نقش زینب در حادثه خونبار کربلا
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و علی آله الطّیبین الطّاهرین
موضوع صحبت ما درباره¬ی شخصیت حضرت زینب(س) است. شخصیت عبارت است از مجموعه¬ی صفات و عوارض وجودی شخص که به واسطه¬ی آن صفات و آن عوارض، این شخص، شخصیت مخصوصی در بین مردم پیدا می¬کند و از موقعیت خاصی برخوردار می-شود که آن را شخصیت شخص می¬گویند.
شخصیت یک زن گاهی به واسطه¬ی پدر است، گاهی به واسطه مادر است، گاهی به واسطه شوهر است، گاهی به واسطه فامیل، گاهی هم شخصیت زن به واسطه اموالی است که دارد مانند خانه¬اش، اتومبیلش، طلا و زر و زیورش، و سایر اموری که امور مادی این شخص است و به این اعتبار شخصیت به یک زن داده می¬شود.
گاهی هم شخصیت به واسطه فرزند است. می¬گویند فلان خانم، خانم فلان شخصیت است، پدرش کیست، شوهرش کیست، از چه فامیلی است. البته این امور همه امور عرضی است و نمی¬تواند شخصیت واقعی به یک زن بدهد. اگر پدر یک زن عبارت است از یک شخصیت بزرگی، شخصیت آن پدر به این زن سرایت نمی¬کند. در واقع چیزی به ذات فرد و چیزی به کمال این فرد اضافه نمی¬کند. ممکن است دختر پیغمبر باشد، ممکن است دختر یک شخصیت بزرگی باشد ولی در عین حال اگر لیاقت ذاتی نداشته باشد به واسطه پدر کسب شخصیت نمی¬کند. می¬بینیم که در قرآن درباره¬ی پسر حضرت نوح گفته می¬شود که « إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ؛ این فرزند تو، فرزند تو نیست برای اینکه این عمل غیرصالح است.»هود ایه/46
این¬ها یک امور اعتباری است. ثروت و مال و زر و زیور و شوهر و سایر عوارض شخصیت و کمال وجودی به یک انسان نمی¬دهد. گاهی هم هست که شخصیت به واسطه¬ی صفات و کمالات وجودی است. مانند اینکه شخصی علمی داشته باشد، شجاعت داشته باشد، زهد داشته باشد فداکارای و ایثار داشته باشد و امثال این صفات که از کمالات نفسانی و از صفات نفسانی یک انسان است. این¬ها هم شخصیت به انسان می¬دهد.
اگر گفتیم فلان کس دارای فلان شخصیت است به واسطه¬ی اینکه شخصیت علمی است، اهل تقوی است، اهل عبادت است، اهل ایثار و گذشت و فداکاری است؛ این¬ها اموری است که شخصیت به انسان می¬دهد و البته این¬ها از امور حقیقی هستند و حقیقت شخصیتی که به کسی داده می¬شود به واسطه¬ی همین¬ها است. برای اینکه از صفاتی است که از صفات و کمالات نفسانی است و زایل هم نمی¬شود و همیشه هم با انسان هست. از این جهان به جهان دیگر هم هست. کسی که علم دارد در این دنیا با او هست و با ذات و نفس خودش هم هست، به واسطه¬ی این¬ها کمالاتی پیدا می-کند، از این جهان هم رفت با او هست. تقوی هم همینطور است، ایثار و شجاعت هم همینطور است و کلیه صفات. این¬ها تفاوتشان با اولی¬ها در این است که آن¬ها شخصیت اعتباری است قابل زوال است، ارزش واقعی ندارد، گرچه در بین جوامع برای آن¬ها ارزش قائل باشند.
اما این قسم دوم، شخصیت حقیقی می¬دهد و این واقعیت با این شخص هست، گرچه هیچکس اعتنا نکند.
شخصیت حضرت زینب آیا چگونه است؟ آیا به واسطه این است که دختر علی است؟ آیا به واسطه این است که نوه¬ی پیغمبر است؟ آیا به واسطه این است که دختر زهرا است؟ یا به واسطه¬ی جهات دیگر؟
البته همه این¬ها هست، لیکن شخصیت عمده¬ی زینب به واسطه¬ی کمالات و صفات نفسانی آن بانوی گرامی است. از این جهت باید مقداری به شخصیت واقعی و نفسانی حضرت زینب بپردازیم. زندگی حضرت زینب در چند بخش خلاصه می¬شود: دوران ولادت و شیرخوارگی زینب، دوران کودکی و نوجوانی زینب، و بالاخره دوران ازدواج و شوهرداری و خانه داری زینب. مطلب دیگر صفات انسانی و کمالات که عبارت است از علم و تقوی و عبادت و فداکاری و ایثار زینب.
این¬ها یک مراحلی از زندگانی حضرت زینب است. علاوه بر این¬ها، زینب یک شخصیت ممتازی دارد که از این جهت از شخصیت¬های دیگر امتیازی پیدا می¬کند و آن در رابطه با حادثه کربلا است. در این رابطه هم «زینب در کربلا» باید صحبت شود که نقش زینب در کربلا چگونه بوده و چه بوده است و مسئله دیگر نقش زینب بعد از حادثه کربلا است. البته اگر ما بخواهیم همه احوال حضرت زینب را بررسی کنیم فرصت اقتضا نمیکند از این جهت ذیل زندگی زینب را بررسی می¬کنیم که گرچه دورانش خیلی زیاد نیست ولی بسیار پر ثمر و پر ارزش بوده است.
اما نقش زینب در کربلا: از بعضی نکات تاریخ استفاده می¬شود که زینب برای کربلا آماده شده بوده است و از قبل پیش بینی بوده و مسئولیت¬هایی برعهده داشته است، می¬خوانیم که روزی حضرت زینب نزد پدرش نشسته بود از تفسیر یکی از آیات قرآن سوال کرد، علی ابن ابیطالب جواب حضرت زینب را داد اما طوری مطلب را بیان کرد که مقداری در پرده سخن گفت و مطلبی که می¬فرمود در رابطه با حوادثی بود که برای زینب اتفاق می¬افتد. علی ابن ابیطالب سخن را زیر پرده و با اشاره فرمودند. زینب با قاطعیت تمام فرمودند: پدر! من می¬دانم لازم به اینکه شما شرح بدهید نیست، من می¬دانم، مادرم قبلاً به من گفته است. معلوم است که این حوادث از اول بوده است. بعضی نوشته¬اند هر کس که برای خواستگاری حضرت زینب می¬آمد خودش تن به ازدواج نمی¬داد و قبول نمی¬کرد. چندین نفر برای خواستگاری زینب آمدند و نه علی ابن ابیطالب پذیرفت و نه خود زینب. تا اینکه عبدالله بن جعفر برای تقاضای ازدواج آمد. اینطور نوشته¬اند که علی بن ابیطالب با زینب در میان گذاشت. بعد از صحبت به عبدالله گفتند که زینب حاضر به ازدواج هست مشروط به اینکه اگر برادرش حسین خواست مسافرت کند زینب آزاد باشد که با بردارش به سفر برود. عبدالله بن جعفر هم این مطلب را پذیرفت و از این جهت زینب به ازدواج عبدالله بن جعفر که یکی از شخصیت¬های بزرگوار اسلام بود در آمد. این مطلب قابل توجه است که زینب با اینکه شوهر دارد و چندین فرزند دختر و پسر دارد اما در حادثه¬ی کربلا شوهرش را رها می¬کند و خودش با چند نفر از فرزندانش به جانب کربلا و کوفه حرکت می¬کندو با اینکه شوهر دارد اما به طرف کوفه با برادرش حرکت می¬کند. معلوم است که حادثه خیلی عادی نیست، قبلاً زینب برای کربلا آماده شده بوده است. در تاریخ می¬خوانیم که وقتی امام حسین می¬خواست به طرف کوفه حرکت کند ابن عباس آمد و عرض کرد که یابن رسول الله از این سفر دست بردار، صلاح نیست و یک مقداری از وضع کوفیان صحبت کرد و تعریف نمود. امام حسین فرمودند که من به این سفر ماموریت دارم و باید به این سفر بروم.
عرض کرد: یا ابن رسول الله اگر ماموریت دارید پس این زن و بچه را همراه خود نبر.
امام حسین فرمود: ماموریت دارم آنها را هم دنبال خود ببرم.
ابن عباس می¬گویند در همین حالت صدای گریه¬ای به گوشم رسید، وقتی سر برگرداندم دیدم زینب دختر علی ابن ابیطالب است. می¬فرماید: ابن عباس تو داری سفارش می¬کنی که برادرم ما را بگذارد در مدینه و خودش تنها برود؟ مگر این امر امکان دارد! ما هرگز برادرمان را رها نمی¬کنیم. « نَحیی مَعَه و نَموت مَعَه؛ زندگی ما، مرگ ما باید با برادرم حسین باشد ما حسین را رها نمی¬کنیم.»
معلوم است که زینب برای این حوادث آمادگی داشته است. خود داستان کربلا، یک داستان عادی و معمولی نیست و وقتی که انسان قضایای کربلا را ملاحظه می¬کند و می¬بینید زینب در تمام حوادث کربلا، در همه¬ی صحنه¬ها حضور دارد. زینب در کربلا مسئولیت¬های مختلفی دارد. یک مسئولیتی دارد که در خود کربلا است. به عنوان دومین شخصیت این قافله و به عنوان بانوی بزرگ این قافله در همه صحنه¬ها حاضر است. در بسیاری از امور، ابا عبدالله با او مشورت می¬کند. زینب مراقب سپاهیان امام حسین است حتی درباره¬ی روز تاسوعا می¬خوانیم: عصر تاسوعا امام حسین کنار خیمه نشسته بود و سرش را به زانو گرفته بود و خواب سبکی او را برده بود یک وقت زینب متوجه شد لشگر دارد به طرف خیمه¬ها می¬آید. رفت نزدیک و عرض کرد: برادر مگر نمی¬بینی که لشگر به جانب خیمه¬ها هجوم آورده¬اند؟ زینب اینجا برادرش را متوجه می¬کند.
شب وقتی که امام حسین خودش، در خیمه خودش مشغول مناجات کردن است و اشعاری را می¬خواند می¬بینیم که فوری زینب در آنجا حاضر می¬شود. روز عاشورا که یک نیمروزی مجموع حوادث کربلا اتفاق افتاد یک نیم روز فوق العاده¬ای بوده است. از صبح تا مقداری از بعد از ظهر حوادث بسیار بزرگی اتفاق افتاده است، شهدای بسیاری در طول این چند ساعت به روی زمین افتاده¬اند و آن هم در بین دشمنان و یک عده زن و بچه. می¬بینیم که زینب در اینجا مسئولیت¬های مختلفی دارد. زینب باید در اینجا از بچه¬ها سرپرستی کند و بچه¬ها را نگهداری کند. امام حسین کشته¬ها و شهدا را یک به یک برمی¬داشت و می¬آورد در خیمه می-گذاشت. اولین کسی که بالین سر کشته¬ها می¬آمد زینب بود. زینب مراقب بود، مادر شهدا را دلداری و تسلیت می¬داد. بچه¬های یتیم را تسلیت می¬داد، مراقب بچه¬ها بود. می¬بینیم که وقتی کشته¬ی علی اکبر روی زمین می¬افتد و اباعبدالله بالین سرش حاضر می¬شود اول زنی که که بالین سر کشته¬ی علی اکبر می¬آید زینب است. می¬بینیم که وقتی امام حسین به میدان است، عبدالله می¬رود به جانب امام حسین و زینب است که او را برمی¬گرداند. می¬بینیم که وقتی امام حسین می¬خواهد به میدان برود، می¬آید لباس¬های خودش را از زینب می¬خواهد، یعنی از همسران خودش نمی¬خواهد، از زینب می¬خواهد. حتی آن وقتی که امام حسین آمده و فرزند شیرخوارش را می¬خواهد، می¬گوید: زینب خواهرم، « نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّى أُوَدِّعَهُ؛ فرزند کوچکم را بیاور تا با او وادع کنم.» با اینکه علی اصغر مادر داشته امام حسین از زینب می¬خواهد که فرزندش را بیاورد. در تمام این مراحل زینب در صحنه¬ها حضور دارد و متوجه حوادث کربلا است. می¬بینیم وقتی که خود امام حسین در قتلگاه روی زمین می¬افتد اول کسی که از خیمه¬ها بیرون می¬دود و به عمر سعد می¬گوید:
« اَیُقتَلُ اَبُوعبداللّه وَ انتَ تَنظُرُ اِلَیهِ؟؛ آیا ابوعبداللّه کشته میشود و تو تماشا میکنی؟» آن زینب است. زینب است که اول در قتلگاه برادر می¬رود. همه¬ی این حوادث را بانوی بزرگوار اسلام زینب است که می¬تواند تحمل کند و مسئولیت¬ها را انجام دهد. یک زن و این همه شجاعت و قدرت نفس. این همه شهید، از برادرانش گرفته، فرزندان برادرانش گرفته، حتی پسران و فرزندان خود زینب گرفته، همه¬ی این کشته¬ها را مراقبت کند، مواظبت می¬کند. بچه¬ها را مواظبت می¬کند، اگر بچه¬ها تشنه می-شوند مراقب تشنگی بچه¬ها است، مراقب همه¬ی جهات هست آن شخصیتی مثل زینب می¬تواند یک چنین نفس بزرگ و عظیمی داشته باشد که خودش را نبازد و در صحنه، همه جا حضور داشته باشد. در اینجا به خوبی وظیفه¬ی خود را انجام می¬دهد و تا آخرین مرحله در قتلگاه بالین سر برادرش می¬رود و در آنجا هم حضور به هم می¬رساند. تا اینجا قضایای کربلا تمام می¬شود. اما رسالت بزرگ زینب بعد از قتل و بعد از روز عاشورا و بعد از قتل امام حسین شروع می¬شود. در اینجا زینب سه وظیفه¬ی بزرگ بر عهده دارد، از یک طرف طبق وصیتی که امام حسین به وی کرده [فرمود که خواهرم در این کشور غریب و شهر غریب یک مشت بچه¬ها و زنهای داغدیده و یتیم هستند، این بچه¬های خرد و اطفال را من به تو می¬سپارم و این¬ها را به سلامتی به وطن برسان.] این یک مسئولیت بزرگی دارد که زینب باید انجام بدهد و این بعد از قتل و کشته شدن است و لذا می¬بینیم زینب در این مسئولیت به خوبی انجام وظیفه می¬کند. از بعد از ظهر روز عاشورا که سپاه دشمن به سوی خیمه¬های امام حسین(ع) برای غارت کردن خیمه¬ها حرکت می¬کنند، میبینیم زینب است که در همه جا مراقب و مواظب بچه هاست. اگر بچه ها را میخواهند بزنند زینب از آنها دفاع میکند. اگر گوشواره را از گوش دختر امام حسین(ع) می¬کشند و غش می¬کند و به زمین می¬افتد، آن کسی که سرش را از روی زمین بر می¬دارد و به دامن می¬گیرد آن زینب است. اگر می¬خواهند لباس اهل بیت را غارت کنند آن زینب است که می¬آید و می¬گوید ما لباس¬ها را می¬دهیم و دست از ما بردارید و همه¬ی لباس¬ها را جمع می¬کند و تحویل دشمن می-دهد و اگر بچه¬های امام حسین هر کدام به یک گوشه¬ای در آن روز از ترس دشمن فرار می¬کنند آن زینب است که این¬ها را جمع آوری می¬کند و نگهداری می¬کند. شب یازدهم عاشورا، زینب بود که بچه¬های امام حسین را که مثل کبوترها و جوجه¬ها به این طرف و آن طرف بیابان فرار کرده بودند؛ [زینب آن شب تار] همه¬ی این بچه¬ها را در یک خیمه جمع آوری کرد و از این بچه¬ها مراقبت کرد و روز بعد هم [روز یازدهم] که به طرف کوفه حرکت کردند باز زینب کمال مراقبت را از بچه¬ها انجام می¬داد و در طول سفر تا همه جا در مجلس ابن زیاد، در مجلس یزید، در بین راه، بچه¬ها را مراقب بود که آبشان دیر نشود، غذای آن¬ها برسد، کسی آنها را اذیت نکند، اگر بچه¬ای از کجاوه می¬افتاد زینب بایست برود و این بچه¬ها را جمع کند و بیاورد.
می¬بینیم زینب(س) در همه جا هست حتی در مجلس یزید است که یکی از حاضرین چشمش به دختر کوچک امام حسین – فاطمه – می¬افتد به یزید می¬گوید که «یا أمیر هَبنی هذه الجاریة این جاریَه؛ و این دختر کوچک را به من ببخش» و این دختر کوچک وقتی که این مطلب را می¬شنود روی دامن عمه¬اش می-افتد و زینب او را بغل می¬گیرد و می¬گوید: ای مرد، ساکت باش، این امر شدنی نیست و با یزید مهاجّه می¬کند و استدلال نمی¬کند و زینب با پرخاش در جواب یزید که گفت من مالک شما هستم و مالک این بچه هستم. گفت یزید تو نمی¬توانی این کار را بکنی تو اگر این کار را بکنی باید از دین ما خارج شوی چنین قدرتی را نداری، این¬ها اولاد پیغمبرند و آنکه از بچه¬های حسین در تمام مراحل طول سفر دفاع و مواظبت می¬کند آن زینب است. این یک مسئولیت که به خوبی انجام داد و به طور اجمال اشاره شد. مسئولیت دیگری که زینب داشت این بود که امام حسین در کربلا سفارش امام بیمار را به زینب کرد و معلوم بود که امام بعد از امام حسین امام سجاد – فرزندش – است. اما در آن روز شدیداً بیمار بود و مصلحت خدا بود که حفظ جان او انجام بگیرد و باقی و سالم بماند.
اما امام سجاد نمی-توانست وصایای امام حسین را تحمل کند. لذا امام حسین به خواهرش زینب وصیت کرد و ودائع امامت را به زینب سپرد. علوم و اسراری را در اختیار زینب قرار داد و فرمودند زینبم از فرزندم حفاظت کن و او را به سلامتی به مدینه برسان و بعد از آن این مطالبی را که در اختیارت می¬گذارم در اختیار او بگذار و زینب هم همین کار را کرد. کمال مراقبت را از امام سجاد به عمل آورد. روز عاشورا وقتی لشگر به خیام حسین رفتند و خواستند که امام سجاد را به قتل برسانند زینب بود که روی بدن امام سجاد افتاد و فرمود من را بکشید و این بیمار را نکشید و بیمار را نجات داد و آن وقتی که خیمه¬های حسین را آتش زدند و بچه¬ها همه جا فرار کردند آن زینب بود که آمد بدن امام بیمار را از خیمه¬ی نیم سوخته بیرون برد تا او را از دست دشمن نجات دهد و همین زینب بود که وقتی به قتلگاه رسیدند امام سجاد حالش دگرگون بود و نمی¬توانست این مصیبت را تحمل کند، حضرت زینب رسید و فرمود که فرزند برادر، چرا ناراحتی، غم و غصه نخور، بالاخره شهادت که ارثی ماست و پدران، همه رفتند و باکی هم نداریم و اگر هم برای این کشته¬هایی که روی زمین افتاده¬اند ناراحتی، به هر حال مسلمان¬ها می¬آیند و شیعیان ما و دوستان ما می¬آیند و این کشته¬ها را دفن می¬کنند و همین¬جا قبر و بارگاه و قبّه¬ای می¬شود که مردم از همه جا برای زیارت آن می¬آیند. ناراحت نباش. در تمام این مراحل، این زینب بود که می¬توانست این کار را انجام دهد. از این مرحله که بالاتر می-رویم می¬بینیم باز در همه¬جا، در کوفه، شام و همه جا دفاعی از امام سجاد کرد و امام سجاد را به خوبی به وطن رسانید. مطلب مهمتر، مسئولیت بزرگتری که به عهده حضرت زینب بود این بود که از خون این شهدا پاسداری کند و نگذارد خون شهدا پایمال شود. یزید با کشتن امام حسین فکر میکرد که حکومت را برای همیشه برای خاندان اموی دائم و مستقر کرده است. چون خاندان اموی بزرگترین دشمن و رقیب را در برابر خودشان خانواده پیغمبر و اهل بیت میدیدند. اینها بودند که مزاحم حکومت ستمکار یزید و امثال یزید بودند. یزید تصمیم گرفته بود که به واسطه حادثه کربلا و کشتن امام حسین، برای همیشه جلوی قیامها و نهضتها را بگیرد و حکومت خاندان خودشان را مستقر و مدام و باقی بکند. لذا میبینیم در کربلا نه تنها امام حسین را میکشند، برادران امام حسین و همه جوانان او را میکشند، فرزندان امام حسن را، قاسم و بقیه برادرانش را به قتل میرسانند، علی اکبر و حسین را میکشند وحتی علی اصغر طفل شیر خوار حسین را هم به قتل می رسانند. برای اینکه اصولا تصمیم دارد خانواده پیغمبر و اهل بیت را ریشه کن و قتل عام کند،آن هم کشتنی که به واسطه آن اینجور معرفی کرده که اینها خارج بر حکومت هستند و قتل اینها جایز، بلکه واجب است. تجویز قتل آنها را از بعضی علمای درباری هم گرفته و به این وسیله امام حسین را می کشد و او را جایز القتل و واجب القتل می داند. به این صورت کار را انجام داده است. بسیاری از مردم نمی دانستند کسی که کشته شده کیست، چون خبر نداشتند که این پسر پیغمبر است که در کربلا به قتل رسید، عمال حکومت میگفتند او بر یزید خروج کرده است، از این جهت باید کشته میشد. رسالت بزرگی که زینب داشت این بود که اولا بعد از قتل در این سفر مقتولین شهدا را معرفی کند و بگوید اینها پسران پیغمبر هستند، اینها واجب القتل و جایز القتل نیستند. اینها کاری نداشتند، اینها خروج نکردند، اینها برای اسلام قیام کردند، اینها جوری نبودند که طاغی و یاغی باشند. از یک طرف باید اینها را معرفی کند و از طرف دیگر باید جباری و ستمکاری دستگاه یزید را معرفی کند. این وظیفه سنگین را زینب بر عهده داشت. اگر زینب ساکت می شد و حرفی نمی زد، دستگاه تدریجا معرفی می کرد که اینها کسانی بودند که طاغی و یاغی و مفسد بودند و از این جهت به قتل رسیدند. می¬بینیم زینب شروع به افشاگری و روشن کردن افکار مردم می¬کند. بعد از حادثه¬ی کربلا یعنی بعد از ظهر عاشورا زینب شروع می¬کند. زینب ابتدا وقتی وارد قتلگاه می¬شود همانجا شروع می¬کند زینب ابتدا بدن برادر را روی دست و رو به سوی مدینه برمی¬دارد و می¬گوید السّلام علیک یا جدّاه یا رسول الله، سلام من بر تو ای رسول خدا، این حسین تو است که به خاک و خون خفته است و بدین وسیله اینقدر گریه می¬کند که همه¬ی آن کسانی که اطراف قتلگاه بودند گریه می¬کنند. حتی عمر سعد هم دستمال به دستش می¬گیرد و برای آن¬ها گریه می¬کند. در آنجا معرفی می¬کند و می¬گوید مردم شما اشتباه می¬کنید شما که این حسین را کشتید نمی¬شناختید. این حسین پسر پیغمبر است. از همانجا زینب شروع می-کند، روز یازدهم اهل بیت را به اتفاق زینب به کوفه می¬آورند، ابتداً مردم کوفه زینب و اهل بیت را خوب نمی¬شناختند کم کم شناختند و صدای گریه از زن و مرد کوفه بلند شد، در همان حال بود که زینب به مردم اشاره کرد که مردم ساکت شوید، مردم ساکت شدند زینب شروع به خواندن خطبه کرد، چنان خطبه غرّائی که مردم یک دفعه پنداشتند صدای علی بن ابیطالب می¬آید چون مردم کوفه پای سخنرانی علی ابن ابیطالب بارها نشسته بودند، برگشتند دیدند زینب دختر امیر المومین است که دارد صحبت می¬کند. مردم کوفه هم با زینب کم و بیش آشنا بودند به این جهت که او مدتی در همین کوفه زندگی می¬کرد. در اینجا بود که زینب آن خطبه¬ی غرّا را می¬خواند و می¬گوید این اهل کوفه ای مردم مکار و حیله گر، شما گریه می-کنید، گریه شما هرگز آرام نشود و ناله¬ی شما هرگز ساکت نشود. مَثل شما، مَثَل زنی است که رشته¬های خود را بعد از اینکه رشت و بافت پنبه می¬کند، بسیار گناه بزرگی را مرتکب شدید. ای مردم آری فراوان گریه کنید و کم بخندید. شما عار این حادثه را به خود خریدید و ننگ آن را به دامن گرفتید و شما هرگز نمی¬توانید این لکه¬ی ننگ را از دامنتان بزدائید. شما کی می¬توانید این لکه¬ی ننگ را برطرف کنید. شما کی می¬توانید قتل پسر پیغمبر را توجیه کنید، پسر پیغمبر با آن مقامی که، از جوانان اهل بهشت است. همچنین می¬فرماید: ای مردم، بد توشه¬ای برای سفر آخرت خودتان فرستادید. بدترین وزر را بر گردن خود گرفتید. بعد می¬فرماید: مرگ بر شما، هلاکت بر شما و خواری و ذلت برشما، به علاوه می¬فرماید: ای مردم آیا می¬دانید چگونه جگر پیغمبر را پاره کردید، چه عهدی را شکستید، شما آیا می¬دانید چه خانواده و چه نساء محترم و بانوانی را در بین مردم ظاهر کردید و چه حرمتی را از پیغمبر هتک کردید، چه خونی را ریختید و چه کار زشت و قبیحی را انجام دادید. خطبه¬¬ی زینب که خطبه¬ی بسیار مفصلی است وقتی خوانده شد، آن چنان در روح مردم اثر کرد که صدای گریه و شیون از زن و مرد کوفه بلند شد. گیسوان خودشان را می-کندند، به سر و سینه¬ی خودشان می¬زدند و می-گفتند: دیدید چه کردید، دیدید چه خطای بزرگی مرتکب شدیم، شهر کوفه را حضرت زینب به واسطه آن خطبه¬ی غرّائی که خواند آن چنان منقلب و دگرگون کرد که شاید در تاریخ کمتر روزی مثل آن روز برای شهر کوفه اتفاق افتاده باشد. زینب و اهل بیت را وارد بر مجلس ابن زیاد کردند، ابن زیاد با آن قدرت نشسته و قدرت نمایی می¬کند و تصمیم دارد خودش را بزرگ معرفی کند و بگوید من کسی هستم که توانستم یک چنین حادثه¬ی بزرگی را انجام دهم و پیروز باشم. او مغرور پیروزی است.
اهل بیت را به مجلس ابن زیاد وارد می¬کنند. زینب در مجلس ابن زیاد که می¬آید خطبه¬ای می-خواند که آن خطبه هم مفصل و جالب است و مطالبی در آنجا دارد که از جمله ابن زیاد به زینب گفت:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَحَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ وَ أَكْذَبَ أُحْدُوثَتَكُمْ؛ زینب حمد خدایی را که شما را رسوا کرد و شما را کشت و دروغ شما را ظاهر کرد.» در اینجا زینب با کمال قدرت و بدون اینکه خودش را در آن مجلس ببازد فرمود: « الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ ص وَ طَهَّرَنَا مِنَ الرِّجْسِ تَطْهِيراً؛ حمد خدایی را که ما را با پیغمبرش گرامی داشت و ما را از گناه و آلودگی تطهیر کرد.» ابن زیاد، ما مفتضح نشدیم، « إِنَّمَا يَفْتَضِحُ الْفَاسِقُ وَ يَكْذِبُ الْفَاجِرُ...؛ شخص فاسق رسوا و مفتضح می¬شود و فاجر دروغ می¬گوید» « وَ هُوَ غَيْرُنَا؛ ابن زیاد ما آن نیستیم، ما فاجر نیستیم، آن غیر ما است» در اینجا ابن زیاد گفت که چگونه دیدی خدا با برادرت چگونه رفتار کرد. زینب فرمود: « مَا رَأَيْتُ إِلَّاجَمِيلًا؛ من غیر از خوبی از خدا ندیدم» « هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ؛ این¬ها یک جمعیتی بودند که خداوند شهادت را برایشان مقدر کرده بود و به جایگاه خودشان رفتند».
« وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ؛ و بزودی بین تو آنها خدا جمع می¬کند.» در آنجا باید مصاحبه کنید و آنجا از شما انتقام می¬گیرند.
تو نزد خدا یک موقف سنگینی داری و باید حساب پس بدهی، آماده باش، آماده¬ی جواب باش و اَنّی لک به. و چگونه می¬توانی جواب بدهی. فانظر لمن الفلح يومئذ ثكلتك امك يا ابن مرجانة. در آن روز خواهی فهمید که موفقیت و پیروزی با کیست، تو خیال نکن در اینجا که این کار را انجام دادی و قدرت نمایی کردی، موفقیت و پیروزی پیدا کردی، تو موفقیت و پیروزی به دست نیاوردی، بلکه در آنجا [روز حساب] ظاهر می¬شود که چگونه بود. آنچنان زینب مجلس و کوفه را منقلب کرد که می-نویسند: مادر ابن زیاد آمد و به پسرش گفت یا لعین أقتلت ابن بنت رسول الله، آیا تو پسر پیغمبر را کشتی؟ تو دیگر رستگار نخواهی شد.
مادر ابن زیاد بر علیه خودش شروع به صحبت کرد. آنچنان زینب جو را به نفع حوادث کربلا و به نفع برادرش تغییر داد که خود مردم برعلیه ابن زیاد شروع به صحبت کردند. آنچنان که دیگر ابن زیاد ناچار شد اهل بیت حسین و زینب را به زندان افکند تا دیگر کسی با آنها تماس نگیرد. حادثه را در اینجا زینب به خوبی انجام داد و با موفقیت و پیروزی کار خودش را به انجام رساند. زینب و اهل بیت را به شام بردند. در شام هم زینب با موفقیت کامل در مجلس یزید چندین سخنرانی مفصل کرد. اول که اهل بیت را وارد شام کردند، شام شهری بود که آن را زینت کرده بودند و جشن و چراغانی نموده بودند و خوشحال بودند که این¬ها کشته شده بودند. اما زینب به واسطه آن سخنرانی¬ها که در مجلس یزید کرد، آنچنان جو را تغییر داد که نوشته¬اند در خود مجلس یزید، زن یزید از اندرون بیرون آمده و با سختی و توبیخ به شوهرش گفت آیا تو پسر پیغمبر را کشته¬ای و اهل بیت حسین را به حالت اسیری اینجا آورده¬ای؟ اول معترض به یزید، خود همسرش شد و اعتراضات از کسانی که در مجلس بودند شروع شد. حتی سفیر روم اعتراض کرد که یزید تو این کار را کرده¬ای، پسر پیغمبرتان را کشته ای؟ ایا این چه دینی است که شما دارید پسر پیغمبرتان را به این زودی به قتل رسانیده-اید و یک چنین گناه بزرگی را مرتکب شده¬ای. زینب آن چنان جو شهر شام را به نفع امام حسین و به نفع شهدا تغییر داد که یزید ناراحت شد و مشکلات از هر طرف به یزید هجوم آورد. آنچنان که ناچار شده امام سجاد و زینب را خواست و گفت که از من یک خواهشی بکنید، من نمی¬خواستم حسین کشته شود، خدا لعنت کند ابن مرجانه را که او بود که تخم دشمنی مرا در دل مردم کاشت. شما یک خواهشی از من بکنید.
در آنجا هم خواهشی که زینب کرد این بود که فرمودند من دو خواهش دارم، یکی اینکه اجازه دهی من در شهر شام مجلسی بر پا کنم. بعضی می¬نویسند در خود خانه¬ی یزید مجلس عزایی برای امام حسین بر پا کرد. [هفت روز یا سه روز] سر امام حسین را حاضر کردند و آنچنان زنان شام در حالی که زینب برای آنها سخنرانی می¬کرد و حوادث را می¬گفت، زار زار گریه کردند که شهر شام یکپارچه گریه و ناله شد. آنچنان جو تغییر کرد که حتی خواستند اهل بیت را از شهر شام بیرون ببرند. همین شهر شام که قبلاً جشن گرفته بودند همه شروع به عزاداری و نصب پرچم سیاه و پوشیدن لباس¬های سیاه کردند و اهل بیت نرفتند. زینب این مرحله را هم به خوبی انجام داد. باز از اینجا حرکت کرد، باز به کوفه آمد و به کربلا رفت و در بین راه سخنرانی کرد. از آنجا به مدینه آمد. در مدینه، باز هم بر علیه دستگاه خلافت افشاگری کرد، آنچنان که می¬نویسند: زینب بعد از اینکه آمد در مدینه مدت چندانی در مدینه نبود. برای اینکه آنقدر صحبت و سخنرانی می-کرد که والی مدینه به یزید نوشت که یزید: اگر علاقه¬ای به مدینه داری به فریاد مدینه برس برای اینکه زینب اینقدر صحبت می¬کند و آرام نمی¬نشیند که ما نمی¬توانیم شهر را آرام کنیم. به حدی که ناچارا دستور داد که زینب از شهر مدینه بیرون برود. زینب مدت کمی در مدینه بود و ناچار شد بیرون رود. اختلاف است که آیا به طرف شام حرکت کرده یا به طرف مصر. به هر حال بیشتر به نظر می¬آید که زینب به طرف شام حرکت کرده باشد. یزید دستور داد که بیاید اینجا زیر نظر خود باشد. لذا به شهر شام آمد و آنجا هم باز مشغول صحبت و سخنرانی بود. زینب جمعاً بعد از حادثه کربلا در حدود یکسال و نیم بیشتر زنده نبود ولی در این یکسال و نیم آنچنان سخنرانی کرد و صحبت نمود که برای دستگاه خلافت بنی امیه افشاگری کرد و آنچنان جو را برعلیه آنان تحریک کرد که طولی نکشید که خود حضرت زینب در سال 62 هجری وفات کرد. اما هنوز سال 66 هجری نشده بود که همین قتله¬ی کربلا اکثراً کشته شدند.
تقریباً سال 66 هجری بود که نهضت توابین شروع شد. همین عمر سعد کشته شد، ابن زیاد کشته شد، بعضی را به انواع بلاها مبتلا کردند، در اثر همان خطبه خوانی¬ها و صحبت-های زینب بود. زینب نگذاشت حتی یک روز خوش بر یزید و ابن زیاد بگذرد. از همان روز اولی که وارد قصر یزید شد وضع یزید را منقلب کرد. آنچنان کرد که غم و غصه دامن یزید را گرفت. یزید روز خوش نداشت و حدود سه سال و چند ماه که از حادثه¬ی کربلا گذشت به هلاکت رسید. او از بس که ناراحتی کشید دق کرد و به هلاکت رسید. زینب نگذاشت حتی یک لحظه آب خوش و لذت پیروزی را ابن زیاد و یزید درک کنند. عرصه¬ی شام، کوفه و همه¬ی کشورهای اسلامی را بر اینها تنگ کرد. آنچنان که بعد از حوادث کربلا طولی نکشید که حکومت بنی امیه سقوط کرد و قیام¬های زیادی بعد از آن به عنوان خونخواهی حسین برپا شد. در خاتمه این مصیبت بزرگ را به رهبر کبیر انقلاب و به خانواده¬ی شهدای عزیز اسلام و به همه¬ی بانوان شهید پرور ایران تسلیت می¬گوییم و استمداد از روح آن بانوی بزرگ می¬کنم که خدا صبر و عظمت و وسعت روحی به بازماندگان شهدای عزیز اسلام عطا بفرماید.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
ابراهیم امینی