جهان، شیفتۀ تمدن غرب
ترقى فوق العادهای که در عرصۀ سیاست، تجارت، صنایع و علوم و فنون مختلف، نصیب جهان غرب شده، جهانیان را به حیرت انداخته است. خیال میکنند که ترقى جهان غرب، ابدى خواهد بود و چنین مقدر شده است که حکومت و غلبۀ آنان دائمى باشد، حکومت در زمین و تسلط بر عناصر مادى عالم، از خصایص ذاتی و همیشگی آنان است و قدرت و نیروى آنها بهحدى رسیده است که ریشهکن شدن آن، امکانپذیر نیست.
البته این طرز تفکر، اختصاص به مردم عصر حاضر ندارد، بلکه در هر زمانى ملتهای مغلوب درخصوص ملتهای غالب، همین عقیده را داشته اند؛ مثلاً فرعونهاى مصر و ملت عاد و ثمود در عرب و کلدانیان در عراق و کسراهاى ایران و جنگجویان یونان و پادشاهان روم که بر تمام زمین حکومت میکردند و مسلمانان مجاهدی که جهان را فتح کردند و لشکر تاتار که بلادی را به آتش کشیدند، تمام آنها دوران قدرت و سیادتى در زمین داشتند. نوبت قدرت به هر کدام مى رسید، بر کرسى مراد مى نشست و عالمى را مدهوش قدرت خویش مى کرد. چنانکه ملتهاى مترقى عصر حاضر نیز جهانیان را مدهوش عظمت و ترقى خویش ساخته اند. هریک از ملتهای نیرومند گذشته، هنگامى که نهضت کردند جهانى را غرق قدرت خویش ساختند و آوازه شوکت و قدرتشان همانند غربیان امروز زمین را فراگرفت. دنیا درمقابل عظمت آنها ترسان و لرزان بود و خیال مى کردند که قدرت آنان همیشگى
است، اما هنگامى که اجلشان فرا رسید و حاکم نیرومندى که تصور میشد قدرتش پایان ندارد، نابود شد و به طورى سقوط کردند که اثرى از آنان باقى نماند و کسانى هم که باقى ماندند به طورى ضعیف گشتند که ناچار بودند رهبرى زیردستان قبلى خود را گردن نهند و طوق بردگى آنان را برگردن گیرند. خدا در قرآن شریف مى فرماید:
قبل از شما نقشه و طریقه هایى بوده که از بین رفته اند، پس شما در زمین سیر کنید و ببینید تکذیب کنندگان به چه سرنوشتى گرفتار شدند.[9]
فراز و نشیب حوادث
یکى از خصایص این جهان، توقفناپذیری آن است و حرکت دائمى و تحول پىدرپى این جهان، چیزى را به یک حال باقى نمیگذارد. هر وجودى عدم دارد و هر بنایى خراب مى شود، هر بهارى خزان دارد و هر فرازى را نشیبى در پى است و برعکس.
شما دانۀ کوچکى را مشاهده مى کنید که باد آن را بدین سوى و آن سوى مى برد، اما همین دانه فردا در زمین ریشه مى کند و درخت تناوری میشود. سپس همین درخت تنومند، خشک مى گردد و سقوط مىکند و در زمین مدفون مى شود. و قواى طبیعى جهان آن را رها مى سازد تا بذر دیگرى از آن تغذىه کند. تمام این حوادث طبق نظام طبیعى جهان انجام مىپذیرد. وقتى انسان موجودى را دید که مدت درازى به یک حالت باقى است، خیال مىک ند آن حالت تاابد باقى خواهد ماند. پس اگر آن حالت، سقوط و تنزل است، گمان مى کند همیشه در حالت تنزل خواهد ماند و اگر ترقى است میپندارد براى همیشه در ترقى خواهد ماند؛ ولى باید دانست فرقى که در بین ترقى و تنزل وجود دارد، فقط و فقط از حیث تقدّم و تأخر است. خدا در قرآن شریف مى فرماید: «روزگارِ قدرت و خوشى را در بین مردم دست به دست مى گردانیم.»[10]
حوادث جهان مادى ـ نظیر حرکت دَوَرانى ـ همیشه در جریان بوده و هست. ولادت و مرگ، جوانى و پیرى، قوت و ضعف، بهار و خزان، خرمى و پژمردگى، تمام این حوادث صورتهاى گوناگون این حرکت دورانى می باشند. در تعقیب حرکت مذکور، نوبت به هر موجودى که رسید نوعی حالت اقبالى بر آن عارض مى شود که در آن هنگام نُموّ و رشد مى کند و نیرو و قدرتى از خود نشان مى دهد و جمال و زیبایى مییابد. تا هنگامى که به نهایت ترقى و تکامل خویش نایل گردد. بعد از آن، حالتِ ادبار و برگشتى بر آن عارض مىشود و وجودش رو به نقصان و لاغرى میرود و ضعف و ناتوانى برایش حاصل مى شود، تا هنگامى که همان نیرویی که اسباب ترقى وى بود، به نابودى و زوال محکومش گرداند.
ترقى و تنزل ملتها
آرى، سنت و روش خدا همین است و همانطور که در تمام موجودات جاری است در انسان نیز جریان دارد، چه در احوال فردى انسان، چه در احوال اجتماعى او. پس عزت و ذلّت، سختى و راحتى، ترقى و تنزل و امثال و نظایر اینها، طبق حرکت دَوَرانى در بین افراد و ملتهای گوناگون، به نوبت، جریان دارد. تمام این احوال بر جمیع افراد بشر عارض مىشود و هیچکس از این قسمت خدادادى تا ابد محروم نخواهد ماند. در بین بشر کسى نیست که یکى از این حالات تا ابد برایش مستمر بماند، چه حالت اقبال و خوشبختى باشد، چه حالت ادبار و تنزل.
خدا در قرآن مجید مىفرماید: «سنت خداست که در گذشتگان جریان داشته است و سنت خدا تبدیل پذیر نیست.»[11]
اکنون ما آثار ملتهای گذشته را در نقاط مختلف زمین مشاهده مى کنیم و مىبینیم که آثارى از تمدن و صنعت، مهارت و تخصص در فنون و برترى خودشان به جای نهاده اند. بهطوریکه مى توان قضاوت کرد که برترى آنان بر ملتهای زیردست آن عصر، از برترى ملتهای غربى عصر حاضر بر جهانیان، کمتر نبوده، بلکه حقاً قدرت آنان نسبت به خودشان، از قدرت و شوکت ملتهای غربى حاضر، بالاتر هم بوده است. خدا دربارۀ آنان مىفرماید:
گذشتگان، از ایشان نیرومندتر بوده اند. زمین را زیرورو کرده اند و بیش از ایشان در آبادکردن زمین کوشیده اند.[12]
اما عاقبت به چه سرنوشتی گرفتار شدند؟!
آنان به اقبال و خوشبختى خویش مغرور گشتند و نعمت و راحت مغرورشان ساخت و بر دیگران تکبر کردند. بر خویشتن ستم نموده، به کارهاى زشت پرداختند. خدا مىفرماید: «کسانی که ستمکار بودند مطیع لذتهاى خویش گشتند و بزهکاران بودند.»[13]
ولى با آن همه طغیان و عصیان، باز هم خدا مهلتشان داد. خدا مىفرماید: «چه بسیار آبادىهایى که مهلتشان دادیم، با آنکه ستمگر بودند.»[14] لازم نیست مهلت دادن خدا مدتش کوتاه باشد؛ بلکه بعضى از اقوام چندین قرن متوالى از مهلت خدا استفاده کردند. خدا مى فرماید: «یکروز در نزد خدا مانند هزار سال شماست.»[15] اما هراندازه بیشتر مهلت یافتند، بلا و امتحان جدیدى بر ایشان خواهد بود، زیرا خیال مىکنند که به واسطۀ مکر و تدبیر خودشان خدا را عاجز کرده اند و قدرت جهان در دست خدا نیست، بلکه به دست ایشان است! و در چنین اوقاتى است که غضب خدا شامل حالشان مىگردد و لطفش از آنان برمىگردد و دوران سقوط و عقبگردشان فرا مىرسد. خدا در قرآن مىفرماید: «آنان حیله کردند، ما نیز در آن حالى که غافل بودند تدبیرى نمودیم.»[16]
البته مکر خدا از جلو با انسان مواجه نمى گردد، بلکه از داخل انسان منبعث مىشود و به ذهن و قلبش نفوذ مىکند، تا بر طبق آن رفتار کند. پس مکر خدا در عقل و شعور و تمیز و فکر و حواس شخص تصرف میکند و چشم و عقل و بصیرتش را نابینا مىگرداند، نه چشم ظاهرى وى را. خدا مىفرماید: «چشمها کور نمى شود، بلکه قلبهایی که در سینه است کور مىگردد.»[17]
هنگامی که انسان نور قلبى خویش را از دست داد، هر نقشه اى که براى مصالح خودش طرح کند، برخلاف مقصود نتیجه مىدهد و به زیانش تمام مىشود و هرگامی که به سوى سعادت بردارد به وادى هلاکت نزدیکش مىکند و تمام قوا و مقدوراتش عصیان مىورزند تا وى را به هلاکت اندازند. خدا مىفرماید: «عاقبت مکر آنان را تماشا کن، ما خودشان و قومشان را هلاک نمودیم.»[18]
دوران فرعون
ما صورت کامل این بدبختى و خوشبختى را در داستان آل فرعون و بنى اسرائیل مىیابیم: هنگامی که مصریان به اوج ترقى رسیدند و به ظلم و ستم متمایل گشتند. پس فرعون که بزرگشان بود مدعى خدایى شد و گفت: من خداى بزرگ شمایم و ملت زبون بنىاسرائیل را که در عصر یوسف در مصر سکونت داشتند، در شکنجه و عذاب قرار داد. تا هنگامی که ستمکارى فرعون و مصریان به نهایت رسید، مشیت خدا اقتضا کرد که شوکت آنان را در هم کوبد و بنى اسرائیل بیچاره را ترقّى دهد. پس حضرت موسى در میان بنىاسرائیل تولد یافت و تدبیر الهى زمینه را چنان آماده کرد که تربیت موسى به دست فرعون و در کاخ اختصاصى وى صورت گیرد. تا هنگامی که حضرت موسى به رسالت مبعوث گشت، خداوند به وى دستور داد: ملت بنىاسرائیل را از قید بردگى مصریان نجات دهد. حضرت موسى نزد فرعون آمده، با لطف و مدارا پندش داد، ولى فرعونِ ستمگر دستورهای خدا را گردن ننهاد. سپس به انواع عذابها گرفتار شدند، شاید بترسند و تنبیه و بیدار شوند. ابتدا به قحطى و گرسنگى مبتلا گشتند. سپس توفان سختى بر آنها وزیدن گرفت. بعد از آن، خون بر آنان نازل گردید. بعداً ملخ زراعتشان را خورد. سپس به هجوم شپش و وزغ گرفتار گشتند.
اما تمام این گرفتاریها تنبیهشان نکرد و از سرکشى و تکبر خویش دست برنداشتند. خدا دربارۀ آنها مى فرماید: «تکبر کردند و مردم گناهکارى بودند.»[19]
تا هنگامی که حجت خدا بر آنها تمام شد و عذاب نازل گشت. پس موسى و اُمّتش از شهر خارج شدند و فرعون و سپاهیانش در دریا غرق گشتند و امپراتوری مصرى به طورى سقوط کرد که تا چندین قرن قد علم نکرد. خدا مىفرماید:
«ما فرعون و سپاهیانش را گرفتیم و در دریا افکندیم، پس ببین عاقبت ستمکاران چیست؟»[20]
دوران بنى اسرائیل
سپس نوبت بنىاسرائیل رسید، بعد از آنکه بر ملت مصر غالب گشتند و حکومت به آنها تفویض شد. قرآن دربارۀ آنان مىفرماید: «شرق و غرب زمین پربرکت را به گروهى سپردیم که خوار شمرده میشدند و کلمۀ نیکوى پروردگارت دربارۀ بنىاسرائیل، به پاداش صبرشان، به اتمام رسید.»[21] خدا بنىاسرائیل را بر جهانیان برترى داد. خدا مىفرماید: «شما را بر جهانیان برترى دادیم.»[22]
ولى فضیلت و قدرت آنها مربوط به عمل صالحشان بود. خدا به زبان موسى مى گوید:
شما وارث زمین خواهید شد، اما خدا بر اعمالتان نظارت دارد [البته این شرط به بنىاسرائیل اختصاص ندارد، بلکه شامل هر ملتى است که به حکومت برسد.] سپس شما را خلیفۀ زمین مىگردانیم تا اعمالتان را بنگریم.[23]
تا هنگامی که بنىاسرائیل دربرابر خدا عصیان ورزیدند و کلام او را تحریف کردند و باطل را به جای حق نشاندند و در طریق دروغگویى و خیانتکارى و حرامخورى و پیمانشکنى وارد شدند و بندۀ طلا و نقره گشتند و طمعکار و ترسو و آسایشطلب شدند؛ پیغمبران را کشتند و با حقگویان دشمنى کردند. پیشوایان نیک را رها ساختند و از پیشوایان بد اطاعت نمودند و چون چنین کردند عنایت خدا از آنها منصرف و حکومت زمین از آنان گرفته شد، و هدف ظلمِ ظالمین عراق و یونانیان و روم قرار گرفتند و با کمال فقر و بدبختى به اطراف بلاد تبعید، و براى همیشه از حکومت محروم شدند. یکى از عذابهایی که از هزارسال پیش بنىاسرائیل بدان گرفتار شده اند این است که موقعیت و جایگاه مناسبى براى خودشان به دست نیاورند. خدا دربارۀ آنان مى فرماید: «ذلّت و مسکنت بر آنان مقرر شد و به غضب خدا
گرفتار شدند.»[24]
جهان غرب درحال سقوط
اکنون همان روش و سنت همیشگى خدا را با چشم خویش میبینیم. همان عذابهایی که ملتهای گذشته بر اثر کردار بد خویش چشیدند، غربیان را احاطه کرده است، زیرا حجت بر ایشان تمام گشته و به وجوه مختلف به آنان اخطار شده است. آفتهای جنگ جهانى ازیکطرف، مشکلات اقتصادى و ازدیاد بیکارى و انتشار بیماریهای مهلک و هرجومرج نظام خانوادگى از طرف دیگر، نشانههای روشنى است که اگر در آنها دقت کنند، درمییابند که تمام آنها از آثار ستمکارى و سرکشى و پیروى هواى نفس و رویگردانی از حق است و بس.
اما متأسفانه، از این حوادث عبرت نمیگیرند و همواره از حق اعراض مىکنند و اگر گاهى به فکر علاج مشکلات خود برآیند، عامل اساسى بیماری را درک نمى کنند. فقط ظواهر آن را مىبینند و براى معالجه اش نمیکوشند. به همین علت، هرچه معالجه مى کنند، مرض ریشه دارتر مىگردد. ظواهر اوضاع کنونى دلالت دارد که مرحلۀ اخطار و اتمام حجت به آخر رسیده و ساعت قضاى الهى نزدیک شده است.
عوامل انتحار غرب
آرى، دو شیطان نیرومند بر سر ملتهاى غربى تسلط یافته، آنان را به سوی هلاکت مى کشانند: اول شیطانِ قطع نسل و دوم شیطان نژادپرستى و ملیت. شیطان اول بر افراد مسلط گشته است و شیطان دوم بر ملتها و حکومتها. اولی عقول مردان و زنانشان را واژگون کرده است و به دست خویش نسل خود را قطع مىکنند. آن شیطان راههاى جلوگیرى از آبستنى را به آنها نشان مى دهد و بر سقط جنین و کورتاژ وادارشان میکند و فواید عقیم شدن را که نیروى تولیدى آنها را محکوم مى سازد، بدیشان تلقین مى کند و به طورى آنان را قسىالقلب و سنگدل مىگرداند که با دست خود فرزندانشان را به قتل مى رسانند. همین شیطانی است که غربیان را بهتدریج به سوى انتحار میکشد. ولى شیطان دیگر نیروى تدبیر و تفکر صحیح را از سیاستمداران و فرماندهان جنگى گرفته است. حس خودخواهى، مسابقه، تفاخر، تعصب، حرص و طمع را در آنها برانگیخته، آنان را به فرقه هاى دشمن و معاند تقسیم کرده است، براى اینکه عذاب یکدیگر را بچشند. این نیز نوعی عذاب خدایی است. خدا مى فرماید: «یا شما را گروه گروه در هم ریزد و عذاب بعض شما را به بعض دیگر بچشاند.»[25]
این شیطان آنان را براى انتحار بزرگى آماده مىسازد. آن انتحار را با مهلت انجام نمىدهند، بلکه در یکآن، به سوی آن رانده میشوند. این شیطان انبارهایى از اسلحه و مهمّات را در اطراف جهان ذخیره کرده، مراکز و پایگاههاى خطرناکى تأسیس نموده است و ملتهای غرب در انتظار فرارسیدن ساعت معینى به سر میبرند. وقتى آن ساعت خطرناک فرا رسید، انبار مهمات جهان منفجر مىگردد و آن ملت چنان به هلاکت مىرسند که هلاکت امتهای گذشته ناچیز شمرده مىشود.
جهان در آستانه انفجار
سخنانى که گفتم مبالغهآمیز نیست، زیرا تجهیزات جنگىای که اکنون در اروپا و امریکا و ژاپن براى جنگ آینده آماده میگردد، روشنفکرانشان را به وحشت انداخته است. آنان هرگاه نتایج جنگ آینده را تصور میکنند، وحشت و ترس بر دلشان غلبه میکند. «سرجل نیومان» (Neumann Segel) که قبلاً در ستاد ارتش امریکا عضویت داشته است، مقاله اى دربارۀ جنگ آینده نوشته، در ضمن آن مینویسد:
تلفات جنگ آینده اختصاصى به سپاهیان جنگى ندارد، بلکه آن جنگ به نابودى تمام ملتها میانجامد. حتى زنها و بچه ها نیز از آفتهای آن جنگ در امان نخواهند بود، زیرا عقول دانشمندان (Scientists) وظایف جنگى را از سپاهیان انسانى گرفته، به ترکیبات فیزیکى و آلات جنگى بىشعور تفویض کرده اند. آن سلاحهاى جنگى بىشعور، فرقى بین افراد جنگجو و غیرجنگجو نمىگذارد. اکنون دیگر دشمنان در میدانهاى جنگ یا قلعه ها به جنگ یکدیگر نمى روند، بلکه میدان جنگ به شهرها و روستاها کشیده شده است، زیرا طبق نظریات جدید، نیروى اصلى دشمن در سپاه نیست، بلکه در شهرهای آباد و بازارهاى تجارتى و کارخانه ها متمرکز است. پس اگر جنگى اتفاق افتاد، اماکن مذکور به وسیلۀ نیروی هوایى بمباران خواهد شد و با بمبهایی که حامل مواد منفجره و گازهاى سمّى و میکروبهاى مولد امراض میباشند، هزاران نفر از افراد انسان به هلاکت خواهند رسید.
اختراعات جنون آمیز
نوعی از این بمبها، بمب بزرگى است که « Lewisite Bomb» نامیده میشود. یکی از آنها براى ویرانکردن بزرگترین عمارتهای لندن کفایت مى کند. نوعی گاز مسموم کننده اى وجود دارد به نام «Creen Cross Csa» که خاصیتش این است که هرکس آن را استنشاق کند، مانند شخصى مىشود که در دریا غرق شده است. گاز دیگرى به نام «Yellow Cross» سمى همچون مار دارد که بویش به مشام هرکس برسد، مانند مارگزیده به خود مىپیچد تا هلاک گردد. دوازده نوع ازاینقبیل گازهاى نادیدنى وجود دارد که در ابتداى امر آثارشان احساس نمى شود، وقتى هم احساس شد، دیگر علاجپذیر نیست. نوعی گاز وجود دارد که وقتى به هواى جو رسید در آنجا پراکنده مىگردد و هر هواپیمایی که از آن محیط عبور کند، تمام مسافرینش نابینا میگردند. اهل تحقیق گفته اند که اگر به مقدار یکتن گاز معینى را در شهر پاریس بریزند تمام نفوسش در یک ساعت به هلاکت خواهند رسید. براى حمل این مقدار گاز بیش از صد عدد هواپیما لازم نیست.
اخیراً نوعی بمب الکتریکى آتشزا اختراع کرده اند که وزنش از یککیلوگرم تجاوز نمىکند، اما همین بمب کوچک، نیرو و قدرت سرسامآورى دارد. وقتى به چیزى برخورد کرد حرارتى تولید مىشود معادل سه هزار فارنهایت و حریقى ایجاد مىگردد که خاموشکردنش امکانپذیر نیست. حتى اگر آب بر آن ریخته شود مانند بنزین شعلهور مىگردد. هنوز علم فیزیک چیزى برضد آن اختراع نکرده است. در مورد مصرف این بمب چنین تصمیم گرفته اند که آن را در راههاى عمومى و پایتختهاى ممالک بریزند تا اینکه حریقش شعلهور گردد. وقتى مردم از این آتش فرار کردند، گازهاى سمى را بر سرشان بریزند تا هلاک گردند. نظر به همین اختراعات کشنده است که کارشناسان نظامى گفته اند: چند عدد هواپیماى محدود کافی است که بزرگترین پایتختهاى جهان را در مدت دو ساعت ویران سازد و صدها هزار نفوس را به طورى مسموم سازد که شب سالم به رختخواب بروند، ولى بامداد احدى از آنها سر از خواب برندارد و تمام حیوانات هلاک گردند و کشتزارها و باغها نابود و تمام آبهاى زمین مسموم شود. علوم تجربى هم تاکنون وسیلۀ جلوگیرى از این حملات مهلک را کشف نکرده است. چاره اى نیست جز اینکه نیروهاى دشمن در یک آن، به همدیگر حمله کنند و همه نابود گردند.
این، سخن کوتاهى بود دربارۀ سلاحهایی که در جنگ آینده به کار خواهد رفت. اگر تفصیل بیشترى احتیاج دارید، به کتاب نتیجه یک جنگ جهانى جدید چه خواهد بود[26] مراجعه فرمایید. کتاب مذکور را کنگرۀ سازمان ملل متحد که در ژنو تشکیل یافته بود، بعد از تحقیقات کامل، منتشر ساخت.
اگر شما آن کتاب را بخوانید، مى فهمید که تمدن غربى چگونه با دست خویش اسباب نابودى خود را فراهم مى سازد. اکنون حیاتشان در گرو اعلان جنگ جهانى است. پس هنگامی که بین دو دولت بزرگ جهان آتش جنگ شعلهور شد، بدانید که ساعت واژگونی تمدن غربى فرا رسیده است، زیرا هنگامی که دو دولت بزرگ دست به جنگ زدند، ناچار جنگ عالمگیر خواهد شد و نابودى نیز عمومى است. خدا مى فرماید:
فساد در خشکى و دریا به واسطۀ اعمال مردم ظاهر شده تا نتیجه بعضى کردار خودشان را بچشند. شاید از کردار خویش برگردند.[27]
حاکم آیندۀ جهان
خلاصه، نزدیک است موضوع قبضه کردن حکومت زمین تجدید گردد و ستمکاران از مقام خلافت زمینى سقوط نمایند و ملت دیگرى آن را تصاحب کند. شاید آن ملت از ملتهاى ضعیف امروز باشد. پس باید دید این انتخاب الهى در این دفعه به نام چه ملتى واقع خواهد شد.
گرچه ما وسیله اى در دست نداریم تا تشخیص دهیم چه ملتى در آینده حاکم زمین خواهد شد، این بخششى است از خدا به هرکس خواست عطا مى کند:
بگو: خدا مالکِ ملک است، به هرکس خواست مى دهد. و از هرکس خواست مى گیرد.[28]
اما دراینباره هم خدا سنت و روش معینى دارد که در کتاب خویش بیان کرده است. سنت خدا این است که هرگاه ملتى را به کیفر اعمال زشتشان ساقط کرد، ملتى را جایگزینشان مى گرداند که مثل ایشان سرکش و گناهکار نباشند.: «شما اگر اعراض کنید، افراد دیگرى را جایگزین شما میگرداند که مثل شما نباشند.»[29]
بنابراین، معلوم میشود که ملتهای مغلوب و ضعیفى که در عصر حاضر، در اعمال و رفتار خود از غربىها تقلید کنند و در عوض اینکه از خوبیهاى مختصر آنها استفاده نمایند، با حرص و ولع به سوى مفاسد و بدیهایشان مى گرایند؛ چنین ملتى در انقلاب آینده جهان بهره اى از غلبه و پیروزى نخواهند داشت و قدرت زمین به دستشان نخواهد افتاد.
[9]. آلعمران، آیۀ137.
[10]. آلعمران، آیۀ140.
[11]. احزاب، آیۀ62.
[12]. روم، آیۀ9.
[13]. هود، آیۀ116.
[14]. حج، آیۀ48.
[15]. حج، آیۀ47.
[16]. نمل، آیۀ50.
[17]. حج، آیۀ48.
[18]. نحل، آیۀ51.
[19]. اعراف، آیۀ133.
[20]. قصص، آیۀ40.
[21]. اعراف، آیۀ137.
[22]. جاثیه، آیۀ16.
[23]. یونس، آیۀ14.
[24]. بقره، آیهٔ61.
[25]. انعام، آیۀ65.
[26]. What Woode be the Charecterof a new World – War.
[27]. روم، آیۀ41.
[28]. آلعمران، آیۀ26.
[29]. محمد، آیۀ38.