نقش خانواده در انتخاب همسر
خانواده یعنی پدر، مادر، برادران و خواهران، خویشان درجه دوم مانند عمو، دایی، عمه و خاله میتوانند در مورد انتخاب همسر به دختر و پسری که قصد ازدواج دارند کمک کنند. اینها چون سرد و گرم روزگار را چشیدهاند و تجربههای بیشتری دارند میتوانند درباره جوانی که به خواستگاری دخترشان آمده، یا درباره دختری که قصد دارند برای پسرشان خواستگاری کنند، خوب تحقیق نمایند و تمام نقاط مثبت و منفی او را طبق معیارهای اسلامی به دست آورند و همه را بدون کم و زیاد و بدون گزاف گویی و پرده پوشی، در اختیار آن جوان قرار دهند و تصمیمگیری را برعهده خودش بگذارند و اگر خودش نمیتواند تصمیم بگیرد و از آنها نظرخواهی کرد، منصفانه و بدون اعمال غرض، مصلحت او را بیان کنند، اما باز هم تصمیمگیری را بر عهده خودش بگذارند. به شما خانوادهها توصیه میشود به این نکته توجه داشته باشید که پسر و دختر میخواهند عمری را با هم زندگی کنند نه شما، آنها هستند که باید همدیگر را بشناسند، بنابراین شما نتیجه تحقیقات را در اختیارشان بگذارید و نظر خودتان را بیان کنید. ولی تصمیمگیری را بر عهده خود آنها بگذارید. این رسم انصاف و عدالت نیست که پدر و مادر بدون نظرخواهی از دختر و پسر درباره ازدواجشان تصمیم بگیرند و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار دهند و زندگی آینده آنها را قرین ناراحتی و تلخ کامی و آه و ناله قرار دهند. به نظر من این گناهی است بس بزرگ که در قیامت هم بی مؤاخذه نخواهد بود.
به نامه زیر توجه کنید:
دوشیزه ... در نامهاش مینویسد:
دختری هستم دانشجو و در سنی قرار گرفتهام که موقعیتهای زیادی جهت ازدواج برایم پیش آمده، ولی پدر و مادرم هرکدام به نحوی مانع ازدواج من شدهاند. البته نه این که فکر کنید که خواستگار ایرادی داشته است بلکه آنها دلایلی را مطرح میکنند که به نظرم هرگز موفق به ازدواج نخواهم شد. در صورتی که این افراد مؤمن و از نظر موقعیت اجتماعی هم خوب بودهاند. و اصلًا وقتی کسی به خواستگاری میآید حتی بدون سؤال کردن به آنها جواب منفی میدهند. و این برایشان به صورت عادت درآمده است؛ حتی نظر مرا هم نمیخواهند. من توقع دارم حداقل از من هم نظرخواهی کنند و اجازه دهند که من هم در سرنوشت آیندهام تصمیم بگیرم. باید بگویم که قلباً از آنها بسیار دل گیر هستم چون به روشنی میبینم که چگونه آینده مرا نامعلوم کردهاند، و گاهی اوقات در دلم احساس میکنم که از آنها خوشم نمیآید. چون فکر میکنم کسانی دارند آینده تعیین میکنند که در آینده نقشی در زندگی من ندارند. خواهر شما ...
به نامه دیگر نیز توجه کنید:
آقای ... در نامهاش مینویسد:
حدود پنج سال قبل تصمیم گرفتم ازدواج کنم. مادرم و خواهرم و زنی دیگر را برای دیدن دختری به خانه آنها فرستادم. وقتی برگشتند گفتند نسبتاً خوب است. در این بین مادرم به نقص کوچکی اشاره کرد لیکن جوری بیان کرد که به نظر مهم نیامد. لذا بنده گفتم مهم نیست و اشکالی ندارد. ازدواج انجام گرفت ولی از همان شب اول تا به امروز که در حدود پنج سال از این جریان میگذرد پیوسته یک ناراحتی دامن گیر من شده است. مادرم گرچه به اصل نقص اشاره کرد ولی متأسفانه خوب توضیح نداد. لذا آن صفا و صمیمیتی که باید در بین خانواده باشد در بین ما وجود ندارد. با این که دارای دو بچه هستیم ولی متأسفانه به همسرم محبت و علاقهای ندارم. در عین حال سعی میکنم اخلاق اسلامی را رعایت کنم و تا حال هم کوتاهی نکردهام.
گاهی فکر میکنم بهتر است از هم جدا شویم ولی پیش خودم احساس شرمندگی میکنم ....
* امینى، ابراهیم، جوان و همسر گزینى، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390