امام چهارم: امام زین العابدین علیه السلام
تولد و شهادت
على بن حسین علیه السلام بنابر بعض اقوال، در نیمه ماه جمادى الاولى سال 31 یا 36 هجرى در مدینه به دنیا آمد.[1]
پدرش، حسین بن على و مادرش، بنا به قولى، شهربانو دختر یزدگرد بود.[2]
کنیهاش، ابوالحسن، ابوالقاسم، ابومحمد، ابوبکر، و از مشهورترین القابش، زین العابدین، زین الصالحین، سجاد است.[3]
بنابر بعض اقوال، در تاریخ دوازدهم محرم سال نود و چهار هجرى، در مدینه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع مدفون گشت.
57 سال در این جهان زندگى کرد. دو ساله بود که جدش على بن ابىطالب به شهادت رسید. ده سال، دوران امامت عمویش امام حسن را درک کرد. در عاشوراى شصت و یکم، زمان شهادت پدر، 22 سال داشت و بعد از پدر، 35 سال زندگى کرد که دوران امامت آن حضرت است.[4] و در دوازدهم محرم سال 95 هجرى در مدینه وفات کرد و بدن مطهّرش در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
نصوص بر امامت
براى اثبات امامت على بن حسین علیه السلام علاوه بر ادلّه کلى و مشترک بین دوازده امام که قبلًا بدانها اشاره شد، به ادلّه خاصى نیز استدلال شده که در این جا به برخى از آنها اشاره مىکنیم؛ یعنى نصوصى که از پدرش در اینباره آمده است.
ابوبکر حضرمى از امام صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: «هنگامى که حسین بن على علیه السلام عازم سفر به عراق بود، کتب و وصیتنامه را نزد ام سلمه به امانت گذاشت. موقعى که على بن حسین علیه السلام از سفر کربلا به مدینه باز گشت، امسلمه آن امانتها را به آن حضرت تحویل داد.»[5]
فضیل بن یسار، از امام محمد باقر علیه السلام نقل کرده که فرمود: «هنگامى که امام حسین علیه السلام عازم سفر به عراق بود، وصیت نامه و کتب و چیزهاى دیگرى را به امسلمه همسر پیامبر سپرد و فرمود: «وقتى فرزند بزرگ من نزد تو آمد این امانتها را به او تحویل بده». بعد از شهادت امام حسین علیه السلام فرزندش على نزد ام سلمه رفت و امانتها را تحویل گرفت.[6]
ابوالجارود از امام محمد باقر علیه السلام نقل کرده که فرمود: امام حسین علیه السلام قبل از شهادت، فاطمه دخترش را خواست و کتابى را که در هم پیچیده بود و وصیتى را که آشکار بود به وى سپرد. در آن هنگام على بن حسین علیه السلام سخت بیمار بود. بعداً فاطمه آن کتاب را تحویل على بن حسین علیه السلام داد. به خدا سوگند! همان کتاب، اکنون در اختیار ماست.
ابوالجارود عرض کرد: «در این کتاب چه مطالبى است، جانم به قربانت؟» فرمود: «آن چه انسانها بدان نیاز دارند در این کتاب هست، به خداسوگند! همه حدود و احکام اسلام در آن است، حتى جریمه یک خراش».[7]
عبداللّه بن عتبه مىگوید: نزد حسین بن على علیه السلام بودم که على بن حسین وارد شد، به آن حضرت عرض کردم: «اگر خداى نکرده مرگ شما رسید به چه کسى مراجعه کنیم؟». فرمود: «به این پسرم. او امام و پدر امامان است.»[8]
مسعودى در کتاب اثبات الوصیه مىنویسد: «حسین علیه السلام در کربلا، على بن حسین را در حالى که بیمار بود، فرا خواند و اسم اعظم و مواریث پیامبر را در اختیار او قرار داد و به وى اطلاع داد که علوم و صحیفهها و سلاح را به ام سلمه سپرده و توصیه کرده که همه را تحویل او بدهد.»[9]
سید مرتضى در کتاب عیون المعجزات نوشته است: راویان حدیث روایت کردهاند که حسین بن على علیه السلام وصیت کرد اسم اعظم و مواریث پیامبران را به فرزندش على بن حسین بدهند و فرمود: «او بعد از من، امام خواهد بود.»[10]
محمد بن مسلم مىگوید: از امام صادق علیه السلام سؤال کردم: «انگشتر حسین بن على علیه السلام به چه کسى رسید؟ من شنیدهام که انگشتر او را در کربلا از دستش بیرون آوردند». فرمود: «چنین نیست که گفتهاند، بلکه حسین علیه السلام به فرزندش على بن حسین وصیت کرد و انگشتر خود را به او داد و امر امامت را به او واگذار کرد، چنان که رسول خدا صلى الله علیه و آله همین عمل را در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام انجام داد، و امیرالمؤمنین نسبت به فرزندش حسن و امام حسن درباره برادرش حسین علیه السلام. بعد از على بن حسین، آن انگشتر به پدر من رسید و بعد از او به من رسیده است. من هر روز جمعه آن انگشتر را به دست خود مىکنم و با آن نماز مىخوانم.»
محمد بن مسلم گفت: در روز جمعه، بر امام صادق علیه السلام وارد شدم. او در حال نماز بود. وقتى از نماز فارغ شد، انگشتش را به سوى من دراز کرد. دیدم انگشترى در دست مبارکش است که نقش آن
«لا إله إلّااللّه عُدّة للقاء اللّه»
بود. آن گاه فرمود: «این انگشتر جدم ابوعبداللّه حسین بن على علیه السلام است.»[11]
نویسنده کتاب کشف الغمه براى اثبات امامت على بن حسین علیه السلام به چند دلیل دیگر نیز استدلال کرده است:
اول- حضرت سجاد علیه السلام بعد از پدر، از جهت علم و عمل، افضل مردم زمان خود بود و با وجود انسان افضل، غیر افضل نمىتواند امام باشد. به دلیل عقل.
دوم- با ادلّه عقلى و نقلى، به اثبات رسیده که وجود امام در همه زمانها ضرورت دارد و هیچ زمانى زمین بدون حجت نخواهد شد. از سوى دیگر، کسانى که در زمان على بن حسین مدعى امامت بودهاند، دلیل درستى بر امامت خود نداشتند و ادعایشان باطل بود، بنابراین، امامت آن حضرت ثابت مىشود، چون زمین بدون امام نخواهد بود.
سوم- از جانب رسول خدا صلى الله علیه و آله بر امامت على بن حسین، نصوصى وارد شده است، مانند حدیث لوح که جابر آن را از پیامبر نقل کرده و امام محمد باقر علیه السلام آن را از پدرش و او از جدش و او از فاطمه دختر رسول خدا روایت کرده است. اسامى دوازده امام و از جمله امام سجاد در آن ثبت است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حیات حسین بن على از امامت فرزندش على خبر داده، چنان که از احادیث استفاده مىشود.
نیز حسین بن على علیه السلام قبل از شهادت خود به امامت فرزندش على وصیت کرد و وصیتنامه را به ام سلمه سپرد تا بعد از خودش به على تحویل دهد و مطالبه آن را از ام سلمه، یکى از نشانههاى صدق دعواى امامت دانسته است.[12]
جابر بن عبدالله انصارى عرض کرد: «یا رسول الله! امامان از فرزندان على بن ابى طالب چه کسانى هستند؟» فرمود: «حسن و حسین، سید جوانان اهل بهشت. بعد از آن دو، سید عابدین على بن حسین و بعد از او، باقر محمدبن على، اى جابر! تو او را درک خواهى کرد. سلام مرابه او برسان. بعد از او، صادق جعفر بن محمد، بعداز او کاظم موسى بن جعفر، بعد از او، رضا على بن موسى، بعد از او، تقى محمد بن على، بعد از او نقىّ على بن محمد، بعد از او، زکىّ حسن بن على و بعد از او، پسرش قائم به حق، مهدى امت خواهد بود. که جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد، بعد از این که از ظلم و ستم پر شده است.
اى جابر! اینان، خلفا و اوصیاو اولاد و عترت من هستند. هر کس از آنان اطاعت کند، از من اطاعت کرده و هر کس با آنان مخالفت کند، با من مخالفت کرده است. هر کس آنان یا یکى از آنان را انکار کند، مرا انکار کرده است. به برکت وجود ایشان، خدا زمین را حفظ مىکند و اهلش را فرو نمىبرد».[13]
فضائل و مکارم اخلاق
على بن حسین علیه السلام بزرگترین و شریفترین مردم زمان خود بود، به طورى که او را زینت عبادت کنندگان مىدانستند.
امام صادق علیه السلام مىفرمود: منادى در قیامت ندا مىکند: «زین العابدین کجاست؟» گویا على بن حسین را مشاهده مىکنم که برخاسته و در بین صفوف در حرکت است.[14]
هنگامى که على بن حسین علیه السلام از نزد عمر بن عبدالعزیز برخاست، عمر از حاضران پرسید: «شریفترین مردم کیست؟» گفتند: «خود شما». گفت: «نه، درست نگفتید، بلکه شریفترین مردم، کسى است که اکنون از نزد من برخاست.»[15]
هشام بن عبدالملک، قبل از خلافت به حج رفت، خواست حجرالاسود را استلام کند، ولى به خاطر کثرت جمعیت نتوانست، در همین زمان، على بن حسین رسید. حاجیان راه را برایش باز کردند تا حجرالاسود را استلام کرد. همراهان هشام گفتند: «این مرد کیست که مردم براى استلام او، راه را باز کردند؟» هشام گفت: «من او را نمىشناسم» فرزدق شاعر، سخن هشام را شنید و گفت: «ولى من او را خوب مىشناسم.
على بن حسین زین العابدین است.». آن گاه براى معرفى آن حضرت، اشعار زیبایى سرود.[16]
ابوحازم و سفیان بن عیینه و زهرى گفتهاند: «در میان بنى هاشم، افضل و افقه از على بن حسین ندیدیم.»[17]
عبادت و شب زنده دارى
بعد از على بن ابى طالب علیه السلام على بن حسین، عابدترین مردم زمان بود، به گونهاى که زین العابدین لقب یافت.
امام صادق علیه السلام درباره آن حضرت فرمود: «هنگامى که وقت نماز فرا مىرسید، بدنش مىلرزید، رنگش زرد مىشد، همانند نهال درخت خرما به لرزه مىافتاد.»[18]
امام باقر علیه السلام فرمود: «وقتى پدرم به نماز مىایستاد، مانند ساقه درختى بود که از جاى خود حرکت نمىکند.»[19]
ابوحمزه ثمالى مىگوید: على بن حسین علیه السلام را دیدم که در حال نماز، عبا از شانهاش افتاد، ولى آن را درست نکرد تا این که از نماز فارغ شد. جریان را از خودش سؤال کردم. فرمود: «آیا مىدانى در برابر چه شخصى ایستاده بودم؟
همانا که نماز انسان قبول نمىشود مگر به مقدارى که قلبش به سوى خدا توجه دارد.»[20]
هنگامى که براى خواندن نماز بر مىخاست رنگش تغییر مىکرد، بدنش مىلرزید، حالش دگرگون مىشد. گاهى که از علت این تغییر حال سؤال مىکردند، مىفرمود: «مىخواهم در مقابل پادشاه بزرگى بایستم».
وقتى به نماز مشغول مىشد، از همه چیز صرف نظر مىکرد و هیچ صدایى نمىشنید.[21]
عبدالله پسر امام سجاد مىگوید: «پدرم شبها آن قدر نماز مىخواند که خسته مىشد و خود را همانند کودکان تا بستر بر روى زمین مىکشید.»[22]
على بن حسین، هر گاه بعضى نوافل روز از او فوت مىشد، شب، آنها را قضا مىکرد و به فرزندانش مىفرمود: «گر چه نوافل واجب نیستند، ولى دوست دارم به هر کار خیرى که عادت کردید، آن را ادامه بدهید.» پدرم نماز شب را در سفر و حضر ترک نمىکرد.[23]
پدر ابوحمزه ثمالى مىگوید: على بن حسین علیه السلام را در جوار کعبه دیدم که مشغول نماز بود. آن قدر قیام خود را طول داد که خسته و گاهى پا به پا مىشد.
شنیدم که مىفرمود:
«یا سیّدی! تعذّبنی و حبّک فی قلبی؟ أمّا و عزّتک لئن فعلت لتجمعنّ بینی و بین قوم طال ما عادیتم فیک».
زهرى مىگوید: على بن حسین علیه السلام مىفرمود: «اگر مردم شرق و غرب جهان بمیرند، ولى قرآن همراه من باشد، به وحشت نخواهم افتاد.
و هنگامى که به «مالک یوم الدین» مىرسید، آن قدر تکرار مىکرد که نزدیک بود بمیرد.[24]
امام باقر علیه السلام فرمود: فاطمه دختر على بن ابى طالب علیه السلام على بن حسین علیه السلام را دید که از شدت عبادت خسته و فرسوده شده است. نزد جابربن عبدالله انصارى رفت و گفت: «اى صحابى رسول خدا! ما بر شما حق داریم که اگر یکى از ما از شدت عبادت خود را به هلاکت افکند، او را نصیحت کنى که سلامت خود را نگه دارد. اکنون على بن حسین که یادگار پدرش است، پیشانى و سر زانوها و دست هایش پینه بسته است، بیایید با او صحبت کنید شاید کمتر خودش را به زحمت و سختى بیندازد».
جابر، خدمت آن حضرت مشرف شد. دید در محراب به عبادت مشغول است. على بن حسین علیه السلام به احترام جابر از جاى برخاست و احول پرسى کرد و او را در کنار خود نشانید.
جابر عرض کرد: «یا ابن رسول الله! مگر نمىدانید که خدا بهشت را براى شما و دوستداران شما، و دوزخ را براى دشمنان شما آفریده است؟ پس چرا خودتان را در عبادت این چنین به سختى افکندهاید؟»
على بن حسین علیه السلام در جواب فرمود: «اى صحابى رسول خدا! مگر نمىدانى که جدم رسول خدا، که هیچ گناهى در پروندهاش نبود، با وجود این، جدیّت در عبادت را ترک نکرد تا این که ساق و قدمهاى مبارکش ورم کرد و در پاسخ توصیه کنندگان فرمود:
«أفلا أکون عبداً شکوراً».
وقتى جابر دید سخن او در على بن حسین علیه السلام موثر نیفتاد، عرض کرد:
«یا ابن رسول الله! سلامت و جان خودت را نگه دار، زیرا تو از خانوادهاى هستى که به برکت وجود آنان، بلا از زمین برداشته مىشود و باران نازل مىگردد.»
امام سجاد علیه السلام فرمود: «اى جابر! مادام که زنده باشم، از سنت و سیره پدرانم دست بر نمىدارم تا این که آنان را ملاقت کنم.»[25]
على بن حسین علیه السلام پیاده به حج مشرف شد و فاصله بین مدینه و مکه را در مدت بیست روز طى کرد.[26]
احسان به مستمندان
امام محمد باقر علیه السلام فرمود: «پدرم، دو مرتبه، همه اموال خود را دو نیمه کرد و نصف آن را بین فقرا تقسیم نمود.»[27]
على بن حسین علیهما السلام همیان خود را پر از نان و طعام مىکرد و بین مستمندان تقسیم مىنمود و مىفرمود: «صدقه، آتش غضب خدا را خاموش مىکند.»[28]
عمر بن دینار مىگوید: زید بن اسامه به هنگام مرگ گریه مىکرد. على بن حسین علیهما السلام که حاضر بود، علت گریهاش را جویا شد. عرض کرد: «مبلغ پانزده هزار دینار بدهکارم و نمىتوانم آن را بپردازم. مىترسم بمیرم و زیر دین بمانم.» امام سجاد علیه السلام فرمود: «ناراحت نباش، من دین تو را بر عهده مىگیرم و مىپردازم.»[29]
عبدالله در حال احتضار بود. طلبکاران نزدش اجتماع کرده بودند و طلب خود را مىخواستند، او گفت: «چیزى ندارم به شما بدهم، ولى به یکى از دو پسر عمویم على بن حسین و عبدالله بن جعفر، وصیت مىکنم طلب شما را بپردازند. هر کدام را که راضى هستید، انتخاب کنید.» طلبکاران گفتند:
«عبدالله بن جعفر ثروتمند است، ولى على بن حسین گرچه مال ندارد، اما راستگوست و او را بهتر مىپسندیم.»
موضوع را به على بن حسین خبر دادند. فرمود: «طلب شما را موقع برداشت غلّه مىپردازم» طلبکاران راضى شدند، در حالى که آن حضرت غلّهاى نداشت. اتفاقاً موقع برداشت غلّه، خداوند متعال اموالى را برایش فراهم کرد تا با آن دینش را ادا کند.[30]
امام محمد باقر علیه السلام فرمود: پدرم در شبهاى تاریک، همیانى را بر دوش مىگرفت که از کیسههاى دینار و درهم و غذا پر بود. درِ خانه مستمندان را مىزد و درهم و دینار و طعام را بین آنان تقسیم مىکرد، در حالى که صورتش را پوشانده بود تا شناخته نشود. بعد از رحلت آن جناب، فقرا فهمیدند که آن مرد ناشناس، على بن حسین بوده است.[31]
زهرى گفت: در یک شب سرد بارانى، على بن حسین علیهما السلام را دیدم در حالى که مقدارى آرد بر دوش گرفته، مىرفت. عرض کردم: «یا ابن رسول اللّه! چه بر دوش دارى؟» فرمود: «قصد سفر دارم، زاد خود را به جاى امنى حمل مىکنم.».
عرض کردم: «اجازه بدهید غلام من شما را در حمل بار کمک کند.» حضرت اجازه نداد.
عرض کردم: «اجازه بدهید، خودم شما را کمک کنم.» فرمود: «خودم باید بار را حمل کنم و به مقصد برسانم. تو را به خدا سوگند برو دنبال کارت و مرا رها کن.»
بعد از چند روز امام را دیدم که هنوز به سفر نرفته است. عرض کردم: «یا ابن رسول الله! هنوز به سفر نرفتهاید؟» فرمود: «اى زهرى! آن سفر، چنان نبود که تو پنداشتى، بلکه سفر آخرت بود که خودم را براى آن آماده مىسازم.
آمادگى براى مرگ به دو چیز است: اجتناب از حرام و صرف اموال در کار خیر.»[32]
هنگامى که مدینه مورد تجاوز سپاه یزید واقع شد، على بن حسین علیهما السلام چهار صد خانوار را تحت تکفل خود قرار داد تا زمانى که لشکر مسلم بن عقبه مدینه را ترک کرد.[33]
تواضع و فروتنى
على بن حسین علیه السلام در حالى که بر مرکب خود سوار بود، بر جمعى از جذامیان عبور کرد که در حال صرف غذا بودند. آن حضرت را به تناول غذا دعوت کردند. فرمود: «روزه دارم وگرنه دعوت شما را مىپذیرفتم.» وقتى به منزل رسید، دستور داد براى آنان غذاى خوبى فراهم ساختند. آن گاه آنان را به میهمانى دعوت کرد و با هم غذا خوردند.[34]
عفو و احسان
یکى از اصحاب امام سجاد علیه السلام روایت مىکند که یک نفر از خویشان امام، در حضور جمعى از اصحاب، به آن حضرت شدیداً دشنام داد و بدگویى کرد، ولى آن جناب اصلًا جوابش را نداد. بعد از چندى به اصحاب فرمود:
«دشنامهاى آن مرد را شنیدید، اکنون مىخواهم بروم جوابش را بدهم، اگر شما مىخواهید همراهم باشید.
با آن حضرت به سوى منزل آن شخص حرکت کردیم، شنیدیم که در بین راه، این آیه را زمزمه مىکرد: «وَالکاظِمِینَ الغَیْظَ وَالعافِینَ عَنِ النّاسِ وَاللَّهُ یُحِبُّ الُمحْسِنِینَ».
وقتى به منزل آن مرد رسیدیم، از منزل خارج شد در حالى که آماده نزاع و حمله بود، زیرا چنین مىپنداشت که على بن حسین آمده تا جسارتهاى او را تلافى کند.
در این حال امام سجاد علیه السلام به او فرمود: «برادر! تو درباره من چنین و چنان گفتى. اگر آن چه گفتى، درست باشد، من توبه مىکنم و اگر دروغ باشد، خدا گناهان تو را ببخشد.»
آن مرد از گفتار خود پشیمان شد. پیشانى آن حضرت را بوسید و عرض کرد: «من چیزهایى را گفتم که در شما نبود و خودم به آنها سزاوارترم.»[35]
کنیز على بن حسین علیهما السلام آب مىریخت تا آن حضرت وضو بگیرد.
ناگهان آفتابه از دست کنیز بر سر حضرت افتاد و صورتش را زخم کرد. امام سر برداشت و به کنیز نگاه کرد. کنیز عرض کرد: «خدا در قرآن مىگوید: «وَالکاظِمِینَ الغَیْظَ». امام فرمود: «خشم خودم را فرو نشاندم».
کنیز عرض کرد: «وَالعافِینَ عَنِ النّاسِ» امام فرمود: «خدا گناه تو را ببخشد.»
کنیز عرض کرد: «وَاللَّهُ یُحِبُّ الُمحْسِنِینَ» امام فرمود: «تو را آزاد کردم هر جا خواستى برو».[36]
امام سجاد علیه السلام میهمان داشت و خادم براى میهمانان کباب مىآورد. ناگهان سیخ آهنى کباب بر سر یکى از کودکان که زیر پله بود، افتاد. غلام متحیر و مضطرب شد. امام به او فرمود: «تو این عمل را عمداً انجام ندادى و آزاد هستى.»[37]
مردى در خارج منزل به امام سجاد دشنام داد و توهین کرد. همراهان امام خواستند به توهین کننده حمله کنند. امام آنان را نهى کرد. آن گاه به آن شخص فرمود: «آن چه بر تو پوشیده است، بیشتر از اینهاست. آیا حاجتى دارى که به تو کمک کنم؟» سپس لباسى را به او عطا کرد و دستور داد یک هزار درهم به وى دادند.
مرد از این برخورد و احسان، شرمنده و از کردار خود پشیمان شد. بعداً هر گاه امام را مىدید عرض مىکرد: «شهادت مىدهم که تو از اولاد پیامبر هستى».[38]
على بن حسین علیهما السلام شبانه به درب منزل پسر عمویش مىرفت و به صورت ناشناس به او کمک مىکرد. آن مرد گفت: «خدا تو را رحمت کند که به من احسان مىکنى، ولى على بن حسین به من کمک نمىکند. خدا جزاى خیر از جانب من به او ندهد.»
حضرت سخنان او را مىشنید و تحمل مىکرد و خودش را معرفى نمىکرد. بعد از وفات على بن الحسین که کمکها قطع شد، فهمید که احسان کننده، امام سجاد بوده است. بعد از آن سر قبرش مىرفت و گریه مىکرد.[39]
على بن حسین علیهما السلام به جماعتى برخورد کرد که غیبت او را مىکردند.
حضرت توقف کرد و فرمود: «اگر شما راست مىگویید، خدا مرا ببخشد، و اگر دروغ مىگویید شما را مورد مغفرت قرار دهد.»[40][41]
[1]. بحارالأنوار، ج 46، ص 14.
[2]. همان، ص 13.
[3]. همان، ص 4.
[4]. همان، ج 46، ص 8 و 154
[5]. اثبات الهداة، ج 5، ص 212.
[6]. همان.
[7]. همان، ص 213: در این جا، لازم است به شبههاى که امکان دارد در بعض اذهان وارد شود و پاسخ آن، اشاره کوتاهى داشته باشیم. ممکن است کسى بگوید:« در حدیث ابوالجارود آمده بود« که امام حسین، کتاب و وصیت نامه را به دخترش فاطمه سپرد. در صورتى که در دو حدیث ابوبکر حضرمى و فضیل بن یسار آمده که امام حسین، کتاب و وصیت نامه را بهام سلمه سپرد. این دو امر، چگونه با هم سازگار هستند؟ در پاسخ مىتوان گفت، شاید کتابها و وصیتنامهها، متعدّد بوده است و حضرت، بعض آنها را به امسلمه سپرده و بعض دیگر را به دخترش فاطمه.
[8]. اثبات الهداة، ج 5، ص 215.
[9]. همان، ص 216.
[10]. همان.
[11]. بحارالأنوار، ج 46، ص 17.
[12]. کشف الغمه، ج 2، ص 265.
[13]. کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 372.
[14]. بحارالأنوار، ج 46، ص 3.
[15]. همان.
[16]. کشف الغمه، ج 2، ص 291.
[17]. بحارالأنوار، ج 46، ص 97.
[18]. همان، ص 55.
[19]. همان، ص 64.
[20]. همان، ص 66.
[21]. همان، ص 80.
[22]. همان، ص 99.
[23]. همان، ص 98.
[24]. همان، ص 107.
[25]. همان، ص 60.
[26]. همان، ص 76.
[27]. همان، ص 90.
[28]. همان، ص 100.
[29]. همان، ص 56.
[30]. همان، ص 94.
[31]. همان، ص 62.
[32]. همان، ص 65.
[33]. همان، ص 101.
[34]. همان، ص 94.
[35]. همان، ص 54.
[36]. همان، ص 68.
[37]. همان، ص 99.
[38]. همان.
[39]. همان، ص 100.
[40]. همان، ص 96.
[41] امینى، ابراهیم، امامت و امامان علیهم السلام، 1جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: اول، 1388.