دوست و رفیق
دوست خوب و رفیق مهربان یکی از نعمتهای بزرگ الهی و پناهگاه انسان و آرامشبخش دل و روان است. وجود دوست حقیقی در این جهان پرتلاطم یکی از نیازهای هر انسانی است. کسی که از نعمت دوستِ مهربان محروم باشد احساس غربت و تنهایی میکند و یار و غم خواری ندارد تا در مشکلات زندگی به او پناه ببرد و از یاریش برخوردار گردد. یکی از بهترین خوشیهای زندگی رفت و آمد و گفت و گوهای دوستانه است، که غمها را میزداید و به انسان نیرو میبخشد.
از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام پرسیدند:
بهترین وسیله آسایش در دنیا چیست؟ فرمود: منزل وسیع و دوستان زیاد.[9]
انسانی که در انتخابِ دوست و رفیق توانا باشد در زندگی سعادتمند و پیروز خواهد بود. ناتوانترین مردم کسی است که از به دست آوردن دوست، ناتوان باشد.
حضرت علی علیه السلام فرمود:
عاجزترین مردم کسی است که از به دست آوردن دوست، ناتوان باشد.[10]
همچنین ایشان فرمود:
فقدان دوستان، یک نوع غربت و تنهایی است.[11]
چنانکه بزرگترها احتیاج به دوست و رفیق دارند بچهها نیز رفیق و دوست میخواهند. کودکی که رفیق نداشته باشد هر جا باشد احساس غربت و تنهایی میکند و همواره پژمرده و افسرده است، یار و مونس و پناه ندارد بچه طبعاً دوست میخواهد و نمیتوان او را از این خواسته طبیعی محروم ساخت. دوست، غیر از همبازی است.
ممکن است بچه همبازی داشته باشد اما دوست نداشته باشد. گاهی بچه در بین همبازیها یا همکلاسها یکی را برای رفاقت انتخاب میکند. علت و انگیزه اصلی دوستیها خیلی روشن نیست. شاید یک نوع تناسب و سنخیت روحی، دو دوست را بهسوی هم جذب کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
دلهای مردم، وحشی و سرگردانند هر کس با آنها انس بگیرد مجذوبش میگردند.[12]
انتخاب دوست، امری تحمیلی نیست که پدر و مادر به فرزندشان بگویند با فلان کس رفیق شو و با فلان کودک رفیق نشو. کودک باید در انتخاب دوست آزاد باشد، اما آزادی کامل هم درست نیست و نباید هر که را خواست بهعنوان رفیق برگزیند. زیرا بیشک اخلاق و رفتارِ دوستان در یکدیگر اثر دارد و مردم، بسیاری از اخلاق و رفتار خود را از دوستانشان میگیرند.
اگر بچه، رفیق خوش اخلاق و خوبی پیدا کند از خوبیهای او پیروی خواهد کرد و اگر رفیق بد و نامناسبی نصیبش گردد از بدیهای آن سرمشق خواهد گرفت. چه بسیارند کودکان و جوانان پاک و بیگناهی که بهوسیله دوستان فاسد به وادیهای فساد کشیده شدهاند و دنیا و آخرتشان تباه گشته است.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمود:
انسان بر مرام و مذهب و روش دوست و همنشینش، خو میگیرد.[13]
حضرت علی علیه السلام فرمود:
خوشبختترین مردم کسی است که با مردمان خوب معاشرت کند.[14]
بدین جهت اسلام به پیروانش دستور میدهد که از رفیق بد اجتناب کنید.
حضرت علی علیه السلام فرمود:
از دوستی با مردمان فاسق و گناه کار اجتناب کنید، زیرا بدی به بدی ملحق خواهد شد.[15]
امام سجاد علیه السلام به فرزندش امام محمّد باقر علیه السلام فرمود:
پسرم! با پنج دسته مصاحبت و رفاقت نکن: 1. دروغگو، زیرا دروغگو مانند سراب است تو را فریب میدهد، دور را نزدیک و نزدیک را دور معرفی میکند.
2. فاسق و بدکردار، زیرا تو را با اندک چیزی حتی یک لقمه خواهد فروخت.
3. بخیل، زیرا در موقع احتیاج کمکهایش را از تو دریغ خواهد کرد.
4. احمق، زیرا بهواسطه حماقتی که دارد به تو ضرر میرساند، حتی ممکن است قصد نفع رساندن داشته باشد ولی در اثر نادانی به تو ضرر بزند.
5. با کسی که پیوند خویش را با خویشانش قطع کرده، زیرا قاطع رحم از رحمت خدا دور و ملعون است.[16]
بنابراین، پدران و مادرانِ مسئول و آگاه نمیتوانند نسبت به دوستان و رفقای فرزندانشان بیتفاوت باشند و دراینباره نظارتی نکنند. این کار نه به نفع فرزند است نه به نفع پدر و مادر. البته دخالت مستقیم پدر و مادر هم نه صلاح است نه نتیجه میدهد.
انتخاب دوست یک امر دستوری نیست و با امر و نهی درست نمیشود.
اگر پدر و مادر بتوانند برای فرزندانشان زمینه انتخاب دوستان صالح و خوبی را فراهم آورند، صلاح و سعادت آنها را تأمین و راه تباهی و فساد را تا حدودی بر آنها بستهاند. اما انتخاب دوست صالح و مناسب هم کار آسانی نیست. بهترین طریقی که پدر و مادر میتوانند برگزینند این است که وقتی بچه به حد رشد و تمیز رسید و خوب و بد را شناخت، با نرمی و ملاطفت صفات دوست خوب و علائم دوست بد را برایش تشریح کنند و نتایج دوستی با بچههای خوب و بد را برای او توضیح دهند. آنگاه با کمال صفا و مهربانی به او بگویند: میدانیم تو احتیاج به دوست و رفیقداری. تو اختیارداری هر که را خواستی برای رفاقت انتخاب کن اما مواظب باش با بچههای بد و بیتربیت رفیق نشوی. با این روش میتوان هم به کودک آزادی داد و هم او را در طریق انتخاب دوستِ خوب، یاری نمود.
آن گاه از دور، بر رفتارِ فرزندان و دوستان آنها نظارت داشته باشند. اگر دیدند دوست یا دوستان خوبی انتخاب کردهاند آنان را تأیید وتشویق نمایند و اسباب و وسائل رفت و آمد و رفاقت را برایشان فراهم سازند. اگر دیدند که فریبخورده و میخواهد با بچه فاسد طرح رفاقت بریزد با زبان خوش و نرمی عیوب او را برایش تشریح کنند و مفاسد دوستی با او را برایش تعریف نمایند و به او بگویند: صلاح تو نیست که با چنین بچهای رفاقت کنی. اگر روابط والدین و فرزند حسنه باشد غالباً موفق میشوند و میتوانند فرزندشان را قانع سازند که رفاقت با کودکِ فاسد را ترک نماید. اگر با زبان خوش راضی نشد که دوستی را ترک کند میتوانند به صورت جدی و قطع او را نهی کنند. درصورت لزوم میتوانند به بچه فاسد بگویند: از این تاریخ به بعد حق نداری با بچه ما رفت و آمد کنی. میتوانند همین مطلب را به پدر و مادرش بگویند.
پدر و مادر از راه دیگر هم میتوانند در انتخاب رفیق خوب به فرزندانشان کمک نمایند. میتوانند در بین بچههای محله یا همسایهها یا خویشان یا همکلاسها بچه خوبی را پیدا کنند و زمینه آشنایی و رفاقت آنان را فراهم سازند. اگر بدین وسیله رفیق شدند آنان را تأیید و تشویق کنند و وسائل استحکام دوستی را فراهم سازند. با این روش میتوانند به تربیت فرزند خویش خدمات شایستهای انجام دهند. حتی میتوان بسیاری از عیوب کودکان را بهوسیله انتخاب دوست برطرف ساخت؛ مثلًا پدر و مادری که فرزند ترسویی دارند میتوانند رفیق شجاع و نترسی را برایش انتخاب کنند تا با معاشرت با او ترسش برطرف شود. همچنین نظایر این.
به هر حال پدر و مادر نمیتوانند بر دوستان فرزندانشان بالاخص در دوران جوانی، نظارت و توجهی نداشته باشند و آنان را به حال خویش بگذارند، زیرا کودک و جوان در معرض تغیر و دگرگونی است و اخلاق عمومی و وضع محیط هم خوب نیست. با اندک غفلتی ممکن است فرزند دلبندشان به وادیهای فساد و بدبختی کشیده شود. علاج واقعه را قبل الوقوع باید کرد.
حضرت علی علیه السلام فرمود:
هر چیز آفتی دارد و آفت خوبی رفیق بد است.[17]
... در ضمن نامهاش مینویسد:
پدر و مادرم اجازه نمیدادند من با دوستانم معاشرت کنم. اگر دوستانم در منزل میآمدند ناچار بودم با دو کلمه بیسر و ته حرفم را قطع کنم. منزل یکی از دوستانم نزدیک خانه ما بود و پدر و مادرم با آنها آشنا بودند اما به من اجازه نمیدادند به منزل دوستم بروم یا او به خانه ما بیاید. من مشتاق بودم که با دوستانم بنشینم و صحبت کنم اما پدر و مادرم نمیگذاشتند، و از این موضوع رنج میبردم. یک روز تصمیم گرفتم هر طور شده در جلسه دوستان شرکت کنم. به مادرم گفتم امتحان دارم و به منزل یکی از دوستان رفتیم.
منزل او دور بود با تاکسی رفتم و آن روز را با دوستان بودیم. عصر با تاکسی به منزل برگشتم اما کیف پول را در منزل دوستم جا گذاشته بودم. وقتی به منزل رسیدم پول نداشتم. به راننده گفتم بروم منزل برایت پول بیاورم. دوان دوان به منزل آمدم وقتی میخواستم پول راننده را ببرم مادرم گفت: کجا میروی از ترس دروغ دیگری گفتم. در جواب گفتم: یکی از کتابهایم در خیابان افتاده. گفت: بگذار برادرت میرود. برادرم پرسید چه کتابی؟ من هم نمیدانستم چه بگویم. برادرم به کوچه آمد، مدتی گشت و چیزی پیدا نکرد. راننده تاکسی هم رفته بود. آیا مادر من نمیدانست که من احتیاج به دوست و رفیق دارم که این قدر مرا مقید کرده بود؟ من بدون اطلاع پدر و مادرم به هر طور بود ولو به دروغ گفتن گاهگاهی به منزل دوستانم میرفتم و به حمداللَّه اتفاق بدی هم نیفتاد. آیا بهتر نبود پدر و مادرم دوستان مرا شناسایی میکردند و اجازه میدادند با دوستان خوب رفت و آمد و معاشرت نمایم؟ تا مجبور نشوم دروغ بگویم و کار پنهانی انجام دهم. ... در خاطراتش مینویسد:
مادرِ بسیار سختگیری داشتم. اجازه نمیداد با دوستانم رفت و آمد کنم. در تمام دوران تحصیل یاد ندارم حتی یک مرتبه دوستانم را به منزل دعوت کرده باشم. مادرم فکر نمیکرد که من هم دوست و رفیق دارم، دلم میخواهد آبروداری کنم و آنها را به منزلمان دعوت نمایم. من هم انسانم آبرو و عاطفه دارم. یک روز با پولی که همراه داشتم در مدرسه برای دوستانم بستنی خریدم. وقتی مادرم از قضیه اطلاع پیدا کرد خیلی ناراحت شد و دعوا کرد. کاش به این مقدار اکتفا کرده بود، سراسیمه به مدرسه آمد و به مدیر شکایت کرد و با دوستانم که بستنی خورده بودند دعوا نمود. آنها گفتند: ما پول بستنی را میدهیم. من این قدر ناراحت شدم و خجالت کشیدم که مرگ خودم را از خدا خواستم. به همین جهت دیگر به آن مدرسه نرفتم. حدود پانزده سال از آن حادثه میگذرد ولی هنوز مرا رنج میدهد و نتوانستهام آن را فراموش کنم. هر گاه یکی از دوستان سابقم را میبینم خودم را مخفی میسازم و از خجالت زرد و سرخ میشوم. هر وقت اسم مدرسه و امتحان را میشنوم آن خاطره تلخ در من زنده میشود و روحم را آزار میدهد.
آیا یک مربی و مادر باید برای مختصر پولی چنین ضربه بزرگی بر روح بچهاش وارد سازد که تا آخر عمر در عذاب باشد؟ آیا بهتر نبود مادر من این قضیه کوچک را نادیده میگرفت و مرا به چنین بلایی مبتلا نمیساخت؟ آیا بهتر نبود که مادر من احساسات وعواطف مرا درک میکرد و اجازه میداد با دوستان خوب رفت و آمد داشته باشم؟
[9]. بحارالأنوار، ج 71، ص 177، باب النهی عن زیادة الاسترسال، ح 16: انَّ أبا الحسن علیه السلام سُئِلَ عن أفضلِ عیش الدنیا، فقال:« سعةُ المنزلِ وکثرة المحبین»
[10]. نهج البلاغه، ص 502، حکمت 11:« أعجز الناس مَنْ عَجَزَ عن اکتسابِ الإخوان»
[11]. بحارالأنوار، ج 71، ص 178، ح 19:« فَقْدُ الأحبّة غُرَبَةٌ»
[12]. همان، ص 178، باب النهى عن زیادة الاسترسال، ح 19:« قلوب الرجال وحشیة فمَنْ تألَّفها أقبلتْ إلیه»
[13]. الکافى، ج 2، ص 375، باب مُجالسة أهل المعاصی، ح 4: عن عُمَر بن یزید، عن أبیعبداللَّه علیه السلام:« ... قال رسولاللَّه صلى الله علیه و آله و سلم:« المَرْءُ على دینِ خلیله وقرینِهِ»
[14]. غرر الحکم، ص 199:« أسعدُ الناسِ مَنْ خالط کِرامَ الناس»
[15]. بحارالأنوار، ج 71، ص 199، باب مَنْ لا ینبغى مجالسته ...، ح 36:« إیّاک ومصاحبة الفُسّاقَ؛ فإنَّ الشرَّ بالشرِّ ملحقٌ»
[16]. الکافى، ج 2، ص 376، بابُ مجالسة أهل المعاصی، ح 7:« یا بُنىَّ! انْظُرْ خمسةً فلا تصاحِبْهم ولاتحادثْهم ولاترافِقْهم فی طریقٍ». فقلتُ:« یا أبَهْ! مَنْ هم؟». قال:« إیّاک ومصاحبة الکذّاب؛ فإنَّه بمنزلة السرابِ یُقَرِّبُ لک البعیدَ ویُباعِدُ لک القریبَ. وإیّاک ومصاحبَة الفاسقِ؛ فإنَّه بائعک باکْلَةٍ أوْ أقلّ من ذالک. وإیّاک ومصاحبةَ البخیلِ؛ فانَّه یخذُلُک فی ماله أحوجَ ما تکون إلیه. وإیّاک ومصاحبةَ الأحمق؛ فإنّه یُرید أنْ ینفَعَکَ فیضُرُّک. وإیّاک ومصاحبة القاطع لِرَحِمِه؛ فانّى وجدتُه ملعوناً فی کتاب اللَّه عزّوجلّ»
[17]. غرر الحکم، ص 542:« لکلّ شیء آفةٌ وآفةُ الخیرِ قرینُ السوء»
* امینى، ابراهیم، تربیت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: هفتم، 1390.