برهان نبوت عامه
همان برهانى که براى اثبات نبوت عامه اقامه مىشود و دلالت مىکند که بر خداوند حکیم لازم است پیامبرانى را براى هدایت وارشاد مردم بفرستد و قوانین و دستورهایى را به وسیله آنان در اختیار بشر قرار دهد، عین همان برهان دلالت مىکند که در زمان فقدان پیمبر، باید فرد برگزیده و معصومى در بین بشر باشد تا در حفظ و نگه دارى قوانین الهى کوشش نماید. بدین جهت، ناچاریم در ابتدا دلیل عقلى نبوت عامه را اجمالًا یادآور شویم سپس وارد بحث امامت شویم.
نبوت عامه
قبل از شروع، لازم است چند مطلب را به عنوان مقدمه ذکر کنیم آن گاه وارد استدلال شویم:
مطلب اول
در علوم عقلى به اثبات رسیده که: انسان مرکب است از روح و جسم. از جهت جسم و تن مانند سایر امور مادى در معرض تغیر و دگرگونى است، و از جهت روح از عالم مجردات محسوب مىشود. ولى میان روح و جسم او کمال ارتباط و اتصال برقرار است، بلکه روح و جسم با هم متحد هستند.
به عبارت دقیقتر مىتوان گفت: انسان، دو مرتبه و دو نشأه وجودى دارد، در مرتبه پایین، با بدن متحد است و کارهاى مادى را انجام مىدهد، و در مرتبه عالىتر مجرد است و کارهاى مجردات را انجام مىدهد.
روح انسان چون تعلق به ماده دارد و مجرد محض نیست، حرکت و استکمال برایش امکان دارد و مىتواند کمالاتى راکسب کند. بدیهى است که روح یک نوزاد با روح یک دانشمند حکیم در یک مرتبه کمال وجودى قرار نگرفته و نمىتوان آنها را برابر و یکسان شمرد.
پیدایش وجود انسان، از یک نطفه بى درک و شعور شروع مىشود. وقتى «اسپرماتوزوئید» نطفه مرد در رحم زن قرار گرفت و با «اوول» زن ترکیب یافت، حیات و زندگى تازهاى بدانها افاضه مىشود. در آن حال، مانند یک گیاه از غذاى مادر ارتزاق مىکند و به رشد و نمو خویش ادامه مىدهد و جز تغذیه و رشد و نمو کارى از آن ساخته نیست، و در واقع یک جسم نامى است.
اما همین موجود بى شعور تدریجاً حرکت مىکند و وجودش کاملتر مىگردد تا این که داراى حس و حیات حیوانى مىشود و کارها و حرکاتش را از روى علم و اراده انجام مىدهد. در آغاز امر، نیروى احساس و ادراکش بسیار ناچیز و از پستترین حیوانات بیشتر نیست، ولى در اثر حرکت و تکامل، از مرتبه حیوانیت ترقى نموده و وارد مرحله انسانیت مىشود، حیات و زندگى تازهاى پیدا مىکند که از زندگى نباتى و حیوانى بسى عالىتر و شامختر است. از جهان ماده و مادیات پا را فراتر گذارده وارد جهان تجرد مىشود. آن گاه که انسان شد و وارد عالم تجرد گشت، باز حرکت و استکمال را از دست نمىدهد بلکه تدریجاً ترقى مىکند، روح و روانش قوىتر و کاملتر مىگردد و دایره وجودش وسیعتر و نورانىتر مىشود. تازمانى که زنده است و در این جهان زندگى مىکند، پیوسته در حرکت و تکامل مىباشد.
روح انسان، در تمام مراحل تکامل، یک حقیقت بیش نیست که سیر و ترقى نموده تا بدان درجه وجودى نائل شده است. ولى مبادا خیال کنید که در این مورد، اصل و گوهر روح به حال اصلى خویش باقى مانده و کمالاتى بر آن عارض مىشود. بلکه معناى استکمال و تکامل این است که جوهر ذات و حقیقت و وجود چیزى رشد و ترقى کند تا به مرتبه بالاتر نائل گردد و جزء همان مرتبه شود. پس آفرینش ویژه انسان به گونهاى است که مىتواند از مرتبه ناقص مادى ترقى کند و در مراحل کمال سیر نماید گوهر ذاتش تدریجاً کاملتر و نورانىتر گردد تا به عالم صفا و نورانیت و کمال رجوع کند.
مطلب دوم
انسان چون در مسیر تکامل واقع شده و بالفطره به سوى کمال حقیقى توجه دارد و به نیروى استکمال مجهز است، باید وصول بدان غایت برایش میسر و ممکن باشد، زیرا کار عبث و لغو در دستگاه آفرینش وجود ندارد. چنان که هر نوعى از انواع جهان ماده مىتواند به کمال ممکن خودش برسد و راه وصول به غایت را خدا برایش هموار ساخته، انسان نیز از این قاعده کلى مستثنا نبوده و از این فیض بزرگ محروم نیست بلکه بر خداوند حکیم لازم است که راه رسیدن به کمال و غایت مطلوب را برایش هموار سازد.
مطلب سوم
انسان چون از تن وروح ترکیب یافته، طبعاً دو نوع زندگى هم دارد: یکى حیات و زندگى دنیوى که مربوط به تن اوست، دیگرى زندگى نفسانى و معنوى که به روانش ارتباط دارد. در نتیجه، نسبت به هر یک از آن دو زندگى سعادت و شقاوتى خواهد داشت.
انسان در عین حالى که سرگرم زندگى دنیوى است، و ممکن است از عالم روح و زندگى معنوى به طور کلى غافل باشد، خواه نا خواه در باطن ذات و جهان نفس زندگى مرموز و پوشیدهاى دارد: یا به سوى سعادت و کمال انسانیت سیر مىکند یا به جانب شقاوت و هلاکت رهسپار است. افکار پاک و عقاید حق و اخلاق پسندیده و اعمال شایسته که از عالم هستى سرچشمه مىگیرند اسباب استکمال و ترقى روحانى مىباشند و سعادت و کمال انسان را فراهم مىسازند. چنان که عقاید باطل و اخلاق زشت و اعمال ناشایسته که بر خلاف ناموس هستى مىباشند، انسان را از صراط مستقیم انسانیت منحرف ساخته و به سوى پستى و شقاوت سوق مىدهند.
انسان اگر در صراط مستقیم تکامل واقع شود جوهر ذات و گوهر انسانیتش رشد و تکامل یافته و پس از طى درجات، به عالم اصلى خودش که عالم نورانیت و آسایش و سرور است صعود و رجوع مىکند. و اگر کمالات روحانى و اخلاق فاضله انسانى را فداى ارضاى قواى حیوانى نمود و اسیر امیال و خواستههاى نفسانى گشت و به صورت حیوانى هوسباز و کامجو یا دیوى درنده و خون خوار در آمد، چنین شخصى از صراط مستقیم تکامل و راه راست انسانیت انحراف یافته و در وادىهاى هلاکت و شقاوت سرگردان خواهد شد.
مطلب چهارم
چنان که در میان تن و روح، شدت اتصال و ارتباط و یگانگى بر قرار است، هم چنین بین زندگى دنیوى و زندگى نفسانى نیز کمال ارتباط و اتصال وجود دارد، یعنى کیفیت رفتار و حرکات و افعال بدن انسان در روح او تأثیر دارد، چنان که حالات و ملکات و صفات نفسانى نیز نسبت به صدور افعال ظاهرى اثر دارند، تکرار گناه و کارهاى خلاف، نفس انسان را آلوده و کثیف و متمایل به بدى مىگرداند، بر عکس، تکرار کارهاى نیک، نفس را پاک و نورانى و علاقهمند به کارهاى خوب مىگرداند،
انجام کارهاى نیک یا بد هر چه بیشتر تکرار شود، نفس بیشتر تحت تأثیر و نفوذ آنها واقع مىشود و فعلیتى مناسب با آنها پیدا مىکند. ممکن است در خوبى به درجهاى برسد که جز صفا و خوبى چیزى نبیند و جز نیکى و احسان طریقى نپوید، چنان که ممکن است در بدى به مرتبهاى سقوط کند که جز شقاوت و بدبختى نبیند و جز شرارت و بد رفتارى راهى نجوید.
نفس به هر صورتى که درآید و به هر فعلیتى که تبدیل شود، اعمال و افعالش نیز از سنخ خودش و مناسب با ذاتش خواهد شد. انفکاک بین زندگى دنیوى و زندگى معنوى امکانپذیر نیست، نمىتوان آنها را جدا دانست و براى هر یک از آنها حساب جداگانهاى باز کرد. بدون انجام کارهاى نیک و کنترل اعمال ظاهرى ممکن نیست به کمال مطلوب انسانى و سعادت روحانى واصل شد، و بدون اصلاح و تزکیه نفس نمىتوان به اصلاح ظاهر و کنترل اعمال کاملًا توفیق یافت.
افرادى که مىگویند: التزام به اعمال ظاهرى ضرورت ندارد بلکه باید در اصلاح نفس کوشید و دل را پاک کرد سخت در اشتباهند.
مطلب پنجم
در بین دانشمندان، افراد ظاهر بینى پیدا مىشوند که گوهر گرانبها و شخصیت انسان را نادیده گرفته و به راز آفرینش وى پى نبردهاند بدین جهت، حیات و زندگى روحانى او را نادیده گرفته و ارزشى جز خور و خواب برایش قائل نشدهاند.
یکى از آنان مىنویسد: «انسان براى این به وجود آمده است که زندگى کند یعنى غذا تهیه نماید و لباس بپوشد و خود را حفظ کند و وظایف اجتماعى خود را انجام دهد. بنابراین، دیانت او نباید طورى باشد که وى را وادار به تفکر و تعمق در اسرار جهان نماید و بالنتیجه او را از زندگى باز دارد».[1]
چنان که ملاحظه مىفرمایید، نویسنده مزبور انسان را از مقام شامخ انسانیت به مقام پست حیوانیت تنزل داده و براى او جز خوردن و خوابیدن، شأن و مقامى قائل نشده است. ولى علم و فلسفه این نظر را نمىپذیرد و براى انسان مقام عالىتر و لیاقت بیشترى اثبات مىکند.
در علم و فلسفه به اثبات رسیده که شخصیت و عظمت انسان به روح اوست.
حقیقت و انسانیت انسان به همان روح مجرد است. بنابراین، راز آفرینش و غایت وجود انسان را باید در تکامل و پرورش روح او و زندگى روحانى و معنوى وى دانست. نادیده گرفتن حیات روحانى و زندگى معنوى به منزله نادیده گرفتن اصل و گوهر انسان مىباشد.
غرض آفرینش انسان تکامل نفسانى و حیات روحانى است. خداوند حکیم که انسان را آفریده و براى زندگى او جهان ماده و مادیات را به کار انداخته ممکن نیست حیات معنوى او را نادیده بگیرد و وسیله کسب و کمال و برنامه وصول به غایت را در اختیارش قرار ندهد.
مطلب ششم
بى تردید بشر ذاتاً دوست دار و شیفته کمال است و بالفطره به سوى آن هدف توجه دارد، در جست و جوى آن حقیقت، شب و روز کوشش و تلاش مىکند، تمام اعمال و حرکاتش در اطراف تحصیل کمال دور مىزند، همواره جدیت مىکند که کمالات و فضائلى را براى خود به دست آورد و وجودش را کاملتر و با اثرتر گرداند.
همه در این راه تلاش مىکنند، ولى غالباً از تشخیص کمالات حقیقى عاجز و ناتوانند، چیزهاى بى ارزش و غیر واقعى را کمال پنداشته و براى تحصیل آنها دو اسبه مىتازند.
گروهى کمال را در اندوختن سیم و زر مىپندارند، عدهاى شیفته آنند که قطعات زمین را در دفاتر رسمى به نام خویشتن ثبت کنند، دستهاى عاشق دل باخته ریاست وجاه و مقامند و کمال خویش را در این مىدانند که مردم در مقابلشان تواضع و کرنش کنند و دستورهاى شان را بى چون و چرا به کار بندند و گروهى ....
همه اینان جز تحصیل کمالات حقیقى هدفى ندارند لیکن در تشخیص مصداق آن در اشتباه واقع مىشوند و کمالات اعتبارى را به جاى کمالات حقیقى مىپندارند، زیرا امیال و خواستههاى نفسانى و احساسات و غرایز حیوانى، غالباً راه تشخیص کمال حقیقى و صراط مستقیم انسانیت را بر عقل عملى تاریک نموده و او را از جاده حقیقت منحرف ساخته و به سوى انحراف و وادى شقاوت سوق مىدهند.
مطلب هفتم
بشر در عین حال که بالذات اجتماعى نیست و غریزهاى به نام غریزه اجتماعى و همگرایى در وى وجود ندارد، ولى به عنوان ثانوى اجتماعى است و از تنهایى وحشت دارد، و زندگى اجتماعى را پذیرفته است. لیکن این مطلب قابل بحث است که بشرِ انزوا طلب چرا زندگى اجتماعى را پذیرفته و پاى بند تأسیس اجتماع شده است؟
آیا به سوى اجتماع مىگراید تا به همنوعانش کمک کند و سود رساند؟ آیا بدان جهت اجتماعى شده که از درندگان وحشت داشته؟ یا به علت این که تأمین حوائج مادى و اداره زندگى به تنهایى برایش مشکل بوده، به هم نوعانش گراییده تا آنان را در راه منافع خویش استخدام کند و از آنان بهره بردارد؟ به عبارت دیگر، آیا اجتماع بر پایه استخدام و بهرهگیرى از دیگران استوار شده یا بر اساس تعاون و سود رساندن؟
مسئله مذکور در کتابهاى روانشناسى و جامعهشناسى و تاریخ ادیان مورد بحث قرار گرفته و براى هر یک از آنها شواهدى ذکر شده است.
ولى به نظر مىرسد: حق با کسانى است که بشر را بالذات استخدام گر و سودجو مىدانند و مىگویند: بشر به زندگى اجتماعى گراییده تا هم نوعانش را در راه تأمین خواسته هایش استخدام کند.
در توضیح مطلب باید گفت: گر چه ما هنگام تأسیس اجتماعات اولیه بشر حاضر نبودیم تا بتوانیم علت قضیه را دریابیم، اکنون هم انسان وحشى وجود ندارد و اگر هم ندرتاً وجود داشته باشد ما بدان دست رسى نداریم تا بتوانیم احوال و شرایط زندگى آنان را بررسى نماییم و از غرایز ابتدایى و دست نخورده آنان با خبر شویم، لیکن مىتوانیم اعمال و حرکات و غرایز بشر کنونى را بررسى کنیم و با مرکب خیال در عمق روح و مغز آنان غور و کنجکاوى کنیم و به طور عقب گرد در اعماق تاریخ فرو رویم و زندگى بشر اولیه را مورد بررسى و دقت قرار دهیم.
در نتیجه چنین مىفهمیم: اولین احساسى که به بشر ساده و بى آلایش اولیه دست داده احساس گرسنگى و تشنگى بوده است. بعد از آن که خودش را گرسنه و تشنه یافت در صدد برآمد تا درد درونى خویش را برطرف سازد، براى رفع نیاز از گیاهان و میوهها استفاده نمود. یعنى براى آسایش و راحتى خویشتن از آنها بهرهبردارى کرد.
کم کم این مطلب را دریافت که براى تأمین نیازهایش مىتواند از اشیاى خارجى استفاده کند و به وسیله آنها نیازمندى هایش را مرتفع سازد. براى رفع گرسنگى و تشنگى از گیاهان و میوهها و آب استفاده مىکرد، براى جلوگیرى از سرما و گرما به غارها پناه مىبرد. دایره استخدامش روز به روز توسعه یافت، از اشیاى بى جان تجاوز نمود و به استخدام حیوانات پرداخت. از شیر و پشم آنها استفاده مىکرد، براى سوارى و باربرى، حیوانات نیرومند را مسخّر خویش گردانید.
مرد و زن تحت تأثیر غریزه جنسى شهوتشان طغیان نمود، هر یک از آنان احساس مىکرد که براى رفع نیاز خویش به دیگرى احتیاج و تمایل دارد. بدین جهت به هم نزدیک شدند تا از همدیگر لذت ببرند. مردهاى نیرومند، زن یا زنهایى را در انحصار خویشتن در آورده و براى ارضاى تمایلات جنسى استخدام نمودند.
البته براى نگاه دارى آنان ناچار بودند تا حد ضرورت به آنان کمک کنند ونیازهایشان را بر طرف سازند. و از همین جا موضوع تعاون به میان آمد. لیکن زیر بناى تأسیس اجتماع و انگیزه عمده آنان همان استخدام و بهره بردارى از هم نوع بود.
از اجتماع دو نفرى، اجتماع خانوادگى به وجود آمد، پدر و مادر بدان منظور از فرزند خویش پرستارى مىنمودند تا بزرگ و نیرومند گردند و مورد استفاده قرار گیرند.
از اجتماع خانوادگى زندگى قبیلهاى به وجود آمد. سپس اجتماع دهاتى، بعد از آن اجتماع شهرى و سرانجام اجتماع کشورى، در طول قرون و اعصار متمادى تأسیس شد.
هدف انسانها در تمام این مراحل تنها سودجویى و استخدام و استثمار هم نوعان بوده است. انسان اجتماع را براى سودجویى به وجود آورد نه براى سود رساندن.
بنابراین، باید گفت: طبیعت اولیه بشر استخدام و بهره بردارى است.
یکى از دانشمندان به نام هابس مىگوید: افراد بشر مىخواهند هم دیگر را به فرمان خویش در آورند.[2]
لیکن چون همه افراد از غریزه استخدام و خودخواهى برخوردارند و هر کس به فکر منافع خویش است و مىخواهد بدون قید و شرط از دیگران بهره بردارى کند، و با این وضع، هرج و مرج به وجود مىآید و زندگى برایشان امکان ندارد ناچارند غریزه خودخواهى و سودجویى خویشتن را به مقدار ضرورت تعدیل نموده به دیگران نیز نفعى برسانند و اجتماع تعاونى را انتخاب نمایند. ولى به هر حال، در اثر ناچارى و اضطرار، به تعاون و کمک تن دادهاند چنان نیست که غریزه استخدام و سودجویى را از دست داده باشند به همین جهت، مادام که ضرورت اقتضا کند و تعاون را لازم بدانند ممکن است به هم نوعان خویش کمک کنند و به نفع آنان کارى انجام دهند لیکن به مجرد این که ضرورت بر طرف شد و احساس احتیاج نکردند غریزه سرکش استخدام و سودجویى قد علم مىکند و منافع خودشان را بر منافع دیگران ترجیح مىدهند تا حدى که ممکن است ملتى را فداى غریزه خودخواهى خویشتن سازند.
مطلب هشتم
یکى از آثار و لوازم حتمى زندگى اجتماعى، تزاحم در منافع و تعدى و تجاوز به حقوق دیگران است، زیرا هر یک از افراد اجتماع به مقتضاى غریزه سودجویى کوشش مىکند تا سر حد توانایى از منافع مادى برخوردار گردد و در ارضاى خواستههایش بى بند و بار و لگام گسیخته باشد. براى نیل به مراد تا بتواند در استخدام هم نوعانش جدیت مىکند تا حاصل کار و کوشش آنان را بلاعوض تملک نماید. در صورتى که سایر افراد نیز همین غریزه را دارند و در همین راه کوشش مىکنند. به همین جهت، اختلاف و تزاحم پیدا مىشود، و با وجود اختلاف، اجتماع مختل و زندگى دشوار و طاقت فرساست.
از این رهگذر است که عقل انسان گواهى مىدهد که براى بقا و سعادت اجتماع قوانینى ضرورت دارد تا در سایه اجراى آنها حقوق افراد محفوظ بماند و از تعدى و ستم گرى زورمندان جلوگیرى شود و اختلاف و اختلال برطرف گردد، و غریزه خودخواهى و سودطلبى افراد تعدیل شود. بدین جهت، مىتوان حدس زد که بشر از همان اویل تأسیس اجتماع، کم و بیش، از وجود قانون برخوردار بوده و بدان احترام مىگذاشته است. باقى ماندن اجتماع بشر، خود گواه این مطلب است.
چه قانونى بشر را سعادتمند مىکند؟
تردید نیست که اصل وجود قانون براى اجتماع ضرورت دارد، لیکن باید دید چه قانونى مىتواند بشر را به سعادت و کمال حقیقى برساند و جامعه را به خوبى اداره کند، از تعدى و استثمار مانع شود و حقوق افراد را تضمین کند؟ این موضوع مسلم است که هر قانونى این صلاحیت را ندارد، بلکه باید داراى شرایط زیر باشد:
الف- آن قوانین باید بر طبق احتیاجات واقعى و طبیعى افراد جعل و تدوین و از متن حقیقت و بر طبق ناموس آفرینش تنظیم شده باشد و براى تمام شئونِ اجتماعى و سیاسى و انفرادى و حقوقى و اخلاقى افراد کفایت کند.
ب- آن قوانین بشر را به سوى سعادت و کمالات حقیقى هدایت کند نه سعادت و کمال پندارى و خیالى.
ج- با یک دید وسیع، منافع و سعادت جهان بشریت در آنها منظور شده باشد.
چنان نباشد که منافع و مصالح گروه معین یا طبقه مخصوص یا شهر و کشور محدودى منظور شده اما از مصالح سایرین غفلت شده باشد.
د- کاخ اجتماع بشر را بر پایههاى فضائل و کمالات انسانى استوار سازد و توجهشان را به سوى آن مقصد عالى و هدف اساسى جلب کند، تا زندگى دنیوى را طریق وصول به کمالات و فضائل انسانى بدانند نه این که استقلال برایش قائل شوند.
ه- به طورى جامع و کامل باشد که بتوان به وسیله اجراى آن با اشکال و صورتهاى گوناگون استعمار و استثمار و بردگى فردى و اجتماعى مبارزه کرد و ظلم و ستم را ریشه کن ساخت.
و- در تنظیم و تدوین آن قوانین، جنبههاى روحانى و زندگى معنوى مورد غفلت واقع نشده باشد، به طورى که نه تنها به زندگى روحانى لطمهاى وارد نسازد و انسان را از صراط مستقیم تکامل منحرف نگرداند بلکه محیط را براى پرورش و تکامل نفس آماده و مناسب گرداند و از عوامل انحراف و گمراهى مانع شود.
اکنون که از شرایط قوانین مورد احتیاج بشر مطلع شدیم، این بحث پیش مىآید که آیا در قدرت بشر هست که قوانین جامع و کاملى را که واجد شرایط مذکور باشد تهیه و تنظیم کند و در اختیار اجتماع قرار دهد یا نه؟
اگر در سخنان گذشته کاملًا دقت کرده باشید جواب منفى خواهید داد، و در دلتان خواهید گفت: قوانین کاملى که توصیف شد کجا و افکار ناقص و کوتاه بشر کجا؟ کى بشر مىتواند چنین قوانین دقیقى را تصویب و تدوین کند؟ لیکن باز هم براى توضیح مقصد مىتوانید از مطالب زیر استفاده نمایید:
شرایط قانون گذار
1- قانون گذار باید انسان شناس کامل باشد، از تمام اسرار و رموز و ریزه کارىهاى جسم وروح و عواطف و غرایز و امیال و خواستهها وجزئیات زندگى انسان با خبر باشد. در حالى که علوم و اطلاعات بشر ناقص و محدود است.
بشر عادى از احتیاجهاى گوناگون انسانها و نوامیس آفرینش و جنبههاى خیر و شر و موارد تزاحم و برخورد قوانین و تأثیر و تأثر و فعل و انفعالات آنها و اقتضائات زمانها و مکانها و غرایز مختلف و ریزه کارىهاى وجود انسان اطلاعات کافى ندارد.
2- بر فرض محال که قانون گذاران بشر بتوانند براى اداره امور دنیوى بشر قوانینى تهیه نمایند، ولى بدون شک از ارتباط عمیقى که بین زندگى دنیوى و زندگى روحانى برقرار است و از تأثیراتى که اعمال و حرکات ظاهرى در نفس دارند، اطلاعات کافى ندارند، اگر مختصر اطلاعى هم داشته باشند ناقص و محدود خواهد بود.
اصولًا مراقبت از زندگى نفسانى و توجه به روح و روان آدمى از برنامه قانون گذاران بشر خارج است. آنان سعادت انسانها را جز از ناحیه امور مادى نمىجویند، در صورتى که بین زندگى دنیوى و زندگى روحانى ارتباط عمیقى برقرار است و انفکاک بین آنها امکانپذیر نیست.
3- نهایت کارى که قوانین موضوعه بشرى مىتوانند انجام دهند این است که بر اعمال و حرکات ظاهرى انسانها نظارت نموده و آنها را تحت کنترل قرار مىدهند، ولى قدرت ندارند بر غرایز و اخلاق و افکار آنان نظارت نمایند و در آنها دخل و تصرف کنند. در صورتى که اعمال و افعال انسان مولود افکار و اخلاق اوست، اختلافات و تعدیات و قانون شکنىها از افکار و احساسات درونى سرچشمه مىگیرد. تا مجریان و عمل کنندگان به قانون از نظر غرایز و اخلاق اصلاح نشوند قوانین را به خوبى اجرا نمىسازند.
4- درمقدمات سابق به اثبات رسید که غریزه خودخواهى و سودجویى و استخدام هم نوع در نهاد بشر نهفته است، در همه جا مصالح خودش را بر مصالح دیگران ترجیح مىدهد. به همین علت، افرادى که اسیر دست بسته غریزه خودخواهى و استخدام هستند هرگز صلاحیت ندارند که براى کنترل غریزه و جلوگیرى از استخدام چاره اندیشى کنند و قانون تصویب نمایند، زیرا خود قانونگذاران نیز بشرند و بر طبق غریزه باطنى، منافع خودشان و وابستگانشان را بر مصالح دیگران مقدم مىدارند؛ معقول نیست که خود را فداى دیگران سازند، زیرا اجتماع را براى خودشان مىخواهند نه خودشان را براى اجتماع.
شاید خوانندگان عزیز از این مطلب تعجب کنند و نویسنده را به تعصب و کوتاه فکرى متهم سازند، لیکن اگر دقت بیشترى به عمل آورند و اوضاع عمومى جهان و کشورهاى کوچک و عقب نگاه داشته را بررسى کنند و دامهاى رنگارنگ و فریبنده دولتهاى نیرومند و جوامع بین المللى را بنگرند با نویسنده هم عقیده خواهند شد.
قانون گذاران بشر با این که پیوسته مىکوشند که به واسطه تصویب قوانین و حذف و الحاق تبصرهها جلو تعدیات و بیدادگرىها را بگیرند و اوضاع و احوال هموطنانشان را به اصلاح آورند آیا تا حال موفق شدهاند گام کوچکى در این راه بردارند و طبع سرکش و غریزه استخدام بشر را مهار کنند یا دست کم تا حدودى تعدیل و کنترلش نمایند؟! جلو کدام فسادى را گرفتهاند که فساد بزرگترى جاىگزینش نشده؟ چه ظلم و ستمى را براندختهاند که صدها مانندش به وجود نیامده؟ از حقوق چه طبقهاى دفاع کردهاند که حقوق طبقات دیگر پایمال نشده باشد؟
چه کشورى را آباد کردهاند که کشورهایى خراب نشده باشد؟
از باب نمونه: بشر هزاران سال است مىکوشد که بردگى را ریشه کن سازد، صدها قانون تصویب نموده، هزاران تبصره بدان ملحق کرده، بودجههاى هنگفتى در این راه مصرف نموده، هزاران کتاب و مجله منتشر ساخته، با بوق و کرنا تبلیغاتش را به جهانیان عرضه داشته، تا به حسب ظاهر بردگى فردى را محکوم نموده است. لیکن تصدیق و تکذیب مطلب را بر عهده وجدان پاک خوانندگان مىگذارم که آیا بشر متمدن ترقى کرده و بردگى فردى را به صورت بردگى ملت و کشور و کشورها در آورده است.
بشر غیر متمدن، یک فرد را برده و اسیر خویش قرار مىداد ولى انسانهاى متمدن اهالى یک کشور یا کشورهایى را برده و عبد زرخرید خودشان قرار مىدهند و بر جان و مال و تمام شئونِ آنان تسلط مىیابند و براى حفظ مصالح خودشان به عناوین مختلف از ترقى و پیشرفت آنان مانع مىشوند.
ملتهاى ضعیف، شب و روز زحمت مىکشند و از قوتِ لایموتى محرومند ولى حاصل دسترنج و غنائم ملى و ذخایر و منابع طبیعى آنان به سوى خزینه دولتهاى نیرومند و استعمار گر سرازیر مىشود تا به مصرف رقابتهاى جهانى و قدرت نمایى و تثبیت دیکتاتورى و بردهگیرى و حفظ موقعیت بین المللى آنان برسد.
اگر قوانین بشر مىتوانست غریزه خودخواهى بشر را تعدیل کند پس چرا ثروتهاى عمومى کشورهاى عقب نگاه داشته در چند کشور نیرومند متمرکز مىشود؟ و چرا بیشترین بودجه کشورها صرف خرید اسلحه جنگى و تسلیحات نظامى مىشود؟ و به قول هابس «اگر افراد بشر طبیعتاً در حال جنگ نیستند پس چرا همواره مسلح مىباشند و چرا در خانه خود را با کلید مىبندند؟».[3]
5- قانون گذاران بشر با نظریههاى کوتاه و افکار محدود، قوانین را تصویب و تدوین نموده و در قالب تعصبات و عادات و افکار کوتاه خودشان مىریزند.
مقدورشان نیست که خود را از تعصب و خودخواهى خالى سازند و با دید وسیع منافع بشریت را منظور دارند.
از این رهگذر است که قوانین همیشه به نفع عده معدود یا طبقه خاص یا ملت معینى تمام مىشود و در حین وضع، توجهى به مصالح دیگران نمىشود. اگر طبقه سرمایه دار و ثروتمند قدرت را در دست گرفت قوانین را به نفع خود تصویب مىکند و مىکوشد که حقوق طبقات کارگر و زحمت کش را پایمال نماید. اگر طبقه کارگر تسلط یافت براى نابودى و پایمال کردن حقوق سرمایه داران از هیچ گونه عمل خلافى خوددارى نخواهد کرد. و به همین جهت، وضع قانون گذارى مانند موجهاى دریا دائماً در حال اضطراب و دست خوش تغییر و انقلاب است.
6- قانون اگر در وجدان افراد ضامن اجرا داشته باشد و خود را وجداناً ملزم به عمل بدانند و در صورت تخلّف خویشتن را گناهکار و مجرم بشمارند بهتر عمل مىشود و خوبتر نتیجه مىدهد. و این موضوع فقط در قوانین خدایى تصور مىشود.
نتیجه
از مجموع این مقدمات چنین نتیجه مىگیریم: احکام و قوانینى که افکار کوتاه و ناقص بشر تنظیم مىکند انسانها را به سعادت و کمال حقیقى نمىرساند و نمىتواند غریزه استخدام و خودخواهى آنان را کنترل کند و آنان را به راه مستقیم تکامل انسانیت رهنمون باشد و سعادت تن و روح و دنیا و آخرتشان را تضمین کند.
تهیه چنین قوانین جامع و دقیقى از عهده بشر ساخته نیست. تنها کسى که مىتواند چنین قوانین ممتازى را در اختیار بشر قرار دهد خداى جهان آفرین است. خالق انسانهاست که از ساختمان وجودى و اسرار و رموز و ریزه کارىهایى که در جسم و جان آنان به کار برده کاملًا آگاه است. به غرایز و عواطف مختلف و احساسات و خواستههاى درونى آنان توجه دارد. خداست که سعادت و کمال حقیقى جسم و جان و روح و روان و دنیا و آخرت انسانها را مىداند و از ارتباط عمیقى که بین زندگى دنیوى و اخروى برقرار است اطلاع دارد.
خداوند حکیم است که جهان بشریت در نظرش یک سان و همه انسانها مخلوق او هستند، همه را دوست دارد و به سعادت و کمالشان علاقهمند است و از هرگونه غرض رانى و تعصب و خودخواهى و کوته نظرى خالى و پاک است. اوست که از برخورد و تزاحم قوانین و فعل و انفعال و تأثیر و تأثر و عکس العمل آنها با خبر است.
آرى تنها ذات پروردگار جهان، واجد این امتیازهاست و مىتواند براى سعادت و کمال جهان انسانیت قوانین کاملى را در اختیارش بگذارد.
خدایى که همه موجودات را به کمال مىرساند و اسباب و وسایل تکامل را بر ایشان فراهم ساخته ممکن نیست نوع انسان را از این فیض بزرگ محروم سازد و اسباب و وسایل رسیدن به کمال را در اختیارش قرار ندهد.
خدایى که انسان با این عظمت را آفریده و در خلقت جسم و جانش هزاران اسرار و رموز را نهفته و جهان ماده و مادیات را براى بهره بردارى او به کار انداخته ممکن نیست از غایت وجودى و سعادت و کمال واقعى وى غفلت نموده باشد.
در این جا باید گفت: الطاف بى پایان خداى سبحان اقتضا دارد که افراد برگزیده ولایقى را از بین بشر انتخاب کند و به وسیله وحى برنامه و قوانین جامع و کاملى را در اختیارشان قرار دهد و به عنوان پیغمبر و رسول به سوى مردم روانه گرداند تا نوع انسان را به سوى سعادت و کمال رهبرى کنند و راه سعادت و شقاوت را به آنان نشان دهند و طریق وصول به غایت را برایشان هموار سازند.
آن افراد برگزیده باید از خطا و عصیان و اشتباه و فراموشى در امان و معصوم باشند تا تبلیغاتشان مفید واقع شود و احکام و قوانین الهى بدون کم و زیاد در دسترس بشر قرار گیرد.
رمز برترى قوانین الهى
برنامه کار انبیا این است که اصلاحات را از درون انسان شروع مىکنند؛ یعنى ابتدا عقاید مردم را اصلاح مىنمایند، آن گاه به اصلاح اخلاق و غرایز و احساسات مىپردازند. آن گاه که براى پذیرش احکام مهیا شدند قوانین و دستورهاى عبادى و اجتماعى را در اختیارشان قرار مىدهند. آثار اجراى این طرح به مراتب بهتر و مؤثرتر از اجراى قوانین بشرى است، زیرا مردم به هر قانونى عقیدهمند باشند بهتر تسلیم آن مىگردند.
منتسکیو مىنویسد: «وقتى ملتى خوش اخلاق شد احتیاجى به قوانین پیچ در پیچ ندارد و قوانین ساده براى او کافى است».
افلاطون در کتاب قانون خود مىنویسد:
«رد امانت، بر یک ملت مذهبى و مؤمن حکومت مىکرد و به همین جهت دعاوى را به سرعت و سهولت حل و فصل مىنمود. همین قدر کافى بود که یکى از طرفین دعوى سوگند یاد نماید تا مرافعه ختم شود.»[4]
همو مىنویسد: «نیروى واقعى قوانین مذهبى در این است که مردم به آنها ایمان و اعتقاد دارند و حال این که نیروى قوانین کشورى در ترس و وحشتى است که مردم از آن قوانین دارند.»[5]
همو مىنویسد: «قوانین بشرى همواره راه حل خوب را در مد نظر دارد ولى قوانین ملکوتى بهترین راه حلها را پیدا مىکند. راه حل خوب ممکن است متعدد باشد، زیرا خوبىها جنبههاى مختلف و انواع مختلف دارند، ولى بهترین راه حل، منحصر به فرد مىباشد، بنابراین، قابل تغییر نیست. انسان مىتواند قوانین بشرى را تغییر دهد، زیرا ممکن است یک قانون در یک موقع خوب و در موقع دیگر خوب نباشد. ولى مؤسسههاى مذهبى همواره بهترین قوانین را در مد نظر مىگیرند و چون نمىتوان بهتر از آن پیدا کرد لذا غیر قابل تغییر است.»[6]
اشکال
ممکن است این اشکال به ذهن خوانندگان خطور کند که: اگر قوانین آسمانى واجد مزایاى مذکور بود و صلاحیت داشت جوامع بشر را به خوبى اداره کند و از تعدیات و بیدادگرىها مانع شود، پس چرا اسلام و سایر ادیان آسمانى این وظیفه را انجام ندادند و جوامع بشرى را اصلاح نکردند؟ چرا اسلام نتوانست از آن همه تعدیات و بیدادگرىها که در بین خود مسلمانان واقع شده و مىشود جلوگیرى کند و ملل اسلامى را به ترقیات مذکور نائل گرداند؟ خود این مطلب دلیل است که قوانین آسمانى هم نمىتوانند غرایز و احساسات بشر را کنترل کنند و طبع سرکش و استخدام گر او را مهار کنند.
پاسخ
در پاسخ این ایراد گفته مىشود که در صورتى مىتوان درباره خوبى یا بدى قانونى حکم نمود که به طور کامل به مورد اجرا و عمل گذاشته شود. آن گاه که به اجرا درآمد اگر نتیجه خوب داشت مىگوییم: قانون کاملى است و اگر نتیجهاش رضایت بخش نبود حکم به نقصانش مىکنیم. این مطلب عقلایى نیست که قانون عمل نشده را ناقص و بى ثمر بشماریم. در مورد قوانین اسلام نیز مطلب همین است. در چه عصر و زمانى قوانین اسلام مو به مو اجرا شد و نتیجه خوب نداشت؟! شما انتظار دارید قوانین اسلام که از متن کتب و نوشتهها خارج نشده همانند بمب ساعت شمار، ناگهان منفجر گردد و جامعه انسانیت را از طغیان و خودسرى باز دارد!
شما مجموع قوانین و برنامههاى سیاسى و اقتصادى و اجتماعى و اخلاقى و عبادى اسلام را براى نمونه در مدت کوتاهى اجرا کنید، آن گاه اگر نتیجهاش رضایت بخش نبود براى حل مشکلات خود از قوانین و طرحهاى دیگران استفاده نمایید.
قوانین اسلام نیز مانند سایر قوانین، اجرا کننده مىخواهد.
شما در این راه سعى و جدیت و فداکارى کنید، یک محیط و نظام کامل اسلامى به وجود آورید، مجموعه دستورها و برنامههاى اسلام را اجرا کنید تا نتایج درخشانش را مشاهده نمایید.
به علاوه، گرچه پیمبران و ادیان آسمانى، در اثر عدم قابلیت و استعداد مردم، توفیق نیافتند جوامع بشرى را اصلاح کنند و از تعدیات و زور گویىها به طور کامل جلوگیرى نمایند و بشر را به سعادت و کمال حقیقى برسانند لیکن باید اعتراف کرد که همین مقدار از آدمیت و عواطف و اخلاق نیک که در بین انسانها وجود دارد در اثر القائات و راهنمایىهاى پیمبران به وجود آمده و از نتایج قوانین و دستورهاى آسمانى است. اگر پیمبرى مبعوث نشده و دینى نیامده بود به طور قطع جوامع بشر به وضع کنونى نبود و اثرى از مهر و محبت و حمایت از ضعفا و سایر اخلاق و صفات نیک نبود و انسانها نیز عیناً مانند درندگان از صفات نیک محروم بودند.
دین
دین عبارت است از نظام کامل اجتماعى و یک سلسله قوانین و برنامههاى عملى و اخلاقى و سلسله عقاید صحیح که از متن خارج و واقعیت گرفته شده و طبق ناموس آفرینش جعل و تنظیم یافته است. حقایقى است که از عالم غیب سرچشمه گرفته وبر قلوب پاک انبیا نازل شده است. پیمبران آن حقایق عالى را در قالب الفاظ ریخته و به مردم ابلاغ نمودهاند.
دین عبارت است از راه تکامل انسانیت و صراط مستقیم رجوع الى اللَّه. البته این راه، قراردادى و تشریفاتى نیست که با مقصد سنخیت نداشته باشد، بلکه طریقى است واقعى که از عالم ربوبى سرچشمه گرفته و هر کس در آن راه سیر کند گوهر ذات و باطن وجودش تکامل و پرورش یافته و بعد از طى مراحل کمال به عالم وسیع و بهشت برین سعود و رجوع خواهد کرد.
اگر مجموعه قوانین و معارف دین بخواهد به صورت یک حقیقت عملى جلوه کند همان صراط مستقیم خواهد بود. چنان که اگر صراط مستقیم که مسیر ترقّى و تکامل عملى انسان است بخواهد به صورت یک برنامه علمى ظهور کند همان احکام و قوانین موضوعه خواهد شد.
هر کس از راه مستقیم دیانت منحرف گردد صراط مستقیم فضایل انسانیت را از دست داده و در راههاى تاریک و غیر مستقیم حیوانیت واقع مىشود، صفات زشت حیوانیت و درنده خویى در وى تقویت شده و از پیمودن صراط دقیق انسانیت عاجز خواهد شد. چنین شخصى جز سرگردانى و زندگى سخت و سقوط در وادى دوزخ سرنوشتى ندارد.[7]
[1]. منتسکیو، روح القوانین، ص 678
[2]. روح القوانین، ص 88
[3]. روح القوانین، ص 88
[4]. همان، ص 504
[5]. همان، ص 725
[6]. روح القوانین، ص 725
[7] امینى، ابراهیم، بررسى مسائل کلى امامت، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: پنجم، 1390.