در صف ايستاده «حقّ تقدمّ»دارد و بايد زودتر سوار شود؛تو ، حقّ آنها را ضايع كردى!
حميد ، آهسته گفت:حوصله نداشتم صبر كنم.............زرنگى كردم و زودتر سوار شدم؛آدم بايد زرنگ باشد!
پدر ، حرف حميد را ، نشنيده گرفت. * * *
چند روز بعد ، حميد براى گرفتن نان ، به نانوايى رفت.
نانوايى ، خيلى ، شلوغ نبود:فقط چند نفر پيش از حميد ، در نانوايى ايستاده بودند.يكى دو نفر از آنان ، نان گرفتند و رفتند؛چند نفر هم آمدند و ايستادند.
يكى مىآمد سلام مىكرد و فورا ، نان مىگرفت و مىرفت.ديگرى مىآمد و مىگفت:شاطر آقا!دست شما درد نكند!و بعد ، نانش را خيلى زود مىگرفت و مىرفت و....
مدّت زيادى گذشت.............همه مىآمدند و نان خود را ، مىگرفتند و مىرفتند ولى حميد و چند تا بچّه ديگر ، هنوز ايستاده بودند و هر چه مىگفتند كه:نوبت ما شده ، كسى گوش نمىكرد.
بالاخره حميد عصبانى شد ، با صداى بلند گفت:شاطر آقا!نوبت من ، خيلى گذشته ، چرا به من نان نمىدهى؟!
صاحب نانوايى جلو آمد و با تندى گفت:پسر!چرا داد و فرياد مىكنى؟!كمى صبر كن!حوصله داشته باش!
حميد باز هم ايستاد ، ولى نزديك بود گريهاش بگيرد.....
و عاقبت ، بعد از مدّت زيادى ، دو تا نان گرفت و به منزل برگشت.
پدر كه جلوى در منزل ، منتظرش بود ، پرسيد:چرا دير آمدى؟!
حميد با گريه گفت:همه مىآمدند ، نان مىگرفتند و مىرفتند ، ولى من ، هر چه مىگفتم:نوبتم رسيده ، كسى به حرف من گوش نمىكرد.
پدر گفت:خوب!آنها«زرنگى كردند»و نوبت ترا گرفتند.مثل تو ، كه«زرنگى كردى»و زودتر سوار ماشين شدى!مگر خودت نگفتى:آدم بايد زرنگ باشد!
ولى....نه....اين كار ، زرنگى نيست.حالا فهميدى كه:اين كار ، ظلم است ، ضايع كردن حقّ ديگران است.
پسرم!زرنگى اينست كه:نه تو ، نوبت ديگران را بگيرى و نه بگذارى ديگران ، به زور ، نوبت ترا بگيرند.
يك آدم مسلمان ، بايد:در همه حال ، حقّ و نوبت ديگران را ، رعايت كند.حميد جان!حقّ ديگران را ، محترم بشمار!و اگر دوست ندارى نوبت ترا بگيرند؛تو هم ، نوبت كسى را نگير!كسى كه نوبت ديگرى را مىگيرد ، به او ستم كرده است و خدا هم ، دشمن ستمكاران است و آنان را كيفر مىدهد.
حضرت امير المؤمنين ، به فرزند خود ، امام حسن ، مىفرمود:
فرزندم!هر چه براى خود دوست دارى ، براى مردم ديگر هم ، دوست بدار!
و آنچه براى خودت نمىپسندى ، براى ديگران هم ، نپسند! *
* شما هم مىتوانيد ، در اين باره داستانى بنويسيد؛بهتر است اين داستان ، از سرگذشتهاى خود شما باشد؛در اين داستان توضيح دهيد كه:مراعات نوبت ، چه فايدههايى دارد؛و مراعات نكردن آن ، چه ضررهايى.
* خواهر مهربان و برادر پشيمان *
زهره تازه به مدرسه رفته بود و سعيد در كلاس سوّم درس مىخواند.
رفتار سعيد در منزل ، هيچ خوب نبود و مرتّب با خواهرش زهره ، دعوا مىكرد.
خود سعيد مىگويد:من به خواهرم ، حسودى مىكردم.مثلا:زهره كه از مدرسه برمىگشت و نمره خوب خود را ، به مادر نشان مىداد ، من ناراحت مىشدم و غصّه مىخوردم و گاهى دفتر خواهرم را پاره مىكردم.
اگر پدر ، براى من و زهره ، كفش مىخريد ، باز هم ناراحت مىشدم ، دلم مىخواست:كفشهاى زهره كهنه باشد و كفشهاى من ، نو.
يك روز پدر ، براى من يك جفت جوراب خريد و براى زهره ، يك «گل سر»يادم هست آنقدر جيغ كشيدم و گريه كردم و غصّه خوردم كه مريض شدم ، مىگفتم:من گل سر مىخواهم.............من گل سر مىخواهم.............
هر چه مادرم مىگفت:آخر«گل سر»به درد تو ، نمىخورد:گوش نمىكردم.تا عاقبت ، زهره گل سر را به من داد و گفت:سعيد جان!گريه نكن ، بيا!اين ، گل سر. *
آن روز ، شب شد؛من تب داشتم و در رختخواب خوابيده بودم ، پدرم به منزل آمد ، كتابى هم ، با خود آورده بود.كتاب را به مادرم نشان داد و گفت:چند كتابفروشى رفتم تا اين كتاب را پيدا كردم.
همه خوابيدند ، ولى من از ناراحتى خوابم نمىبرد؛آهسته بلند شدم ، چراغ مطالعه را روشن كردم ، آن كتاب را برداشتم ، ورق زدم ، تعجّب كردم و مقدارى از آن را خواندم ،
در آن كتاب نوشته بود:
:آدم حسود ، هم در اين جهان رنج مىبرد و هم در جهان آخرت عذاب مىكشد.
:حسود ، هم به خودش ضرر مىرساند ، هم به ديگران.
:وقتى بچهّها خيلى كوچك هستند ، ممكن است حسودى كنند ولى وقتى بزرگتر مىشوند ، مىفهمند كه:مهربانى و خيرخواهى خيلى بهتر و مفيدتر است.
و خيلى چيزهاى ديگر...
كمى فكر كردم ، از كارهاى خودم شرمنده شدم ، به گريه افتادم و بلند بلند گريه كردم از صداى گريه من ، زهره بيدار شد.............بالاى سرم آمد ، گفت:سعيد جان!چرا گريه مىكنى؟!.............اشكهايم را پاك كرد ، پيشانيم را بوسيد ، برايم آب آورد و گفت:ناراحت نباش!فردا ، با مادر به دكتر مىرويم.............
زهره نمىدانست كه:غصّه و حسد مرا مريض كرده است!
صبح با كسالت به مدرسه رفتم و تمام روز در فكر بودم ، عصر كه از مدرسه برمىگشتم ، يك كيف كوچك سفيد خريدم و با گل سر به زهره هديّه دادم.
مادر ، خيلى خوشحال شد و ما را بوسيد.
از آنروز عصر ، حالم كاملا خوب شده و صورتم كه هميشه زرد و پژمرده بود ، سرخ و شاداب شده است.حالا ديگر ، من و زهره ، خيلى با هم مهربانيم و از مهربانى و كمك و همكارى ، لذّت مىبريم.
حضرت على ، امير المؤمنين ، عليه السّلام ، فرمود.
حسود ، هميشه غمناك و اندوهگين خواهد بود.
فكر كنيد و پاسخ دهيد:
1-به چه كسى ، حسود ، مىگويند؟
2-آيا حسادت خوى ناپسندى است؟.............چرا؟
3-شخص حسود ، چرا رنج مىبرد؟
4-با كسى كه از حسد خويش رنج مىبرد ، چگونه بايد رفتار كرد؟رفتار زهره با سعيد چگونه بود؟
5-براى اينكه به«بيمارى حسد»مبتلا نشويم ، چه كارهايى بايد انجام دهيم؟
6-سعيد ، چه كرد كه مهربان و كمك كار شد؟
7-حضرت امير المؤمنين درباره«حسود»چه فرمودهاند؟