پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

9. پیشاهنگان نهضت‌هاى ضد دینى

خواص و عوام ملت

هر اجتماعى از دو طبقۀ عوام و خواص تشکیل می‌شود. طبقۀ عوام، ازحیث نفرات زیادند، ولى مغزهاى متفکر و هدایت‌کننده در بینشان نیست، دانش و قدرت اقتصادى قابل قبولى ندارند، نه داراى عزت و جاهى هستند، نه قدرتى در دست دارند. ازهمین‌رو، صلاحیت رهبرى ملت را ندارند، بلکه درخور آنند که همیشه تحت رهبرى دیگران زندگى کنند. هم‌چنین صلاحیت ندارند براى دیگران برنامۀ عملى تهیه کنند، بلکه خود باید تحت برنامه‏هاى دیگران باشند.

ولى خواص ملت مى‏توانند نقشه‏ها طرح کنند و ملت را در هر راهی که بخواهند سیر دهند. نیروى عقل و ثروت و عزت و قدرتى که این طبقه دارند، تمام اقوال و اعمالشان را تأیید می‏کند و سایر افراد ملت ناچارند خواهى‏نخواهى از آنان اطاعت کنند. بدین جهت مى‏توان گفت که نیرو و قدرت حقیقى هر ملتى نه در طبقۀ عوام، بلکه در خواص است و بس. همین خواصّند که صلاح و فساد ملت، بستگى به صلاح و فساد ایشان دارد. اگر در طریق هدایت باشند ملت نیز هدایت خواهند شد و اگر در طریق گمراهى، ملت نیز گمراه می‌گردند.

پس اگر ملتى خوش‏بخت و در طریق ترقى باشد، در بینشان خواصى به وجود خواهد آمد که خودشان در راه راست سیر مى‏کنند و ملت را نیز با خویش مى‏برند. خدا در قرآن شریف مى‏فرماید:

ما آنان را پیشوایانى قرار دادیم که با فرمان‌های ما هدایت مى‏نمایند، و کارهاى خیر را بدانان الهام کردیم.[41]

ولى اگر ملتى در مسیر انحطاط باشد، فساد از ناحیۀ خواص آن‌ها شروع مى‏گردد و ضلالت و فساد اخلاق آنان به عموم ملت سرایت می‏کند و تمام ملت در وادى گمراهى و اعمال زشت سقوط می‏کنند. خدا در قرآن مجید مى‏فرماید:

وقتى ما اراده کردیم یک آبادى را ویران سازیم خوش‌گذرانان و عیاشان آن‌جا به فسق و فجور مشغول مى‏گردند و کلام خدا بر آنان تحقق می‏یابد، سپس آن آبادى را ویران می‏سازیم.[42]

طبقۀ خواص ملت در قرآن، «مترفان» نامیده شده است و آن‌ها کسانى‌اند که غرق در ناز و نعمتند. خدا دربارۀ ایشان شهادت می‏دهد: ابتدا به ارتکاب فسق و فجور و ظلم و عدوان مشغول می‌گردند، سپس تمام کشور به پی‌آمدهاى اعمال ایشان گرفتار می‌شود. آیا در شهادت خدا هم شکى هست؟

 

پیشاهنگان فساد در کشور هند

مسلمانان کشور هندوستان را ملاحظه کنید، که فساد از ناحیه مترفین و خواص آن‌ها سرچشمه می‌گیرد. آرى، ایشان راه و سیرۀ پیشوایان دینى را که طبق احکام الهى مردم را هدایت مى‏کنند، رها ساخته، از راه‌هاى شیطانى متابعت می‏کنند. بر طبق هواى نفس خویش، بنیان قیود شرعی را متزلزل و سست کرده‏اند. همانند فرعون‌هاى مصر و قیصرهاى روم، مردم را به عبادت خود، وادار می‏کنند. ملت «هندوستان» را چنین عادت داده‏اند که به جای آن‌که در مقابل خدا خضوع کنند، در مقابل رؤسا و فرمانروایان خضوع ‏کنند. به چهره‏هایی که مأمورند فقط براى خداى بزرگ سجده کنند، یاد مى‏دهند چگونه در پیش بندگان خدا به سجده افتند. همین‏ها هستند که معاصى و گناهان را براى دیگران خوب جلوه مى‏دهند، زیرا در منازل مجلل و زیباى خود به ارتکاب معاصى اشتغال دارند. چون خود حرام مى‏خورند، ملت را نیز به حرام‌خوارى سوق داده‏اند. دانش را در راه مکر و حیله استخدام کرده‏اند. با پول، ایمان مردم را می‏خرند، و به‏وسیله نفوذ خویش، ظلم و تعدى می‌کنند و با قدرت خود تکبر می‌ورزند.

اکثر راه‌های شرعی را مسدود ساخته‏اند تا به مصالح و حقوق و ترقیات نایل گردند و به رشوه‌دادن و تملّق‏گویى و دروغ‌گویى و حیله‌بازى و سایر کارهاى پست متوسل گردند. خلاصه، هیچ فساد اخلاقى و عملى در اجتماع وجود ندارد، مگر آن‌که از سوى این عیاشان سرچشمه می‌گردد . این‌ها نعمت‏هاى خدا را در راه‌هاى بد استفاده کردند. درنتیجه، هم خود گمراه شدند و هم دیگران را گمراه ساختند.

 

تازگى ندارد

حوادث یادشده تازگى ندارد، بلکه مدت‌ها قبل مسلمانان به‌این بلیه گرفتار بودند و فساد اخلاق از داخل خودشان در تمام رگ و ریشۀ آنان نفوذ می‏کرد. در آن اعصار، حداقل دل‌ها به نور ایمان آباد بود. گرچه پیروى احکام خدا و رسول، روبه ضعف می‏رفت، ولى عظمت خدا و رسول در دل‌ها باقى بود. گرچه با قوانین اسلامى مخالفت می‏کردند، درعین‏حال براى آن‌ها احترامى قائل بودند. از احکام اسلامى منحرف می‌گشتند، ولى کسى جرئت نداشت آشکارا با آن احکام عناد بورزد. هرچه را اسلام به عنوان حق معرفى می‏نمود، حق به‌شمار می‌‏رفت؛ ولو آن‌که مردم از آن اعراض کرده باشند. هیچ‌کس جرئت نداشت مطلبى را که در اسلام حق شمرده شده باطل بشمارد و باطل‌هاى اسلام را حق بداند. یا آن‌که واجبات اسلام را بى‌فایده بداند و جایزهاى آن را مکروه بشمارد و حرام‌هایش را حلال و گناهانش را عمل صالح قرار دهد.

اگر مردم مرتکب معاصى می‏شدند و از حدود الهى تجاوز می‏کردند و با قوانین اسلامى مخالفت می‌ورزیدند، ولى درعین‏حال از افعال زشت خویش شرمنده بودند و عرق خجالت بر پیشانى آنان نمایان می‌گشت و حداقل به گناه‏کارى خویش اعتراف داشتند.

حوادث مذکور جریان داشت، ولى تمدن و فرهنگ اسلامى باوجود ضعف عقاید و مفاسد عملى که در آن وجود داشت، باز هم بر اساس و پایه‏هاى اسلامى استوار بود و با این‌که افکار یونانى و ایرانى عقاید غلطى را در بین مسلمانان رواج داده بودند، ولى آن افکار عارضى و بیگانه، چنان نیرویى نداشتند که بتوانند هدف و رویۀ مسلمانان را به‌کلی منقلب سازند و طرز تفکرشان را منافى اسلام قرار دهند و تأثیر افکار اجانب طورى نبود که نظریات و تفکرات اسلامى را از مسلمانان بگیرد.

هم‌چنین، ترقیات مدنى و فرهنگى آنان گرچه به‌سبب تأثیرات خارجى، از مسیر برنامه‏هاى اسلامى منحرف گشته بود، ولى مبادى و شالوده‏هاى تمدن و فرهنگ اسلامى هم‌چنان بر جاى خویش استوار بود و اصول تمدن معارضى جای‏گزین آن‌ها نگشته بود.

هم‌چنین نظام تعلیمات رایج بین مسلمانان هم انحراف زیادى پیدا کرده بود، ولى درعین‏حال، علوم دینى هم هنوز واجد اهمیت بود. هیچ فرد تحصیل‏کرده‏اى پیدا نمی‏شد که حداقل از موضوعات ابتدایى اسلام یعنى عقاید اسلامى و احکام شرعى و سنت‌های ملى بى‌اطلاع باشد. نفوذ قوانین اسلامى در زندگى عملى مسلمانان تضعیف شده بود، ولى جامعۀ اسلامی تحت قدرت قوانین اسلامى اداره می‏شد.

خلاصه، با همۀ آن مفاسد و بدى‏هایى که در بین مسلمین رایج بود، باز هم اسلام تأثیرات زیادى در افکار و اخلاق و رفتار آنان داشت، به مبادى و اصول اسلامى عقیده‏مند بودند و به جانب دیگرى تمایل نداشتند و دست‌کم، مبادى مخالف با اسلام نمى‏توانست در ایمانشان رخنه کند و اصول اخلاقى و عملى اسلام به‌طورى تغییر نکرده بود که به‌کلى منقلب گردد و اصول دیگرى در جایشان قرار گیرد.

‌اما در قرن نوزدهم میلادى که حکومت هندوستان از دست مسلمانان گرفته شد و طبقه خواص و عیاش ملت احساس کردند که نزدیک است علاوه‏بر حکومت، مقام و عزت و احترام و ثروت خویش را هم از دست بدهند و دیدند به هیچ وسیله‏اى نمى‏توانند موقعیت و مقام خویش را نگهدارند جز این‌که علوم غربى را تحصیل کنند و مقلّد جهان غرب گردند تغییر برنامه دادند، بلکه تحوّلى در آن به وجود آوردند. آرى، عمل ایشان تحول بود نه تغییر، زیرا در تغییر تنها صورت چیزى تغییر مى‏کند ولى در تحوّل، ماهیت و حقیقت آن چیز دگرگون می‌شود. پس مسلمانان در این حوادث چنان منقلب و دگرگون گشتند که تعقّلات و نظریاتشان نیز به‌کلى منقلب گشت؛ یک‌باره تغییر مسیر دادند و از برنامه‏هاى اسلامى به جانب برنامه‏هاى غربى روی آوردند.

هنگامی که انقلاب مذکور آغاز شد، خجالت‏ها و ندامت‏هایى که قبلاً مسلمانان از عصیان قوانین اسلامى در خویش احساس مى‏کردند، کم‌کم رو به زوال گذاشت؛ به‌طورى که در مورد تجاوز از حدود و قوانین شرعى ابداً احساس گناه نمى‏کردند. به‌تدریج، بى‌باکى و وقاحت، جانشین ندامت و خجالت شد، علناً مرتکب معصیت مى‏شدند و در عوض، پشیمانى به بی‌قیدی و هرزگی خویش مباهات مى‏کردند، ولى موجِ انقلاب در این حد توقف نکرده، بلکه مطالبى که در این روزها در مجالس مسلمان‌هاى فرنگى‌مآب و غرب‌زدۀ «هندوستان» شنیده می‌شود، از حد وقاحت گذشته و علامت مخالفت صریح و عناد علیه اسلام است.

 

عناد با قوانین اسلام

اخیراً کار بدان‌جا رسیده است که اشخاصی که با قوانین اسلام مخالفت می‌ورزند، از افعال خویش خجالت نمی‏کشند، بلکه برعکس، افرادی که از قوانین اسلام پیروى می‏کنند از کردار خود شرم دارند! گویا گناه‏کار کسى نیست که با قوانین اسلام مخالفت کند، بلکه هرکس به آن‌ها پای‌بند باشد گناه‏کار شمرده مى‏شود! بعضى از مسلمانان نه‏تنها نماز و روزه را ترک مى‏کنند، بلکه به‌ این کار خود افتخار هم مى‏نمایند و دیگران را نیز تشویق مى‏کنند. نمازگزاران و روزه‌گیران را مسخره مى‏نمایند و از آنان انتظار دارند در آینده از کردار خود پشیمان گردند و از نمازخواندن توبه کنند؛ خصوصاً اگر از افراد تحصیل‌کرده و متمدن باشند. عقیدۀ کنونى بر این قرار گرفته است که اجتناب از نماز و روزه، عار و ننگ نیست، بلکه تقیّد به آن‌ها از اسباب عار و ننگ شمرده مى‏شود.

کار به جایى رسیده که اگر در یک فرد نمازگزار، عیب و لغزشى یافتند
و او را به باد انتقاد و سخریه گرفتند، تعجبى ندارد، زیرا جناب آقا از نمازگزاران مى‏باشد، گویا یگانه علت صدور این عیب را نمازى می‌دانند که خدا آن را ناهى
از فحشا و منکر توصیف کرده و پیغمبر اکرم| آن را بهترین اعمال معرفى نموده است!

 

تمام ناسزاها در یک جمله

این طغیان و مخالفت با قوانین دین، منحصر به نماز و روزه نیست، بلکه تقریباً به تمام شئون زندگى سرایت کرده است.

اکنون در «هندوستان» تقیّد و التزام به احکام دین را کهنه‌پرستى مى‏شمارند و کهنه‌پرستى در اصطلاح عصر جدید، واژه‌ای است که عناصر اولیه‏اش، تنگ‌نظرى و تاریک‌فکرى و جهالت و کم‌عقلى و تمایل به امور قدیمی است؛ به‏عبارت‏دیگر، هرمسلمانى که پای‌بند به احکام شریعت باشد، در اصطلاح عصر حاضر، کهنه‌پرست نامیده مى‏شود. و چنین فرد دین‌دارى از پاکى و روشن‏فکرى به‌دور است و صلاحیت ندارد جزو اجتماع صالحى قرار گیرد.

لقبِ کهنه‌پرست به‌قدرى ننگین شده که تمام ناسزاها در مقابلش ناچیز است. وقتی فرنگى‌مآب‌هاى ما خواستند تمام بغض و عناد خود را به شخص دین‌دارى ابراز دارند، همۀ آن‌ها را در یک کلمه جمع مى‏کنند و می‏گویند: کهنه‌پرست است.

 

میزان صحت

در این روزها براى اثبات خوبى چیزى، این دلیل کافى نیست که گفته شود: موافق قرآن و حدیث است، آرى، خود مسلمانان در حجیت قرآن و حدیث تشکیک مى‏کنند، ولى مسلمانی که به اصطلاح خودش روشن‏فکر نامیده می‌شود، از مخالفت با قرآن خجالت نمى‏کشد، بلکه عقیده دارد هرکس براى اثبات احکام شریعت به قرآن و حدیث تمسک جوید، باید از کار خود شرم و حیا کند و راجع‏به قرآن و حدیث، سخن نگوید.

ما با چشم خود مشاهده مى‏کنیم که اگر مطلبى را از اسلام بر این روشن‏فکران عرضه بدارند، از پذیرفتنش امتناع دارند و تعصب شدیدى علیه آن به خرج مى‏دهند، ولى اگر همان مطلب را به وسیلۀ استدلال‌های عقلى یا اقتباس از یک نویسنده غربى، برایشان عرضه بدارند، فریادشان بلند مى‏شود که ایمان آوردیم و تصدیق مى‏کنیم. پس نام اسلام، براى مسلمانان فرنگى‌مآب، ایجاد شک و شبهه مى‏کند و می‌پندارند اگر چیزى به لفظ اسلام توأم بود باید ضعف و عیبى داشته باشد. گویا استدلال به قرآن و حدیث نه‏تنها چیزى را تقویت نمى‏کند، بلکه از اسباب ضعفش شمرده مى‏شود.

 

آخرین سنگر اسلام

آفت مذکور قبلاً اختصاص به مردان مسلمان داشت و زنان در امان بودند و مى‏توانستیم بگوییم: زن و محیط خانوادگى، آخرین سنگرى است که اسلام بدان پناه مى‏برد و از تمدن و فرهنگ خویش دفاع مى‏کند. یکى از مصالح بزرگى که اسلام در مورد محجوب‌بودن زن، در نظر داشته این است که دست‌کم آن سینه‌هایی که اطفال مسلمان از آن‌ها شیر مى‏نوشند، از دیده‏های مسموم و ناپاک اجانب محفوظ بمانند و با نورانیت اسلام درخشندگى پیدا کنند.

اسلام خواسته است، دامن‏هایی که اطفال مسلمان در آن‌ها پرورش مى‏یابند از تأثیرات کفر و ضلالت و فساد اخلاق و کارهاى ناشایسته محفوظ بمانند.

اسلام خواسته است، اطراف گهواره‏اى که مراحل ابتدایى زندگى مسلمان در آن مى‏گذرد، محیط اسلامى سالمى به وجود آورد.

اسلام خواسته است، محیط خانوادگى که در آن‌جا اولین نقوش تعلیم‏وتربیت، بر قلب صاف و بى‏آلایش اطفال، نقش مى‏بندد از تأثیرات عوامل سوء محفوظ بماند.

بنابراین، حریم خانوادگى استوارترین سنگر تمدن اسلامى است. این قلعه محکم را اسلام براى روزى تهیه نموده که اگر ناچار شد از میدان خارجى عقب‏نشینى کند، به آن قلعۀ محکم پناه ببرد و از آن‌جا نیروى خویش را تقویت کند و براى سرکوبى دشمنان آماده گردد. «ولى متأسفانه عوامل ویرانى در آخرین سنگر اسلام نیز رخنه کرده، مفاسد و اخلاق زشت جهان غرب، به خانه‏هاى مسلمین نیز سرایت نموده است. کم‌کم پاهاى بانوان معصوم اسلامى به محیط‏هاى کثیف و آلوده باز مى‏گردد و به سموم تمدن جدید مسموم مى‏شوند و فساد اخلاق و عقاید باطل به آن‌ها نیز سرایت مى‏کند. کار به جایى رسیده است که بعضى از بانوان مسلمان، احکام قرآن و احادیث پیغمبر اکرم| را نادیده می‏گیرند و با وضع بسیار زننده و ننگینى از خانه‏ها خارج می‌شوند و در مجالسى که نباید زن مسلمان در آن‌جا شرکت کند، حضور می‌یابند و از اعمال غیرمشروع خویش اصلاً خجالت نمى‏کشند، بلکه بسا اوقات به رفتار خود مباهات مى‏کنند و زنان پاک‌دامن و بى‌آلایشى را که به احکام اسلام ملتزمند و از طرز رفتار آنان پیروى نمى‏کنند، موردسرزنش قرار می‌دهند و آن‌ها را افرادى عقب‏افتاده معرفى نموده و لایق خانه‌دارى ـ که وظیفۀ الهی آن‌هاست ـ نمى‏دانند.[43]

این سخن، بدین معناست که روح مخالفت با قوانین اسلامى از مردها تجاوز نموده و به زنان نیز سرایت کرده است. معلوم می‌شود، زنان نیز پیروى از قوانین اسلام را گناهى مى‏شمارند که زن مسلمان باید از آن شرمنده باشد. انا لله و انا الیه راجعون.

اکنون از شما سؤال مى‏کنم: شما با این‌که در دامن مادرهاى پرهیزکار و صالح تربیت یافته‏اید، تا این حدّ سقوط کرده‏اید، پس واى به حال وقتى که غیرت ایمانى از زنان گرفته شود و از اطاعت خدا و رسول بیرون روند! پس احوال نسل آینده‏اى که در دامن چنین زنان فرنگى مآب و متجددى تربیت شود چه خواهد شد؟! شما را به خدا قسم، اطفالى که از اولین زمانى که چشم باز مى‏کنند آثار تمدن فرنگى را در اطراف خویش مى‏بینند و چشم‌هاى معصومشان بر هیچ‏یک از مظاهر تمدن اسلامى نمى‏افتد و سخنان خدا و رسول به گوششان نمى‏رسد و بر لوح ساده و قلب صاف آنان جز نقوش طریقۀ غربى چیزى نقش نمى‏بندد، آیا دربارۀ چنین افرادى انتظار مى‏رود که وقتى بزرگ شدند، داراى عواطف و افکار و اخلاق و کردار اسلامى باشند؟!

 

مراحل گناه

اولین مرحله گناه این است که شخص گناه‏کار درعین‏حال که مرتکب معصیت مى‏گردد، قلباً آن را گناه بداند و از کردۀ خویش منفعل و شرمنده باشد. چنین گناه‏کارى بیش از مقدار گناهش استحقاق عقاب ندارد، بلکه اگر توبه کند و از کردار خویش نادم گردد عفو خدا شامل حالش مى‏شود، زیرا چنین گناهى از آثار ضعف انسان به‌شمار مى‏رود.

مرحلۀ دوم جرم این است که شخص مجرم، ارتکاب آن جرم را بد نداند، بلکه نیکو شمارد و بدان عمل، فخر و مباهات کند. چنین شخصى احترامى براى قانون قائل نیست.

آخرین مرحلۀ جرم این است که شخص مجرم نه‏تنها امر خلاف قانون را مرتکب مى‏شود، بلکه آن را عمل خوبى می‏شمارد و براى تصحیح کار خویش به قانون دیگرى تمسک مى‏جوید و قانونى که عملش را گناه مى‏داند مورد تمسخر قرار داده، پیروانش را خطاکار مى‏شمارد. چنین مجرمى نه‏تنها خلاف قانون را مرتکب شده، بلکه بدان بى‌احترامى نموده و بر ضدش قیام کرده است.

هرکس عقل سالمى داشته باشد، تصدیق مى‏کند که وقتى شخص مجرم بدین مرحله نهایى رسید دیگر حق ندارد در حدود و دایرۀ قانونی که علناً برضد آن قیام کرده باقى بماند. شیطانى که شما را فریب داده و مى‏گوید: مى‏توانید مسلمان باشید و درعین‏حال به قوانین اسلام اهانت کنید و پیروى از آن‌ها را قبیح بشمارید و خلاف آن‌ها را تصویب کنید، شیطان بسیار پلیدى است.

ازیک‌طرف، آنچه را خدا و رسول نیکو شمرده‏اند شما قبیح مى‏دانید و چیزهایى را که بد شمرده‏اند نیکو می‏شمارید، گناهان خدا را ثواب مى‏دانید و ثواب‏ها را گناه قرار مى‏دهید و اوامر خدا را به ریشخند می‌گیرید و با قوانین الهى عصیان مى‏ورزید. با وجود تمام این‌ها، از این اعمال خجالت نمى‏کشید، بلکه برعکس، از رفتار پیروان قوانین اسلام خجالت مى‏کشید. ازطرف‏دیگر مدعى آن هستید که به خدا و رسولش ایمان دارید و عظمت خدا خانۀ دلتان را آباد کرده و از آیین پسندیده اسلام متابعت مى‏کنید!!

آیا هیچ عاقلى مى‏تواند قبول کند که اسلام با این‏گونه رفتار قابل جمع است؟! اگر امکان داشته باشد انکار با ایمان و اهانت با تعظیم جمع شوند، و اگر تصور داشته باشد که شخصى به مخالفت قوانین افتخار کند و پیروى از قوانین را سزاوار ملامت بداند، ولى درعین‏حال خودش مطیع و پیرو آن قوانین باشد، اگر چنین چیزى ممکن باشد باید اعتراف کرد که تجاوز از قانون عین اطاعت است و اهانت عین تعظیم و انکار عین ایمان. شخصى که تو را تحقیر می‌کند و با پایش به تو لگد می‏زند، درواقع، تعظیم و اکرامت کرده است و کسی که تو را به تمسخر می‌گیرد درواقع، احترامت نموده و کسی که تکذیبت می‏کند درواقع تصدیقت کرده است.

 

اسلام یعنى پیروى از قوانین الهى

حقیقت مطلب این است که اسلام چیزى جز پیروى از قوانین خدایى نیست و اطاعت حقیقى بدون ایمان تحقق نمى‏پذیرد. اولین مقتضاى ایمان این است که وقتى انسان درمقابل احکام خدا و رسول قرار گرفت، تسلیم گردد و گردن‏فرازى نکند. خدا در قرآن مجید مى‏فرماید:

وقتى مؤمنین به سوى خدا و رسول دعوت شدند تا در بینشان حکومت نمایند، می‏گویند: شنیدیم و اطاعت می‏کنیم و چنین افرادى رستگارند.[44]

این خضوع باید از روى طوع و رغبت باشد، نه از روى کراهت و اجبار. باید مسلمان درمقابل احکام الهى به‏طورى تسلیم باشد که حتى قلباً هم احساس ناراحتى و غضب نکند. بنابراین، اگر کسى به حسب ظاهر تظاهر به خضوع و تسلیم مى‏نماید، ولى قلباً از احکام الهى ناراحت است و در دلش اعتراض دارد، چنین شخصى مؤمن حقیقى نیست بلکه باید او را از منافقان شمرد. خدا مى‏فرماید:

وقتى به سوى احکام خدا و رسول دعوت شدند، منافقین را مشاهده مى‏کنى که از تو روى می‌گردانند.[45]

نه چنین نیست، به پروردگارت سوگند آن‌ها ایمان نمی‌آورند مگر وقتى که در مرافعات خویش تو را حاکم قرار دهند. بعداً هم از قضاوت تو ناراحت نباشند و کاملاً تسلیم باشند.[46]

ولى کسانی که علناً پیروى از احکام خدا را ترک کنند و شریعت خدا و رسول را مهجور سازند و از قوانینِ اجانب پیروى کنند و آن‌ها را حق و صحیح پندارند و قوانین اسلام را مسخره نمایند و تقیّد به آن‌ها را تقبیح کنند، چنین افرادى را نمى‏توان مسلمان حقیقى نامید؛ گرچه خود را جزو مسلمین بدانند و نامشان هم یکى از اسمای اسلامى باشد و در شناسنامۀ آن‏ها هم قید اسلام ذکر شده باشد. البته ممکن است انسان باوجود ارتکاب معصیت باز هم ازجملۀ مسلمانان باشد، ولى این موضوع درصورتى تحقق‏پذیر است که شخص معصیت‌کار، عمل خویش را گناه بداند و از ارتکابش نادم باشد و مخالفت با قانون را از ضعف خودش بشمارد. اما درصورتى‏که علاوه‏بر معصیت، وقاحت و عناد هم به‌خرج دهد و به ارتکاب جرم مباهات کند و پیروان قوانین الهى را ملامت و سرزنش نماید، به خدا سوگند چنین شخصى را نمى‏توان مسلمان و مؤمن دانست. انسان قبل از آن‌که بدین معنا برسد، باید تکلیف خود را روشن سازد که آیا مى‏خواهد در دایرۀ اسلام باقى بماند یا مى‏خواهد اسلام را به‌کلى از دست بدهد، و یک‏سره پیرو قوانین مورد پسندش گردد؟

ولى به فضل خداوند بزرگ، عامۀ مسلمین از خطرات امواج فرنگى‌مآبان و نهضت‏هاى الحادى، سالم مانده‏اند، قلباً براى احکام خدا و رسول احترام قائلند و کم‏وبیش از قوانین الهى اطاعت مى‏کنند، ولى رفتار خواص ملت ـ چنان‌که قبلاً اخلاق و روش مسلمین را تغییر داد ـ بیم آن مى‏رود که در نسل جدید هم تأثیر کند و ایمان افراد ضعیف‌الایمان را از دستشان بگیرد! تمایل روزافزون عموم مسلمین به ترک نماز و روزه، و ازدیاد ارتکاب منکرات و تقلیدکردن از روش غرب، و شرکت در مسابقات غیرمشروع، تماشاخانه‏ها، سینماها و امثال این‌ها، خطرهاى آیندۀ جهان اسلام را به ما اعلام مى‏کند.

اگر کج‌روىِ طبقۀ عیاش ملت تعدیل نشود و هم‌چنان به روش سابق خویش ادامه دهند، چندان بعید نیست که مسلمانان یک‏سره در وادى ضلالت سقوط کند و سنت خدا تحقق یابد. خدا در قرآن شریف مى‏فرماید:

وقتى ما اراده کردیم یک آبادى را به هلاکت رسانیم، عیاشان آن‌ها به فسق و فجور مشغول مى‏گردند و گفتار خدا دربارۀ آن تحقق مى‏یابد، پس آن آبادى را ویران مى‏سازیم.[47]



[41]. انبیاء، آیۀ73.
[42]. اسراء، آیۀ17.
[43]. در این صفحه، مطالب کتاب را با اندک‏تصرفی خلاصه کرده‌ایم. «مترجم».
[44]. نور، آیۀ51.
[45]. نساء، آیۀ61.
[46]. همان، آیۀ65.
[47]. اسراء، آیۀ16.