پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

غدیر خم

غدیر خم

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله و همراهانش، به غدیر خم رسیدند. در آن سرزمین که نزدیک جحفه بود، مسیر دیگر بلاد اسلامی از اهالی مدینه جدا می‌شد. این، آخرین فرصت برای نصب علی در محضر جمع حاجیان بِلاد مختلف بود.

نزدیک ظهر بود و هوا بسیار گرم. در یک چنین جایگاهی، جبرییل نازل شد و این آیه را بر پیامبر فرود آورد: «یا أیّها الرسول بلّغ ما أُنزل إلیک من ربّکَ و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس إن الله لایهدى القوم الکافرین»؛[172] ای رسول! آن چه را از جانب پروردگارت نازل شده، ابلاغ کن، و اگر در انجام دادن این مأموریّت کوتاهی کنی، رسالت خدا را انجام نداده‌ای. خدا، تو را از توطئه مخالفان، حفظ خواهد کرد. همانا که خدا، ستمکاران را هدایت نخواهد کرد.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در آن مکان، فرود آمد. به حاجیانی که از آن مکان گذشته بودند، اعلام کرد برگردند. به آن دسته از حاجیان که در عقب قافله بودند، فرمان داد با سرعت حرکت کنند. تعدادی درخت بزرگ در آن مکان بود. دستور داد زیر آن‌ها را جارو و برای اقامه نماز آماده سازند. حاجیان، از چنین اجتماع  نابه‌هنگام آن هم در آن هوای گرم و سوزان، در شگفتی بودند. می‌گفتند: «لابد حادثه بسیار مهمى رخ داده است!.».

آن‌گاه منبری فراهم ساختند و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بر منبر بالا رفت و برای اجتماع عظیم حاجیان، خطبه خواند. تعدادی از حاضران که از صدای بلندی برخوردار بودند، سخنان پیامبر را به افراد دور دست منتقل می‌ساختند.

این حادثه مهم، روز هجدهم ذوالحجة به وقوع پیوست.

 

حدیث غدیر

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در آن مکان، خطبه مفصّلی خواند که بعداً به نام «حدیث غدیر» معروف شد. متن آن خطبه، با عبارت‌های مختلف در کتب معتبر اهل سنّت و شیعه، ثبت شده است.

بعض راویان، به طور تفصیل، آن خطبه را نقل کرده‌اند و بعض دیگر، به صورت کوتاه‌تر، امّا همه آنان، در نقل جمله هایی که بر ولایت امیرالمؤمنین علیه‌السلام دلالت دارد، اشتراک دارند. ما، در این جا، به نقل یکی از آنان اکتفا می‌کنیم:

زید بن ارقم می‌گوید: هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از حجه‌الوداع برمی‌گشت، در غدیر خم فرود آمد. ابتدا، دستور داد زیر درختان را پاکیزه کنند. آن گاه خطبه خواند و فرمود: «گویا من، به سوى خدا دعوت شده‏ام و اجابت کرده‏ام. دو چیز بسیار نفیس و گران‏قدر را در میان شما به امانت مى‏گذارم که یکى از آن دو چیز، از دیگرى برتر است: کتاب خدا و عترتم. مراقب باشید در نگهدارى این دو امانت، چه گونه رفتار مى‏کنید! این دو، تا قیامت، از هم جدا نخواهند شد.».

آن گاه فرمود: «خداى عزّوجلّ، مولاى من، و من، مولاى همه مؤمنان هستم.». آن گاه، دست علی را گرفت و فرمود: «هر کس من، مولاى او هستم، على، ولىّ او است. پروردگارا! با موالیان على دوستى کن و با دشمنان، دشمن باش.».[173]

براء بن عازب، در نقل همین حدیث، جمله‌ای  را اضافه دارد که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ابتدا، فرمود: «ألست أولى بالمؤمنین من أنفسهم؟». قالوا: «بلى.». قال: «ألست أولى بکل مؤمن من نفسه؟.». قالوا: «بلى.». قال: «فهذا ولىّ مَنْ أنا مولاه.».[174]

در ذیل حدیث دیگری، از براء، این جمله اضافه شده: «فلقیه عمربن‏الخطاب، فقال: هنیئاً لک! أصبحتَ وأمسیت مولا کلَّ مؤمن و مؤمنة.».[175]

 

راویان حدیث غدیر

حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است. بیش از یکصد و ده نفر از صحابه بزرگ رسول خدا، آن را نقل کرده‌اند. افراد زیر از جمله آنان‌اند:

ابوهریره؛ ابویعلی انصاری؛ ابوالهیثم بن التیهان؛ ابوبکر بن ابی قحافه؛ عمر بن الخطاب؛ عثمان بن عفّان؛ علی ابن ابی طالب؛ امام حسن مجتبی؛ امام حسین؛ فاطمه زهرا؛ اسامة بن زید؛ امّ سلمه (همسر پیامبر)؛ انس بن مالک (خادم پیامبر)؛ براء بن عازب؛ جابر بن سمرة؛ جابر بن عبدالله انصاری؛ حذیفة بن اسید؛ حصان بن ثابت؛ خزیمة بن ثابت انصاری؛ زبیربن عوام؛ زید بن ارقم؛ زید بن ثابت؛ ابوسعید خدری؛ سلمان فارسی؛ مقداد بن عمر و کندی؛ عباس بن عبدالمطلب؛ عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب؛ عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر بن خطاب؛ عمار بن یاسر.[176]

 

اسناد حدیث

اکثر مؤلفان اهل سنّت و شیعه، این حدیث را در کتب حدیث و تاریخ و تفسیر و کلام، نقل و بدان استناد کرده‌اند. کتاب هایی نیز در خصوص همین حدیث، تألیف شده است.

با توجّه به این‌که حدیث غدیر، متواتر و قطعی الصدور است، نیازی به بحث در سندش وجود ندارد، ولی در عین حال، جمع کثیری از علما، در سند آن، بحث، و آن را به عنوان حدیث حسن و صحیح معرّفی کرده‌اند. از باب نمونه، به بعضی از آنان اشاره می‌شود:

1ـ حافظ ابوعیسی ترمذی در سنن؛

2ـ حافظ ابوجعفر طحاوی در مشکل الآثار؛

3ـ ابوعبدالله حاکم در المستدرک علی الصحیحین؛

4ـ ابومحمّد احمد بن محمّد العاصی در زین الفتی؛

5ـ حافظ ابن عبدالبرّ قرطبی در استیعاب؛

6ـ ابوالحسن بن المغازلی شافعی در مناقب؛

7ـ ابوحامد غزالی در سرّالعالمین؛

8ـ ابوالفرج ابن جوزی حنبلی در مناقب؛

9ـ سبط بن جوزی حنفی در تذکره؛

10ـ ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه؛

11ـ ابوعبدالله گنجی شافعی در کفایة الطالب؛

12ـ علاءالدین سمنانی در العروة؛

13ـ سیّد محمود آلوسی در روح المعانی؛

14ـ شیخ محمّد الحوت بیروتی شافعی در أسنی المطالب؛

15ـ شهاب الدین ابو الفیض احمد بن محمّد صدیق در تشنیف الآذان؛

16ـ حافظ عماد الدین بن کثیر شافعی در البدایة و النهایة؛

17ـ حافظ نور الدین هیثمی در مجمع الزوائد؛

18ـ شمس الدین جزری شافعی در أسنی المطالب؛

19ـ حافظ ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب؛

20ـ ابوالخیر شیرازی شافعی در إبطال الباطل؛

21ـ حافظ ابوالعباس شهاب الدین قسطلانی در المواهب اللدنّیة؛

22ـ حافظ شهاب الدین ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه؛

23ـ جمال الدین حسینی شیرازی در اربعین؛

24ـ جمال الدین ابوالمحاسن یوسف بن صلاح الدین حنفی در المعتصر من المختصر؛

25ـ شیخ نورالدین هروی قاری حنفی در المرقاة فی شرح المشکاة؛

26ـ شیخ محمّد صدر العالم در معارج العلی فی مناقب المرتضی؛

27ـ سیّد ابن حمزه حرانی در البیان و التعریف؛

28ـ ابوعبدالله زرقانی در شرح المواهب؛

29ـ شهاب الدین حفظی شافعی در شرح عقد جواهر الآل؛

30ـ میرزا محمّد بدخشی در نزل الابرار؛

31ـ مفتی شام العمادی حنفی در الصلاة الفاخرة؛

32ـ ابوالعرفان الصبان شافعی در اسعاف الراغبین؛

33ـ زین الدین مناوی شافعی در فیض الغدیر؛

34ـ نورالدین حلبی شافعی در سیره‌الحلبیة؛

35ـ شیخ احمد بن باکثیر اعلا در وسیلة المآل فی مناقب الآل؛

36ـ شیخ عبدالحق دهلوی بخاری درشرح المشکات؛

37ـ شیخ محمود بن محمّد شیخانی در صراط السوی فی مناقب آل النبی.[177]

 

پرسش امیرالمؤمنین

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در موارد متعدّد، مردم را سوگند می‌داد که هر کس در حادثه غدیر ژحضور داشته و آن را از پیامبر شنیده، شهادت دهد. در هر مرتبه، جمعی از حاضران، شهادت می‌دادند و می‌گفتند: ما از پیامبر شنیدیم که می‌فرمود: «مَن کنت مولاه فعلى مولاه.».

از جمله این پرسش‌ها، در روز شورا، در زمان عثمان بن عفان، در روز رحبه در کوفه، روز جمل، روز صفین، در حدیث الرکبان، انجام گرفت. و در هر مرتبه، گروهی شهادت می‌دادند. از جمله در روز رحبه، بیست و چهار نفر شهادت دادند که اسامی آنان از این قرار است:

1ـ ابو زینب بن عوف انصاری؛

2ـ ابو عمرة بن عمرو بن محصن انصاری؛

3ـ ابو فضالة الانصاری؛

4ـ ابوقدامه انصاری؛

5ـ ابویعلی انصاری؛

6ـ ابوهریره دوسی؛

7ـ ابوهیثم بیهان؛

8ـ ثابت بن ودیعه انصاری؛

9ـ حبشی بن جناده سلولی؛

10ـ ابو ایوب خالد انصاری؛

11ـ خزیمة بن ثابت انصاری؛

12ـ ابوشریح خولید بن عَمْرو الخزاعی؛

13ـ زید یا یزید بن شراحیل انصاری؛

14ـ سهل بن حنیف انصاری؛

15ـ ابوسعید سعد بن مالک خدری؛

16ـ ابوالعباس سهل بن سعد انصاری؛

17ـ عامر بن لیلی غفاری؛

18ـ عبدالرحمان بن عبد ربّ انصاری؛

19ـ عبدالله بن ثابت انصاری (خادم رسول الله)؛

20ـ عبید بن عازب انصاری؛

21ـ ابوطریف عدی بن حاتم؛

22ـ عقبة بن عامر جهنی؛

23ـ ناجیة بن عَمْرو خزاعی؛

24ـ نعمان بن عجلان انصاری.[178]

 

احتجاجات

حدیث غدیر، همواره مورد استناد و احتجاج امیرالمؤمنین و اهل بیت و حامیان آنان بوده است. فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: أنسیتم قول رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه»، و قوله علیه‌السلام «أنت مِنّی بمنزلة هارون من موسى»؟[179]

امام حسن علیه‌السلام فرمود: این امت، از جدّ من شنیدند که درباره پدرم فرمود: «تو، نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز این که بعد از من، پیامبرى نخواهد آمد.» و در غدیر خم، دست پدرم را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه. اللهم! والِ من والاه و عاد مَن عاداه.».[180]

امام حسین علیه‌السلام در مکّه فرمود: «أنشدکم الله! أتعلمون أنّ رسول الله نصبه یوم غدیر خم فنادى له بالولایة و قال: لیبلغ الشاهد الغائب؟.». قالوا: «اللّهم، نعم.».[181]

در همین رابطه، عبدالله بن جعفر و عمر و بن عاصی و اصبغ بن نباته و قیس بن سعد، بر معاویه، و برد و عمار بن یاسر، بر عمر و بن عاص، احتجاج کردند.[182]

 

مفاد حدیث

رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در این خطبه فرمود: «گویا من، به سفر آخرت دعوت شده‏ام و آن را پذیرفته‏ام. دو چیز بسیار مهم و گران‏قدر را نزد شما به امانت مى‏سپارم. یکى از این دو، از دیگرى برتر است. آن دو چیز، کتاب خدا و عترتم است. مواظب باشید بعد از من، با آن‏ها چه گونه رفتار مى‏کنید! همانا که این دو چیز، تا قیامت، از هم جدا نخواهند شد.».[183]

پیامبر گرامی اسلام، در این فراز از خطبه، قرآن و عترت را به عنوان دو امر بسیار گران‌قدر و نفیس به امت اسلام معرّفی کرد و فرمود: «این دو را به شما مى‏سپارم. از آن دو، کاملاً مراقبت کنید و در نگهدارى آن دو، کوشش کنید.».

 

قرآن

توصیه پیامبر در آن موقعیّت حسّاس، یک امر تشریفاتی نیست. پیامبر نمی‌خواست به مردم سفارش کند که قرآن را خوب چاپ کنید و در خانه‌های خود نگه دارید و آن را احترام کنید و احیاناً با صدای خوب آن را بخوانید. قرآن، بدین منظور نازل نشده است، بلکه قرآن، کتاب هدایت و برنامه زندگی است و آمده تا با محتوای غنی و روشن خود، انسان‌ها را از ضلالت و فساد برهاند و به عالم نور و سرور رهنمون گردد و سعادت دنیا و آخرت آنان را تأمین کند.

قرآن، بزرگ‌ترین و معتبرترین منبع علوم و معارف دینی است و آمده تا باقی بماند و در طول تاریخ و در همه زمان‌ها و مکان‌ها، بشریّت را هدایت کند. بنابراین، باید گفت، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در آن موقعیّت حسّاس، می‌خواسته قرآن را به عنوان یک مرجع علمی و دینی معتبر به مردم معرّفی کند تا در حل مشکلات گوناگون خود بدان مراجعه کنند و از آن بهره بگیرند. از مردم خواسته تا اهداف قرآن را تعقیب کنند و در تحقّق آن‌ها بکوشند. پیامبر اکرم، یک چنین رفتاری را از امّت خود توقّع داشته و دارد.

 

عترت و مرجعیّت علمی آنان

منظور از عترت، اهل بیت است که قبلاً در باره آن بحث شد و مقام عصمت و علم آنان به اثبات رسید. گفته شد، پیامبر اکرم، علوم و معارف دین را در اختیار علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام و به وسیله او، در اختیار امامان معصوم از فرزندانش قرار داد. بنابراین، عترت، حاملان علوم نبوّت هستند و اگر درباره آنان در این خطبه و سایر احادیث، سفارش و توصیّه شده، به جهت همین امتیاز آنان بوده است؛ چون، خزینه دار علوم دین هستند، به امّت توصیه شده، آنان را به عنوان یک مرجع معتبر و اصیل علمی بپذیرند و از وجودشان استفاده کنند. منظور پیامبر از آن همه سفارش‌های اکید، این نبوده که مردم به آنان احترام بگذارند و احسان کنند یا به طور صوری اظهار محبت کنند.

اگر در قرآن و احادیث، «مودة ذى القربى» و «احسان به اهل بیت» خواسته شده، آن هم به همین معنا و به منظور پیروی و پذیرش مرجعیّت علمی آنان بوده است. لزوم قبول مرجعیّت دینی اهل بیت، منحصر نیست به کسانی که امامت آنان را پذیرفته‌اند، بلکه از همه مسلمانان خواسته شده در اخذ علوم و معارف دین، به آنان مراجعه کنند، حتّی کسانی که در اثر جهالت یا به هر دلیل دیگر، امامت آنان را نپذیرفته‌اند، وظیفه دارند علوم دین را از اهل بیت فرا گیرند.

بعد از آن، پیامبر فرمود: «قرآن و عترت، تا قیامت از هم جدا نمى‏شوند.»؛ یعنی، کسی نمی‌تواند بگوید: «حسبنا کتاب الله» و عترت را از مرجعیّت دینی حذف کند! یا بگوید «حسبنا محبة أهل البیت»، ولی در عمل به قرآن کوتاهی کند.

این معنا با توجّه به جمله‌ای که در بعض نقل‌ها آمده که پیامبر فرمود: «ما إنْ تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى أبداً» روشن‌تر می‌شود.

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در طول زندگی خود، بارها و بارها، مقام علمی اهل بیت را برای اصحاب، بیان، و توجّهشان را به سوی آنان جلب کرد. در خطبه مهم و تاریخی غدیر نیز به همین معنا توصیه و تأکید کرد.

 

تفسیر «مولى»

مهم‌ترین بخش خطبه غدیر، جمله «مَن کنت مولاه فهذا علیٌّ مولاه»است. جمله مذکور، با اندکی اختلاف، در همه متون احادیث غدیر وجود دارد و مورد اتّفاق است.

صدور این جمله از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در بین شیعه و اهل سنّت، مورد اتّفاق است، ولی در مفاد و معنای آن، اختلاف نظر دارند. شیعه، آن را دلیل بر خلافت و امامت و ولایت حضرت علی علیه‌السلام می‌داند، ولی اهل سنّت، این مطلب را قبول ندارد.

منشأ این اختلاف، اختلافی است که در تفسیر کلمه «مولى» دارند. اهل سنّت، «مولى» را به معنای «محب و ناصر» می‌گیرند، ولی شیعه، آن را به معنای «اَوْلى به تصرّف» می‌داند.

در این رابطه، بحث‌ها و مناظرات و احتجاجات فراوانی بین فریقین انجام گرفته که در کتب کلام ثبت شده است.

ما، در این جا، ابتدا، به معنای مختلف «مولى» اشاره می‌کنیم و سپس به نقد و بررسی آن‌ها می‌پردازیم.

نویسنده کتاب الغدیر، مجموع موارد استعمال کلمه «مولى» را بیست و هفت مورد می‌داند، به قرار زیر:

1ـ الربّ: پروردگار؛

2ـ العم: عمو؛

3ـ ابن العم: پسر عمو؛

4ـ الابن: پسر؛

5ـ ابن الأُخت: پسر خواهر؛

6ـ المعتِق: آزاد کننده؛

7ـ المعتَق: آزاد شده؛

8ـ العبد: بنده؛

9ـ المالک: مالک؛

10ـ التابع: پیرو؛

11ـ المنعم علیه: مورد انعام واقع شده ؛

12ـ الشریک: شریک؛

13ـ الحلیف: هم پیمان؛

14ـ الصاحب: همراه؛

15ـ الجار: همسایه؛

16ـ النزیل: میهمانِ وارد؛

17ـ الصهر: خویشان همسر؛

18ـ القریب: نزدیک؛

19ـ المنعم: نعمت دهنده؛

20ـ العقید: طرف قرار داد؛

21ـ الولّی: سرپرست؛

22ـ الأوْلی بالشی‌ء: سزاوارتر؛

23ـ السیّد: بزرگ؛

24ـ المحبّ: دوستدار؛

25ـ الناصر: یاری دهنده؛

26ـ المتصرف فی الأمر: دخالت کننده در کار؛

27ـ المتولی فی الأمر: متصدی کار.[184]

با اندکی دقّت، روشن می‌شود که «مولا» در حدیث غدیر، با هیچ یک از معانی شماره یک تا بیست تناسب ندارد و قابل تفسیر به آن‌ها نیست؛ زیرا، لازمه معنای اوّل، شرک است  و نمی‌توان آن را به پیامبر نسبت داد. ربّ العالمین، فقط، خدا است و جز او، ربّی وجود ندارد.

معنای شماره هفت و هشت و دوازده نیز درباره پیامبر صادق نیست؛ زیرا، آن حضرت، نه آزاد شده است و نه بنده و در طول زندگی هم با کسی شریک نبوده است.

در بقیّه شماره‌ها، تا شماره بیست و یک گرچه در نظر ابتدایی، می‌توان «مولا» را به یکی از آن معانی تفسیر کرد، ولی تلازمی بین پیامبر و حضرت علی صلی‌الله‌علیه‌وآله وجود نخواهد داشت. مثلاً چنان نیست که اگر پیامبر، عموی کسی باشد، علی هم عموی او خواهد بود. سایر معانی هم همین گونه است.

بقیه معانی از شماره بیست و یک تا بیست و هفت، در نظر ابتدایی قابل استفاده هستند.

اهل سنّت، در بین معانی هفت گانه، معنای بیست و چهارم و بیست و پنجم را برگزیده‌اند، و «مولا» در این حدیث، به «محبت» یا «ناصر» تفسیر کرده‌اند. گفته‌اند، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خواسته، علی علیه‌السلام را به عنوان دوستدار و یاری کننده مردم معرّفی کند و بگوید: «هر کس من دوستدار یا ناصر او هستم، على نیز چنین است. شما هم او را به عنوان دوست بپذیرید و یاریش کنید.».

با اندکی دقّت، روشن می‌شود که احتمال مذکور، سخن سودمند و قابل قبولی نیست. هدف پیامبر از القای این سخن، چه بوده است؟ آیا صرفاً می‌خواسته بگوید: «اى مردم! بدانید هر کس من محبّ او هستم، على هم محبّ او است.»؟ آیا این سخن، ارزش آن را داشت که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به دستور خدای متعال، در آن هوای گرم و سوزانی، با اصرار و تأکید فراوان، قافله عظیم حاجیان را در سرزمین غدیر خم گرد آورد و خطبه بخواند و بگوید: «اى مردم! هر کس من محبّ او هستم، على نیز محبّ او است»؟! آیا القای این سخن، آن قدر مهم بود که این آیه نازل شود: «یا أیّها الرسول بلّغ ما أنزل الیک من ربّک و إنْ لمْ‏تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس»؟[185]

با چنین احتمالی، دعوت پیامبر، به تهنیت و «مبارک باد» چه توجیهی می‌تواند داشته باشد؟ عمر که با نقل ابوالفداء، بعد از این خطبه، علی را ملاقات کرد و گفت: «هنیئاً لک أصبحت و أمسیت مولى کل مؤمن و مؤمنة»،[186]. آیا او، به همین جهت تهنیت گفت که علی، محبّ و ناصر او و همه مؤمنین شده است؟ آیا یک چنین سخنی را می‌توان به پیامبر نسبت داد؟ حضرت علی علیه‌السلام و فرزندان و اصحابش، به این گفته پیامبر «مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه» افتخار و احتجاج می‌کردند، آیا محبّ و ناصر مردم بودن حضرت علی، یک فضیلت است و افتخار دارد، و می‌تواند برای علی علیه‌السلام دلیل امامت و خلافت باشد؟ اگر هدف پیامبر از القای این سخن، توصیه و سفارش بوده تا مردم علی را دوست بدارند، جمله مذکور این مطلب را نمی‌رساند، بلکه باید می‌فرمود: «مَنْ کنت محبوبه فعلی محبوبه»، یا «من أحبنی فلیحب علیاً» و از این قبیل تعبیرات.

شیعیان، «مولى» را به معنای «اولى بالتصرف» تفسیر کرده‌اند، که به معنای «حاکمیّت دینى و امامت» است. یکى از شواهد این مدعا، قول پیامبر است که قبلاً به مردم فرمود: ألست أولى بکم من أنفسکم.». کلام مذکور، اشاره است به آیه کریم «النبى أولى بالمؤمنین من أنفسهم»؛[187] پیامبر، نسبت به مؤمنین، از خودشان سزاوارتر است.

در آیه مذکور، گفته شده، پیامبر، در انجام دادن امور اجتماعی مردم، بر خود آنان اولویّت دارد، و این، همان حاکمیّت الهی و امامت است. بنابراین، پیامبر گرامی اسلام، در این خطبه و با جمله «مَن کنت مولاه فعلیّ مولاه» علی علیه‌السلام را به مقام امامت و حاکمیّت الهی خود منصوب کرده است. با قبول چنین تفسیری، همه مشکلات حل می‌شود. نصب حضرت علی علیه‌السلام به مقام امامت و خلافت، ارزش آن را پیدا می‌کند که در تأکید آن، آیه «یا أیّها الرسول بلّغ ماأُانزل إلیک من ربّک و إنْ لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من الناس»[188] نازل شود، و پیامبر برای انجام دادن چنین مسئولیّت مهمّی، مردم را در غدیر خم گرد آورد و در آن هوای سوزان، چنین خطبه‌ای را بخواند. با پذیرش چنین معنایی، مسئله بیعت و تهنیّت اصحاب نیز، امری درست و معقول می‌نماید.

زید بن ارقم می‌گوید: پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بعد از ادای خطبه غدیر، از مردم خواست با علی علیه‌السلام بیعت کنند. در این هنگام، مردم عرض کردند: «شنیدیم و امر خدا و رسول را
اطاعت مى ‏کنیم.».

اوّلین کسانی که با پیامبر و علی دست دادند، ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. بعد از آنان، مهاجران و انصار، بیعت کردند و این عمل تا وقت نماز عشا، ادامه یافت.[189]

با قبول چنین معنایی، نزول آیه «ألیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الإسلام دیناً»[190] موجَّه می‌شود.

ابوهریره می‌گوید: آیه مذکور، در روز غدیر و بعد از قول پیامبر «مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه» نازل شد. در این هنگام، پیامبر فرمود: «الله أکبر على إکمال الدین و إتمام النعمة و رضا الرب برسالتی و الولایه لعلی من بعدی».[191]

با پذیرش چنین معنایی، انشادات و احتجاجات حضرت علی علیه‌السلام در موارد مختلف، برای اثبات ولایت و امامت خود، توجیه می‌شود.

حضرت علی علیه‌السلام در قریه رحبه، مردم را انشاد کرد و فرمود: «هر کس در غدیر خم حضور داشته و خطبه رسول خدا را شنیده، برخیزد و شهادت دهد.». در این هنگام، دوازده نفر برخاستند و گفتند: ما از رسول خدا شنیدیم که فرمود: «مَنْ کنت مولاه فعلیّ مولاه».[192]

در صورتی که «مولى» به معنای «اولى به تصرّف و حاکم و امام» باشد، نصب که در بعض احادیث آمده نیز معنا پیدا می‌کند.

حضرت علی علیه‌السلام در روز شورا فرمود: «أنشدکم بالله! أ منکم مَنْ نصبه رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهیوم غدیر خم للولایة غیرى؟». قالوا: «اللّهم، لا».[193]

امام حسین علیه‌السلام دو سال قبل از مرگ معاویه، در مکّه، برای مردم خطبه خواند و در ضمن آن فرمود: «أنشدکم الله! أتعلمون أنّ رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نصبه یوم غدیر خم فنادى له
بالولایة و قال: لیبلغ الشاهد الغائب؟». قالوا: «اللهم، نعم».[194]

اگر «مولى» به معنای «امام و حاکم» باشد، نصب، معنا پیدا می‌کند، نه در محبّ و ناصربودن. اگر «مولى» به معنا «محبّ و ناصر» بود، نصب معنا نداشت. چه گونه می‌توان گفت، پیامبر، علی علیهماالسلام را به محبّ و ناصر بودن منصوب گردانید؟ شیعیان، با توجّه به امثال و نظائر این قرائن و شواهد، لفظ «مولى» را در حدیث غدیر، بر معنای «اولى به تصرّف» یعنی «امامت و حاکمیّت الهى» حمل می‌کنند و عقیده دارند که پیامبر اکرم، در آن اجتماع عظیم علی‌ابن‌ابی‌طالب علیه‌السلام را رسماً، بدان مقام منیع برگزید و به مسلمانان معرّفی کرد.

در خاتمه، تذکّر این نکته را لازم می‌دانم که گر چه علمای شیعه اصرار دارند کلمه «مولا» را در این حدیث، به «اولى به تصرّف» تفسیر کنند، ولی به نظر نمی‌رسد این مسئله، یک امر ضروری باشد، بلکه اگر از معانی دیگر مانند «الولی» و «المتصرف فی الأمر» و «المتولى فی الأمر» و حتّی از کلمه «مولا» استفاده کنیم، نتیجه مطلوب حاصل می‌شود.

در توضیح مطلب عرض می‌شود که کلمه «مولا» و دیگر مشتقات نظیر آن، از صیغه «ولى یلیه» اشتقاق یافته‌اند. اصل این کلمه، به معنای «نزدیک و در پهلو قرار گرفتن» است. گاهی «در پهلو قرار گرفتن» به منظور کمک کردن و تصدّی کارهای مربوط به فرد یا افراد یا اشیای دیگر است. در تفهیم این مطلب، از کلمه «ولایت» و دیگر مشتقاتش استفاده می‌شود.

در همین رابطه و به همین معنا گفته می‌شود: ولیّ المرأة؛ ولیّ الصغیر؛ ولیّ الیتیم؛ ولیّ‌الاولاد؛ ولیّ‌المجنون؛ ولیّ المیت. در این قبیل موارد، متعلق ولایت، در انجام دادن امور خود، نیاز به فرد دیگری دارد که در جنب او قرار گیرد و کارهای مربوط به او را انجام دهد. گاهی دایره ولایت، گسترده‌تر می‌شود، مانند والی بلد یا استان، یا ولیّ امّت یا ولیّ مسلمانان. در این موارد نیز والی یا ولیّ امور اجتماعی مربوط به مردم یک شهر یا استان یا امّت را بر عهده می‌گیرد.

در همه مشتقات ولایت، در واقع، معنای کنایی آن، یعنی سرپرستی واداره، مراد است، نه معنای تطابقی آن.

عین این سخن را در تفسیر کلمه «مولى» نیز می‌توان گفت. مولی، بر وزن مفعل، اسم زمان و مکان است؛ یعنی مقام و جایگاه ولایت و اِعمال حاکمیّت و سرپرستی. این که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مولا بود، یعنی حاکم و سرپرست مسلمانان بود و انجام دادن امور اجتماعی آنان را بر عهده داشت و در خطبه غدیر خم، حضرت علی علیه‌السلام را به همین مقام برگزید و به مردم معرّفی کرد.

بنابراین، لزومی ندارد که مولا را به معنای «اولى به تصرّف» تفسیر کنیم، بلکه می‌تواند به همان معنای اصیل خود باشد، و درعین حال، هدف پیامبر را که نصب علی علیه‌السلام به مقام امامت و حاکمیّت اسلامی است، تأمین کند. حاکم و امام را بدان جهت «مولا» می‌گویند که در جایگاه و مقام اداره امور اجتماعی مردم واقع می‌شود و در این جهت بر دیگران اولویت دارد.

 

به سوی مدینه

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله پس از یک شبانه روز توقّف در سرزمین مبارک غدیر خم، به همراه خانواده و دیگر زائران بیت الله، به سوی مدینه رهسپار شدند.

پیامبر اکرم خوشنود بود که توانسته بدون مخالفت و عکس العمل منافقان، وظیفه الهی خویش را انجام دهد و علی علیه‌السلام را به مقام امامت منصوب گرداند، اما بعضی از سران قریش که به خلافت پیامبر دل بسته بودند، از این عمل پیامبر، شدیداً ناراحت بودند و مراتب انزجار خود را احیاناً در مجالس خصوصی و در گوش هم اظهار می‌داشتند، ولی جرئت مخالف علنی نداشتند. رسول خدا نیز از خشم و ناراحتی منافقان و سران قریش بی‌اطلاع نبود. از کینه‌های آنان که خویشان و اقوامشان به دست علی‌ابن ابی طالب علیه‌السلام به قتل رسیده بود، آگاه بود. به همین جهت از احتمال توطئه آنان نسبت به خلافت و امامت حضرت علی علیه‌السلام همواره، در بیم و هراس بود. علی علیه‌السلام حاصل عمر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بود و در طول رسالت، علوم و معارف اسلام را نزد او ذخیره کرده بود، بدان امید که بعد از خودش اهداف او را تعقیب کند و امّت را در مسیر اسلام ناب و اصیل، هدایت کند و به سوی خیر و
سعادت دنیوی و اخروی رهنمون باشد. حضرت، در معرّفی او و تمهید مقدمات، کارهای لازم را انجام داده بود، ولی به هر حال از احتمال توطئه مخالفان و تفرقه امّت و کنار زدن علی علیه‌السلام از مقام امامت و خلافت، شدیداً نگران بود.

این نگرانی را می‌توان از گفتار و رفتار پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از زمان ورود به مدینه تا آخرین لحظات حیات احساس کرد. بارها درباره اهل بیت و عترتش توصیه می‌کرد، مردم را از تفرقه و اختلاف بر حذر می‌داشت، از فتنه‌هایی که در پیش دارند، اظهار نگرانی می‌کرد.

ابومویهبه، غلام آزاده شده پیامبر، می‌گوید:

در نیمه شبی، رسول خدا مرا خواند و فرمود: «من مأمور شده‏ام به زیارت اموات بقیع بروم و برایشان دعا کنم.».

به اتّفاق آن حضرت، به قبرستان بقیع رفتم. مردگان را مورد خطاب قرار داده فرمود: «السلام علیکم یا أهل المقابر! لیهن لکم ما أصبحتم فیه ممّا أصبح الناس فیه. أقبلتِ الفتنُ کقطع اللیل المظلم، یتبع آخرها أولها. الآخرة شر من الاُولى»؛[195]

سلام بر شما ای اهل قبور! آن چه در آن هستید، بهتر و آسان‌تر است از آن چه مردم در آن هستند. فتنه‌ها، همانند قطعاتی از تاریکی شب، به سوی ما روی آورده است. فتنه‌ها، پی در پی فرا می‌رسند، و آخرین آن‌ها از اوّلین آن‌ها بدتر و دشوارتر است.

 

توطئه‌ها آشکار می‌شود

تعدادی از سران قریش و هواداران خلافت، تصمیم گرفته بودند با توصّیه‌های پیامبر در رابطه با خلافت و ولایت علی ابن ابی طالب و اهل بیت، مخالفت کنند. این توطئه از زمان بیماری رسول خدا شروع شد. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بیمار شد. بیماری ایشان، روز به روز شدت می‌یافت.

نوع بیماری آن حضرت، روشن نیست، ولی نوشته‌ها، از تب و سر درد شدید حکایت دارد.

با فرارسیدن بیماری، نگرانی‌های پیامبر بیش‌تر شد. نگرانی‌های آن حضرت، از مرگ و  ملاقات پروردگار جهان نبود، بلکه از اختلاف و تفرقه‌های امّت و فتنه هایی بود که در پیش دارند.

 

نامه‌ای که نوشته نشد

در آن زمان، به فکر رسول خدا رسید که برای تحکیم ولایت و امامت علی ابن ابی‌طالب علیه‌السلام وصیتنامه مکتوبی را فراهم سازد تا بعد از خودش باقی بماند و مورد استفاده واقع شود.

مُسْلِمْ در صحیح خود، از ابن عباس نقل می‌کند:

هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در احتضار مرگ بود، و در بیت آن حضرت، افرادی از جمله عمر بن خطاب، حضور داشتند، فرمود: «قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان چیزى بنویسم تا بعد از آن، به ضلالت و اشتباه نیفتید.». عمر گفت: «از شدّت درد، این سخن را مى‏گوید! ما قرآن را داریم و برایمان کفایت مى‏کند، (نیازى به نوشته پیامبر نیست).».

در این زمان، در بین حاضران اختلاف افتاد. بعضی می‌گفتند: «قلم و کاغذ بیاوریم تا برایمان بنویسد» و بعضی هم سخن عمر را تکرار می‌کردند.

هنگامی که اختلاف و کشمکش بالا گرفت، پیامبر فرمود: «از نزد من برخیزید».[196]

در صحیح مسلم از ابن عباس نقل می‌کند که گفت:

«روز پنج‏شنبه! چه روزى بود پنج‏شنبه!». در همین حال، اشک بر صورتش جاری شد و گفت: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «قلم و کاغذ برایم بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.». پس گفتند: «رسول خدا، هذیان مى ‏گوید.»![197]

ابن ابی الحدید، از قول ابن عباس نقل می‌کند که گفت:

در آغاز خلافت عمر، بر او وارد شدم... به من گفت: «آیا پسر عمویت (على) گمان مى‏کند که رسول خدا به امامت او تصریح کرده است؟». گفتم: او، این چنین عقیده دارد. بالاتر از این را برایت بگویم. من، این موضوع را از پدرم سؤال کردم. جواب داد: «على، راست مى‏گوید.». پس عمر گفت: «آرى؛ رسول خدا، سخنى در این رابطه داشت، ولى حجتى را اثبات نمى‏کند و عذر، منقطع نمى‏گردد. به همین جهت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در انتظار فرصتى بود تا آن را تثبیت کند. در زمان بیمارى تصمیم گرفت که نام او را تصریح کند، ولى من از روى دل سوزى و حفظ اسلام، از این کار مانع شدم. نه؛ به پروردگار کعبه سوگند! قریش، زیر بار امامت و خلافت على نمى‏روند. اگر على به ولایت منصوب مى‏شد، عرب‏ها در صدد نقص آن برمى‏آمدند. پس پیغمبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فهمید که من مراد او را دریافته‏ام، پس، از نصب على خوددارى کرد. و خدا هر چه را بخواهد انجام مى‏دهد.».[198]

شیخ مفید می‌نویسد:

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله (در مرض وفاتش) فرمود: «برایم دوات و کاغذى بیاورید تا برایتان کتابى بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید.». این را فرمود و بیهوش شد. بعض حاضران برخاستند تا کاغذ و دوات بیاورند. عمر گفت: «برگرد! پیامبر هذیان مى‏گوید.»! پس آن شخص برگشت.

حاضران، بعداً، از کوتاهی خود در آوردن قلم و کاغذ پشیمان شدند و خود را سرزنش می‌کردند و می‌گفتند: «إنا للّه‏ و إنا إلیه راجعون! ما از مخالفت با رسول خدا بیم داریم.».

وقتی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به هوش آمد، عرض کردند: «آیا کاغذ و قلم حاضر کنیم؟». فرمود: «آیا بعد از آن چه گفتید، حالا مى‏خواهید کاغذ و قلم بیاورید؟ نه؛ ولکن درباره اهل بیتم به شما سفارش مى‏کنم.».[199]

عمر با گفتن جمله «فإنَّه یهجر»، کار خود را کرد؛ زیرا، از یک طرف از وصیّتِ حساس و مهم پیامبر جلوگیری کرد و از سوی دیگر، پیامبر معصوم را که خدا درباره‌اش می‌گوید: «لاینطق عن الهوى» به هذیان گویی متّهم کرد! معلوم است که بعد از چنین اتّهام گستاخانه‌ای، دیگر وصّیت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله سودی نداشت؛ زیرا، می‌گفتند: «وصیتنامه، از روى هذیان صادر شده است.»! به همین جهت، حضرت چاره‌ای ندید جز این که در آخرین لحظه‌های حیات، توصیه‌های مکرّر خود را نسبت به عترت و اهل بیت تکرار کند، امّا ملاحظه کنید همین آقایان در رابطه با قضایای مشابه چه رفتاری دارند.

ابن ابی الحدید می‌نویسد:

زمانی  که ابوبکر در حال احتضار بود، به کاتب (عثمان) گفت: «بنویس: این عهدى است از عبدالله بن عثمان، در آخرین زمان وداع خود با دنیا و اولین زمان ورود به جهان آخرت، در ساعتى که انسانِ فاجر، اظهار ندامت، و کافر، اظهار اسلام مى‏کند.».

در همین حال، ابوبکر بی‌هوش شد. پس کاتب، در همین حال نوشت: «عمربن‏الخطاب».

وقتی ابوبکر به هوش آمد، به کاتب گفت: «آن‏چه را نوشتى، برایم بخوان.».
کاتب آن چه را ابوبکر قبلاً گفته بود به اضافه نام عُمَر خواند. ابوبکر گفت: «من که نام عمر را نگفتم. از کجا نوشتى؟». کاتب گفت: «من گمان نمى‏کردم که تو در تعیین خلیفه از نام عمر تجاوز کنى»! ابوبکر کار کاتب را تأیید کرد و گفت: «کارى درست کردى.»![200]

 

آغاز فتنه‌ها

چنان که قبلاً گفته شد، پیامبر گرامی اسلام در اواخر عمر، بویژه بعد از حجه‌الوداع، همواره از فتنه‌هایی که همانند قطعات ابرهای سیاه در تاریکی شب پی‌در پی حرکت می‌کنند اظهار نگرانی می‌کرد. متأسّفانه، بعد از ارتحال پیامبر، بلافاصله آثار فتنه‌ها آشکار گردید.

بزرگ‌ترین فتنه‌ها، یعنی فتنه تعیین خلیفه زمانی شروع شد که هنوز جنازه مطهّر آن حضرت به خاک سپرده نشده بود، و خانواده‌اش مشغول عزاداری و تهیّه مقدّمات کفن و دفن بودند.

در چنین زمان حسّاس و غم‌انگیزی، عمر بن خطاب و ابوبکر و ابوعبیده ابن جراح، بدون این که به خانواده پیامبر و بنی هاشم اطّلاع دهند، از بیت آن حضرت خارج شدند و با سرعت به سوی سقیفه بنی ساعده حرکت کردند. در همان زمان و شاید کمی زودتر، تعدادی از انصار در سقیفه گرد آمده بودند. بزرگ انصار، سعد بن عباده که مختصر کسالتی هم داشت از جمله حاضران در سقیفه بود.

پس از مدّتی کوتاه، جمعی از مهاجران به آنان پیوستند که از جمله آنان می‌توان معاذبن جبل، اسیدبن حضیر، بشیر بن سعد، خالدبن ولید، عبدالرحمان‌بن عوف، مغیره‌بن شعبه، را نام برد.

از بنی هاشم و بنی امیه، و اصحاب بدر، و مهاجران به حبشه، کسی حضور نداشت. سلمان فارسی و عمار بن یاسر و مقداد و طلحه و عبدالله بن مسعود، و اُبیّ بن کعب و افرادی دیگر نیز حضور نداشتند.

بعد از اندکی گفت و گو معلوم شد، هدف از این اجتماع، انتخاب خلیفه است. از بحث مشورت و این که چه کسی برای خلافت رسول خدا شایستگی بیش‌تری دارد و رسول خدا در این رابطه چه گفته، سخنی نبود، بلکه آن جلسه، به یک صحنه مسابقه در ربودن گوی خلافت از دیگر رقیبان، بیش‌تر شباهت داشت. قهرمانان این صحنه، ابوبکر و عمر و ابوعبیده ابن جراح از مهاجران بودند و از سوی دیگر رقیب آنان، سعد بن عباده از انصار بود. بحث اصلی، این بود که «مهاجران به خلافت سزاوارترند یا انصار؟». سران هر یک از این دو رقیب، یعنی ابوبکر و سعدبن عباده، برای حاضران سخنرانی کردند و امتیازات خود را برشمردند. اختلافات و کشمکش، شدید شد. در چنین هنگامه‌ای، ابوبکر پیش دستی کرد و به حاضران گفت: «اینک عمر و ابوعبیده براى خلافت آمادگى دارند. با هر یک از آنان که مى‏خواهید بیعت کنید.». عمر و ابوعبیده، بلافاصله گفتند: «به خدا سوگند! ما امر خلافت را قبول نمى‏کنیم، در حالى که تو افضل مهاجران و خلیفه رسول الله در نماز جماعت هستى. دستت را بده تا با تو بیعت کنیم.».

ابوبکر، بلافاصله دستش را برای بیعت باز کرد، در این هنگام، بشیربن سعد بر آن دو سبقت گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.[201]

ابن ابی الحدید در نقل دیگری چنین می‌نویسد:

هنگامی که ابوبکر دست عمر و ابوعبیده را گرفت و به مردم گفت: «من، در خلافت یکى از این دو مرد براى شما، رضایت مى‏دهم.»، ابوعبیده به عمر گفت: «دستت را بده تا با تو بیعت کنم.». عمر گفت: «تو اشتباهى بزرگ‏تر از این ندارى! چه گونه این سخن را مى‏گویى در حالى که ابوبکر حضور دارد؟».

آن‌گاه به مردم گفت: «چه کسى حاضر مى‏شود بر قدم‏هایى که رسول خدا آن‏ها را مقدم داشت، پیشى بگیرد؟ رسول خدا، تو را براى دینمان (نماز) رضایت داد، آیا ما تو را براى دنیاى خودمان انتخاب نکنیم؟». آن گاه دست ابوبکر را گرفت و بیعت
کرد.[202]

بدین صورت، نخستین مرحله بیعت، به طور دوستانه در بین ابوبکر و عمر و ابوعبیده انجام گرفت، به گونه‌ای که گویا به جز این سه نفر، شخص دیگری که برای خلافت شایستگی داشته باشد، اصلاً وجود ندارد.

بعد از این عمل، مهاجران و انصار، در برابر عمل انجام شده‌ای، واقع شدند و جز بیعت چاره‌ای نداشتند. در این هنگام، عمر به جمعیّت حاضر خطاب کرد و گفت: «خلیفه پیامبر معلوم شد! منتظر چه هستید؟ زود باشید بیعت کنید!.». مهاجران، برای این که از هم عقب نیفتند، در بیعت با ابوبکر ازدحام کردند، به گونه‌ای که سعد بن عباده انصاری که بیمار و در گوشه‌ای آرمیده بود، نزدیک بود پایمال شود. در این زمان یکی از حاضران گفت: «چرا عجله مى‏کنید؟ سعد را کشتید!». عمر گفت: «بکشید او را که خدا او را بکشد!».[203]

بدین صورت، مهاجران حاضر در سقیفه، با ابوبکر بیعت کردند. مرحله دوم بیعت با موفّقیّت انجام پذیرفت، ولی انصار از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند و گفتند: «لانبایع إلاّ علیّاً.».[204]

در مرحله سوم، باید ابوبکر به مسجد پیامبر برود تا عموم مردم با او بیعت کنند، ولی باید قدری صبر کنند تا طائفه اسلم به مسجد برسند و زمینه بیعت بهتر فراهم شود. وقتی خبر رسید که طائفه اسلم در حال حرکت به سوی مسجد هستند، به پیروزی کامل امیدوار شدند. عمر گفت: «هنگامى که طائفه اسلم را دیدم، به پیروزى یقین پیدا کردم.».[205]

طائفه اسلم به مسجد رسیدند و با ابوبکر بیعت کردند. با بیعت آنان، جانب ابوبکر تقویت شد و سایر مردم با او بیعت کردند.

از تاریخ استفاده می‌شود که عمر، در تنظیم حادثه سقیفه، نقش مهمی بر عهده داشت.

ابن ابی الحدید می‌نویسد:

عمر، کسی بود که بیعت با ابوبکر را استوار ساخت، مخالفان را سرکوب کرد، شمشیر زبیر را شکست، بر سینه مقداد کوبید، سعد بن عباده را در سقیفه پایمال کرد و گفت: «وى را بکشید که خدا او را بکشد!»، بینی حباب بن منذر را بر خاک مالید، بنی هاشم را که به خانه فاطمه پناه برده بودند (به احراق) تهدید کرد و از خانه خارجشان ساخت. بنابراین اگر کوشش عمر نبود، بیعت با ابوبکر، استحکام نمی‌یافت.[206]

آری، همه این کارها با سرعت و عجله انجام گرفت. جالب این جااست که خود عمر، بعداً، اعتراف کرد که بیعت با ابوبکر، با سرعت و بدون مشورت انجام گرفت.

ابن ابی الحدید می‌نویسد:

عمر، در ضمن خطبه‌ای در مدینه گفت: شنیده‌ام کسی گفته: «اگر امیرالمؤمنین بمیرد، من با فلانى، (على) بیعت مى‏کنم.». کسی مغرور نشود که بگوید: «إنَّ بیعة أبى‏بکر کان فلتة، فلقد کان کذالک و لکن الله وقى شرّها.».[207]

ابن ابی الحدید می‌نویسد:

قائل این کلام، عمار بن یاسر بوده که گفت: «اگر عمر بمیرد، من با على بیعت مى‏کنم.».

او، آن‌گاه در معنای فتنه، به طور تفصیل بحث می‌کند و می‌گوید: گرچه به معنای زلّه و خطیئه، تفسیر شده، ولی در این جا به معنای، «بغتة» است.[208]

لازم به تذکّر است که در حادثه سقیفه، گروه کثیری از مهاجران و انصار، از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیدند. افراد زیر را می‌توان از جمله امتناع‌کنندگان نام برد: علی ابن ابی طالب؛ همه بنی هاشم؛ زبیر بن عوام؛ ابوسفیان بن حرب؛ خالدبن عاص؛ عباس بن عبدالمطلب و فرزندانش؛ ابوسفیان بن عبدالمطلب.[209]

در حادثه سقیفه، نکات زیر قابل تأمّل است:

1ـ چرا عمر و ابوبکر و ابوعبیده، در حالی که هنوز  جنازه رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله روی زمین بود، از بیت پیامبر خارج شدند و شتابان به سوی سقیفه حرکت کردند؟

2ـ اگر تعیین خلیفه را لازم می‌دانستند، چرا هدف خود را به بنی هاشم و دیگر مسلمانان اطّلاع ندادند؟ مگر آنان نامحرم بودند؟

3ـ آیا می‌خواستند با مشورت، خلیفه را انتخاب کنند یا این که منحصراً یکی از خودشان را در مسند خلافت مستقر سازند؟ اگر هدف مشورت بود، چرا آثار آن دیده نمی‌شود؟

4ـ چه شد همه که توصیه‌های رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله درباره حضرت علی، به کلّی فراموش شد و نامی از او برده نشد؟ فرضاً، نصوص مربوط را قبول نداشتند، آیا فضائل و کمالات ذاتی او قابل انکار است؟ آیا او یکی از افراد محتمل و شایسته برای خلافت هم نبود؟!

5ـ اگر قرار بود انتخاب خلیفه با مشورت انجام بگیرد، چه شد که مخالفت انصار را به‌کلّی نادیده گرفتند، و حتّی عمر در رابطه با سعد بن عباده، بزرگ انصار گفت: «اقتلوه! قتله الله»؟

6ـ چه شد که قهرمانان این معرکه، فقط ابوبکر و عمر و ابوعبیده بودند و دیگران حضور فعّال نداشتند؟ آیا جز این سه نفر، شخص دیگری لیاقت خلافت نداشت؟

7ـ حضور طائفه اسلم و بیعت آنان، در تحکیم خلافت ابوبکر، نقش مهمّی را بر عهده داشت، به گونه که عمر در انتظار رسیدن آنان و پیروزی نهایی را در بیعت آنان می‌دانست. عمر، از کجا می‌دانست آنان با ابوبکر بیعت خواهند کرد؟ آیا این احتمال وجود ندارد که قبلاً با رییس این قبیله تبانی شده باشد؟

8ـ آیا این گونه بیعت را یک امر عادی می‌دانید که ابوبکر، ابتدائاً و بدون مشورت با حاضران بگوید: «عمر و ابوعبیده، براى خلافت صالح هستند. با هر یک از آنان که مى‏خواهید، بیعت کنید.»، آن گاه ابوعبیده به عمر بگوید: «دستت را بده تا با تو بیعت کنم.»، آن‌گاه عمر به عنوان اعتراض به ابوعبیده بگوید: «با این که ابوبکر حضور دارد، و در زمان بیمارى رسول خدا، پیشنماز ما بوده، چه کس مى‏تواند بر او سبقت بگیرد؟»، آن گاه دست
ابوبکر را بگیرد و با او بیعت کند؟ آیا خلیفه را این گونه تعیین می‌کنند؟ آیا احتمال نمی‌دهید قبلاً در این رابطه هماهنگی‌های لازم به عمل آمده باشد تا با سرعت و بدون فوت وقت، امور را بر طبق دلخواه انجام دهند و بنی هاشم را در برابر یک عمل انجام شده واقع سازند؟

9ـ آیا احتمال‌نمی‌دهید که حادثه‌اسفناک سقیفه بنی‌ساعده در تعقیب حادثه‌دردناک زمان بیماری رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به وقوع پیوسته و مرتبط باشد؟ هنگامی که رسول خدا، سخت بیمار بود، به حاضران فرمود: «قلم و کاغذ بیاورید تا برایتان وصیتنامه‏اى بنویسم که هرگز گمراه نشوید.». عمر گفت: «إنّ الرجل لیهجر! حسبنا کتاب الله!» و بدین‌وسیله، از وصیت رسول خدا جلوگیری کرد. آیا این دو حادثه، در تعقیب یک هدف نیستند؟

 

بهانه‌های کنار زدن علی علیه‌السلام

عمر بن خطاب، به ابن عباس گفت: «به خدا سوگند! رفیق و دوست تو (على ابن ابى طالب) براى امر خلافت بعد از رسول خدا، از همه کس شایسته‏تر بود، جز این که از دو چیز نسبت به او بیم داشتیم.». ابن عباس گفت: «یا امیرالمؤمنین! آن دو چیز کدامند؟». پاسخ داد: «یکى، جوان بودن و دیگرى، علاقه به فرزندان عبدالمطلب.».[210]

ابن عباس می‌گوید:

در شب جابیه، مردم از اطراف عمر پراکنده شدند، و هر کسی با دوست خود انس گرفت. من، در آن شب، در بین راه با عمر گفت و گو می‌کردم. عمر، از تخلّف علی از بیعت، به من شکایت کرد. گفتم: «آیا او عذر نداشت؟». گفت: «آرى؛ عذر داشت.». گفتم: «عذرش چه بود؟». گفت: «یا ابن عباس! ابوبکر، اوّلین کس بود که در واگذارکردن امر خلافت به شما کوتاهى کرد. اقوام شما راضى نبودند که خلافت و نبوّت در شما جمع بشود.». گفتم: «چرا یا امیرالمؤمنین؟ مگر از ما خیر ندیدند؟».
گفت: «خیر دیدند، ولى اگر خلافت را نیز به شما واگذار کرده بودند، فخر و مباهات مى‏کردید.».[211]

ابن ابی الحدید می‌نویسد:

مردم، از نزد عمر خارج شدند، سپس به سوی او بازگشتند، گفتند: «یا امیرالمؤمنین! کاش در مورد خلیفه بعد از خودت، کسى را تعیین مى‏کردى.». گفت: «تصمیم گرفته بودم شخصى را به خلافت برگزینم که شما را در طریق حق هدایت و وادار کند.»، و در همین حال به علی‌ابن ابی طالب اشاره کرد و گفت: «در این هنگام، حال غشوه‏اى بر من عارض شد، در آن حال مردى را دیدم که داخل باغى شد. میوه‏هاى کال و رسیده را با سرعت براى خودش مى‏چید و جمع مى‏کرد، پس من ترسیدم که در زمان حیات و مماتم باعث آن شده باشم.».[212]

آری، با توجّه به این که فضائل و کمالات حضرت علی علیه‌السلام و توصیّه‌های مؤکّد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله درباره او، برای هیچ کس قابل انکار نبود، قهرمانان صحنه‌های خلافت، ابتدا، آن‌ها را به فراموشی سپردند و اصلاً از آن سخن نگفتند، و بعد از آن که احیاناً با اعتراض بعض افراد مواجه می‌شدند، در توجیه عمل خلافت خود، به سه بهانه تمسّک می‌جستند: اوّل این که علی، جوان بود؛ دوم این که به فرزندان عبدالمطلب علاقه داشت؛ سوم این که مردم میل نداشتند خلافت و نبوّت در یک خانواده جمع شوند.

البته، هیچ یک از این‌ها، عذر موجّه نبود؛ زیرا، معیار برای خلافت و ولایت، کمالات و شایستگی ذاتی است، نه مقدار سن. علی علیه‌السلام از حیث علم و عمل و سایر کمالات، بر دیگران برتری داشت، و پیامبر اکرم او را برای تصدّی مقام ولایت پرورش داده بود، خود
پیامبر هم با این که از جوانی حضرت علی اطّلاع داشت، او را به مقام ولایت نصب کرد.

اجتماع خلافت و نبوّت هم هیچ محذوری را در پی نداشت جز حسد ورزی و کینه‌توزی بعض طالبان جاه و مقام.

آری، علّت واقعی، جز حبّ جاه و مقام و کینه توزی و حسد ورزی نسبت به اهل بیت پیامبر، چیز دیگری نبود.

آثار شوم حادثه سقیفه

حادثه اسفبار سقیفه، بزرگ‌ترین فتنه‌ای بود که فتنه هایی را در پی داشته و آثار شوم آن در طول تاریخ دامنگیر امّت اسلام بوده و هست. مهم‌ترین آن‌ها عبارت است از:

1ـ منحرف شدن حکومت معصوم نبوی و ولایی از مسیر اصلی خود و تبدیل آن به حاکمیّت غیر معصومان و فراهم شدن زمینه برای سلطنت‌های موروثی و حکومت‌های لاییک، در طول تاریخ و عواقب سوء آن.

2ـ تفکیک قرآن از عترت، برخلاف نص صریح پیامبر.

3ـ محروم شدن احکام و قوانین سیاسی و اجتماعی اسلام از ضامن اجرای معتبر با پشتوانه عصمت، و در نتیجه، تعقیب نشدن اهداف بزرگ رسول اکرم، از قبیل توحید جهانی، عدالت اجتماعی، گسترش اسلام در جهان و غلبه بر سایر ادیان.

4ـ منزوی شدن عترت و خزینه داران علوم و معارف و احکام و قوانین اصیل اسلام از مقام مرجعیّت علمی و حاکمیّت منطقِ غلطِ «حسبنا کتاب الله.».

5ـ تفرقه و اختلاف در میان امّت و به وجود آمدن مذاهب گوناگون و آثار شوم آن، از قبیل اختلافات و کشمکش‌های مذهبی، و حتّی جنگ‌ها و خون‌ریزی‌های تأسّف‌بار داخلی، جدایی‌ها و بدبینی‌ها و در نتیجه از دست دادن قدرت و عظمت و شوکت و عزّت اسلامی و آماده شدن برای استعمار و سلطه پذیری از بیگانگان.

 

 

[172]ـ مائده: 67

[173]ـ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 119 ـ زید بن أرقم، رضی الله عنه، قال: لمّا رجع رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله من حجه‌الوداع و نزل غدیر خم أمر بدوحات فقمن، فقال: «کأنی دُعیتُ فأُجیبُ. إنّی قدترکتُ فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر: کتاب الله وعترتی. فانظروا کیف تخلفونی فیهما؛ فإنّهما لن یتفرقا حتّى یردا علىّ الحوضَ». ثم قال: «إنَّ الله عزّوجلّ مولای و أنا مولى کلِّ مؤمن ٍ». ثم أخذ بید علیّ، رضی الله عنه، فقال: «مَنْ کنت مولاه فهذا ولیة. اللهم! والِ مَنْ والاه، وعادِ مَن عاداه».  : البدایة و النهایة، ج 3، ص 228

[174]ـ البدایة و النهایة، ج3، ص 229

[175]ـ البدایة و النهایة، ج 3، ص 229

[176]ـ الغدیر، ج 1، ص 41 ـ 44

[177]ـ برای اطلاع از آدرس دقیق مصادر مذکور و تفاصیل بیش‌تر، به کتاب الغدیر، ج 1، ص 543 تا 572 رجوع شود.

[178]ـ الغدیر، ج 1، ص 376. در رابطه با تفصیل حدیث غدیر و... می‌توانید به کتاب الغدیر، ج1، ص 327 تا 399 و کتاب الإمام علی ابن أبیطالب، ج 2، ص 5 تا 90 و غایه‌المرام، ج 1، ص 267 تا 344 مراجعه کنید.

[179]ـ الغدیر، ج1، ص 397

[180]ـ الغدیر، ج 1، ص 398

[181]ـ الغدیر، ج 1، ص 399

[182]ـ الغدیر، ج 1، ص 400 ـ 414

[183]ـ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 109 ـ کأنّی دعیتُ فأجبتُ. إنّی ترکتُ فیکم الثقلین أحد هما أکبر من الآخر: کتاب الله و عترتی. فانظر و اکیف تخلفونی فیهما؛ فإنّهما لن یتفرقا حتّی یردا علیَّ الحوضَ.

[184]ـ الغدیر،  ج 1، ص 641

[185]ـ مائده: 67

[186]ـ البدایة و النهایة، ج3، ص 229

[187]ـ احزاب: 6

[188]ـ مائده: 67

[189]ـ الغدیر، ج 1، ص 508 (نقل از کتاب الولایه، محمّد بن جریر طبرسی).

[190]ـ مائده: 3

[191]ـ الغدیر، ج 1، ص 105

[192]ـ البدایه و النهایه، ج 3، ص 229

[193]ـ الغدیر، ج 3، ص 329 (نقل از کتاب الدرالنظیم، ج 1، ص 116)

[194]ـ الغدیر، ج 3، ص 400 (نقل از کتاب سلیمان بن قیس، ج2، ص 788، ح26)

[195]ـ البدایة و النهایه، ج 5، ص 243

[196]ـ صحیح مسلم، ج 3، ص1259 ـ عن ابن عباس، قال: لمّا حضر رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌وآله فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله : «هلم أکتب لکم کتاباً لاتضلوا بعده؟». فقال عمر: «إنّ النبیّ قد غلب علیه الوجع! و عندکم القرآن. حسبنا کتاب الله!». فاختلف أهل البیت فاختصموا: مِنْهم مَنْ یقول: «قرّبوا یکتب لکم النبیّ کتاباً لنْ تضلوا بعده» و منهم مَنْ یقول ما قال عمر. فلما أکثروا اللغو و الاختلاف عند النبیّ، قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله : «قوموا».

[197]ـ صحیح مسلم، ج 3، ص 1259 ـ عن ابن عباس، قال: «یوم الخمیس و ما یوم الخمیس!». ثم جعل تسیل دموعه، حتّی رأیت علی خدیه کأنّها نظام اللؤلؤ، قال: قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله : «ایتونی بالکتف والدواة أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعده ابداً». فقالوا: «إنَّ رسول الله یهجر».

[198]ـ شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 21 ـ عن أبی عباس، قال: دخلتُ علی عمر فی أوّل خلافته إلی أن قال: قال عمر: «أیزغم (ابن عمک) أن رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نص علیه؟.». قلت: نعم وأزیدک. سألتُ أبی عمّایدّعیه، فقال: «صدق». فقال عمر: لقد کان من رسول الله فی أمره ذرو من قول لایثبت حجة ولا یقطع عذراً و لقد کان یربع فى أمره وقتاً ما. و لقد أراد فی مرضه أنْ یصرح باسمه فَمَنَعْتُ من ذالک إشفاقاً و حیطة على الإسلام. لا و ربّ هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش أبدا، و لو ولیها لا نتقضت علیه العرب من أقطارها. فعلم رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله أنّی علمت ما فی نفسه فأمسک. و أبى الله إلاّ إمضاء ما حتم.».

[199]ـ الإرشاد، ج 1، ص184 ـ قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله : «ایتونی بدواة و کتف أکتب لکم کتاباً لاتضلوا بعده أبداً»، ثم أُغمی علیه. فقام بعض مَنْ حضر یلتمس دواةً وکتفاً، فقال له عمر: «ارجع! فإنَّه یهجر»! فرجع وندم من حضره علی ما کان منهم من التضجیع فی إحضار الدواة و الکتف، فتلا وموا بینهم، فقالوا: «إنّا للّه‏ و إنّا إلیه راجعون، لقد أشفقنا من خلاف رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله!».

فلما أفاق صلی‌الله‌علیه‌وآله قال بعضهم: «ألا نأتیک بکتف یا رسول الله و دواة». فقال: «أبعدالذى قلتم! لا؛ ولکنی أوصیکم بأهل بیتی خیراً». ثم أعرض بوجهه عن القوم فنهضوا.

[200]ـ شرح نهج البلاغه، ج1، ص 163

[201]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 39ـ فقال أبوبکر: «هذا عمر و أبوعبیدة با یعوا أیهما شئتم». فقالا: «لا، والله! لا نتولى هذالأمر علیک و أنت أفضل المهاجرین و خلیفة رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله فی الصلاة و هى أفضل الدین. أبسط یدک.». فلمّا بسط یده لیبایعاه سبقهما بشیر بن سعد، فبایعه.

[202]ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 25 ـ لما أخذ أبوبکر بید عمر و أبی عبیدة و قال للناس: «قد رضیتُ لکم أحد هذین‏الرجلین»، قال ابوعبیدة لعمر: «امدد یدک نبایعک»، فقال عمر: «مالک فی الإسلام فهة غیرها. أتقول هذا و أبوبکر حاضر؟». ثم قال للناس: «أیّکم یطیب نفسه أنْ یتقدم قدمین قدمها رسول‏الله للصلاة رضیک رسول الله  لدیننا فلا نرضاک لدنیانا؟». ثم مدَّ یده إلی أبی بکر فبایعه.

[203]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 25 : اقتلوه! قتله الله!

[204]ـ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 325؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 22

 

[205]ـ تاریخ طبری، ج 3، ص 322؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 287 ـ فقال عمر: «ما إنْ رأیت أسلم أیقنت بالنصر بایعه الناس.».  : الکامل، ج 2، ص 331

[206]ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 174

[207]ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 23

[208]ـ شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 26

[209]ـ شرح نهج‌البلاغه، ج 2، ص 21

[210]ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 57 ـ قال عمر لا بن عباس: «أما و الله انْ کان صاحبک هذا أولى الناس بالأمر بعد وفاة رسول الله الاّ إنّا خفناه على اثنین». قال ابن عباس: فجاء بمنطق لم أجد بداً من مسألته عنه. فقلت: «یا أمیرالمؤمنین! ما هما؟». قال: «خشیناه على حداثة سنه و حبّه بنى عبدالمطلب.».

[211]ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید،ج 2، ص 57، عن ابن عباس، قال: «تفرق الناس لیلة الجابیه عن عمر فسار کل واحد مع إلفه، ثّم صادقت عمر تلک الیلة فی مسیرنا فحادثته، فشکا إلیَّ تخلّف علیً عنه، فقلت: «ألم یعتذر ألیک؟». قال: «بلى». فقلت: «هو ما اعتذر به». قال: «یا ابن عباس! إنّ أوّل مَنْ ریثکم عن هذاالأمر أبوبکر. إنّ قومکم کرهواأن یجمعوا لکم لخلافة والنبوة». قلت: «لم ذالک یا امیرالمؤمنین؟ ألم ننلهم خیراً». قال: «بلى؛ و لکنهم لو فعلوا لکنتم علیهم جحفاً جحفاً»!
[212]ـ شرح نهج‌البلاغه، ج 1، ص 190 ـ فخرج الناس من عند عمر، ثم راحوا الیه، فقالوا له: «لوعهدت عهداً». قال: «قد کنت أجمعت بعد مقالتى إنّ أولى أمرکم رجلاً هوا أحراکم أنْ یحملکم على الحق ـ و أشار إلى علیٍّ ـ فرهقتنی غشیة، فرأیت رجلاً یدخل جنة قد غرسها فجعل یقطف کل. عضّة و یانعة فیضمها إلیه و یصیرها تحته، فخفت أنْ أتحملها حیّا و میّتاً.».