پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

مبدأ تشيع‏

مبدأ تشیع‏

 

در بین دانشمندان اختلاف است که آغاز پیدایش تشیع از چه زمانى‌ بوده است.

بعضى‌ آن را بعد از وفات رسول اکرم مى‌‏دانند. گفته‏اند: هنگامى‌ که پیغمبر اسلام وفات نمود اصحاب درصدد برآمدند تا براى‌ آن حضرت جانشین و خلیفه تعیین کنند.

در این جا مسلمانان سه دسته شدند: انصار خلافت را حق خود مى‌‏دانستند و براى‌ تأیید عقیده شان دلیل و برهان مى‌‏تراشیدند. مهاجران خود را براى‌ این کار، لایق‏تر از دیگران دانسته و در ضمن سخنرانى‌ و خطبه خوانى‌ شاهد و برهان مى‌‏آوردند.

بالاخره مهاجران غالب شده و با ابوبکر بیعت کردند.

بنى‌ هاشم عقیده داشتند که حضرت على‌ علیه السلام از دیگران به خلافت سزاوارتر است بلکه خلافت حق اوست. گروهى‌ از اصحاب مانند سلمان فارسى‌، ابوذر غفارى‌، مقداد، عمار یاسر، براءبن عازب و جمعى‌ دیگر نیز همین عقیده را داشتند. اینان با ابوبکر بیعت نکردند و از حضرت على‌ علیه السلام طرف دارى‌ مى‌‏کردند. از همین جا بود که تشیع به وجود آمد و گروهى‌ که شیعه نامیده شدند از آن حضرت طرف دارى‌ نمودند.

یعقوبى‌ مى‌‏نویسد: گروهى‌ از مهاجران و انصار از بیعت کردن با ابوبکر تخلف نموده و به على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام متمایل شدند. عباس بن عبدالمطلب، فضل بن‏ عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد، سلمان فارسى‌، ابوذر غفارى‌، عمار بن یاسر، براء بن عازب و ابىّ بن کعب از جمله آنان بودند.[1]

سعد بن عبداللَّه اشعرى‌ مى‌‏نویسد: بعد از وفات رسول خدا مسلمانان سه دسته شدند: گروهى‌ از حضرت على‌ طرف دارى‌ مى‌‏نمودند و به نام شیعه نامیده شدند.

انصار به خلافت سعدبن عباده متمایل بودند. مهاجران هم از ابوبکر حمایت مى‌‏کردند.[2]

بعضى‌ مى‌‏گویند: تشیع در اواخر خلافت عثمان به وجود آمد. گفته‏اند: تا زمان عثمان در بین اصحاب تحزّب و دسته بندى‌ وجود نداشت و همه مسلمانان همفکرى‌ داشتند و در اواخر عهد عثمان به واسطه تبعیضات قومى‌ و حیف و میل در بیت المال مسلمانان، گروهى‌ ناراضى‌ و مخالف پیدا شد. براى‌ کوبیدن و اسقاط حکومت عثمان به جانب حضرت على‌ علیه السلام متمایل شدند. یک سلسله تبلیغات دامنه‏دارى‌ را در شهرهاى‌ اسلامى‌ به راه انداخته و از دستگاه عثمان انتقاد کردند و ملت را به سوى‌ حضرت على‌ علیه السلام فرا خواندند.

عبداللَّه بن سبا را یکى‌ از افراد مؤثر این گروه شمرده و گفته‏اند از این زمان بود که گروهى‌ از مسلمانان از سایرین جدا شده و به طور رسمى‌ و علنى‌ از على‌ حمایت کردند. از همین زمان بود که تشیع بنیان گذارى‌ شد و جمعى‌ به نام شیعه و طرف‏دار امامت على‌ علیه السلام با عقاید و آراى‌ مخصوص تأسیس شد.

بعضى‌ عقیده دارند که تشیع در زمان خلافت حضرت على‌ علیه السلام پیدا شد.

ابن ندیم مى‌‏نویسد: هنگامى‌ که طلحه و زبیر به بهانه خون‏خواهى‌ عثمان بر ضد خلافت حضرت على‌ علیه السلام قیام کردند و جنگ جمل را بر پا ساختند و آن‏جناب با آنان‏ وارد جنگ شد طرف دارانش به نام شیعه نامیده شدند و آن حضرت آنان را به نام شیعیان من مى‌‏خواند.[3]

گفته‏اند شیعى‌ گرى‌ و عقاید مخصوص تشیع بعد از جنگ صفین پیدا شد. بعد از آن جنگ، فرقه مخصوصى‌ پیدا شد که به نام خوارج نامیده شدند. آنان عقاید و آراى‌ تازه‏اى‌ داشتند، حضرت على‌ علیه السلام را که حکمیت ابوموسى‌ را پذیرفته بود تخطئه بلکه تکفیر کردند. مى‌‏گفتند: تعیین خلیفه و امام اصلًا ضرورت ندارد. لازم نیست امام از قریش باشد بلکه هر کسى‌ را مى‌‏توان به خلافت نصب کرد.

طرف داران حضرت على‌ در مقابل عقاید متهورانه آنان، عکس العمل نشان دادند.

بر خلاف گفتار خوارج، على‌ علیه السلام را معصوم دانستند و نصب امام را یکى‌ از واجبات شمرده و مى‌‏گفتند: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله حضرت على‌ را به امامت منصوب نمود. مى‌‏گفتند:

امام باید از قریش و از طایفه بنى‌ هاشم باشد. در آن عصر بود که عقاید و آراى‌ مخصوص تشیّع نشو و نما کرد.

بعضى‌ گفته‏اند: تشیع بعد از واقعه دل خراش کربلا و کشته شدن امام حسین علیه السلام و اصحاب و جوانانش به وجود آمد. مسلمانان قبل از داستان کربلا دستگاه خلافت را بدان حد نشناخته بودند که براى‌ ادامه ریاست خویش حاضر باشد به چنان کشتار فجیعى‌ دست بزند، فرزند عزیز رسول خدا را به قتل رساند و اهل بیتش را اسیر کند.

از آن وقت فهمیدند که «الملک عقیم». با تجربه برایشان به اثبات رسید که نمى‌‏توانند با نیرو و سلاح در مقابل دستگاه دیکتاتور خلافت عرض اندام نمایند، بدین جهت از راه معقول‏تر و آسان‏ترى‌ وارد معرکه شدند، مظلومیت اهل بیت در روح و افکارشان تأثیرات عمیقى‌ گذاشت. خلافت و امامت را حق مشروع اهل بیت دانستند. براى‌ اخذ معارف و احکام و قوانین شریعت به سوى‌ اهل بیت متمایل شدند. به تعریف و تمجید اهل بیت که حقشان پایمال شده بود پرداختند و خلاصه: با خون مقدس امام حسین علیه السلام و جوانانش نهال تشیع آبیارى‌ شد و شروع به رشد و نمو کرد.

بعضى‌ عقیده دارند که تشیع امامیه در زمان حضرت صادق علیه السلام ظهور و بروز نمود.

در آن زمان و به وسیله آن‏جناب بود که فرقه امامیه داراى‌ فقه مستقل و آراى‌ و عقاید ممتازى‌ شدند و از سایر مسلمانان جدا گشتند.

در مقابل همه این عقاید بعضى‌ عقیده دارند که تشیع در زمان رسول خدا و به اشاره آن‏جناب به وجود آمد.

سعد بن عبداللَّه اشعرى‌ و حسن بن موسى‌ نوبختى‌ مى‌‏نویسند: نخستین فرقه‏اى‌ که در اسلام پیدا شد فرقه على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام بود که در زمان رسول خدا و بعد از او به نام شیعه على‌ نامیده مى‌‏شدند. همواره معروف بودند که متمایل به على‌ علیه السلام و قائل به امامت او هستند. مقداد بن اسود و سلمان فارسى‌ و ابوذر غفارى‌ و عمار یاسر از جمله شیعیان بودند. اینان نخستین کسانى‌ بودند که به نام شیعه نامیده شدند، زیرا اسم شیعه تازگى‌ ندارد، در قدیم هم شیعه ابراهیم، شیعه موسى‌ و شیعه عیسى‌ استعمال شده است.[4]

یکى‌ از دانشمندان مى‌‏نویسد: کلمه شیعه در زمان رسول خدا پیدا شد. به پیروان مخصوص على‌‏بن ابى‌‏طالب علیه السلام مانند سلمان، ابوذر، مقداد وعمار، شیعه اطلاق مى‌‏شد.[5]

بعضى‌ از دانشمندان شیعه نیز همین قول را پسندیده و براى‌ اثبات مطلب به احادیثى‌ استدلال کرده‏اند.[6]

اینها اقوال و عقایدى‌ بود که درباره مبدأ پیدایش تشیع، به اختصار آوردیم. در این جا نمى‌‏توان به تفصیل وارد بحث شد و به تجزیه و تحلیل حوادث تاریخ پرداخت.

آن چه را مى‌‏توان به طور خلاصه یادآور شد و با بحث ما ارتباط دارد این است که: در مورد آغاز پیدایش تشیع به یکى‌ از دو صورت مى‌‏توان بحث کرد:

یکى‌ این که با توجه به این مطلب که شیعه به معناى‌ پیرو است حضرت على‌ علیه السلام از چه زمانى‌ پیروان مخصوصى‌ داشته که از اعمال و رفتارش سرمشق مى‌‏گرفته‏اند؟

دوم این که: شیعه جمعیت ممتازى‌ است که به خلافت بلافصل حضرت على‌ علیه السلام عقیده دارد؛ یعنى‌ شیعیان اصطلاحى‌ که از امامت و خلافت آن حضرت جانب دارى‌ نموده و داراى‌ عقاید و آراى‌ مخصوصى‌ هستند.

اگر به صورت اول طرح بحث شود باید گفت که: مبدأ پیدایش تشیع و وجود شیعه در زمان رسول خدا بوده است، زیرا میان لفظ امام و لفظ شیعه از جهت معنا ارتباط مخصوصى‌ وجود دارد؛ امام به معناى‌ پیشوا و رهبر است و شیعه به معناى‌ پیرو. چنان که قبلًا اشاره شد طبق ظاهر بعضى‌ احادیث حضرت على‌ علیه السلام در زمان حیات رسول اکرم صلى‌ الله علیه و آله متصف به امامت بوده است و به همین دلیل باید در همان زمان نیز مأموم و پیرو و شیعه داشته باشد.

به علاوه، احادیث فراوانى‌ در کتاب‏هاى‌ سنى‌ و شیعه موجود است که پیغمبر اکرم لفظ شیعه را درباره پیروان على‌ علیه السلام استعمال نموده است. از باب نمونه:

ابن عباس نقل کرده که وقتى‌ آیه‏ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِک هُمْ خَیْرُ البَرِیَّةِ» نازل شد رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله به حضرت على‌ علیه السلام فرمود: این آیه درباره تو و شیعیانت نازل شده است، در قیامت برانگیخته مى‌‏شوید در حالى‌ که راضى‌ و خشنود هستید و خدا هم از شما راضى‌ خواهد بود. و دشمنان شما محشور مى‌‏شوند، در حالى‌ که ناراضى‌ هستند و به زور و اکراه داخل دوزخ مى‌‏شوند.[7]

جابر بن عبداللَّه مى‌‏گوید: روزى‌ در خدمت رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله نشسته بودیم که حضرت على‌ علیه السلام نمایان شد. پیغمبر صلى‌ الله علیه و آله فرمود: برادرم آمد، سپس به خانه کعبه توجه نمود و دست مبارکش را بدان زد و فرمود: به خدا سوگند! على‌ و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود.[8]

على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام مى‌‏فرماید: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله آیه‏ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِک هُمْ خَیْرُ البَرِیَّةِ» را تلاوت نمود، سپس به من توجه کرد و فرمود: این آیه درباره تو و شیعیانت نازل شده است. وعده گاه تو و آنان کنار حوض کوثر مى‌‏باشد. با صورت‏هاى‌ نورانى‌ وارد مى‌‏شوید و تاج کرامت بر سر دارید.[9]

این قبیل احادیث ظهور دارند که در زمان رسول خدا افرادى‌ بوده‏اند که به حضرت على‌ علیه السلام ارادت ورزیده و از اعمال و رفتارش سرمشق مى‌‏گرفته‏اند. او امام و پیشوایشان بوده و آنان مأموم و شیعه بوده‏اند. رسول اکرم آنان را شیعه نامیده است.

اگر به کتاب‏هاى‌ تاریخ مراجعه و احوال رجال صدر اسلام را بررسى‌ کنید افراد محدودى‌ را پیدا مى‌‏کنید که در زمان رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و به على‌ علیه السلام ارادت خاصى‌ داشته‏اند. دوستى‌ و علاقه آنان با سایرین تفاوت داشته است. در جهاد و فداکارى‌ در راه دین، و به عبادت و تجهد به على‌ علیه السلام اقتدا مى‌‏کرده‏اند. از روى‌ بصیرت و بینایى‌ اسلام اختیار نموده و از یاران باوفاى‌ رسول خدا بوده‏اند. اینان هستند که به زبان پیغمبر اکرم به عنوان شیعه على‌ معرفى‌ شده‏اند. بنابراین، ظهور احادیث قابل تردید نیست و لزومى‌ ندارد که آنها را توجیه نموده و بگویند: رسول خدا از شیعیان آینده‏ حضرت على‌ خبر داده است.

گفتنى‌ است که وجود داشتن شیعه در زمان رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله بدان معنا نیست که در آن زمان فرقه ممتازى‌ بوده‏اند جداى‌ از سایر مسلمانان تا در جواب گفته شود: در زمان رسول خدا همه مسلمانان زیر یک پرچم بوده‏اند و تحزّب و فرقه گرایى‌ وجود نداشته است. بلکه بیش از این گفته نمى‌‏شود که در آن زمان در بین مسلمانان افرادى‌ بوده که به حضرت على‌ علیه السلام ارادت مخصوصى‌ داشته و در اعمال و رفتار از او پیروى‌ مى‌‏نموده‏اند. چون او از سایر مسلمانان به حقیقت اسلام آشناتر بود و خدا را از روى‌ بصیرت کامل و ایمان کامل عبادت مى‌‏کرد و نمونه دین و تربیت یافته شخص رسول‏اکرم بود.

اما اگر شیعه را از لحاظ معناى‌ دوم یعنى‌ فرقه ممتازى‌ که به حسب اصطلاح شیعه نامیده مى‌‏شوند بررسى‌ کنیم باید گفت ابتداى‌ پیدایش تشیع بعد از وفات رسول اکرم بوده است، زیرا از آن وقت بود که گروهى‌ از بنى‌ هاشم و یاران با وفاى‌ حضرت على‌ علیه السلام که حاضر نبودند با ابوبکر بیعت نمایند، در مورد خلافت ابوبکر از سایر مسلمانان جدا شدند و از حضرت على‌ حمایت و پشتیبانى‌ کردند.

روشن است که شیعیان همیشه در یک حال نبوده‏اند: گاهى‌ کم بودند بعداً زیاد مى‌‏شدند. زمانى‌ زیاد بودند به واسطه بعضى‌ حوادث کمتر مى‌‏شدند. بعد از وفات رسول خدا طرف داران امامت حضرت على‌ علیه السلام چندان زیاد نبودند. اما رفتار خلفا سبب شد که روز به روز بر تعداد آنان افزوده شد. مخصوصاً در زمانى‌ که عثمان به خلافت رسید به واسطه تبعیضات و حیف و میل‏هایى‌ که در اموال عمومى‌ به عمل مى‌‏آورد روز به روز بر مخالفانش افزوده مى‌‏شد و به همان نسبت به طرف داران و هواخواهان حضرت على‌ علیه السلام اضافه مى‌‏شد. تا این که عثمان کشته شد و جناب على‌ در مسند خلافت قرار گرفت اما چون گروهى‌ منفعت‏جو تاب تحمل عدالت خواهى‌ و مساوات آن‏جناب را نداشتند به بهانه خون خواهى‌ از عثمان جنگ جمل را بر پا نمودند و گروهى‌ از طرفداران ظاهرى‌ آن حضرت کنار کشیدند. هم چنین بعد از جنگ صفین گروهى‌ متظاهر به دین و مقدس نما به جهات مختلف از صفوف طرف‏داران آن‏جناب جدا شده و راه خلاف پیمودند.

حادثه دلخراش کربلا و کشته شدن امام حسین علیه السلام و اصحاب و یارانش نیز در رشد و نمو تشیع آثار عمیقى‌ داشته است. در آن حادثه بود که مظلومیت اهل بیت و دیکتاتورى‌ و ستم کارى‌ دستگاه خلافت براى‌ مسلمانان به اثبات رسید، و به همان مقدار که دستگاه جبّار خلافت منفور شد به محبوبیت اهل بیت کمک کرد و بر تعداد هواخواهان و طرف دارانشان افزوده شد.

تعلیمات امام صادق علیه السلام و جدیتى‌ که آن بزرگوار در پخش معارف و نشر احکام و قوانین شریعت به عمل آورد بدون تردید اثرات قابل توجهى‌ در استقلال علمى‌ و معروفیت شیعه داشته است. آرى‌، عوامل مذکور و صدها حوادث و عوامل دیگر دست به هم داد تا جامعه شیعه به وضع کنونى‌ درآمد. لیکن چنان نیست که وجود اصل تشیع معلول این حوادث باشد بلکه بذر تشیع در زمان رسول خدا و به وسیله آن‏جناب افشانده شد و در اثر پیش آمدها و رویدادهاى‌ تاریخ و طىّ قرون و اعصار متمادى‌ به ثمر رسید و ظهور و بروز کرد.

درباره لفظ امام و خلیفه‏

این نکته نیز قابل توجه است که در انجمنى‌ که بعد از وفات رسول خدا در سقیفه بنى‌ ساعده برپا شد و در آن بحث‏ها و کشمکش‏هایى‌ که در آن زمان به عمل آمد لفظ امام به کار برده نشد و کسى‌ صحبت از امامت نمى‌‏کرد. همه بحث‏ها در تعیین جانشین و خلیفه بود، خلیفه رسول خدا و اولوالامر زیاد تکرار مى‌‏شد. تا آن جا که نویسنده تتبع کرده انصار نمى‌‏گفتند: ملت نیازمند امام است باید از بین ما انتخاب شود.

مهاجران نگفتند: وجود امام براى‌ مسلمانان ضرورى‌ است و ما به امامت سزاوارتریم.

آیا این موضوع به حسب اتفاق رخ داده یا علتى‌ داشته است؟ آیا براى‌ امامت شرایطى‌ لازم بوده که در آنان وجود نداشته بدان جهت از موضع امامت دم نمى‌‏زدند؟! یا این که موضوع امامت و پیشوایى‌ حقیقى‌ على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام به طورى‌ مسلم و محرز بوده که نمى‌‏توانستند مدعى‌ آن مقام شوند؟

به هر حال، در داستان سقیفه و بحث و جدال‏هاى‌ آن روز، موضوع بحث این بوده که ریاست و حکومت ظاهرى‌ رسول خدا حق کیست؟ و چه شخصى‌ لیاقت آن مقام را دارد ولى‌ موضوع پیشوایى‌ و امامت مورد غفلت بوده است. اما بعداً که خلیفه و رئیس انتخاب شد و چند نفر، یکى‌ پس از دیگرى‌ بدان مقام رسیدند، به تدریج موضوع امامت به میان آمد؛ حتى‌ افرادى‌ امثال معاویه خود را به عنوان امام معرفى‌ کردند.

على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام به معاویه نوشت: اى‌ معاویه تو از آزادشدگان هستى‌ که خلافت برایشان حلال نیست و براى‌ امامت صلاحیت ندارند.[10]

على‌ علیه السلام در این نامه به معاویه گوشزد مى‌‏کند: امامت مسلمانان داراى‌ شرایطى‌ است که در تو وجود ندارد. تو خلیفه پیغمبر نیستى‌، زیرا خلافت پیغمبر از آنِ امام به حق است و چون شرایط امامت در تو نیست براى‌ خلافت نیز صلاحیت ندارى‌.

یکى‌ از نکته‏هاى‌ قابل توجه این است که در گفته‏ها و نوشته‏هاى‌ اهل سنت همه جا صحبت از خلیفه پیغمبر است.

در کتاب‏هاى‌ تاریخ همه جا صحبت از خلیفه اول، خلیفه دوم، خلیفه سوم، خلیفه چهارم، خلفاى‌ بنى‌ امیه و خلفاى‌ بنى‌ عباس است. ولى‌ لفظ امام خیلى‌ کم استعمال شده است. فقط درباره على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام لقب امام کم و بیش استعمال شده است.

به عکس در کتاب‏هاى‌ کلام بحث و جدال‏ها به عنوان امام و بحث امامت مطرح مى‌‏شود.

شیعیان در مورد على‌ علیه السلام و سایر رهبرانشان لفظ امام را استعمال کرده و مى‌‏کنند، ولى‌ لفظ خلیفه استعمال زیادى‌ ندارد. فقط درباره جضرت على‌ علیه السلام لقب خلیفه کم و بیش استعمال شده آن هم وقتى‌ که در ردیف خلیفه اول و دوم و سوم قرار گیرد.

اهل‏سنت فقط به ریاست و حکومت ظاهرى‌ رسول خدا توجه داشتند وبراى‌ احراز همان مقام خلیفه تعیین مى‌‏کردند ولى‌ موضوع امامت و پیشوایى‌ را نادیده مى‌‏گرفتند.

اما شیعیان فضائل و کمالات نفسانى‌ و لیاقت ذاتى‌ و پیشوایى‌ معنوى‌ را در شخص امام ضرورى‌ و لازم مى‌‏دانستند و عقیده داشتند که چنین فرد ممتازى‌ حق دارد زمام‏دار و خلیفه رسول خدا باشد. بدین جهت، مشاهده مى‌‏نمایید که موضوع امامت تا مدت‏ها در بین اهل سنت مسکوت مانده بود و شیعیان در این موضوع پیش قدم بوده‏اند.

ابن ندیم مى‌‏نویسد: على‌ بن اسماعیل بن میثم تمار نخستین کسى‌ بود که در مذهب امامت بحث کرد و کتابى‌ در موضوع امامت نوشت.[11] و درباره هشام ابن حکم مى‌‏نویسد: از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام و از متکلمان شیعه بود، راه بحث در امامت را گشود و مذهب را منزه ساخت و کتاب‏هاى‌ بسیارى‌ تألیف نمود که از جمله آنها کتابى‌ در امامت بود.[12]

پس امامت در نظر شیعیان همیشه یک مقام شامخ و رتبه بلندى‌ بوده است، اما در استعمال لفظ خلیفه چندان عنایتى‌ به خرج نمى‌‏دادند، زیرا به عقیده آنان افرادى‌ مقام خلافت را اشغال نموده بودند که صلاحیت آن مقام را نداشتند بدین جهت لفظ خلیفه‏ ارزش واقعى‌ خود را از دست داده بود. به علاوه هیچ یک از ائمه شیعه، جز على‌ علیه السلام، در مسند خلافت قرار نگرفت؛ آن هم مدتى‌ کوتاه و بعد از مدتى‌ محرومیت، بااین که در نظر آنان خلافت رسول خدا حق امام به حق بود و همان فرد ممتاز باید در مسند زمام دارى‌ و حکومت قرار مى‌‏گرفت.[13]

 

[1]. تاریخ یعقوبى‌، ج 2، ص 124
[2]. اشعرى‌، المقالات و الفرق، ص 3
[3]. ابن ندیم، الفهرست، ص 249
[4]. المقالات و الفرق، ص 15 و فرق الشیعه، ص 39
[5]. حاضر العالم الاسلامى‌، ج 1، ص 188
[6]. مانند مرحوم کاشف الغطاء در کتاب اصل الشیعه و اصولها
[7]. قال ابن عباس: لمّا نزلت هذه الآیة، قال النبى‌ صلى‌ الله علیه و آله هم انت و شیعتک تأتى‌ انت و شیعتک یوم القیامه راضیین مرضیین و یأتى‌ عدوکم غضباناً مقحمین« غایة المرام، ج 3، ص 299»
[8]. عن جابر بن عبداللَّه قال: کنّا عند النبى‌ فاقبل على‌ ابن ابى‌ طالب علیه السلام قال قد اتاکم اخى‌. ثم التفت الى‌ الکعبة فضربها بیده ثم قال: والذى‌ نفسى‌ بیده انّ هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامه« غایة المرام، ج 3، ص 299»
[9]. قال على‌ علیه السلام: سمعت رسول اللَّه یقول:« إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِک هُمْ خَیْرُ البَرِیَّةِ». ثم التفت الىّ و قال: انت یا على‌ و شیعتک و میعادک و میعادهم الحوض. تأتون غراً محجلین« همان، ص 300»
[10]. الامامة و السیاسه، ج 1، ص 114
[11]. ابن ندیم، الفهرست، ص 249
[12]. همان، ص 249
[13] امینى‌، ابراهیم، بررسى‌ مسائل کلى‌ امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.