پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

امام ششم: امام جعفر صادق عليه السلام‏

امام ششم: امام جعفر صادق علیه السلام‏

تولد و شهادت‏

امام جعفر صادق علیه السلام بنابر بعض اقوال، در تاریخ هفدهم ربیع الاول سال 83 هجرى‌ در مدینه به دنیا آمد.

پدرش امام محمد باقر علیه السلام و مادرش فاطمه، ام فروه دختر قاسم بن محمد بود.

لقبش، صادق، فاضل، طاهر، قائم، کافل، منجى‌، صابر، و کنیه‏اش، ابوعبدالله، ابو اسماعیل، ابو موسى‌ بود.

در تاریخ 25 شوال 148 هجرى‌ در 65 سالگى‌ به جنّت لقاء اللّه پر کشید و جسم مبارک‏شان در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

ایشان دوازده سال با جدش امام سجاد علیه السلام و نوزده سال با پدرش امام محمد باقر علیه السلام زندگى‌ کرد و دوران امامتش، 34 سال بود.[1]

شخصیت امام صادق علیه السلام‏

امام صادق علیه السلام از جهت علم و فقه و حسب و نسب و عبادت و سیر و سلوک معنوى‌ و مکارم اخلاق، بزرگ‏ترین و معروف‏ترین شخصیت عصر خویش بود. جمعى‌ از دانشمندان، بدین امر شهادت داده‏اند.

مالک بن انس، فقیه مدینه، درباره آن حضرت گفته است: گاهى‌ که بر جعفر بن محمد صادق وارد مى‌‏شدم، به من احترام مى‌‏کرد، برایم مخدّه مى‌‏انداخت و مى‌‏گفت: «مالک! تو را دوست دارم» من از این رفتار خشنود مى‌‏شدم و خدا را سپاس مى‌‏گفتم. حضرتش، از یکى‌ از این سه حال خارج نبود: یا روزه دار بود یا در حال نماز و یا در حال ذکر. از بزرگ‏ترین عبادت کنندگان و زاهدان و خداترس‏ترین مردم بود. کثیر الحدیث و خوش جلسه و پرفایده بود. هر گاه که از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله حدیث مى‌‏کرد، رنگ صورتش سبز یا زرد مى‌‏گردید، به گونه‏اى‌ که شناخته نمى‌‏شد.

یک سال، براى‌ انجام مراسم حج، خدمت آن حضرت بودم، هنگامى‌ که خواست براى‌ احرام تلبیه بگوید، صدا در گلویش قطع مى‌‏شد و نمى‌‏توانست تلبیه بگوید و نزدیک بود از روى‌ مرکبش بر زمین بیفتد. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! ناچار باید تلبیه بگویى‌!» فرمود: «یا ابن عامر! با چه جرئتى‌ بگویم:

لبیک! اللّهم لبیک! در حالى‌ که مى‌‏ترسم خداى‌ عزّوجلّ به من بگوید:

لالبیک و لا سعدیک!»[2]

مالک بن انس گفته است: «به خدا سوگند! هیچ کس را ندیدم که از جهت زهد و فضل و عبادت و پرهیزکارى‌، افضل از جعفر بن محمد علیه السلام باشد.»[3]

عمرو بن ابى‌ المقدام گفته است: «هنگامى‌ که به جعفر بن محمد علیه السلام نگاه مى‌‏کردم، احساس مى‌‏کردم که از نسل پیامبران است.»[4]

زید بن على‌ گفته است: «در هر زمان، مردى‌ از ما اهل بیت وجود دارد که خدا به وسیله او بر مردم احتجاج مى‌‏کند. حجت این زمان، جعفر بن محمد، پسر برادر من است. هر کس از او پیروى‌ کند، گمراه نخواهد شد و هر کس مخالفت کند، هدایت نخواهد یافت.»[5]

اسماعیل بن على‌ بن عبدالله بن عباس گفته است: روزى‌ بر ابو جعفر منصور وارد شدم. او گریه مى‌‏کرد، به گونه‏اى‌ که ریشش از اشک، تر شده بود.

به من گفت: «نمى‌‏دانى‌ چه حادثه‏اى‌ بر اهل بیت نازل شده است.»

گفتم: «یا امیرالمؤمنین! آن حادثه چیست؟»

گفت: «سید عالم و باقى‌‏مانده نیکان وفات کرده است!» عرض کردم: «چه کسى‌ یا امیرالمؤمنین؟». گفت: «جعفر بن محمد».

عرض کردم: «خدا، در این مصیبت، به شما اجر و طول عمر عنایت فرماید.»

گفت: «جعفر بن محمد، از کسانى‌ بود که خداوند متعال درباره آنان فرموده است: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الکِتابَ الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» جعفر، از کسانى‌ است که خدا او را برگزید و از جمله سابقین بالخیرات بود.»[6]

ابن حبان، جعفر بن محمد را از موثقان دانسته و گفته است: «او از جهت فقه و علم و فضل، از سادات و بزرگان اهل بیت بود. به احادیثش احتجاج مى‌‏شود.»[7]

شهرستانى‌، درباره حضرت امام صادق علیه السلام مى‌‏نویسد:

او داراى‌ علوم فراوان در دین و ادب، کامل در حکمت و زهد در دنیا بود. اهل ورع و تقوا بود. از هواهاى‌ نفسانى‌ اجتناب مى‌‏کرد. مدتى‌ در مدینه اقامت داشت و شیعیان و دوستانش از علوم او بهره‏مند مى‌‏شدند.

بعد از آن، به عراق رفت و مدتى‌ در آن جا اقامت کرد.[8]

احمد بن حجر هیثمى‌ نوشته است:

افضل فرزندان محمد باقر، جعفر صادق بود. به همین جهت، خلیفه و وصىّ پدر شد. مردم، علوم فراوانى‌ را از آن حضرت نقل کرده‏اند که صداى‌ آن، در همه بلاد پخش شد. پیشوایان بزرگ دین نیز از او حدیث نقل کرده‏اند، مانند یحیى‌ بن سعید، ابن جریح، مالک، دوسفیانى‌، ابوحنیفه، شعبه، ایّوب سجستانى‌.[9]

ابن صباغ مالکى‌ نوشته است:

جعفر صادق، در بین برادرانش، خلیفه و وصىّ و امام بعد از پدر بود. از جهت فضل و هوش و جلالت قدر، از همه برتر بود. مردم، علوم فراوانى‌ را از او نقل کرده‏اند و صدایش در همه جا پیچید. احادیثى‌ که از آن حضرت نقل شده، از هیچ یک از اهل بیتش نقل نشده است.[10]

محمد بن طلحه شافعى‌ مى‌‏نویسد:

جعفر بن محمد صادق، از بزرگان و سادات اهل بیت بود. داراى‌ علوم فراوان و عبادات بسیار و اذکار مداوم و زهد روشن و تلاوت کثیر قرآن بود. در معانى‌ قرآن کریم دقت مى‌‏کرد و از دریاى‌ علوم قرآن، جواهرى‌ را استخراج و نتایج شگفتى‌ را به دست مى‌‏آورد. اوقاتش را بر انواع طاعات تقسیم مى‌‏کرد، و نفس خود را در این رابطه مورد محاسبه قرار مى‌‏داد. دیدن او، انسان را به یاد آخرت مى‌‏انداخت. گوش دادن به سخنانش، انسان را به زهد مى‌‏کشید. پیروى‌ از او، بهشت را به همراه داشت. چهره نورانى‌‏اش، شاهد آن بود که از نسل پیامبر است و پاکى‌ اعمالش خبر مى‌‏داد که از ذریّه رسول اللّه است.

گروهى‌ از پیشوایان و علماى‌ دین، از او حدیث نقل کرده‏اند، مانند یحیى‌ بن سعید انصارى‌، ابن جریح، مالک ابن انس، ثورى‌، ابن عیینه، شعبه، ایّوب سجستانى‌، آنان نقل حدیث از او را براى‌ خودشان یک منقبت و شرافت مى‌‏دانستند.[11]

شیخ مفید درباره‏اش نوشته است:

صادق جعفر بن محمد بن على‌ بن حسین علیه السلام در بین برادرانش، به خلافت پدر و وصىّ و امام بعد از او منصوب شد. از جهت فضل، بر همه برترى‌ داشت. مشهورترین و جلیل القدرترین آنان، در نظر عامّه و خاصّه بود. علوم او در همه بلاد انتشار یافت. از احدى‌ از اهل بیت، آن قدر حدیث نقل نشده است. اصحاب حدیث، نام راویان موثّق او را چهار هزار نفر گفته‏اند.[12]

 

 

نصوص بر امامت‏

قبلًا گفته شد که براى‌ اثبات امامت دوازده امام معصوم علیه السلام ادلّه متنوّع و متعددى‌ وجود دارد که براى‌ اثبات امامت هر یک از آنان کفایت مى‌‏کند. این‏ها ادلّه عامّه نامیده مى‌‏شود. علاوه بر آن‏ها، براى‌ هر یک از امامان، ادلّه خاصى‌ نیز وجود دارد که عبارت از نصوصى‌ است که از امام پیشین است و بر امامت امام بعد از خودش تصریح کرده است.

تکرار ادلّه عامّه، ضرورت ندارد، به همین جهت، به ذکر ادلّه خاصه اکتفا مى‌‏شود.

ابونضره گفته است: امام باقر علیه السلام به هنگام وفات، فرزندش جعفر صادق علیه السلام را فرا خواند تا عهد امامت را به وى‌ تفویض کند. برادرش زید بن على‌ عرض کرد: «اگر شما هم همانند حسن و حسین عمل مى‌‏کردى‌، کار بدى‌‏

نبود». فرمود: «یا اباالحسین! امانت‏ها را نمى‌‏توان با مثال مقایسه کرد. امامت، عهدى‌ است سابق که از حجت‏هاى‌ الهى‌ رسیده است.»[13]

ابو صباح کنانى‌ گفته است: حضرت ابو جعفر علیه السلام به فرزندش ابو عبدالله نگاه کرد و به من فرمود: «این را مى‌‏بینى‌؟ او از کسانى‌ است که خداى‌ متعال درباره شأن گفته است: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى‌ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى‌ الأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الوارِثِینَ».[14]

جابر بن یزید جعفى‌ گفته است: از حضرت ابو جعفر علیه السلام در رابطه با قائم بعد از خودش سؤال شد. دستش را بر ابى‌ عبدالله علیه السلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! این فرزندم، قائم اهل بیت محمد است.»

على‌ بن حکم، از طاهر، دوست ابو جعفر، نقل کرده که گفته است:

نزد آن حضرت بودم که جعفر آمد، حضرت فرمود: «این، بهترین افراد بشر است».[15]

عبد الا على‌، از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: پدرم، به هنگام وفات فرمود: «افرادى‌ را براى‌ شهادت دعوت کن» من، چهار نفر از قریش را که نافع (مولاى‌ عبدالله عمر) یکى‌ از آنان بود، به نزد پدرم خواندم» پس به من فرمود: «بنویس: هذا ما اوصى‌ به یعقوب بنیه‏ «یا بَنِىَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‌‏ لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ» محمد بن على‌ به پسرش جعفر وصیت مى‌‏کند که او را در لباس بردى‌ که روزهاى‌ جمعه با آن نماز مى‌‏خواند، کفن کند و عمامه‏اش را بر سرش بگذارد، قبرش را مربع کند و به مقدار چهار انگشت از زمین بالا باشد و لباس کهنه‏اش را از بدنش خارج سازد.»

آن گاه به شهود فرمود: «بروید! خدا شما را رحمت کند!» من به پدرم عرض کردم: «حضور شهود چه لزومى‌ داشت؟» فرمود: «پسرم! ترسیدم تو را مغلوب سازند و بگویند: پدرش نسبت به او وصیت نکرده است، خواستم تو حجت و دلیل داشته باشى‌.»[16]

جابر بن یزید جعفى‌، روایت کرده از حضرت باقر علیه السلام در رابطه با قائم سؤال کردند دستش را به ابى‌ عبدالله علیه السلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! این قائم آل محمد است.»

عنبسه بن مصعب گفت: هنگامى‌ که حضرت ابو جعفر علیه السلام وفات کرد، بر فرزندش حضرت ابو عبدالله علیه السلام وارد شدم و حدیث جابر را برایش عرض کردم. فرمود: «جابر، راست مى‌‏گوید، مگر هر امامى‌، قائم بعد از امام قبل نیست؟»[17]

محمد بن مسلم گفت: نزد امام محمد باقر علیه السلام بودم که فرزندش جعفر، در حالى‌ که گیسوان بر سر و عصایى‌ در دست داشت و با آن بازى‌ مى‌‏کرد، وارد شد. امام باقر علیه السلام او را در بغل گرفت و به سینه خود چسبانید. آن گاه فرمود:

«پدر و مادرم فدایت! بازى‌ نکن»، سپس به من فرمود: «این، امام تو بعد از من خواهد بود، به او اقتدا کن و از علمش بهره بگیر. به خدا سوگند! این، همان‏ صادق است که رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله او را بدین نام نامیده است. خداى‌ متعال، همه شیعیانش را در دنیا و آخرت نصرت مى‌‏دهد، و دشمنانش، ملعون همه پیامبران هستند.»

در این هنگام، جعفر علیه السلام خندید و صورتش برافروخته شد. آن گاه امام باقر علیه السلام به من فرمود: «از پسرم هر چه خواستى‌ سؤال کن.»

عرض کردم: «یا ابن رسول الله! خنده از کجا نشئت مى‌‏گیرد؟»

فرمود: «یا محمد! عقل از قلب و حزن از کبد، و نَفَس از شُش و خنده از طحال (سپرز) نشئت مى‌‏گیرند.» پس من برخاستم و سر آن حضرت را بوسیدم.[18]

همام بن نافع گفت: حضرت ابو جعفر علیه السلام روزى‌ به اصحابش فرمود:

«هنگامى‌ که مرا نیافتید به این اقتدا کنید. او امام و خلیفه بعد از من است.» در همین حال، با دست مبارک، به حضرت ابى‌ عبدالله امام صادق علیه السلام اشاره کرد.»[19]

هشام بن سالم، از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: پدرم، به هنگام وفات، به من فرمود: «یا جعفر! تو را نسبت به اصحابم توصیه مى‌‏کنم.» عرض کردم: «پدر جان! به خدا سوگند! به گونه‏اى‌ آنان را تربیت مى‌‏کنم که در کسب دانش و امور معیشت به دیگرى‌ نیازمند نباشند.»[20]

سورة بن کلیب گفت: روزى‌ زید بن على‌ به من گفت: «از کجا فهمیدى‌ که‏ صاحب شما (جعفر) امام است؟» گفتم: بدین دلیل که ما قبلًا خدمت امام محمد باقر علیه السلام مى‌‏رسیدیم، هر گاه مسئله‏اى‌ را سؤال مى‌‏کردیم، مى‌‏فرمود:

«قال رسول الله صلى‌ الله علیه و آله و قال اللّه عزّوجلّ فى‌ کتابه‏

» تا این که برادرت محمد از دنیا رفت، آن گاه براى‌ کسب علم پیش شما اهل بیت، از جمله تو آمدیم. بعض مسائل را جواب مى‌‏دادید و برخى‌ را پاسخ نمى‌‏گفتید. بعد از آن نزد جعفر، پسر برادرت، رفتیم پس هر چه را سؤال مى‌‏کردیم همانند پدرش جواب مى‌‏داد و مى‌‏گفت: «

قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و قال تعالى‌‏

» پس زید بن على‌ تبسّم کرد و گفت: «به خدا سوگند! آن چه گفتى‌ بدین جهت است که کتاب‏هاى‌ على‌‏بن ابى‌ طالب علیه السلام نزد اوست.»[21]

عمرو بن ابى‌ المقدام گفت: حضرت صادق علیه السلام را روز عرفه در موقف دیدم که با صداى‌ بلند مى‌‏فرمود: «ایها الناس! رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله امام بود، بعد از او، على‌‏بن ابى‌ طالب علیه السلام امام بود، بعد از او، حسن، سپس حسین بن على‌ امام بودند بعد از حسین، على‌ بن الحسین، و بعد از او، محمد بن على‌، امام بودند.

بعد از او، (هه).»

این سخن را براى‌ مردم پیش رو، و بعد براى‌ مردم طرف راست و بعد، براى‌ مردم طرف چپ، و بعد، براى‌ مردم پشت سر خود، براى‌ هر یک، سه مرتبه تکرار کرد.

هنگامى‌ که به منى‌ رفتم، تفسیر کلمه «هه» را از ادباى‌ عرب پرسیدم. گفتند:

کلمه «هه» در لغت بنى‌ فلان، به معناى‌‏

«انا فاسألونى‌»

است، یعنى‌، «من، پس، از من سؤال کنید.» از افراد دیگر نیز سؤال کردم، به همین گونه آن را تفسیر کردند.[22]

عبدالغفار بن قاسم گفت: به حضرت باقر علیه السلام عرض کردم:

«یابن رسول‏الله! اگر براى‌ شما حادثه‏اى‌ واقع شد، بعد از شما به چه کس رجوع کنیم؟» فرمود: «به جعفر، او سید فرزندان من و پدر امامان و در گفتار و رفتارش صادق است».[23]

شیخ مفید در ادلّه امامت آن حضرت نوشته: «در ادلّه عقلیه به اثبات رسیده که امام، باید افضل مردم باشد. و حضرت جعفر علیه السلام چنین بود، زیرا علم و زهد و عمل او، در بین برادران و عمو زادگان و سایر مردم عصر خویش، از همه برتر بود.»[24]

 

 

علم و دانش‏

یکى‌ از بزرگ‏ترین مسئولیت‏هاى‌ امامان معصوم، نشر علوم و معارف و مکارم اخلاق و فقه اصیل اسلام بود که از پیامبر گرامى‌ اسلام فرا گرفته بودند.

همه ائمه اطهار، براى‌ انجام این مسئولیت مهم، آمادگى‌ کامل داشتند، ولى‌ متأسفانه، از جانب خلفاى‌ جور، غالباً با محدودیت‏هایى‌ مواجه بودند.

خلفاى‌ جور، علاوه بر غصب خلافت، حتى‌ اجازه نشر علوم و معارف دین را که مورد نیاز مردم بود به آنان نمى‌‏دادند. پیروانشان نیز جرئت مراجعه به‏ ایشان را نداشتند و ناچار بودند تقیه کنند، مخصوصا در زمان خلافت خلفاى‌ بنى‌ امیه که جوّ خفقان و وحشت بر امت اسلامى‌ حاکم بود و تبلیغات علیه على‌‏بن ابى‌ طالب و اهل بیت انجام مى‌‏گرفت. اما در زمان امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام تغییراتى‌ در جوّ حاکم به وجود آمد. جوّ خفقان و وحشت، تا حدى‌ شکسته شد. مردم به مظلومیت اهل بیت پى‌ بردند و به علوم اصیل نبوّت که نزد ائمه ودیعه نهاده شده بود، احساس نیاز کردند.

حکومت بنى‌ امیه، روبه ضعف و تزلزل مى‌‏رفت و ناچار بودند از محدودیت‏ها بکاهند. اوایل دوران حکومت بنى‌ عباس نیز چنین بود، زیرا پایه‏هاى‌ حکومتشان هنوز مستقر نشده بود، لذا ناچار بودند به اهل بیت پیامبر، آزادى‌ عمل بیشترى‌ بدهند.

با توجه به جهات مذکور و شاید جهاتى‌ دیگر، امام باقر و امام صادق علیهما السلام از فرصت استفاده کردند و به نشر علوم و معارف و فقه اصیل نبوّت پرداختند.

امام صادق علیه السلام شاگردان و دانشجویان فراوانى‌ را پرورش داد و هزاران حدیث را در فنون مختلف، به آنان تعلیم داد که نمونه هایى‌ از آن‏ها در کتب حدیث موجود است. اگر شما به کتب حدیث مراجعه کنید، خواهید دید که بیشترین احادیث، از این دو امام بزگوار نقل شده است.

در مناقب نوشته است: علومى‌ که از حضرت صادق علیه السلام نقل شده از هیچ کس نقل نشده است. بعض اصحاب حدیث، نام راویان آن جناب را گردآورى‌ کرده‏اند که چهار هزار نفر بوده‏اند.[25]

در کتاب حلیة الاولیاى‌ ابو نعیم نقل شده است که پیشوایان دین و علماى‌ بزرگ، از جعفر بن محمد، حدیث روایت کرده‏اند مانند مالک بن انس، شعبه بن الحجاج، سفیان ثورى‌، ابن جریح، عبداللّه بن عمرو، روح بن قاسم، سفیان عیینه، سلیمان بن بلال، اسماعیل بن جعفر، حاتم بن اسماعیل، عبدالعزیز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهیم بن طهّان.

مسلم در صحیح خود از او نقل حدیث کرده و بدان‏ها احتجاج کرده است.[26]

دیگران گفته‏اند، مالک و شافعى‌ و حسن و صالح و ابوایّوب سجستانى‌ و عمرو بن دینار و احمد بن حنبل نیز از جعفر بن محمد حدیث دارند.

مالک بن انس گفته است: «تاکنون دیده و شنیده نشده که کسى‌ از جهت فضل و علم و عبادت و پرهیزکارى‌، افضل از جعفر صادق باشد.»[27]

حضرت صادق علیه السلام فرمود: «آن چه در آسمان و زمین و در بهشت و دوزخ و در گذشته و آینده وجود دارد، همه را مى‌‏دانم و از قرآن استفاده مى‌‏کنم.» آن گاه دستش را باز کرد و فرمود: «این گونه خدا در قرآن فرموده: «تِبْیاناً لِکُلِّ شَى‌‏ءٍ».[28]

صالح بن اسود گفته است: از جعفر بن محمد علیه السلام شنیدم که مى‌‏فرمود: «هر چه خواستید از من سؤال کنید، قبل از این که مرا نیابید، زیرا بعد از من، کسى‌ نمى‌‏تواند مانند من براى‌ شما حدیث بگوید.»[29]

اسماعیل بن جابر، از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «خداى‌ متعال، حضرت محمد صلى‌ الله علیه و آله را به پیامبرى‌ فرستاد و بعد از او پیامبرى‌ نخواهد آمد. کتابى‌ را بر او نازل کرد و بعد از آن کتابى‌ نخواهد آمد. در آن کتاب‏ها، کارهایى‌ را حلال و کارهایى‌ را حرام کرد. حلال و حرام خدا، تا قیامت حلال و حرام خواهد بود. اخبار گذشتگان و آیندگان و این زمان، در این کتاب آسمانى‌ است.» آن گاه به سینه خود اشاره کرد و فرمود: «همه را ما مى‌‏دانیم.»[30]

امام صادق علیه السلام مى‌‏فرمود: «علوم ما، چهار قسم است: اندوخته‏هاى‌ سابق، مکتوب، آن چه در قلب ما القا مى‌‏گردد، آن چه در گوش ما گفته مى‌‏شود. کتاب جفر احمر، جفر ابیض، مصحف فاطمه، کتاب جامعه، نزد ماست. هر چه را مردم بدان نیاز دارند، در آن‏ها ثبت شده است.»[31]

ابن ابى‌ الحدید مى‌‏نویسد: «اصحاب ابوحنیفه، مانند ابو یوسف و محمد و ... علم فقه را از ابوحنیفه گرفتند. شافعى‌، شاگرد محمد بن حسن بود که فقهش را از ابوحنیفه گرفته است. احمد بن حنبل، فقه خود را از شافعى‌ فرا گرفته است، پس فقه او نیز به ابوحنیفه بر مى‌‏گردد. ابوحنیفه علم خود را از جعفر بن محمد علیه السلام فرا گرفته است.»[32]

مسعودى‌ نوشته است: «ابوعبدالله جعفر بن محمد، براى‌ عامّه مردم و خواص، جلسه داشت. از اطراف بلاد مى‌‏آمدند و از مسائل حلال و حرام و تفسیر و تأویل قرآن و احکام قضا سؤال مى‌‏کردند. کسى‌ خارج نمى‌‏شد که از جواب آن حضرت ناراضى‌ باشد.»[33]

 

 

عبادت و بندگى‌‏

امام صادق علیه السلام همانند پدران بزرگوارش از جهت عبودیت و خشوع و ذکر و دعا و نماز، در مرتبه اعلاى‌ انسانیت و برترین مردم عصر خویش بود.

از باب نمونه به برخى‌ از آنها اشاره مى‌‏شود.

روایت شده که امام صادق علیه السلام در حال نماز، به تلاوت قرآن مشغول بود که از حال عادى‌ خارج شد، هنگامى‌ که به هوش آمد علت این حال را از او پرسیدند، فرمود: «آیاتى‌ از قرآن را آن قدر تکرار کردم که گویا آن‏ها را به طور شفاهى‌ از خداى‌ متعال یا جبرئیل مى‌‏شنیدم.»[34]

ابان بن تغلب گفته است: «بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدم در حالى‌ که مشغول نماز بود، اذکار رکوع و سجده آن جناب را شمارش کردم، شصت مرتبه تسبیح گفت.»[35]

حمزة بن حمران و حسن بن زیاد گفتند: بر حضرت صادق علیه السلام وارد شدیم در حالى‌ که با جمعیتى‌ مشغول نماز عصر بود. ذکر

«سبحان ربّى‌ العظیم و بحمده»

را 33 یا 34 مرتبه در رکوع و سجده تکرار کرد.[36]

یحیى‌ بن علاء گفته است: «امام صادق علیه السلام شب بیست و سوم ماه رمضان، سخت بیمار و بسترى‌ بود. دستور داد بستر او را به مسجد رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله بردند و تا صبح مشغول عبادت بود.»[37]

ابن تغلب گفته است: «در سفر، بین مدینه و مکه، در خدمت امام صادق علیه السلام بودم. هنگامى‌ که به حرم رسید پیاده شد، غسل کرد، کفش‏هاى‌ خود را به دست گرفت و با پاى‌ برهنه داخل حرم شد.»[38]

حفض بن بخترى‌ از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: دوران جوانى‌، در عبادت، بسیار جدّیّت مى‌‏کردم، پدرم فرمود: «پسرم! در عبادت، خودت را به سختى‌ نینداز، زیرا خداى‌ متعال وقتى‌ بنده‏اش را دوست داشت، اعمال کم او را نیز قبول مى‌‏کند.»[39]

معاویة بن وهب گفته است: با حضرت صادق علیه السلام به سوى‌ بازار مدینه مى‌‏رفتیم، سوار بر الاغ بود. نزدیک بازار رسیدیم، حضرت از حیوان سوارى‌ خود پیاده شد و به سجده افتاد، سجده‏اش طولانى‌ شد. هنگامى‌ که سر از سجده برداشت، عرض کردم: «از مرکب خود پیاده شدید و سجده کردید؟» فرمود:

«یکى‌ از نعمت‏هاى‌ خدا به یادم افتاد، به همین جهت براى‌ شکر خدا سجده کردم.»

عرض کردم: «در نزدیک بازار که مردم رفت و آمد دارند؟» فرمود: «کسى‌ مرا ندید.»[40]

مالک بن انس گفته است: «مدتى‌ خدمت جعفر بن محمد رفت و آمد داشتم. او را جز در یکى‌ از این سه حال ندیدم، یا در حال نماز بود یا روزه‏دار بود یا در حال قرائت قرآن کریم. در حال نقل حدیث همیشه با وضو بود.»[41]

مالک بن انس گفت: در یک سفر حج، خدمت امام صادق علیه السلام بودم. در میقات، حیوان سوارى‌ خود را نگه داشت تا محرم شود، ولى‌ هر چه مى‌‏خواست لبّیک بگوید، نمى‌‏توانست. صدا در دهانش قطع مى‌‏شد. به گونه‏اى‌ که نزدیک بود از روى‌ مرکب سقوط کند. عرض کردم: «یا بن رسول‏اللّه! چرا تلبیه نمى‌‏گویى‌؟» فرمود: چه گونه لبّیک بگویم، در حالى‌ که امکان دارد خداى‌ متعال بگوید:

«لا لبّیک و لا سعدیک»؟[42]

 

 

طلب روزى‌ حلال‏

با این که امام صادق علیه السلام اشتغالات علمى‌ فراوانى‌ داشت و اکثر اوقات خود را در نشر علوم و معارف و پرورش شاگردان صرف مى‌‏کرد، در اوقات فراغت، در کار و کسب روزى‌ حلال نیز کوشا بود.

عبدالاعلى‌ گفته است: در یک روز گرم، حضرت صادق علیه السلام را در یکى‌ از راه‏هاى‌ مدینه دیدم. عرض کردم: «یابن رسول اللّه! فدایت شوم! با این مقامى‌ که نزد خدا دارى‌ و خویشاوندى‌ با رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله در چنین روز گرمى‌ خودت‏ را به سختى‌ انداخته‏اى‌؟» فرمود: «یا عبدالا على‌ براى‌ طلب روزى‌ از منزل خارج شده‏ام تا از مثل تو بى‌ نیاز باشم.»[43]

اسماعیل بن جابر گفته است: «امام صادق علیه السلام را در مزرعه‏اش دیدم، لباسى‌ شبیه کرباس بر تن داشت و با بیل آبیارى‌ مى‌‏کرد.»[44]

ابو عمر شیبانى‌ گفته است: حضرت امام صادق علیه السلام را در مزرعه‏اش دیدم.

لباس خَشِنى‌ پوشیده بود و با بیل کار مى‌‏کرد و عرق مى‌‏ریخت. عرض کردم:

«اجازه بدهید شما را کمک کنم» فرمود: «من دوست دارم انسان در شدت گرما، در طلب روزى‌ کار کند.»[45]

شعیب گفته است: چند نفر کارگر را اجیر کردیم که در مزرعه امام صادق علیه السلام کار کنند. قرار بود تا عصر مشغول باشند. وقتى‌ از کار خود فارغ شدند، فرمود: «قبل از این که عرقشان بخشکد، مزدشان را بپردازید.»[46]

محمد بن عذافر از پدرش نقل کرده که گفت: امام صادق علیه السلام یک هزار و هفتصد دینار به پدر من داد و فرمود: «با این پول، برایم تجارت کن.» آن گاه فرمود: «گرچه سود بردن خوب است، ولى‌ هدف من، سود نیست، بلکه قصدم این است که خداى‌ عزّوجلّ مرا در حالى‌ ببیند که خودم را در معرض فواید او قرار داده‏ام.»

پس پدرم گفت: با آن اموال تجارت کردم و یکصد دینار سود بردم. به آن‏ حضرت عرض کردم: «یکصد دینار سود بردم که براى‌ شماست.» فرمود: «آن مبلغ را نیز جزء سرمایه قرار بده.»

بعد از چندى‌ پدرم وفات کرد. امام صادق علیه السلام به من نوشت: «خدا تو را عافیت عطا کند! من مبلغ یک هزار و هشتصد دینار نزد پدرت دارم، داده بودم که به وسیله آن برایم تجارت کند، آن پول را تحویل عمربن یزید بده.»

در نامه‏هاى‌ پدرم نگاه کردم، دیدم نوشته بود: «ابو موسى‌، مبلغ یک هزار و هشتصد دینار نزد من دارد و عبدالله بن سنان و عمر بن یزید نیز از این موضوع اطلاع دارند.»[47]

 

 

انفاق و احسان‏

امام صادق علیه السلام همانند پدران بزرگوارش، با این که اموال زیادى‌ در اختیار نداشت، به مقدار میسور، به فقرا و تهى‌ دستان و قرض‏داران، احسان و انفاق مى‌‏کرد. از باب نمونه به برخى‌ از آن‏ها اشاره مى‌‏شود:

هشام بن سالم گفته است: «عادت امام صادق علیه السلام این بود که در تاریکى‌ شب، انبانى‌ را بر دوش مى‌‏گرفت که نان و گوشت و پول در آن بود و به منزل تهى‌ دستان مدینه مى‌‏رفت و آن‏ها را میان آنان تقسیم مى‌‏کرد، در حالى‌ که او را نمى‌‏شناختند. بعد از وفات امام صادق علیه السلام متوجه شدند که احسان کننده او بوده است.»[48]

معلى‌ بن خنیس گفته است: در یک شب بارانى‌، امام صادق علیه السلام را دیدم که به سوى‌ سایبان بنى‌ ساعده در حرکت بود. من از دور، او را همراهى‌ کردم، ناگهان چیزى‌ که بر دوش داشت بر زمین افتاد، امام فرمود:

«بسم اللّه، اللّهم ردّه علینا!»

نزدیک رفتم و سلام کردم. پس از جواب سلام، فرمود: «اى‌ معلى‌! سعى‌ کن آن چه را بر زمین افتاده به من باز گردانى‌».

من در تاریکى‌ شب جست و جو کردم. مقدارى‌ نان بود که پراکنده شده بود، و انبانى‌ را نیز پیدا کردم، عرض کردم: «اجازه بدهید من این‏ها را براى‌ شما حمل کنم.» فرمود: «نه، من سزاوار ترم، ولى‌ تو همراه من باش».

با هم رفتیم تا به سایبان بنى‌ ساعده رسیدیم. گروهى‌ از فقرا در آن جا خفته بودند. حضرت، براى‌ هر یک از آنان، یک قرص یا دو قرص نان گذاشت تا به آخر رسیدیم. در برگشتن عرض کردم: «یابن رسول اللّه! آیا اینان حق را شناخته‏اند؟» فرمود: «اگر حق را مى‌‏شناختند با آنان مواسات مى‌‏کردیم حتى‌ در نمک».[49]

هارون بن عیسى‌ گفته است: امام صادق علیه السلام به فرزندش محمد فرمود:

«چه مبلغ مال نزد تو باقى‌ مانده؟» عرض کرد: «چهل دینار» فرمود: «آن‏ها را بین فقرا تقسیم کن.» عرض کرد: «آن وقت دیگر چیزى‌ براى‌ خودمان نداریم!» فرمود: «این مبلغ را صدقه بده. خدا جایش را پر مى‌‏کند. آیا نمى‌‏دانى‌ که صدقه کلید روزى‌ است.»

محمد، طبق دستور پدر، اموال موجود را صدقه داد. طولى‌ نکشید مبلغ‏ چهار هزار دینار از جایى‌ براى‌ حضرت رسید. پس فرمود: «پسرم! ما، چهل دینار در راه خدا دادیم، خدا، در عوض، چهار هزار دینار براى‌ ما رسانید.»[50]

هیاج بن بسطام گفته است: «گاهى‌ امام صادق علیه السلام هر چه داشت انفاق مى‌‏کرد به گونه‏اى‌ که حتى‌ براى‌ عیالش چیزى‌ باقى‌ نمى‌‏ماند.»[51]

مفضّل بن قیس گفته است: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم، مشکلاتم را در میان گذاشتم و تقاضاى‌ دعا کردم. امام علیه السلام به کنیز خود فرمود: «کیسه‏اى‌ را که ابو جعفر براى‌ ما فرستاده بیاور.» کنیز کیسه را حاضر کرد. آن گاه به من فرمود:

«در این کیسه، چهار صد دینار هست. در رفع مشکلات خود صرف کن.» عرض کردم: «یابن رسول الله! قصد من این نبود، بلکه مى‌‏خواستم درباره‏ام دعا کنى‌.» فرمود: «البته دعا هم مى‌‏کنم، ولى‌ همه مشکلات خود را به مردم خبر نده، زیرا نزد آنان کوچک مى‌‏شوى‌».[52]

مرد تهیدستى‌ از امام صادق علیه السلام کمک خواست، حضرت به غلام خود فرمود: «چه قدر پول نزد تو موجود است؟» عرض کرد: «چهار صد درهم» فرمود: «این پول را به این مرد بده.» غلام، مجموع چهار صد درهم را به مرد فقیر داد. او پول را گرفت و تشکر کرد و رفت. امام به غلام خود فرمود: «او را برگردان.» غلام عرض کرد: «شما عطاى‌ خود را کردى‌، دیگر براى‌ چه برگردد؟» فرمود: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود: «بهترین صدقه، آن است که فقیر بى‌‏نیاز شود و ما او را بى‌ نیاز نکردیم.» آن گاه انگشتر خود را به مرد فقیر داد و فرمود: «ارزش انگشتر ده هزار درهم است. هر گاه محتاج شدى‌، آن را بفروش و در زندگى‌ صرف کن.»[53]

عمر بن یزید گفته است: مردى‌، نزد امام صادق علیه السلام عرض حاجت و تقاضاى‌ کمک کرد. حضرت به او فرمود: «اکنون چیزى‌ ندارم به تو بدهم.

صبر کن. اجناسى‌ براى‌ من مى‌‏آورند، مى‌‏فروشم و پولش را به تو مى‌‏دهم، ان شاءاللّه».

عرض کرد: «به من وعده بده.» فرمود: «چه گونه به چیزى‌ وعده بدهم که یقین به حصول آن ندارم.»[54]

ولید بن صبیح گفته است: مردى‌ خدمت امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: «معلّى‌ بن خنیس، مبلغى‌ به من بدهکار است و حق مرا تضییع کرده است.»

حضرت فرمود: «حق تو را قاتل معلّى‌ تضییع کرده است. اگر زنده بود، مى‌‏پرداخت.» آن گاه به ولید فرمود: «قرض معلى‌ را ادا کن. من مى‌‏خواهم معلى‌ آرامش داشته باشد. گر چه آرام هست.»[55]

ابو حنیفه، شتربان حاجیان گفته است: من و باجناق خودم، بر سر میراث در حال نزاع بودیم. در همین حال، مفضّل بر ما عبور کرد. ساعتى‌ توقف کرد و گفت: «منزل من بیایید. وقتى‌ به منزل او رفتیم بین ما به مبلغ چهار صد درهم، مصالحه کرد. خودش هم آن مبلغ را به ما پرداخت و گفت: این پول از مال‏ شخصى‌ من نیست، بلکه از مال امام صادق علیه السلام است. به من فرموده: «هر گاه در بین اصحاب نزاعى‌ به وجود آمد، با اموال من در میان آنان صلح برقرار ساز.»[56]

فضل بن ابى‌ قره گفته است: حضرت امام صادق علیه السلام کیسه‏هایى‌ از دینار را به شخصى‌ داد و فرمود: «این‏ها را به خانه فلان شخص و فلان شخص- از خویشان امام- ببر، به آنان بده و بگو از عراق براى‌ شما فرستاده‏اند.»

او نیز طبق دستور امام پول‏ها را میان آن افراد تقسیم کرد. پول را مى‌‏گرفتند و مى‌‏گفتند: «خدا به تو جزاى‌ خیر بدهد، اما خدا بین ما و جعفر حکم کند که توجهى‌ به ما ندارد.»

وقتى‌ فرستاده برگشت و سخن آنان را براى‌ حضرت نقل کرد، به سجده افتاد و گفت: «پروردگارا! مرا در برابر فرزندان پدرم متواضع گردان.»[57]

راوى‌ گوید: خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم: «یابن رسول اللّه! شنیده‏ام شما در محصول «عین زیاد» کار مخصوصى‌ را انجام مى‌‏دهید.

دوست دارم آن را از خود شما بشنوم.» فرمود: «بله، دستور داده‏ام هنگامى‌ که محصول باغ به ثمر رسد، شکافى‌ در دیوار ایجاد کنند تا هر کس میل داشت، وارد باغ شود و از میوه‏هاى‌ آن بخورد. علاوه، دستور داده‏ام هر روز ده ظرف بزرگ پر از میوه آماده سازند، که هر ظرفى‌ براى‌ خوردن ده نفر کفایت مى‌‏کند.

ده نفر ده نفر مى‌‏آیند و مى‌‏خورند و بیرون مى‌‏روند. براى‌ هر یک از افراد، به مقدار یک مد (ده سیر) خرما مى‌‏گذارند. علاوه، براى‌ تمام همسایگان باغ که‏ افراد سال‏خورده، کودک، مریض یا زن هستند و قدرت حضور ندارند، یک مد خرما مى‌‏فرستم. وقتى‌ مزد کارگران و تقویم کنندگان و وکلا و سایران را از آن میوه‏ها پرداخت کردم، باقى‌‏مانده را به مدینه حمل مى‌‏کنم و مقدارى‌ از آن را بین خانواده‏ها و نیازمندان، به مقدار دو بار یا سه بار یا کم یا زیادتر، به اندازه نیاز آنان تقسیم مى‌‏کنم. بعد از همه این‏ها، چهار صد دینار براى‌ خودم باقى‌ مى‌‏ماند. در صورتى‌ که مجموع باغ چهار هزار دینار بوده است».[58]

 

انصاف و نوع دوستى‌‏

ابو جعفر نزارى‌ گفته است: حضرت صادق علیه السلام مبلغ یک هزار دینار، به مصادف (غلام خود) داد و فرمود: «با این پول، تجارت کن، به مصر برو، زیرا عائله من زیاد شده‏اند.»

مصادف با آن پول، اجناسى‌ را خرید و همراه تجّار به مصر سفر کرد. وقتى‌ نزدیک مصر رسیدند، گروهى‌ در خارج مصر از آنان استقبال کردند. تجّار، از وضع اجناس خود که مورد نیاز عموم مردم بود، جویا شدند. آنان در پاسخ گفتند: «این اجناس در شهر کمیاب است.» پس آنان پیمان بستند که اجناس خود را از سود دینار با دینار ارزان‏تر نفروشند. همین کار را کردند. پول اجناس خود را گرفتند و به مدینه باز گشتند.

مصادف نیز خدمت امام صادق علیه السلام آمد. دو کیسه پول به همراه آورده بود که در هر یک از آنها مبلغ یک هزار دینار بود.

عرض کرد: «این یک هزار دینار اصل سرمایه و این یک هزار دینار هم سود آن.» حضرت فرمود: «سود زیادى‌ است! چه گونه آن را به دست آوردى‌؟» مصادف جریان را برایش تعریف کرد. امام صادق علیه السلام فرمود:

«سبحان اللّه! چه گونه با هم پیمان بستید که اجناس خود را جز با سود دینار به دینار نفروشید؟!» آن گاه یکى‌ از آن دو کیسه را گرفت و فرمود: «این همان رأس المال من، و به آن سودى‌ که از این راه به دست آمده، نیاز ندارم. اى‌ مصادف! شمشیر زدن آسان‏تر از طلب روزى‌ حلال است.»[59]

معتب گفته است: امام صادق علیه السلام به من فرمود: «اجناس در مدینه گران شده است. ما چه مقدار طعام داریم؟» عرض کردم: «به اندازه خوراک چند ماه.» فرمود: آنها را به بازار ببر و بفروش» عرض کردم: «در مدینه، اجناس مورد نیاز کمیاب است.» فرمود: «ببر بفروش و براى‌ ما هم همانند مردم، روز به روز خریدارى‌ کن.»

و فرمود: «غذاى‌ خانواده من از جو و گندم باشد. خدا مى‌‏داند که من مى‌‏توانم غذاى‌ خانواده‏ام را از گندم خالص تهیه کنم، ولى‌ دوست دارم خداى‌ متعال شاهد باشد که من در معیشت خود و خانواده‏ام، اقتصاد و اعتدال را رعایت مى‌‏کنم.»[60]

 

توصیه به ادخال سرور

امام صادق علیه السلام علاوه بر این که احسان مى‌‏کرد و به حل مشکلات گرفتاران، اقدام مى‌‏نمود، به دیگران هم سفارش مى‌‏کرد که چنین کنند.

مردى‌ خدمت امام صادق علیه السلام عرض کرد: در دیوان نجاشى‌، که بر اهواز و فارس ولایت دارد، خراجى‌ بر عهده من نهاده شده که قدرت پرداخت آن را ندارم. نجاشى‌ به شما ارادت دارد، اگر صلاح بدانید در این‏باره به او سفارش کنید. امام صادق علیه السلام در نامه‏اى‌ نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم. سرّ اخاک یسرّک اللّه».

نامه را گرفت و به سوى‌ وطن بازگشت، به دیدن نجاشى‌ رفت و با او خلوت کرد. نامه را به او تقدیم کرد و گفت: «این نامه را حضرت امام صادق علیه السلام براى‌ شما فرستاده است. نجاشى‌ نامه را گرفت و بوسید و بر چشم گذاشت و گفت: «حاجت تو چیست؟» گفت: «خراجى‌ در دیوان شما بر عهده من نهاده شده که قدرت پرداخت آن را ندارم.» پرسید: «چه مبلغ؟» گفت: «ده هزار درهم.»

نجاشى‌ کاتب خود را خواست و به او گفت: «بدهى‌ این مرد را از اموال شخصى‌ من ادا کن» دستور داد مالیات سال آینده را نیز از او نگیرند. آن گاه به آن مرد گفت: «آیا تو را خوش حال کردم؟» گفت: «بلى‌، فدایت شوم.» سپس دستور داد یک حیوان سوارى‌ و یک غلام و یک کنیز و یک دست لباس به او عطا کردند. و در هر مرتبه مى‌‏پرسید: «آیا تو را خشنود کردم؟» و او جواب مى‌‏داد: «آرى‌» سپس گفت: «فرش این خانه را که بر روى‌ آن نامه امام صادق مولایم را دریافت کردم نیز جمع کنید و به این مرد بدهید.» سپس گفت: «در آینده، هر گاه حاجتى‌ پیدا کردى‌، نزد من بیا.»

آن مرد اموال را گرفت و خارج شد. چندى‌ بعد خدمت امام صادق علیه السلام رسید و جریان نامه و کار نجاشى‌ را برایش تعریف کرد. امام صادق علیه السلام بسیار خشنود شد. آن مرد عرض کرد: «یابن رسول اللّه! گویا از عمل او خشنود شدید؟» فرمود: «آرى‌، به خدا سوگند! خدا و رسولش نیز از این عمل خشنود شدند.»[61]

محمد بن بشر، یک هزار دینار به شهاب بدهکار بود و قدرت پرداخت آن را نداشت. خدمت امام صادق علیه السلام رسید و تقاضا کرد با شهاب صحبت کند که بدهکارى‌ او را تا بعد از موسم حج تأخیر بیندازد. حضرت صادق علیه السلام شهاب را فرا خواند و به او فرمود: «تو از حال محمد و ارتباطش با ما اطلاع دارى‌. مى‌‏گوید، مبلغ یک هزار دینار به شما بدهکار است. این پول را در راه خوراک و شهوت‏رانى‌ صرف نکرده، بلکه از مردم طلب‏کار است. من دوست دارم، این پول را به او ببخشى‌ و حلالش کنى‌.» و فرمود: «شاید تو تصور مى‌‏کنى‌ که در عوض این پول خدا از حسنات او برمى‌ دارد و به تو عطا مى‌‏کند؟».

شهاب عرض کرد: «ما این گونه مى‌‏پنداریم.»

امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند متعال، عادل‏تر از این است که بنده‏اش در شب‏هاى‌ سرد به عبادت برخیزد و روزهاى‌ گرم را روزه بگیرد و خانه خدا را طواف کند، آن گاه همه این‏ها را از او بگیرد و به دیگرى‌ بدهد! نه! چنین نیست! بلکه فضل خدا زیاد است و به بنده مؤمن خود تفضل مى‌‏کند.»

شهاب عرض کرد: «یابن رسول اللّه! او را حلال کردم.»[62]

 

صبر در مصیبت‏

قتیبه گفته است: خدمت حضرت امام صادق علیه السلام رسیدم تا از فرزند بیمارش عیادت کنم. امام را در منزل دیدم که به شدت محزون است. احوال فرزندش را پرسیدم. فرمود: «واللّه! در همان حال بیمارى‌ است.»

بعد از ساعتى‌، داخل منزل شد و طولى‌ نکشید که برگشت، چهره‏اش افروخته و حزنش برطرف شده بود. تصور کردیم فرزندش بهبود یافته است.

از احوال کودک جویا شدیم. فرمود: «از دنیا رفت».

عرض کردم: «در زمانى‌ که فرزندت زنده بود، محزون بودى‌، ولى‌ اکنون که از دنیا رفته، حزن شما برطرف شده است! چه گونه است؟» فرمود: «سیره ما اهل بیت، چنین است که قبل از وقوع مصیبت، محزون هستیم، ولى‌ بعد از وقوع آن مصیبت، به امر خدا راضى‌ و تسلیم مى‌‏شویم.»[63]

سفیان ثورى‌، بر حضرت امام صادق علیه السلام وارد شد. حال آن حضرت را دگرگون دید. علت آن را پرسید. فرمود: «افراد خانواده را از رفتن به پشت بام نهى‌ کرده بودم، اما وقتى‌ داخل خانه شدم یکى‌ از کنیزان را دیدم که یکى‌ از فرزندان را بر دوش گرفته از نردبان بالا مى‌‏رود. هنگامى‌ که مرا دید، از ترس لرزید و کودک بر زمین افتاد و مرد. اکنون نگرانى‌ من از مرگ فرزندم نیست، بلکه بدین جهت نگرانم که کنیز از من ترسید و این حادثه، به وقوع پیوست.»

آن گاه به کنیز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد کردم. چیزى‌ بر تو نیست.» این سخن را دو مرتبه تکرار کرد.[64]

علاء بن کامل گفت: خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم. ناگهان صداى‌ گریه از داخل خانه برخاست. امام صادق علیه السلام با شنیدن صداى‌ شیون بر پا خاست و فرمود: «إِنّا لِلَّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» آن گاه نشست و به صحبت خود ادامه داد تا فراغت یافت. سپس فرمود: «ما به عافیت خودمان و فرزندان و اموالمان علاقه داریم، ولى‌ هنگامى‌ که قضاى‌ الهى‌ وارد شد، سزاوار نیست آن چه را خدا خواسته، دوست نداریم.»[65][66]

 

[1]. همان، ج 47، ص 1- 11.
[2]. همان، ص 16.
[3]. بحارالأنوار، ج 47، ص 20؛ مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 297 و حلیة الاولیاء، ج 3، ص 193.
[4]. بحارالأنوار، ج 47، ص 29؛ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 270.
[5]. مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 299.
[6]. تاریخ یعقوبى‌، ج 2، ص 383.
[7]. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104.
[8]. الملل و النحل، ج 1، ص 166.
[9]. الصواعق المحرقه، ص 201.
[10]. الفصول المهمه، ص 204.
[11]. مطالب السؤول، ج 2، ص 110.
[12]. الارشاد، ج 2، ص 179.
[13]. بحارالأنوار، ج 47، ص 12.
[14]. همان، ص 13.
[15]. همان.
[16]. بحارالأنوار، ج 47، ص 14؛ الفصول المهمه، ص 204 و الارشاد، ج 2، ص 181.
[17]. بحارالأنوار، ج 47، ص 15 و الارشاد، ج 2، ص 180.
[18]. بحارالأنوار، ج 47، ص 15.
[19]. همان.
[20]. همان، ص 12 و الارشاد، ج 2، ص 180.
[21]. بحارالأنوار، ج 47، ص 36 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 272.
[22]. بحارالأنوار، ج 47، ص 58.
[23]. اثبات الهداة، ج 5، ص 328.
[24]. الارشاد، ج 2، ص 182.
[25]. مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 268.
[26]. همان.
[27]. همان.
[28]. همان، ص 270.
[29]. بحارالأنوار، ج 47، ص 33.
[30]. همان، ص 35.
[31]. بحارالأنوار، ج 47، ص 26.
[32]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 18.
[33]. اثبات الوصیه، ص 156.
[34]. بحارالأنوار، ج 47، ص 58.
[35]. همان، ج 47، ص 50.
[36]. همان.
[37]. همان، ص 53.
[38]. همان، ص 54.
[39]. همان، ص 55.
[40]. همان، ص 21.
[41]. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 297.
[42]. مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 297.
[43]. بحارالأنوار، ج 47، ص 55.
[44]. همان، ص 56.
[45]. همان، ص 57.
[46]. همان.
[47]. همان، ص 56.
[48]. همان، ص 38.
[49]. همان، ص 20.
[50]. همان، ص 38.
[51]. بحارالأنوار، ج 47، ص 23 و تذکرة الخواص، ص 342.
[52]. بحارالأنوار، ج 47، ص 34.
[53]. همان، ص 61.
[54]. همان، ص 58.
[55]. همان، ص 337.
[56]. بحارالأنوار، ج 47، ص 57 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 295.
[57]. بحارالأنوار، ج 47، ص 60.
[58]. همان، ص 51.
[59]. همان، ص 59.
[60]. همان.
[61]. همان، ص 370.
[62]. همان، ص 364.
[63]. همان، ص 49.
[64]. همان، ص 24 و مناقب آل ابى‌ طالب، ج 4، ص 296.
[65]. بحارالأنوار، ج 47، ص 49.
[66] امینى‌، ابراهیم، امامت و امامان علیهم السلام، 1جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: اول، 1388.