كتاب هاى سطح فقه و اصول، فلسفه و كلام را در حوزه، تدريس كردم.
در اوائل پيروزى انقلاب، با توجّه به اسلامى بودن نظام، توجّه همگان بويژه فرهنگيان و دانشجويان براى شناخت صحيح آراء اسلامى به سوى حوزه علميه جلب شد. نظر اسلام را در همه چيز حتى ورزش و كشتى خواستار بودند و با حرص و ولع پى گيرى مى كردند. اين تقاضا در بين مسئولين آموزش و پرورش و دانشگاهيان بيشتر مشاهده مى شد. ولى متأسفانه حوزه علميه در آن زمان براى پاسخگويى بدين نيازها آمادگى كامل نداشت ، چون جزء برنامه رسمى حوزه نبود. تأمين اين نياز ضرورى و فورى به دو چيز نياز داشت يكى مطالعه و تحقيق در علوم مربوطه و تهيه متون لازم . ديگرى مسافرت به شهرهاى مختلف ايران و شركت در سمينارها و جلسات فرهنگى جهت عرضه مطالب به علاقه مندان و پاسخگويى به پرسشهاى گوناگون آنها، و احياناً سفر به كشورهاى خارجى به همين منظور و انجام اين مسئوليت هاى جديد با ادامه درس و بحث هاى حوزوى چندان سازگار نبود. ناچار بايد يكى از اين دو امر انتخاب مى شد:
ادامه درس و بحث حوزوى كه امرى ضرورى بود يا رها كردن بحث هاى حوزوى و صرف همه اوقات در تأمين نيازهاى جديد. اكثر فضلاء روش اول را انتخاب كردند، ولى من روش دوم را لازم تر ديدم و برگزيدم. بدين علت كه احساس كردم حوزه علميه از لحاظ استاد كمبودى ندارد، در صورتى كه تأمين نيازهاى فرهنگى جديد امرى ضرورى تر مى باشد، بويژه مسائل تعليم و تربيت ، جوانان و خانواده. در همين راستا اكثر اوقاتم را صرف مطالعه در مسائل جديد، تأليف كتاب هاى مورد نياز، مسافرت به شهرهاى مختلف ايران ، سخنرانى در مجامع فرهنگى و پاسخگويى به سؤالات مربوطه كردم. و در همين رابطه سفرهاى فراوانى به كشورهاى خارجى و حضور در سمينارها، دانشگاه ها و مجامع فرهنگى داشتم . كه زمان آن ها غالباً كمتر از پانزده روز نبود و گاهى به بيش از چهل روز مى كشيد. و از انتخاب اين روش پشيمان نيستم.