پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

كتابهاى عامه وخصوصيات مهدی

کتابهاى عامه وخصوصیات مهدی

جلسه پس از چند دقیقه صحبت هاى معمولى ویک پذیرائى مختصر رسمیت یافت وآقاى فهیمى سؤال خود را اینطور مطرح کرد:

وجود مهدى موعود در احادیث شیعه شخصیت ممتاز وروشنى دارد، لیکن در اخبار اهل سنت به طور ابهام واجمال ذکر شده است. مثلاً داستان غیبت آن حضرت که در اکثر احادیث شما دیده مىشود واصولاً از خصائص وعلائم مسلم او شمرده شده، دراحادیث ما هیچ خبرى از آن نیست وبه کلى مسکوت مانده است. مهدى موعود، در احادیث شما به نامهاى دیگرى از قبیل قائم وصاحب الامر نیز نامیده شده لیکن در احادیث ما نام دیگرى به جز مهدى بر او اطلاق نشده است. مخصوصاً قائم که اصلاً در احادیث ما وجود ندارد.آیا این مطلب در نظر شما یک امر عادى است وتولید اشکال نمى کند؟

هوشیار: ظاهراً علت قضیه این باشد که موضوع مهدویت، در عصر خلفاى بنى امیه وبنى عباس یک جنبه کاملاً سیاسى پیدا کرده بود، به طوریکه نقل وضبط احادیث مربوط به مهدى موعود آنهم با علائم ومشخصاتش، مخصوصاً موضوع غیبت وقیام، کاملاً آزاد نبوده است. خلفاى عصر، نسبت به جمع وتدوین احادیث، مخصوصاً داستان غایب شدن مهدى وقیام او کاملاً حساسیت داشتند. بطورى که مى توان حدس زد حتى نسبت به الفاظ غیبت وقیام وخروج هم حساس بوده اند.

شما نیز، اگر به تاریخ مراجعه کنید واوضاع بحرانى وحوادث سیاسى عصر خلافت بنى امیه وبنى عباس را در نظر مجسم سازید حدس مرا تأیید خواهید کرد.

ما نمى توانیم در این وقت کم ومجال کوتاه، حوادث ووقایع مهم وشایان توجه آن اعصار را بررسى کنیم. لیکن براى اثبات مقصد ناچاریم به دو مطلب اشاره نماییم:

مطلب اول: داستان مهدویت چون ریشه عمیق دینى داشت وخود پیغمبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) خبرداده بود که در زمانى که کفرو بى دینى شایع شود وظلم وستم فراوان گردد مهدى موعود قیام مى کند واوضاع آشفته جهان را اصلاح مى نماید، به همین جهت مسلمانان همواره آن موضوع را به عنوان یک تکیه گاه نیرومند وحادثه مهم تسلى بخش مى شناختند وهمیشه در انتظار وقوعش بودند. مخصوصاً در مواقع بحرانى وطغیان ظلم وستم که از همه جا مأیوس مى شدندعقیده مزبور زنده وشایع تر مى شد واصلاح طلبان وگاهى هم سودجویان از آن بهره بردارى مى کردند.

نخستین کسى که خواست از عقیده مهدویت که ریشه مذهبى داشت استفاده کند مختاربود. بعد از حادثه جانسوز کربلا مختار قصد داشت از قاتلین کربلا انتقام گیرد وحکومت آنان را منقرض سازد لیکن دید بنى هاشم وشیعیان از قبضه نمودن خلافت اسلامى مأیوسند. چاره را در آن دید که ازعقیده مهدویت استفاده کند وبه وسیله احیاى آن فکر، ملت را امیدوار سازد. چون محمدبن حنفیه همنام وهم کنیه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) بود یعنى یکى از علائم مهدى در او وجود داشت، مختار از این فرصت استفاده کرد، محمد را به عنوان مهدى موعود وخودش را وزیر وفرستاده او معرفى نمود. به مردم گفت: محمدبن حنفیه همان مهدى موعود اسلام است. در این زمان که ظلم وستم به انتها رسیده وحسین بن علی(علیه السلام) وجوانان واصحابش با لب تشنه در کربلا شهید شده اند، قصد نهضت دارد تا از قاتلان کربلا انتقام گیرد وجهان فاسد را اصلاح کند، منهم از جانب او وزیر ومأمور هستم. مختار به این وسیله نهضتى برپاساخت وگروهى از قاتلین را به قتل رسانید در واقع این اولین نهضتى بود که بدین عنوان برپا شد ودر مقابل دستگاه خلافت قیام کرد.

دومین کسى که خواست ازعقیده مهدویت بهره بردارى کند ابومسلم خراسانى بود. ابومسلم نهضت وسیع ودامنه دارى را در خراسان برپا ساخت، به عنوان خونخواهى امام حسین(علیه السلام) وجوانان ویارانش که در حادثه جانسوز کربلا کشته شده بودند وخونخواهى زیدبن على بن حسین که در زمان هشام بن عبدالملک با وضع فجیعى کشته شده بود وخونخواهى یحیى بن زید که در زمان خلافت ولید به قتل رسیده بود، در مقابل دستگاه ستمکار خلافت بنى امیه قیام کرد. گروهى از مردم، خود ابو مسلم را مهدى موعود مى پنداشتند، وگروهى دیگر، او را به عنوان مقدمهظهور واز علائم مهدى مى دانستند که با پرچمهاى سیاه از جانب خراسان مى آید. در این پیکار عمومى علویین وبنى عباس وسایر مسلمانان دریک صف قرار داشتند. دست به دست هم دادند وبا اتحاد کامل، دودمان بنى امیه وعمالشان را از مسند خلافت اسلامى کنار زدند.

این نهضت ریشه دار گرچه به عنوان گرفتن حق مغصوب خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) وخونخواهى مقتولین بى گناه علویین برپاشد، بعضى از رؤساى انقلاب هم شاید تصمیم داشتند که خلافت را به علویین تحویل بدهند لیکن بنى عباس وعمالشان در این میانه با یک زرنگى فوق العاده ونیرنگ جالبى نهضت را ازمسیر حقیقى منحرف ساختند، حکومت علویین را که تا آستانه خانه آنان آمده بود قبضه نمودند، خودشان را به عنوان اهل بیت پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) قالب زدند ودر مسند خلافت اسلامى قرار گرفتند.

در این نهضت بزرگ ملت پیروز شد وتوانست دست خلفا ستمکاربنى امیه را از خلافت اسلامى کوتاه کند. مردم خوشنود بودند که شر خلفا ظالم اموى را از سرخودشان کوتاه کرده اند، به علاوه حق را به حقدار رسانده اند وخلافت اسلامى را به خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) برگردانده اند. علویین اقلاً از ظلم وستم دودمان اموى راحت شدند. افراد ملت از این پیروزى شادمان بودند وبراى اصلاح اوضاع عمومى کشور وپیشرفت وترقى اسلام وبهبودى حال خودشان خواب هاى طلایى مى دیدند وبهمدیگر نویدها مى دادند. لیکن چندى نپایید که از خواب خوش بیدار شدند. دیدند اوضاع چندان تفاوتى نکرده وحکومت  بنى عباس نیز با حکومت بنى امیه از یک قماش است. همه اش ریاست خواهى وخوشگذرانى وحیف ومیل اموال عمومى است واز عدل وداد واصلاحات واجراى احکام الهى خبرى نیست. کم کم افراد از خواب بیدار مى شدند وبه اشتباهات گذشته ونیرنگ بنى عباس پى مى بردند.

سادات علوى نیز دیدند رفتار بنى عباس نسبت به آنان ونسبت به اسلام ومسلمانان چندان تفاوتى با رفتار بنى امیه ندارد. چاره اى نبود جز اینکه مبارزه را ازنو شروع کنند وبا خلفاى بنى عباس نیز بجنگند. بهترین افرادى که ممکن بود به وسیله آنان نهضتى بر پا ساخت اولاد على وفاطمه(علیه السلام) بود. زیرا اولاً در میان آنان افراد شایسته وپاکدامن وفداکار ودانشمند پیدا مى شدند که براى خلافت از همه کس سزاوارتر بودند، ثانیاً فرزندان حقیقى پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند واز جهت انتساب به آنجناب محبوبیت داشتند. ثالثا ًجنبه مظلومیت داشتند وحقوق مشروعشان، پایمال شده بود. توده ملت تدریجاً به سوى خاندان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) متوجه مى شدند. هرچه ظلم وستم ودیکتاتورى خلفاى بنى عباس زیادتر مى شد به همان مقدار برمحبوبیت اهل بیت افزوده مى شد وآنان را به مبارزه با بیدادگرى وشورش علیه دستگاه تشویق وتحریک مى نمود. نهضت ملت وقیام علویین شروع شد. گاهگاهى اطراف یکى از آنان را مى گرفتند ونهضت وغوغایى برپا مى کردند. گاهى هم صلاح مى دیدند که از عقیده مهدویت که از زمان پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) باقى مانده ودر مغز مسلمانان نفوذ نموده بود بهره بردارى نمایند ورهبر انقلاب را مهدى موعود معرفى نمایند. در اینجا بود که دستگاه خلافت بنى عباس، بارقیبان سرسخت ودلیر ودانشمند ومحبوبى مواجه شد. خلفاى بنى عباس سادات علوى را به خوبى میشناختند، از لیاقت ذاتى وفداکارى وآبروى ملى وشرافت خانوادگى آنان باخبر بودند، به علاوه از بشارتهایى که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) درباره مهدى موعود داده بود اطلاع داشتند. مى دانستند که بر طبق اخبارى که از پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) رسیده، مهدى موعود که یکى از فرزندان زهرا(علیه السلام) است عاقبت قیام مى کند وبا ستمکاران مبارزه خواهد نمود وپیروزى او را هم حتمى مى دانستند. از داستان مهدى ومقدار تأثیر ونفوذ معنوى این عقیده درمردم با خبر بودند. بدین جهت مى توان گفت که: بزرگترین خطرى که متوجه دستگاه خلافت بنى عباس مى شد از ناحیه همان سادات علوى بود. همانها بودند که آسایش روانى وخواب خوش را از خلفا وعمالشان سلب نموده بودند. البته خلفا هم کمال سعى وجدیت را به خرج مى دادند که مردم را از دورعلویین پراکنده سازند واز هرگونه تجمع ونهضت وقیامى مانع شوند. مخصوصاً درباره افراد بنام وسرشناس علویین کمال مراقبت را به خرج مى دادند. یعقوبى مى نویسد: موسى هادى در جستجو ودستگیرى طالبین بسیار کوشش مى کرد.آنان را در ترس ووحشت قرار داده بود. به  تمام شهرستانها بخشنامه فرستاد که در هر کجا فردى از طالبین پیدا شد دستگیرش کنید وبسوى من روانه اش سازید.(1)

ابوالفرج مى نویسد: وقتى منصور به خلافت رسید تمام همش این بود که محمد بن عبدالله بن حسن را دستگیر کند وازاو ومقصدش اطلاعى به دست آورد.(2)

 

غیبت علویین

 

یکى از موضوعات، بسیار حساس وقابل توجه آن اعصار، غیبت بعض سادات علوى بود. هر یک از آنان که شایستگى ذاتى ولیاقت رهبرى داشت فوراً مورد توجه توده ملت قرار مى گرفت ودلها به سویش متوجه مى شد. مخصوصاً اگر یکى از آثار وعلائم مهدى موعود در او موجود بود. از طرف دیگر، به مجرد اینکه فردى مورد توجه ملت واقع مى شد، بیم وهراس هم دستگاه خلافت را فرا مى گرفت ومأموران سرى وعلنى آنان به فعالیت ومراقبت مى پرداختند. لذا براى حفظ جانش ناچار مى شد، از نظر دستگاه مخفى شود یعنى در حالت غیبت وخفا زندگى کند. گروهى از سادات علوى مدتى از عمرشان را در حالت خفا وغیبت بسربردند.از باب نمونه، چند مورد را که ابوالفرج در کتاب(مقاتل الطالبین) آورده است، نقل مى کنیم:

محمدبن عبدالله بن حسن وبرادرش ابراهیم، در زمان خلافت منصور عباسی، در حال خفا وپنهانى زندگی مى کردند. منصور هم سعى وکوشش زیادى به عمل مى آورد که آنان را دستگیر کند. بدین جهت گروهى از بنى هاشم را بازداشت وزندانى کرد ومحمد را ازآنان مطالبه نمود وآن زندانیا ن بى گناه در گوشه زندان با انواع شکنجه وزجرجان دادند.(3)

عیسى بن زید در زمان خلافت منصور متوارى ومخفى بود. منصورهرچه کوشش کرد اورا دستگیر کند نتوانست. بعد از منصور پسرش مهدى نیز براى دستگیرى او جدیت کرد ولى موفق نشد.(4)

محمدبن قاسم علوى در زمان خلافت معتصم والواثق متوارى واز نظر دستگاه غایب بود. در زمان متوکل دستگیر شد ودر زندان او جان داد.(5)

یحیى بن عبدالله بن حسن، در زمان خلافت رشید مخفى وغایب شد. اما سرانجام جاسوسان رشید، او را پیدا نمودند. ابتدا امانش دادند ولى بعد دستگیر وزندانیش کردند. در زندان رشید با گرسنگى وانواع شکنجه جان داد.(6)

عبدالله بن موسی، در زمان خلافت مأمون غایب ومتوارى بود ومأمون از آن موضوع کاملاً در وحشت واضطراب به سر مى برد.(7)

موسى هادى یکى از اولاد عمر بن خطاب را به نام عبدالعزیز حاکم مدینه قرار داد. عبدالعزیز بر طالبین سختگیرى وبدرفتارى مى کرد. اعمال وحرکاتشان را زیرنظر داشت. به آنان گفته بود: باید هرروز نزد من بیایید تا از حضورتان اطلاع داشته باشم وبدانم که غایب نشده اید. از آنان عهد وپیمان گرفت وهر کدام را ضامن دیگرى قرار داد. مثلاً حسین بن على ویحیى بن عبدالله را ضامن حسن بن محمدبن عبدالله بن حسن قرار داد. در یک روز جمعه که تمام علویین به حضورش رسیدند اجازه مراجعت نداد تا وقت نمازجمعه فرا رسید آنگاه اجازه داد وضو بگیرند وبه نماز حاضر شوند. بعد از نماز دستور داد همه را بازداشت کردند. در موقع عصر همه را حاضر وغایب کرد، دید حسن بن محمدبن عبدالله بن حسن حضور ندارد. پس به حسین بن على ویحیى که ضامن او بودند گفت: سه روز است حسن بن محمد به حضور من شرفیاب نشده است، یا خروج کرده یا غایب شده است. باید اورا حاضر کنید والا شما را زندانى مى کنم. یحیى جواب داد:لابد کار داشته ونتوانسته بیاید وبراى ما هم مقدور نیست او را حاضر نماییم.

انصاف چیز خوبى است، تو چنانکه ما را حاضرو غایب مى کنی، افراد طائفه عمربن خطاب را نیز احضار کن، سپس به حاضر وغایب کردن آنان بپرداز اگر تعداد غائبان آنان بیش از ما نبود حرفى نداریم وهر تصمیمى که مى خواهى درباره ما بگیر، لیکن حاکم به آن جواب ها قانع نشد وسوگند یاد کرد که اگر در ظرف امروز وامشب حسن را حاضر نکنید منازلتان را خراب میکنم، آنجا را به آتش مى کشم وحسین بن على راهزار تازیانه مى زنم.(8)

از این قبیل حوادث به خوبى استفاده مى شود که موضوع غیبت وپنهان زیستن بعض از سادات علوى یکى از وقایع مرسوم عصر خلفاى بنى عباس بوده است. به مجرد اینکه یکى از آنان از نظرها غایب مى گردید از دوطرف مورد توجه واقع مى شد، از یک طرف توجه توده ملت به سوى او معطوف مى شد مخصوصاً بدان جهت که یکى از آثار وعلائم مهدى که عبارت از غیبت باشد در او به وجود مى آمد. از طرف دیگر دستگاه خلافت نسبت باو حساسیت خاصى پیدا مى کرد وبه وحشت واضطراب میافتاد. مخصوصاً بدان جهت که مى دید یکى از خصائص مهدى در او پیدا شده ومردم احتمال مهدویت درباره اش مى دهند وممکن است به وسیله او انقلاب وغوغایى برپا شود که خاموش کردن آن براى دستگاه خلافت ارزان تمام نمى شود.

اکنون که توانستید اوضاع بحرانى ومنقلب عصر بنى عباس یعنى عصر تألیف کتب ونقل وضبط احادیث را پیش خودتان مجسم سازید تصدیق مى فرمایید که نویسندگان ودانشمندان وراویان احادیث آنقدر آزادى  نداشتند که بتوانند احادیث مربوط به مهدى موعود، مخصوصاً آن احادیثى را که راجع به غیبت وقیام مهدى منتظر، وارد شده بود در کتابها بنویسند یا نقل کنند. آیا تصورمى شود که خلفاى بنى عباس، در مقابل مهدویت که در آن عصر جنبه سیاسى پیدا کرده بود هیچگونه دخالت واعمال نفوذى ننموده باشند و. به راویان احادیث آزادى مطلق داده باشند که احادیث مربوط به مهدى منتظر وغیبت وقیام او را که کاملاً به ضررشان تمام مى شد در کتاب ها بنویسند یا نقل کنند؟!

ممکن است پیش خودتان بگویید که: خلفاى بنى عباس لابد این مقدار را درک مى کردند که محدود ساختن دانشمندان ودخالت کردن در کارآنان به صلاح اجتماع نیست. باید دانشمندان وراویان احادیث را آزاد گذاشت تا حقائق را بنویسند وبگویند ومردم را بیدار وروشن سازند. بدین جهت ناچارم نمونه هایى از دخالتهاى بیجاى خلفاى بنى امیه وبنى عباس بلکه خلفاى پیشین را، به عنوان شاهد ذکر کنم تا حقیقت روشن گردد وبدانید که الملک عقیم.

 

 

سلب آزادى در عصر خلفا

ابن عساکر ازعبدالرحمان بن عوف روایت کرده که عمربن خطاب اصحاب رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مانند: عبدالله بن حذیفه، ابودردا، ابوذرغفارى وعقبة بن عامر، را از تمام بلاد اسلامى احضار کرد ومورد عتاب وسرزنش قرار داده گفت:این احادیث چیست که از پیغمبر نقل مى کنید ودر بین مردم منتشر مى سازید؟ اصحاب پاسخ دادند: لابد مى خواهى ما را از نقل احادیث ممنوع سازی؟ عمرگفت: شما حق ندارید از مدینه بیرون روید وتا زنده هستم نباید از من دور شوید. من بهتر مى دانم چه حدیثى را قبول کنم وچه حدیثى را مردود سازم. اصحاب رسول خدا ناچار شدند تا عمر زنده بود نزدش بمانند.(9)

محمد بن سعد وابن عساکر از محمودبن عبید نقل کرده اند که گفت: از عثمان بن عفان شنیدم که برفراز منبر مى گفت: هیچکس حق ندارد حدیثى نقل کند که در زمان ابوبکر وعمر روایت نشده است.(10)

معاویه به تمام فرمانداران بخشنامه کرد که هرکس از فضائل على بن ابیطالب واولادش حدیثى نقل کند از امان من خارج است.(11)

معاویه به فرمانداران نوشت: به مردم دستور بدهید که در فضائل صحابه وخلفا روایت کنند وآنان را وادار کنید که هر فضیلتى که درباره على بن ابیطالب روایت شده مانندش را درباره صحابه روایت  نمایند.(12)

مأمون در سال 218 هجرى دستور دادتمام دانشمندان وفقهاى عراق وسایر شهرها را احضار کردند.آنگاه از عقائدشان جویا شد وبازپرسى نمود که درباره قرآن چه عقیده اى دارند؟ آن را حادث مى دانند یا قدیم؟ سپس کسانى را که عقیده داشتند قرآن حادث نیست تکفیر نمود وبه شهرستانها نوشت که شهادتشان را قبول نکنید. بدین جهت، همه، دانشمندان ناچار شدند عقیده خلیفه را در مورد قرآن بپذیرند جز چند نفر معدود.(13)

مالک بن انس فقیه بزرگ حجاز فتوایى برخلاف میل جعفربن سلیمان فرماندار مدینه داد. فرماندار او را با وضع فجیعى احضار نمود ودستور داد هفتاد تازیانه باوزدند به طوریکه تا مدتى بسترى شد.

بعداً منصورمالک را احضار نمود، ابتدا از قضیه تازیانه زدن جعفربن سلیمان اظهار تأسف کرد وپوزش خواست. سپس گفت: کتابى در موضوع فقه وحدیث بنویس. لیکن مواظب باش احادیث دشوارعبدالله بن عمر ومطالب سهل عبدالله بن عباس واحادیث شاذابن مسعود را در کتاب ننویسی. تنها مطالبى را بنویس که صحابه وخلفا بر آنها اتفاق دارند. کتاب را بنویس تا در تمام شهرها بفرستم واز مردم التزام بگیرم که به غیر از آنها عمل نکنند. مالک مى گوید: عرض کردم: عراقى ها در فقه وعلوم عقیده هاى دیگرى دارند ومطالب ما را قبول ندارند. منصور پاسخ داد: تو کتاب را بنویس من آنرا برمردم عراق نیز تحمیل مى کنم واگر قبول نکردند گردنشان را مى زنم وبا تازیانه بدنشان را سیاه مى کنم. زودباش ودر تألیف کتاب تعجیل کن که سال آینده فرزندم مهدى براى تحویل گرفتن آن پیش تو خواهد آمد.(14)

معتصم عباسى احمدبن حنبل را احضار نمود ودر مسئله مخلوق بودن قرآن امتحانش کرد سپس دستور داد تازیانه اش زدند.(15)

منصور، ابوحنیفه را به بغداد جلب کرد ومسمومش نمود.(16)

هارون الرشید خانه عبادبن عوام را ویران کرد واز نقل احادیث ممنوعش ساخت.(17)

خالدبن احمد فرماندار وامیر بخاری، به محمدبن اسماعیل بخارى که یکى از علماى بزرگ حدیث بود گفت: کتابت را پیش من بیاور وقرائت کن. بخارى امتناع نمود وپیغام داد اگر اینطور است مرا از نقل احادیث ممنوع ساز تا در نزد خدا معذور باشم. همین قضیه سبب شد که آن دانشمند را از وطن تبعید کردند. او به یکى از قریه هاى سمرقند بنام خرتنگ رفت وتا آخر عمر در همانجا منزل داشت. راوى مى گوید: از بخارى شنیدم که بعداز نماز شب با خدا مناجات مى کرد ومى گفت: خدایا اگر زمین براى من تنگ شده جانم را بگیر! ودر همان ماه روحش به سوى جهان ابدى شتافت.(18)

هنگامى که نسائى کتاب خصائص را تألیف کرد واحادیثى را درباره فضائل على بن ابیطالب(علیه السلام) در آن کتاب نوشت، وى را به دمشق جلب کرده گفتند: باید یک چنین کتابى هم درباره فضائل معاویه بنویسى. پاسخ داد: من درباره معاویه فضیلتى سراغ ندارم تا بنویسم. فقط همین مقدار مى دانم که پیغمبر درباره اش فرمود: خدا هرگز شکمش را سیر نکند. پس آنقدر با کفش به آن مرد دانشمند زدند وخصیه اش را فشار دادند تا از شدت درد جان داد.(19)

 

قضاوت کنید

با توجه به اوضاع بحرانى وانقلابى عصر خلفا وبا توجه به اینکه موضوع مهدویت مخصوصاً موضوع غیبت وقیام جنبه کاملاً سیاسى پیدا کرده بود، اذهان عمومى بدان توجه داشت واز آن بهره بردارى مى شد وبا توجه به محدودیتهایى که براى نویسندگان وراویان احادیث وجود داشت، اکنون قضاوت کنید: آیا نویسندگان وراویان احادیث مى توانستند احادیث مربوط به مهدى موعود وعلائم وآثار وغیبت وقیامش را نقل کنند ودر کتابها بنویسند؟ آیا خلفاى وقت آنقدر آزادى به نویسندگان مى دادند که هرچه را شنیده یا خوانده بودند روایت کنند ودر کتابها بنویسند؟حتى اگر احادیثى باشد که رنگ سیاست به خود گرفته وبراى  دستگاه خلافت تولید خطر کند!

آیا امثال مالک بن انس وابوحنیفه مى توانستنداحادیث مهدویت وغیبت علویین را در کتابهاى خودشان که به دستور منصورعباسى تألیف مى شد بنویسند؟ در صورتى که در همان عصر، محمد بن عبدالله بن حسن وابراهیم برادرش غایب ومتوارى بودند وبسیارى از مردم عقیده  داشتند که محمد همان مهدى موعودى  است که نهضت مى کند وجلو تعدیات را مى گیرد واوضاع جهان را اصلاح مى کند! با اینکه منصور از موضوع غیبت وقیام محمد در بیم وهراس بود وبراى دستگیرى او گروهى از علویین بى گناه را زندانى ساخته بود. مگر همین منصور نبود که ابوحنیفه را مسوم ساخت؟ مگر جعفربن سلیمان فرماندارش، مالک بن انس را تازیانه نزد؟

مگر همین منصور وقتى به مالک بن انس دستور داد کتاب بنویسد در کار او دخالت نکرد وصریحاً نگفت که احادیث عبدالله بن عمر وعبدالله بن عباس وابن مسعود را ننویس؟ وهنگامى که مالک گفت: اهل عراق نیز علوم واحادیثى دارند وممکن است احادیث ما را قبول نکنند منصور پاسخ نداد کتاب تورا باضرب سرنیزه وتازیانه برآنان تحمل مى کنم؟! مگر کسى جرئت داشت به منصور بگوید: با اموردینى مردم چکار داری؟ از کجا فهمیدى احادیث وعلوم عراقیان باطل است؟ مگر امثال عبدالله بن عباس وعبدالله بن عمر وابن مسعود چه جرمى داشتند که احادیثشان مورد قبول تو نیست؟

من نمى توانم براى دخالتهاى بیجایى که امثال منصور در تدوین احادیث مى نمودند محمل صحیحى پیدا کنم جز اینکه باید گفت: در بین احادیث اهل عراق وعبدالله بن عباس وعبدالله بن عمر وابن مسعود احادیثى وجود داشته که با سیاست دستگاه خلافت سازگاز نبود بدین جهت نوشتن آنها قدغن بود. درباره مالک مى نویسند: صدهزار حدیث شنیده بود اما بیش از پانصد حدیث در کتاب موطأ ننوشت.(20)

آیا احمدبن حنبل که به وسیله معتصم تازیانه خورد، وبخارى که از وطن تبعید شد ونسائى که از ضرب کتک جان داد مى توانستند در کتابهایشان احادیثى را بنویسند که بنفع علویین وضرر دستگاه خلافت باشد؟

 

 

نتیجه

از مجموع سخنان گذشته چنین نتیجه مى گیریم: چون احادیث مهدویت، بالاخص احادیث غیبت وقیام، جنبه سیاسى پیدا کرده بود وبه ضرر دستگاه خلافت ونفع رقیبان آنان یعنى علویین تمام مى شد علماى عامه به واسطه محدودیتى که داشتند نمى توانستند آنها را در کتابها بنویسند! واگر هم نوشته باشند دستهاى جنایتکار سیاستمداران وقت آنها را محو نموده است. شاید اصل وجود مهدى که به طور ابهام واجمال ضررى به حال خلفا نداشت از دستبرد حوادث محفوظ ماند، اما احادیث وآثار وعلائم کامل مهدى موعود، به وسیله خاندان نبوت وائمه اطهار که حافظ علوم پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بودند ضبط ونگهدارى شد ودربین شیعیان باقى ماند.

در عین حال، کتابهاى عامه از موضوع غیبت خالى نیست. مثلاًیک روزدر حضور حذیفه گفته شد: مهدى خروج کرده است. حذیفه گفت: واقعاً سعادت بزرگى نصیب شما شده اگر مهدى ظاهر شود درحالى که  هنوز اصحاب محمد زنده اند! نه، چنین نیست. مهدى خروج نمى کند مگر وقتى که هیچ غائبى نزد مردم محبوب تر از او نباشد.(21)

در اینجا حذیفه به موضوع غیبت مهدى اشاره نموده است. حذیفه کسى است که از حوادث زمانه واسرار پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آگاه بوده است. او مى گوید: من از تمام مردم به فتنه ها وحوادث آینده آگاه ترم، زیرا پیغمبر(صلى الله علیه وآله وسلم) آنها را در انجمنى بیان کرد واز حاضران مجلس جز من کسى زنده نیست.(22)

جلالی: امام غائب چند سال عمر مى کند؟

هوشیار: مقدار زندگى وعمر آن جناب تعیین نشده است، لیکن احادیث اهل بیت او را طویل العمر معرفى مى کنند: از باب نمونه:

امام حسن عسکری(علیه السلام) فرمود: بعد از من فرزندم قائم است. اوست که دوسنت پیمبران که عمر دراز وغیبت است،در موردش اجرا خواهد شد. از بس غیبتش طولانى مى شود دلها سخت وتاریک مى گردند. در ایمان وعقیده به آنجناب، فقط کسانى پایدار خواهند ماند که خدا ایمان را در دلشان استوار نماید وبه روح غیبى تأییدشان کند(23) و...(46) حدیث دیگر.

دکتر: تمام سخنانى که تاحال، راجع به امام زمان فرمودید مستدل وقابل توجه بود لکن عمده اشکالى که ذهن من وسایر رفقا را ناراحت نموده وبازهم در وجود امام غائب تردید داریم، موضوع طول عمر اوست. طبقه دانشمند وتحصیل کرده نمى توانند چنین عمر غیر طبیعى را باور نمایند، زیرا زندگى سلولهاى بدن محدود است.اعضا رئیسه بدن مانند قلب ومغز وکلیه وکبد، استعداد معینى براى  انجام وظیفه دارند. براى من قابل قبول نیست که قلب یک بشر طبیعى بتواند بیش از هزار سال کار کند. صریحاًبه شما بگویم:این گونه موضوعات را در عصر دانش وتسخیر فضا نمى توان به جهانیان عرضه داشت.

هوشیار: جناب آقاى دکتر! من اعتراف مى کنم که: موضوع طول عمر حضرت ولى عصر(علیه السلام) از مشکلات است، منهم از علم طب وزیست شناسى بهره اى ندارم لکن براى پذیرفتن حق آماده ام، لذا از جنابعالى خواهش مى کنم اطلاعات خودتان را در موضوع طول عمر در اختیار ما بگذارید.

دکتر: منهم باید اعتراف کنم که: اطلاعات علمى من آنقدر کافى نیست که بتواند مشکل اساسى ما را حل کند. بنابراین، بهتر است از اطلاعات یکى از دانشمندان استفاده کنیم وگمان دارم اگر اینکار را به جناب آقاى دکتر نفیسى رئیس واستاد دانشکده پزشکى اصفهان محول کنیم، بتوانیم از کمکهاى علمى ایشان برخوردار شویم،زیراعلاوه بر تحصیلات کلاسیک اهل مطالعه وتحقیق هستند وباین گونه مطالب نیز، علاقه مندند.

هوشیار: مانعى ندارد من سؤالاتى را در این موضوع مطرح مى کنم وبه وسیله نامه خدمت آقاى دکتر نفیسى مى فرستم وجوابش را خواستار مى شوم. گمان مى کنم صلاح باشد مدتى جلسه را تعطیل کنیم، شاید در طول این فرصت، اطلاعاتى در موضوع طول عمر به دست آوریم وبا بصیرت وبینایى کامل وارد بحث شویم. وقتى که آقاى دکتر نفیسى جواب نامه را فرستادند، آقاى جلالى به وسیله تلفن شما را خبر مى کند.

 


1) تاریخ یعقوبى چاپ نجف سال 1384هجرى ج 3 ص 142.
2) مقاتل الطالبین ص 143.
3) مقاتل الطالبین ص 143 تا 154.
4) مقاتل ص 278.
5) مقاتل ص 392.
6) مقاتل الطالبین ص 308  ــ321.
7) مقاتل ص 415 ــ 418.
8) مقاتل الطالبین ص 294 ــ 296.
9) کتاب اضواعلى السنة المحمدیة تألیف محمود ابوریه چاپ اول ص 29.
10) اضوا ص 30.
11) کتاب النصائح الکافیه تألیف سید محمد بن عقیل چاپ سوم ص 87.
12) النصائح الکافیه ص 88.
13) تاریخ یعقوبى ج 3 ص 202.
14) الامامة والسیاسیة ج 2 ص 177ــ 180.
15) تاریخ یعقوبى ج 3 ص 206.
16) مقاتل ص 244.
17) مقاتل ص 241.
18) تاریخ بغداد ج 2 ص 33.
19) النصائح الکافیه ص 109.
20) اضواء ص 271.
21) کتاب الحاوى للفتاوى ج 2 ص 159.
22) تاریخ ابن عساکرج 4 ص 9.
23) حسن بن محمد بن صالح قال سمعت الحسن العسکرى علیه السلام یقول: ان ابنى هو القائم من بعدی، وهوالذى یجرى فیه سنن الانبیاء بالتعمیر والغیبة حتى تقسوالقلوب لطول الامد، ولایثبت على القول به الامن کتب الله عزوجل فى قلبه الایمان وایده بروح منه ــ بحار ج 51 ص224.