انسان؛ موجودی مادی و ملکوتی
پس انسان، موجودی است دارای مراتب وجودی یا دو مرتبه وجودی؛ یک مرتبه وجودی طبیعی و مادی و حیوانی، و یک مرتبه وجودی ملکوتی و نفخه الهی. لذا انسان دارای دو خود است؛ یک خود مادی و طبیعی و حیوانی و یک خود انسانی و الهی. آنجا که صفات مختلفی را به خودش نسبت میدهد، مختلف است. اگر میگوید: من میخورم، میآشامم، میل دارم، وزن دارم، جسم دارم، بدنم چگونه است، سنم چقدر است، رشدم چگونه است، افول دارم یا توقف و رشد دارم، از جنبههای بدنی و بُعد حیوانی و مادیاش صحبت میکند. یعنی همان خودی که وقتی در برابر آینه میایستد میتواند آن را ببیند. اما انسان فقط این نیست. خودِ واقعیاش، عبارت است از آن جنبه الهی، ملکوتی و تجرد نفسی که دارد و به اعتبار آن «خود» است که صفات مخصوصی دارد که به آن صفات انسانی میگوییم. اگر انسان، تعقل و تفکر دارد، به واسطه همین خود انسانی است. خود انسان است که میتواند اهل درک و فکر باشد. در واقع، تعقل و تفکر از آثار خود انسانی است. اگر انسان، خداجو و علتجو است، از علل اشیا میپرسد، و به دنبال علت واقعی کلّ موجودات میگردد، به واسطه همین خود انسانی است. خود انسانی درک میکند که مجموعه انسانی، معلول است و معلول، علت میخواهد. پس به دنبال علت و خالق برای مجموع خود میرود. این خود انسانی به دنبال خدا میرود. انسان به واسطه جنبه انسانی، صفات و کمالات مخصوصی را دارا میشود که در حیوانات نیست. اگر انسان، ایثار و فداکاری دارد، بر اثر خود انسانی است، چون ایثار و فداکاری در حیوانات به آن معنا که در انسانها هست، وجود ندارد. هر حیوانی هدفش این است که حداکثر وسایل لذت را برای خودش تهیه کند و کار آنچنانی هم به همنوعان خود ندارد.
این انسان است که میگوید: من برای رفاه و سعادت دیگران و حتی نسلهای آینده و پیشرفت معنویات، حقایق و قرآن و برای همه فضایل فداکاری میکنم. اگر ایثار میکند و حتی ایثارش به حدی میرسد که شاید جان خود را در کف بگذارد و برای هدفش که همان تقرب به خداست، فدا کند، به واسطه جنبه انسانیت انسان است والاّ با تجزیه و تحلیلهای حیوانی، درست نیست که انسانی خود را به کشتن بدهد تا نسلهای آینده به سعادت برسند، یا سعادت نسل موجود را تأمین کند، چرا که این امور با جنبه مادی انسان، سازگار نیست. بلکه آن خود انسانی است که او را تحریک میکند و میگوید تو فداکاری و ایثار کن. و او را به این کار تشویق میکند. سایر فضایل و کمالاتی هم که در وجود انسان هست، برای همان جنبه انسانی است . انسان است که فضیلتخواه و کمالطلب است. دوست دارد کامل شود و کمال خودش و کمال واقعی را میطلبد و به دنبال آن میرود.
بنابراین، انسان در عین حال که یک موجود واحد است، مرکب نیز هست؛ آن هم از جنبههای گوناگون که از جمله آنها جنبه انسانیاش است. بر اساس همین واقعیت، جایگاه مسائل اخلاقی، روشن میشود، چرا که مسائل اخلاقی برای تقویت و پرورش جنبه انسانی انسان آمدهاند. پیامبران میخواهند انسانیت انسان را تقویت کنند. آثار و فضایل و کمالاتی را که مربوط به انسانیت انسان است، احیا کنند و پرورش دهند و آن استعدادهای زیادی که در جنبه انسانیت انسان و در نهاد او نهفته است، به فعلیت برسانند. این جنبه انسانی است که در یک سطح بسیار وسیع از حیوانیت گرفته تا مسیر کلی این راه و نهایت و هدف آن؛ یعنی تقرب به اللّه، ادامه دارد. در این مرحله انسان میتواند صفات کمال را به فعلیت برساند و چنان پرورش یابد که به مقام انسان کامل برسد؛ کمالی که نهایتی برایش نمیتوان تصور کرد. به جایی برسد که در وصف نیاید؛ « إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ ».[63] در قرآن کریم، آیات فراوانی داریم که هدف حرکت انسان را «اللّه» معرفی میکند. آیه یاد شده در واقع، مسیر انسانیت را تقرب به اللّه میداند؛ یعنی انسان به سوی غایتی حرکت میکند که این غایت، جمال و کمال متناهی است. انسان واقعی به سوی او حرکت میکند و در حدّ توان، کمالات بالقوّه را که در وجودش نهفته، به فعلیت میرساند. در حدّ توان میکوشد تا در این مسیر بالا برود؛ هر چند به پایان آن نخواهد رسید، چون کمال نامتناهی از آنِ خداوند است. اولیای الهی هم که به واسطه حرکت تکاملی به مراحلی از کمال میرسند، باز هم نمیتوانند به آن دست یابند؛ البته به مقامات عالی میرسند؛ طوری که حتی جبرئیل علیهالسلام، امین وحی الهی، در معراج پیامبر صلیاللهعلیهوآلهبه مقام پیامبر نمیرسد: « ثُـمَّ دَنا فَتَـدَلّی * فَـکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی »؛[64] اما باز هم فاصله است؛ همانگونه که نبیگرامی اسلام که آیه: « إِنَّک َ لَعَلی خُلُقٍ عَظِـیمٍ »[65] دربارهاش نازل شده است، این راه را میپیماید، اما همچنان فاصله دارد. در این مسیر انسان میتواند آنچنان بالا رَوَد و طی مسافت کند که جز خدا نبیند و جز خدا نگوید. اندیشه و فکر و ذکر و وردش خدا باشد و منزلتِ انس با خدا و مَحبت به خدا و لقای خدا را به دست آوَرد، میتواند به آن درجه برسد که اصلاً محبوب و معشوقی جز خدا نداشته باشد و فقط به او توکل کند. دل آدمی چنین است. «آگاه باشید که با یاد خدا دلها آرامش مییابد».[66] انسان هر اندازه که خودش را بیابد و هر چه انسانیت خود را تقویت کند و به هر مقدار که صفات و کمال انسانی را در خودش پرورش دهد، به همان حد آرامش مییابد، زیرا جز با یاد خدا قلب انسان، آرامش واقعی نمییابد. اساساً قلب انسان و جوهر ملکوتی نفس چنین است. البته این حالت از عالم بالا و ملکوتی و ربوبی به انسان، افاضه میشود. در واقع، جز به او، به چیزِ دیگری نمیتوان اعتماد کرد و آرامش یافت. اگر پیامبران برای پرورش نفوس انسانها آمدهاند و هدفشان را تکامل مکارم اخلاق قرار میدهند، به همین منظور است. پیامبران آمدند تا دست انسان را بگیرند و از ورطه مادیت و حیوانیت نجاتش دهند. کمال اخلاق، یعنی رسیدن به این مرحله. خودسازی، یعنی کسب این حالات؛ اینکه انسانِ انسانیت خود را بیابد و آن را پرورش دهد.
[63]. «ما از آنِ خداییم و به سوی او باز خواهیم گشت» بقره، آیه 156.
[64]. «سپس به پیامبر نزدیک و نزدیکتر شد. پس به فاصله مقدار دو کمان یا کمتر از پیامبر فاصله داشت»؛ نجم، آیه 8 ـ 9.
[65]. «و همانا تو بر ملکه نفسانی بزرگی استواری» قلم، آیه 4.
[66]. « أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ » رعد، آیه 28.