آیا کودک پنج ساله امام مى شود؟
پس از شروع جلسه، آقاى فهیمى، سؤال خود را اینطور مطرح کرد:
فهیمى: بر فرض اینکه امام حسن، فرزندى داشته باشد اما چگونه مى توان باور کرد که: کودکى در سن پنج سالگى به مقام ولایت وامامت منصوب گردد؟ وبه مأموریت حفظ وتحمل احکام الهى انتخاب شود ودر آن صغرسن، از حیث علم وعمل، امام وپیشواى مردم وحجت خدا باشد؟!!.
هوشیار: شما نبوت وامامت را یک مقام ظاهرى ناچیزى پنداشته اید که به هیچ قید وشرطى مشروط نیست وهر کسى صلاحیت دارد که مأمور حفظ وتحمل احکام گردد وهیچ نیازى به استعداد وکمال وامتیاز ذاتى نیست، بطورى که ممکن بود به جاى محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله وسلم) ابوسفیان به مقام نبوت انتخاب شود وبه جاى على بن ابیطالب علیه السلام طلحه وزبیر امام گردند! لیکن اگر تأمل کنید وبه اخبار اهل بیت مراجعه نمایید تصدیق مى فرمایید که موضوع به این سادگى نیست. زیرا نبوت مقام ارجمندى است که شخص واجد آن مقام با حق تعالى ارتباط واتصال داشته از افاضات وعلوم عوالم غیبى برخوردار مى شود، احکام وقوانین الهى بر باطن وقلب نورانیش وحى والهام مى گردد وبه طورى آنها را دریافت مى کند که از هر گونه خطا واشتباهى معصوم است. همینطورولایت وامامت مقام بزرگى است که واجد آن مقام به طورى احکام خدایى وعلوم نبوت را تحمل وضبط مى کند که خطا ونسیان وعصیان در ساحت وجود مقدسش راه ندارد وهمواره با عوالم غیبى مرتبط بوده واز افاضات واشراقات الهى بهره مند مى گردد. به واسطهء علم وعمل پیشوا وامام انسانیت ونمونه ومظهر دین وحجت خداوندى است.
معلوم است که:هر کس قابلیت واستعداد احراز این مقام شامخ را ندارد بلکه باید از حیث روح، در مرتبهء اعلاى انسانیت قرار گرفته باشد تا لیاقت ارتباط با عوالم غیبى ودریافت علوم وضبط آنها را واجد باشد واز حیث ترکیبات جسمانى وقواى دماغى در کمال اعتدال باشد تا بتواند حقائق عالم هستى وافاضات غیبى را بدون خطا واشتباه به عالم الفاظ ومعانى تنزل دهد وبه مردم ابلاغ کند.
پس پیغمبر وامام از حیث آفرینش ممتازند وبه واسطهء همین استعداد وامتیاز ذاتى است که خداوندمتعال آنان را به مقام شامخ نبوت یا امامت انتخاب مى کند. این امتیاز، از همان اوان کودکى دروجود آنان موجود است لکن هر وقتى که صلاح بود وشرائط موجود شد ومانعى در کار نبود،آن افراد برجسته، رسماً به مقام ومنصب نبوت وامامت معرفى مى شوند ومأمور حفظ وتحمل احکام مى گردند.
این انتخاب ونصب ظاهرى چنانکه گاهى بعد از بلوغ یا در زمان بزرگى انجام مى گیرد ممکن است در ایام کودکى تحقق پذیرد.
چنانکه حضرت عیسى علیه السلام در گهواره با مردم سخن گفت وخودش را پیغمبر وصاحب کتاب معرفى نمود. خداوند متعال در سورهء مریم مى فرماید: عیسى گفت: من بندهء خدایم که مرا کتاب داده وبه پیغمبرى برگزیده است وهر کجا باشم مبارکم گردانیده وبه نماز وزکوة، تازنده هستم، سفارشم کرده است.(1)
از این آیه وآیات دیگر استفاده مى شود که: حضرت عیسی(علیه السلام) ازهمان ایام صغر وکودکى پیغمبر وصاحب کتاب بوده است.
از این نظر است که مى گوییم: هیچ مانعى ندارد که کودکى در سن پنج سالگى با عوالم غیبى ارتباط داشته باشد وبه وظیفهء سنگین خزینه دارى وضبط وتبلیغ احکام منصوب گردد ودر انجام وظیفهء خویش واداى این امانت بزرگ کاملاً نیرومند ومقتدر باشد.
اتفاقاً حضرت جواد(علیه السلام)، نیز درهنگام وفات پدر نه ساله یا هفت ساله بوده واز جهت صغرسن، امامتش در بین بعضى از شیعیان مورد تردید واقع شد. به منظور حل این مشکل گروهى از بزرگان شیعه خدمتش رسیدند وصدها معضله ومسائل مشکل را از وى پرسیدند وجواب کافى دریافت نمودند وکراماتى را نیز مشاهده کردند که شک وشبهه آنان برطرف شد.(2)
حضرت رضا(علیه السلام) آنجناب را امام وجانشین خود معرفى مى نمود ودر مقابل تعجب مخاطبین مى فرمود: حضرت عیسی(علیه السلام) هم در سن کودکى پیغمبر وحجت خداشد.(3)
امام على نقی(علیه السلام) نیز، شش سال وپنج ماه از سن شریفش گذشته بود که پدرش از دنیا رحلت نمود وامامت به وى منتقل گشت.(4)
جناب آقاى فهیمی!آفرینش وخلقت ویژه انبیاء وائمه طورى است که نمى توان آنان را با افراد عادى مقایسه کرد وقضاوت نمود.
کودکان نابغه
در بین اطفال عادى هم گاهى افراد نادرى دیده مى شوند که از حیث استعداد وحافظه، نابغهء عصر خویش بوده وقواى دماغى وادراکات آنان، از مردان چهل ساله هم بهتر است.
ابوعلى سینا فیلسوف نامى را از این افراد شمرده اند. از وى نقل است که گفته: چون به حد تمیز رسیدم مرا به معلم قرآن سپردند وپس از آن به معلم ادب. پس هر چه را شاگردان براستاد ادیب قرائت مى کردند من همه را حفظ مى نمودم. بعلاوهء آن،استاد مرا به کتابهاى ذیل تکلیف کرد:(الصفات) و(غریب المصنف) و(ادب الکاتب) و(اصلاح المنطق) و(العین) و(شعروحماسه) و(دیوان ابن رومی) و(تصریف مازنی) و(نحوسیبویه).
پس همه را در مدت یکسال ونیم ازبر کردم واگر تعویق استاد نبود در کمتر از این مدت حفظ مى کردم وچون به ده سالگى رسیدم مورد تعجب اهل بخارا بودم پس از آن، شروع کردم به یاد گرفتن فقه وچون به دوازده سالگى رسیدم بر طبق مذهب ابى حنیفه فتوى مى دادم. پس از آن شروع کردم به علم طب و(قانون) را در سن شانزده سالگى تصنیف نمودم ودر سن بیست وچهارسالگى خودم را در تمام علوم متخصص مى دانستم.(5)
دربارهء فاضل هندى گفته شده: (قبل ازرسیدن به سن سیزده سالگى تمام علوم معقول ومنقول را تکمیل کرده بود وقبل از دوازده سالگى به تصنیف کتاب پرداخت.(6)
(توماس یونگ) که باید او را از جملهء بزرگترین دانشمندان انگلستان محسوب داشت از کودکى اعجوبه اى بود. از دو سالگى خواندن را مى دانست ودر هشت سالگی، خودش به تنهایى به آموختن ریاضیات پرداخت واز نه سالگى تا چهارده سالگی، اوقات فراغت خویش را در بین فواصل کوتاه ساعات درس به آموختن زبانهاى فرانسه وایتالیایى وعبرى وفارسى وعربى صرف کرد وزبان هاى مذکور را به خوبى یاد گرفت. در بیست سالگى مقاله اى در بارهء تئورى رؤیت به جامعهء پادشاهى فرستاد ودر آن شرح داد که چگونه مى توان به وسیلهء تغییر انحناى زجاجیهء چشم همواره تصویر را واضح دید.(7)
اگر صفحات تاریخ شرق وغرب را ورق بزنید از امثال ونظائر این نوابغ زیاد خواهید یافت.
جناب آقاى فهیمی! در صورتى که اطفال نابغه، داراى چنان مغز وقوائى باشند که در سنین خردسالی، ازعهدهء حفظ هزاران مطلب گوناگون وحل مشکلات وغوامض علوم برآیند ونیروى محیرالعقول آنان باعث اعجاب گردد، پس چه استبعادى دارد که خداوند متعال، حضرت بقیةالله وحجت حق وعلت مبقیهء انسانیت ومهدى دادستان را در سن پنج سالگى به ولایت منصوب گرداند وتحمل وضبط احکام را به عهده اش واگذارکند؟.ائمه اطهارهم موضوع صغر سن آنجناب را پیش بینى کرده بودند:
حضرت باقر(علیه السلام) فرمود: حضرت صاحب الامر سن مبارکش از تمام ما کمتر وگمنام تر میباشد.(8)
1) فاشارت الیه قالوا: کیف نکلم من کان فى المهد صبیاً. قال: انى عبدالله آتانى الکتاب وجعلنى نبیاً وجعلنى مبارکاً این ما کنت واوصانى بالصلوة والزکوة مادمت حیاًــ سورهء مریم آیهء 29.
2) اثبات الوصیة ص 166.
3) اثبات الوصیة ص 166.
4) مناقب ابن شهرآشوب، ط قم ج 4 ص 401 واثبات الوصیة ص 174.
5) هدیة الاحباب ط تهران سال 1329 ص 76.
6) هدیة الاحباب ص 228.
7) تاریخ علوم تألیف(پى یرروسو) ترجمهء صفاری،چاپ سوم ص432.
8) قال ابوجعفر(علیه السلام): صاحب هذاالامر اصغرنا سناً واخملنا شخصاًــ بحار الأنوار ج 51 ص 38.