پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

شرایط و صفات امام

شرایط و صفات امام

قبلاً گفته شد، امام، یک انسان عادی نیست، بلکه بر طبق مسئولیّت‌هایی که بر عهده‌اش نهاده شده، باید واجد شرایط و صفات ویژه‌ای نیز باشد. مهم‌ترین آن‌ها، عبارت است از: عصمت؛ علم به مجموع معارف و علوم و احکام دین؛ افضلیّت در مجموع کمالات انسانی.

ما، در این جا، به طور فشرده، به این سه امتیاز اشاره خواهیم داشت.

 

عصمت

عصمت، در لغت، به معنای «حفظ و نگهدارى و منع» است. به انسانی معصوم گفته می‌شود که با الطاف ویژه الهی، از ارتکاب خطا و گناه مصونیّت یافته است.

در مجمع البحرین می‌نویسد: «عصمة الله للعبد، یعنى منع او از معصیّت. معصوم، کسى است که از محرّمات الهى اجتناب مى‏کند.».[30]

راغب می‌نویسد: «عصمت پیامبران، بدین صورت است که خداوند متعال، در اثر خصوصیّتى که در آنان نهاده، حفظشان مى‏کند. اوّلاً، به واسطه صفاى باطن، و ثانیاً، به وسیله فضائل جسمانى و نفسانى، و ثالثاً، آنان را ثابت قدم مى‏دارد، و رابعاً، آرامش قلب به آنان عطا مى‏کند، قلوبشان را حفظ مى‏کند و توفیقشان مى‏دهد.».[31]

در احادیث نیز عصمت به همین معنا تفسیر شده است.

هشام می‌گوید: قلت لأبی عبدالله علیه‌السلام: «ما معنى قولکم: إنّ الإمام لایکون إلاّ معصوماً؟». فقال علیه‌السلام: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله»؛[32]

هشام می‌گوید: از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم: «معناى قول شما که امام جز معصوم نیست، چیست؟». فرمود:«معصوم کسى‏است‏که باتأییدات‏الهى، از همه‏گناهان اجتناب مى‏کند.».

 

حدود عصمت

انسان معصوم، از جهات مختلف مصونیّت دارد:

1ـ عقیده باطل در وجودش راه ندارد.

2ـ در تلقّی و دریافت حقائق، خطا و اشتباه نمی‌کند.

3ـ در مقام ضبط و حفظ علوم و معارف و احکام و قوانین دین، اشتباه و فراموشی ندارد.

4ـ در مقام تبلیغ دین و ابلاغ احکام و قوانین، مرتکب اشتباه نمی‌شود.

5ـ در مقام عمل، کاملاً به وظایف دینی عمل می‌کند و از ارتکاب گناه و لغزش‌های عمدی و سهوی مصونیّت دارد.

 

رمز عصمت

عصمت پیامبران و ائمه اطهار، بدین معنا نیست که عوامل معصیّت در وجودشان نیست و قدرت بر ارتکاب گناه ندارند و یا خدا مجبورشان می‌کند که گناه نکنند، بلکه آنان، مانند سایر انسان‌ها، از نیروی شهوت و غضب برخوردارند، ولی در عین حال، از روی علم و اختیار و اراده، مرتکب معصیّت نمی‌شوند. رمز عصمت آنان، در ایمان قوی، یقین کامل، شهود واقعیات و حقائق جهان غیب است. معصومان، در ایمان به خدا و معاد و  بهشت و دوزخ و حساب و کتاب، به مرتبه یقین و شهود رسیده‌اند و زشتی گناهان و کیفرهای اخروی و آثار دنیوی آن‌ها را با چشم باطن و بالعیان مشاهده می‌کنند. به همین جهت، با اراده و اختیار، از ارتکاب گناه اجتناب می‌ورزند. همین نیروی باطنی است که به
آنان مصونیّت می‌دهد و عوامل گناه را سرکوب می‌کند.

در بیان رمز عصمت معصومان از خطا و اشتباه و فراموشی نیز می‌توان گفت، علوم ما، علوم حصولی است که از طریق حواس پنج‌گانه حاصل می‌شود و جایز الخطاء است، امّا علوم و معارف معصومان، علوم حضوری و شهودی است و همواره، از پشتوانه غیبی و تأییدات و تسدیدات الهی برخوردار است. آنان، علوم و معارف دین را با چشم باطن مشاهده و لمس می‌کنند. به همین جهت، از خطا و اشتباه مصونیّت دارند. علاوه، در ساختمان جسمانی و مغز و اعصاب و توان علمی نیز از کیفیّت بالاتری برخوردارند، و همواره مورد تأیید و تسدید خداوند قادر متعالند. چه مانع دارد که خدای متعال، انسان‌ها ممتازی را بیافریند که خطا و اشتباه نداشته باشند؟ وجود چنین انسان‌های ممتازی، برای رساندن پیام الهی ضرورت دارد.

 

دلیل عقلی بر عصمت

برای اثبات وجوب عصمت امام، می‌توان به دلیل وجوب عصمت پیامبر استدلال کرد. مهم‌ترین دلیل ضرورت وجود پیامبر، برهان لطف بود که قبلاً اشاره شد.

در آن برهان، گفته می‌شد، لطف الهی، اقتضا دارد که انسان‌های محتاج به برنامه و قانون را از راهنمایی‌های خود محروم نسازد. به همین جهت، پیامبران را برگزید و برنامه‌های لازم را در اختیارشان قرار داد تا به مردم ابلاغ کنند و آنان را به صراط مستقیم انسانیّت و سیر و سلوک الی الله رهنمون شوند.

نیز گفته شد، در صورتی منظور حق تعالی تأمین می‌شود که پیامبران ـ که واسطه فیض الهی هستند ـ از خطا و اشتباه و گناه، مصونیّت داشته باشند تا احکام و قوانین و برنامه‌های واقعی در اختیار مردم قرار گیرد و حجّت بر آنان تمام شود.

عین همین برهان، در ضرورت وجود امام و عصمت او نیز اقامه می‌شود. گفته شد، چون پیامبر، همیشه زنده نیست، باید بعد از ارتحال او، امامی باشد که از احکام و قوانین اسلام پاسداری کند و آن‌ها را در اختیار دینداران قرار دهد، متشابهات قرآن و سنّت را تبیین کند، در اجرای احکام و قوانین و برنامه‌های اجتماعی و اداری اسلام، کوشش کند،
حکومت عدل اسلامی را برقرار سازد یا حدّاقل، راه را برای اقامه آن هموار سازد.

پرواضح است که در صورتی منظور حق تعالی تأمین می‌شود که امام نیز از خطا و اشتباه و گناه و تخلّف از قوانین الهی، مصونیّت کامل داشته باشد و معصوم باشد.

لطف الهی، اقتضا دارد چنین افراد ممتاز و شایسته‌ای را برگزیند و به پیامبر معرّفی کند تا به دینداران معرّفی شوند و بعد از ارتحال پیامبر، آنان، سبب تداوم راه او و تعقیب اهدافش شوند. اگر جز این باشد، وجود پیامبر، ابتر خواهد شد و انسان به اهداف والایش نخواهد رسید. مگر دین اسلام نیامده تا بر همه ادیان پیروز گردد؟ «هوالذى أرسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کلّه»؛[33] خدایی که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه ادیان پیروز گردد.

پیامبر، مأمور به قتال با کافران تا رفع فتنه بود: «و قاتلوهم حتّى لا تکون فتنة و یکون الدین للّه‏»؛[34] با کافران بجنگ تا فتنه از جهان برطرف شود و دین، مخصوص خدا گردد.

پیامبران و پیامبر گرامی اسلام، از جانب خدا، مأمور بودند عدل و داد را در جهان گسترش دهند و روح عدالت‌خواهی را در میان بشر احیا کنند: «لقد أرسلنا رسلنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط»؛[35] ما، پیامبران را با دلیل‌های روشن فرستادیم و کتاب و میزان برایشان نازل کردیم تا مردم به عدالت عمل کنند.

حال باید پرسید، آیا پیامبر گرامی اسلام، در دوران بیست و سه ساله رسالت خویش، بدین اهداف‌بزرگ رسید؟ آیااو، در بیان‌این اهداف جدّی نبود؟ آیااز تعقیب‌آن‌ها منصرف شد؟ آیا می‌توان گفت، پیامبر، تعقیب و تحقّق این اهداف را بر عهده خلفایی همانند معاویه واگذار کرد که در طول تاریخ آن‌ها را تعقیب کنند و به مرحله عمل در آورند؟

قطعاً، دین اسلام، در زمان حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله جهان گیر نشد و یقیناً، پیامبر، دست‌یابی به اهداف و آرزوهایش را برعهده معاویه صفتان ننهاده است، پس تنها احتمال صحیح و قانع کننده‌ای که می‌توانست برای پیامبر اکرم دلگرم کننده باشد، مسئله امامت معصومان بوده است. این که امامت در متن اسلام و جزء اصول دین و مکمل نبّوت
و تداوم‌دهنده آن بوده، برای پیامبر گرامی اسلام، دلگرم کننده بود و می‌دانست زحماتش ابتر نخواهد ماند و بعد از مرگ، اهداف بزرگش، بدون مسئول، بر زمین باقی نمی‌ماند، بلکه در طول تاریخ، به وسیله امامان معصوم، تعقیب خواهد شد.

اگربعد ازپیامبر، مسئله‌امامت‌مسلمانان در مسیرواقعی‌خود قرارمی‌گرفت و به‌اهلش سپرده می‌شد، قطعاً، وضع اسلام و مسلمانان، به صورت کنونی اسف‌بار نبود. متأسّفانه، چنین نشد و نتیجه‌اش وضع کنونی امّت اسلامی است، که همه ما شاهد آن هستیم.

 

امامت و عصمت در قرآن

لفظ «امام» در موارد متعدّدی از قرآن کریم آمده است که در همه جا، به معنای «پیشوایى» است. این پیشوا می‌تواند پیشوای صالحان و نیکوکاران باشد و یا پیشوای فاسقان و بدکاران.

در قرآن آمده است: «وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة و کانوا لنا عابدین»؛[36] ما، پیامبران را پیشوایانی ساختیم که به امر ما، مردم را هدایت می‌کردند و انجام دادن کارهای نیک و بر پاداشتن نماز و دادن پرداختِ زکات را به آنان وحی کردیم، و آنان ما را پرستش می‌کردند.

نیز می‌فرماید: «والذین یقولون ربّنا هب لنا من أزواجنا و ذرّیّاتنا قرة أعین و اجعلنا للمتقین إماما»؛[37] آنان که می‌گویند: «پروردگارا! از همسران و فرزندان ما، چشم روشنى عطا کن و ما را امام پرهیزکاران قرار بده».

در آیات زیر، به پیشوای بدان و ناصالحان اشاره شده است: «وجعلناهم أئمة یدعون إلى النار و یوم القیامة لاینصرون»؛[38] آنان را پیشوایانی ساختیم که مردم را به سوی آتش دوزخ دعوت می‌کنند و در قیامت نصرت نمی‌یابند.

«فقاتلوا أئمة الکفر إنّهم لا أیمان لهم لعلّهم ینتهون»؛[39] پس با امامان کفر بجنگید؛ زیرا، آنان، به عهد خویش وفا نمی‌کنند. شاید از کردارشان باز ایستند.

از قرآن استفاده می‌شود که هر گروهی از مردم، چه بر حق و چه بر باطل، چه نیکوکار و چه بدکردار، در این جهان، امام و پیشوایی از سنخ خود دارند و در قیامت با او محشور می‌شوند. قرآن می‌گوید: «یوم ندعوا کل أناس بإمامهم فمَنْ أوتى کتابه بیمنه فأولئک یقرؤونَ کتابهم و لا یظلمون فتیلاً * و مَن کان فى هذه أعمى فهو فى الآخرة أعمى و أضلّ سبیلاً»؛[40] روزی که هر گروهی از مردم را با امامشان می‌خوانیم. پس هر که نامه عملش به دست راستش داده شد، چون بخوانند، ببینند که به اندازه نخک داخل هسته خرما، به آنان ستم نشده است. و هر که در این دنیا (از درک حقائق) نابینا باشد، در قیامت نیز نابیناتر و گمراه‌تر خواهد بود.

پیامبران، در طول تاریخ، امام صالحان، و سران کفر و استکبار، پیشوایان کافران و مستکبران بوده‌اند.

از قرآن استفاده می‌شود که امامت صالحان، یک پیمان الهی است و نصیب ستمکاران نمی‌شود.

در قرآن می‌گوید: «وإذابتلى إبراهیم ربّه بکلماتٍ فأتمهن قال إنّى جاعلک للناس إماماً قال و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین»؛[41] هنگامی که ابراهیم را پروردگارش مورد امتحان قرار داد، و او، آن‌ها را به اتمام رسانید (و از امتحان خوب در آمد) خدا به او گفت: «تو را به مقام امامت و پیشوایى ارتقاء خواهم داد.». ابراهیم عرض کرد: «از فرزندانم نیز نیز بدین مقام مى‏رسند؟». خدا فرمود: «عهد من (امامت) نصیب ستمکاران نخواهد شد.».

از این آیه، چند مطلب مهم استفاده می‌شود:

الف) برای تصدّی مقام امامت دینی، هر کسی صلاحیّت ندارد، بلکه باید از استعداد ذاتی و نورانیّت باطنی برخوردار باشد و در مقام اطاعت از پروردگار جهان، ثابت قدم و استوار باشد. به همین جهت، حضرت ابراهیم، وقتی با چشم باطن، ملکوت آسمان و زمین را مشاهده کرد و به مرتبه یقین رسید،[42] سپس با مبارزه شدید با بت پرستی و ابتلا به آتش نمرود، و داستان ذبح فرزندش اسماعیل و چیزهای دیگر، مورد امتحان قرار گرفت و صلاحیت او به اثبات رسید، از جانب خدای متعال، به او وحی شد که تو را به مقام امامت ارتقا خواهم داد.

ب) از این آیه استفاده می‌شود که امامت حضرت ابراهیم، غیر از مقام نبوّت آن جناب و عالی‌تر بوده است؛ زیرا، این خطاب، در اواخر عمر آن حضرت صادر شده و قبلاً پیامبر بوده و مورد امتحان قرار گرفته و چون از عهده آزمایش، خوب بر آمده، از جانب خدای متعال، به مقام امامت ارتقا یافته است.

ناگفته نماند که از آیه مذکور، بیش از این استفاده نمی‌شود که امامت حضرت ابراهیم، برتر از نبوّت آن جناب بوده، نه این که هر امامتی برتر از هر نبوّتی است.

ج) از آیه استفاده می‌شود که امامت، با نبوّت قابل جمع است. یک شخص، می‌تواند پیامبر باشد و با وحی، حقائقی را از جانب خدا دریافت کند، از سوی دیگر، به مقام شامخ امامت و پیشوایی نیز نائل گردد.

د) از ذیل آیه استفاده می‌شود که عصمت، یکی از شرایط ضروری امام است، و غیرمعصوم، برای تصدّی مقام امامت ـ که یک پیمان الهی است ـ صلاحیّت ندارد.

در توضیح مطلب به عرض می‌رسد که خداوند متعال، در پاسخ حضرت ابراهیم که گفته بود: «آیا از فرزندان من، کسى به مقام امامت مى‏رسد یا نه؟»، فرمود: «لاینال عهدى الظالمین».

بر طبق اطلاق قرآن کریم، ظلم را بر سه نوع می‌توان تقسیم کرد:

اوّل ـ ظلم انسان نسبت به خدای متعال است. این ظلم، در کفر و نفاق و شرک ـ که از بزرگ‌ترین ظلم‌ها است ـ نمود دارد.

قرآن می‌گوید: «إن الشرک لظلم عظیم»؛[43] شرک، بزرگ‌ترین ظلم‌ها است.

نیز می‌فرماید: «فَمَنْ افترى على الله الکذب من بعد ذالک فأولئک هم الظالمون»؛[44] کسانی که بر خدا دروغ بندند، از ستمکاران هستند.

دوم ـ ظلم انسان بر انسان دیگر است. قرآن می‌گوید: «إنّما السبیل على الذین یظلمون الناس و یبغون فى الأرض بغیر الحق أُولئک لهم عذاب ألیم»؛[45] راه تعرض بر کسانی است که بر مردم ستم می‌کنند و در زمین، به ناحق سرکشی می‌نمایند. برای، آنان عذاب دردناکی است.

سوم ـ ظلم انسان بر نَفْس خودش است. خدا در قرآن می‌گوید: «فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات»؛[46] بعض انسان‌ها، به نَفْس خویش ستم می‌کنند، و بعضی، معتدل هستند، و گروهی از آنان در کار نیک سبقت می‌گیرند.

خدا، انسان را برای نیل به سعادت و تقرّب به خودش آفریده و وسائل وصول به آن غایت را برایش فراهم ساخته است. هر کس از صراط مستقیم دیانت عدول کند و از حدود الهی تجاوز نماید، واقعاً، بر نَفْس خود ستم کرده و ظالم شمرده می‌شود. در قرآن می‌گوید: «و مَنْ یتعدّ حدود الله فقد ظلم نفسه»؛[47] هر کس از حدود الهی تجاوز کند، بر نَفْس خویشتن ستم کرده است.

نیز می‌فرماید: «و مَنْ یتعدّ حدود الله فأولئک هم الظالمون»؛[48] کسانی که از حدود الهی تجاور کنند، از ظالمان هستند.

ظلم، در قرآن، در این سه مورد اطلاق شده است، ولی با اندکی دقّت می‌توان گفت، در مورد یکم و دوم نیز واقعاً ظلم به نَفْس است.

انسان‌ها چهار دسته‌اند:

یکم، کسانی که از آغاز تا آخر عمر، کافر یا منافق هستند یا مرتکب معصیّت می‌شوند.

دوم، کسانی که در آغاز عمر، گناه کرده، ولی در آخر عمر گناه نمی‌کنند.

سوم، کسانی که در آغاز عمر، گناه نکرده، ولی در آخر عمر مرتکب معصیّت شده‌اند.

چهارم، کسانی که در طول عمر مرتکب معصیّت نشده‌اند.

دسته یکم و دوم و سوم، بر طبق صریح قرآن، ظالم هستند، لذا بر طبق صریح قرآن، از مقام امامت محرومند. فقط دسته چهارم که هیچ‌گاه گناه نکرده و معصوم هستند، لیاقت امامت را دارند.

 

عصمت در احادیث

در رابطه با عصمت امام، به احادیثی نیز استدلال شده است. حدیث زیر، از جمله آن‌ها است:

امام رضا علیه‌السلام در حدیث مفصّلی فرمود:

الإمام المطّهر من الذنوب و المبّری من العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین؛[49]

امام، از گناهان، پاک، و از عیوب، منزّه است. دارای علم مخصوص و با علامت عقل و بردباری موصوف است. نظام دین و عزّت مسلمانان و خشم منافقان و هلاک کفار است.

در جای دیگر از همین حدیث فرمود:

و إن العبد إذا اختاره الله عزّوجّل لأمور عباده، شرح صدره لذالک و أودع قلبه ینابیع الحکمة و ألهمه العلم إلهاماً فلم یعی بعده بجواب ولا یحیّر فیه عن الصواب، فهو معصوم مؤیّد موفّق مسدّد. قد أمن من الخطایا و الزلل و العثار، یخصّه الله بذالک لیکون حجته لعباده و شاهده علی خلقه و ذالک فضل الله یؤتیه مَنْ یشاء و الله ذوالفضل العظیم؛[50]

هنگامی که خدای متعال، بنده‌اش را برای امور بندگانش برگزید، سینه‌اش را برای انجام دادن چنین مسئولیتی باز می‌کند و چشمه‌های حکمت در قلبش جاری می‌سازد، و علوم لازم را همواره به او الهام می‌کند. بعد از آن، از پاسخ دادن به هیچ سؤالی عاجز نیست و در گفتن حق، ناتوان نخواهد بود. پس امام، معصوم از گناه و مورد تأیید و توفیق و تسدید الهی است و از خطا و لغزش در امان است. خداوند متعال، چنین ویژگی‌هایی را به او داده تا حجّت بربندگان، و شاهد بر خلق باشد. این فضل الهی است که به هر کس خواست، عطا می‌کند. خدا، دارای فضلی عظیم است.

امام صادق علیه‌السلام ضمن حدیث مفصلی در توصیف امام فرمود:

و صفوة من عترتِ محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله لم یزل مرعیاً بعین الله یحفظه و یکلؤه بستره،
مطروداً عنه حبائل إبلیس و جنوده، مصروفاً عنه قوارف السوء، مبرءاً من العاهات، محجوباً عن الآفات، معصوماً من الزلات، مصوناً عن الفواحش کلّها؛[51]

امام، گزیده‌ای است از عترت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله. همواره، در منظر خدا و مورد عنایت او است؛ او را به پوشش خود حفظ می‌کند؛ دام‌های شیطان و سپاهیانش از او طرد می‌شود؛ تهمت‌های بد، از او دفع می‌شود؛ از آفات مبّرا و محجوب است؛ از لغزش‌ها معصوم و از همه زشتی‌ها، مصون است.

 

علم امام

دومین ویژگی امام، جامعیّت علمی است. امام، به همه علوم و معارف و احکام و قوانین دین که از طریق وحی، بر پیامبر نازل شده و برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی انسان‌ها ضرورت دارد، عالم است.

 

علم امام از نظر عقل

قبلاً، در فلسفه ضرورت وجود امام گفته شد، احکام و قوانین دین که بر پیامبر نازل شده، مخصوص دوران کوتاه رسالت آن حضرت نیست، بلکه آمده تا برای همیشه باقی بماند و در دسترس انسان‌ها باشد، و به همین جهت، در زمان فقدان پیامبر، وجود امام معصوم، ضرورت دارد تا همه احکام و قوانین دین نزدش محفوظ بماند، از آن‌ها پاسداری کند، در تبلیغ آن‌ها کوشا باشد، جلوی انحرافات و بدعت‌ها را بگیرد. بنابراین امام، حافظ معارف و احکام دین و به تعبیر احادیث، خزینه‌دار علوم نبوّت است، و اگر جز این بود، دین، کامل نبود و الطاف الهی عقیم و ابتر بود.

از سوی دیگر، پیامبر، مجری احکام و قوانین اجتماعی اسلام بود و بدین طریق، کشور اسلامی را اداره می‌کرد و به حلّ مشکلات مردم می‌پرداخت. بعد از پیامبر، این مسئولیّت بزرگ، بر عهده امام افتاد. بنابراین، باید به همه احکام و قوانین اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، قضایی اسلام، عالم باشد تا بتواند آن‌ها را به اجرا گذارد، نیازهای
جامعه را تأمین کند، به مشکلات پاسخ دهد. اگر امام و حاکم مسلمانان، عالم به احکام واقعی اسلام نباشد، امکان دارد در اداره کشور، احکام و قوانین غیر اسلامی مورد استفاده واقع شود، و در این صورت، چنین حکومتی، حکومت کامل اسلامی که خواسته شریعت است، نخواهد شد و امّت اسلام از مزایای حکومت عدل اسلامی، چنان که در طول تاریخ شاهد آن بوده و هستیم، محروم خواهد شد.

 

علم امام از نظر حدیث

در احادیث فراوان، علم به معارف و احکام و قوانین دین، به عنوان یکی از شرایط ضروری امام، به شمار رفته است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:

قد علمتم أنه لاینبغی أن یکون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الأحکام و إمامة المسلمین، البخیل فتکون فی أموالهم نهمته، ولا الجاهل فیضلهم بجهله، و لا الجافی فیقطعهم بجفائه، و لا الخائف للدول فیتخذ قوماً دون قوم، و لا المرتشی فی الحکم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع، و لا المعطل للسنة فیهلک الأمة؛[52]

شما می‌دانید، شخص بخیل، نمی‌تواند بر ناموس و جان و اموال و احکام مردم، ولایت داشته باشد و امامت مسلمانان را بر عهده بگیرد؛ زیرا، بر غصب اموال آنان حریص خواهد شد.

شخص جاهل نیز نمی‌تواند ولیّ مسلمانان باشد؛ زیرا، با جهل خود، آنان را گمراه می‌کند.

شخص تندخو نیزنمی‌تواند ولیّ‌مسلمانان باشد؛ زیرا، از مردم، جداخواهد شد.

شخصی که در تقسیم بیت‌المال، عدالت را رعایت نمی‌کند، نیز نمی‌تواند والی‌مسلمانان باشد؛ زیرا، در تقسیم اموال عمومی، گروهی را بر گروهی دیگر ترجیح می‌دهد.

رشوه گیر نیز لیاقت ولایت را ندارد؛ زیرا، حقوق افراد را تضییع می‌کند و در اجرای حدود الهی توقّف خواهد کرد.

کسی که سنّت الهی را اجرا نمی‌کند نیز شایستگی ولایت را ندارد؛ زیرا، با تعطیل سنّت، امّت را به هلاکت می‌افکند.

امام رضا علیه‌السلام در حدیث مفصّلی فرمود:

إن الأنبیاء و الأئمة، صلوات الله علیهم، یوفقهم الله و یؤتیهم ما لایؤتیه غیرهم فیکون علمهم فوق علم أهل الزمان... و إن العبد إذا اختاره الله عزوجل لأُمور عباده، شرح صدره لذالک و أودع قلبه ینابیع الحکمة و ألهمه العلم إلهاماً فلم یعی بعده بجواب و لا یحیّر فیه عن الصواب؛[53]

همانا، خدای متعال، به پیامبران و امامان توفیقاتی را عطا می‌کند که به دیگری داده نمی‌شود. پس علم آنان، بالاتر از علم اهل زمانشان خواهد بود... هنگامی که خدای عزّوجّل، بنده‌ای را برای امور بندگانش برگزید، شرح صدری به وی عطا می‌کند، و چشمه‌های حکمت را در قلبش جاری می‌سازد، و علوم را همواره به او الهام می‌کند. پس بعد از آن، از جواب هیچ سؤالی ناتوان نخواهد بود، و در گفتن حق سرگردان نمی‌گردد.

امام علی ابن ابی طالب علیه‌السلام، فرمود:

أیّها الناس إنّ أحق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه و أعلمهم بأمر الله فیه، فإنْ شغب شاغب استعتب، فإنْ أبی قوتل؛[54]

ای مردم! شایسته‌ترین مردم برای امامت، کسی است که از سیاست و تدبیر قوی‌تری برخوردار، و به احکام الهی عالم‌تر باشد. اگر بعد از بیعت، کسی در صدد فتنه برآید، پیشنهاد می‌شود از تصمیم خود منصرف شود. اگر نپذیرفت، با او جنگ می‌شود.

 

حدود علم امام

اکنون این سوال مطرح می‌شود که «آیا علم امام، محدود است یا غیر محدود؟ اگر محدود است، حدّش چیست؟».

در پاسخ گفته می‌شود، با توجّه به این که امام، یک بشر و ممکن الوجود است، در علوم خود نیاز به افاضات الهی دارد و طبعاً محدود خواهد بود، امّا این که «حدّ آن چیست؟»، در پاسخ گفته می‌شود، با توجّه به ادلّه عقلی و نقلی‌ای که بر ضرورت وجود امام و علم او اقامه شد، قدر متیقّن، این است که امام باید از همه علوم و معارف دین که در تأمین سعادت دنیوی و اخروی انسان‌ها ضرورت دارد، و به وسیله وحی بر پیامبر نازل شده، برخوردار باشد تا بتواند مسئولیّت‌هایی را که بر عهده‌اش نهاده شده، انجام دهد؛ زیرا، قبلاً گفته شد، امام، تداوم دهنده برنامه‌ها و مسئولیّت‌های پیامبر است، و چنین امر مهمیّ، در صورتی امکان دارد که همه علوم و معارف دین را در اختیار داشته باشد.

علوم و معارف لازم برای امام را می‌توان در عناوین زیر خلاصه کرد:

1ـ احکام مربوط به عبادات و واجبات و مستحبات که قصد قربت در صحّت آن‌ها شرط است.

2ـ محرّمات تعبّدی، مانند حرمت مُسْکِر، حرمت خوردن گوشت حیوانی که ذبح شرعی نشده باشد، حرمت خوردن گوشت حیوانات حرام گوشت، حرمت خوردن غذای نجس که از تشریعات اسلامی است و باید تعبّداً پذیرفته شود.

3ـ نجاسات، مانند بول و غائط انسان و حیوانات حرام گوشت، خون انسان و حیواناتی که خون جهنده دارند، مِنی و سایر نجاسات و مطهرات و کیفیت تطهیر. این قبیل امور نیز از تشریعات اسلامی است و تعبداً پذیرفته می‌شود.

4ـ امور اجتماعی، مانند انواع معاملات و ارث و وصیّت و نکاح و طلاق و دیگر اموری از این قبیل که در همه جوامع وجود دارد.

این قبیل احکام نیز گرچه در همه جوامع وجود داشته و دارد، ولی شارع مقدّس اسلام در تنفیذ یا ردّ آن‌ها و تشریع احکام مربوطه، دخالت داشته است.

5ـ احکام و قوانین مربوط به حکومت و کشورداری، مانند احکام قضا و حل خصومت‌ها و کیفرهای متجاوزان و قصاص و حدود و دیات و تعزیرات و جهاد و دفاع و خمس و زکات و غنائم جنگی... و دیگر امور.

6ـ اصول عقائد و فروعات، مانند خداشناسی، معاد، نبوّت، امامت.

7ـ اخلاقیات (مکارم اخلاق و رذائل)

این قبیل مسائل، چون در تأمین سعادت دنیوی و اخروی انسان‌ها دخالت دارند، باید گفت، پیامبر اکرم، بدان‌ها عالم بوده و از جانب خدا مأموریّت داشت آن‌ها را به مردم ابلاغ کند. در چنین مواردی باید بگوییم، امام و جانشین پیامبر نیز بدان‌ها عالم است تا بتواند در غیاب پیامبر مسئولیّت‌های او را بر عهده بگیرد و دین را تداوم دهد.

در رابطه با اظهار نظرهای ائمه اطهار علیهم‌السلام در سایر رشته‌های علمی که در کتب حدیث دیده می‌شود و به امامان نسبت داده شده است، به صِرفْ وجود یک یا چند حدیث، نمی‌توان اکتفا کرد و به آن ذوات مقدّس نسبت داد، بلکه تک تک آن‌ها، از لحاظ سند و متن، نیاز به بحث و بررسی دارند. در هر جا دلیل قطعی بر صحّت آن داشتیم، پذیرفته می‌شود و به امام نسبت داده می‌شود، ولی در موارد مشکوک و حتیّ مظنون، تنها یک احتمال خواهد بود.

 

منابع علم امام

اکنون این سوال مطرح می‌شود که «منابع علوم امام چیست؟ و از چه راهى آن‏ها را کسب مى‏کند؟». قبلاً باید به این نکته توجّه داشته باشیم که پیامبر، علوم خود را از طریق وحی و از جانب خدا دریافت می‌کرد، ولی مسلمانان، وحی تشریعی را از مختصات پیامبر می‌دانند و با ارتحال پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ که خاتم پیامبران است ـ وحی قطع شد. این مطلب، در احادیث، هم آمده است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:

أرسله علی حین فترة من الرسل و تنازع من الألسن، فقفّی به الرسل و ختم به الوحی؛[55]

خدای متعال، پیامبرش را در زمان فترت و اختلاف اقوام فرستاد، به وسیله او، رسالت به اتمام رسید و وحی خاتمه یافت.

با توجّه به این قبیل احادیث و این که انقطاع وحی، یکی از مسائل ضروری نزد مسلمانان است، باید بگوییم، امامان معصوم، در علم به احکام و قوانین وحیانی شریعت اسلام، به طور مستقیم، از وحی بهره نمی‌گرفتند، بلکه از منابع و راه‌های دیگر کسب دانش می‌کردند. آن منابع را در سه بخش می‌توان خلاصه کرد:

 

1ـ سنّت و احادیث پیامبر

گرچه دوران رسالت پیامبر گرامی اسلام، کوتاه و بیش از بیست و سه سال نبود، ولی دین اسلام را ناقص نگذاشت، بلکه مجموع احکام و قوانین و معارف مورد نیاز مردم را به وسیله وحی از جانب خدای متعال دریافت کرد، و به تدریج و در فرصت‌های مناسب، به مسلمانان ابلاغ کرد تا به وظایف خویش آشنا شوند و به آن‌ها عمل کنند. مسلمانان نیز، غالباً، منتظر نزول وحی و استماع سخنان وحیانی پیامبر اکرم بودند و نسبت به آن‌ها عنایت ویژه‌ای مبذول می‌داشتند، امّا غالباً در حدِّ شنیدن و به کار بستن بود، و عنایت چندانی به حفظ عین کلمات پیامبر و نقل آن‌ها برای دیگران به عنوان حدیث نداشتد. البته، در میان اصحاب، کسانی هم بودند که به حفظ کلمات و ضبط آن‌ها به منظور نقل برای دیگران به عنوان حدیث و وحی آسمانی عنایت داشتند، و حتّی تعدادی از آنان که خواندن و نوشتن را می‌دانستند، همه آن چه را می‌شنیدند یا بعض آن‌ها را در الواحی که در آن زمان مرسوم بود، ثبت و ضبط می‌کردند تا برای خودشان و دیگران باقی بماند.

البته، این مقدار، برای بقای معارف و علوم و احکام و قوانین گسترده اسلام در طول تاریخ، کافی نبود؛ زیرا، اوّلاً، تعداد این افراد، زیاد نبودند، و ثانیاً، افراد با سواد، در آن زمان، چندان زیاد نبودند، و ثالثاً، همه آنان و در همه زمان‌ها، در حضور پیامبر نبودند تا وحی را بشنوند، بلکه در سفر یا بیماری یا در حال تأمین معاش یا رفع گرفتاری‌های دیگر بودند، و رابعاً، بسیاری از آنان، دارای حافظه‌ای قوی نبودند تا بتوانند مطالب را فراگیرند و عین آن‌ها را ضبط کنند، و خامساً، بسیاری از مسائل، برایشان پیش نمی‌آمد تا از پیامبر سؤال کنند، و سادساً، برای ضبط و حفظ آن‌ها احساس مسئولیت نمی‌کردند، و سابعاً، مسلمانان، غالباً، در شرایط بسیار دشواری زندگی می‌کردند و با مشکلات زیادی از قبیل شکنجه
و آزار مشرکان، هجرت به حبشه، حصر اقتصادی، پناه بردن به شِعْب ابوطالب در مکّه و در نهایت هجرت، به مدینه از ترس، ترور، مشکل مسکن، تأمین معاش، حمله مداوم دشمنان و آماده باش مسلمانان برای دفاع،... مواجه بودند.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به خوبی می‌دانست که با توجّه به اوضاع و شرایط بحرانی آن زمان و مشکلات موجود، اکثر مسلمانان آمادگی ندارند تا احکام و قوانین شریعت و علوم و معارف اسلام را به طور کامل ثبت و ضبط کنند تا برای مسلمانان بعد از خودشان و در طول تاریخ باقی بماند. به همین جهت، برای حل این مشکل، چاره اندیشی کرد و با وحی الهی، تصمیم گرفت مجموع علوم و معارف و احکام و قوانین اسلام را که از طریق وحی دریافت می‌کرد، در جایگاه امنی که از خطا و اشتباه و نسیان مصونیّت دارد، ذخیره کند. آن جایگاه امن، قلب نورانی علی ابن ابی طالب علیه‌السلام بود.

چون پیامبر با الهام الهی، از این مشکلات آگاه بود، این امر مهم حیاتی را از آغاز نبوّت شروع کرد و تا هنگام مرگ، ادامه داد. در همه جا و در همه حال، از فرصت‌ها استفاده می‌کرد و علوم نبوّت را به وی منتقل می‌ساخت. حضرت علی علیه‌السلام هم این مسئولیّت سنگین را پذیرفت و در حفظ و ضبط آن‌ها کوشا بود. ایشان، در این رابطه، از استعداد ذاتی و تأییدات الهی برخوردار بود. گواه مطلب، احادیثی است که در کتب ثبت شده است.

1ـ علی ابن ابی طالب علیه‌السلام فرموده است:

ضمَّنی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و قال لی: «إنّ الله أمرنی أنْ أدینک و لا أقصیک، و أنْ تسمع و تعى، و حقاً على الله أنْ تسمع و تعى.». فنزلت هذه الآیة «و تعیها أذن واعیة»؛[56]

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرا به خود نزدیک کرد و فرمود: «همانا که خداوند متعال، به من امر کرد که تو را به خودم نزدیک کنم و دور نگردانم و این که به سخنان من گوش فرادارى و آن‏ها را حفظ کنى، و بر خدا، حق است که تو بشنوى و حفظ کنى». پس آیه:«وتعیها أذن و اعیة» ـ گوش نگهدارنده‌ای آن‌هاراحفظ خواهدکرد ـ نازل شد.

2ـ ابن عباس از حضرت نبی صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرده است:

انه قال: لمّا نزلت «و تعیها أذن واعیة» قال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله «سألت ربى عزّوجّل أنْ‏یجعلها أْذن على علیه‏السلام». قال علیّ: «ما سمعتُ من رسول الله شیئاً إلا و حفظته و وعیته ولم أنسه مدى الدهر»؛[57]

هنگامی که آیه «وتعیها أذن واعیة» نازل شد، پیامبر فرمود: «از خدا خواسته‏ام این گوش را گوش على قرار دهد».

علی علیه‌السلام فرمود: «هر چه را از رسول خدا شنیدم، حفظ کردم و هیچ‏گاه آن را فراموش نکردم».

3ـ ابن عباس گفت:

قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «لمّا صرْت بین یدى ربی کلّمنی و ناجانی فما علمت شیئاً إلاّ علّمتُهُ علیاً فهو بابُ علمی»؛[58]

وقتی در محضر خدای متعال قرار گرفتم، با من سخن گفت و مناجات کرد. پس آن چه را شنیدم، به علی یاد دادم. پس علی باب علم من است.

4ـ حضرت علی علیه‌السلام فرموده است:

و قد کنتُ أدخل علی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله کلَّ یومٍ دخلةً و کلّ لیلة دخلةً فیخلینی فیها أدورمعه حیث دار. و قد علم أصحاب محمّد أنه لم یصنع ذالک بأحد من الناس غیری. فربما کان فیبیتی یأتینی رسول الله أکثر ذالک فی بیتی و کنت إذا دخلتُ علیه بعض منازله أخلانی و أقام عنّی نساءَهُ، فلایبقی عنده غیری، و إذا أتانی للخلوة معی فی منزلی لم تقم عنّی فاطمة و لا أحد من بُنَیَ، و کنت إذا سألتُه أجابنی و إذا سکت عنه و فُنیت مسائلی ابتدأنی. فما نزلتْ علی رسول الله آیة من القرآن إلاّ أقرأنیها و أملأها علیّ فکتبتها بخطی و علّمنی تأویلَها و تفسیرَها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصّها و عامّها. و دعا الله أنْ یعطینی فهمَها و حفظَها فما نسیتُ آیةً من کتابِ الله و لاعلماً أملأه عَلَیَّ و کتبته، منذ دعا الله لی بما دعا. و ما ترک شیئا علمه الله من حلال و لاحرام ولا أمر و لا نهی کانَ أویکون ولا کتاب منزل علی أحد قبله من طاعة أومعصیة إلا عَلَّمَنیه و حفظته فلم أنس حرفاً واحداً. ثم وضع یده علی صدری و
دعا الله لی أنْ یملأ قلبی علماً و فهماً و حکماً و نوراً. فقلت: «یا نبى الله! بأبى أنت و أُمى! منذ دعوتَ الله لی بما دعوتَ لم أنسِ شیئاً ولم یَفُتْنی شیء لم أکتبه أفتتخوّف علیّ النسیان فیما بعده؟». فقال: «لا؛ لستُ أتخوفُ علیک النسیانَ و الجهل.»؛[59]

من، به طور مرتّب، هر روز، یک مرتبه، بر رسول خدا وارد می‌شدم، در حالی که ما دو تن بودیم و بس. هر جا می‌رفت، با او می‌رفتم. اصحاب پیامبر می‌دانند که رسول خدا، نسبت به هیچ کس چنین رفتاری را نداشت. اکثر اوقات، به منزل ما تشریف می‌آورد. گاهی که من در بعض از منازل رسول الله بر او وارد می‌شدم، حتی همسرانش خارج می‌شدند، و جز من کسی نزدش نبود، ولی وقتی آن حضرت به منزل ما تشریف می‌آورد، فاطمه و فرزندانم خارج نمی‌شدند. آن چه را از آن حضرت سؤال می‌کردم، پاسخ می‌داد. وقتی سوالاتم به اتمام می‌رسید و ساکت می‌شدم، خود آن جناب شروع به سخن می‌کرد. هیچ آیه‌ای بر رسول خدا نازل نشد، جز این که برای من قرائت می‌کرد و می‌نوشتم. تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام آیات را برایم بیان می‌کرد. از خدا خواسته بود که فهم علمش را به من عطا کند. پس آیه‌ای از کتاب الله را فراموش نکردم، و هیچ علمی را که بر من خوانده بود و نوشته بودم، از یاد نبردم. آن چه را خدای متعال درباره حلال و حرام و امر و نهی، از گذشته و آینده و هر کتابی که بر پیامبران قبل نازل شده بود، در رابطه با اطاعت از خدا یا معصیّت او، بر رسول خدا نازل کرده بود، همه را به من یاد داد و حفظ کردم و چیزی را فراموش نکردم. آن‌گاه رسول خدا، دست مبارکش را بر سینه من نهاده و دعا کرد که قلب مرا از علم و فهم و حکمت و نور پر کند.

عرض کردم: «یا رسول الله! از آن زمان که برایم دعا کردى، چیزى را فراموش نکردم. آیا باز هم مى‏ترسى در آینده فراموش کنم؟». فرمود: «نه؛ از عروض نسیان و جهل بر تو نمى‏ترسم.».

5ـ قیل لعلیّ علیه‌السلام «ما لک أکثر أصحاب رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهحدیثاً؟». قال: «إنّى کنتُ إذا سألته أنبأنی و إذا سکتتُ ابتدئنی»؛[60]

به حضرت علی علیه‌السلام گفته شد: «چرا احادیث تو از رسول خدا، بیش سایر اصحاب
است؟». گفت: «چون وقتى من از رسول خدا سؤال مى‏کردم، پاسخ مى‏داد، و هنگامى که ساکت مى‏شدم، او، ابتداى به سخن مى‏کرد».

6ـ قال علی علیه‌السلام: «والله ما نزلت آیةٌ إلاّ و قد علمت فیما نزلتْ و أین نزلتْ و على مَنْ نزلت. إنّ ربی وهب لی قلباً عقولاً و لسانا ناطقاً»؛[61]

به خدا سوگند! هیچ آیه‌ای نیست، جز این که می‌دانم در چه موضوع و کجا و درباره چه شخصی نازل شده است. هماناکه پروردگارم، به من،قلبی فهیم و زبانی‌گویا عطا کرده‌است.

7ـ عن الاصبغ بن نباتة، قال: سمعت أمیرالمؤمنین علیه‌السلام یقول: «إنَّ رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله علّمنی ألف باب، و کلُّ بابٍ منها یفتح ألف باب، فذالک ألف ألف باب، حتّى علمتُ ما کان و ما یکون إلى یوم القیامة و علمت علم المنایا والبلایا و فصل الخطاب»؛[62]

حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمود: «رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله هزار دَرِ از علم را بر روى من گشود که از هر درى، هزار در گشوده شد. پس هزار هزار دَرِ علم برایم باز شد. از گذشته و آینده، خبر دارم. از مقدّرات و پیشامدها خبر دارم. به روش قضاوت، به خوبى آشنا هستم.».

تأیید رسول خدا بر جامعیّت علمی علی علیه‌السلام حضرت علی علیه‌السلام در اثر هوش و استعداد فوق العاده ذاتی و جدیّت و پشتکار شخصی و توفیقات و تأییدات الهی و عنایت خاصیّ که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت به تعلیم و تربیت او مبذول می‌داشت، توانست در دوران بیست و سه ساله رسالت، مجموع علوم و معارف و احکام و قوانین اسلام را از رسول خدا فراگیرد و حفظ کند. به طوری که می‌توان گفت، او، خزینه دار علوم نبوّت بود.

این حقیقت، مورد تأیید و تصدیق پیامبر اکرم بود و در موارد مختلف، بدان تصریح می‌کرد. این تأییدها، در کتب حدیث، ثبت و ضبط است. برخی از آن‌ها، چنین است:

1ـ قال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله، «لیهنئک العلمُ ـ أبا الحسن! ـ لقد شربت العلم شرباً و نهلته نهلاً»؛[63]

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به علی علیه‌السلام فرمود: «اى اباالحسن! علم، گوارایت باد! علم را مانند آب، آشامیدى.».

2ـ قـال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «أنا مدینة العلم و علی بابها. فَمنْ أراد العـلم فلیأتِ الباب»؛[64]

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «من، شهر علم هستم و على دَرِ آن شهر. هر کس علم مى‏خواهد، باید از دَرِ آن وارد شود».

3ـ قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «یا علیّ! أنا مدینة العلم و أنت بابها. کذب مَن زعم أنَّهُ یصل إلى المدینة الا من قبل الباب»؛[65]

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به علی علیه‌السلام فرمود: «من، شهر علم هستم و تو دَرِ آن. هر کس خیال کند که از غیر، در وارد مدینه مى‏شود، دروغ مى‏گوید».

4ـ قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله «أنا دار الحکمة و علی بابها»؛[66]

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «من، خانه حکمت هستم و على علیه‏السلام دَرِ آن».

5ـ سلمان الفارسی عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله أنّه قال: «أعلم أُمتی علیٌّ».[67]

سلمان فارسی از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرده که فرمود: «على علیه‏السلام اعلم امّت من است.».

6ـ ابن مسعود قال: کنت عند النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله فَسُئِلَ عن علم علیّ. فقال: «قُسِمَتْ الحکمةُ عشرةَ أجزاء فأعطی علیٌّ تسعةَ أجزاء و الناس جزءً واحداً و هو أعلم بالعشر الباقی»؛[68]

ابن مسعود می‌گوید: نزد پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بودم که از مقدار علم علی علیه‌السلام سؤال شد. فرمود: «حکمت، به دَه قسمت تقسیم شد، که نُه جزء آن، به على علیه‏السلام داده شد، و به سایر مردم، یک جزء. در این جزء باقى هم على، اعلم از دیگران بود.».

7ـ أنس بن مالک رضی‌الله‌عنه عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآلهأنّه قال لعلیّ: «أنت تُبَیِّنُ لأمّتى ما اختلفوا فیه من بعدی»؛[69]

انس بن مالک، از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرده که به علی ابن ابی طالب علیه‌السلام فرمود: «تو، بعد از من، اختلافات امّتم را برایشان بیان خواهى کرد.».

8ـ عن أبی سعید الخدری قال: قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «إنَّ أقضى أُمّتی على ابن ابیطالب»؛[70]

ابوسعید خدری، از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرده که فرمود: «على ابن ابى طالب، از همه امّت به قضا آشناتر است».

 

کتابت و تدوین علوم

با این که حضرت علی علیه‌السلام از خطا و اشتباه و نسیان معصوم بود، و در حفظ احادیث، نیازی به نوشتن نداشت، ولی پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله به وی دستور داد که احادیث را در کتابی بنویس تا برای ائمه، در طول تاریخ باقی بماند.

عن امیرالمؤمنین رضی‌الله‌عنه قال: قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله: «یا على! اکتبْ ما أملى علیک». قلت: «یا رسول الله! أتخاف علیّ النسیان؟». قال: «لا؛ و قد دعوتُ الله عزّوجل أنْ‏یجعلک حافظاً، و لکن أکتبْ لشرکائک الأئمة من ولدک، بهم تسقى أمتى الغیث و بهم یستجاب دعاؤُهم و بهم یصرف الله عن الناس البلاء و بهم تنزل الرحمة من السماء. و هذا أوّلهم» و أشار إلی الحسن، ثم قال: «و هذا ثانیهم» و أشار إلی الحسین، ثم قال: «والأئمة من ولده، رضى الله عنهم».[71]

حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل کرده که فرمود: «یا على! آن چه را براى تو مى‏گویم، بنویس.». عرض کردم: «یا رسول الله! مى‏ترسى فراموش کنم؟». فرمود: «از این جهت ترس ندارم؛ زیرا، از خدا خواسته‏ام که تو را حافظ علوم قرار دهد، بلکه آن‏ها را براى شریکان خودت، یعنى، ائمه از فرزندانت بنویس، امامانى که به برکت وجود آنان، باران رحمت بر مردم نازل مى‏شود و دعایشان مستجاب مى‏گردد و بلا از آنان دفع مى‏شود و رحمت از آسمان فرود مى‏آید». آن‌گاه به حسن علیه‌السلام اشاره کرد، فرمود: «این، اوّلین آنان است.». سپس به امام حسین علیه‌السلام اشاره
کرد و فرمود: «این، دومین آنان است.». بعد از آن فرمود: «و امامان، از فرزندان حسین هستند.».

 

انتقال کتاب‌ها به سایر امامان

کتاب‌های مذکور، از طریق ارث، به سایر امامان منتقل می‌شد و در نقل احادیث، مورد استفاده واقع می‌شد. آنان نیز احیاناً بدان‌ها اشاره می‌کردند و از «کتاب على» و «صحیفه» و «جامعه» نام می‌بردند. در این رابطه، احادیث فراوانی داریم. از باب نمونه، به موارد زیر می‌توان اشاره کرد:

1ـ عن أبی مریم، قال: قال لی أبوجعفر علیه‌السلام: «عندنا الجامعة و هى سبعون ذراعاً، فیها کلّ شیء حتّى أرش الخدش. إملاء رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خطُّ علیّ علیه‏السلام. و عندنا الجفر و هو أدیم عکاظّی قد کتب فیه حتى ملئت أکارعه، فیه ما کان و ما هو کائن إلى یوم القیامة»؛[72]

ابومریم می‌گوید: حضرت ابوجعفر علیه‌السلام فرمود: «کتاب جامعه، نزد ما است. آن، هفتاد زراع است. همه چیز در آن موجود است، حتى دیه یک خراش. آن کتاب، بااملاى رسول خدا و خطِّ على تهیّه شده است. کتاب جعفر نیز نزد ما موجود است. و آن، پوست دباغى شده‏اى است که از نوشته پر شده است. علوم گذشته و حال و آینده تا قیامت در آن موجود است.».

2ـ عبدالله بن سنان، عن أبی عبدالله علیه‌السلامقال: سمعته یقول: «إنَّ عندنا جلداً سبعون ذراعاً أملى رسول‏الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و خطّه علیّ علیه‏السلام بیده، و إنّ فیه جمیع مایحتاجون إلیه حتّى أرش الخدش»؛[73]

عبدالله بن سنان می‌گوید: از امام صادق علیه‌السلام شنیدم که فرمود: «پوستى نزد ما موجود است به طول هفتاد زراع که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله املا کرده و على علیه‏السلام با دست خودش نوشته است. همه احتیاجات مردم در آن هست، حتّى دیه خراش.».

3ـ زرارة، قال: سألتُ أباعبدالله علیه‌السلام عن الکبائر، فقال: «هن فی کتاب علی علیه‏السلام سبع:
الکفر بالله و قتل النفس و عقوق الوالدین و أکل الربا بعد البینة و أکل مال الیتیم ظلماً و الفرار من الزحف و التعرّب بعد الهجرة»؛[74]

زرارة می‌گوید: عدد گناه کبیره را از امام صادق علیه‌السلام پرسیدم. فرمود: «در کتاب على علیه‏السلام هفت چیز است: کفر به خدا؛ قتل نَفْس؛ عاق والدین؛ خوردن ربا بعد از این که حرمت آن روشن شده است؛ خوردن مال یتیم از روى ظلم؛ فرار از جهاد؛ مراجعت به بلاد کفر بعد از هجرت از آن جا (بدون عذر شرعى).».

4ـ ابن فضال و محمّد بن عیسی، عن یونس، جمیعاً، قالا: عرضنا کتاب الفرائض عن أمیرالمؤمنین علیه‌السلام علی أبی الحسن علیه‌السلام فقال: «هو صحیح»؛[75]

یونس می‌گوید: کتاب فرائض امیرالمؤمنین علیه‌السلام را بر امام رضا علیه‌السلام عرضه داشتیم. فرمود: «صحیح است.».

5ـ أبوحمزه، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: وجدنا فی کتاب علیّ علیه‌السلام قال رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله«إذا منعت الزکاة منعت الأرض برکاتها»؛[76]

حضرت ابوجعفر علیه‌السلام فرمود: در کتاب علی علیه‌السلام نوشته است که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «وقتى مردم، زکات اموالشان را نپردازند، زمین، برکاتش را از آنان باز مى‏دارد.».

6ـ طلحة بن زید، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: قرأتُ فی کتاب علیّ علیه‌السلام: «إنَّ الله لمْ‏یأخذ على الجهال عهداً بطلب العلم حتّى أخذ على العلماء عهداً ببذل العلم للجهال؛ لأنَّ العلم کان قبل الجهل»؛[77]

حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: در کتاب علی علیه‌السلام خواندم: «خدا، از نادانان براى طلب علم پیمان نگرفت، مگر بعد از این که از علما، در بذل علم، پیمان گرفت؛ زیرا، علم، قبل از جهل است.».

7ـ معلیّ بن خنیس، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: «إنّ الکتب کانت عند علیّ علیه‏السلام فلّما صار إلى العراق، استودع الکتب أمّ سلمة، فلما مضى على علیه‏السلام کانت عند الحسن علیه‏السلامفلما مضى الحسن علیه‏السلام کانت عند الحسین، فلّما مضى الحسین، کانت عند علیّ بن
الحسین علیه‏السلام ثم کانت عند أبی»؛[78]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «کتاب‏ها، نزد حضرت على علیه‏السلام بود. وقتى مى‏خواست به عراق سفر کند، آن کتاب‏ها را نزد امّ سلمه به امانت گذاشت. هنگامى که على علیه‏السلام از دنیا رفت، ام سلمه، کتاب‏ها را تحویل امام حسن علیه‏السلام داد. وقتى امام حسین علیه‏السلامبه شهادت رسید، کتاب‏ها نزد على بن الحسین علیه‏السلام نگهدارى مى‏شد. بعد از او، کتاب‏ها، نزد پدرم بود.».

8ـ عن جابر، قال: قال أبوجعفر علیه‌السلام یا جابر! والله! لوکنّا نحدث الناس أوحدّثناهم برأینا لکنّا من الهالکین و لکنّا نحدّثهم بآثار عندنا من رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله یتوارثها کابر عن کابر یکنزها کما یکنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم»؛[79]

جابر می‌گوید: امام محمّد باقر علیه‌السلام به من فرمود: «اى جابر! به خدا سوگند! اگر ما به رأى خودمان براى مردم حدیث مى‏کردیم، از هلاک شوندگان بودیم، بلکه ما از آثارى که از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله نزد ما موجود است و از طریق ارث به ما رسیده است، حدیث مى‏کنیم. بزرگان ما، احادیث را ذخیره کرده‏اند، چنان که اینان طلا و نقره خود را ذخیره مى‏کنند.».

9ـ ابن فضّال و محمّدبن عیسی، عن یونس، جمیعاً قالا: عرضنا کتاب الفرائض عن‌امیرالمؤمنین علی أبی الحسن الرضا، علیهماالسلام، فقال: «هو صحیح»؛[80]

ابن فضال و محمّد عیسی، از یونس نقل کرده‌اند که گفتند: کتاب فرایض منسوب به امیرالمؤمنین علیه‌السلام را بر حضرت رضا علیه‌السلام عرضه داشتیم. فرمود: «صحیح است.».

در بعضی از کتب اهل سنّت نیز بدین کتاب‌ها اشاره شده است:

1ـ ابن حجر عسقلانی می‌نویسد:

قال ابن عدی: «ولجعفر أحادیث و نسخ و هو من ثقات الناس». و قال عمرون أبیالمقدام: «کنت إذا نظرت إلى جعفر بن محمّد، علمت أنّه من سلاته النبیین»؛[81]

ابن عدی می‌گوید: «جعفر (بن محمد علیه‏السلام) احادیث و نسخه هایى داشت. او، از ثقات بود». عمرون ابی مقدام می‌گفت: «هنگامى که به جعفر بن محمد علیه‏السلام نگاه
مى‏کنم، احساس مى‏کنم که او از سلاله پیامبران است.».

2ـ ابن حجر می‌نویسد:

سئل جعفر بن محمّد مرة: «سمعتَ هذه الأحادیث من أبیک؟» قال: «نعم». و سئل مرّة، فقال: «إنّما وجدتُها فی کتبه»؛[82]

یک مرتبه از جعفر بن محمد علیه‌السلام سوال شد: «آیا این احادیث را از پدرت شنیده‏اى؟» فرمود: «آرى». مرتبه دیگر سؤال شد، فرمود: «در کتاب‏هاى پدرم خواندم.».

3ـ همو می‌نویسد:

ذکر ابن حبان «جعفرَ بنَ محمّدٍ» فی الثقات و قال: «من سادات أهل البیت فقهاً و علماً و فضلاً یحتج بحدیثه من غیر روایة أولاده عنه، و قد اعتبرت حدیث الثقات عنه، فرأیت أحادیثه مستقیمة لیس فیها شیء یخالف حدیث الاثبات»؛[83]

ابن حبان، جعفر بن محمد علیه‌السلام را در جمله ثقات نام برده و درباره‌اش گفته: «از جهت فقه و علم و فضل، از بزرگان اهل بیت بوده است. به احادیث او می‌توان استناد کرد، بدون این که اولادیش از او روایت کنند. من احادیثی را که ثقات از او داشتند، بررسی کردم، همه را مستقیم یافتم. چیزی که مخالف حدیث اثبات باشد، در آن‌ها نیافتم.

4ـ همو نوشته:

قال مالک: «اختلفت إلیه زماناً فما کنت أراه إلا على ثلاث خصال: إمّا مُصَلٍّ و إمّا صائم و إمّا یقرأالقرآن، و ما رأیته یحدّث إلا على طهارة»؛[84]

مالک (ابن انس) می‌گوید: «مدتى خدمت جعفر بن محمّد رفت و آمد داشتم. او را جز بر این سه خصلت نیافتم: یا نماز مى‏گزارد یا روزه دار بود یا به قرائت قرآن اشتغال داشت. هیچ‏گاه او را در حال نقل حدیث ندیدم جز این که وضو داشت.».

 

خلاصه و نتیجه‌گیری

از احادیث مذکور و ده‌ها مانند این‌ها، چند مطلب مهم استفاده می‌شود:

1ـ دین اسلام، در زمان حیات رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به اکمال رسیده بود و همه علوم و معارف و احکام و قوانین مورد نیاز، از طریق وحی، در اختیار آن حضرت قرار گرفته است.

2ـ رسول خدا، در نشر احکام، از دو طریق اقدام کرد: یکی، ابلاغ آن‌ها به مردم و توصیه به حفظ و عمل، و دیگری ذخیره همه آن‌ها در جایگاه امنی که صد در صد از خطا و نسیان و اشتباه مصون باشد، یعنی قلب علی ابن ابی طالب علیه‌السلام.

3ـ توصیّه به حضرت علی علیه‌السلام در ثبت و ضبط و کتابت احکام و قوانین دین و نگهداری برای امامان بعد از خودش.

4ـ از این طریق، کتاب‌هایی فراهم آمد که در اختیار حضرت علی علیه‌السلام بود و بعد از ارتحال پیامبر، مورد استفاده واقع می‌شد. بعد از شهادت حضرت علی در اختیار امام حسن علیه‌السلام بود و به همین منوال، از هر امامی به امام بعد منتقل می‌شد. کتاب‌های مذکور، در اختیار ائمه بود و علوم خود را بدان‌ها استناد می‌دادند. هر امامی علوم دین را از دو طریقِ تعلیم شفاهی و اجازه روایت از کتب مذکور، به امام بعد از خودش منتقل می‌ساخت.

امامان معصوم، از همین طریق، احادیث خود را به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نسبت می‌دادند، چنان که در بعض احادیث، بدین مطلب، تصریح شده است:

1ـ هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غیره، قالوا: سمعنا أباعبدالله یقول: «حدیثی حدیث أبی، و حدیثُ أبی حدیث جدّی، و حدیث جدّی حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، و حدیث الحسن حدیث أمیرالمؤمنین، و حدیث أمیرالمؤمنین حدیث رسول الله صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله و حدیث رسول الله قول الله عزّوجلّ»؛[85]

هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غیر اینان می‌گویند: از حضرت صادق علیه‌السلام شنیدیم که فرمود: «حدیث من، حدیث پدرم، و حدیث پدرم، حدیث جدّم، و حدیث جدّم، حدیث حسین، و حدیث حسین، حدیث حسن، و حدیث حسن، حدیث امیرالمؤمنین، و حدیث امیرالمؤمنین، حدیث رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله و حدیث رسول الله، سخن خداوند عزّوجلّ است.».

2ـ عن جابر، قال: قلت لأبی جعفر علیه‌السلام: «إذا حدّثَّنی بحدیثٍ فاسْنِدْه لی». فقال: «حدّثنی أبی عن جدّی رسول الله صلى ‏الله ‏علیه ‏و‏آله عن جبرئیل، عن الله عزّوجلّ. و کلّما أحدّثک، بهذا الاسناد». و قال: «یا جابر! لحدیث واحد تأخذه عن صادق خیرلک من الدنیا و ما فیها»؛[86]

جابر می‌گوید: به امام محمّد باقر علیه‌السلام گفتم: «هرگاه حدیثى براى من نقل مى‏کنى، سند آن را ذکر کن.». فرمود: «پدرم، از جدّم رسول الله صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله و او از جبرییل و جبرییل از خداى عزّوجّل، براى من حدیث مى‏کنند. هر حدیثى که من براى تو نقل مى‏کنم، سندش همین است». آن گاه فرمود: «اى جابر! اگر یک حدیث را از شخص صادق بگیرى، براى تو، از دنیا و آن چه در آن است، بهتر است.».

3ـ حفص بن البختری، قال: قلت لأبی عبدالله علیه‌السلام: «نسمع الحدیث منک فلاأدرى منک سماعه أو من أبیک؟»، فقال: «ما سمعته منی فأروه عن أبی و ما سمعته منىّ فأوره عن رسول الله صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله»؛[87]

حفص می‌گوید: به امام صادق علیه‌السلام گفتم: «حدیثى را شنیده‏ام، ولى نمى‏دانم از شما شنیده‏ام یا از پدرت؟». فرمود: «هر چه را از من شنیده‏اى، مى ‏توانى آن را از پدرم روایت کنى و مى‏توانى از رسول خدا صلى‏ الله‏ علیه ‏و‏آله.».

آن چه تا این جا گفته شد، توضیح کوتاهی بود در کیفیّت تدوین سنّت و احادیث پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله در زمان حیات و با عنایت و اشراف کامل آن جناب. با این توضیح، یکی از منابع مهم علوم ائمه معصوم علیهم‌السلام، شناخته شد. گرچه ائمه معصوم، از وحی  برخوردار نبودند، ولی توسط پیامبر اکرم، به طور غیر مستقیم، با علوم و معارف احکام و قوانین وحیانی در ارتباط بودند. در این طریق، هر امامی به وسیله معتبرترین اسناد که همه راویانش معصوم بودند، از منبع مستقیم وحی، استفاده و نقل می‌کرد. چه افتخار و امتیازی بالاتر از این تصوّر می‌شود؟!

مهم‌تر این که احادیث خود را به معتبرترین کتاب که با املای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله و خط مبارک حضرت علی علیه‌السلام تهیّه و تدوین شده بود، مستند می‌ساختند.

آن چه از این منبع نقل می‌شد، غالباً، در احکام و قوانین شریعت و مسائل فقهی بود، ولی احیاناً علوم و معارف عقلانی و حتّی اخلاقیات از این منبع غنی و پر ارزش استفاده می‌شد.

 

بحثی کوتاه درباره این کتاب‌ها

متأسّفانه، متن کتاب‌هایی که با املای رسول خدا و خط مبارک امیرالمؤمنین نوشته شده، در اختیار ما نیست و از محتوای کامل آن‌ها اطلاعات درستی نداریم. نمی‌دانیم آیا فقط احکام و قوانین فقه اسلام در آن‌ها ثبت شده یا سایر علوم و معارف دین نیز در آن‌ها وجود داشته است، و آیا همه فروعات فقه، در ابواب مختلف و به صورت جزئی در آن‌ها بوده است، یا این که محتوای کتاب‌ها، اصول و قواعد کلی بود و فروعات را ائمه از آن‌ها استنباط می‌کردند.

از بعض احادیث استفاده می‌شود که تفصیل مسائل، در آن کتاب‌ها بوده است. محمّد ابن مسلم می‌گوید:

از امام علیه‌السلام سوال کردم: «آیا علمى که به میراث به شما رسیده، اصول کلّى علوم است یا این که تفسیر همه آن چه نیاز مردم است و در این رابطه سخن مى‏گویند، مانند مسائل طلاق و ارث، در میراث علم شما وجود دارد؟». فرمود: «على علیه ‏السلام همه علوم را نوشت، حتّى مسائل قضا و فرائض را. اگر امر ما آشکار شد، چیزى پیش نمى‏آمد مگر این که در آن رابطه سنّتى داریم که به اجرا مى ‏گذاریم.».[88]

در بعض احادیث آمده: «همه مسائل در آن کتاب‏ها هست، حتّى ارش خدشه.».

گرچه از این قبیل احادیث کم یا بیش داریم، ولی اشتمال کتاب‌ها بر همه فروعات مسائل در ابواب مختلف فقه، بعید به نظر می‌رسد. کسانی که با فقه اسلام آشنا باشند، می‌دانند که فروعات فقهی به قدری گسترده است که درج آن‌ها در یک کتاب، گر چه به طول هفتاد ذراع باشد، امکان‌پذیر نیست، آن هم در کاغذهای مرسوم آن زمان، مخصوصاً اگر گفتیم، سایر علوم و معارف اسلامی نیز در آن کتاب بوده است، چنان که از بعض احادیث استفاده می‌شود.

آخرین سؤال این است که «ائمه اطهار علیهم‏السلام چه گونه از محتواى کتاب‏ها نقل مى‏ کردند؟ آیا عین کلمات را نقل مى‏کردند یا نقل به معنا بوده است؟». متأسّفانه، چون به عین آن کتاب‌ها دسترسی نداریم، نمی‌توانیم در این رابطه پاسخ قاطعی داشته باشیم.

 

2ـ قرآن کریم

قرآن کریم، مهم‌ترین و معتبرترین منبع علوم اسلامی است؛ زیرا، از جهت سند، قطعی‌الصدور است و هر مسلمانی می‌داند که قرآن موجود، عین آیات و سوره‌هایی است که از جانب خدای متعال بر قلب نورانی پیامبر نازل شده، و هیچ‌گونه تغییر و تحریفی در آن رخ نداده است. این کتاب آسمانی، برای هدایت بشر نازل شد و از جهت محتوا باید در حدّی باشد که پاسخگوی نیازهای گوناگون انسان‌ها باشد. قرآن، برای ارشاد همه انسان‌ها نازل شده و همه می‌توانند از آن بهره بگیرند، ولی با توجّه به مفاهیم عمیق آن کتاب آسمانی و این که در بین آیات آن، ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عام وجود دارد، و با توجه به تفاوت انسان‌ها در فهم مطالب، باید گفت، همه انسان‌ها در فهم مطالب عمیق قرآن، در یک مرتبه نخواهند بود. فهم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ـ که آیات قرآن را از خدای متعال و جبرییل، در باطن ذات خود می‌شنید ـ یقیناً، از درک دیگر انسان‌ها به مراتب بالاتر خواهد بود. به همین جهت، به هنگام نزول آیات، سعی داشت علوم و معارف قرآنی و تأویل و تفسیر آیات را به حضرت علی علیه‌السلام منتقل سازد تا برای مردم باقی بماند. حضرت علی علیه‌السلام هم سخنان پیامبر را کاملاً حفظ و ثبت و ضبط می‌کرد. بنابراین، می‌توان گفت، علم تفسیر نیز از پیامبر نشئت گرفته و به حضرت علی علیه‌السلام منتقل شده و از همین طریق، در اختیار ائمه معصوم علیهم‌السلام قرار گرفته است. علاوه بر این، خود ائمه نیز از فهم و درک و استعداد فوق العاده و تأییدات الهی ممتازی برخوردار بودند.

بنابراین، می‌توان قرآن کریم را به عنوان مهم‌ترین منبع علوم ائمه معصوم علیهم‌السلام معرّفی کرد. آنان، به همین جهت، علوم و معارف خود را به قرآن نسبت می‌دادند و در بیان بعض
مطالب، به آیات استناد می‌کردند و گاهی می‌فرمودند: «درباره مطالبى که از ما مى‏شنوید، مى‏توانید دلیل‏آن‏را ازآیات‏قرآن مطالبه کنید.». برای‌نمونه به بعض‌احادیث اشاره‌می‌کنیم.

1ـ مرازم، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: «إنّ الله تبارک و تعالى أنزل فی القرآن تبیان کلَّ شیء حتّى ـ و الله!ـ ما ترک الله شیئاً یحتاج إلیه العباد، حتّى لا یستطیع عبد یقول:  ,,لو کان هذا أنزل فی القرآن`` إلا و قد أنزل الله فیه»؛[89]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «خداوند متعال، تبیان هر چیز را در قرآن نازل کرد. به خدا سوگند! آن چه را مورد نیاز مردم بود، همه را در قرآن ذکر کرد تا این که بنده‏اى نگوید: اگر این بود، باید در قرآن آمده باشد.».

2ـ سماعة، عن ابی الحسن موسی علیه‌السلام قال: قلت له: «أکلّ شیء فی کتاب الله و سنّة نبیّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله أو تقولون فیه؟». قال: «بل کلُّ شیء فى کتاب الله و سنة نبیّه صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله»؛[90]

سماعه می‌گوید: به موسی بن جعفر علیه‌السلام عرض کردم: «آیا همه چیز در قرآن و سنّت رسول خدا صلى‏ الله ‏علیه ‏و‏آله وجود دارد یا آن‏ها را از خودتان مى ‏گویید؟». فرمود: «بلکه همه چیز در قرآن و سنت پیامبر موجود است.».

3ـ عن ابی الصباح، قال: والله! لقد قال لی جعفر بن محمّد علیه‌السلام: «إن الله علّم نبیه التنزیل و التأویل فعلّم رسول الله صلى ‏الله‏ علیه ‏و‏آله علیّاً علیه ‏السلام»، ثم قال: «و علّمنا، والله!»؛[91]

ابوالصباح می‌گوید: به خدا سوگند! امام محمّدباقر علیه‌السلام فرمود: «خداى متعال، علم تنزیل و تأویل را به پیامبرش تعلیم داد، پس رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن‏ها را به على علیه ‏السلام یاد داد». آن‌گاه فرمود: «به خدا سوگند! حضرت على، آن‏ها را به ما آموخت.».

4ـ سلمة بن محرز، قال: سمعت أبا جعفر علیه‌السلام یقول: «إنّ من علم ما أوتینا تفسیر القرآن و أحکامه و علم تغییر الزمان و حدثانه، إذا أراد الله بقوم خیراً أسمعهم و لو أسمع من لمْ‏یسمعْ لولىّ معرضاً کأن لم یسمعها ثم أمسک هنیئه». ثم قال: «لو وجدنا أوعیة أو مستراحاً لقلنا. و الله المستعان»؛[92]

سلمة می‌گوید: از امام باقر علیه‌السلام شنیدم که فرمود: «یکى از علوم ما، تفسیر قرآن و احکام
و علم تغییرات زمان و حوادث روزگار است. اگر خداى متعال، خیر کسانى را اراده کند، به آنان مى‏شنواند، و اگر مطلب حق به گوش کسى برسد که گوش شنوا ندارد، از پذیرفتن آن، چنان اعراض مى‏کند که گویا اصلاً آن را نشنیده است». آن گاه امام علیه‌السلام کمی مکث کرد و فرمود: «اگر ظرف‏هاى مناسبى را مى‏یافتم، آن علوم را برایشان مى‏گفتم. خدا است که از او یارى خواسته مى‏شود.».

5ـ عبدالأعلی مولی آل سام قال: سمعت أباعبدالله علیه‌السلام یقول: «والله! إنی لأعلم کتاب‌الله من أوّله إلی آخره، کأنّه فی کفّی. فیه خبر السماء و خبر الأرض و خبر ما کان و خبر ما هو کائن. قال الله عزّوجلّ: «فیه تبیان کل شیء»»؛[93]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «به خدا سوگند! من، کتاب خدا را از اوّل تا آخر مى‏دانم، آن چنان که گویا در کف دست من است. اخبار آسمان و زمین و خبر گذشته و حال، در آن موجود است». آن گاه فرمود: «خداى عزّوجلّ، در قرآن مى‏گوید: تبیان همه چیز در قرآن وجود دارد.».

6ـ عن ابی الجارود، قال: قال أبوجعفر علیه‌السلام: «إذا حدّثکم بشیء فاسألونی من کتاب‏الله»؛[94]

ابوالجارود می‌گوید: امام صادق علیه‌السلام فرمود: «وقتى براى شما چیزى گفتم، دلیل قرآنى‏اش را سؤال کنید».

7ـ زرارة، قال: قلت لأبی جعفر علیه‌السلام: «ألا تخبرنی من أین علمتَ و قلت: إنَّ المسح ببعض الرأس و بعض الرجلین؟». فضحک فقال: «یازرارة! قاله رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله و نزل به الکتاب عن الله عزّوجلّ؛ لأنّ الله عزّوجلّ قال: «فاغسلوا وجوهکم» فعرفنا أنَّ الوجه کلّه ینبغی أنْ یغسل، ثم قال: «وأیدیکم إلى المرافق» فوصل الیدین إلی المرفق بالوجه، فعرفنا أنّه ینبغی لهما أنْ یغسلا إلی المرفقین، ثم فصّل بین الکلام، فقال: «وامسحوا برؤوسکم»فعرفنا حین قال: «برؤوسکم» أنّ المسح ببعض الرأس لمکان الباء، ثم وصل الرجلین بالرأس، کما وصل الیدین بالوجه، فقال: «وأرجلکم إلى الکعبین» فعرفنا حین وصلها بالرأس أنّ المسح على بعضهما. ثم فسّرذالک رسول
الله صلى الله‏ علیه ‏و‏آله للناس، فضیّعوه»؛[95]

زراره می‌گوید: به امام محمّد باقر علیه‌السلام عرض کردم: «آیا به من نمى‏گویى از کجا دانستى که در وضو، مسح، باید به بعض سر و بعض دو پا باشد؟». امام علیه‌السلام خندید و فرمود: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله این گونه فرمود و کتاب خدا نیز بدین گونه نازل شد. در قرآن فرموده «فاغسلوا وجوهکم» از این فهمیدیم که همه صورت باید شسته شود. بعد از آن فرمود: «وأیدیکم إلى المرافق» در این جا «یدین» تا «مرفق» را به «وجه» عطف کرد، پس از این جا می‌فهمیم که دو دست تا مرفق باید شسته شود. آن‌گاه بین کلام جدایی افکند و فرمود: «وامسحوابرؤوسکم». پس، از این که گفت: «برؤوسکم» می‌فهمیم که مسح باید به بعض سر باشد، به واسطه کلمه «باء»، بعد از آن «رجلین» را به «رأس» وصل کرد، چنان که «یدین» را به «وجه» وصل کرد و فرمود: «وأرجلکم إلى الکعبین». پس، از این که «أرجلکم إلى الکعبین» را به «رأس» وصل کرد، می‌فهمیم که مسح به بعض «رجلین» تا «کعب» باشد. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله این گونه آیه را برای مردم تفسیر کرد، ولی آن‌ها سخن رسول خدا را تضییع کردند.

8 ـ برید بن معاویة، عن أحدهما علیهماالسلام فی قول الله عزّوجلّ «و ما یعلم تأویله إلاّ الله والراسخون فی العلم»: «فرسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله أفضل الراسخین فی العلم، قد علّمه الله عزَّوجلَّ جمیع ما أنزل علیه من التنزیل و التأویل، وما کان الله لینزل علیه شیئاً لم یعلّمه تأویله. و أوصیائه من بعده یعلّمونه کلّه، والذین لایعلمون تأویله إذا قال العالم فیهم بعلم فأجابهم الله بقوله «یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا»والقرآن خاصُّ و عامٌ و محکمٌ و متشابهٌ و ناسخٌ و منسوخ، فالراسخون فى العلم یعلمونه»؛[96]

برید بن معاویه، از امام بـاقر یا امام صـادق علیهماالسلام نقل کرده که در رابطه با این قول خداوند «و ما یعلم تأویله إلاّ الله والراسخون فى العلم» فرمود: «رسول خدا صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏آله افضل راسخان در علم بود. خداى متعال آن‏چه را بر او نازل کرد، تنزیل و تأویلش را به او تعلیم داد، و چیزى را فرو گذار نکرد. اوصیاى پیامبر نیز بعد از او، همه را مى‏ دانند. کسانى که از تأویل قرآن آگاه نیستند، وقتى از شخص عالم (وصى پیامبر) آن را بشنوند، مى ‏گویند: به
آن‏چه از جانب خدا آمده، ایمان داریم. قرآن، خاص و عام و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارد. راسخان در علم، همه را مى ‏دانند.».

9ـ عبدالرحمان بن کثیر، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: «الراسخون فی العلم أمیرالمؤمنین والأئمة من بعده»؛[97]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «راسخان در علم، امیرالمؤمنین و امامان بعد از او هستند.».

احادیث مذکور، به عنوان نمونه ذکر شد. از این قبیل احادیث، ده‌ها نمونه داریم که در کتب حدیث، ثبت و ضبط شده است.

از این مجموع، چنین استفاده می‌شود که قرآن حکیم، یکی از منابع مهم علوم ائمه معصوم علیهم‌السلام بوده است. آن انسان‌ها ی برگزیده الهی، در اثر استعداد ذاتی و تأییدات الهی، و  علوم و اطّلاعاتی که در تفسیر قرآن از پیامبر گرامی اسلام به آنان رسیده بود، با قرآن، کاملاً مأنوس و آشنا بودند. مسائل فقهی و علوم و معارف عقیدتی و مکارم و رذائل اخلاقی را از آن کتاب آسمانی استخراج و استنباط می‌کردند و در اختیار علاقه‌مندان قرار می‌دادند که به صورت حدیث باقی مانده و در کتب ثبت و ضبط شده است.

 

3ـ عقل

یکی از منابع علوم امام، عقل و تفکّر است. تعقل و تفکّر، مهم‌ترین امتیاز انسان بر سایر موجودات است. انسان، هر چه دارد، از نیروی تفکّر است. اگر عقل را از انسان بگیرید، جز حیوانیّت، چیزی از او باقی نمی‌ماند. تمدّن و پیشرفت بشریّت در طول تاریخ، موهون تفکّرات او است. انسان در زندگی روزمره خود، از منطق و استدلال استفاده می‌کند و حجیّت مدرکات عقلی، برایش یک امر قطعی است، و جز پذیرش آن‌ها چاره‌ای ندارد.

ادیان آسمانی نیز غالباً بر پایه احتجاجات عقلی استوار هستند. پیامبران الهی که خود را به عنوان مبعوث از جانب آفریدگار جهان معرّفی می‌کردند و از زندگی پس از مرگ و معاد و کیفرها و پاداش‌های اخروی خبر می‌دادند، گرچه دعوت خود را غالباً با احتجاجات و استدلالات عقلی شروع نمی‌کردند، و در این رابطه، از فطرت خداجویی
انسان‌ها استمداد می‌کردند، ولی در نهایت، در تثبیت مدّعای خود، از روش احتجاج و استدلالات عقلی استفاده و مردم را به سوی آن هدایت می‌کردند؛ زیرا، پیامبران نیامده بودند تا پیروان خود را در ایمان به اصول عقاید و الهیات و مبدأ و معاد، به تعبّد و پذیرش بدون استدلال وادار سازند، بلکه یکی از اهداف آنان، پرورش نیروی تعقّل و تفکّر و ایمان عمیق به مبدأ و معاد و پذیرش آگاهانه حق بوده است.

قرآن کریم نیز از همین روش استفاده می‌کند. و در الهیات و اصول عقاید، مسائلی را مطرح می‌سازد، در آیات فراوان، مردم را به تدبّر، تفکّر، تعقّل دعوت می‌کند تا با تفکّر و استدلالات عقلی، حق را بپذیرند و ایمان را در عمق جانشان تثبیت کنند. علاوه بر این، خود قرآن نیز در برخی موارد، از روش اقامه براهین عقلی، هر چند به طور ساده و قابل فهم و همگانی، استفاده کرده است.

پیامبر گرامی اسلامی صلی‌الله‌علیه‌وآله اهل منطق و برهان بود و در مسائلی عقلی، حتّی اصول عقاید و مبدأ و معاد، درک عقل را معتبر و حجّت می‌دانست و از آن پیروی می‌کرد، حتّی قبل از بعثت، چنان نبود که وجود آفریدگار جهان و توحید و معاد را قبل از بعثت نپذیرفته باشد و بعد از دریافت وحی، آن‌ها را پذیرفته باشد، بلکه قبل از بعثت نیز به آفریدگار جهان و توحید و معاد، از طریق عقل، ایمان داشت.

بعد از نبوّت نیز در تثبیت عقائد پیروانش و تبیین آن چه در قرآن آمده بود، از اقامه براهین عقلی استفاده می‌کرد. عقلی کامل و نیرومند داشت، ولی در تفکّرات عقلانی، از پشتوانه وحی و عصمت نیز برخوردار بود، و از خطا و اشتباه کاملاً مصونیت داشت. پیروانش را همواره به تعقّل و تفکّر و پیروی از عقل، دعوت و تشویق می‌کرد.

رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمود:

ما قسّم الله للعباد شیئاً أفضل من العقل. فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل، و إقامه‌العاقل أفضل من شخوص الجاهل، و لا بعث الله نبیاً و لا رسولاً حتّی یکمل العقل، و یکون عقله أفضل من جمیع عقول أُمّته»؛[98]

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «خدا، چیزی را که بهتر از عقل باشد، در میان بندگانش
تقسیم نکرده است. پس خواب عاقل، افضل است از شب بیداری جاهل؛ و توقّف در وطن، برای عاقل، افضل است از مسافرت جاهل (برای حج و جهاد و غیره).

خدای متعال هیچ پیامبر و رسولی را نفرستاد، جز بعد از این که عقلش از عقول همه امت برتر بود.

بنابراین، عقل را می‌توان به عنوان یکی از منابع مهم علم انبیا معرّفی کرد، البته در اصول عقاید و امور عقلانی و احیاناً در احکام و قوانین تشریعی.

پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله در دوران رسالتش، حضرت علی علیه‌السلام را با همین روش آشنا کرد و عقل او را پرورش داد تا به حدّ کمال رسید، تا بعد از ارتحال خودش، مسلمانان، بتوانند در مسائل عقلی، از علوم و معارف و رهنمودهای او استفاده کنند. امیرالمؤمنین علیه‌السلام نیز همانند پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله در تفکّرات خود، از پشتوانه عصمت برخوردار بود و از خطا و اشتباه مصونیّت داشت.

اگر به کتب حدیث، بویژه کتاب گران‌قدر نهج البلاغه مراجعه کنید، این حقیقت را بالعیان مشاهده خواهید کرد که بعد از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله هیچ‌کس در علوم عقلی و بیان معارف و الهیات به مرتبه علی ابن ابی طالب علیه‌السلام نرسیده و نخواهد رسید.

ما، در این اوراق کوتاه، نمی‌توانیم کلمات این مرد بزرگ اسلامی را مورد بررسی قرار دهیم، ولی از باب نمونه، به بخش بسیار کوتاهی از آن اشاره می‌کنیم:

امیرالمؤمنین علیه‌السلام در یکی از خطبه‌هایش می‌فرماید:

أوّل الدین معرفته، و کمال معرفته التصدیق به، و کمال التصدیق به توحیده، و کمال توحیده الإخلاص، و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کل صفة أنها غیر الموصوف، و شهادة کل موصوف أنَّه غیر الصفة، فَمنْ وصف الله سبحانه فقد قرنه، و مَنْ قرنه فقد ثناه، و من ثنّاه فقد جزأه، و مَنْ جزأه فقد جهله، وَمَنْ جهله فقد أشار إلیه، و مَنْ أشار إلیه فقد حدّه، و من حدّه فقد عّده، و مَن قال: ,,فیم؟``، فقد ضمنه، و مَن قال: ,,علام؟`` فقد أخلی منه؛[99]

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: سرلوحه دین، شناخت خدا است، و کمال شناخت،
ایمان به او است، و کمال ایمان، توحید او است، و کمال توحید، اخلاص برای او است، و کمال اخلاص، نفی صفات از او است؛ زیرا، هر صفتی، شهادت می‌دهد که غیر از موصوف است، و هر موصوفی شهادت می‌دهد که غیر از صفت است. پس هر که خدا را توصیف کند، او را با غیر همراه دانسته، و هر کس او را با غیر همراه کند، او را دو تا دانسته، و هر کس او را دو تا داند، او راتجزیه کرده، و هر کس او را جزء جزء داند، او را نشناخته است، و هر کس او را نشناسد، او را در جهتی قرار دهد و به سویش اشاره کند، و هر کس به او اشاره کند، محدودش دانسته، و هر کس او را محدود انگارد، معدودش قرار داده، و هر کس بگوید: «در کجااست؟»، مکانی برایش پنداشته است، و هر کس بگوید: «بر فراز کجا قرار دارد؟»، دیگر مکان‌ها را از او خالی پنداشته است.

کسانی که با کلام و فلسفه آشنا باشند، می‌دانند که آن چه را امیرالمؤمنین علیه‌السلام در این جمله‌های کوتاه بیان کرده، فلاسفه اسلامی باید در ده‌ها بلکه صدها صفحه به تبیین و توضیح آن بپردازند. صدور چنین کلمات مستدل و عمیقی، آن‌هم در صدر اسلام و زمانی که هنوز علم کلام و فلسفه، نزد مسلمانان رایج نشده بود، شبیه یک معجزه است.

البته برای انسان ممتازی که از عقل و فراست ذاتی و مقام والای عصمت برخوردار، وپرورش یافته و محصول دوران رسالت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده، بیان چنین سخنانی بعید نیست.

بنابراین، عقل و تفکّرات عقلانی نخستین امام شیعیان علی ابن ابی طالب علیه‌السلام را می‌توان یکی از منابع مهم علم امام به شمار آورد.

بعد از امیرالمؤمنین علیه‌السلام دیگر امامان معصوم علیهم‌السلام نیز در مسائل عقلانی و مبدأ و معاد، از همین روش استفاده می‌کردند. با مراجعه به کتب تاریخ و حدیث می‌توانید با احتجاجات ائمه معصوم علیهم‌السلام و سخنانی که در الهیات و اصول عقاید دارند، آشنا شوید. متأسّفانه، در این کتاب، فرصت ذکر آن‌ها نیست.

 

افضل علوم امامان

علومی که تا این جا برای امام به اثبات رسید، علوم معمول و متعارف بین انسان‌ها است
که سایر انسان‌ها نیز از آن‌ها برخوردارند. البته، علوم ائمه، از امتیازات خاصّی برخوردار بوده، ولی به هر حال، از سنخ مفاهیم ذهنی است. از بعض احادیث استفاده می‌شود که ائمه معصوم علیهم‌السلام از نوع دیگری از علم برخوردار بوده‌اند که برتر از علوم متعارف بود و افضل علوم آنان به شمار رفته است. از باب نمونه، به احادیث زیر توجّه شود:

1ـ عن أبی بصیر، قال: دخلت علی أبی عبدالله علیه‌السلام... قال: «إنَّ عندنا علم ما کان و علم ما هو کائن إلى أن تقوم الساعة». قال: قلت: «جعلت فداک! هذاوالله هوالعلم». قال: «انّه لعلم و لیس بذالک». قال: قلت: «جعلت فداک! فأیّ شیءالعلم؟». قال: «مایحدث باللیل و النهار، الأمر بعد الأمر، والشیء بعد الشیء إلى یوم القیامة»؛[100]

ابوبصیر می‌گوید: خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم که فرمود: «ما، به حوادث گذشته و آینده تا قیامت عالم هستیم.». عرض کردم: «فدایت شوم! علم مهمّى است!». فرمود: «علم با ارزشى است، ولى مراد من این قبیل علوم نیست.». عرض کردم: «پس چه علمى است؟». فرمود: «علومى است که شب و روز، امرى بعد از امر دیگر، تا قیامت بر ما عرضه مى‏شود.».

2ـ عن المفضّل قال: قال أبوعبدالله صلی‌الله‌علیه‌وآله ذات یوم، و کان لایکنینی قبل ذالک: «یا أباعبدالله!». قال: قلت: «لبیک!». قال: «إنَّ لنا فی کل لیلة جمعة سروراً». قلت: «زادک الله! و ما ذالک؟». قال: «إذا کان لیلة الجمعة وافى رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله العرش و وافى الأئمه معه و وافیت معهم، فلاترد أرواحنا إلى أبداننا إلاّ العلم المستفاد و لولا ذالک لأنفدنا»؛[101]

مفضل می‌گوید: روزی خدمت امام صادق علیه‌السلام بودم فرمود: «یا اباعبدالله!». حضرت، مرا تا آن روز با کنیه خطاب نکرده بود. عرض کردم: «لبیک!». فرمود: «در هر شب جمعه، ما، شادمانى فراوانى داریم.». عرض کردم: «خدا سُرور شمارا زیاد گرداند! شادمانى شما در چیست؟». فرمود: «در هر شب جمعه، رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به عرش الهى بالا مى‏رود. ائمه هم با او بالا مى‏روند. من نیز با آن‏ها صعود مى‏کنم. پس ارواح ما به بدن‏هایمان بر نمى‏گردد جز با علوم مستفاد، و اگر چنین نبود علم ما تمام مى ‏شد.».

3ـ حارث بن المغیرة، عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: قلت: «أخبرنی عن علم عالمکم؟».
قال: «وراثة من رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و من علیّ علیه‏السلام». قال: قلت: «إنّا نتحدّث أنّه یقذف فی قلوبکم و ینکث فی آذانکم؟». قال: «أوْ ذاک»؛[102]

حارث بن مغیره می‌گوید: به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: «از علم عالمتان به من خبر دهید؟». فرمود: «از رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و على علیه‏السلام ارث مى‏بریم.». عرض کردم: «براى ما حدیث شده که در قلب شما، القا، و در گوشتان گفته مى‏شود.». فرمود: «یا این‏ها».

4ـ علی السائی، عن أبیالحسن الأوّل موسی علیه‌السلام قال: «مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه: ماضٍ و غابرٍ و حادثٍ. فأمّا الماضی فمفسَّر، و أمّا الغابر فمزبور، و أمّا لحادث فقذف فی القلوب و نقر فی الأسماع و هو أفضل علمنا و لانبیّ بعدنبیّنا»؛[103]

علی سایی، از حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام نقل می‌کند که فرمود: «علوم ما بر سه گونه است: گذشته و آینده و حادث. امّا علوم گذشته، براى ما بیان شده و علوم آینده براى ما نوشته شده است. امّا علوم حادث، در قلب ما نفوذ مى‏کند و در گوشمان گفته مى‏شود. این علم، افضل علوم ما است. بعد از پیامبر، پیامبرى نخواهد آمد (ما پیامبر نیستیم).».

5ـ عن المفضّل بن عمر، قال: قلت لأبی الحسن علیه‌السلام: روینا عن أبی عبدالله علیه‌السلام قال: «إنّ علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الأسماع». فقال: «أما الغابر فما تقدم من علمنا، و أمّا المزبور فما یأتینا، و أما النکت فی القلوب فإلهام، و أمّا النقر فی الاسماع فأمرالملک»؛[104]

مفضل بن عمر می‌گوید: به حضرت موسی بن جعفر علیه‌السلام عرض کردم: از امام صادق علیه‌السلام برای ما روایت شده که فرمود: «علوم ما غابر است و مزبور و نکت در قلوب و نفر در گوش.».  حضرت فرمود: «امّا غابر، علوم گذشته مااست، و امّا مزبور، علوم آینده است، و نکت در قلوب، الهام است، و نقر در گوش، به وسیله فرشته انجام مى‏گیرد.».

6ـ زراره، قال: سمعت أبا جعفر علیه‌السلام یقول: «لولا إنّا نزداد لَأنفدنا». قال: قلت: «تزدادون شیئاً لا یعلمه رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله». قال: «أمّا إنّه إذا کان ذالک عرض على رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهثم على الأئمة، ثم إنتهى الأمر إلینا»؛[105]

زراره می‌گوید: از امام محمّد باقر علیه‌السلام شنیدم که فرمود: «اگر نبود که به علوم ما اضافه مى‏شد، علوم ما پایان مى‏یافت». زراره عرض کرد: «چیزى بر علم شما اضافه مى‏شود که رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله آن را نمى‏داند؟». فرمود: «وقتى قرار شد چیزى بر علم ما افزوده شود، ابتدا، بر رسول خدا عرضه مى‏شود، بعد از آن، بر سایر ائمه اضافه مى‏شود و در نهایت به ما منتهى مى‏گردد.».

از این قبیل احادیث که نمونه‌های فراوانی دارد، استفاده می‌شود که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه معصوم علیهم‌السلام علاوه بر علوم متعارف، از علوم و معارف بالاتری برخوردارند که با این علوم، تفاوت کلّی دارد. علوم ویژه آنان، از سنخ مفاهیم ذهنی نبوده است، بلکه از سنخ وجود و حضور و اشراق بوده است. علوم ما، غالباً، علم حصولی و از مفاهیم ذهنی است، حتّی علمی که از اصول عقاید، مانند خدا و توحید او و اسماء و صفات و جمال و جلالش، علم به معاد و قیامت و زندگی پس از مرگ، حساب و کتاب و بهشت و نعمت‌هایش و دوزخ و عذاب‌هایش داریم، همه این‌ها، جز مفاهیم ذهنی، چیزی نیستند. هر چه هم در شناخت این اصول دقّت کنیم، جز اضافه مفهومی بر مفاهیم دیگر، چیزی حاصل نمی‌شود. ما، در شناخت توحید و صفات جمال و جلال خداوندی و حضور او در همه جا، آن گونه که باید و شاید، علم نداریم. به همین جهت، ایمان به آن‌ها، غالباً، از آثار مطلوب برخوردار نیست.

در صاحبان ایمان‌های مفهومی، خوف و خشیت از عظمت و جلال ذات ربوبی، و تقیّد به ترک گناهان، و سوز و گداز و توجّه به خدا در حال نماز و سایر عبادت‌ها، بدان گونه که در اولیاء الله وجود دارد، غالباً، مشاهده نمی‌شود.

پیامبر اکرم و امامان معصوم علیهم‌السلام نسبت به شناخت مبدأ و معاد، از علومی برخوردار بودند که برتر و بالاتر از شناخت مفهومی است. شناخت آنان، حضوری و شهود باطنی بود. با چشم دل حقائقی را مشاهده می‌کردند و با گوش جان سخنانی را می‌شنیدند که برای دیگر انسان‌ها امکان‌پذیر نبود. این شهود باطنی، از سنخ وجود است که از مرتبه نازله نَفْس عارف شروع می‌شود و تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد. عارف، در باطن ذات خود، در یک مسیر وجودی و واقعی، حرکت و سیر و صعود می‌کند و به سوی منبع کمال و جمال نزدیک
و نزدیک‌تر می‌شود، کامل و کامل‌تر می‌گردد و از علوم برتر و عمیق‌تری برخوردار می‌شود. عارف، در این دیدگاه، خدای متعال را غنی مطلق و در همه جا حاضر و ناظر می‌بیند و خودش و همه موجودات را نیاز محض و نشانه‌ها و آیات الهی مشاهده می‌کند. خدای متعال در قرآن می‌فرماید: «وللّه‏ المشرق و المغرب فأینما تولوّا فثم وجه الله»؛[106] مشرق و مغرب، ملک خدا است. به هر سو نگاه کنید، وجه خدا است.

و فرمود: «و هو معکم أینما کنتم و الله بما تعملون بصیر»؛[107] خدا با شمااست هر جا که باشید، و خدا عمل‌های شما را می‌بیند.

و فرمود: «و نحن أقرب إلیه من حبل الورید»؛[108] ما، از رگ گردن، به او نزدیک‌تریم.

1ـ از همین دیدگاه است که وقتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال شد: «هل رأیت ربک حین عبدته؟». قال: فقال: «ویلک! ما کنت أعبد ربّاً لم أره». قال: «و کیف رأیته؟». قال: «ویلک! لا تدرکه العیون مشاهدة الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الإیمان»؛[109]

امام صادق علیه‌السلام فرمود: مردی خدمت امیرالمؤمنین علیه‌السلام عرض کرد: «آیا پروردگار خود را دیده‏اى که او را عبادت مى‏کنى؟». فرمود: «واى بر تو! چه‏گونه کسى را که ندیده‏ام، عبادت کنم؟!». عرض کرد: «چه‏گونه او را دیده‏اى؟». فرمود: «واى بر تو! چشم، او را نمى‏بیند، ولى قلب با حقیقت ایمان، او را مشاهده مى‏کند.».

2ـ عبدالله بن سنان، عن أبیه، قال: حضرتُ أباجعفر صلی‌الله‌علیه‌وآله فدخل علیه رجل من الخوارج، فقال له: «یا أباجعفر! أیّ شى‏ء تعبد؟». فقال: «الله تعالى». قال: «رأیته؟». قال: «بل لم تره العیون بمشاهدة الأبصار ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان»؛[110]

عبدالله بن سنان، از پدرش روایت کرده که گفت: خدمت امام باقر علیه‌السلام بودم که یکی از خوارج وارد شد و عرض کرد: «چه کسى را عبادت مى‏کنى؟». فرمود: «خداى تعالى را». عرض کرد: «آیا او را دیده‏اى؟». فرمود: «چشم، خدا را نمى‏بیند، ولى قلوب، به حقیقت ایمان، او را مى‏بیند».

3ـ یعقوب بن اسحاق، قال: کتبتُ إلی أبی محمّد علیه‌السلام أسأله: «کیف یعبد العبد ربّه و هو لایراه؟». فوقع: «یا أبایوسف! جلّ سیّدی و المنعم علیّ و على آبائی أنْ یرى». قال: و سألته: «هل رأى رسول الله صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ربّه؟». فوقع: «إنّ الله تبارک و تعالى أرى رسوله بقبله من نور عظمته ما أحبّ»؛[111]

یعقوب بن اسحاق، می‌گوید: به حضرت ابو محمّد (امام حسن عسکری) علیه‌السلام نوشتم: «چه‏گونه بنده، پروردگارش را پرستش مى‏کند در حالى که او را ندیده است؟». در جواب نوشت: «اى ابا یوسف! پروردگار من که نعمت‏هایش را بر من و پدرانم ارزانى داشته، بزرگ‏تر از آن است که دیده شود.». همین شخص پرسید: «آیا رسول خدا پروردگارش را دیده؟». آن حضرت در جواب نوشت: «خداوند تبارک و تعالى، از نور عظمت خود آن چه را مى‏خواست به قلب رسول الله نشان داد».

از همین دیدگاه بود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمود: «مارأیت شیئاً إلاّ و رأیتُ الله قبله؛[112] چیزى را ندیدم جز این که خدا را قبل از آن دیده‏ام.».

این نوع علم در مواقع خاص حاصل می‌شود، و تکامل می‌یابد و عمیق‌تر می‌شود. به تعبیر احادیث، شب و روز، بویژه در شب‌های جمعه و قدر، بر قلب نورانی پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم‌السلام اشراق یا الهام می‌شود، یا فرشته در گوش باطن آنان القا می‌کند. در پرتو این اشراقات الهی، حقائقی از جهان هستی برایشان کشف می‌شد.

درست نمی‌دانیم چه مقدار از این منبع غیبی استفاده می‌کرده‌اند، ولی شاید خبرهای غیبی که گه گاه و در بعضی موارد از پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهم‌السلام صادر شده، از همین منبع نشئت می‌گرفته است.

تذکّر این نکته را لازم می‌دانم که آن چه بر ائمه‌اطهار علیهم‌السلام القا می‌شده، وحی تشریعی نبوده‌است، بلکه به تعبیر احادیث، الهام ونکت در قلب بوده است؛ زیرا، با ارتحال پیامبر اکرم، وحی تشریعی منقطع شد، و پیامبری مبعوث نمی‌شود.

این گونه الهامات را نباید بعید دانست. آنان، کم‌تر از مادر حضرت موسی علیه‌السلام نبوده‌اند که در قرآن آمده: «و أوحینا إلى أُمّ موسى أن ارضعیه فإذا خفتِ علیه فالقیه فى الیَمِّ و
لاتخافى و لا تحزنى إنا رادّوه إلیک و جاعلوه من المرسلین»؛[113]

به مادر موسی وحی کردیم: «طفل خود را شیر بده، و اگر بر جان او ترسیدى، او را به دریا بینداز! نترس و اندوهگین مباش! ما، حتماً، او را به سوى تو باز مى‏گردانیم و از رسولان قرار مى‏دهیم.».

الهامات غیبی و کشف و شهود باطنی، چیزی نیست که قابل انکار باشد. ده‌ها نمونه از آن را خوانده یا شنیده‌ایم که برای انسان‌های ممتاز و وارسته و عارفان بالله و سالکان راه تزکیّه و تهذیب نَفْس و سیر و سلوک الی الله، به وقوع پیوسته است.

در صورتی که این گونه مکاشفات باطنی را برای انسان‌های عادی بپذیریم، تحقّق آن‌ها را برای ائمه معصوم علیهم‌السلام نباید مورد استبعاد قرار دهیم. با این تفاوت که این‌گونه مکاشفات برای انسان‌های عادی، در لحظه یا لحظاتی بیش حاصل نمی‌شود و تداوم ندارد، امّا برای ائمه معصوم علیهم‌السلام امکان طولانی شدن نیز وجود دارد.

 

[30]ـ مجمع البحرین، مادّه «ع ص م»
[31]ـ المفردات، مادّه «ع ص م»
[32]ـ معانی الاخبار، ص132
[33]ـ صف: 9
[34]ـ بقره: 193
[35]ـ حدید: 25
[36]ـ انبیاء: 73
[37]ـ فرقان: 74
[38]ـ قصص: 41
[39]ـ توبه: 12
[40]ـ اسرا: 71 ـ 72
[41]ـ بقره: 124
[42]ـ «وکذالک نرى إبراهیم ملکوت السماوات والأرض و لیکون من الموقنین»  انعام: 75
[43]ـ لقمان: 13
[44]ـ آل عمران: 94
[45]ـ شوری: 42
[46]ـ فاطر: 32
[47]ـ طلاق: 1
[48]ـ بقره: 229
[49]ـ کافی ، ج 1، ص 200
[50]ـ کافی ، ج1، ص 202
[51]ـ کافی ، ج 1، ص 204
[52]ـ نهج البلاغه، خطبه 131
[53]ـ کافی ، ج1، ص 202
[54]ـ نهج البلاغه، خطبه 173
[55]ـ نهج البلاغة، خطبه 129
[56]ـ المناقب، خوارزمی، ص 199
[57]ـ المناقب، خوارزمی، ص 199
[58]ـ ینابیع المودة، ص 79
[59]ـ کافی، ج 1، ص 64
[60]ـ الطبقات الکبری، ج 2، ص 338
[61]ـ الطبقات‌الکبری، ج2 ، ص 338
[62]ـ ینابیع المودة، ص 88
[63]ـ ذخائرالعقبی، ص 78
[64]ـ المناقب، خوارزمی، ص 40، أُسدالغابة، ج 4، ص 22؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص 127
[65]ـ ینابیع‌المودة، ص 82
[66]ـ ینابیع‌المودة، ص 81
[67]ـ ینابیع‌المودة، ص 80
[68]ـ ینابیع‌المودة، ص 80
[69]ـ المستدرک، حاکم نیشابوری ، ج 3، ص 122
[70]ـ المناقب، خوارزمی، ص 39
[71]ـ ینابیع‌المودة، ص 22؛ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 196
[72]ـ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 186
[73]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 186
[74]ـ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 193
[75]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 195
[76]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 194
[77]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 193
[78]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 195
[79]ـ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 184
[80]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 1، ص 195
[81]ـ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104
[82]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 2 ص 104
[83]ـ جامع احادیث الشیعة، ج 2 ص 104
[84]ـ تهذیب التهذیب، ج 2، ص 104
[85]ـ کافی ، ج 1، ص 53، جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 180
[86]ـ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 181
[87]ـ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 181
[88]ـ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 192
[89]ـ کافی ، ج 1، ص 59
[90]ـ کافی ، ج 1، ص 62
[91]ـ جامع أحادیث الشیعة، ج 1، ص 184
[92]ـ کافی ، ج 1، ص 229
[93]ـ کافی ، ج 1، ص 229
[94]ـ کافی ، ج1، ص 60
[95]ـ وسائل الشیعة، ج 1، ص 413
[96]ـ کافی ، ج 1، ص 213
[97]ـ کافی ، ج 1، ص 213
[98]ـ کافی ، ج 1، ص 12
[99]ـ نهج البلاغه، خطبه 1
[100]ـ کافی ، ج 1، ص 240
[101]ـ کافی ، ج 1 ص 254
[102]ـ کافی ، ج 1، ص 264
[103]ـ کافی ، ج 1، ص 264
[104]ـ کافی ، ج 1، ص 264
[105]ـ کافی ، ج 1، ص 255
[106]ـ بقره: 115
[107]ـ حدید: 4
[108]ـ ق: 16
[109]ـ کافی ، ج 1، ص 98
[110]ـ کافی ، ج 1، ص 97
[111]ـ کافی ، ج1، ص 95
[112]ـ علم الیقین، ص 49
[113]ـ قصص: 7