وحدت اسلامی
« وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِـیعاً وَلا تَفَرَّقُوا وَاذکرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیکمْ إِذ کنْتُمْ أَعْداءً فَأَلـَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَکنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْها کذ لِک یبَینُ اللّهُ لَکمْ آیاتِهِ لَعَلَّـکمْ تَهْتَدُونَ »؛[277]
و همگی به ریسمان خدا [ قرآن و اسلام، و هر گونه وسیله وحدت]، چنگ زنید، و پراکنده نشوید! و نعمت [ بزرگِ] خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهایتان، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شُدید! و شما بر لبِ حفرهای از آتش بودید، خدا از آن نجاتتان داد. این چنین، خداوند آیات خود را برایتان آشکار میسازد، شاید پذیرای هدایت شوید.
مردمی که در سود و زیان و عزت و ذلت و زندگی و مرگ و ترقی و تنزل و طرز تفکر و احساسات با هم شریک و شبیهاند، یک جامعه را تشکیل میدهند. حال در این جامعه باید سه اصل اساسی رعایت شود تا آن جامعه، قوی و قابل بقا گشته، حداکثر بهره را از مواهب ببرد. این سه اصل عبارتند از: اوّل، اتحاد، یگانگی و الفت بین افراد آن؛ دوم، خودداری اشخاص و طبقات جامعه از رسانیدن شر و آزار به یکدیگر؛ سوم، تعاون و کمک افراد به یکدیگر بر خیر و حق. اگر این سه اصل در جامعه، جریان داشته باشد آن جامعه به اوج ترقی خواهد رسید و زندگی مردمانش در کمال آسایش و آبرومندی خواهد بود در غیر این صورت، محکوم به مرگ و زوال و در ذلت و خواری و بدبختی خواهد بود؛ همانگونه که مطالعه در احوال جوامع مختلف دنیا این مطلب را ثابت میکند.
اگر از دین درست بهرهبرداری شود، آن دین، سه اصل یاد شده را در جامعه، عملی خواهد ساخت. لذا باید این اصول را یکایک بررسی کنیم تا ببینیم آیا دین میتواند آنها را عملی سازد و اینکه آیا اسلام درباره آنها بحثی کرده یا نه؟ و آیا غیر دین میتواند این اصول را عملی سازد یا نه؟
نمونهای از اتحاد مسلمانان
اصل اوّل، اتحاد و یگانگی بود. اگر درست به تاریخ اسلام ملاحظه شود، از صدر تا دورانی که اسلام در ترقی بود، معلوم میشود دلیل عمده ترقی مسلمانان، همان اتحاد و یگانگی بود که پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با تمسک به قرآن مجید ایجاد کرد. قبل از اسلام، طوایف عرب در اوج اختلاف زندگی میکردند و همواره با هم در جنگ و ستیز بودند و طوایف و قبایل، اموال یکدیگر را غارت میکردند و نفوس را میکشتند و زنان و کودکان را اسیر مینمودند. هر کدام بتی داشتند و در کعبه آن را میپرستیدند. طایفه اوس و خزرج، 120 سال با هم جنگیدند تا سرانجام اسلام ظهور کرد و همه را به یگانگی فرا خواند و طوایف مختلف را با هم متحد و برادر نمود. در حالی که جامعه عرب در حال زوال بود، اسلام آنها را به واسطه اتحاد، رونقی داد؛ به گونهای که جنگ را کنار گذاشتند و با هم آشتی کردند و اوس و خزرج با هم برادر شدند. لذا ایجاد اتحاد در بین قبایل عرب را باید معجزهای از پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله دانست. چه قدرتی میتوانست این جماعت متفرق را زیر پرچمی واحد مجتمع نماید و همه را متحداً به سوی هدف واحدی سوق دهد؟ آیا با مال و ثروت چنین کاری ممکن بود؟
او همان کسی است که تو را، با یاری خود و مؤنان، تقویت کرد و دلهای آنها را با هم، الفت داد! اگر تمام آنچه را روی زمین است صرف میکردی که میان دلهای آنان الفت دهی، نمیتوانستی! ولی خداوند در میانشان الفت ایجاد کرد! او توانا و حکیم است.[278]
اگر اتحاد نبود، کجا ممکن بود که این جمعیت کم در مدتی کوتاه بتواند این اندازه پیشرفت نماید؟ اگر نبود اتحاد در همان صدر اوّل، مسلمانان نابود شده بودند. در شِعبِ ابوطالب وقتی کفار دیدند از هیچ راهی نمیتوان جلوی ترقی اسلام را گرفت تصمیم گرفتند پیامبر را از بین ببرند. بنیهاشم و بنی عبدالمطّلب، چارهای ندیدند، مگر اینکه به درهای پناه برند. لذا همه با هم در شعب ابوطالب، سکنا گزیدند تا خود و پیامبر را از شرّ کفار و مشرکین نجات دهند. مشرکین هم آنها را در محاصره اقتصادی قرار دادند و دستور دادند کسی با بنیهاشم داد و ستد نکند و دختر به آنها ندهد و از آنان دختر نگیرد تا آن حضرت را به آنها تسلیم نمایند تا ایشان را بکشند. چهل تن از بزرگان کفار در «دار النّدوة» این قرار را گذاشتند و در صحیفهای نگاشتند و بر آن مُهر نهادند و به «اُمّ الجلاس»؛ خاله ابوجهل سپردند. بنیهاشم و بنیعبدالمطّلب با ابوطالب در شِعب، برای حفاظت از آن حضرت، کوشش کردند و از دو سوی آن دیدهبان گذاشتند. «حمزه» همه شب با شمشیر بر گِردِ پیامبر میگشت و «علی» بسیاری از شبها به جای او میخوابید. در شعب، محصور بودند و بسیار در مشقت زندگی میکردند و اگر کسی برای خویشاوندی با قریش چیزی برای آنها میفرستاد، او را شکنجه و آزار میدادند. یکی از کسانی که برای آنها غذا میفرستاد «ابوالعاصبن ربیع»؛ داماد پیامبر بود که شتران از گندم و خرما حمل داده به شعب میبرد و رها میکرد. همچنین «هشام بن عمر» و «کلیم بن حزام بن خُوَیلد»؛ برادرزاده «خدیجه علیهاالسلام». تا سه سال، کار بدینگونه بود و گاه فریاد اطفال از گرسنگی به آسمان بلند میشد. با این حال، صبر میکردند و اگر چیزی میرسید، با کمال برادری صرف میکردند و همه با اتحاد در حفظ آن حضرت، میکوشیدند تا اینکه پنج نفر از مشرکین؛ یعنی «هشام بن عمر»، «زهیر بن امیه»، «مطعم بن عدی»، «ابوالبختری» و «زمعة بن الاسود» پیمان بستند که نقض عهد و صحیفه را پاره کنند. صبحگاه که قریش در کعبه از این مقوله سخن میگفتند، ناگاه ابوطالب با جمعی از اصحاب خود وارد مجلس شد و فرمود: محمد به ما خبر داده که موریانه، صحیفه را به جز نام «باسمک اللّهم» خورده، ببینید اگر راست میگوید، دست از ظلم و تعدی بردارید و اگر دروغ گفته، او را تسلیم شما میکنم. وقتی صحیفه را آوردند، دیدند موریانه آن را خورده! پس «مطعم بن عدی» آن را درید و گفت: از این معاهده بیزاریم! روز دیگر جماعتی رفتند و آل ابوطالب را از شعب بیرون آورند، اما اگر نبود اتحاد، آنها چگونه میتوانستند سه سال صبر کنند؟[279]
اتحاد مسلمانان در جنگ بدر
در جنگ بدر، لشکر کفار قریش، 950 مرد جنگی بودند و صد اسب و هفتصد شتر با آنها بود. از حیث اسلحه و آزوقه، مجهز بودند و در مقابل، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با 313 تن از مسلمانان به جنگ آنها رفتند؛ در حالی که وسایل آنها از حیث آزوقه و اسلحه خوب نبود، ولی متحد و مؤمن بودند. شاید غذا نداشتند، ولی ایمان داشتند. اسلحه نداشتند، ولی با هم یکدل بودند. قریش، «عمر بن وهب» را با جماعتی فرستادند تا لشگر اسلام را ارزیابی کنند. رفتند و خبر آوردند که مسلمانان در حدود سیصد نفر هستند و کمینگاهی ندارند، ولی دیدیم شتران یثرب، مرگ حمل کردهاند و زهر مُهْلِک در بار دارند![280]
نمیبینید که خاموشند و حرف نمیزنند و تصمیم و اراده از قیافه آنها میبارد، همچون افعیهای کشنده زبانهای خود را در اطراف دهان گردش میدهند؟.[281]
در کمال اتحاد و شَجاعت این جماعت قلیل بر آن لشکر مجهز، غالب شدند و هفتاد نفر از قریش کشته و هفتاد نفر هم اسیر شدند. اینها در راه خدا و در راه هدف واحد، جنگ میکردند و شعار آنها یکی بود و هدفشان یاری دین خدا بود، لذا غالب و پیروز شدند؛ «مؤنان با هم برادرند و در برابر دشمن،متحد و یکپارچهاند».[282] مؤمنان معدود بودند، اما ایمانشان یکی بود. جسمشان معدود، ولی جانشان یکی.
وحدت دینی
اموری چند موجب وحدت و اتحاد میشوند؛ مثل وحدت نژادی، وحدت زبانی، وحدت شهری یا مملکتی یا وحدت طایفگی و خویشی؛ مثلاً نژاد آریا جنبه اتحادی دارند، گر چه در ممالک مختلف، زندگی کنند یا نژاد سرخ با یکدیگر اتحاد دارند و در یک جهت با هم متحد هستند. ولی از همه مهمتر و با ارزشتر، وحدت و اتحاد دینی و ایمانی است، لذا هرگز به وجود و عدم افراد نابود نمیشود، زیرا جای این اتحاد روح افراد است و روح فنا نمیپذیرد؛ مخصوصاً دین اسلام که هدف نخستش ایجاد اتحاد و برادری بین مسلمانان بوده و بسیاری از احکام آن با لحاظ کردن همین هدف در آن صادر شده است. به یقین میتوان گفت: هیچ دینی از ادیان به اندازه اسلام بر اخوت و برادری سفارش نکرده است.
عقد اخوت مهاجرین و انصار
وقتی پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله با جماعتی از مکه، مهاجرت کردند و وارد مدینه شدند، هر کدام از مسلمانان تازهوارد را یکی از انصار در منزل خود جای داده، در اموال خویش شریک کرد و بعد از غزوه بنیالنّضیر[283] و به غنیمت گرفتن اموال یهود، رسول خدا به انصار، اختیار داد که اگر میخواهید این مال را بر مهاجرین قسمت کنم و حکم کنم از خانههایتان بیرون شده و مخارج خود را متکفل شوند و الاّ بر همه شما تقسیم و امر مثل سابق باشد. «سعد بن معاذ» و «سعد بن عباده» عرض کردند: این مال را تماماً بر مهاجرین قسمت کن و ما هم راضی هستیم و همچنان در خانههای ما باشند و آنان را با اموال خود شریک و سهیم دانیم. و تمام انصار، متابعت آنها را نمودند. رسول خدا درباره آنها دعا کرد و فرمود:
بار خدایا! انصار و فرزندان انصار و نوادگان آنان را مورد مهر و بخشایش خود قرار ده.[284]
و این آیه در شأنشان نازل شد:
و برای کسانی است که در این سرا [ سرزمین مدینه ]و در سرای ایمان پیش از مهاجران مسکن گُزیدند.[285]
در سال اوّل هجرت، بعد از پنج یا هشت ماه، حضرت رسول بین مهاجر و انصار عقد اخوت بست و علی را برادر خود قرار داد. دعوت اسلام به توحید و شریک قرار ندادن برای خدا بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآلهفرمود: مردم جملگی به کلمه واحده بگویید: «لا اله الاّ الله»، خدایان متعدد را دور بیندازید و خدای واحد را پرستش کنید؛ بتها را دور بیندازید. خدای شما یکی است، دین شما یکی است. پیامبر شما یکی است، در جنگها شعارتان هم یکی باشد.
اتحاد؛ یکی از فلسفههای ازدواج
اسلام درباره ازدواج سفارش کرده و فرموده:
در نظر خدا دو رکعت نمازی که متأهل میگزارد از هفتاد رکعت نمازی که مجرد به جای میآورد برتر است.[286]
و فرموده:
شرورترین افراد امت من افراد مجرد هستند.[287]
یکی از فلسفههای ازدواج[288] این است که به واسطه آن دو طایفه با هم متحد میشوند و از هم حمایت میکنند. علاوه بر اتحاد دو نفر با تشکیل خانواده، زندگی واحد تشکیل میشود. لذا شرع مقدس میفرماید بهتر است انسان حتی المقدور با بیگانه وصلت کند. چه بسا اقوامی که با هم دشمن هستند یا ارتباط ندارند، ولی با این وصلت آسمانی، با هم برادر و مرتبط میشوند. البته این فلسفه، افزون بر تکثیر نسل و جلوگیری از مفاسد است.
نماز جماعت
از جمله دستورهای دیگر دین؛ برپایی نماز جماعت است. در شرع اسلام بسیار تأکید شده که جماعتی از مسلمانان در مسجدی اجتماع کرده، امامی از خودشان برگُزیده و نماز بخوانند. با هم تکبیر بگویند، رکوع بروند، سجده کنند و سلام دهند. فلسفه این کار یکی تمرین بر متابعت از یکدیگر و اتحاد است و دیگری اینکه مسلمانان از احوال هم مطّلع شوند. اگر از آنها کسی مریض باشد عیادتش نمایند. اگر گرفتار باشد رفع نمایند و این عمل را روزی پنج بار انجام دهند. در حقیقت در هر 24 ساعت مسلمانان در یک شهر یا قصبه یا روستا پنج بار با هم تشکیل جلسه میدهند. در حدیثی آمده است:
هر کس از روی بی اعتنایی در نماز جماعت شرکت نکند، گویی نماز به جا نیاورده است.[289]
جماعت؛ یعنی اجتماع و گردآمدن عدهای نزد هم. در روایت وارد شده است که: یک نماز به جماعت، افضل از 25 نماز فرادی است.
نماز جمعه
در روزهای جمعه، بین مسلمانان اتحادیه مفصلتری تشکیل میشود و مردم هر شهری تماماً در یک مکان و اتحادیه اجتماع مینمایند و حتی از دو فرسخی حاضر میشوند. و با آن کیفیت معین، عبادت خدا را به جا آورده، امام و مأموم با لباسهای زیبا و معطر، امام خطبه بخواند و نخست حمد و ثنای الهی را بگوید و بعد مقداری قرآن بخواند. سپس خود و مردم را موعظه نماید. مأمومین هم گوش دهند و بعد از آن مشغول نماز شوند و از امام، متابعت کنند. اگر ملاحظه کنید خواهید دید این اجتماع چقدر با عظمت است که صدهزار یا سیصدهزار و بلکه گاهی یک میلیون مسلمان در یک مکان، همه با هم به یک امام اقتدا کرده و همه متحداً به رکوع و در یک آن به سجده بروند. این امر در دل دشمن ایجاد رعب و وحشتِ بسیار مینماید و چقدر با عظمت و با ابّهت است. بعد از نماز هم اگر مشورتی دارند بنمایند و از احوال هم با خبر شوند. این اتحادیه عظیم هر هفته یک بار تشکیل میشود. همچنین هر عیدی از اعیاد مسلمانان، مردم جمع میشوند یا به صحرا میروند و به همان کیفیت نماز میخوانند.
نماز آیات
اتحادیهای فوقالعاده هم هنگام خسوف (ماه گرفتگی)، کسوف (خورشید گرفتگی)، زلزله یا حوادث غیرعادی که بیشترِ مَردم بترسند، تشکیل میشود.[290]
مراسم حجّ ابراهیمی
اینها همه اتحادیههای محله، شهر یا قصبه بود. اما در هر سال هم یک اتحادیه جهانی نیز تشکیل میشود تا تمام شهرها و ممالک اسلامی از هم با خبر شوند. محلّ تشکیل این کنفرانس، حرم خدا و کعبه است. بر هر یک از مردم که استطاعت داشته باشد، واجب است در این اتحادیه شرکت کند و اعمال حج را به جا بیاورد، تا اگر دستور یا مشورت تازهای هست عملی شود و همه از احوال ممالک با خبر شده در مراجعت به برادران خود خبر دهند. واقعاً در کدام قوانین و ممالک این اندازه اتحادیه و کنفرانس عمومی تشکیل میشود؟ اگر مسلمانان به اینها عمل میکردند، چقدر زیبا بود و چه فوایدی که بر آن مرتب بود. اما متأسفانه ما یا اصلاً به اینها عمل نمیکنیم، یا اگر هم عمل میکنیم، ظاهری بیش نیست و روح خود را از دست داده است. در نماز جماعت، عده معدودی میآیند که روحهای آنها نیز عمدتاً پراکنده است.[291]
نقش وحدت مسلمانان در پیشرفت اسلام
« وَلَمّا جاءَ عِـیسی بِالبَیناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکمْ بِالحِکمَةِ وَلِأُبَینَ لَکمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِـیهِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطِـیعُونِ * إِنَّ اللّهَ هُوَ رَبِّیوَرَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ هـذا صِراطٌ مُسْتَقِـیمٌ * فَاخْتَلَفَ الأَحْزابُ مِنْ بَینِهِمْ فَوَیلٌ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ عَذابِ یوْمٍ أَلِـیمٍ »؛[292]
و هنگامی که عیسی ادله روشن [برای آنها] آورد گفت: «من برای شما حکمت آوردهام، و آمدهام تا برخی از آنچه را در آن اختلاف دارید روشن کنم. پس تقوای الهی پیشه کنید و از من اطاعت نمایید. خداوند پروردگار من و پروردگار شماست [تنها] او را پرستش کنید که راه راست همین است! ولی گروههایی از میان آنها [درباره مسیح ]اختلاف کردند [و بعضی او را خدا پنداشتند]. وای بر کسانی که ستم کردند از عذاب روزی دردناک.
احتیاجات انسان از همه موجودات بیشتر است؛ در حالی که قوّه و قدرتش محدود و ناقص است. آدمی، بخشی از نیازهای خویش را بهتنهایی میتواند تأمین کند، ولی در بیشتر موارد محتاج به دیگران است. حیوانات وحشی میتوانند بهتنهایی زندگی کنند و جلوی دشمنانشان بایستند و وسایل زندگی را تهیه نمایند، اما انسان اینطور نیست؛ در حالی که دشمن نیز زیاد دارد؛ به گونهای که خود بعضی افراد دشمن بعضی دیگر هستند و اگر بتوانند بقیه را نابود میسازند. هر کدام قویتر باشند، ضعیفتر را پایمال میکنند. اگر ملتی متفرق باشند، اندکی از احتیاجاتشان تأمین میشود، ولی در مقابل دشمن قویتر، زبون و عاجز خواهند بود. اما اگر قوّهها به هم پیوست، میتوانند کارهای خارقالعاده انجام دهند. یک نفر نمیتواند سنگی بزرگ را از جا حرکت دهد؛ اما ده نفر میتوانند. یک کارخانه را یک نفر نمیتواند به کار بیندازد؛ باید جماعتی باشند و هر یک کاری انجام دهد تا در نتیجه کارخانه به گردش بیفتد. پادشاهی هنگام مردن، پسران خود را جمع کرد. سپس چوبی به دست آنها داد و گفت: بشکنید. شکستند. دو تا پهلوی هم گذاشت شکستند، سه چوب را شکستند، دسته چوبی به آنها داد و گفت: بشکنید. نتوانستند. گفت: شما هم مثل این چوبها هستید؛ اگر تنها باشید، هر کس میتواند بر شما غالب شود، ولی اگر متحد شوید، کسی بر شما، غالب نخواهد شد.
ضرورت مطالعه تاریخ پیشینیان
با مراجعه به تاریخ ملتهای گذشته در مییابیم که انقراض آنها به واسطه بروز اختلافهای داخلی بوده است. مقارن ظهور اسلام، مشرکین در کمال اختلاف با هم میزیستند و همواره در کشمکش و جنگ بودند و همین اختلاف، به پیشرفت اسلام کمک کرد. همگی با پیامبر صلیاللهعلیهوآله جنگیدند، ولی در عین حال با خود نیز اختلاف داشتند! در جنگ بدر،[293] «حکیم بن حزام» از «عتبه» خواست تا مردم را از جنگ باز دارد. عتبه گفت: اگر میتوانی، ابوجهل را باز دار. حکیم نزد ابوجهل آمد و پیغام عتبه را رساند. ابوجهل گفت: میترسد، چون پسر او نزد پیامبر است نمیخواهد جنگ کند. حکیم، سخنان ابوجهل را برای عتبه نقل کرد. ناگاه ابوجهل از عقب رسید. عتبه گفت: مرا تعقیب میکنی؟ معلوم خواهد شد که ترسو کیست. ابوجهل گفت: هان ای عتبه! این چه آشوب است که افکندهای؟ عتبه بر آشفت، از اسب به زیر آمده، ابوجهل را از اسب پایین کشید و گفت: بیا با هم نبرد کنیم تا معلوم شود شجاع کیست و جبان کیست. بزرگان قریش پیش آمدند و آنها را از هم جدا کردند... آری، چون هدف غیر خدا بود، با هم اختلاف داشتند و خودشان با هم متحد نبودند. در نهایت نیز هر دو با جماعتی از قریش به دست علی بن ابیطالب کشته شدند. «آنها هرگز با شما به صورت گروهی نمیجنگند جز در دژهای محکم یا از پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شَدید است، (اما در برابر شما ضعیف!) آنها را متحد میپنداری، در حالی که دلهایشان پراکنده است: این برای آن است که آنان قومی هستند که تعقل نمیکنند![294]
گستره سرزمینهای اسلامی
پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله خواسته تا مسلمانان متحد شوند و همواره بر این امر سفارش میکرده است. لذا در جنگ اُحُد بعد از خطبه مفّصلی که میخواند، میفرماید:
مَثَل مؤنان در رابطه دوستی بینشان مَثَل بدن است که وقتی یکی از اعضای آن مریض میشود، بقیه اعضا با او همدردی میکنند.[295]
تا هنگامی که مسلمانان با هم متحد بودند و ممالک اسلامی، تجزیه نشده بود اسلام روز به روز در ترقی بود. در اندک مدتی اکثر ربع مسکون به تصرف مسلمانان در آمد؛ از هندوستان گرفته تا اقیانوس اطلس، و از قفقاز تا خلیج فارس، پرچم اسلام در اهتزاز بود. عراق، قفقاز، شام، عربستان، مصر، جزیره سیسیل، سمرقند، چین، ایران و بسیاری از ممالک دیگر، مثلِ اندلس در عصر مأمون از چین و تاتار و هند، سفیر به دربار وی میفرستادند.[296]
بر اثر اتحاد و ایمان و درستی، ممالک ذیل به دست مسلمانان افتاد و پرچم اسلام در تمام آنها در اهتزاز بود؛ ممالکی همچون: عراق، شام، قفقاز، عربستان، ایران، جزیره سیسیل، سمرقند، چین، رُوم، آسیای صغیر، قسمتی از روسیه، آفریقا، جزایر مالزی، جاوه، سوماترا و بخشهایی از آفریقا تا گینه جدید و امریکا، قسمت جنوبی ایتالیا و نیز جزائر کرُسْ، کاندی مالت و تمام جزایر بحر متوسط. در قرن هشتم میلادی، مسلمانان به فرانسه حمله کرده و نصف مملکت فعلی فرانسه؛ یعنی از کنار رودخانه «لوار» تا «فرانش کنتیه» به تصرف مسلمانان در آمد و تا دویست سال در خاک فرانسه توقف کردند. سال 935 میلادی مسلمانان تا واله و سوییس رسیدند. در سال 711 میلادی، مملکت پر نعمت و وسیع و خوش آب و هوای اندلس در ظرف چند ماه به دست مسلمانان افتاد. در ابتدای قرن دوم هجری، حکومت اسلام از «جبال پیرنه» و «جبل الطّارق» تا هندوستان و از سواحل بحر متوسط تا ریگستان آفریقا وسعت پیدا کرده بود و یک قسمت از آسیا؛ یعنی از کوهستان عربستان تا ترکستان و از کشمیر تا تروس، تحت فرمان اسلام بود. ایران سرتاسر فتح شده بود و از کابُل تا رود سند و در اروپا، اندلس و جزایر بحر متوسط و در آفریقا، مصر و تمام قسمتهای شمالی آن تحت فرمان اسلام بود. اینها همه بر اثر اتحاد و ایمان مسلمانان بود. وقتی چند نفر از سرداران فرانسه نزد «شارل» گفتند: چقدر شرمآور است مردمی که حتی اسلحه و آلات جنگی آنها ناقص است و دارای لباس نظامی متحد نیستند بر قشونی که اسلحه آنها کامل است غالب آیند. شارل جواب داد: بگذارید بروند، سبب پیشرفت آنها شجاعت و دلاوری و ایمان و اتحاد آنهاست![297]
عظمت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
در جنگ حدیبیه،[298] کفار، «بدیل بن ورقا» و «عروة بن مسعود ثقفی» را نزد پیامبر فرستادند که قریش بنا دارند شما را از زیارت کعبه، منع نمایند. حضرت فرمود: ما به قصد جنگ بیرون نشدیم، زیارت میکنیم و شتران خود را نحر کرده و برای شما میگذاریم. عروه، نزد قریش بازگشت و سخن پیامبر را رسانید و گفت: ای مردمان! به خدا سوگند من به درگاه «کسری» و «قیصر» و «نجاشی» شدهام، هیچ پادشاهی نزد سپاهش بدین عظمت نبوده است. آب دهان نیفکند، جز آنکه مردمان بر روی و جلد خود مسح کنند و چون وضو سازد، بر سرِ ربودن آب وضویش، مردم به هلاکت رسند و اگر مویی از محاسنش بیفتد، از بهر برکت بردارند و چون کاری فرماید، هر یک از دیگری سبقت جوید و چون سخن گوید، آوازها نزد او پَست کنند. اینک بر شما امری فرموده که رشد و صلاح شما در آن است، بپذیرید. سوگند به خدا! لشکری دیدم که جان فدا کنند تا بر شما غالب شوند. اینها همه بر اثر اتحاد و ایمان قلبی بود، نه به واسطه اسلحه و آلات جنگی. این بود که امپراتوران قسطنطنیه؛ یعنی جانشینان سلطنت روم مجبور به دادن خراج بودند.[299]
سیطره حکومت اسلامی
«نیسفور»؛ امپراتور روم شرقی (وفات 811م) که به تخت نشست، به «هارونالرّشید» نوشت که از این تاریخ، خراج نخواهد داد. خلیفه در جواب نوشت: بسمه تعالی. از طرف «هارون الرّشید»؛ امیرالمؤمنین به نیسفور؛ سگ رومی. ای کافرزاده! مکتوب تو را خواندم. تو از من جواب آن را نخواهی شنید، بلکه خواهی مشاهده کرد. و حقیقتاً هم این سگ رومی دید که هارون تمام مملکت او را زیر و زبر نموده و او مجبور به پرداخت باج و خراج شد.[300]
فتح اندلس
مورخان مینویسند: مسلمانان بعد از فتح اندلس قصد داشتند از فرانسه و آلمان عبور نموده، قسطنطنیه را فتح نمایند و بعد از فتح از همانجا خود را به شام برسانند و تمام این خطّه روی زمین را از نور اسلام روشن سازند، ولی در همان وقت خلیفه آنان را به دمشق احضار کرد و موفق نشدند. اینها همه بر اثر اتحاد، عقیده و ایمان بود. ابوبصیر از امام جعفر صادق علیهالسلامنقل کرده که فرمود:
مؤمن برادر مؤمن است، همچون یک پیکر، که هر گاه عضوی از آن به درد آید، دیگر اندامها آن درد را حس میکنند و ارواح آنها از یک روح است و قطعی است که روح مؤمن به روح الهی متصلتر است از شعاع خورشید به خورشید.[301]
اختلاف؛ یکی از موانع پیشرفت
« لایقاتِلُونَکمْ جَمِـیعاً إِلاّ فِی قُری مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِـیعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتّی ذ لِک َ بِأَ نَّـهُمْ قَوْمٌ لا یعْقِلُونَ * کمَثَلِ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَرِیباً ذاقُوا وَبالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِـیمٌ »؛[302]
آنها هرگز با شما به صورت گروهی نمیجنگند جز در دژهای محکم یا از پشت دیوارها! پیکارشان در میان خودشان شَدید است، [اما در برابر شما ضعیف!] آنها را متحد میپنداری، در حالی که دلهایشان پراکنده است. این به خاطر آن است که آنها قومی هستند که تعقل نمیکنند. کار این گروه از یهود همانند کسانی است که کمی قبل از آنان بودند، طعم تلخ کار خود را چشیدند و برای آنها عذابی دردناک است!
اشیا یا مرکب هستند و یا مفرد و بسیط. مرکب آن است که اشیای متعددی را کنار هم بگذاریم و از مجموع آنها چیزی موجود شده و اثری بر آن مجموع، مترتب شود؛ مثلاً فلان معجون عبارت است از دواهای متعدد که این مجموع اثری دارد، یا مثل لشکر و تیپ و هَنگ که عبارت هستند از تعداد معینی سرباز که اثرشان مثلاً فتح بلد یا مقابله با دشمن میباشد. این اثر مترتب است تا هنگامی که مجموع در خارج موجود باشند، ولی اگر اجزا، متفرق باشند یا بعضی اجزا نباشند، آن اثر مترتب نیست؛ مثلاً بیست هزار سرباز میتواند یک شهر را فتح کند، ولی اگر بیست هزار نباشد یا متفرق باشند و در هدف واحد کوشش نکنند، شکست خواهند خورد. این است که دشمن همواره در صدد است که سپاه طرف را متفرق کند یا بین آنها اختلاف بیندازد تا بتواند بر آنها غالب شود. از کلمات قصار انگلیسیهاست که: اختلاف بینداز و حکومت کن! پیشتر گفتیم که با مراجعه به تاریخ ملتهای گذشته خواهیم دید که انقراض آنها به دلیل اختلاف و در مقابل، ترقی آنها نیز به واسطه اتحادشان بوده است.
ملت اسلام تا زمانی که متحد بودند، ترقیات شایانی داشتند و بیشترِ ممالک دنیا را مسخر خود کردند که بخشی از فتوحات و ترقیات آنان در بخش قبل بیان شد. در صنعت به نهایت درجه رسیدند و در علم، ترقیات فوقالعاده کردند. مسلمانان روز به روز در حال ترقی بودند تا اینکه ممالک اسلامی به مرور تجزیه شدند و هوا و هوس بر زمامداران آنها غالب گردید. هر کدام ادعای استقلال کرد و مملکت پهناور اسلام (ایران و مصر و شام و عراق و هند و آفریقا و اندلس) به ممالک متعدد منشعب شد. آن هم یا از باب خودسری و هوای نفس و حبّ ریاست زُعَما یا به تحریک بیگانگان یا هر دو. و از همان زمان ترقیات اسلام، متوقف گشت و بلکه تنزل نمود و دشمنان اسلام، فرصت را غنیمت شمرده، شروع کردند به تلافی. از باب مثال همان اندلس، که گفتیم تمدن اسلامی در آن تا سی صد سال رو به ترقی و تعالی بود و بعد اوضاع سیاسی آن، رو به انحطاط گذاشت و جنگهای داخلی آنان به مسیحیان اجازه و فرصت حمله داد. در نتیجه، جنگهای داخلی اعراب و بربرها با هم، اندلس به بیست حکومت کوچک تقسیم شد. حکومت مسلمانان بر اندلس تقریباً تا هشت صد سال ادامه داشت، اما بر اثر اختلاف داخلی آنان، حکومت این منطقه به دست نصاری افتاد. آنها ابتدا با مسلمانان خوشرفتاری میکردند، اما بعد از آن بنای تعدی گذاشتند و به پیمان خود وفادار نماندند. نخست آنها را به اجبار مسیحی کردند و بعد به دیوان عدالت مقدس مذهبی سپردند و به حکم محکمه تا توانستند آنان را در آتش انداخته و سوزانیدند و چون این عمل به کندی انجام میگرفت، آنها را نفی بلد و تبعید کردند. اُسقف اعظم «طلیطله» رئیس محکمه رأی داد تا تمام اعراب غیر مسیحی را با زن و بچه از دَمِ شمشیر بگذرانند. راهبی، قدم را فراتر نهاده، گفت: چون معلوم نیست این اعراب حَقیقتاً ایمان آورده باشند، لذا تمام اعراب را چه مسیحی و چه مسلمان باید کشت. ولی حکومت وقت از فتنه ترسید و اطلاعیهای منتشر کرد که تمام مسلمانان یکجا از اندلس خارج شوند. «هلدای راهب» با خشنودی میگوید:
سه قسمت این جمعیت در اَثنای راه کشته شدند؛ خصوصاً در یکی از این مهاجرتها که در آن 140 هزار مسلمان به طرف آفریقا میرفتند صدهزار نفر کشته شدند و در ظرف چند ماه، بیش از یک میلیون مسلمان از اندلس خارج شدند و طبق تخمینی که زده میشود از ابتدای فتح تا انتها سه میلیون نفر از رعایای مملکت کاسته شد.[303]
این است نتیجه اختلاف و حبّ ریاست؛ البته نتیجه دنیوی، تا برسد به نتیجه اخروی!
پادشاه فرانسه خوب میدانست، چرا که وقتی پیش او شکایت کردند چقدر شرم آور است که یک عده بیاسلحه بر ما غالب شوند، جواب داد: اینها متحد و شجاعند و همان اتحاد و دلاوری و ایمان آنها سبب پیشرفت آنهاست. پس بگذارید پیش بروند، اما بعد از اخذ غنایمِ زیاد و سکونت در منازل زیبا و خوب و اشتغال به تنپروری و تجمل و گرفتاری سرکردگان آنها به دام هوا و هوس و سرایت در افراد و بروز اختلافات داخلی آنگاه ما بر آنها غالب خواهیم شد. این بود نتیجه اختلافات پدران ما. بر اثر اتحاد و ایمان پرچم اسلام را در اندلس برافراشتند، اما فرزندان ناخلفشان آن را از دست دادند. آنان بر دنیا سیادت کردند، ولی ما خود را ضعیف نمودیم. آنها باج گرفتند و ما باج میدهیم. آنها در علم و صنعت در دنیا پیشرفت کردند، ولی ما نشستهایم تا چیزی از خارج برای مان بیاورند؛ در حالی که مسلمان نباید ذلیل شود. مسلمان نباید پَست باشد.
ضرورت بیداری اسلامی
ای جوانان اسلام! عزت اسلام را برگردانید. ای فرزندان «سلمان فارسی»! ای فرزندان «عمّار یاسر»! ای فرزندان «علی بن یقطین»! اسلام را یاری کنید تا خدا شما را یاری کند؛ بس است ذلت. بس است خواری. اگر از گذشته عبرت بگیریم، ممکن است بزرگی ما برگردد، ولی اگر همچنان در خواب غفلت بمانیم، روزگار بدتر از این را هم پیشِ رو خواهیم داشت! دشمنان اسلام میخواهند ما متفرق باشیم تا بر ما حکومت کنند. آنها هنوز عزم تلافی دارند. قضیه درویش و سید و شیخ نشود. لااقل از حیوانات درس عبرت بگیریم. زنبور عسل؛ این حشره زیرک، خودش را فدای اجتماع میکند و غذایی را که خودش نمیخواهد، برای زنبوران دیگر گذاشته و خودش از کندو خارج میشود و خانواده تازه تشکیل میدهد. بهطور یقین میتوان گفت آنها به شیوه جمهوری، زندگی میکنند! زندگی زنبور عسل، داستانی دارد پر از توحید و خداشناسی. بیاییم از این حیوان باهوش درس زندگی بیاموزیم. تخته پارههای دلها را به هم وصل کنیم و از آن کشتیای بسازیم که بر فراز امواج بَلیات، شناور شود و ما را به ساحل نجات برساند. هنگام آن رسیده که دیگر تنها خودمان را نبینیم، بلکه جامعه؛ یعنی روح واحدی را که در همه است، ببینیم. امام جعفر صادق علیهالسلام فرمود:
مسلمان، چشمِ مسلمان و آینه و رهنمای اوست. مسلمان به مسلمان خیانت نمیکند. دروغ نمیگوید. ستم نمیکند. فریبش نمیدهد و با او خُلف وعده نمیکند.[304]
برادران من! در این دوران که افراد ملل دنیا در راه جامعههای خود چه فداکاریها میکنند، شما هم به مقتضای روح وحدتی که دارید شایسته است در راه همدیگر و حفظ جامعه با همان شدّت فداکاری کنید. حوادث دنیا باید شما را به اندازه کافی هوشیار و رشید کرده باشد.
به نظر میرسد اسباب انحطاط تمدن اسلامی بسیار بوده است، ولی سختتر از همه، خصومت و دو دستگی این اهریمن بزرگ است که روح دولت را خفه و تن و بدن آن را میپوساند. مسلمانان برای اِمارت و ریاست شروع به نزاع کردند. که به فتنههای خونین، منتهی گشت و این فتنه و خدعه، پیاپی گرمی و حرارتی را که در مسلمانان صدر اسلام نمایان بود، نابود ساخت.
جدال
« وَیجادِلُ الَّذِینَ کفَرُوا بِالباطِلِ لِـیدْحِضُوا بِهِ الحَـقَّ وَاتـَّخَذُوا آیاتِی وَما أُنْذِرُوا هُزُواً »؛[305]
کافران همواره مجادله به باطل میکنند تا [به گمان خود] حق را به وسیله آن از میان بردارند و آیات ما و مجازاتهایی را که به آنان وعده داده شده است، به باد مسخره گرفتند!.
اسلام میخواهد مسلمانان حقیقتاً متحد و برادر باشند، لذا هر چه را مانع از اتفاق و اتحاد آنان باشد، ممنوع و مطرود شمرده است. از جمله موانع اتحاد، مراء و جدال است که اسلام، سخت با آن مبارزه کرده است. مراء و جدال در لغت و اصطلاح به یک معنا یا نزدیک هم اطلاق میشوند. مقصود از مراء، ایرادگرفتن و اعتراضکردن بر سخنان دیگران است، آن هم نه به قصد اصلاح عیب، بلکه به قصد اثبات فضیلت خود و ثابت کردن نقص دیگران. البته اگر ایرادگیری به قصد راهنمایی باشد، آن را انتقاد و دلالت میدانند که خوب نیز هست. مردم باید اشتباهها و معایبی را که از یکدیگر میشنوند و در یکدیگر میبینند دوستانه به هم یادآور شوند تا به عیب خود واقف شده و در صدد اصلاحش برآیند. در حدیثی آمده است: «مؤمن، آینه مؤمن است»[306]، ولی اگر این کار برای خودنمایی و نیشزدن به طرف مقابل و ضایع کردن او باشد، مراء خواهد بود که در اسلام حرام و گناه شمرده شده است.
مراء، گاهی با ایرادگرفتن بر الفاظ دیگران، حاصل میشود؛ مثلاً شخصی واژهای را اشتباه، ادا میکند اینکه ما با صدای بلند به او بگوییم: آقا! این لفظ اشتباه است، خوب بود قبلاً حرفزدن را یاد بگیرید، بعد صحبت کنید! و به این طریق او را شرمنده کنیم. ولی بعضی اوقات بر مطلب کسی ایراد میگیریم؛ مثل اینکه مطلبی تاریخی یا سیاسی یا اقتصادی میگوید، بر او اعتراض میکنیم. همینطور «مجادله» اگر برای ارشاد مردم به حق باشد نیکوست، اما اگر برای پیشبردن حرف خود و زمینزدن طرف مقابل باشد، بد، مضر و باعث بروز عداوت و کینهجویی میشود؛ مخصوصاً اگر حق با او نباشد. مراء و جدال غالباً حق را از بین میبرد و اختلافات را پدید میآورد و موجب دشمنی میشود. کسی که در ورطه مراء و جدال بیفتد، اندک اندک حسِّ حقجوییاش از بین میرود و حسّ حقشکنی در او پیدا میشود. چنین انسانی هرگز در این اندیشه نیست که چیزی بفهمد. او همواره میخواهد حرف خود را، حق یا باطل، به کرسی بنشاند و سخن دیگران را نادیده بگیرد و این بزرگترین محرومیت است که انسان از فهمیدن، محروم بشود و عمری را به ستیزه و لجاج بگذراند.
در واقع، مراء و جدال از آثار غریزه برتریجویی است که آدمی میخواهد دیگران را پست کند و برای خود فضیلتی اثبات کند و روز به روز هم این روحیه در او رو به تزاید باشد و حالی شبیه حیوانیت در وی پیدا شود. البته وقتی انسان با چنین حالتی به کسی حمله کند، در او هم آتش خشم برافروخته گشته در مقام دفاع بر میآید و در نتیجه میان دو طرف کینه و عداوت و منازعه و لجاجت در میگیرد و بسا اوقات کار از گفتوگو گذشته و به زد و خورد و گاهی کشتن و قتل منتهی میشود. در این هنگام نیز هر یک از دو طرف از جعل دروغ و بهتان و افترا و تحریف و تزویر و تقلب، برای پیروزی دریغ نمیکند و اگر در امور دینی باشد، معلوم است که چه گمراهیهایی به بار خواهد آورد. اگر در ملتی روح مراء و جدال پیدا شود، وحدت فکری و مسلکی آن ملت نابود خواهد شد و به تعداد افراد، فکر و مسلک پدید خواهد آمد. چنین جمعیتی مُحال است با هم متحد و متفق شوند و بتوانند کاری انجام دهند.
عیبجویی
هیچکس بینقص و عیب نیست. اصلاً از اقتضائات بشر، نقصان است و تنها خدا بدونِ نقص است. در نتیجه، هر کسی لغزشی دارد. در این بین گروهی از مردم، خوش دارند و همیشه در صدد هستند از کسی عیبی یافته، بهنگام به رُخَش بکشند و او را رسوا سازند. این صفت در بسیاری از ما وجود دارد که از صفت برتریجستن و خودخواهی نسبت به دیگران نشئت میگیرد و باعث کینه و دشمنی در بین برادران دینی میشود؛ چون وقتی ما از کسی عیبی یافته به رخ او بکشیم و او را رسوا کنیم قلباً مکدّر میشود و در صدد تلافی بر میآید و کسی هم که خالی از عیب نیست. در نتیجه، همواره مشغول هستیم تا یکدیگر را خراب کنیم، لذا همه با هم دشمن خواهیم شد. معلوم است که چنین اشخاصی هنگام نیاز، به یکدیگر کمک نخواهند کرد، بلکه پیوسته درصدد آزردن و ایذای هم هستند. چنین جماعتی، روی سعادت و خوشی را به خود نخواهند دید. لذا این صفت در روایات، بسیار مذمت و حتی در حدّ کفر دانسته شده است! زراره از امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نقل میکند:
نزدیکترین کار بندگان به کفر آن است که آدمی با کسی در امر دین برادری کند و بعد لغزشهایش را محاسبه کند تا روزی که لازم شد، ضدّ او به کار گیرد.[307]
ابوبصیر نیز از امام باقر علیهالسلامروایت میکند که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهفرمود:
ای گروهی که به زبان اسلام آوردهاید و دلتان از مسلمانی خالی است! در پی عیبجویی و جستوجوی لغزشهای مسلمانان نباشید که هر کس چنین باشد خداوند عیوب و لغزشهایشرا دنبال کند، و هر که خداوند عیوب و لغزشهای او را دنبال کند، رسوایش گرداند.[308]
انسان عاقل نباید کار بیفایده انجام دهد. چه فایدهای بر عیب جویی از دیگران مترتب است؟ فرضاً اگر عیبی هم در دیگری پیدا کردیم، آیا به واسطه آن عیب، ضرری به ما میرسد که عیب را بیان میکنیم؟ در حالی که این خودش نوعی پستی و عیب است. «شوپنهاور»؛ فیلسوف مشهور میگوید:
اشخاص پست و فرومایه از عیوب و خطاهای اشخاص بزرگ، لذتِ فراوان میبرند.[309]
واقعاً جز کینه و دشمنی چه فایدهای بر این صفت مترتب است؟ این روحیه اگر ناشی از حسد باشد که از مُهلکات است و اگر از حسّ برتریجویی باشد، آن هم مذموم است. اما این صفت با کمال تأسف رایج شده است. بعضی از ما درصددیم اگر کسی ترقی کرد، او را به زمین بزنیم، چون خودمان نمیتوانیم مثل او شویم، لذا میخواهیم او را خوار و خفیف کنیم و مثلِ خودمان نشان بدهیم! اگر کسی بخشش دارد و به فقرا رسیدگی میکند، نفس ما نمیگذارد که خود مثل او بخشنده باشیم، لذا به او خرده میگیریم تا بزرگ نشود؛ مثلاً میگوییم: نیت او خراب است، یا ریا میکند، یا هدف سیاسی دارد، یا میخواهد آقا و بزرگ شود! یا وقتی میبینیم کسی از ما باسوادتر و دانشمندتر است و خودمان حال تحصیل و درس خواندن نداریم، شروع میکنیم به انتقاد از او، که درس را برای ریاسَت خوانده یا فلان مسئله را از او پرسیدم ولی نمیدانست! یا اخلاق تندی دارد. یا مثلاً به شخصی که مستطیع بوده و به مکه رفته، تهمت میزنیم: این حاجی، مال مردم را خورده و به حج رفته است! یا فلان مخترع و صنعتگر زحمت کشیده، فکر کرده تا چیزی اختراع نماید، وقتی کارش را میبینیم، از همان ابتدا درصدد عیبجویی بر میآییم تا در نتیجه، او را به کارش سرد و بیمیل کنیم. اصولاً ما همیشه جهات نقص و عیب دیگران را میبینیم و از جهات خوبی و زیبایی آنان چشم میپوشیم. بسا اوقات که چیزی صدها جهات حُسن دارد، ولی ما آنها را نادیده گرفته و یک عیب کوچک را میبینیم. یکی از علل اساسی عقب افتادگی ملت ما همین است که به جای تعریف و تشویق افراد موفق، میخواهیم آنها را خراب کنیم. معلوم است کسی که مشوِّق نداشته باشد و فقط مخرِّب داشته باشد، هرگز ترقی نخواهد کرد.
پس یکی دیگر از موانع اتحاد و اخوت، تحقیر و سرزنش مسلمانان و برادران دینی است که اصلاً هم این کار را بد نمیدانیم تا آن را ترک کنیم؛ چون عادی شده و چیزی که عادی شود، قبحش از بین میرود. امام صادق علیهالسلام میفرماید:
کسی که مؤنی را ملامت کند، خداوند او را از دنیا و آخرت به ملامت و سرزنش دیگران مبتلا مینماید.[310]
همچنین میفرماید:
کسیکه مؤنی را برای گناهی سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.[311]
حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله نیز فرمود:
هر که عمل ناشایست کسی را ظاهر و شایع کند، گویا که خود به جای آورده باشد و هر که مؤنی را به عیبی [ یا گناهی] سرزنش کند، نمیرد تا خود گرفتار [ یا مرتکب] آن شود.[312]
حال که زشتی این صفت را دانستیم، دامن همت بر کمر بزنیم و این صفت زشت را ترک نماییم. روایت است که: خداوند متعال میفرماید: کسیکه به دوست من توهین کند، به من اعلان جنگ داده[313] و معلوم است نتیجه جنگ با خدا چیست. اصلاً همه ما از سرتا پا عیب و نقص هستیم، چرا عیوب خودمان را نمیبینیم؟ اگر عیوب خودمان را میدیدیم، از عیب دیگران چشم میپوشیدیم. همین عیبجویی، خودش عیب بزرگی است. ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیهالسلام روایت میکند:
به راستی که ثواب نیکی کردن، از هر خوبی دیگری زودتر فرا میرسد و کیفر ستمکاری، از کیفر هر بدی دیگری زودتر دامنگیر آدمی میشود و برای مرد همین عیب بس که از مردم نقصی را ببیند که از دیدن آن نقص در وجود خود عاجز است یا اینکه مردم را بر چیزی سرزنش کند که خود توانایی ترک آن را ندارد یا اینکه همنشین خود را با سخنان بیهوده آزار دهد.[314]
و بسیاری از اوقات برای شوخی، یکی را اسباب دست قرار میدهیم تا دیگران بخندند، گر چه آن شخص اذیت بشود. حتی این صفت را خوب میدانیم و از آداب معاشرت به حساب میآوریم! غافل از اینکه آنچه از اسباب آداب معاشرت است، حُسن خُلق است. معنای حسن خلق این نیست که مسلمانی را اذیت و او را مسخره کنیم تا دیگران بخندند. یا مثلاً برای خوش آمد عدهای، شخصی را رسوا کنیم. متأسفانه این امر از کارهای عادی ما شده و اصلاً متوجه زشتی آن نیستیم و حتی اگر هم کسی تذکر بدهد، قبول نمیکنیم!
مسخره کردن
« یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا لا یسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یکونُوا خَیراً مِنْهُمْ وَلا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یکنَّ خَیراً مِنْهُنَّ وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکمْ وَلا تَنابَـزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْـسَ الاِسْمُ الفُسُوقُ بَعْدَ الإِیمانِ وَمَنْ لَمْ یـتُبْ فَأُولـئِک هُمُ الظّالِمُونَ »؛[315]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یاد نکنید. بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان، نام کفرآمیز بگذارید و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند.
در جنگ تبوک، برای لشکر آزوقه میآوردند، ابوعقیل انصاری، کارگری کرده و دو صاع[316] خرما به دست آورده بود؛ یک صاع برای عیال خود و یک صاع دیگر برای لشکر آورد. حضرت رسول گرفت و آن را داخل صدقات نمود. منافقان بر کمی صدقه او سُخرِیه کردند و بعضی حرفها زدند، آیه[317] نازل شد که چه بسا همین شوخیها و تمسخرها باعث دشمنیهای شَدید میشود، حتی گاهی اوقات از دو نفر تجاوز کرده و دو طایفه دو قریه یا دو شهر را به هم میریزد.
بدگمانی
« یا أَیها الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِـبُوا کثِـیراً مِنَ الظَّـنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّـنِّ إِثْمٌ وَلا تَجَسَّـسُوا »؛[318]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی گمانها گناه است و هرگز [در کار دیگران] تجسس نکنید.
یکی از بلاهای خانمانسوز ما که موجب تفرّق و تشتّت مسلمانان شده «سوء ظن» به برادران دینی است؛ یعنی گمان بد بردن به یکدیگر. این صفت یکی از گناهان بزرگ شمرده شده؛ همانند غیبت و دروغ. در قرآن کریم نیز صریحاً از آن نهی شده و نزد عقل نیز زشت و مذموم است و در علم اخلاق از گناهان اخلاقی محسوب میشود. گمان بد بردن باعث ضررهای بسیارِ اجتماعی میشود، سلب اعتماد اشخاص از یکدیگر، بیاثرشدن وجود اشخاص در جامعه، بههمخوردن وحدت روحی و الفت قلبی افراد، پیدا شدن دشمنیها و کینهها بیچاره شدن بعضی و بر هم خوردن سامان زندگی آنها و شیوع گناه غیبت و بهتان و دروغ. این مرض بد، نه تنها نمیگذارد افراد جامعه به هم نزدیک شوند و با هم تشریک مَساعی داشته باشند، بلکه روز به روز فاصله طبقات و اشخاص را زیادتر میکند و امید اتحاد و برادری و در نتیجه ترقی را مبدل به یأس میکند. شاید این روحیه را بیگانگان در ما پدید آورده باشند یا حداقل بیدخالت نیستند. کسانی که نمیخواستند ما متحد باشیم. کاری میکنند تا ما را به هم بدبین کنند تا در نتیجه همه یکدیگر را بد ببینیم. اوّلین کاری که به این منظور کردند، فاصله انداختن بین عالمان و مردم بود. ازاینرو، در روزنامهها و مجلات، علما را مذمت کردند و عدهای هم بدون تأمل و فکر، تسلیم اظهارات آنها شدند. همچنین برخی علما را هم به مردم بدبین کردند. علم را به علم جدید و قدیم قسمت کرده، طالب هر یک را به دیگری بدبین کردند. اداری را با رعیت، رعیت را با اداری؛ لشکری را بر کشوری، کشوری را با لشکری؛ عالم را با جاهل، جاهل را با عالم؛ شهری را با روستایی، روستایی را با شهری؛ زن را با مرد، مرد را با زن و... خلاصه همه را به هم بدبین کردند. هر یک دیگری را بد و بدخواه خود و بدخواه جامعه میداند و در نتیجه، افراد اصلاً به هم نزدیک نمیشوند تا چه رسد به اتحاد و اتفاق! هیچ کس حاضر نیست از احساسات و عقاید دیگری با خبر شود و هر کدام دیگری را غول بیشاخ و دُم و دَدی میداند که هیچ قابل معاشرت نیست. هر کسی از دور، دیگری را بد میداند و حال آنکه پیامبر صلیاللهعلیهوآله ما فرموده:
خدا سه چیز را از مسلمان بر شما حرام کرده: خون آنها، مال آنها و آنکه درباره آنان گمان بد ببرید.[319]
امام صادق علیهالسلام نیز فرمود:
هرگاه مؤن به برادر [ دینی] خود تهمت بزند، ایمان در قلب او از میان میرود، چنانکه نمک در آب، ذوب میشود.[320]
همچنین فرمود:
هر کس برادر دینی خود را تهمت زند، احترامی بین آن دو به جا نماند و هر که با برادر دینیاش مانند سایر مردم برخورد کند، او از آنچه خود را بدان بسته (مذهب) برکنار شده است.[321]
پس اگر گمان بدی به شخصی در دل ما پیدا شد باید بر آن ترتیب اثر ندهیم، مگر اینکه چشم ما ببیند و گوش ما بشنود و حتی اگر میتوانیم خودمان را هم تکذیب کنیم. اگر اشخاصی ظاهرالصّلاح هم چیزی درباره کسی گفتند، نباید فوراً به گفته آنها ترتیب اثر بدهیم، زیرا نمیدانیم این آدم اوّلاً درست فهمیده یا اشتباه و ثانیاً آیا حرفش از روی کینه و حسد است! پس چگونه میتوان بیدرنگ سخن یکی را درباره دیگری قبول کرد. حضرت امیر علیهالسلاممیفرماید:
هر کار [ ی را که از] برادر دینیات [ سرزند،] به بهترین وجه آن تفسیر کن، تا زمانی که کارش راه توجیه را بر تو ببندد، و هیچگاه به سخنی که از [ دهان] برادرت بیرون آید، گمان بد مَبَر، در صورتی که برای آن سخن، توجیه خوبی مییابی.[322]
این نکته ناگفته نماند که مقصود این نیست که انسان، همه مردم را خوب بداند و با کمال سادگی دین و دنیای خود را به آنها تسلیم کند، زیرا این کار هم خلاف عقل و دین است که آدمی تسلیم اشخاصی نیازموده و نشناخته، شود و به آنها اعتماد کند. مراد این است که آنها را بد ندانید، ولی تا هنگامی که خوبی آنها ثابت نشده، خوب هم ندانید. درباره آنها بیطرف باشید تا یک طرف به علم ثابت شود. خلاصه اینکه مؤمن دانا، کیسْ و فطن است و در خوبی و بدی؛ بیدلیل داوری نمیکند.
هر چند کار ما در دو طرف به عکس است! بعضی اوقات به فردی گمان بد داریم یا بدون دلیل، جماعتی را بد میدانیم و وقتی علتش سؤال شود از جواب عاجزیم! بعضی اوقات نیز خوشگمان هستیم و به اشخاصی اعتماد میکنیم و بدون دلیل، دین یا دنیای خود را به آنها میسپاریم. تعجب اینجاست که اشخاص وسواسی و بدگمان که حتی به اشخاص ظاهر الصّلاح و خوب نیز بدبین هستند، تسلیم اشخاصی میشوند که انسان از کارشان، مات و مبهوت میماند!
گاو را دارند باور در خدایی، عامیان
نوح را باور ندارند از پی پیغمبری[323]
علت امر هم این است که اشخاصی که بیدلیل، بدگمان میشوند و اهل تأمل و داوری صحیح نیستند، در خوبی نیز همینطور هستند.
عوامل وحدت
« یا أَیها النّاسُ إِنّا خَلَقْناکمْ مِنْ ذَکرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکمْ شُعُوباً وَقَبائِـلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکمْ إِنَّ اللّهَ عَلِـیمٌ خَبِیرٌ »؛[324]
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیرهها و قبیلهها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید [اینها ملاک امتیاز نیست،] گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست، خداوند دانا و آگاه است.
انسانها طبق طبیعت اوّلیه باید متحد باشند؛ چون موجبات اتفاق بیشتر از موجبات اختلاف است. هرگاه دو موجود با هم شباهت و سنخیت نداشته باشند، با یکدیگر الفت نمیگیرند، بلکه از هم میرمند و با هم میجنگند، اما به اندازه شباهت و سنخیت با هم انس میگیرند. از این جهت، افراد یک نوع ـ مانندِ «کبوتر با کبوتر، باز با باز» ـ با هم بهتر انس میگیرند تا نوعی با نوع دیگر. طبق این قاعده، افراد انسان باید با هم الفت بگیرند، زیرا اوّلاً از حیث خلقت مانند یکدیگر هستند و فقط تفاوت اندکی در رنگ و قیافه دارند. ثانیاً: همه دارای عقلند و سود و زیان خود را تشخیص میدهند. ثالثاً: همه دارای وجدانند؛ نیکی را دوست میدارند و از بدی متنفرند. رابعاً: همه دارای بیانند و میتوانند وجدانیات خود را برای دیگری شرح دهند تا از غم و اندوه و آرزوهای یکدیگر مطّلع شوند و همین امر، عامل بزرگی برای اتحاد و الفت است که شخص، شریکی در احساسات خود بیابد. خامساً: در احتیاجات با هم شریکند؛ یعنی حوایج همه یکسان است و همه محتاجند که این احتیاج، حسّ همکاری و مددکاری ایجاد میکند، نه تنازع. اینها اصول کلی جامعه انسانیت است و این موجبات در ما بیشتر وجود دارد، زیرا ما علاوه بر اینها در نژاد و زبان و فرهنگ و دین و قیافه و رنگ و نحوه خوراک و بسیاری چیزهای دیگر با هم شریک هستیم، همه یک خدا و یک پیامبر داریم، دین ما یکی است، عقاید ما یکی است، همه نماز خوان و روزه گیر هستیم، همه به وطنمان علاقه داریم، همه در نفع و ضرر هم و سعادت و بدبختی یکدیگر شریک هستیم؛ اینها همه موجبات اتفاق و اتحاد هستند.
طرز خانه ساختن، عروسیها، عزاداریها، مهمانیدادنها و غذاخوردن ما، همه یکسان و شبیه هم است و در تمام شادیها و غمها با هم شریک هستیم. بنابراین، اگر بخواهیم موجبات اتفاق را با موجبات اختلاف بسنجیم، به جرئت میتوانیم بگوییم موجبات اتفاق انسانها، بسیار بیشتر از موجبات اختلاف آنان است. با این وصف، آیا سزاوار است همه موجبات اتفاق را نادیده گرفته، بر آنها ترتیب اثر ندهیم و اندک موجبات اختلاف را به وسیله لجاجت و مراء و جدال که ناشی از خودخواهی و بدگمانی است، چندان پر رنگ کنیم که خویشتن را از نعمت اتحاد و اتفاق و برادری و قوّت و عزت و شوکت که لازمه اتحاد است، محروم کنیم و شیرازه امور خود را دستخوش پریشانی و پراکندگی سازیم؟ آیا سزاوار است به سبب اختلاف، ممالک اسلامی، ویران و خراب باشد و بیگانگان اموال آنها را به غارت برده و مسلمانان با وجود ذخایر فراوان خدادادی، گرسنه و برهنه باشند؟ در حالی که:
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورَد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار[325]
مَثَل مؤنان در رابطه دوستی بینشان، مَثَل بدن است که وقتی یکی از اعضای آن مریض میشود، بقیه اعضا با او همدردی میکنند.[326]
پس مسلمانان باید قدر یکدیگر را بدانند. شاید هنگامی که افراد انسان در اجتماع زندگی میکنند و از این نعمت بزرگ، برخوردارند، متوجه این نعمت نباشند؛ مانند ماهیان که تا وقتی در آب هستند، قدرش را نمیدانند و چون متوجه این جهت وحدت نیستند، به واسطه اختلافهای مختصری که در خط و خال دارند، شاید بعضی اوقات با هم ستیزه کنند، ولی اگر از آب بیرون افتند، آنگاه میفهمند که اساس زندگی آنها چه بوده و اگر اجل مهلتشان دهد، حاضرند از جان و دل، قربان یکدیگر شوند. همینطور اگر یک فرد انسان از جامعه بشری بیرون افتد و در بیابانها گرفتار ددان و غولان شود، هنگام دیدن هم نوع خود، همچون کودکی که به دامان مادر میدود، از اشتیاق به سوی وی خواهد رفت و هرگز فکر نخواهد کرد که من زردم و او سیاه یا قیافه من چنین است و قیافه او چنان، زیرا اینها اختلافات جزئی است، و الاّ در جهات کلی با هم شریکند.
امام صادق علیهالسلام فرمود:
مؤنان، با یکدیگر برادرند و همگی فرزندان یک پدر و مادرند و چون رگ یکی از آنان زده شود (مصیبتی بر او وارد شود) دیگران در غم او خوابشان نبرد.[327]
همچنین باز فرمود:
مؤمن برادر مؤمن است، چشم و راهنمای اوست، به او خیانت و ستم و غش روا ندارد و با او خُلف وعده نکند.[328]
اگر مردمی خود را به دینی نسبت میدهند، لزوماً با هم وحدت فکر، وحدت عقیده و وحدت مسلک نداشتند، باید به طریق «اِنْ» کشف کرد که از حقیقت دین بهرهای ندارند و دین را بازیچه قرار دادهاند. چنین مردمی که بایستی به برکت دین از پرتگاه آتش نجات یافته باشند، با آنکه نام دین میبرند، بر کنار پرتگاهند و اختلاف و تشتّت، مانند بیماری خوره در پیکر اجتماعی آنها رخنه کرده و اندام اجتماع را یکی پس از دیگری میخورد و سرانجام جامعه را متلاشی و نابود میسازد.
یکی از دردهای بزرگ جامعه ما اختلاف و پراکندگی و خودسری و خودرأیی و خودبینی و بدبینی و بدگمانی است. کو آن همت بلند و غیرت و حمیت و شَجاعت و مردانگی، که اختلاف را رها کند و به وحدت و اتحاد و جمعیت گراید؟ جمعیت و وحدت، از آثار حیات است و پراکندگی و متلاشی بودن از آثار مرگ. موجود زنده اندامهایش به هم پیوسته و با هم متحد هستند، اما همین که مُرد، بند بندش از هم جدا میگردد. جامعه زنده باید همه طبقات، همه دلها، همه مغزها، همه دستها و همه زبانهایش به هم پیوسته و متصل باشد.
عبداللّه بن عمر میگوید:
پیامبر فرمود: مسلمانان اگر سه نفر باشند، شایسته نیست که دو نفر از آنها با هم نجوا کنند، زیرا باعث رنجش دیگری و عدم صمیمیت بین آنها میشود.[329]
و این، اهمیت اتحاد و پرهیز از تفرقه و تشتّت را میرساند.
[277]. آل عمران، آیه 103.
[278]. « هُوَ الَّذِی أَیدَک بِنَصْرِهِ وَبِالمُـؤْمِنِـینَ * وَأَ لَّفَ بَینَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَرضِ جَمِـیعاً ما أَ لَّفْتَ بَینَ قُلُوبِهِمْ وَلـکنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَینَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکـیمٌ » انفال، آیه 62 ـ 63.
[279]. ر.ک: ابن هشام، السّیرة النّبویة، ج1، ص379.
[280]. ارتش نیرومند قریش به فرماندهی «ابوجهل»، چنان روحیه خود را باخته بودند، که میپنداشتند دشمنانشان افرادِعادی نیستند و از رویارویی با آنان میهراسیدند. لذا بعضی میگفتند: مرگ را به شترهایشان حمل کرده، از یثرب مدینه برایتان سوغات آوردهاند! (قصههای قرآن: برگرفته از تفسیر نمونه، ص 588 ؛ با اندکی تلخیص و تصرف).
[281]. «اما ترونهم خرساً لایتکلّمون یتلمّظون تلمّظ الأفاعی ما لهم ملجأ إلاّ سیوفهم، و ما أراهم یولّون حتی یقَتلوا، و لا یقَتلون حتی یقتلوا بَعددِهم» مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص224.
[282]. «المؤمنون ید واحد علی من سواهم» کلینی، الکافی، ج1، ص403.
[283]. «بنی نضیر»، «بنی قریظه» و «بنی قینقاع»، سه گروه از یهود بودند، که در مدینه میزیستند. آنان پس از هجرت پیامبر به مدینه، با آن حضرت، پیمان عدم تعرّض امضا کردند؛ ولی در هر فرصتِ مناسبی، نقض پیمان میکردند.
[284]. «اللّهُمَّ ارحَمِ الاَنصارَ وَ اَبْناءَ الاَنْصار وَ اَبْناءُ اَبْناءِ الاَنصارِ» المتقی الهندی، کنز العمال، ج12، ص17.
[285]. « وَالَّذِینَ تَبَوَّؤُ الدّارَ وَالإِیمانَ » حشر، آیه 9.
[286]. «رکعتین یصلّیهما المتزوّج أفضل عندالله من سبعین رکعة یصلّیهما غیر متزّوج» مجلسی، بحارالانوار، ج79، ص211.
[287]. «شرار امّتی عزّابها» (میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج14، ص155).
[288]. در کتاب ازدواج، موانع و راهحلها، اثری از همین قلم چاپ بوستان کتاب به اهمیت و ضرورت ازدواج پرداخته و ضمن وارسی تفصیلی موانع آن، راهحلهایی ارائه شده است.
[289]. «مَنْ ترکها رَغبةً عَنها وَ عَنْ جُماعة المُؤمنین مِنْ غَیر عِلةٍ فَلا صَلوةَ لَه» شیخ صدوق، امالی، ص743.
[290] . وقتِ نماز آیات برای خسوف و کسوف، از زمانِ گرفتن تا وقتِ باز شدن است، ولی نمازهای دیگر را، هرگاه بخوانیم، اَدا محسوب میشود، نَه قضا انجام عبادات در خارج از وقت مخصوص آنها؛ برای آگاهی از کیفیت نماز آیات، ر. ک: ابراهیم امینی، همه باید بدانند، فصل ششم، ص 169 ـ 170.
[291]. در حالی که اصل در نماز، جماعت است!
[292]. زخرف، آیه 63 ـ 65.
[293]. داستان جنگ بدر، در سوره انفال، آیات 5 ـ 18 آمده است.
[294]. « لایقاتِلُونَکمْ جَمِـیعاً إِلاّ فِی قُری مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَینَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِـیعاً وَقُلُوبُهُمْ شَتّی ذ لِک َ بِأَ نَّـهُمْ قَوْمٌ لا یعْقِلُونَ » حشر، آیه 14.
[295]. «و المؤمن من المؤمنین کالرأس من الجسد إذا اشتکی تداعی علیه سائرُ جسدِه» مجلسی، بحارالانوار، ج20، ص127.
[296]. ر.ک: محمد غزالی، اسلام و بلاهای نوین، ص246.
[297]. همان.
[298]. حدیبیه: قریهای که حدود بیست کیلومتر با مکه فاصله داشت.
[299]. ر.ک: سید جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام و رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام.
[300]. احمد حسن ابراهیمی، از هر دری سخنی و از هر خرمنی خوشهای، ص239.
[301]. «المؤمن أخو المؤمن کالجسد الواحد إن اشتکی شیئاً منه وجد ألم ذلک فی سائر جسده، و ارواحهما من روح واحدة، و إنّ روح المؤمن لأشدّ اتّصالاً بروح اللّه من اتّصال شعاع الشمس بها» کلینی، الکافی، ج2، ص166.
[302]. حشر، آیه 14 ـ 15.
[303]. «گوشه و کنار تاریخ» مجله اخگر، شماره 16، تیر 1326، ص45.
[304]. کلینی، الکافی، ج3، ص242.
[305]. کهف، آیه 56 .
[306]. «المؤمن مِرآةُ المؤمن» (میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج9، ص49).
[307]. «اَقرب ما یکون العبد إلی الکفر أن یواخی الرجل علی الدین فیحصی علیه عثراتِه و زَلاتِه لیعنفه بها یوماً ما» کلینی، الکافی، ج 2، ص 354.
[308]. «یا معشرَ من أسلم بلِسانه و لمیسلم بقلبه. لا تتّبعوا عثراتِ المسلمین، فإنّ من تتّبع عثراتِ المسلمین تتّبع اللّه عثراتِه، و من تتّبع اللهُ عثراتِه یفضُحه» همان.
[309]. ر.ک: اروین یالوم، درمان شوپنهاور.
[310]. «مَن أنبّ مؤمناً أنّبه اللّه فِی الدُّنیا وَ الآخِرَةِ» مجلسی، بحارالانوار، ج70، ص384.
[311]. «من عیر مؤمناً بذنب لم یمت حتی یرکبه» کلینی، الکافی، ج2، ص356.
[312]. «من أذاع فاحشة کان کمبتدئها، و من عیر مؤمناً بشیء لم یمت حتی یرکبه» همان.
[313]. «مَنْ اَهانَ وَلِیاً لِی فَقَدْ بارَزَنی بِالمُحارِبَة» شیخ صدوق، التوحید، ص400.
[314]. «إنّ أسرع الخیر ثواباً البرّ، و إنّ أسرع الشرّ عقوبة البغی، و کفی بالمرء عیباً ان یبصر من الناس ما یعمی عنه من نفسه أو یعیر الناس بمالایستطیع ترکه، او یؤذی جلیسَه بما لا یعنیه» کلینی، الکافی، ج2، ص460.
[315]. حجرات، آیه11.
[316]. صاع: واحدی برای اندازهگیری، پیمانهای که حدود سه کیلوگرم گنجایش دارد.
[317]. توبه، آیه 79 : « الَّذِینَ یلْمِزُونَ المُـطَّـوِّعِـینَ مِنَ المُـؤْمِنِـینَ فِی الصَّـدَقاتِ وَالَّذِینَ لا یجِدُونَ إِلاّ جُـهْدَهُمْ فَیسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِـیمٌ »؛ آنهایی که از مؤمنان اطاعت کار، در صدقاتشان عیبجویی میکنند و کسانی را که برای انفاق در راه خدا جز به مقدار [ناچیز] توانایی خود دسترسی ندارند، مسخره مینمایند خدا آنها را مسخره میکند و برایشان عذابی دردناک است.
[318]. حجرات، آیه 12.
[319]. بحرانی، الحدائق النّاظرة، ج18، ص147.
[320]. «إذا اتّهم المؤمن أخاه انماثّ الإیمان من قلبه کما ینماثّ الملح فی الماء» حرّ عاملی، وسائلالشّیعه، ج12، ص207.
[321]. «من اتّهم أخاه فی دینه فلا حرمة بینهما، و من عامل أخاه بمثل ماعامل به الناس فهو بریء ممّا ینتحل» کلینی، الکافی، ج2، ص361.
[322]. «ضَع أمرَ أخیک علی أحسَنِهِ حتّی یأتِیک مِنهُ ما یغلِبُک، وَ لا تَظُنَّنَّ بِکلِمَةٍ خَرَجَت مِن أخیک سُوءاً وَ أنتَ تَجِدُ لَها فِی الخَیرِ مَحمِلاً» حرّ عاملی، وسائلالشّیعه، ج12، ص303.
[323]. سنایی.
[324]. حجرات، آیه 13.
[325]. سعدی شیرازی.
[326]. «المؤمن من المؤمنین کالرأس من الجسد إذا اشتکی تَداعی علیه سائرُ جسده» مجلسی، بحارالأنوار، ج20، ص127.
[327]. «إنّما المؤمنون إخوة بنو أبٍ و أمٍّ، و اذا ضرب علی رجل منهم عرق سهر له الآخرون» (کلینی، الکافی، ج2، ص166).
[328]. «اَلمُؤمِنُ اُخو المُؤمن، عینه، و دلیله، لا یخونه، و لا یظلمه، و لا یغّشه، و لا یعده عدة فیخلِفه» همان.
[329]. همان، ج 4، ص 481.