فصل سوم امامت
امام اوّل
رسول خدا صلی الله علیه و آله، از آغاز بعثت تا هنگام وفات، چندین مرتبه علی بن ابیطالب صلی الله علیه و آله را به عنوان جانشین و امام مسلمین معرفی نمود. در سال آخر عمرش برای انجام مراسم حج، به مکه مشرف شد. در مراجعت از سفر، هنگامی که به (غدیر خم) رسید، از جانب خدا آیه نازل شد که: «اى پیامبر! باید هماکنون، به دستورى که برایت فرستادهایم عمل کنى. والّا رسالت خویش را انجام ندادهاى، خدا ترا از شر دشمنان حفظ خواهد نمود».[1]
پیغمبر اکرم، در همانجا توقف نمود و دستور داد تمام مسلمانان توقف کنند. بیش از هفتاد هزار نفر، گرد آن حضرت اجتماع کردند؛ دستور داد منبری تهیه نمودند؛ بالای منبر رفت و علی بن ابیطالب علیه السلام را بر دست خویش بالا برد، تا مردم او را ببینند. خطبهای خواند، سپس فرمود: هرکس من صاحب اختیار و سرپرست او هستم، علی نیز اختیاردار و سرپرست او میباشد؛ خدایا هر کس با علی دوستی کند، دوستش باش و با دشمن او دشمنی کن.
عمر، نخستین کسی بود که با علی بیعت کرد و گفت: یا علی! مبارک باشد، تو صاحب اختیار و سرپرست من و سایر مؤمنین شدی. بعد از عمر، سایر مسلمانان نیز با علی بیعت نمودند. و بدین وسیله در هوای گرم و آفتاب سوزان حجاز، آن امر مهم انجام گرفت و علی رسماً به خلافت و امامت منصوب گشت.[2]
این واقعه مهم، در روز هیجدهم ماه ذیحجه سال دهم هجری واقع شد، به همین جهت ما شیعیان، آن روز را عید میگیریم و برای یادبود آن روز تاریخی همه ساله مجالس جشن برپا میسازیم.
حضرت علی علیه السلام روز سیزدهم ماه رجب، 23 سال قبل از هجرت، در مکه به دنیا آمد. نام پدرش ابوطالب و نام مادرش فاطمه بود.
او از کودکی، تحت تربیت رسول خدا قرار داشت و نخستین کسی بود که به پیامبر ایمان آورد.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله دختر عزیزش فاطمه صلی الله علیه و آله را، به عقد او درآورد و داماد آن حضرت شد.
کمالات و خدمات آن حضرت، به قدری زیاد است که نمیتوان آنها را شرح داد. در شجاعت و مردانگی نظیر نداشت؛ در جنگها شرکت مینمود و همیشه پیشقدم بود و از هیچ کس باک نداشت؛ برای یاری اسلام و ترویج خداپرستی جهاد میکرد؛ در پیشآمدهای سخت و حوادث سهمگین از فداکاری و جانبازی دریغ نداشت؛ در عبادت و پرهیزکاری یگانه بود؛ در علم و دانش بیمانند و گنجینه علوم نبوت بود؛ تا میتوانست، با ظلم و بیدادگری مبارزه میکرد و از مظلومان دفاع مینمود، به بینوایان و درماندگان کمک و احسان میکرد. حضرت علی، کشاورزی را دوست میداشت و به درختکاری و آباد کردن زمینهای بایر و احداث قنوات میپرداخت.
هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله، از دنیا رحلت نمود، گروهی از منافقان تصمیم گرفتند، علی صلی الله علیه و آله را از خلافت کنار بزنند. کمالات و فضایل ذاتی آن حضرت را نادیده گرفتند و با آن همه سفارشات و دستورات پیغمبر، اعتنا نکردند و علی را از خلافت و جانشینی رسول خدا کنار زدند. بهانه کردند که علی جوان است و به درد خلافت نمیخورد، در جنگها گروه زیادی را کشته و بدین جهت مردم از وی کینه دارند و زیر بار خلافتش نمیروند.
در زمان خلافت ابوبکر و عمر و عثمان که 25 سال طول کشید، حضرت علی علیه السلام گوشهنشین بود و با تعلیم و تربیت افراد لایق میپرداخت.
بعد از کشته شدن عثمان، مردم به آن حضرت بیعت کردند و در حدود چهار سال و نه ماه بر مسلمانان حکومت کرد.
حضرت علی علیه السلام، 63 سال در این جهان زندگی کرد. در شب نوزدهم ماه رمضان، سال چهلم هجری در مسجد کوفه به دست ابن ملجم ضربت خورد و در شب بیست و یکم همان ماه وفات نمود و در نجف اشرف مدفون گشت.
داستانی از علی علیه السلام
مأمور بیتالمال علی علیه السلام میگوید: گلوبندی از مروارید در بیتالمال موجود بود. روزی یکی از دختران امیرالمؤمنین نزد من آمده و گلوبند را عاریه کرد و گفت: ایام عید اضحی را برگزار میکنم و بعد از سه روز، آن را برمیگردانم و اگر تلف شد غرامتش را میپردازم.
امیرالمؤمنین علیه السلام، گلوبند را در گردن دخترش دید و شناخت و به من فرمود: چرا به اموال عمومی ملت خیانت کردی؟ من جریان را شرح داده و گفتم: دخترت ضامن شد که تلف نشود، و خود من نیز ضامن آن هستم؛ فرمود: هم اکنون آن را از دخترم بگیر؛ اگر بعد از این چنین کاری انجام دهی، تو را کیفر میدهم؛ دخترش گفت: پدر جان آیا من این مقدار حق ندارم که گلوبند را سه روزه عاریه کنم و ایام عید را برگزار نمایم؟!
علی علیه السلام پاسخ داد: ای دختر علی، از حق تجاوز مکن! مگر تمام زنان مهاجر چنین گلوبندی دارند که در ایام عید بدان زینت کنند؟[3]
داستان دیگر
حضرت علی علیه السلام، روزی زنی را دید که مشک آبی به دوش گرفته به خانه میبرد. فرمود: مشک را به من بده تا برایت بیاورم، مشک را گرفت و در بین راه از آن زن احوالپرسی نمود؛ عرض کرد: علی بن ابیطالب شوهرم را به یکی از سرحدات کشور فرستاده کشته شد. چند کودک یتیم از او باقی مانده است، خوراک و پوشاک ندارند، من ناچارم برای تهیه روزی آنان خدمتکاری کنم؛ حضرت علی علیه السلام مشک آب را به منزل بیوهزن رسانی و به خانه برگشت، و شب را به حال اضطراب و ناراحتی به سر برد.
بامداد زنبیلی پر از غذا به دوش گرفت. و به خانه بیوهزن رفت و فرمود، در را باز کن غذا برای اطفال آوردهام، زن گفت: خدا از تو راضی شود و بین من و علی حکم کند. حضرت علی داخل خانه شد و به مادر بچهها فرمود: یا تو خمیر کن نان بپز و من اطفال را آرام کنم یا من نان تهیه میکنم تو بچهداری کن. بیوه زن گفت: من به نان پختن آشناترم شما از بچهها نگهداری کنید.
حضرت علی علیه السلام، کودکان یتیم را سرگرم نمود و گوشتها را نیز پخت؛ وقتی نان و غذا آماده شد، علی با دست مبارکش نان و خرما و گوشت، در دهان کودکان یتیم میگذاشت و میفرمود: نور دیدههایم بخورید و از علی راضی شوید. زنی از همسایگان، آن حضرت را شناخت و به بیوهزن گفت: این شخص امیرالمؤمنین است، زن، خدمت علی آمد و عرض کرد: یا امیرالمؤمنین من از شما شرمندهام. علی علیه السلام فرمود: بلکه من از شما شرمندهام که تاکنون از احوال شما بیاطلاع ماندهام.[4]
امام دوم
حضرت علی علیه السلام به دستور خدا، فرزندش امام حسن علیه السلام را به امامت برگزید.[5]
امام حسن علیه السلام در پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش فاطمه دختر رسول خدا بود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله، حسن و حسین را خیلی دوست میداشت و درباره آنان میفرمود: حسن و حسین بهترین جوانان اهل بهشتند.[6]
امام حسن علیه السلام، بعد از پدر بزرگوارش به خلافت و حکومت رسید، لیکن با مخالفتهای شدید معاویه، که در شام حکومت میکرد روبهرو شد. کار به جنگ کشید و سپاه معاویه با سپاه امام حسن در مقابل هم قرار گرفتند، وقتی امام حسن اوضاع عمومی سپاهیانش را بررسی کرد و خیانت بسیاری از سران آنان را مشاهده نمود، از جنگ منصرف شد و ناچار شد با معاویه صلح کند.
علت اساسی صلح امام حسن علیه السلام دو جهت بود:
اولًا: گرچه عده سپاهیانش زیاد بود، اما متفق و غیر منظم بودند و در بین آنان افراد زیادی وجود داشت که باطناً منافق و طرفدار معاویه بودند؛ حتی به معاویه قول داده بودند که امام حسن را دستگیر کنند و تحویل او بدهند. امام حسن علیه السلام دید اگر با آن سپاه در هم و بر هم و منافق، شروع به جنگ نماید، شکست، حتمی است؛ علاوه بر این به واسطه جنگهای شدید داخلی و خونریزی و کشمکشهای پیدرپی، گروه زیادی از طرفداران علی کشته میشوند و نیروی مسلمین تضعیف میگردد.
ثانیاً: معاویه با ظاهرسازی و حقهبازی، مردم را فریب میداد و خودش را طرفدار دین و مدافع مظلومان جلوه میداد و میگفت: من جز ترویج اسلام و به کار بستن احکام قرآن هدفی ندارم؛ اما امام حسن علیه السلام میدانست: معاویه دروغ میگوید و جز ادامه ریاست هدفی ندارد، ولی مگر میشد این مطلب را به آسانی به مردم فهمانید؟!
بدین جهات و جهات دیگر، امام حسن علیه السلام تصمیم به صلح گرفت، تا شخصیت پلید معاویه و نقشههای شوم وی را به مردم معرفی کند تا ملت، معاویه و دستگاه بنیامیه را به خوبی بشناسند تا زمینهای برای یک انقلابِ اساسی فراهم گردد.
امام حسن علیه السلام برای حفظ اساس اسلام، با معاویه صلح کرد و در ضمن قرارداد شرایطی را ذکر کرد، ولی معاویه به هیچ یک از آنها عمل نکرد.
امام حسن علیه السلام، مدت 47 سال، در این جهان زندگی کرد، عاقبت به تحریک معاویه به دست همسرش (جعده) مسموم شد. و در روز بیست و هفتم ماه صف، سال پنجاه هجری، وفات نمود و در قبرستان بقیع مدفون گشت.
داستانی از امام حسن علیه السلام
مردی از شامیان، امام حسن را در راه دید و شروع کرد به دشنام دادن و بد گفتن هنگامی که ساکت شد، امام حسن متوجه او شده و سلام کرد و تبسم نمود، و فرمود، گمان میکنم غریب باشی و امر بر تو مشتبه باشد. اگر پوزش بطلبی از تو راضی میشوم؛ اگر چیزی بخواهی میدهم؛ اگر طلب راهنمایی کنی، تو را راهنمایی میکنم؛ اگر گرسنه باشی، سیرت میکنم؛ اگر برهنه باشی، لباست میدهم؛ اگر فقیر باشی بی نیازت میکنم؛ اگر رانده شدهای، پناهت میدهم؛ اگر حاجتی داری حاجتت را برمیآورم. ما خانه وسیع و مال فراوان داریم، اگر به منزل ما وارد شوی و مهمانمان باشی، برایت بهتر است.
چون مرد شامی، این سخنان را از آن حضرت شنید، گریست و گفت: شهادت میدهم که تو خلیفه خدا و امام هستی. خدا بهتر میداند رسالت و خلافت را در کجا قرار دهد؛ یابن رسول اللَّه قبل از آن که شما را ملاقات کنم تو و پدرت بدترین و دشمنترین مردم نزد من بودید؛ ولی اکنون شما را بهترین خلق خدا میدانم، آنگاه به منزل آن حضرت وارد شد و تا در مدینه بود، مهمان آن حضرت بود.[7]
امام سوم
امام حسین علیه السلام در سوم ماه شعبان، سال چهارم هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش علی علیه السلام و مادرش فاطمه علیها السلام، دختر پیغمبر بود. امام حسن علیه السلام به دستور خدا، برادرش امام حسین را به خلافت و امامت برگزید.[8]
در زمان خلافت معاویه؛ در سختترین احوال زندگی میکرد؛ زیرا مقررات و قوانین دین، اجرا نمیشد و خواستههای معاویه جایگزین خواستههای خدا و رسول شده بود. دستگاه حکومت معاویه، برای نابود کردن اهلبیت و شیعیان علی علیه السلام، از هیچ کاری دریغ نداشتند. امام حسین علیه السلام، با تمام آن اوضاعِ ناگوار صبر و بردباری نمود، تا معاویه درگذشت و پسرش یزید، جانشین او شد.
یزید، به فرماندار مدینه دستور داد که از امام حسین علیه السلام برای او بیعت بگیرد، و اگر حاضر نشد به قتلش رساند.
فرماندار مدینه، دستور یزید را به آن حضرت، ابلاغ نمود؛ امام حسین علیه السلام یک شب مهلت گرفت، تا در اطراف قضیه تأمل نماید؛ ولی چون بیعت کردن با یزید و امضای خلافت او را به صلاح اسلام نمیدانست و جانش در معرض خطر بود، ناچار شد به سوی مکه حرکت کند و در حرم امن الهی اقامت نماید؛ پس به جانب مکه حرکت نمود و در سوم ماه شعبان، وارد مکه شد.
داستان یزید و امام حسین و حرکت آن حضرت در شهرها منتشر شد. مردم عراق، که از حکومت معاویه و یزید ناراضی بودند، مخصوصاً اهل کوفه، نامههای بسیاری به امام حسین علیه السلام، نوشتند و او را به عراق دعوت نمودند؛ از طرف دیگر امام حسین علیه السلام فکر کرد، که معاویه و یزید قوانین و احکام اسلام را پایمال کردهاند. برای حفظ مقام و ریاست خودشان از هیچ کار غیرمشروع و ظلم و ستمی دریغ ندارند. برای اسلام حکومت میکنند و خودشان را جانشین پیغمبر میدانند، بیم آن میرود، که اساس اسلام را به کلی واژگون نمایند. اکنون از من میخواهند که حکومتشان را تصدیق کنم و بر اعمالشان صحّه بگذارم؛ از طرف دیگر یزید گروهی را مخفیانه مأموریت داده بود که امام حسین را در مکه به قتل برسانند یا زنده دستگیرش کنند.
به همین دلایل بود، که امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت، برای حفظ اساس اسلام و مبارزه با بیدادگری بنیامیه و نگهداری احترام خانه خدا، از مکه بیرون رود و در مقابل دستگاه ستمکار یزید، قیام کند.
پس به جانب کوفه، که مرکز شیعیان بود و آنان به امام وعده نصرت و یاری داده بودند، حرکت نمود، شاید حق خودش را بگیرد و با بنیامیه مبارزه کند. سپاه یزید در سرزمین کربلا اطراف آن حضرت را محاصره کردند و نگذاشتند به کوفه برود. سپس از جانب یزید دستور رسید که اگر حسین تسلیم شد، از او بیعت بگیرید و به سوی من روانهاش سازید. تا دربارهاش تصمیم بگیرم و اگر تسلیم نشد با وی بجنگید؛ امام حسین علیه السلام تن به ذلت نداد و با حکومت ستمکار یزید سازش نکرد، جنگ را ترجیح داد و با همان سپاه کوچکی که داشت، در مقابل سپاه انبوه یزید ایستادگی کرد با کمال شجاعت و مردانگی جنگیدند و گروهی از دشمنان را کشتند.
سرانجام، خود و برادران و فرزندان و یارانش شربت شهادت نوشیدند. و در روز دهم محرم سال 61 هجری، کشته شدند و در کربلا مدفون گشتند. امام حسین مدت 58 سال در این جهان زندگی کرد.
ما شیعیان، روز عاشورا روز سوگواری و عزا میدانیم و به یاد فداکاری و جهاد مقدس آن حضرت، مجالسی برپا میسازیم، تا روح فداکاری و از خودگذشتگی و مبارزه با بیدادگری، در بین ملت زنده بماند. هدف امام حسین علیه السلام، دفاع از دین و مبارزه با ستمگری بود، ما این هدف مقدس را هرگز فراموش نمیکنیم. امام حسین علیه السلام، تن به ذلت و خواری نداد و جانبازی و فداکاری را به مسلمین یاد دارد.
امام حسین علیه السلام کشته شد، اما شکست نخورد. صفات عالی و ممتاز انسان را زنده کرد؛ سربازی و فداکاری و دینداری و مبارزه با بیدادگری را عملًا به مردم یاد داد؛ بنیامیه و یزید را که به عنوان خلیفه پیغمبر، حکومت میکردند رسوا و مفتضح ساخت و بر اعمال ننگین آنها خطِ بطلان کشید. اساس حکومت بنیامیه را متزلزل ساخت و نقشههای شومشان را نقش بر آب کرد.
برپا ساختن مجالس سوگواری و گریه، به تنهایی هدف بزرگ امام حسین را تأمین نمیکند، بلکه باید هدف مقدس آن حضرت را شناخت و در تعقیبش کوشش کرد.
امام چهارم
امام چهارم (علی بن حسین) علیه السلام، در پانزدهم ماه جمادی الثانی سال 38 هجری در مدینه به دنیا آمد. پدرش امام حسین علیه السلام و مادرش شهربانو دختر یزدجرد پادشاه عجم بود.
امام حسین علیه السلام، به دستور خدا او را به خلافت و امامت تعیین نمود.[9]
امام سجاد علیه السلام، به قدری در سجده و عبادت خدا کوشش میکرد که سجّاد و زینالعابدین نامیده شد. در واقعه کربلا حضور داشت، ولی چون بیمار بود، از کشته شدن نجات یافت؛ هنگام مراجعت از کربلا، در کوفه و شام سخنرانیها کرد و هدف مقدس و حقانیت پدرش را اثبات نمود و حادثه جانسوز شهیدان راه دیانت را به سمع مردم رسانید.
امام سجاد علیه السلام، چون آزادیِ عمل نداشت و نمیتوانست علوم و معارف اسلامی را در بین مردم پخش کند و احکام و قوانین شریعت را منتشر سازد، ناچار حالت انزوا به خود گرفت. مشغول عبادت پروردگار شد، و در مواقع فرصت به تعلیم و تربیت افراد میپرداخت. برای نشر معارف دین، راه دیگری پیش گرفت؛ یعنی معارف و علوم دین را به صورت دعا به مردم یاد میداد. دعاهای بسیار عالی از آن حضرت باقی مانده است.
یکی از آثار امام چهارم صحیفه سجادیه است.
امام سجاد 57 سال در این جهان زندگی نمود و در روز بیست و پنجم یا هیجدهم ماه محرم سال 95 هجری، در مدینه وفات نمود و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
امام سجاد علیه السلام دوست میداشت که کودکان یتیم و افراد نابینا و زمینگیر و بینوا سر سفرهاش حاضر شوند و بسا اوقات، با دست خودش به آنان غذا میداد؛ بسیاری از خانوادههای فقیر مدینه را خوراک و پوشاک میداد؛ شبانگاه که چشمها به خواب میرفت، غذا بر دوش مبارکش حمل میکرد و صورتش را میپوشید تا کسی او را نشناسد، و درب خانه فقرا و بینوایان میرفت و غذا را در بین آنان تقسیم مینمود؛ بسیاری از اوقات میشد که مستمندان در انتظار امام سجاد علیه السلام درب خانههایشان ایستاده بودند. هنگامی که آن حضرت را میدیدند، آمدنش را به یکدیگر بشارت میدادند. اما کسی او را نمیشناخت و نمیدانست که خوراک آنان از کجا میآید؛ هنگامی که امام سجاد وفات نمود، فقرا فهمیدند که آن مرد ناشناس، زینالعابدین علیه السلام بوده است، و صدای ناله و گریه آنان بلند شد.[10]
امام پنجم
امام محمدباقر علیه السلام روز سوم ماه صفر سال هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش علی بن حسین و مادر فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السلام بود.
حضرت سجاد علیه السلام به دستور خدا، امام محمدباقر علیه السلام را به امامت و خلافت تعیین نمود.[11]
علم و دانش آن حضرت به قدری زیاد بود که «باقرالعلوم» لقب یافت. دانشمندان بزرگ مقام علمی او را قبول داشتند و در مقابلش فروتنی میکردند و مانندِ کودک دبستانی زانو میزدند و مشکلاتشان را از او میپرسیدند و جوابهای کافی میشنیدند.
برای امام باقر علیه السلام، فرصتی پیدا شد، که برای هیچ یک از پیشوایان گذشته فراهم نشد. به واسطه اختلافات داخلی و کشمکشهای خلفا، آزادی بیشتری پیدا کرد و در نشر معارف اسلام و احکام و قوانین شریعت جدیت نمود و هزاران مطلب علمی و حدیث به یادگار گذاشت.
امام باقر علیه السلام مدت 57 سال در این جهان زندگی کرد و در هفتم ماه ذیحجه، سال 114 هجری در مدینه وفات نمود و در قبرستان بقیع مدفون گشت.
امام باقر علیه السلام کشاورزی را دوست میداشت و در تحصیل روزی زحمت میکشید.
محمد بن منکدر میگوید: در روز بسیار گرمی، امام محمد باقر علیه السلام را در اطراف مدینه، ملاقات نمودم؛ دیدم برای امور کشاورزی بیرون رفته و با بدنی فربه عرق میریزد. با خویشتن گفتم: برای شخص آبرومند و محترمی چون محمدباقر که از اولاد پیغمبر است، زیبنده نیست که در ساعتی بدین گرمی از منزل بیرون رود و در طلب دنیا عرق بریزد، باید او را نصیحت کنم. نزدش رفته سلام کردم. نفس زنان و عرق ریزان پاسخ مرا داد.
عرض کردم: یابن رسول اللَّه! آیا برای شما زیبنده است که در چنین ساعتی برای طلب دنیا عرق بریزی!؟ اگر در همین ساعت مرگ شما فرا رسد چه خواهی کرد؟ حضرت تکیه داده فرمود: به خدا سوگند، اگر در همین ساعت مرگ من فرا رسد، در حالت عبادت خواهم مرد؛ زیرا کار میکنم تا بتو و سایر مردم محتاج نشوم، اگر در حال معصیت خدا باشم، باید از
مرگ بترسم. گفتم: یابن رسول اللَّه میخواستم ترا پند دهم، لیکن از سخنان شما پند گرفتم.[12]
امام ششم
امام جعفر صادق علیه السلام، روز هفدهم ماه ربیعالاول، سال 83 هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش امام محمدباقر علیه السلام و مادرش ام فروه) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود. امام محمدباقر علیه السلام به دستور خدا، امام جعفر صادق علیه السلام را به امامت برگزید.[13]
در زمان امام صادق علیه السلام، کشمکش و نزاعهای بین بنیامیه و بنیعباس، شدت یافته بود. در نتیجه، نیرو و قدرت حکومت وقت ضعیف بود.
بنیعباس هم برای مخالفت با بنیامیه از اهلبیت طرفداری میکردند. حضرت صادق علیه السلام از این فرصت استفاده کرد و در تعلیم معارف دین و نشر احکام و قوانین شریعت کوشش نمود، با تشکیل مجالس درس شاگردان برجسته و دانشمندی را پرورش داد. و تعالیم دین و مسائل حلال و حرام را در بین مردم پخش کرد.
در حدود چهار هزار نفر شاگرد، در مکتب درس امام صادق علیه السلام تربیت یافتند.[14] کتابهای گرانبها و گنجینههایی از حدیث تألیف شد. از اینرو مذهب شیعه را «مذهب جعفرى» میگویند.
حضرت صادق علیه السلام مدت 65 سال، در این جهان زندگی کرد و در نیمه ماه رجب یا بیست و پنجم شوال، سال 148 هجری، در مدینه وفات نمود و در قبرستان بقیع مدفون گشت.
سفیان ثوری میگوید: روزی به خدمت حضرت صادق علیه السلام رفتم؛ دیدم رنگش پریده است. سبب تغییر رنگ را پرسیدم؛ فرمود: به اهل خانه دستور داده بودم که بالای بام نروند؛ وقتی وارد خانه شدم دیدم یکی از کنیزان، کودکم را در برگرفته بالای نردبان است؛ چون نگاهش به من افتاد متحیر شد، لرزید و کودک به زمین افتاد و جان داد. اکنون از وحشت و ترس فوقالعاده کنیز ناراحت شدم. آنگاه به کنیز فرمود: ترا در راه خدا آزاد کردم. برو، باکی بر تو نیست.[15]
امام هفتم
امام هفتم (موسی بن جعفر) علیه السلام، روز هفتم ماه صفر، سال 128 هجری در ابواء که در بین مکه و مدینه واقع شده، به دنیا آمد. پدرش امام جعفر صادق علیه السلام و نام مادرش حمیده بود. حضرت صادق علیه السلام، به دستور خدا، فرزندش موسی را به امامت تعیین کرد.[16]
مقام عبادت و پرهیزکاری آن حضرت به حدی بود که عبد صالح خوانده میشد؛ بسیار بردبار و حلیم بود و در مقابل ناملایمات، خشمگین نمیشد؛ به همین جهت او را «کاظم» مینامیدند.
با اینکه امام در عصر دشواری میزیست و موقع مناسبی برای نشر حدیث نبود، گروه زیادی، از محضرش کسب دانش نمودند و احادیث بسیاری از آن حضرت به جای مانده است.
مدت 55 سال، در این جهان زندگی کد. هارون در سال 179 هجری دستور داد آن حضرت را از مدینه به عراق بردند. سالها در بصره و بغداد زندانی بود؛ سرانجام به زهر ستم مسموم شد و در بیست و پنجم ماه رجب، سال 183 هجری، در زندان سندی بن شاهک در بغداد شهید شد و در کاظمین مدفون گشت.
مردی در مدینه، پیوسته موسی بن جعفر علیه السلام را اذیت میکرد و به علی بن ابیطالب علیه السلام دشنام میداد. بعضی از اصحاب، به امام عرض کردند:
اجازه دهید این شخص بدکردار را به قتل برسانیم. حضرت، آنان را نهی کرد و پرسید: آن مرد کجاست؟ گفتند: در اطراف مدینه مشغول زراعت است. امام به جانب مزرعه آن شخص حرکت نمود؛ به نزد او رسید و کنارش نشست و با خنده و گشادهرویی شروع به سخن گفتن نمود و از او پرسید: چقدر خرج این زراعت کردهای؟ پاسخ داد: صد اشرفی، فرمود: انتظار داری چقدر سود ببری؟ عرض کرد: دویست اشرفی. پس آن حضرت کیسه زری که سیصد اشرفی در آن بود، به آن شخص داد و فرمود: زراعت نیز مال خودت باشد؛ آن شخص که در مقابل آن همه اذیتها این احسان را دید، از جای برخاست و سر آن حضرت را بوسید و از جسارتهای گذشتهاش پوزش خواست؛ امام او را بخشید و به جانب مدینه بازگشت.
روز دیگر، آن شخص را در مسجد دیدند، وقتی چشم او به امام موسی بن جعفر علیه السلام افتاد، گفت: خدا بهتر میداند که رسالت و امامت را در کجا قرار دهد. مردم تعجب کردند و از جریان تغییر رویهاش جویا شدند، آن مرد شروع کرد، به دعا کردن و فضایل و مناقب موسی بن جعفر را گفتن.
آنگاه موسی بن جعفر علیه السلام، به اصحابش فرمود: این کار بهتر بود با تصمیمی که شما داشتید؟ من به وسیله پولی اندک، شرّ او را برطرف ساختم و او را از دوستان اهلبیت قرار دادم.[17]
امام هشتم
امام رضا علیه السلام در پانزدهم ماه ذیقعده، سال 148 هجری در مدینه به دنیا آمد. نامش علی، پدرش موسی بن جعفر علیه السلام و نام مادرش «نجمه» بود.
امام موسی بن جعفر علیه السلام به دستور خدا فرزندش علی را به امامت تعیین نمود.[18]
علم و دانش امام رضا علیه السلام، بر تام مردم آن زمان برتری داشت. دانشجویان برای کسب دانش، خدمت آن حضرت میرسیدند و از محضرش استفاده میکردند؛ احادیث زیادی در معارف اسلام و احکام و قوانین شریعت از آن حضرت به یادگار مانده است. او با علمای ادیان، مباحثات و مناظرات بسیار جالبی داشت. در مجالس مباحثه شرکت مینمود و پاسخ اشکالات همه را میداد و از جوابِ هیچ مسئلهای عاجز نبود. علم و دانش فراوان آن حضرت حاضران را به شگفت و تحسین وامیداشت. او در بین مردم، بسیار محترم بود و «عالم آل محمد» نامیده میشد.
مأمون در سال دویست هجری، حضرت رضا علیه السلام را از مدینه به مرو احضار کرد. وقتی امام رضا علیه السلام داخل مرو شد. مأمون پیشنهاد کرد که امام خلافت را قبول کند، ولی آن حضرت قبول نکرد. با اصرار زیاد گفت: باید ولیعهدی را قبول کنی! او از این عمل دو منظور داشت:
1. میخواست به وسیله ولیعهدی حضرت رضا، برای خود وجهه دینی و مذهبی کسب کند و سادات علوی و شیعیان را به سوی خود متوجه سازد و بدین وسیله از مخالفت و کارشکنی آنان آسوده شود.
2. او میخواست حضرت رضا، ولیعهدی را قبول کند و به دستگاه خلافت نزدیک شود و در امور کشور دخالت نماید، و بدین وسیله حیثیت و آبروی خود را از دست بدهد و علاقه شیعیان نسبت به او کمتر شود.
حضرت رضا علیه السلام، از مقاصد مأمون بیاطلاع نبود و میدانست: کسی که برای حفظ خلافت، حتی از کشتن برادر خویش دریغ ندارد، ممکن نیست با نیت پاک، خلافت یا ولیعهدی را تحویل دیگری دهد؛ بدین جهت از قبول ولیعهدی نیز امتناع ورزید؛ ولی با اصرار شدید مأمون، ناچار شد آن را بپذیرد، اما شرط کرد که در کارهای حکومت و عزل و نصب حُکّام دخالت نکند.
مأمون بعداً متوجه شد که حضرت رضا علیه السلام نه تنها آبرویش را از دست نداده، بلکه علاقه و احترام مردم نسبت به شخصیت امام روز به روز زیادتر میشود، به همین جهت تصمیم گرفت که او را به قتل رساند.
امام رضا علیه السلام مدت 55 سال در ایران جهان زیست، سپس به دست مأمون مسموم شد و در آخر ماه صفر، سال 203 هجری، در طوس از دنیا رفت و در همین جایی که اکنون شهر مشهد نامیده میشود، مدفون گشت.
مردی میگوید: حضرت رضا علیه السلام را دیدم که تمام غلامان خودش را از سفید و سیاه، سر سفره جمع کرده بود و با آنان غذا تناول میفرمود؛ گفتم: یابن رسول اللَّه! کاش سفره غلامان را جدا میکردی؛ فرمود: ساکت باش، خدای ما یکی است، دین ما یکی است، مادر و پدر ما یکی است، جزا هم در مقابل عمل است.[19]
امام نهم
امام نهم در دهم ماه رجب یا نوزدهم رمضان، سال 195 هجری، در مدینه به دنیا آمد. نامش محمدتقی، پدرش امام رضا علیه السلام و نام مادرش «سبیکه» بود.
امام رضا علیه السلام به دستور خدا، فرزندش محمد را به امامت تعیین نمود.[20]
امام محمدتقی علیه السلام بعد از پدر بزرگوارش به امامت رسید. گرچه در آن هنگام هنوز در سن کودکی بود و به حد بلوغ نرسیده بود؛ اما علم و دانش خدادادی او، به قدری زیاد بود که میتوانست به تمام مشکلات دینی مردم پاسخ دهد. مسائل مشکل دینی را که به عنوان آزمایش از آن حضرت میپرسیدند به خوبی جواب میداد. به طوری که علم و فضیلت آن حضرت، برای عموم طبقات، روشن شد و از قدرت علمی او تعجب میکردند. تقوا و پرهیزکاری آن حضرت به حدی بود که به تقی لقب یافت. به واسطه کثرت جود و بخشش «جواد» خوانده میشد.
امام جواد علیه السلام، مدت 25 سال، در این جهان زندگی کرد. معتصم در سال 220 هجری، آن حضرت را از مدینه به بغداد احضار نمود و در آخر ماه ذیقعده همان سال، در بغداد وفات کرد و در کنار قبر جدش موسی بن جعفر علیه السلام مدفون شد.
امام دهم
امام علی نقی علیه السلام در پانزدهم ماه ذیحجه، یا دوم رجب سال 212 هجری، در «صریا» اطراف مدینه به دنیا آمد، پدر بزرگوارش امام محمدتقی علیه السلام و نام مادرش «سمّانه» بود.
امام محمد تقی علیه السلام، به دستور پروردگار عالم، فرزندش امام علی نقی علیه السلام را به امامت مسلمین برگزید.[21]
در حدود هشت سال از عمر شریفش گذشته بود که پدرش از دنیا رفت. در همان سن کم، به امامت رسید؛ ولی از علوم الهی، کاملًا برخوردار بود. از جهت علم و دانش نظیر نداشت؛ حسن اخلاق و دانش فراوان و پرهیزکاری آن حضرت مردم را مجذوب مینمود.
متوکل عباسی ترسید که مردم به او متمایل شوند و اطرافش را بگیرند و خطری برای حکومت پیدا شود، به همین جهت در سال 243 هجری، آن حضرت را از مدینه به «سامره» احضار کرد و تحت نظر قرارداد.
امام علینقی علیه السلام مدت 42 سال در این جهان زیست، و همواره تحت فشار خلفای عباسی قرار داشت، و در روز بیست و هفتم جمادی الثانی یا سوم ماه رجب، سال 254 هجری، در سامره وفات کرد و در همانجا مدفون گشت.
امام یازدهم
امام حسن عسکری علیه السلام، امام یازدهم روز هشتم یا چهارم ماه ربیعالثانی، سال 232 هجری، در مدینه به دنیا آمد. پدرش امام علی نقی علیه السلام و نام مادرش «حُدَیث» بود.
امام علی نقی علیه السلام به دستور خدا، فرزندش امام حسن عسکری علیه السلام را به امامت تعیین کرد.[22]
امام حسن عسکری علیه السلام، مانند پدر بزرگوارش در شهر سامره تحتنظر بود و مدتی از عمر شریفش را در زندان به سر برد. مردم نمیتوانستند آزادانه با آن حضرت ملاقات نمایند و از علم و دانش او بهرهمند شوند. اما در عین حال، احادیثی از آن حضرت به یادگار مانده است.
اخلاق پسندیده و فضل و دانش او بر کسی پوشیده نیست. امام حسن عسکری علیه السلام مدت 28 سال در این جهان زندگی کرد. و در هشتم ماه ربیعالاول سال 260 هجری، در سامره وفات نمود و در همانجا مدفون گشت.
امام دوازدهم
امام دوازدهم (محمد بن حسن) علیه السلام شیعیان، در نیمه ماه شعبانِ سال 255 هجری، در سامره به دنیا آمد. مهدی و قائم و صاحب الزمان و امام عصر و حجة از القاب اوست. پدرش امام حسن عسکری علیه السلام و نام مادرش «نرجس» بود.
امام حسن عسکری علیه السلام به دستور پروردگار عالم و سفارش پدران بزرگوارش، فرزندش محمد علیه السلام را به امامت و جانشینی تعیین نمود.[23]
در احادیث بسیاری که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ما رسیده، آن حضرت میفرماید: نهمین فرزند از نسل امام حسین همنام من و مهدی موعود خواهد بود. هر یک از امامان در زمان خود، خبر میدادند که چندمین فرزند ما، مهدی موعود است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه اطهار علیهم السلام، خبر دادند که فرزند امام حسن عسکری مهدی موعود علیه السلام است و زمان بسیار درازی از نظرها غایب میگردد و هنگامی که خدا، صلاح دانست ظاهر میشود و جهان را اصلاح میکند و عدل و داد را در جهان گسترش میدهد. بر تمام گیتی حکومت میکند، توحید و خداپرستی را عمومی مینماید، دین مقدس اسلام را دین همگانی و رسمی جهانیان قرار میدهد.
بر طبق پیشبینی رسول خدا و اخبار و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام، خدا فرزندی به امام حسن عسکری علیه السلام داد، به نام محمد صلی الله علیه و آله، گروهی از ثقاب اصحاب و معتمدین امام حسن، آن کودک را دیدند و به وجودش شهادت دادند.
امام زمان علیه السلام هنگام وفات پدربزرگوارش پنج ساله بود، و بعد از او به امامت رسید. خلفای بنیعباس، چون علایم و آثار مهدی را شنیده بودند و از احادیث پیغمبر اکرم خبر داشتند، که فرزند امام حسن عسکری مهدی موعودی است که با ظلم و بیدادگری مبارزه میکند و حکومت ستمکاران را واژگون مینماید، تصمیم جدی داشتند، که اگر امام حسن علیه السلام، فرزندی داشت او را به قتل رسانند و خطر بزرگ را از سر راه خود برطرف سازند.
به همین علت و علل دیگر، امام زمان علیه السلام ناچار بود که از نظرها غایب شود و به صورت پنهانی زندگی کند؛ ولی ارتباط مردم با آن حضرت، کاملًا قطع نشده بود، بلکه میتوانستند به وسیله اشخاص معینی که نایب و وکیل نامیده میشدند، با امام زمان علیه السلام تماس بگیرند و حاجتشان را برطرف سازند.
نواب معروف آن حضرت، چهار نفرند:
اول: عثمان بن سعید؛
دوم: محمد بن عثمان؛
سوم: حسین بن روح؛
چهارم: علی بن محمد سمری.
این چهار تن یکی پس از دیگری به نیابت منصوب شدند، غیبت صغری پایان یافت و ارتباط رسمی با امام زمان قطع شد و غیبت کبری فرا رسید.
اکنون امام زمان علیه السلام، در حال غیبت زندگی میکند. در بین مردم رفت و آمد دارد؛ در اجتماعات شرکت میکند، اما خودش را معرفی نمیکند.
این وضع ادامه دارد تا هنگامی که اوضاع عمومی جهان مساعد شود، و زمینه تأسیس حکومت واحد جهانی اسلام فراهم گردد، و اکثریت جهانیان از دل و جان خواستار حاکمیت توحید گردند و راهحل مشکلاتشان را در پیروی از قوانین الهی بدانند و از همه جا ناامید شوند و از شدت گرفتاری و ظلم و ستم به ستوه آیند؛ در آن هنگام امام زمان- عجّل اللَّه تعالی فرجه الشریف- ظاهر میشود و به وسیله نیروی مقتدری که در اختیار دارد، دستگاه ظلم و بیدادگری را واژگون میسازد و به وسیله اجرای احکام الهی، جهان بشری را پر از عدل و داد میکند.
ما شیعیان در زمان غیبت، وظیفه داریم که در انتظار ظهور امام زمان علیه السلام باشیم: برنامههای متین و دستورات اجتماعی قرآن را استخراج کنیم و به سمع جهانیان برسانیم. امتیازات و مزایای قوانین الهی را برای مردم به اثبات رسانیم. افکار جهانیان را، به سوی احکام و برنامههای خدایی متوجه سازیم. با عقاید باطل و خرافات مبارزه کنیم؛ اسباب و مقدمات حکومت جهانی اسلام را فراهم سازیم؛ طرح و نقشه حل مشکلات جهانی را از قرآن و احادیث استفاده کنیم و در اختیار مصلحان بشر قرار دهیم؛ افکار جهانیان را روشن سازیم و خودمان را برای ظهور امام زمان و تأسیس حکومت عدل و داد آماده کنیم.
عقیده ما درباره امامان
1. امامان از گناه و خطا و سهو معصوم هستند؛
2. آنان تمام قوانین و احکام الهی را میدانند؛ علوم و اطلاعاتی که برای ارشاد و هدایت مردم لازم است، در اختیارشان قرار دارد؛
3. هیچ حکمی را از جانب خود مطرح نمیکنند و تشریع کننده نیستند؛
4. به تمام دستورات دین عمل میکنند و به تمام عقاید درست عقیده دارند؛ به تمام اخلاق نیک آراستهاند و بهترین افراد بشر و نمونه کامل دین میباشند؛
5. بشر و بنده خدا هستند؛ مانند سایر افراد، مخلوق و حادثند؛ بیماری و مرگ دارند؛ خدا و آفریننده موجودات نیستند؛
6. یازده نفر آنان، وفات نمودهاند. امام دوازدهم، یعنی فرزند بلافصل امام حسن عسکری علیه السلام اکنون زنده است و در انتظار ظهورش هستیم.
*آیت الله ابراهیم امینى، همه باید بدانند، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: 25، 1390
[1]. مائده( 5)، آیه 67
[2]. البدایة و النهایة، ج 5، ص 208. گروهى از اصحاب رسول خدا، داستان غدیر خم را روایت کردهاند و این روایت متواتر و قطعى است و در کتابهاى صحیح سنى و شیعه موجود است. حدیث مذکور در کتاب غایةالمرام به 89 طریق از اهل سنت و 43 طریق از شیعه نقل شده است
[3]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 108
[4]. بحارالانوار، ج 41، ص 52
[5]. اثباة الهداة، ج 5، ص 121
[6]. ینابیع المودة، ص 373
[7]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 19
[8]. اثباة الهدایة، ج 5، ص 169
[9]. همان، ج 5، ص 212؛ ارشاد مفید، ص 238
[10]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 153
[11]. اثبات الهدایة، ج 5، ص 263؛ ارشاد مفید، ص 245
[12]. کشف الغمه( چاپ تبریز، ج 2، ص 337)
[13]. اثبات الهداة، ج 5، ص 328؛ ارشاد مفید، ص 254
[14]. ارشاد مفید، ص 254
[15]. مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 274
[16]. اثباة الهداة، ج 5، ص 467؛ ارشاد مفید؛ ص 270
[17]. کشف الغمه، ج 3، ص 18
[18]. اثبات الهداة، ج 6، ص 2؛ ارشاد مفید، ص 285
[19]. وافى، جزء سوم، ص 87
[20]. اثباة الهداة، ج 6، ص 55؛ ارشاد مفید، ص 297
[21]. اثباة الهداة، ج 6، ص 208؛ ارشاد مفید، ص 308
[22]. اثباة الهداة، ج 6، ص 269؛ ارشاد مفید، ص 315
[23]. اثباة الهداة، ج 6، ص 352؛ ارشاد مفید، ص 327