پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

برهان نبوت عامه‏

برهان نبوت عامه‏

 

همان برهانى‌ که براى‌ اثبات نبوت عامه اقامه مى‌‏شود و دلالت مى‌‏کند که بر خداوند حکیم لازم است پیامبرانى‌ را براى‌ هدایت وارشاد مردم بفرستد و قوانین و دستورهایى‌ را به وسیله آنان در اختیار بشر قرار دهد، عین همان برهان دلالت مى‌‏کند که در زمان فقدان پیمبر، باید فرد برگزیده و معصومى‌ در بین بشر باشد تا در حفظ و نگه دارى‌ قوانین الهى‌ کوشش نماید. بدین جهت، ناچاریم در ابتدا دلیل عقلى‌ نبوت عامه را اجمالًا یادآور شویم سپس وارد بحث امامت شویم.

 

نبوت عامه‏

قبل از شروع، لازم است چند مطلب را به عنوان مقدمه ذکر کنیم آن گاه وارد استدلال شویم:

 

مطلب اول‏

 

در علوم عقلى‌ به اثبات رسیده که: انسان مرکب است از روح و جسم. از جهت جسم و تن مانند سایر امور مادى‌ در معرض تغیر و دگرگونى‌ است، و از جهت روح از عالم مجردات محسوب مى‌‏شود. ولى‌ میان روح و جسم او کمال ارتباط و اتصال‏ برقرار است، بلکه روح و جسم با هم متحد هستند.

به عبارت دقیق‏تر مى‌‏توان گفت: انسان، دو مرتبه و دو نشأه وجودى‌ دارد، در مرتبه پایین، با بدن متحد است و کارهاى‌ مادى‌ را انجام مى‌‏دهد، و در مرتبه عالى‌‏تر مجرد است و کارهاى‌ مجردات را انجام مى‌‏دهد.

روح انسان چون تعلق به ماده دارد و مجرد محض نیست، حرکت و استکمال برایش امکان دارد و مى‌‏تواند کمالاتى‌ راکسب کند. بدیهى‌ است که روح یک نوزاد با روح یک دانشمند حکیم در یک مرتبه کمال وجودى‌ قرار نگرفته و نمى‌‏توان آنها را برابر و یکسان شمرد.

پیدایش وجود انسان، از یک نطفه بى‌ درک و شعور شروع مى‌‏شود. وقتى‌ «اسپرماتوزوئید» نطفه مرد در رحم زن قرار گرفت و با «اوول» زن ترکیب یافت، حیات و زندگى‌ تازه‏اى‌ بدان‏ها افاضه مى‌‏شود. در آن حال، مانند یک گیاه از غذاى‌ مادر ارتزاق مى‌‏کند و به رشد و نمو خویش ادامه مى‌‏دهد و جز تغذیه و رشد و نمو کارى‌ از آن ساخته نیست، و در واقع یک جسم نامى‌ است.

اما همین موجود بى‌ شعور تدریجاً حرکت مى‌‏کند و وجودش کامل‏تر مى‌‏گردد تا این که داراى‌ حس و حیات حیوانى‌ مى‌‏شود و کارها و حرکاتش را از روى‌ علم و اراده انجام مى‌‏دهد. در آغاز امر، نیروى‌ احساس و ادراکش بسیار ناچیز و از پست‏ترین حیوانات بیشتر نیست، ولى‌ در اثر حرکت و تکامل، از مرتبه حیوانیت ترقى‌ نموده و وارد مرحله انسانیت مى‌‏شود، حیات و زندگى‌ تازه‏اى‌ پیدا مى‌‏کند که از زندگى‌ نباتى‌ و حیوانى‌ بسى‌ عالى‌‏تر و شامخ‏تر است. از جهان ماده و مادیات پا را فراتر گذارده وارد جهان تجرد مى‌‏شود. آن گاه که انسان شد و وارد عالم تجرد گشت، باز حرکت و استکمال را از دست نمى‌‏دهد بلکه تدریجاً ترقى‌ مى‌‏کند، روح و روانش قوى‌‏تر و کامل‏تر مى‌‏گردد و دایره وجودش وسیع‏تر و نورانى‌‏تر مى‌‏شود. تازمانى‌ که زنده است و در این جهان زندگى‌ مى‌‏کند، پیوسته در حرکت و تکامل مى‌‏باشد.

روح انسان، در تمام مراحل تکامل، یک حقیقت بیش نیست که سیر و ترقى‌ نموده تا بدان درجه وجودى‌ نائل شده است. ولى‌ مبادا خیال کنید که در این مورد، اصل و گوهر روح به حال اصلى‌ خویش باقى‌ مانده و کمالاتى‌ بر آن عارض مى‌‏شود. بلکه معناى‌ استکمال و تکامل این است که جوهر ذات و حقیقت و وجود چیزى‌ رشد و ترقى‌ کند تا به مرتبه بالاتر نائل گردد و جزء همان مرتبه شود. پس آفرینش ویژه انسان به گونه‏اى‌ است که مى‌‏تواند از مرتبه ناقص مادى‌ ترقى‌ کند و در مراحل کمال سیر نماید گوهر ذاتش تدریجاً کامل‏تر و نورانى‌‏تر گردد تا به عالم صفا و نورانیت و کمال رجوع کند.

 

مطلب دوم‏

 

انسان چون در مسیر تکامل واقع شده و بالفطره به سوى‌ کمال حقیقى‌ توجه دارد و به نیروى‌ استکمال مجهز است، باید وصول بدان غایت برایش میسر و ممکن باشد، زیرا کار عبث و لغو در دستگاه آفرینش وجود ندارد. چنان که هر نوعى‌ از انواع جهان ماده مى‌‏تواند به کمال ممکن خودش برسد و راه وصول به غایت را خدا برایش هموار ساخته، انسان نیز از این قاعده کلى‌ مستثنا نبوده و از این فیض بزرگ محروم نیست بلکه بر خداوند حکیم لازم است که راه رسیدن به کمال و غایت مطلوب را برایش هموار سازد.

 

مطلب سوم‏

انسان چون از تن وروح ترکیب یافته، طبعاً دو نوع زندگى‌ هم دارد: یکى‌ حیات و زندگى‌ دنیوى‌ که مربوط به تن اوست، دیگرى‌ زندگى‌ نفسانى‌ و معنوى‌ که به روانش ارتباط دارد. در نتیجه، نسبت به هر یک از آن دو زندگى‌ سعادت و شقاوتى‌ خواهد داشت.

انسان در عین حالى‌ که سرگرم زندگى‌ دنیوى‌ است، و ممکن است از عالم روح و زندگى‌ معنوى‌ به طور کلى‌ غافل باشد، خواه نا خواه در باطن ذات و جهان نفس زندگى‌ مرموز و پوشیده‏اى‌ دارد: یا به سوى‌ سعادت و کمال انسانیت سیر مى‌‏کند یا به جانب شقاوت و هلاکت رهسپار است. افکار پاک و عقاید حق و اخلاق پسندیده و اعمال شایسته که از عالم هستى‌ سرچشمه مى‌‏گیرند اسباب استکمال و ترقى‌ روحانى‌ مى‌‏باشند و سعادت و کمال انسان را فراهم مى‌‏سازند. چنان که عقاید باطل و اخلاق زشت و اعمال ناشایسته که بر خلاف ناموس هستى‌ مى‌‏باشند، انسان را از صراط مستقیم انسانیت منحرف ساخته و به سوى‌ پستى‌ و شقاوت سوق مى‌‏دهند.

انسان اگر در صراط مستقیم تکامل واقع شود جوهر ذات و گوهر انسانیتش رشد و تکامل یافته و پس از طى‌ درجات، به عالم اصلى‌ خودش که عالم نورانیت و آسایش و سرور است صعود و رجوع مى‌‏کند. و اگر کمالات روحانى‌ و اخلاق فاضله انسانى‌ را فداى‌ ارضاى‌ قواى‌ حیوانى‌ نمود و اسیر امیال و خواسته‏هاى‌ نفسانى‌ گشت و به صورت حیوانى‌ هوسباز و کامجو یا دیوى‌ درنده و خون خوار در آمد، چنین شخصى‌ از صراط مستقیم تکامل و راه راست انسانیت انحراف یافته و در وادى‌‏هاى‌ هلاکت و شقاوت سرگردان خواهد شد.

 

مطلب چهارم‏

 

چنان که در میان تن و روح، شدت اتصال و ارتباط و یگانگى‌ بر قرار است، هم چنین بین زندگى‌ دنیوى‌ و زندگى‌ نفسانى‌ نیز کمال ارتباط و اتصال وجود دارد، یعنى‌ کیفیت رفتار و حرکات و افعال بدن انسان در روح او تأثیر دارد، چنان که حالات و ملکات و صفات نفسانى‌ نیز نسبت به صدور افعال ظاهرى‌ اثر دارند، تکرار گناه و کارهاى‌ خلاف، نفس انسان را آلوده و کثیف و متمایل به بدى‌ مى‌‏گرداند، بر عکس، تکرار کارهاى‌ نیک، نفس را پاک و نورانى‌ و علاقه‏مند به کارهاى‌ خوب مى‌‏گرداند،

انجام کارهاى‌ نیک یا بد هر چه بیشتر تکرار شود، نفس بیشتر تحت تأثیر و نفوذ آنها واقع مى‌‏شود و فعلیتى‌ مناسب با آنها پیدا مى‌‏کند. ممکن است در خوبى‌ به درجه‏اى‌ برسد که جز صفا و خوبى‌ چیزى‌ نبیند و جز نیکى‌ و احسان طریقى‌ نپوید، چنان که ممکن است در بدى‌ به مرتبه‏اى‌ سقوط کند که جز شقاوت و بدبختى‌ نبیند و جز شرارت و بد رفتارى‌ راهى‌ نجوید.

نفس به هر صورتى‌ که درآید و به هر فعلیتى‌ که تبدیل شود، اعمال و افعالش نیز از سنخ خودش و مناسب با ذاتش خواهد شد. انفکاک بین زندگى‌ دنیوى‌ و زندگى‌ معنوى‌ امکان‏پذیر نیست، نمى‌‏توان آنها را جدا دانست و براى‌ هر یک از آنها حساب جداگانه‏اى‌ باز کرد. بدون انجام کارهاى‌ نیک و کنترل اعمال ظاهرى‌ ممکن نیست به کمال مطلوب انسانى‌ و سعادت روحانى‌ واصل شد، و بدون اصلاح و تزکیه نفس نمى‌‏توان به اصلاح ظاهر و کنترل اعمال کاملًا توفیق یافت.

افرادى‌ که مى‌‏گویند: التزام به اعمال ظاهرى‌ ضرورت ندارد بلکه باید در اصلاح نفس کوشید و دل را پاک کرد سخت در اشتباهند.

 

مطلب پنجم‏

 

در بین دانشمندان، افراد ظاهر بینى‌ پیدا مى‌‏شوند که گوهر گران‏بها و شخصیت انسان را نادیده گرفته و به راز آفرینش وى‌ پى‌ نبرده‏اند بدین جهت، حیات و زندگى‌ روحانى‌ او را نادیده گرفته و ارزشى‌ جز خور و خواب برایش قائل نشده‏اند.

یکى‌ از آنان مى‌‏نویسد: «انسان براى‌ این به وجود آمده است که زندگى‌ کند یعنى‌ غذا تهیه نماید و لباس بپوشد و خود را حفظ کند و وظایف اجتماعى‌ خود را انجام دهد. بنابراین، دیانت او نباید طورى‌ باشد که وى‌ را وادار به تفکر و تعمق در اسرار جهان نماید و بالنتیجه او را از زندگى‌ باز دارد».[1]

چنان که ملاحظه مى‌‏فرمایید، نویسنده مزبور انسان را از مقام شامخ انسانیت به مقام پست حیوانیت تنزل داده و براى‌ او جز خوردن و خوابیدن، شأن و مقامى‌ قائل نشده است. ولى‌ علم و فلسفه این نظر را نمى‌‏پذیرد و براى‌ انسان مقام عالى‌‏تر و لیاقت بیشترى‌ اثبات مى‌‏کند.

در علم و فلسفه به اثبات رسیده که شخصیت و عظمت انسان به روح اوست.

حقیقت و انسانیت انسان به همان روح مجرد است. بنابراین، راز آفرینش و غایت وجود انسان را باید در تکامل و پرورش روح او و زندگى‌ روحانى‌ و معنوى‌ وى‌ دانست. نادیده گرفتن حیات روحانى‌ و زندگى‌ معنوى‌ به منزله نادیده گرفتن اصل و گوهر انسان مى‌‏باشد.

غرض آفرینش انسان تکامل نفسانى‌ و حیات روحانى‌ است. خداوند حکیم که انسان را آفریده و براى‌ زندگى‌ او جهان ماده و مادیات را به کار انداخته ممکن نیست حیات معنوى‌ او را نادیده بگیرد و وسیله کسب و کمال و برنامه وصول به غایت را در اختیارش قرار ندهد.

 

مطلب ششم‏

 

بى‌ تردید بشر ذاتاً دوست دار و شیفته کمال است و بالفطره به سوى‌ آن هدف توجه دارد، در جست و جوى‌ آن حقیقت، شب و روز کوشش و تلاش مى‌‏کند، تمام اعمال و حرکاتش در اطراف تحصیل کمال دور مى‌‏زند، همواره جدیت مى‌‏کند که کمالات و فضائلى‌ را براى‌ خود به دست آورد و وجودش را کامل‏تر و با اثرتر گرداند.

همه در این راه تلاش مى‌‏کنند، ولى‌ غالباً از تشخیص کمالات حقیقى‌ عاجز و ناتوانند، چیزهاى‌ بى‌ ارزش و غیر واقعى‌ را کمال پنداشته و براى‌ تحصیل آنها دو اسبه مى‌‏تازند.

گروهى‌ کمال را در اندوختن سیم و زر مى‌‏پندارند، عده‏اى‌ شیفته آنند که قطعات‏ زمین را در دفاتر رسمى‌ به نام خویشتن ثبت کنند، دسته‏اى‌ عاشق دل باخته ریاست وجاه و مقامند و کمال خویش را در این مى‌‏دانند که مردم در مقابلشان تواضع و کرنش کنند و دستورهاى‌ شان را بى‌ چون و چرا به کار بندند و گروهى‌ ....

همه اینان جز تحصیل کمالات حقیقى‌ هدفى‌ ندارند لیکن در تشخیص مصداق آن در اشتباه واقع مى‌‏شوند و کمالات اعتبارى‌ را به جاى‌ کمالات حقیقى‌ مى‌‏پندارند، زیرا امیال و خواسته‏هاى‌ نفسانى‌ و احساسات و غرایز حیوانى‌، غالباً راه تشخیص کمال حقیقى‌ و صراط مستقیم انسانیت را بر عقل عملى‌ تاریک نموده و او را از جاده حقیقت منحرف ساخته و به سوى‌ انحراف و وادى‌ شقاوت سوق مى‌‏دهند.

 

مطلب هفتم‏

 

بشر در عین حال که بالذات اجتماعى‌ نیست و غریزه‏اى‌ به نام غریزه اجتماعى‌ و هم‏گرایى‌ در وى‌ وجود ندارد، ولى‌ به عنوان ثانوى‌ اجتماعى‌ است و از تنهایى‌ وحشت دارد، و زندگى‌ اجتماعى‌ را پذیرفته است. لیکن این مطلب قابل بحث است که بشرِ انزوا طلب چرا زندگى‌ اجتماعى‌ را پذیرفته و پاى‌ بند تأسیس اجتماع شده است؟

آیا به سوى‌ اجتماع مى‌‏گراید تا به هم‏نوعانش کمک کند و سود رساند؟ آیا بدان جهت اجتماعى‌ شده که از درندگان وحشت داشته؟ یا به علت این که تأمین حوائج مادى‌ و اداره زندگى‌ به تنهایى‌ برایش مشکل بوده، به هم نوعانش گراییده تا آنان را در راه منافع خویش استخدام کند و از آنان بهره بردارد؟ به عبارت دیگر، آیا اجتماع بر پایه استخدام و بهره‏گیرى‌ از دیگران استوار شده یا بر اساس تعاون و سود رساندن؟

مسئله مذکور در کتاب‏هاى‌ روان‏شناسى‌ و جامعه‏شناسى‌ و تاریخ ادیان مورد بحث قرار گرفته و براى‌ هر یک از آنها شواهدى‌ ذکر شده است.

ولى‌ به نظر مى‌‏رسد: حق با کسانى‌ است که بشر را بالذات استخدام گر و سودجو مى‌‏دانند و مى‌‏گویند: بشر به زندگى‌ اجتماعى‌ گراییده تا هم نوعانش را در راه تأمین‏ خواسته هایش استخدام کند.

در توضیح مطلب باید گفت: گر چه ما هنگام تأسیس اجتماعات اولیه بشر حاضر نبودیم تا بتوانیم علت قضیه را دریابیم، اکنون هم انسان وحشى‌ وجود ندارد و اگر هم ندرتاً وجود داشته باشد ما بدان دست رسى‌ نداریم تا بتوانیم احوال و شرایط زندگى‌ آنان را بررسى‌ نماییم و از غرایز ابتدایى‌ و دست نخورده آنان با خبر شویم، لیکن مى‌‏توانیم اعمال و حرکات و غرایز بشر کنونى‌ را بررسى‌ کنیم و با مرکب خیال در عمق روح و مغز آنان غور و کنجکاوى‌ کنیم و به طور عقب گرد در اعماق تاریخ فرو رویم و زندگى‌ بشر اولیه را مورد بررسى‌ و دقت قرار دهیم.

در نتیجه چنین مى‌‏فهمیم: اولین احساسى‌ که به بشر ساده و بى‌ آلایش اولیه دست داده احساس گرسنگى‌ و تشنگى‌ بوده است. بعد از آن که خودش را گرسنه و تشنه یافت در صدد برآمد تا درد درونى‌ خویش را برطرف سازد، براى‌ رفع نیاز از گیاهان و میوه‏ها استفاده نمود. یعنى‌ براى‌ آسایش و راحتى‌ خویشتن از آنها بهره‏بردارى‌ کرد.

کم کم این مطلب را دریافت که براى‌ تأمین نیازهایش مى‌‏تواند از اشیاى‌ خارجى‌ استفاده کند و به وسیله آنها نیازمندى‌ هایش را مرتفع سازد. براى‌ رفع گرسنگى‌ و تشنگى‌ از گیاهان و میوه‏ها و آب استفاده مى‌‏کرد، براى‌ جلوگیرى‌ از سرما و گرما به غارها پناه مى‌‏برد. دایره استخدامش روز به روز توسعه یافت، از اشیاى‌ بى‌ جان تجاوز نمود و به استخدام حیوانات پرداخت. از شیر و پشم آنها استفاده مى‌‏کرد، براى‌ سوارى‌ و باربرى‌، حیوانات نیرومند را مسخّر خویش گردانید.

مرد و زن تحت تأثیر غریزه جنسى‌ شهوتشان طغیان نمود، هر یک از آنان احساس مى‌‏کرد که براى‌ رفع نیاز خویش به دیگرى‌ احتیاج و تمایل دارد. بدین جهت به هم نزدیک شدند تا از هم‏دیگر لذت ببرند. مردهاى‌ نیرومند، زن یا زن‏هایى‌ را در انحصار خویشتن در آورده و براى‌ ارضاى‌ تمایلات جنسى‌ استخدام نمودند.

البته براى‌ نگاه دارى‌ آنان ناچار بودند تا حد ضرورت به آنان کمک کنند ونیازهایشان را بر طرف سازند. و از همین جا موضوع تعاون به میان آمد. لیکن زیر بناى‌ تأسیس اجتماع و انگیزه عمده آنان همان استخدام و بهره بردارى‌ از هم نوع بود.

از اجتماع دو نفرى‌، اجتماع خانوادگى‌ به وجود آمد، پدر و مادر بدان منظور از فرزند خویش پرستارى‌ مى‌‏نمودند تا بزرگ و نیرومند گردند و مورد استفاده قرار گیرند.

از اجتماع خانوادگى‌ زندگى‌ قبیله‏اى‌ به وجود آمد. سپس اجتماع دهاتى‌، بعد از آن اجتماع شهرى‌ و سرانجام اجتماع کشورى‌، در طول قرون و اعصار متمادى‌ تأسیس شد.

هدف انسان‏ها در تمام این مراحل تنها سودجویى‌ و استخدام و استثمار هم نوعان بوده است. انسان اجتماع را براى‌ سودجویى‌ به وجود آورد نه براى‌ سود رساندن.

بنابراین، باید گفت: طبیعت اولیه بشر استخدام و بهره بردارى‌ است.

یکى‌ از دانشمندان به نام هابس مى‌‏گوید: افراد بشر مى‌‏خواهند هم دیگر را به فرمان خویش در آورند.[2]

لیکن چون همه افراد از غریزه استخدام و خودخواهى‌ برخوردارند و هر کس به فکر منافع خویش است و مى‌‏خواهد بدون قید و شرط از دیگران بهره بردارى‌ کند، و با این وضع، هرج و مرج به وجود مى‌‏آید و زندگى‌ برایشان امکان ندارد ناچارند غریزه خودخواهى‌ و سودجویى‌ خویشتن را به مقدار ضرورت تعدیل نموده به دیگران نیز نفعى‌ برسانند و اجتماع تعاونى‌ را انتخاب نمایند. ولى‌ به هر حال، در اثر ناچارى‌ و اضطرار، به تعاون و کمک تن داده‏اند چنان نیست که غریزه استخدام و سودجویى‌ را از دست داده باشند به همین جهت، مادام که ضرورت اقتضا کند و تعاون را لازم بدانند ممکن است به هم نوعان خویش کمک کنند و به نفع آنان کارى‌‏ انجام دهند لیکن به مجرد این که ضرورت بر طرف شد و احساس احتیاج نکردند غریزه سرکش استخدام و سودجویى‌ قد علم مى‌‏کند و منافع خودشان را بر منافع دیگران ترجیح مى‌‏دهند تا حدى‌ که ممکن است ملتى‌ را فداى‌ غریزه خودخواهى‌ خویشتن سازند.

مطلب هشتم‏

یکى‌ از آثار و لوازم حتمى‌ زندگى‌ اجتماعى‌، تزاحم در منافع و تعدى‌ و تجاوز به حقوق دیگران است، زیرا هر یک از افراد اجتماع به مقتضاى‌ غریزه سودجویى‌ کوشش مى‌‏کند تا سر حد توانایى‌ از منافع مادى‌ برخوردار گردد و در ارضاى‌ خواسته‏هایش بى‌ بند و بار و لگام گسیخته باشد. براى‌ نیل به مراد تا بتواند در استخدام هم نوعانش جدیت مى‌‏کند تا حاصل کار و کوشش آنان را بلاعوض تملک نماید. در صورتى‌ که سایر افراد نیز همین غریزه را دارند و در همین راه کوشش مى‌‏کنند. به همین جهت، اختلاف و تزاحم پیدا مى‌‏شود، و با وجود اختلاف، اجتماع مختل و زندگى‌ دشوار و طاقت فرساست.

از این رهگذر است که عقل انسان گواهى‌ مى‌‏دهد که براى‌ بقا و سعادت اجتماع قوانینى‌ ضرورت دارد تا در سایه اجراى‌ آنها حقوق افراد محفوظ بماند و از تعدى‌ و ستم گرى‌ زورمندان جلوگیرى‌ شود و اختلاف و اختلال برطرف گردد، و غریزه خودخواهى‌ و سودطلبى‌ افراد تعدیل شود. بدین جهت، مى‌‏توان حدس زد که بشر از همان اویل تأسیس اجتماع، کم و بیش، از وجود قانون برخوردار بوده و بدان احترام مى‌‏گذاشته است. باقى‌ ماندن اجتماع بشر، خود گواه این مطلب است.

چه قانونى‌ بشر را سعادت‏مند مى‌‏کند؟

تردید نیست که اصل وجود قانون براى‌ اجتماع ضرورت دارد، لیکن باید دید چه‏ قانونى‌ مى‌‏تواند بشر را به سعادت و کمال حقیقى‌ برساند و جامعه را به خوبى‌ اداره کند، از تعدى‌ و استثمار مانع شود و حقوق افراد را تضمین کند؟ این موضوع مسلم است که هر قانونى‌ این صلاحیت را ندارد، بلکه باید داراى‌ شرایط زیر باشد:

الف- آن قوانین باید بر طبق احتیاجات واقعى‌ و طبیعى‌ افراد جعل و تدوین و از متن حقیقت و بر طبق ناموس آفرینش تنظیم شده باشد و براى‌ تمام شئونِ اجتماعى‌ و سیاسى‌ و انفرادى‌ و حقوقى‌ و اخلاقى‌ افراد کفایت کند.

ب- آن قوانین بشر را به سوى‌ سعادت و کمالات حقیقى‌ هدایت کند نه سعادت و کمال پندارى‌ و خیالى‌.

ج- با یک دید وسیع، منافع و سعادت جهان بشریت در آنها منظور شده باشد.

چنان نباشد که منافع و مصالح گروه معین یا طبقه مخصوص یا شهر و کشور محدودى‌ منظور شده اما از مصالح سایرین غفلت شده باشد.

د- کاخ اجتماع بشر را بر پایه‏هاى‌ فضائل و کمالات انسانى‌ استوار سازد و توجهشان را به سوى‌ آن مقصد عالى‌ و هدف اساسى‌ جلب کند، تا زندگى‌ دنیوى‌ را طریق وصول به کمالات و فضائل انسانى‌ بدانند نه این که استقلال برایش قائل شوند.

ه- به طورى‌ جامع و کامل باشد که بتوان به وسیله اجراى‌ آن با اشکال و صورت‏هاى‌ گوناگون استعمار و استثمار و بردگى‌ فردى‌ و اجتماعى‌ مبارزه کرد و ظلم و ستم را ریشه کن ساخت.

و- در تنظیم و تدوین آن قوانین، جنبه‏هاى‌ روحانى‌ و زندگى‌ معنوى‌ مورد غفلت واقع نشده باشد، به طورى‌ که نه تنها به زندگى‌ روحانى‌ لطمه‏اى‌ وارد نسازد و انسان را از صراط مستقیم تکامل منحرف نگرداند بلکه محیط را براى‌ پرورش و تکامل نفس آماده و مناسب گرداند و از عوامل انحراف و گمراهى‌ مانع شود.

اکنون که از شرایط قوانین مورد احتیاج بشر مطلع شدیم، این بحث پیش مى‌‏آید که آیا در قدرت بشر هست که قوانین جامع و کاملى‌ را که واجد شرایط مذکور باشد تهیه‏ و تنظیم کند و در اختیار اجتماع قرار دهد یا نه؟

اگر در سخنان گذشته کاملًا دقت کرده باشید جواب منفى‌ خواهید داد، و در دلتان خواهید گفت: قوانین کاملى‌ که توصیف شد کجا و افکار ناقص و کوتاه بشر کجا؟ کى‌ بشر مى‌‏تواند چنین قوانین دقیقى‌ را تصویب و تدوین کند؟ لیکن باز هم براى‌ توضیح مقصد مى‌‏توانید از مطالب زیر استفاده نمایید:

 

 

شرایط قانون گذار

1- قانون گذار باید انسان شناس کامل باشد، از تمام اسرار و رموز و ریزه کارى‌‏هاى‌ جسم وروح و عواطف و غرایز و امیال و خواسته‏ها وجزئیات زندگى‌ انسان با خبر باشد. در حالى‌ که علوم و اطلاعات بشر ناقص و محدود است.

بشر عادى‌ از احتیاج‏هاى‌ گوناگون انسان‏ها و نوامیس آفرینش و جنبه‏هاى‌ خیر و شر و موارد تزاحم و برخورد قوانین و تأثیر و تأثر و فعل و انفعالات آنها و اقتضائات زمان‏ها و مکان‏ها و غرایز مختلف و ریزه کارى‌‏هاى‌ وجود انسان اطلاعات کافى‌ ندارد.

2- بر فرض محال که قانون گذاران بشر بتوانند براى‌ اداره امور دنیوى‌ بشر قوانینى‌ تهیه نمایند، ولى‌ بدون شک از ارتباط عمیقى‌ که بین زندگى‌ دنیوى‌ و زندگى‌ روحانى‌ برقرار است و از تأثیراتى‌ که اعمال و حرکات ظاهرى‌ در نفس دارند، اطلاعات کافى‌ ندارند، اگر مختصر اطلاعى‌ هم داشته باشند ناقص و محدود خواهد بود.

اصولًا مراقبت از زندگى‌ نفسانى‌ و توجه به روح و روان آدمى‌ از برنامه قانون گذاران بشر خارج است. آنان سعادت انسان‏ها را جز از ناحیه امور مادى‌ نمى‌‏جویند، در صورتى‌ که بین زندگى‌ دنیوى‌ و زندگى‌ روحانى‌ ارتباط عمیقى‌ برقرار است و انفکاک بین آنها امکان‏پذیر نیست.

3- نهایت کارى‌ که قوانین موضوعه بشرى‌ مى‌‏توانند انجام دهند این است که بر اعمال و حرکات ظاهرى‌ انسان‏ها نظارت نموده و آنها را تحت کنترل قرار مى‌‏دهند، ولى‌ قدرت ندارند بر غرایز و اخلاق و افکار آنان نظارت نمایند و در آنها دخل و تصرف کنند. در صورتى‌ که اعمال و افعال انسان مولود افکار و اخلاق اوست، اختلافات و تعدیات و قانون شکنى‌‏ها از افکار و احساسات درونى‌ سرچشمه مى‌‏گیرد. تا مجریان و عمل کنندگان به قانون از نظر غرایز و اخلاق اصلاح نشوند قوانین را به خوبى‌ اجرا نمى‌‏سازند.

4- درمقدمات سابق به اثبات رسید که غریزه خودخواهى‌ و سودجویى‌ و استخدام هم نوع در نهاد بشر نهفته است، در همه جا مصالح خودش را بر مصالح دیگران ترجیح مى‌‏دهد. به همین علت، افرادى‌ که اسیر دست بسته غریزه خودخواهى‌ و استخدام هستند هرگز صلاحیت ندارند که براى‌ کنترل غریزه و جلوگیرى‌ از استخدام چاره اندیشى‌ کنند و قانون تصویب نمایند، زیرا خود قانون‏گذاران نیز بشرند و بر طبق غریزه باطنى‌، منافع خودشان و وابستگانشان را بر مصالح دیگران مقدم مى‌‏دارند؛ معقول نیست که خود را فداى‌ دیگران سازند، زیرا اجتماع را براى‌ خودشان مى‌‏خواهند نه خودشان را براى‌ اجتماع.

شاید خوانندگان عزیز از این مطلب تعجب کنند و نویسنده را به تعصب و کوتاه فکرى‌ متهم سازند، لیکن اگر دقت بیشترى‌ به عمل آورند و اوضاع عمومى‌ جهان و کشورهاى‌ کوچک و عقب نگاه داشته را بررسى‌ کنند و دام‏هاى‌ رنگارنگ و فریبنده دولت‏هاى‌ نیرومند و جوامع بین المللى‌ را بنگرند با نویسنده هم عقیده خواهند شد.

قانون گذاران بشر با این که پیوسته مى‌‏کوشند که به واسطه تصویب قوانین و حذف و الحاق تبصره‏ها جلو تعدیات و بیدادگرى‌‏ها را بگیرند و اوضاع و احوال هموطنانشان را به اصلاح آورند آیا تا حال موفق شده‏اند گام کوچکى‌ در این راه بردارند و طبع سرکش و غریزه استخدام بشر را مهار کنند یا دست کم تا حدودى‌‏ تعدیل و کنترلش نمایند؟! جلو کدام فسادى‌ را گرفته‏اند که فساد بزرگ‏ترى‌ جاى‌‏گزینش نشده؟ چه ظلم و ستمى‌ را براندخته‏اند که صدها مانندش به وجود نیامده؟ از حقوق چه طبقه‏اى‌ دفاع کرده‏اند که حقوق طبقات دیگر پایمال نشده باشد؟

 

چه کشورى‌ را آباد کرده‏اند که کشورهایى‌ خراب نشده باشد؟

 

از باب نمونه: بشر هزاران سال است مى‌‏کوشد که بردگى‌ را ریشه کن سازد، صدها قانون تصویب نموده، هزاران تبصره بدان ملحق کرده، بودجه‏هاى‌ هنگفتى‌ در این راه مصرف نموده، هزاران کتاب و مجله منتشر ساخته، با بوق و کرنا تبلیغاتش را به جهانیان عرضه داشته، تا به حسب ظاهر بردگى‌ فردى‌ را محکوم نموده است. لیکن تصدیق و تکذیب مطلب را بر عهده وجدان پاک خوانندگان مى‌‏گذارم که آیا بشر متمدن ترقى‌ کرده و بردگى‌ فردى‌ را به صورت بردگى‌ ملت و کشور و کشورها در آورده است.

بشر غیر متمدن، یک فرد را برده و اسیر خویش قرار مى‌‏داد ولى‌ انسان‏هاى‌ متمدن اهالى‌ یک کشور یا کشورهایى‌ را برده و عبد زرخرید خودشان قرار مى‌‏دهند و بر جان و مال و تمام شئونِ آنان تسلط مى‌‏یابند و براى‌ حفظ مصالح خودشان به عناوین مختلف از ترقى‌ و پیشرفت آنان مانع مى‌‏شوند.

ملت‏هاى‌ ضعیف، شب و روز زحمت مى‌‏کشند و از قوتِ لایموتى‌ محرومند ولى‌ حاصل دسترنج و غنائم ملى‌ و ذخایر و منابع طبیعى‌ آنان به سوى‌ خزینه دولت‏هاى‌ نیرومند و استعمار گر سرازیر مى‌‏شود تا به مصرف رقابت‏هاى‌ جهانى‌ و قدرت نمایى‌ و تثبیت دیکتاتورى‌ و برده‏گیرى‌ و حفظ موقعیت بین المللى‌ آنان برسد.

اگر قوانین بشر مى‌‏توانست غریزه خودخواهى‌ بشر را تعدیل کند پس چرا ثروت‏هاى‌ عمومى‌ کشورهاى‌ عقب نگاه داشته در چند کشور نیرومند متمرکز مى‌‏شود؟ و چرا بیشترین بودجه کشورها صرف خرید اسلحه جنگى‌ و تسلیحات نظامى‌ مى‌‏شود؟ و به قول هابس «اگر افراد بشر طبیعتاً در حال جنگ نیستند پس چرا همواره مسلح مى‌‏باشند و چرا در خانه خود را با کلید مى‌‏بندند؟».[3]

5- قانون گذاران بشر با نظریه‏هاى‌ کوتاه و افکار محدود، قوانین را تصویب و تدوین نموده و در قالب تعصبات و عادات و افکار کوتاه خودشان مى‌‏ریزند.

مقدورشان نیست که خود را از تعصب و خودخواهى‌ خالى‌ سازند و با دید وسیع منافع بشریت را منظور دارند.

از این رهگذر است که قوانین همیشه به نفع عده معدود یا طبقه خاص یا ملت معینى‌ تمام مى‌‏شود و در حین وضع، توجهى‌ به مصالح دیگران نمى‌‏شود. اگر طبقه سرمایه دار و ثروت‏مند قدرت را در دست گرفت قوانین را به نفع خود تصویب مى‌‏کند و مى‌‏کوشد که حقوق طبقات کارگر و زحمت کش را پایمال نماید. اگر طبقه کارگر تسلط یافت براى‌ نابودى‌ و پایمال کردن حقوق سرمایه داران از هیچ گونه عمل خلافى‌ خوددارى‌ نخواهد کرد. و به همین جهت، وضع قانون گذارى‌ مانند موج‏هاى‌ دریا دائماً در حال اضطراب و دست خوش تغییر و انقلاب است.

6- قانون اگر در وجدان افراد ضامن اجرا داشته باشد و خود را وجداناً ملزم به عمل بدانند و در صورت تخلّف خویشتن را گناه‏کار و مجرم بشمارند بهتر عمل مى‌‏شود و خوب‏تر نتیجه مى‌‏دهد. و این موضوع فقط در قوانین خدایى‌ تصور مى‌‏شود.

 

نتیجه‏

از مجموع این مقدمات چنین نتیجه مى‌‏گیریم: احکام و قوانینى‌ که افکار کوتاه و ناقص بشر تنظیم مى‌‏کند انسان‏ها را به سعادت و کمال حقیقى‌ نمى‌‏رساند و نمى‌‏تواند غریزه استخدام و خودخواهى‌ آنان را کنترل کند و آنان را به راه‏ مستقیم تکامل انسانیت رهنمون باشد و سعادت تن و روح و دنیا و آخرتشان را تضمین کند.

تهیه چنین قوانین جامع و دقیقى‌ از عهده بشر ساخته نیست. تنها کسى‌ که مى‌‏تواند چنین قوانین ممتازى‌ را در اختیار بشر قرار دهد خداى‌ جهان آفرین است. خالق انسان‏هاست که از ساختمان وجودى‌ و اسرار و رموز و ریزه کارى‌‏هایى‌ که در جسم و جان آنان به کار برده کاملًا آگاه است. به غرایز و عواطف مختلف و احساسات و خواسته‏هاى‌ درونى‌ آنان توجه دارد. خداست که سعادت و کمال حقیقى‌ جسم و جان و روح و روان و دنیا و آخرت انسان‏ها را مى‌‏داند و از ارتباط عمیقى‌ که بین زندگى‌ دنیوى‌ و اخروى‌ برقرار است اطلاع دارد.

خداوند حکیم است که جهان بشریت در نظرش یک سان و همه انسان‏ها مخلوق او هستند، همه را دوست دارد و به سعادت و کمالشان علاقه‏مند است و از هرگونه غرض رانى‌ و تعصب و خودخواهى‌ و کوته نظرى‌ خالى‌ و پاک است. اوست که از برخورد و تزاحم قوانین و فعل و انفعال و تأثیر و تأثر و عکس العمل آنها با خبر است.

آرى‌ تنها ذات پروردگار جهان، واجد این امتیازهاست و مى‌‏تواند براى‌ سعادت و کمال جهان انسانیت قوانین کاملى‌ را در اختیارش بگذارد.

خدایى‌ که همه موجودات را به کمال مى‌‏رساند و اسباب و وسایل تکامل را بر ایشان فراهم ساخته ممکن نیست نوع انسان را از این فیض بزرگ محروم سازد و اسباب و وسایل رسیدن به کمال را در اختیارش قرار ندهد.

خدایى‌ که انسان با این عظمت را آفریده و در خلقت جسم و جانش هزاران اسرار و رموز را نهفته و جهان ماده و مادیات را براى‌ بهره بردارى‌ او به کار انداخته ممکن نیست از غایت وجودى‌ و سعادت و کمال واقعى‌ وى‌ غفلت نموده باشد.

در این جا باید گفت: الطاف بى‌ پایان خداى‌ سبحان اقتضا دارد که افراد برگزیده‏ ولایقى‌ را از بین بشر انتخاب کند و به وسیله وحى‌ برنامه و قوانین جامع و کاملى‌ را در اختیارشان قرار دهد و به عنوان پیغمبر و رسول به سوى‌ مردم روانه گرداند تا نوع انسان را به سوى‌ سعادت و کمال رهبرى‌ کنند و راه سعادت و شقاوت را به آنان نشان دهند و طریق وصول به غایت را برایشان هموار سازند.

آن افراد برگزیده باید از خطا و عصیان و اشتباه و فراموشى‌ در امان و معصوم باشند تا تبلیغاتشان مفید واقع شود و احکام و قوانین الهى‌ بدون کم و زیاد در دست‏رس بشر قرار گیرد.

رمز برترى‌ قوانین الهى‌‏

برنامه کار انبیا این است که اصلاحات را از درون انسان شروع مى‌‏کنند؛ یعنى‌ ابتدا عقاید مردم را اصلاح مى‌‏نمایند، آن گاه به اصلاح اخلاق و غرایز و احساسات مى‌‏پردازند. آن گاه که براى‌ پذیرش احکام مهیا شدند قوانین و دستورهاى‌ عبادى‌ و اجتماعى‌ را در اختیارشان قرار مى‌‏دهند. آثار اجراى‌ این طرح به مراتب بهتر و مؤثرتر از اجراى‌ قوانین بشرى‌ است، زیرا مردم به هر قانونى‌ عقیده‏مند باشند بهتر تسلیم آن مى‌‏گردند.

منتسکیو مى‌‏نویسد: «وقتى‌ ملتى‌ خوش اخلاق شد احتیاجى‌ به قوانین پیچ در پیچ ندارد و قوانین ساده براى‌ او کافى‌ است».

افلاطون در کتاب قانون خود مى‌‏نویسد:

«رد امانت، بر یک ملت مذهبى‌ و مؤمن حکومت مى‌‏کرد و به همین جهت دعاوى‌ را به سرعت و سهولت حل و فصل مى‌‏نمود. همین قدر کافى‌ بود که یکى‌ از طرفین دعوى‌ سوگند یاد نماید تا مرافعه ختم شود.»[4]

همو مى‌‏نویسد: «نیروى‌ واقعى‌ قوانین مذهبى‌ در این است که مردم به آنها ایمان و اعتقاد دارند و حال این که نیروى‌ قوانین کشورى‌ در ترس و وحشتى‌ است که مردم از آن قوانین دارند.»[5]

همو مى‌‏نویسد: «قوانین بشرى‌ همواره راه حل خوب را در مد نظر دارد ولى‌ قوانین ملکوتى‌ بهترین راه حل‏ها را پیدا مى‌‏کند. راه حل خوب ممکن است متعدد باشد، زیرا خوبى‌‏ها جنبه‏هاى‌ مختلف و انواع مختلف دارند، ولى‌ بهترین راه حل، منحصر به فرد مى‌‏باشد، بنابراین، قابل تغییر نیست. انسان مى‌‏تواند قوانین بشرى‌ را تغییر دهد، زیرا ممکن است یک قانون در یک موقع خوب و در موقع دیگر خوب نباشد. ولى‌ مؤسسه‏هاى‌ مذهبى‌ همواره بهترین قوانین را در مد نظر مى‌‏گیرند و چون نمى‌‏توان بهتر از آن پیدا کرد لذا غیر قابل تغییر است.»[6]

اشکال‏

ممکن است این اشکال به ذهن خوانندگان خطور کند که: اگر قوانین آسمانى‌ واجد مزایاى‌ مذکور بود و صلاحیت داشت جوامع بشر را به خوبى‌ اداره کند و از تعدیات و بیدادگرى‌‏ها مانع شود، پس چرا اسلام و سایر ادیان آسمانى‌ این وظیفه را انجام ندادند و جوامع بشرى‌ را اصلاح نکردند؟ چرا اسلام نتوانست از آن همه تعدیات و بیدادگرى‌‏ها که در بین خود مسلمانان واقع شده و مى‌‏شود جلوگیرى‌ کند و ملل اسلامى‌ را به ترقیات مذکور نائل گرداند؟ خود این مطلب دلیل است که قوانین آسمانى‌ هم نمى‌‏توانند غرایز و احساسات بشر را کنترل کنند و طبع سرکش و استخدام گر او را مهار کنند.

پاسخ‏

در پاسخ این ایراد گفته مى‌‏شود که در صورتى‌ مى‌‏توان درباره خوبى‌ یا بدى‌ قانونى‌ حکم نمود که به طور کامل به مورد اجرا و عمل گذاشته شود. آن گاه که به اجرا درآمد اگر نتیجه خوب داشت مى‌‏گوییم: قانون کاملى‌ است و اگر نتیجه‏اش رضایت بخش نبود حکم به نقصانش مى‌‏کنیم. این مطلب عقلایى‌ نیست که قانون عمل نشده را ناقص و بى‌ ثمر بشماریم. در مورد قوانین اسلام نیز مطلب همین است. در چه عصر و زمانى‌ قوانین اسلام مو به مو اجرا شد و نتیجه خوب نداشت؟! شما انتظار دارید قوانین اسلام که از متن کتب و نوشته‏ها خارج نشده همانند بمب ساعت شمار، ناگهان منفجر گردد و جامعه انسانیت را از طغیان و خودسرى‌ باز دارد!

شما مجموع قوانین و برنامه‏هاى‌ سیاسى‌ و اقتصادى‌ و اجتماعى‌ و اخلاقى‌ و عبادى‌ اسلام را براى‌ نمونه در مدت کوتاهى‌ اجرا کنید، آن گاه اگر نتیجه‏اش رضایت بخش نبود براى‌ حل مشکلات خود از قوانین و طرح‏هاى‌ دیگران استفاده نمایید.

قوانین اسلام نیز مانند سایر قوانین، اجرا کننده مى‌‏خواهد.

شما در این راه سعى‌ و جدیت و فداکارى‌ کنید، یک محیط و نظام کامل اسلامى‌ به وجود آورید، مجموعه دستورها و برنامه‏هاى‌ اسلام را اجرا کنید تا نتایج درخشانش را مشاهده نمایید.

به علاوه، گرچه پیمبران و ادیان آسمانى‌، در اثر عدم قابلیت و استعداد مردم، توفیق نیافتند جوامع بشرى‌ را اصلاح کنند و از تعدیات و زور گویى‌‏ها به طور کامل جلوگیرى‌ نمایند و بشر را به سعادت و کمال حقیقى‌ برسانند لیکن باید اعتراف کرد که همین مقدار از آدمیت و عواطف و اخلاق نیک که در بین انسان‏ها وجود دارد در اثر القائات و راهنمایى‌‏هاى‌ پیمبران به وجود آمده و از نتایج قوانین و دستورهاى‌ آسمانى‌ است. اگر پیمبرى‌ مبعوث نشده و دینى‌ نیامده بود به طور قطع جوامع بشر به‏ وضع کنونى‌ نبود و اثرى‌ از مهر و محبت و حمایت از ضعفا و سایر اخلاق و صفات نیک نبود و انسان‏ها نیز عیناً مانند درندگان از صفات نیک محروم بودند.

 

دین‏

دین عبارت است از نظام کامل اجتماعى‌ و یک سلسله قوانین و برنامه‏هاى‌ عملى‌ و اخلاقى‌ و سلسله عقاید صحیح که از متن خارج و واقعیت گرفته شده و طبق ناموس آفرینش جعل و تنظیم یافته است. حقایقى‌ است که از عالم غیب سرچشمه گرفته وبر قلوب پاک انبیا نازل شده است. پیمبران آن حقایق عالى‌ را در قالب الفاظ ریخته و به مردم ابلاغ نموده‏اند.

دین عبارت است از راه تکامل انسانیت و صراط مستقیم رجوع الى‌ اللَّه. البته این راه، قراردادى‌ و تشریفاتى‌ نیست که با مقصد سنخیت نداشته باشد، بلکه طریقى‌ است واقعى‌ که از عالم ربوبى‌ سرچشمه گرفته و هر کس در آن راه سیر کند گوهر ذات و باطن وجودش تکامل و پرورش یافته و بعد از طى‌ مراحل کمال به عالم وسیع و بهشت برین سعود و رجوع خواهد کرد.

اگر مجموعه قوانین و معارف دین بخواهد به صورت یک حقیقت عملى‌ جلوه کند همان صراط مستقیم خواهد بود. چنان که اگر صراط مستقیم که مسیر ترقّى‌ و تکامل عملى‌ انسان است بخواهد به صورت یک برنامه علمى‌ ظهور کند همان احکام و قوانین موضوعه خواهد شد.

هر کس از راه مستقیم دیانت منحرف گردد صراط مستقیم فضایل انسانیت را از دست داده و در راه‏هاى‌ تاریک و غیر مستقیم حیوانیت واقع مى‌‏شود، صفات زشت حیوانیت و درنده خویى‌ در وى‌ تقویت شده و از پیمودن صراط دقیق انسانیت عاجز خواهد شد. چنین شخصى‌ جز سرگردانى‌ و زندگى‌ سخت و سقوط در وادى‌ دوزخ سرنوشتى‌ ندارد.[7]

 

[1]. منتسکیو، روح القوانین، ص 678
[2]. روح القوانین، ص 88
[3]. روح القوانین، ص 88
[4]. همان، ص 504
[5]. همان، ص 725
[6]. روح القوانین، ص 725
[7] امینى‌، ابراهیم، بررسى‌ مسائل کلى‌ امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.