پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

16. درد و درمـان

جدا نبودن دین از دنیا

اسلام، تنها عقیده و نیز مجموعه‏ای از اعمال و مراسم دینی محض نیست، بلکه برنامۀ مفصلی است برای همۀ جنبه‌های زندگی انسان. عقاید، عبادت‌ها و مبادی عملی زندگی و دستورهای دینی اسلام، حقایق غیرمربوط و جدایی نیستند، بلکه کمال ارتباط در بینشان برقرار است و مجموعه مرکبی را تشکیل می‏دهند که تجزیه‌بردار نیست؛ عیناً مانند ارتباطی که میان اعضای جسم زنده برقرار است.

اگر شما دست و پای شخصی را قطع کنید، چشم‌هایش را بیرون آورید، گوشش را از بیخ بکنید، زبانش را ببرید، معده، کبد و ریه و کلیه‌اش را بکنید و مغز سرش را خارج سازید، ولی در بین همه، قلبش را به‌جای خویش باقی گذارید آیا برای قلب امکان دارد به حیات خود ادامه دهد و انجام وظیفه کند؟ بر فرض محال که زنده بماند آیا چنین قلبی می‏تواند مفید و بی‌نیازکننده از سایر اعضا باشد؟

دین مقدس اسلام نیز چنین است، عقاید به‌منزلۀ قلب انسان است. طرز تفکری که از مغز سرچشمه می‏گیرد (Attitude of Miad)، سبک زندگی (View of Life)، مقصد وجود و میزان سنجش ارزش‌ها (Standard of values) به‌منزلۀ مغز انسان می‏باشند و عبادت‌ها به‏منزلۀ اعضا و جوارحی است که به‌وسیلۀ آن‌ها انجام وظیفه می‏کند. مبادی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و نظام اجتماعی اسلام به‌منزلۀ معده، کلیه، سایر اعضای اصلی انسان می‏باشند. اسلام به دو چشم بینا و دو گوش شنوا نیز احتیاج دارد که صورت صحیحی از احوال و اوضاع حاضر عصر را به مغزش منتقل کنند تا عقل دربارۀ آن‌ها تصمیمات لازم را بگیرد. هم‌چنین محتاج به زبانِ گویایی است که با آن، مقاصد خویش را اظهار کند و محتاج محیط صالح و پاکی است تا در آن‌جا تنفس کند و به غذای پاک و صحیحی نیز نیازمند است که با معده‏اش متناسب باشد و خون سالمی برای جسمش تهیه سازد.

قلب اسلام (عقاید) گرچه در نظام اسلامی کمال اهمیت را دارد، آیا اهمیتش جز در این است که به سایر اعضا و جوارح حیات می‏بخشد؟ اگر اکثر اعضای انسان قطع شد یا خودبه‌خود فاسد گشت، آیا برای قلب امکان دارد با آن اعضای ناقص و مریض زنده بماند و انجام وظیفه کند و اگر فرضاً چندساعتی هم زنده ماند، این زندگی چه سودی دارد؟

 

وضع اسلامی کشور هندوستان

اکنون می‏خواهیم اوضاع اسلامی کشور هندوستان را بررسی کنیم. همۀ احکام و قوانین اسلامی تقریباً تعطیل شده است. قوانینی که در اخلاق، اجتماع، اقتصاد و سایر شئون زندگی نفوذ دارند از پنج درصد تجاوز نمی‏کند. محیط غیراسلامی و تربیت بی‌دینی و تعلیمات مادیگری، مسلمانان را فاسد کرده است، چشم‌هایشان می‏بیند، ولی زاویۀ دیدشان منحرف شده است؛ گوش‌ها می‏شنود، ولی حسِّ شنوایی تغییر یافته است؛ زبان سخن می‏گوید ولی نه بلیغ و محکم، شُش از هوای سالم تنفس نمی‏کند، زیرا هوای محیطش مسموم است. معده به غذای سالم دسترسی پیدا نمی‏کند، چون انبارهای غذا فاسد و متعفّن گشته‏اند. عبادت‌ها که به‏منزلۀ اعضا و جوارحند شصت‏درصد به سستی و ضعف مبتلا شده‏اند؛ آن مقداری هم که باقی مانده است تأثیری در نفوس ندارد، زیرا ارتباط آن‌ها با سایر اعضای اصلی قطع گشته است، لذا یکی پس از دیگری به ضعف و ناتوانی مبتلا می‏گردد. آیا با چنین اوضاع و احوالی می‌توانید ادعا کنید اسلامی که اکنون در دست ماست کامل است؟ درصورتی‏که بسیاری از اعضا و جوارحش فلج شده‏اند و بسیاری از آن‌ها معیوبند و قدرت انجام وظیفه ندارند. در بینِ تمام آن‌ها فقط قلبی مانده؛ آن هم برای انواع مرض آماده است، زیرا همان‌طور که قلب به حیات سایر اعضا ادامه می‏دهد، خود نیز از آن‌ها کسب نیرو و حیات می‏کند، پس وقتی که مغز، ریه و معده و کلیه خوب کار نکردند و فاسد گشتند چگونه قلب می‏تواند زنده و بی عیب بماند؟ یکی از توان‌های ویژه قلب زنده این است که خودبه‌خود به زندگی خویش ادامه می‏دهد، علاوه بر آن، اعضا و جوارح مریض را تا سر حد امکان تحریک می‌کند، ولی آیا این اسلام زشت و مقطوع الاعضائی ‌که اکنون در دست ماست دارای چنان نیرو و جاذبیتی هست که جهانیان را مجذوب و شیفته خویش گرداند؟ آیا می‏تواند زندگی اهل هندوستان را تحت تأثیر قرار دهد؟ و آیا در چنین موقعیتی می‏تواند از قطع سایر اعضا جلوگیری کند؟ بلکه آیا می‏تواند خودش را از خطراتی ‌که پیوسته متوجه آن می‏گردد نجات دهد؟

این اوضاع و احوال چنین نتیجه داده است که به‌جای تحقّقِ وعده خدا که می‏فرماید: «مردم را می‏بینی که دسته دسته داخل در دین می‏گردند»،[121] موج فساد و انحراف تمام مسلمانان را فراگرفته است. در تمام کشور هندوستان و بلاد مجاورش نقطه‏ای را نمی‌بینید که نظام اسلامی به‌طورکامل در آن‌جا حکمفرما باشد تا جهانیان از جمالش، نورانی گردند و درخت اسلام را از میوه‏هایش بشناسند. اسلامی را که جهانیان در عصر حاضر می‌شناسند، جز این اسلام مقطوع‏الاعضا و لَنگ نیست. از همین‌رو می‌پندارند اسلام حقیقی نیز همین است.

بعضی از منسوبین به اسلام علناً از آن تبرّی می‏جویند، برخی ایشان جز تبرّی از اسلام هر عملی مرتکب می‏گردند و ازحیث اعمال فرقی بین آن‌ها و منکران اسلام وجود ندارد. بسیاری از مسلمانان قلوبشان از اسلام منحرف شده، ولی چون علناً با اسلام مخالفت نمی‌کنند جزو اجتماع مسلمانان شمرده می‏شوند، همین افراد هستند که میکروب‏های فساد را در بین جامعه منتشر می‏سازند. در انتظار فرصتند تا هنگامی که هرج‏ومرجی عمومی به‌وجود آید، آنان هم پرچم لاابالی‌گری را بر دوش بگیرند. دستۀ دیگری از مسلمانان عقاید باطنی خود را علناً اظهار نمی‏کنند، ولی بدین مطلب زمزمه می‏کنند که مسلمین باید در یک ملت جدید و تمدن تازه‏ای مندرج گردند، زیرا پیکر مردۀ اسلام نه خودش نفعی به آنان می‏بخشد، نه استعدادی بدانان می‏دهد تا از منافع ملت‌های دیگر بهره‌مند گردند.

 

پی‌آمدهای جداییِ دین از دنیا

گروهی از ایشان راه‏حل صحیح را در این می‏دانند که اعضا و جوارح اسلام، یعنی احکام و قوانین، را از پیکرش جدا سازند. این‌ها می‏گویند: اسلام جز یک‏سلسله عقاید دینی و عبادات چیزی نیست، پس برنامۀ کامل امور زندگی را باید از غیرمسلمانان فراگرفت؛ ولی من نمی‏دانم این افراد فریب‏خورده‏اند یا می‏خواهند دیگران را فریب دهند، آنان این حقیقت را فراموش کرده‏اند که اگر نظریات و مبادی غیراسلامی، برنامه زندگی مردم شد عقاید دینی و عبادت‌ها حقایقی می‏شوند که روح و نیرو ندارند، در آن صورت، وجود آن‌ها نیز چندان استمراری نخواهد یافت، زیرا عقاید و عبادت‌های اسلامی، شالوده و اساس برنامۀ زندگی است و درصورتی‌‌که بنیان زندگی انسان بر شالوده‏های غیراسلامی استوار گردد حفظ آن آثار قدیمی نیز چندان دوامی نخواهد یافت. اطفالی ‌که در این نظام جدید رشد و نمو کنند، خواهند پرسید که چرا این غُل سنگینِ عقاید و شعائر غیرمفید را در گردن ما نهاده‌اند؟ و به چه علت به قرآنی ‌که تمام احکامش تعطیل شده، ایمان بیاوریم؟ و چرا به نبوت کسی که سیزده قرن بر او سپری شده معتقد باشیم؟ او که ما را در زندگی رهبری نمی‏کند، پس اعتراف به رسالتش چه سودی دارد؟ و در انکار کردنش چه ضرری تصور می‏شود؟ نماز خواندن و نخواندن و روزه‌داری و روزه‌خواری چه تأثیری در زندگی ما دارند؟ و اصلاً این اعمال چه ربطی به زندگی ما دارند؟ و چرا این وصله‏های ناهم‌رنگ را باقی بگذاریم؟

پرسش‏های مذکور، نتیجۀ منطقیِ جداکردن دین از دنیاست. پس وقتی ‌که دین عملاً از دنیا جدا شد، ظهور این نتیجه حتمی خواهد بود. همان‌گونه که اگر قلب از پیکر انسان جدا شد از کار می‏افتد، عقاید و عبادت‌ها هم وقتی از زندگی انسان جدا شوند اهمیت و ارزش خود را از دست خواهند داد، زیرا آن‌ها به حیات اسلامی نیرو و حرارت می‏بخشند و زندگی اسلامی نیز نیروبخشِ عقاید و عبادت‌هاست. چنان‌که بین اعضای پیکر شخص زنده، کمال ارتباط برقرار است، میان  طرز زندگی اسلامی و عقاید و عبادت‌ها هم کمال ارتباط و اتصال وجود دارد؛ به‌طوری‏که اگر ارتباط مذکور قطع شد، مرگ هر دو قطعی است. وصله‏کردن زندگی و پیوندزدن و وصله‌کردن عقاید و عبادت‌ها به زندگی غیراسلامی به‌منزلۀ این است که مغز و سایر اعضای اصلی انسان را جزو پیکر میمون قرار دهند.

گمان نکنید آثار سوء حالت‌های کنونی اسلام، فقط دامن‌گیر گروه متمدن جدید و مسلمان‌نماها شده است، بلکه کم‏وبیش به مسلمانان صمیمی هم که قلباً به اسلام علاقه‌مندند و به آیین احترام می‏گذارند نیز سرایت می‏کند. تفکیک دین از دنیا بلیّه عمومی شده است که هیچ‌کس از نتایج طبیعی آن سالم نخواهد ماند و هریک از ما به فراخور حالمان نتایج آن را خواهیم چشید. حتی علما و بزرگان ما هم از این نتایج بی‏نصیب نیستند؛ چنان‌که افراد تحصیل‌کرده هم بی‏بهره نبوده‌اند، ولی خطر بزرگی متوجه میلیون‌ها مسلمانی شده است که در 6/1 میلیون میل مربع کشور هندوستان سکونت دارند. در نزد این جمعیت، فقط نامی از اسلام باقی مانده است. شدت علاقه را به اسلام دارند، ولی نه از جنبه‏های علمی، حقیقت محبوب خود را می‏شناسند و نه ازحیث عمل و برنامۀ زندگی دارای نظامی اسلامی هستند که از عوامل مؤثر خارجی جلوگیری کند. پس هر شخص گمراه‏کننده‏ای می‏تواند از جهالت ایشان بهره‌برداری کند و از راه مستقیم اسلام منحرفشان سازد. برای گمراه‌کردن آنان همین مقدار کفایت می‏کند که شخصی، مذهب و طریقۀ تازه‏ای را بر آنان عرضه بدارد و تا حدودی قانعشان سازد که همین آیین، عین هدایت و صواب است یا حداقل مخالف اسلام نیست. بدین طریق می‏تواند آن‌ها را به هر راهی که خواست وارد سازد؛ چه آیین قادیانی باشد چه کمونیسم و چه فاشیسم!

 

مرام تازه

اما طبقۀ سرمایه‌دار هر کدامشان که علاقه‌مند به قدرت و مقام باشند، پیوسته می‌کوشند تا راه‏های تازه‏ای برای احراز ریاست و قدرت سیاسی خویش به‌دست آورند. انقلاب کمونیسم شوروی و پیشرفت آن باعث شد که زراندوزان و طمع‌کاران از آن استفاده کنند و نقشۀ تازه‏ای بیاموزند؛ بدین صورت که عده‏ای به نام کمونیسم، لباس حمایت از کارگران و دهقانان را می‏پوشند و بدین عنوان توده فقیر ملت را علاقه‏مند و آلت دست خود قرار می‏دهند، آتش حرص و خودخواهی و حسد را در دلشان شعله‌ور می‏سازند. آنان را تطمیع می‏کنند که اگر ما قدرتی یافتیم حقوق و ثروت اغنیا را می‏گیریم و در بین شما تقسیم می‏کنیم. آنان بدین وسیله تودۀ بزرگی از ملت فقیر کشور هندوستان را در قبضه خویش درمی‏آورند و قدرتی را که حاکمان و ستم‏کاران و میلیونرها در رژیم سرمایه‌داری داشتند برای خود کسب می‏کنند.

نکتۀ قابل توجه این‌جاست که این‌گونه افرادِ ریاست‌طلب، به فریب‌دادن مسلمانان امیدوارترند تا سایرین، زیرا اوضاع مالی و اقتصادی مسلمین خوب نیست و با معده‏ای که ضعیف‌ترین سنگر در بدن شخص گرسنه است، قلب بیچارگان را تسخیر می‌کنند. آنان با بوق و کرنا به مردم می‏گویند: ‏ای ملت گرسنه، بیایید تا راهی را به شما نشان دهیم که شکاف فقرا و اغنیا را برطرف سازد و شما را غرق خوش‌گذرانی گرداند. وقتی ‌که مسلمانان گرسنه برای به‌دست آوردن گرده‌نانی هروله‌کنان به جانبشان شتافتند، دعوتشان می‏کنند که به‌جای خداپرستی شکم‌پرست گردند و بدانان تلقین می‏کنند که دین و ایمان چندان ارزشی ندارد و هدف نهایی هرکس باید به‏دست‌آوردن نان باشد و هر راهی که نان انسان را تأمین کند دین او ضامن سعادت و خوش‏بختی اوست.

یکی از نویسندگان در مقاله‌اش نوشته بود: «شخص فقیر و بی‏چیز و بنده، نه دین دارد نه تمدن بلکه بزرگ‌ترین آیینش قرصِ نانی است که با آن، سدِّ رمق کند و عالی‌ترین تمدنش لباس پاره‏ای است که تنش را بپوشاند. آری، همین نان و لباس است که گاهی انسان را به دزدی وا می‌دارد و عالی‌ترین مرتبۀ ایمان فقیر، نجات‌یافتن از بدبختی و نداری است... حق مطلب این است که در دنیای افلاس و بندگی، دینی وجود ندارد».

هنگامی که این درس فریبنده به مسلمانان بی‌سواد و فقیر تلقین شد، احتمال نمی‏دهند در این پیشنهادها قصد سوئی دربارۀ دینشان در کار باشد.

همان نویسنده نوشته بود: «چه خطری متوجه دین شده است؟ و اصلاً چه ارتباطی بین دین و زندگی وجود دارد؟ و مادامی‌‌که نیروی اخلاقی و روحانی دین محفوظ باشد به حیات و قوت خویش باقی خواهد ماند.»

تأثیراتی که این طبقه در سال‌های گذشته بر نسل جوان مسلمانان جهان گذاشته بر اهل اطلاع پوشیده نیست. همین خطرات، آیندۀ مسلمانان هندوستان را نیز تهدید می‏کند، زیرا آتش گرسنگی پیوسته شعله‌ور می‏گردد تا متاع ایمان را بسوزاند و به خاکستر تبدیل کند. البته سرچشمۀ فساد اکنون کوچک است و با سنگ‌ریزه‏ای می‏توان آن را مسدود ساخت، ولی اگر غفلت و سهل‌انگاری تا مدتی ادامه یابد بیم آن می‏رود که این منبع کوچک به سیل بنیان‌کنی تبدیل گردد که کوه‌های عظیم در مقابلش نتوانند استقامت کنند.

 

بی‌فایده‏ بودن حرف و گفتار

یکی از نقشه‏های بی‌فایده و عقیم، آن است که در این اوضاع و احوال بخواهیم به روش مبشّرین مسیحی از اسلام دفاع کنیم، زیرا ممکن نیست اوضاع به وضع صحیح خود برگردد؛ گرچه هزاران رساله و کتاب برای اصلاح عقاید مردم منتشر کنیم. اکنون چه فایده‏ای دارد که با قلم و زبان، محاسن اسلام را ردیف کنیم؟ بلکه باید محاسن اسلام را عملاً در جهان مجسم سازیم. به‌صرف آن‌که بگوییم: مبادی اسلام می‏تواند تمام مشکلات جهان را حل کند کارساز نیست، بلکه مطلوب حقیقی آن است که حقایق بالقوۀ اسلام را در خارج به فعلیت و مرحلۀ عمل درآوریم. جهان، جای تنازع و مسابقه است و هرگز امکان ندارد تنها با حرف، مسیر حوادث جهان را تغییر داد، بلکه مبارزه و کوشش لازم دارد.

وقتی کمونیست‏ها توانستند با مبادی غلط خود نهضت کنند و قسمت مهمی از جهان را مسخر گردانند، حزب فاشیست توانست با برنامه‏های افراطی خویش پیشرفت کند و جهانی را مرعوب خودش گرداند، فلسفۀ غیرطبیعی گاندی توانست با سعی و جدیت رواج گیرد، پس علتی ندارد که مسلمانان نتوانند در جهان قدرت و غلبه‏ای به دست‌آورند، با این‌که مبادی و اصول حق و عدالت را در اختیار خویش دارند، ولی مجرّدِ موعظه و سخنرانی‌کردن ما را بدین موفقیت بزرگ نایل نمی‏گرداند، بلکه کوشش و عمل می‏خواهد و برای نیل به مقصد باید به برنامه‌هایی عمل کرد که طبق جریان طبیعی عالم به غلبه و پیروزی جهانی منجر گردد.

 

برنامۀ آزمایش ‏شده

مبارزه، واژۀ غامض و پرمعنا و دارای وجوه عملی بسیاری است. برای هرنوع نهضت و انقلابی مبارزه‌ای مخصوص تناسب دارد. انقلابی که مقصود ماست نیاز به نقشه و برنامۀ تازه‏ای ندارد، زیرا همین انقلاب قبلاً هم تحقق یافته است و آن انسان قدسیِ بزرگی که دست به آن انقلاب زد حقیقتش را به‌خوبی می‏شناخت. ما می‏توانیم از همان برنامه و نقشۀ او پیروی کنیم و نظیر آن تحول را بار دیگر به‌وجود آوریم. سیره و رفتار آن انسان والامقام ازیک‏سو معجزه و ازسوی‏دیگر، سرمشق است، زیرا از کجا انسان می‏تواند فردی را مثل محمد| پیدا کند که دارای پرهیزکاری، حکمت، عدالت، شخصیت نیرومند و صفات عالی انسانی باشد؟ به همین علت، چه کسی می‏تواند انقلابی را مثل انقلاب آن جناب پدید آورد؟ از این جهت معجزه‌اش می‏نامیم و تا قیامت هم به اعجاز باقی خواهد ماند.

ولی نمونه‏ای که آن رادمرد بزرگ انسانیت برای امت خویش باقی گذاشته می‏تواند سرمشق ما قرار گیرد و بدان وسیله، تحولی به‌وجود آوریم که مردم جهان نمونه‌اش را در حدود سیزده قرن قبل مشاهده کردند. پس هرچه بیشتر بدان الگو اقتدا شود نتایج کامل‌تر و شامل‌تری خواهد داد و ما را به حقیقت انقلاب نزدیک‌تر می‏گرداند؛ ازاین‏رو رفتار پیغمبر اکرم| سرمشق مسلمانان است و تا قیامت هم باید در ایجاد تحولات از آن استفاده کرد. شما چه در قرن بیستم زندگی کنید یا در قرن چهلم، در کشور هندوستان باشید یا در امریکا یا روسیه، در هر زمان و مکانی باشید می‏توانید نظیر انقلاب محمد| را به‌وجود آورید، ولی به‌شرط آن‌که برنامه و رفتار او را پیش چشمتان بگذارید و موبه‌مو بدان عمل کنید.

روشی که پیغمبر اکرم| در سیزده‌قرن قبل برای به‌وجود آوردن آن انقلاب برگزید نمی‏توان در این‌جا تفاصیل آن را بیان کرد، فقط بدین مطلب اشاره می‏کنم که نقشۀ من برای احداث ادارۀ «دارالاسلام» نتیجه تحقیقات عمیقی است که در سیرۀ پاک پیغمبر اکرم| به عمل آوردم.

 

ابتکار بسیار جالب

هنگامی که پیغمبر اسلام| به رسالت مبعوث شد، در تمام روی زمین مسلمانی وجود نداشت، اما آن حضرت در چنین اوضاعی جهانیان را به اسلام دعوت کرد. مردم به‌تدریج و اندک‌اندک به دین اسلام داخل می‏شدند. تازه مسلمانان با آن‌که ایمانشان استوارتر از کوه‌ها بود و به‌طوری از آن دفاع می‏کردند که در تاریخ نظیر ندارد، ولی چون میان ‌کفار پراکنده و محصور بودند و نیرو و قدرتی در دست نداشتند، هرچه کوشش کردند و خود را به سختی انداختند که محیط و اوضاع زندگی خویش را اصلاح کنند، چندان توفیقی به‌دست نیاوردند؛ لذا پیغمبر اکرم| و مسلمانان مدت سه سال برای پیشرفت اسلام بدان نحو می‌کوشیدند تا در خلال این مدت، عده‏ای مؤمن فداکار فراهم شد. در آن هنگام، خداوند متعال پیغمبر را به نقشۀ دیگری برای مبارزه ارشاد فرمود. نقشۀ تازه این بود که پیغمبر اکرم|، آن مؤمنان فداکار را جمع کند و از محیط کفر خارجشان سازد و به نقطۀ امنی منتقلشان کند و بدان‌وسیله محیط و منزلگاهی اسلامی تأسیس کند، برای اسلام خانه‏ای بنا کند که برنامۀ کامل زندگی اسلامی در آن‌جا حکم‌فرما باشد و برای مسلمین کشوری تأسیس کند که نیروی اجتماعی اسلام در آن‌جا ذخیره گردد. کارخانه برقی ایجاد کند که برقش به تمام بلاد پخش شود و تمام نقاط زمین را روشن گرداند. آری، پیغمبر اکرم| با این هدف به مدینه هجرت فرمود و به تمام مسلمانانی ‌که در بین قبایل عرب پراکنده بودند دستور داد که به‌سوی مدینه یعنی «دارالاسلام» هجرت کنند و خود را در صف مسلمانان قرار دهند. در این‌جا بود که اسلام یکی از نقشه‏های عملی خود را بر جهانیان عرضه داشت. در این محیط پاک، افراد مسلمان تحت تربیت زندگی اسلامی قرار می‏گرفتند و هریک از آنان نمونه و شاهد زنده‏ای برای دین اسلام می‏گشتند؛ به‌طوری که برای شناختن اسلام و هدفش همین‌قدر کافی بود که حرکات و اعمال هریک از آنان مورد دقت و نظر قرار گیرد.

جمعیت مسلمانان به‌طوری رنگ خدایی گرفت که هرجا گام می‏نهادند به ‌جای آن‌که به رنگ دیگران درآیند، دیگران را به رنگ خویش درمی‏آوردند. نیروی شجاعت آنان به حدی رسیده بود که اصلاً معنای شکست را نمی‏فهمیدند. هرکس با آنان مواجه می‏شد، ناچار بود عقب‏نشینی کند و سبک زندگی اسلامی به‌طوری در مغزشان جای گرفته بود که در هرکاری از کارها در درجۀ اول، اسلام را منظور می‏داشتند و مقاصد دنیوی در درجه دوم قرار داشت. به برکت تعلیم‏وتربیت اسلامی، قدرتی کسب کردند که هرجا می‏رفتند، برنامۀ زندگی اسلامی را که از قرآن و سنت به‌دست آورده بودند، اجرا می‏کردند و تمام برنامه‏های فساد را واژگون می‏ساختند. ازاین‏رو، تأسیس آن نظام عالی را باید از عجیب‌ترین حوادث تاریخ شمرد و بسیار سزاوار است که در هر جزئی از اجزای آن برنامه، مطالعۀ عمیق و تفکری دقیقی به عمل آید.

 

اصول تشکیلات اسلام

پیغمبر اکرم|، نظام اجتماعی مسلمانان را به چهار دسته بزرگ تقسیم کرد:

اول، یک‏دسته از مسلمانان مأمور تبلیغات بودند. آنان وظیفه داشتند دستورها و قوانین دین را به‌خوبی فرا گیرند و مهیا گردند که با بهترین راه‏ها، احکام دین را به مردم تعلیم دهند. خدا در قرآن بدین جمعیت اشاره کرده، می‏فرماید:

چرا از هر جمعیتی از مسلمین گروهی کوچ نمی‏کنند تا در دین تحقیق نمایند و دانشمند گردند و وقتی به سوی قوم خود برگشتند آنان را بترسانند.[122]

دوم، دسته دیگر مسلمانان مأموریت داشتند از اعمال و رفتار جامعۀ مسلمین کاملاً مراقبت نمایند و نظام عملی اسلام را برپای دارند و در نشر و توسعۀ آن بکوشند. بر سایر مسلمانان واجب بود زندگی آنان را تأمین کنند و بودجۀ لازم در اختیارشان بگذارند، اما خود این جمعیت، توجهی به مادیات نداشتند و پیوسته در راه هدف، جدیت می‏کردند؛ چه زندگی‌شان مرتب بود و چه غیر مرتب. خدا دربارۀ آنان می‏فرماید:

باید گروهی از شما همیشه آماده باشند که مردم را به کارهای خیر دعوت نمایند و امربه‏معروف و نهی‏ازمنکر کنند.[123]

سوم، وظیفه‏ای را بر دوش عموم مسلمانان گذاشت و بر آنان واجب کرد که در راه ترقی اسلام و اعلای کلمۀ توحید بکوشند. تمام مسلمانان خود را مسئول این عمل می‏دانستند و در هیچ زمانی از وظیفۀ خویش غفلت نمی‏کردند. به کارهای دنیوی می‏پرداختند، ولی احساس مسئولیت و اعلای کلمۀ توحید همیشه در نظرشان مجسم بود. نه تاجر در تجارتش آن را فراموش می‏کرد، نه زارع در زراعتش، نه صنعتگر در حین کارش، نه کارمند در حین انجام وظیفه‏اش. مسلمین، بدین مطلب توجه داشتند که کارهای دنیوی برای ادارۀ زندگی لازم است، ولی هدف زندگی باید عظمت اسلام و اعلای کلمۀ توحید باشد. مسلمان به هر شغلی که اشتغال داشت می‏دانست باید در گفتار و رفتار و اخلاق و معاملاتش به مبادی و احکام اسلام مقیّد باشد و اگر گاهی در بین استیفای منافع مادی و تقیّد به قوانین اسلام تزاحمی پیدا شد، باید برای حفظ اسلام از منافع مادی صرف‏نظر کند و به واسطۀ الغای آن‌ها حیثیت و آبروی اسلام را از بین نبرد.

بر تمام مسلمانان واجب بود که به‌قدر استطاعت و توانایی خود، اموال و اوقاتشان را در راه عظمت اسلام و اعلای کلمۀ توحید صرف کنند؛ ازاین‏رو، با دستۀ دوم که زندگی خود را وقف ترقی و عظمت اسلام کرده‏اند، همکاری نماید. خدا دراین‌باره می‏فرماید:

شما بهترین ملل هستید، زیرا امربه‏معروف و نهی‏ازمنکر می‏کنید و به خدا ایمان دارید.[124]

گروه چهارم، باید اسباب و وسایلی را فراهم ساخت که غیرمسلمانان بتوانند به دارالاسلام وارد شوند و در آن‌جا توقف کنند و کلام خدا را در محیطی یاد بگیرند
که روش عمومی آن محیط و برنامۀ عملی ساکنانش کلام خدا را تفسیر و توضیح می‏دهد، زیرا کفّار در محیط اسلامی بهتر از محیط کفر می‏توانند حقایق قرآن را درک کنند و بهتر و عمیق‌تر تحت تأثیر برنامه‏های اسلامی قرار می‏گیرند. خدا در قرآن
می‏فرماید:

اگر یکی از مشرکان به تو پناه آورد، پناهش بده تا کلام خدا را گوش کند. سپس او را به وطنش باز گردان.[125]

با اجرای برنامه مذکور، پیغمبر اسلام| توانست در مدت ده سال در شهر مدینه ـ مرکز تولید نیروی اسلام ـ قدرت سهمگین و قاهری به‌وجود آورد که روشنی و شعاعش تمام جزیرة‌العرب را روشن سازد و از آن‌جا به تمام جهان پخش گردد و با این‌که اکنون سیزده قرن و کسری از تأسیس آن می‏گذرد، هنوز هم آن مرکز تولید پر از ذخایر و نیروست.

بعد از دوران خلفای نخستین که نظام اسلامی به پراکندگی و انحلال گرفتار شد، طایفه صوفیه خواستند از روش پیغمبر اکرم| پیروی نمایند، لذا در گوشه‏وکنار به تأسیس «زاویه» و «خانقاه» اقدام کردند. این دو کلمه اکنون در نزد ما به‌قدری مبتذل شده که هرکس آن را بشنود، نقطۀ دورافتاده‏ای از کوه‌ها در نظرش مجسم می‏شود که هوا و نور در آن‌جا راه ندارد و در طول زمان‌های متوالی، تغییری در آن پیدا نشده است، لکن اصل تأسیس خانقاه بدان منظور بود که نمونۀ محیطی را که پیغمبر اسلام در مدینه تأسیس کرده بود، به‌وجود آورند. پس صوفیه هرکس را لایق می‏دانستند از محیط فاسد آن روز خارج می‌کردند و تا مدّتی در خانقاه تحت تربیت قرار می‌دادند تا برای اجرای برنامه‏های پیغمبر اکرم| آماده گردد!

 

پرورشگاه اسلامی

کسانی ‌که تصمیم دارند تحول و انقلابی اسلامی به‌وجود آورند باید از برنامه و طرز عمل پیغمبر اسلام استفاده کنند. اگر در خارج هندوستان محیط آزاد و مستقل اسلامی پیدا نمی‏شود که بتوان در آن‌جا دارالاسلامی مانند مدینۀ طیبه تأسیس کرد، ولی ما می‏توانیم در همین هندوستان مراکزی را برای تربیت اسلامی تأسیس کنیم که محیط آن‌ها اسلامی خالص باشد. در آن مراکز اخلاق، اجتماع و برنامۀ عملی بر طریقۀ اسلام باشد و حقیقت و صورت اسلام در تمام شئون زندگی آنان نمایان باشد. محیطی باشد که برای اثبات صحت چیزی همین‏قدر کفایت کند که دستور خدا و رسول است و برای خطای رفتاری، همین قدر بس باشد که خدا و رسول از آن نهی کرده باشند. در آن محیط، طغیان و عصیان حکومت نکند، عوامل غیراسلامی که با روح اسلام سازش ندارند در آن‌جا راه نداشته باشند و ورود عوامل فساد ممنوع باشد.

محیطی باشد که بتوانیم در آن‌جا مانند هر مسلمان فکر کنیم و با بینش اسلامی به پدیده‌ها بنگریم و بتوانیم صفات اسلامی را که در محیط مسموم دارالکفر ما روزبه‌روز به‌سوی زوال می‏روند در آن دارالایمان، پرورش دهیم و زندگی خود را از آلودگی‌هایی ‌که بر اثر زندگی در محیط غیراسلامی در افکار و اعمالمان نفوذ کرده پاک سازیم. همان کارهایی که گاهی زشتی آن‌ها را درک نمی‏کنیم و اگر در بعضی اوقات، زشتی آن‌ها را درک کردیم باز هم اوضاع و شرایط محیط به ما اجازه نمی‏دهد از آن‌ها اجتناب ورزیم.

در آن مراکز تربیتی باید افرادی گردآیند که قصد دارند در راه ترقی اسلام و اعلای کلمۀ توحید خدمت کنند. پس در آن پایگاه اسلامی متمرکز می‏شوند و به‏منظور آن خدمت بزرگ، تحت تربیت قرار می‏گیرند.

نقشه و برنامۀ عملی آن مراکز نمونه، باید طبق نقشۀ پیغمبر اسلام باشد و مانند آن حضرت، ادارۀ اجتماعشان را بر چهاربخش تقسیم کنند و در هر شعبه‏ای، نقشۀ اسلامی را چنان طرح کنند که آدمیان در قالب اسلامیت ریخته شوند و مسلمان حقیقی بیرون آیند.

 

شعبۀ اول: ضرورت همکاری دانشمندان

در این شعبه باید علمای طراز اول اسلام و رجال برجسته و ممتاز علم و دانش شرکت کنند. افرادی ‌که در قسمت علوم دینی نبوغ و تخصص دارند، با همکاری دانشمندان جدید، زبان غرب و علوم جدید را نیز یاد بگیرند. افرادی ‌که فارغ‏التحصیل علوم جدید هستند با همکاری دانشمندان دینی، زبان عربی و علوم اسلامی را نیز فراگیرند. سپس به مطالعۀ عمیق قرآن و حدیث مشغول گردند تا دربارۀ حقایق دینی کاملاً فقیه و دانشمند شوند. بعداً آن جمعیت باید به دسته‏های مختلفی تقسیم گردند و هر دسته‏ای از آن‌ها یکی از رشته‌های علمی را برای خود برگزیند و مبادی و نظریات اسلامی را که مربوط به آن رشته است، جمع‌آوری نمایند. مسائل زندگی جدید را بررسی کنند و راه‏حل صحیح آن‌ها را طبق مبادی اسلام به‌دست آورند. فرضیه‏های بی‌اساس جهان غرب را که در علوم ریشه دوانده است، از آن‌ها خارج سازند. علوم جدید را در قالب افکار و نظریات اسلامی بریزند و صورت اسلامی به آن‌ها دهند و با پژوهش‌های عمیق، نتایج علمی و کشفیات درستی استخراج نمایند که بتواند در راه تأیید و پیشرفت اسلام تحولی ایجاد کند.

 

شعبۀ دوم: فداکاران اسلام

در این شعبه باید افرادی شرکت جویند که زندگی خود را وقف خدمات اسلامی کنند. این گروه باید دارای اخلاق نیک و کردار شایسته و عزم راسخ باشند. آمادگی داشته باشند که تمام مایملک خود را در راه هدف صرف کنند و به‌صورت جمعیتی منظم در آیند. با کمال سادگی زندگی کنند و با تحمل سختی‏ها بسازند و اعمال و رفتارشان کاملاً مرتب باشد و از روی ایمان و عقیده کار کنند. این گروه منظم اسلامی باید برای تشکیل نظام اجتماعی (social order) جدید و آبادکردن تمدن جدید اسلامی به‌وسیلۀ برنامه‏های متین اسلام بکوشند. برنامه‏های عملی اسلام را بر جهانیان عرضه بدارند و بدین‏وسیله کسب نیرو و قدرت کنند. و عرصۀ اجرای عدالت عمومی را در دست گیرند.

 

شعبۀ سوم: مبلّغان عملی

این شعبه از اشخاصی تشکیل می‏شود که قصد دارند مدت کوتاهی در مرکز تربیت اسلامی توقف کنند و سپس به محل خود بازگردند. این دسته، باید مدتی تحت تعلیم و تربیت اسلامی قرار گیرند، سپس به آنان اجازه داد به هر نقطه‏ای که می‏خواهند بروند و هرگونه که می‏خواهند زندگی کنند، مشروط به این‌که زندگی آنان اسلامی باشد و نه‏تنها تحت تأثیر اجتماع قرار نگیرند، بلکه اجتماع را تحت تأثیر خویش قرار دهند. در مبادی و عقایدشان ثابت‏قدم و استوار باشند. در زندگی، بی‌هدف نباشد و غایت ایجاد را هرگز فراموش نکنند. از راه‏های مشروع، تحصیل روزی کنند و کاملاً آماده باشند که هروقت ضرورت اقتضا کرد از شعبۀ دوم، یعنی عاملین پشتیبانی نمایند و از کمک‌های مالی دریغ نورزند. در هرجا زندگی می‌کنند زمینۀ تبلیغات اسلامی و پشتیبانی از شعبه دوم را فراهم سازند.

 

شعبه چهارم: تجهیز مراکز تربیتی

باید برای افراد مسلمان و غیرمسلمانی ‌که می‏خواهند به تربیت‌گاه اسلامی وارد شوند و از مسائل علمی و تحقیقات و کشفیات تازه مسلمانان استفاده کنند یا طرز زندگی اسلامی را از نزدیک ببینند تمام امکانات و وسایل را مرتب ساخت و تحت اختیارشان قرار داد تا وقتی به وطن خود مراجعت کردند خاطره‏های خوشی از آن مرکزِ نمونه داشته باشند و تحت تأثیر آموزه‌های اسلام قرار گیرند.

مطالب مذکور اجمالی بود از نقشۀ تأسیس یک نظام اسلامی که به عقیده من باید مقدمۀ یک تحول اسلامی قرار گیرد. نظام مذکور درصورتی می‏تواند پیروز گردد که با حقیقت نظامِ نمونه‏ای که پیغمبر اسلام آن را در مدینۀ طیبه تأسیس نمود، کاملاً مطابق باشد.

 

دفع یک توهّم

ولی مبادا درباره من توهّم کنید که می‏خواهم با این پیشنهاد، زندگی مسلمانان عصر حاضر از حیث صورت و ظاهر عیناً مانند زندگی اعراب مدینه شکل دهم و می‏خواهم ترقیات علمی و تمدن کنون جهان را نادیده بگیرم و چرخ زمانه را به‌عقب برگردانم و مسلمانان عصر حاضر را به مرحلۀ تمدنی ‌که اعراب در سیزده‏قرن قبل داشتند مراجعت دهم؛ نه، من هرگز چنین قصدی ندارم و هرکس از متابعت پیغمبر و اصحابش چنین معنایی را بفهمد اشتباه بزرگی کرده است. گرچه بسیاری از علمای دینی ما نیز بدین اشتباه گرفتار شده‌اند. آنان می‌پندارند که پیروی از پیغمبر و اصحابش به این است که ما در لباس، تغذیه و جنبه‌های دیگر، به همان طرزی باشیم که مسلمانان اولیه زندگی می‏کردند و سبک تمدن و فرهنگ قدیم آنان را تا قیامت باقی بداریم و بر همان حالت قدیم، منجمد (Fossilized) باشیم و حوادث و وقایع خارج از کشور اسلامی را به‌کلی نادیده بگیریم و در اطراف عقول و زندگی خودمان دیواری بکشیم تا حرکت زمانه و تغییرات عصر حاضر در آن‌جا راه نیابد.

این‏گونه تصورات اشتباه، ‌که چندین قرن است بر اذهان بعضی از رجال دینی ما تسلط یافته و آنان را از میدان ترقیات جهانی به عقب رانده است، هرگز با روح و حقیقت اسلام سازش ندارد. اسلام هرگز از ما نخواسته است که زندگی خود را مانند رسوم باستانی قرار دهیم و آن را به‌عنوان یک نمایشنامۀ تاریخی تمدن منقرض‏شده بر جهانیان عرضه بداریم. اسلام، رهبانیت و کهنه‌پرستی را از ما نخواسته است. هدف مقدس اسلام، تأسیس ملتی نبوده است که از ترقی و پیشرفت مانع گردند، بلکه این بوده است که ملت میانه به‌وجود آورد که مراقب ترقیات جهان باشند و پرچم علم و دانش را به‌دوش بگیرند و کاروان تمدن بشری را به راه‏های صحیح هدایت کنند. اسلام، قالب بی‌روح و جامدی به ما نداده است، بلکه روح و حیات داده و از ما خواسته است که آن روح و حیات را در هر پیکری ‌که تا قیامت حادث می‏شود مستقر سازیم، چون قرآن کریم ما را بهترین ملت‌ها معرفی کرده است، باید منصب رهبری و پیشوایی جهانیان را برعهده بگیریم؛ نه آن‌که همانند صف آخر لشکر، دنباله‌رو کاروان تمدن و ترقی بشر باشیم. خدا ما را آفریده است تا پیشرو و رهبر جهانیان باشیم و امتیاز ما را در این کلمه قرار داده است که شما برای مردم آفریده شده‏اید: «اخرجت للناس».

 

برنامه ترقی ما

سیره و رفتار پیغمبر اکرم| و اصحابش که اکنون باید سرمشق و برنامه کارما قرار گیرد این است که آنان قوانین طبیعی جهان را در استخدام قوانین شرعی قرار دادند. برای قبضه‏کردن خلافت خدایی به بهترین شیوه قیام کردند، روح تمدن و فرهنگ اسلامی را در کالبد تمدن آن عصر دمیدند و تمام قوای طبیعی را که در اختیار بشر بود، برای تمدن خود استخدام کردند. اسباب ترقیات و نیروی جنگی آنان بر کفار برتری داشت تا این‌که تمدن حزب خدایی بر تمدن متجاوزان غالب گردد. آنان این درس را از قرآن کریم آموختند: «شما هرچه می‏توانید خودتان را درمقابل دشمنان نیرومند گردانید». آنان از آیۀ مذکور چنین استنباط کردند که در مورد استخدام قوای طبیعی جهان، مسلمانان از کفار سزاوارترند، بلکه تنها مسلمین چنین لیاقتی را دارند و بس.

بنابراین، شکلِ صحیح پیروی از پیغمبر و اصحابش عبارت از این است که تمام وسایل و اسبابی را که به واسطۀ پیشرفت تمدن و اکتشافات قوانین طبیعی اختراع شده، برای خود تهیه کنیم و آن‌ها را در استخدام تمدن اسلامی درآوریم؛ چنان‌که مسلمانان صدر اسلام نیز همین کار را کردند، زیرا خود این وسایل، عیب و نقصی ندارند، بلکه منشأ تمام معایب همان تمدن مادیگری است که به واسطۀ نیروی این وسایل رواج یافته است؛ مثلاً رادیو و دستگاه فرستنده بد نیست، بلکه منشأ بدی‌ها تمدنی است که اداره‌کنندگان تبلیغات را به‌گونه‌ای تربیت نماید که فریب و بی‌حیایی را در بین مردم ترویج کنند و دروغ و ضلالت را رواج دهند. هواپیما بد نیست، بلکه تمام مفاسد، زیر سرِ آن تمدنی است که نیروی هوایی را در راه تمایلات شیطانی مصرف کند. سینما بد نیست، بلکه ریشۀ مفاسد آن تمدنی است که نیروی فعّالۀ خدایی را در راه اشاعه وقاحت و کارهای زشت استعمال کند. علت رواج آن تمدن غلط و انتشارش در زمین جز این نیست که طرف‏دارانش تمام نیروی‏های طبیعی را که تاکنون کشف شده است برای نشر و ترویج آن استخدام کرده‌اند.

پس اگر ما بخواهیم به وظیفۀ خود عمل کنیم و تمدن اسلامی را در جهان رواج دهیم باید ابتدا قوای طبیعی جهان را در استخدام خویش درآوریم. مَثَل این قوا، مثل شمشیر است، هرکس آن را به‌کار گیرد پیروز می‏گردد؛ چه مقصدش خوب باشد چه بد. پس اگر صاحبِ هدف عالی به‌همین مقدار اکتفا کند که مقصدم عالی است و احتیاجی به شمشیر ندارم، مسلماً اشتباه می‏کند و نتیجۀ این سستی و بی‌حالی را به‌زودی خواهید دید، زیرا سنت خدا در مورد علل و معلولات به دلخواه یک فرد یا یک ملت تغییر نخواهد کرد.

از سخنان گذشته معلوم شد که انقلابی که ما پیشنهاد کردیم حرکت ارتجاعی (Reactionary) نیست. هم‌چنین نهضت مادّیِ تنها هم نیست. مرکز تربیتی که من پیشنهاد کردم نمونه‏اش نه در «جرو کل کانجری»[126] وجود دارد، نه در «صومعه ستیاجرا»، نه در مدرسۀ «شانتی نکیتن»، نه در مؤسسه «دیال باغ» و هم‌چنین حزب انقلابی که من تصور نموده‏ام در جهان نمونه‏ای ندارد: نه در حزب فاشیست ایتالیا، نه در حزب سوسیالیست آلمان، بلکه نمونۀ آن فقط و فقط در مدینه رسول خدا| تحقق یافته است و بس؛ همان حزب نیرومندی ‌که به دست پیامبراکرم| تأسیس شد.

 

سخنی کوتاه از مترجم

«قربانی» یکی از عبادت‌هایی است که از قدیم در بین بشر معمول بوده و هست و در بین مذاهب و ملل به صورت‌های گوناگونی اجرا می‏شود. ما اکنون درصدد نیستیم ریشۀ این عبادت را به‌دست آوریم. دین مقدس اسلام آن را به‌عنوان یکی از عبادت‌ها تشریع کرده و جزو واجبات حج قرار داده و در بسیاری از موارد، حکم به استحباب نموده است. اساساً «عبادت» عملی است که سبب قرب بندگان است و هرکس آن را از روی انقیاد و به عنوان نزدیکی به خدا و اخلاص به‌جا آورد مرتبه‏ای از کمال نفسانی برایش حاصل می‏شود و به درجاتی از ثواب نایل می‏گردد. قربانی نیز یکی از همین عبادت‌‌هاست و نفس این عمل با قصد اخلاص، سبب تکامل نفس و قرب به پروردگار جهان است؛ هرچند هیچ فایدۀ دیگری نداشته باشد. اتفاقاً در قرآن کریم نیز بدین نکته اشاره شده است؛ خدا در قرآن می‏فرماید:

گوشت و خون قربانی به خدا نمی‏رسد، ولی پرهیزکاری شما بدو می‏رسد.[127]

بنابراین، نفس ذبح و قربانی با قطع نظر از فواید دیگر یکی از عبادت‌ها و سبب قرب و تکامل بنده است؛ چنان‌که سعی بین صفا و مروه و طواف کعبه و رمی جمرات و توقف در منی و عرفات نیز از عبادت‌ها به‌شمار می‌آیند. چه فرقی است بین قربانی و سایر اعمال حج؟

علاوه‏براین، «قربانی» یکی از شعائر بزرگ الهی است که برای احترام خدا و کعبه و به‌عنوان یادبودی از فداکاری و اخلاصِ مؤسس بنای توحید و قهرمان خداپرستی یعنی حضرت ابراهیم× تشریع شده است. حضرت ابراهیم در خواب دید فرزندش اسماعیل را در راه خدا ذبح می‏کند، داستان خوابش را برای اسماعیل شرح داد، پس آن جوانِ ازخودگذشته به پدر عرضه داشت که طبق وظیفه‏ات عمل کن، من نیز درمقابل فرمان پروردگار جهان خاضعم. آن پسر و پدر آن‌قدر درمقابل دستورهای خدای بزرگ تسلیم و مطیع بودند که پسر، جانش را در اختیار پدر قرار داد و پدر حاضر شد جگرگوشه‌اش را در راه خدا ذبح کند، ولی موضوع ذبح اسماعیل تحقق نیافت و به دستور خدا، ذبح گوسفندی به جایش مورد قبول واقع شد؛ به‏همین‏سبب خداوند، قربانی را یکی از واجبات حج قرار داد تا تذکار و یادبودی از مقام فداکاری آن قهرمان توحید باشد. همین ذبح و قربانی در غیر محیط تشریع نیز معمول است و برای احترام و بزرگداشت افراد برجسته انجام می‏گیرد.

اکنون شما صحنه‏ای را در نزد خود مجسم سازید که هزاران افراد بشر امتیازهای ظاهری خویش را کنار گذاشته و هریک از آن‌ها دست‌کم یک گوسفند و بعضی چندین گاو و شتر و گوسفند را در دست گرفته‌اند و به‌جانب قربانگاه می‏روند تا برای احترام خداوند بزرگ و خانۀ توحید و تذکر فداکاری حضرت ابراهیم قربانی کنند و یکی از شعائر بزرگ مذهبی را انجام دهند. خدا در قرآن مجید می‏فرماید:

ما قربانی‌ها را از شعائر و مراسم خدا قرار داده‌ایم و برایتان سودمند است.[128]

علاوه‏براین، یکی از حکمت‌های تشریع قربانی این است که فقرا و درماندگان نیز از این عبادت سودی ببرند و از گوشت و پوست قربانی بهره‌مند گردند. البته شکی نیست که در وقت تشریع حکم یعنی زمان رسول خدا که زائران خانه خدا نسبتاً اندک و تعداد فقرا و مساکین زیاد بود، گوشت‌های قربانی کمال ارزش را برای فقرا داشت و کاملاً از آن‌ها بهره‌مند می‏شدند و تشریع این حکم مورد ایراد قرار نمی‏گرفت.

لیکن در این زمان‌ها که تعداد حجاج زیاد شده و گوشت‌های قربانی از مقدار نیاز فقرای مکه و حوالی آن بیشتر است و درنتیجه، هزاران گاو، شتر و گوسفند کشته می‏شود و کسی نیست از گوشت آن‌ها استفاده کند و به زیر خاک دفن می‏شوند، گاهی می‌گویند که تشریع این حکم صحیح نیست، بلکه باید آن را تبذیر مال شمرد.

لیکن، خوانندگان به این مطلب توجه داشته باشند که احکام و قوانین الهی گرچه از حِکمت و مصلحت خالی نیست، ضامن اجرا می‏خواهند که همان حکومت اسلامی است. باید دید اگر حکومت اسلامی برقرار بود قانون معین به چه صورتی تحقق می‌یافت.

مثلاً شما تصور کنید که اگر تمام مسلمانان جهان تحت یک پرچم اداره می‏شدند و در بین این جمعیت زیاد، فقرا و درماندگان بسیاری وجود داشت که به لقمۀ نان و پارۀ گوشتی نیازمند بودند تا سدِّ رمقشان شود و حکومت اسلامی موظف بود غذای آن‌ها را تأمین کند، ولو در اقصانقاط کشور پهناور اسلام زندگی کنند، درآن‏صورت، حکومت اسلامی که ناچار بود گوشت فقرا را تأمین کند، هرگز نمی‏گذاشت آن‌همه قربانی فراوان، به زیر خاک مدفون شود و در اطراف و جوانب کشورش مسلمانان فقیر از گرسنگی جان دهند! بلکه وسیله نگهداری و حمل‏ونقل آن گوشت‌ها را فراهم می‏ساخت. سردخانه‏ای تهیه می‏کرد و طبق اصول بهداشت، آن‏ها را نگه ‌می‏داشت و در موقع احتیاج برای فقرای بلاد اسلامی حمل می‏کرد. بودجه‌اش را هم از بیت‌المال مسلمانان می‏پرداخت و درصورت احتیاج می‏توانست در این مورد از حاجیان خانۀ خدا استمداد کند و کمک مالی بگیرد و با همت رجال خیرخواه این مؤسسۀ خیریۀ جهانی را پی‌ریزی کند. با این عمل هم یکی از عبادت‌های خدا و شعائر بزرگ مذهبی برگزار می‏شد و هم فقرای بلاد اسلامی از این تحفه خدایی و خیریۀ جهانی استفاده می‏کردند.

هم‌اکنون اگر دولت سعودی ـ که یکی از دولت‏های نسبتاً ثروتمند اسـلامی است ـ چنین عملی را انجام دهد می‏تواند دست‌کم، گوشت فقرای کشور حجاز را تأمین و از تبذیر اموال جلوگیری کند. بعید نیست از ظاهر قرآن استفاده شود که خود مسلمانان موظفند گوشت قربانی را به فقرا برسانند و وسیلۀ آن را فراهم سازند. خدا می‏فرماید: «از گوشت قربانی بخورید و به درماندۀ فقیر بخورانید.»[129]و[130]



[121]. نصر، آیۀ2.
[122]. توبه، آیۀ122.
[123]. آل‌عمران، آیۀ114.
[124]. همان، آیۀ110.
[125]. توبه، آیۀ9.
[126]. تمام این‌ها مؤسساتی هستند که ملت هندو آن‌ها را برای تربیت نسل جوان خودشان تأسیس کرده‏اند و آثار خوبی که بر جوانان هندو گذاشته سبب شده است که بعضی از مسلمانان به‌دیدۀ اعجاب بدان‌ها بنگرند و اظهار علاقه نمایند تا امثال آن‌ها در بین مسلمین نیز تأسیس گردد.
[127]. حج، آیۀ37.
[128]. حج، آیۀ36.
[129]. همان، آیۀ28.
[130]. خوش‏بختانه چنان‌که شنیده می‌شود، مسئولان کشور سعودی اخیراً درصدد حل این مشکل برآمده‏اند و با تهیۀ ابزار مناسب و سردخانه‏های مجهز، قربانی‌ها را نگهداری و به مراکز مصرف ارسال می‏کنند. «مترجم».