پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

بخش نهم: پيامبر خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏آله اسوه جهاد با نفس

بخش نهم:

 

پیامبر خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله اسوه جهاد با نفس

 

قرآن کریم گذشته از توصیه به تقوا و خودسازی، اسوه ‏هایی را در صفات انسانی ارائه می‏دهد. کامل‏ترین سرمشق و اسوه اخلاق در سراسر تاریخ و گستره جهان، حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبداللّه صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله است. در وصف آقایی و مهربانی و گذشت حضرت، در ابتدا از قرآن و سپس سیره حضرت نمونه‏ هایی بیان می‏شود تا سرمشق ما، در پیروی از آن حضرت باشد.

قرآن می‌فرماید:

ای پیامبر! به برکت رحمت خدا بود که با آنان نرم خو شدی، اگر درشت خو بودی و سنگ‏دل، از گردت پراکنده می‏شدند، پس عفوشان کن و [ از خدا ]برایشان بخشایش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و هرگاه [ به اجرای کاری] مصمم شدی بر خدا توکل کن که خدا توکل کنند گان را دوست می‏دارد.[493]

آن‏قدر حضرت مهربان است که هر حادثه ناگواری که برای مردم پیش آید، او را نگران و ناراحت می‏کند:

همانا رسولی از خود شما به سویتان آمده است که رنج بردنتان بر او گران می‏آید و سخت دل‏بسته شماست و با مؤمنان مهرورز و مهربان است.[494]

در زمینه بزرگواری و گذشت آن حضرت نوشته ‏اند:

بد رفتاری و بی حرمتی را نسبت به شخص خود، با نظر اغماض می‏نگریست، کینه مسلمانی را در دل نگاه نمی‏داشت و در صدد انتقام بر نمی‏آمد و همواره عفو و بخشایش را بر انتقام مقدم می‏داشت. در جنگ احد با آن همه وحشی‏گری که نسبت به شهدا شده بود و شهیدان از جمله سیّد شهیدان، حضرت حمزه را مثله کرده بودند و حضرت از مشاهده پیکرهای پاره پاره آنان به شدّت متألم و ناراحت بود، دست به عمل متقابل با کشتگان قریش نزد و بعدها که بر آن جنایت‏کاران، مثل ابو سفیان و هند جگر خوار تسلط یافت در مقام انتقام بر نیامد و حتی ابو قتاده انصاری را که می‏ خواست زبان به دشنام آن‏ها بگشاید، از بدگویی منع کرد، پس از فتح خیبر، جمعی از یهودیان که تسلیم شده بودند غذایی مسموم برایش فرستادند او از سوء قصد آنان آگاه شد، اما آن‏ها را به حال خودشان رها کرد. بار دیگر زنی از یهود دست به چنین عملی زد و خواست زهر در کامش کند او را نیز عفو کرد.

«عبداللّه بن ابىّ» ـ سر دسته منافقان شناخته شده مدینه ـ که با ادای شهادت به توحید و تظاهر به اسلام مصونیت یافته بود، از این که با هجرت پیامبر اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به مدینه بساط ریاست او برچیده شد، عداوت آن حضرت را در دل می‏پرورانید و با یهودیان مخالف اسلام نیز سر و سرّی داشت و از کار شکنی و کینه توزی و شایعه سازی بر ضد پیامبر اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرو گذار نبود، همو بود که در غزوه بنی‏ المصطلق می‏گفت: هنگامی که به مدینه برگشتیم این طفیلی‏های زبون (یعنی مهاجران) را از خانه خود بیرون می‏رانیم.[495] یاران رسول اکرم که دل پرخونی از او داشتند، بارها از  حضرت اجازه خواستند که او را به سزایش برسانند، ولی آن حضرت نه تنها اجازه نداد، بلکه با مدارا با او رفتار می‏کرد و در بیماری‏اش به عیادتش رفت و سر جنازه‏اش حاضر شد و بر او نماز خواند.

در مراجعت از غزوه تبوک، جمعی از منافقان برای کشتن حضرت توطئه کردند که به هنگام عبور از گردنه، شترش را رم بدهند تا در پرتگاه سقوط کند، ولی حضرت از مجازاتشان صرف‏نظر کرد و حتی با اصرار یاران، نام آنان را فاش نساخت.[496]

خدا در قرآن کریم، خطاب به حضرت می‌فرماید:

و تو را تنها برای آن فرستادیم که برای اهل جهان رحمتی باشی.[497]

در پی عفو باش و به نیکی امر کن و روی از نادانان برگردان.[498]

بدیهی است ما نیز اگر بخواهیم مورد رحمت الهی قرار بگیریم باید در سایه پیامبر رحمت حرکت کنیم. قرآن کریم می‌فرماید:

و از خدا و رسول او اطاعت کنید، باشد که مشمول رحمت شوید.[499]

صرف ادعا و نام مسلمانی انسان را به جایی نمی‏رساند. باید خوش اخلاق باشیم تا شباهت به او پیدا کنیم، در حدیثی از حضرت آمده است:

هر که مسلمان است نباید نیرنگ و فریب‏کاری نماید، زیرا که من از جبرئیل شنیدم می‏گفت: نیرنگ و خدعه در آتش است... کسی که مسلمانی را گول بزند از ما نیست، کسی که به مسلمانی خیانت بکند از ما نیست،... جبرئیل روح الأمین از نزد پروردگار عالمیان نزد من نازل شد و گفت: ای محمد! بر تو باد به حسن خلق، زیرا که اخلاق بد، خیر دنیا و آخرت را از بین می‏برد. بدانید که شبیه‏ترین شما به من، خوش خلق‏ترین شماست.[500]

امام حسین علیه‌السلام می‏گوید: از پدرم علی علیه‌السلام درباره سکوت پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله پرسیدم، فرمود:

در حالت سکوت، بسیار بردبار بود و می‏اندیشید، در حال سکوت هم در میان جمع، به‏ طور یک‏سان به همه عنایت داشت و به گفتار همه توجه می‏کرد. بردباری و شکیبایی در او جمع بود، چیزی او را به خشم نمی‏ آورد و دل‏گیرش نمی‏کرد. به چهار چیز به شدّت پای‏بند بود: انجام دادن کارهای پسندیده تا سرمشق دیگران باشد؛ دوری از همه کارهای زشت، تا با عمل، مردم را از ارتکاب اعمال ناشایست نهی نماید؛ اندیشه درباره‏کارهایی که به صلاح امّت اسلامی باشد؛ اقدام به آنچه که موجب خیر این جهان و آخرت مسلمانان باشد.[501]

در حدود سال دهم هجرت ـ که شهرت پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در همه جا پیچیده بود، آمد و رفت‏ها و ملاقات با ایشان زیاد گشت ـ عربی بیابانی به خدمت پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله می‏آید. وقتی می‏خواهد با آن حضرت حرف بزند، بر اساس آن چیزهایی که شنیده بود، رعب و ترس او را می‏گیرد و زبانش به لکنت می‏افتد.

پیامبر رحمت، از این حالتی که برای آن عرب پیش آمده ناراحت می‏شود و می‌فرماید: از دیدن من، زبانت به لکنت افتاد؟! رسول رحمت، فورا آن عرب بیابانی را در بغل می‏گیرد و به گرمی او را می‏فشارد تا او مهربانی و محبت حضرتش را لمس نماید و با لفظ برادر خطاب به او می‏گوید: ای برادر! «هوّن علیک؛ آسان بگیر!» از چه می‏ترسی؟ من از آن مستبدانی که تو خیال کرده ‏ای نیستم،... من، پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر می‏دوشید. من مانند برادر تو هستم؛ هرچه می‏خواهد دل تنگت بگو.[502]

پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله حکومت تشکیل داد، ولی روش و منش او مثل سایر حاکمان نبود، حکومت‏هایی که تا آن زمان بر روی کره زمین تشکیل شده بود، یا به وسیله سرداری‏ نظامی بود که از قدرتش استفاده می‏کرد، یا خان و رئیس قبیله و بزرگ ایل و عشیره‏ای که از افراد عشیره بهره گرفته و حاکم مطلق شده بودند، ولی او حاکم مطلق العنان نشد، از زور استفاده نکرد، مهر را به جای قهر رواج داد. دولتش محدود و ملّتش آزاد بودند.

دولت پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به جرم واهی، کسی را زندانی نکرد، تبعید نکرد، مردم را تحت نظر مأموران قرار نداد. مکالمات سرّی آنان را استراق سمع نکرد، کسی را از کسب و کاری ممنوع نساخت، تفتیش عقاید نداشت، کسی را به عقیده‏ای مجبور نساخت، کافران را در عقیده خود آزاد گذاشت، حق اعتراض برای هر کسی قائل شد. این دستور عالی همه جا حکم‏فرما بود که «همه افراد ملت به منزله شبان هستند و همگان مسئول رعیت خود». حکومتش حکومت خدا بر مردم بود که حکومت مردم بر مردم است و دولت را خدمت‏گزار مردم قرار داد نه صرفا رئیس مردم.[503]

 

نمونه‏ای از آقایی پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله و راحتی مردم با ایشان

سه تن از یهود شرفیاب حضور حضرت شدند، نخستین فرد آن‏ها، به جای آن که سلام و تحیت گوید گفت: «السامُ علیک»؛ یعنی مرگ بر تو، حضرت فرمود: علیک؛ یعنی بر تو. دومین و سومین نفر هم آمدند و بسان اوّلی گفتند: «مرگ برتو» و حضرت هم تنها به واژه «علیک»؛ یعنی بر تو، قناعت کرد. عایشه به یهودیان گفت: «علیکم و لعنکم اللّه و غضب اللّه علیکم».

حضرت، عایشه را باز داشت و فرمود: دست نگه‏دار عایشه، بر تو باد به رفق و مدارا و از فحش و تندی و بد زبانی بپرهیز، عایشه عرض کرد: آیا نشنیدی چه گفتند؟ فرمود: آیا نشنیدی چه گفتم؟ من همان کلام را در پاسخشان برگرداندم. بنابراین، دعایم مستجاب می‏گردد، ولی سخن آنان بر علیه من مستجاب نمی‏گردد.[504]

این کار در زمانی رخ داد که رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله همه گونه قدرت بر تأدیب و انتقام داشت و می‏توانست هر سه را به دیار نیستی بفرستد؛ چون ارتباط یهود با آن حضرت پس از هجرت و تشکیل حکومت برقرار شد. معلوم می‏شود حضرت در آن دوران، دربان و حاجب نداشت، یهودان به راحتی می‏توانستند ایشان را زیارت کنند. از داستان ذیل روشن می‏شود که هر کس هر چه می‏ خواست به راحتی می‏گفت.

 

رفتار با جاسوس فریب خورده

جاسوسی بزرگ‏ترین گناه و خیانت به حکومت است؛ چون سرّی از اسرار مملکت را به دشمنان می‏رساند و نظام را در خطر قرار می‏دهد. جاسوس را در بسیاری از کشورها اعدام می‏کنند و در برخی کشورها در زمان صلح به زندان می‏اندازند. اکنون بنگریم که حضرت محمد صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله چگونه رفتار کرد:

در سال‏های آخر هجرت، وقتی که حکومت مدینه استقرار کامل یافته بود رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله هنگامی که از خیانت اهل مکه نسبت به قبیله خزاعه و حمله به آنان با خبر شد و مسلّم شد که اهل مکه پیمان شکنی کرده‏اند، تصمیم گرفت مکه را فتح کند تا خطرناک‏ترین دشمن توحید و شوم‏ترین خار راه حق را از بیخ و بن براندازد. آن هم فتحی که باید بدون خون‏ریزی انجام شود و شاهکار بزرگ نظامی در تاریخ بشر باشد، در حالی که گرداگرد مکه را کوهستانی احاطه کرده و خط دفاعی طبیعی محکمی داشت. فتح مکه بی سابقه بوده است و تا آن زمان مکه به دست هیچ سپاهی فتح نشده بود. فتح بدون خون‏ریزی مکه، تنها در صورت غافل‏گیری سران مکه قابل تحقق بود تا قطره‏ای خون از بینی کسی ریخته نشود. فرمان آماده باش مسلمانان مدینه صادر شد و کسی نمی‏دانست این فرمان برای چیست، چون مقصد آن حضرت، صد در صد سرّی و نهانی بود. فاش شدن اسرار نظامی مساوی است با بی نتیجه ماندن آن. از طرفی، حضرت می‏خواست حرمت حرم حفظ شود و کشت و کشتار راه نیندازد.

مسلمانان به فرمان پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله آماده شدند تا به دل‏خواه در جهاد شرکت کنند، ولی کسی نمی‏دانست حضرت چه قصدی دارد، آماده شدن مسلمانان و سرّی بودن مقصد، موجب شد که «حاطب بن أبی بلتعه» پی ببرد که حضرتش قصد فتح مکه را دارد و تصمیم گرفت این راز را با رهبر بت‏پرست مکه، ابوسفیان در میان گذارد تا او آماده دفاع گردد.

حاطب زنی را که از مکه آمده بود و عازم باز گشت بود استخدام کرد و با دادن مبلغی پول، او را حامل ورقه جاسوسی قرار داد. گزارشی کوتاه نوشت و به وسیله آن زن کافر برای مکیان فرستاد. نوشت: «از حاطب به اهالی مکه، رسول خدا قصد شما را دارد آماده باشید» و زن را فرستاد به سوی مکه. جبرئیل به رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله، این جاسوسی‏ را خبر داد. حضرت، مقداد و زبیر را خواست و آنان را تحت امر علی علیه‌السلام قرار داد و فرمود: «به سوی مکه بروید تا به دشت خاخ برسید. در آن جا زنی را می‏بینید که راهی مکه است. نامه ‏ای نزد اوست، بگیرید و بیاورید».

فرستادگان به راه افتادند و رفتند تا به دشت خاخ رسیدند و زن را یافتند و نامه را خواستند، زن سوگند یاد کرد که نامه ‏ای همراه ندارد. زن را کنار زدند، باروبنه‏اش را باز کردند، به جست و جو پرداختند و نامه‏ ای نیافتند و به فرمانده خود عرض کردند: باید برگردیم، نامه نیست.

حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «پیغمبر خلاف نمی‏گوید؛ به یقین نامه‏ای نزد این زن هست». سپس خودش به جاسوس گفت: «نامه را بده وگرنه، کشته خواهی شد» زن که سخن علی را شنید نامه را از میان گیسوانش بیرون آورد و به علی علیه‌السلام داد. فرستادگان نامه را به حضور پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله تقدیم داشتند، حضرت حاطب را خواست و از او پرسید: «این نامه را می‏شناسی؟» وی به گناه خود اعتراف کرد و عذر خواست که من مسلمانم، ولی چون خانواده ‏ام نزد مشرکان مکه ‏اند و در آن‏جا حامی ندارند، خواستم به مشرکان خدمتی کنم تا آنان حامی خانواده‏ام باشند.

عمر برخاست و گفت: یا رسول اللّه! اجازه بده گردن این منافق را بزنم. اجازه داده نشد و حاطب مورد عفو قرار گرفت، جاسوس دیگر؛ یعنی زن کافر هم دستگیر و حتی زندانی نشد.

این زن که حامل بزرگ‏ترین خیانت به آیین توحید و بزرگ‏ترین خدمت به کیش شرک بود که بود؟ وی زنی بود خواننده، بازارش در مکه کساد شده بود و در کفر خود باقی بوده، به مدینه آمد و به حضور پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله آمد، حضرت پرسید: مسلمان شده ای؟ گفت: نه. پرسید: پس برای چه آمده ای؟ گفت: فقر مرا به این جا کشانیده. حضرت به بنی هاشم فرمود: «آنچه می‏خواهد بدهیدش» بنی هاشم اطاعت کردند و آنچه زن می‏خواست به او دادند... این زن هم با این سابقه و با این خیانت، مورد عفو قرار گرفت. زن خوب می‏دانست حامل چیست؟ انکارش از بودن نامه، بهترین گواه است.[505]

آیا نظیر چنین آقایی را در هیچ حکومتی سراغ دارید؟!

 

ضوابط، نه روابط

نمونه‏اش ابوالعاص ـ داماد پیامبر خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ـ در جنگ بدر اسیر شد. ابوالعاص، خواهرزاده حضرت خدیجه هم بود و بنا شد اسیران فدیه دهند و آزاد شوند. زینب دختر آن حضرت در مکه بود، گلوبندش را برای رهایی شوهر به مدینه فرستاد و ابوالعاص آزاد گردید و گلوبند از آنِ مسلمانان شد.

چشم رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله که برآن گلو بند افتاد، دانست که این گلوبند همسر با وفایش خدیجه علیهالسلام است که به زینب رسیده و او فرستاده است. از نظر عاطفی متأثّر شد. به مسجد آمد و به مسلمانان رو کرد و با ارائه گلوبند فرمود: «این عطیّه ‏ای است که خدا به شما داده است و مال شماست، ولی این گلوبند از آنِ خدیجه بود، اگر رضایت دارید آن را به دخترم برگردانم. همگان موافقت کردند و رضایت خودشان را اعلام داشتند و گلوبند به زینب باز گشت.

در این جریان رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله مانند یک فرد عادّی قدم برداشت. ابوالعاص را بدون دادن فدیه، آزاد نکرد و گردن‏بند را بدون اجازه مسلمانان برنگردانید. با عباس عموی خود و با عقیل پسر عموی خود نیز همین گونه رفتار کرد، آنان را با فدیه گرفتن آزاد کرد.[506]

 

تمرکز قدرت، بدون استبداد

امروزه در جامعه شناسی می‏گویند: قدرت منشأ فساد است و هر چه بیشتر، فسادش فراوان‏تر، لذا تفکیک قوای سه گانه را از اصول دموکراسی می‏ شمرند تا مانع دیکتاتوری گردد. در حکومت بی نظیر محمدی و علوی سه قوّه، به اضافه فرماندهی نظامی در حضرتشان جمع شده بود، ولی دیکتاتور نبودند. تمرکز قوای سه گانه در سایر حکومت ها، ممکن است با استبداد همراه باشد و با آزادی، متنافی، ولی در حضرت، همه قوا متمرکز بود و هر سه قوّه با عدالت به کار خود می‏پرداختند، گویا از یکدیگر جدا هستند.

اعتراض‏های آمیخته با بد زبانی، مکرر رخ داده است، ولی هیچ موردی ندیدیم پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله اجازه دهد معترضان مجازات شوند. داستان امر به عدالت به پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله در چندجا نقل شده؛ مثلاً جابر نقل می‏کند: «هنگام جنگ حنین، پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله، طلاهایی را که در دامن بلال بود مشت، مشت به مردم می‏داد. مردی در کمال جسارت گفت: ای پیامبر خدا! عدالت کن. حضرت فرمود: اگر من عدالت نکنم، چه کسی عدالت خواهد کرد؟ اگر من عادل نباشم تو نا امید خواهی شد و زیان خواهی دید، پس عمر برخاست و گفت: گردنش را بزنم که او منافق است، حضرت فرمودند: پناه بر خدا، آن وقت مردم بگویند: من اصحابم را می‏کشم».[507]

تقابل بین داد و بیداد و عدل و ظلم، تقابل عدم و ملکه است؛ یعنی هر کجا که ظلم محقق نشود عدل هم محقق نگردد و عدل معنا ندارد. ظلم یا عدل در فضایی است که «حقّی» در کار باشد، اگر جایی کسی حقی نداشته باشد، اعطای به او عدل نیست و دریغ از او نیز ظلم نیست. دو تن که هیچ حقی بر شما ندارند، اگر به یکی چیزی ببخشید و به دیگری ده برابرش را بدهید نه ظلمی به کار رفته و نه عدلی، گرچه ناپخته‏ای آن را ظلم بداند. آری، یک و ده مساوی نیست. این جا احسان است، اگر محسن به کسی احسان نکند ظلم نیست. غنائم جنگ حنین، خاصّه رسول خدا بود که سهمی وافر به «مؤلّفة قلوبهم» داد اگر همه آن‏ها را به یک نفر می‏داد ظلم نبود و اگر به هیچ فرد هیچ چیزی نمی‏داد باز هم ظلم نبود. داد و دهش حضرت احسان بود و نیکی، البته تردیدی نیست که حضرت مصلحت‏هایی را در این داد و دهش در نظر داشت که به عقل حرقوص (ابن ذی الخویصره) اعتراض کننده نمی‏رسید.

 

شرح صدر

درباره گذشت حضرت آورده‏اند:

رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله برای خود از کسی انتقام نگرفت، بلکه از آنان که آزارش می‏دادند، گذشت می‏کرد.[508]]  و افزون بر این که خود اهل عفو و گذشت بود به دیگران نیز این اوصاف را سفارش می‏کرد و می‏فرمود:] «عفو و گذشت را پیشه کنید، زیرا گذشت جز بر عزّت انسان نمی‏افزاید، پس گذشت داشته باشید تا خدا شما را عزیز سازد.[509]

نیز می‌فرماید:

آیا شما را با خبر نکنم از بهترین خصلت‏هایی که برای دنیا و آخرت نافع است: گذشت کردن از کسی که به تو ستم کرده؛ پیوستن به کسی که از تو بریده؛ نیکی‏کردن به کسی که در حقّ تو بدی روا داشته و بخشیدن به کسی که تو را محروم کرده است.[510]

هر کسی مسئولیتی بزرگ را به دوش می‏گیرد، باید از ظرفیت روحی و تحمل پذیری والایی برخوردار باشد.

حضرت رسول صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله نیز در اوج بلند نظری وسعه صدر بود، امروزه نیز باید مسئولان سیره آن حضرت را در پیش بگیرند و دستورات قرآن کریم را آویزه گوش قرار دهند قرآن به آن حضرت خطاب می‌فرماید:

آیا به تو شرح صدر عطا نکردیم... .[511]

نیز می‌فرماید:

عفو و گذشت را پیشه کن و به کارهای خوب و پسندیده امر کن و [ اگر نپذیرند] از مردمان نادان روی بگردان.[512]

ازاین‏رو، برای مسائل شخصی و حقوق فردی، عتاب و خطاب و تنبیه نکرد و در سایر موارد هم اگر عفو و صفح سبب جلب محبت و تألیف قلوب می‏شد، گذشت و مهربانی داشت؛ مثلاً ابوسفیان از سران ستم در مکه و بر ضد مسلمانان بود. پس از هجرت نیز همراه ابوجهل همکار ستم‏گران قریش قرار داشت، با هلاکت ابوجهل در سال دوم هجری در جنگ بدر، ریاست ستاد کفر تا چند لحظه پیش از فتح مکه بر عهده او بود و معاویه و سایر پسرانش نیز معاون او بودند. پس از فتح مکه اینان به ظاهر تسلیم شدند نه این که مسلمان واقعی گردند، حدود بیست سال از هیچ دشمنی و خباثتی بر ضد اسلام، کوتاهی نکردند. با این حال، در آستانه فتح مکه، به شفاعت عباس عموی پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله او بخشوده شد و با فتح مکه همه عفو شدند و قطره خونی بر زمین نریخت، در روز فتح، برخی نظامیان مسلمان فریاد می‏زدند: «الیوم یوم الملحمة...؛ امروز روز انتقام است، روز اسیر شدن زنان است ...»، ولی تا پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله با خبر شد، پرچم را از آنان گرفت و دستور داد شعار دهند: «الیوم یوم المرحمة؛[513] امروز روز مهربانی است» و هنگامی که قریش مکه در مسجد الحرام جمع شدند، حضرت پس از سخنرانی و گفت‏وگوهایی، فرمود: بروید شما آزاد شده از اسارت هستید. این عفو در زمانی بود که در جزیرة العرب حتی جای پایی برای مشرکان باقی نمانده بود و حضرت هیچ دشمن ظاهری نداشت. حتی چند نفر که از عفو عمومی استثنا و مهدورالدم اعلام شده بودند نیز مورد عفو قرار گرفتند. پلیدانی چون وحشی، غلام هند جگر خوار و قاتل حضرت حمزه سید الشهدا.

هم‏چنین پیامبر خدا شش هزار نفر از اسیران جنگ طایف را یک‏جا عفو کرد. این گذشت‏های به هنگام، سبب تألیف قلوب و جذب مردم به اسلام می‏شد و این رویّه جذب و نه دفع، می‏تواند الگوی مناسبی برای مدیران سیاسی و اجتماعی باشد، به ویژه کسانی که بر مال، خون و یا آبروی مردم تسلّط پیدا می‏کنند، مثل مأموران نیروی انتظامی و قوّه قضاییه.

 

برخورد کریمانه پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله

انس بن مالک می‏گوید: «خدمت پیامبر اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله بودم، آن حضرت لباسی بر تن داشت که حاشیه ‏اش زبر بود. عربی بادیه نشین از راه رسید و از ایشان کمک خواست، ولی برخوردی بی ادبانه داشت، نخست لباس پیامبر را به شدّت کشید، به گونه‏ای که بر گردن آن حضرت اثر گذاشت، سپس گفت: ای محمّد! دو شتر مرا از مال خدا که نزد توست بارکن که اگر چنین کنی از مال خودت یا پدرت چیزی به من نداده‏ای. پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله ابتدا سکوت اختیار کرد، سپس فرمود: مال، مال خداست و من بنده خدایم. ای مرد! آیا در برابر رفتار خشنی که با من کردی، مقابله به مثل خواهی شد؟ آن شخص گفت: نه. پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود: به چه علت؟ مرد بیابانی گفت: زیرا تو بدی را با بدی پاداش نمی‏دهی. پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله شاد شد و دستور داد بر یک شتر او جو و بر شتر دیگرش خرما بار کردند و او را خشنود روانه ساخت».[514]

هبّار بن أسود را بخشود، او کسی بود که وقتی زینب دختر پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله از مکه به مدینه هجرت می‏کرد، به او حمله کرد، نیزه به پهلویش زد. زینب از این حمله ناگهانی وحشت زده و پهلویش آزرده شد، فرزندش سقط و شهید شد، خودش نیز بیمار شد و پس از مدتی ضجر از دنیا رفت. پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله پس از شنیدن خبر حمله و ضربه به دخترش، آن‏قدر ناراحت شد که دستور داد هر کس هبّار را دید او را بکشد.

مدتی بعد، هبّار پشیمان شد و تصمیم گرفت نزد پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله برود و توبه کند. به این منظور، به محضر پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله رسید و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! ما مشرک و بت پرست بودیم، خداوند به وسیله شما ما را هدایت کرد و از هلاکت نجات بخشید. ای پیامبر! از کارمن که از روی نادانی بود، بگذر. پیامبر خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود: تو را عفو کردم، خداوند به تو احسان کرد، زیرا تو را به اسلام هدایت کرد و اسلام انسان را از جرایم گذشته جدا می‏کند».[515]

 

برخورد با مرد بیابانی

روزی مرد بیابان نشینی نزد آن حضرت آمد و چیزی خواست، او مرحمت کرد و سپس فرمود: آیا به تو احسان کردم؟ آن مرد عرب گفت: نه، هیچ خوبی نکردی! راوی می‏گوید: مسلمانان خشمگین شدند و به او حمله بردند. پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به ایشان اشاره کرد که متعرّض او نشوید، سپس از جا برخاست و وارد منزل شد و دنبال آن مرد فرستاد و کمک بیشتری کرد، آن‏گاه فرمود: آیا به تو احسان کردم؟ مرد بیابان نشین گفت: آری، خداوند از خانواده و قبیله‏ ات به تو جزای خیر دهد، پس پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله به آن مرد گفت: تو آنچه را خواستی گفتی، ولی در دل اصحاب من کدورتی پیدا شده است، حال اگر مایلی همان چیزی را که نزد من گفتی در حضور ایشان نیز بگو تا کدورت از دل آن‏ها بیرون رود. گفت: چشم، می‏گویم. شامگاه که فرا رسید آن مرد آمد، پیامبر صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمود: این مرد صحرا نشین گفت آنچه گفت، ولی بعدا که ما بیشتر به او عطا کردیم، راضی شد، آیا همین طور است؟ مرد بیابانی گفت: «آری، فجزاک من أهل و عشیرة خیرا؛ خدا به اهل و عشیره‏ات جزای خیر دهد».

آن‏گاه پیامبر خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله فرمودند: «مثل من و این مرد صحرانشین، همانند آن مردی است که شتری داشت که رم و فرار کرد و مردم دنبال شتر می‏دویدند و این عمل جز آن که شتر را بیشتر فراری دهد، نتیجه دیگری نداشت. ازاین‏رو، صاحب شترصدا زد: ای مردم! بین من و شترم فاصله نشوید، چون من به حال شتر خود واردتر و آشناترم. آن‏گاه صاحب شتر، از روبه رو، رو به سوی شتر رفت، مقداری خار و خاشاک از زمین برداشت و آرام، آرام او را باز گرداند، تا آن جا که شتر آمد و زانو زد و او بار بر روی آن بست و خود هم بر آن سوار شد.

من اگر شما را به حال خود واگذاشته بودم ـ وقتی که آن مرد آن حرف‏ها را گفت ـ شما او را به علت بد زبانی ‏اش می‏کشتید و او داخل آتش دوزخ می‏شد.[516]

حضرت فرمودند:

هر که از رفق و مدارا محروم باشد، تمامی خیرات را از کف می‏دهد.[517]

دایره عطوفت رسول گرامی اسلام صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله چنان گسترده بود که از نزدیک‏ترین فرد خانواده ‏اش گرفته تا اصحاب، یاران، کودکان، یتیمان و حتی گمراهان و اسیران را شامل می‏شد. در حقیقت، این رفتار پرتوی از انوار الهی در سرزمین وجود پاک آن حضرت بود که شعاع آیه «رحمت خدا تو را با ایشان نرم‏خو و مهربان گردانید»[518] می‏باشد.

با محبت ویژه ‏ای که به مؤمنان داشت پیوسته جویای حال اصحاب خود بود و از آنان دل‏جویی می‏کرد، اگر یکی از آنان را سه روز نمی‏دید، احوالش را می‏پرسید، اگر می‏گفتند: به سفر رفته برایش دعا می‏کرد و اگر می‏شنید بیمار است به عیادتش می‏رفت.[519]

در جنگ احد که دندان مبارکش را شکستند و چهره ‏اش مجروح و خونین شد، بر دوستان بسیار سخت و گران آمد. ازاین‏رو، در خواست کردند به کافران و دشمنان نفرین کند. حضرت در پاسخ فرمودند:

من برای لعن و نفرین مبعوث نشده‏ام، بلکه پیامبر رحمت هستم و برای آن‏ها دعا می‏کنم که خدایا! قوم مرا هدایت کن، زیرا آن‏ها نادان هستند.[520]

روش آن حضرت در جنگ و برخورد با دشمن و سفارش به فرمان‏دهان و سپاهیان به خوش رفتاری، نشان دهنده روح بلند و پر مهر آن سفیر الهی بوده است، حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

رسول خدا صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله هر گاه می‏خواست لشگری را به جنگ اعزام کند، آنان را به حضور می‏طلبید و می‏ فرمود: به نام خدای تعالی حرکت کنید و از او استقامت جویید و برای «اللّه» جهاد کنید، از غنایم دزدی نکنید و کافران را مثله نکنید، پیر مردان و اطفال و زنان را نکشید، رهبانان را که در غارها و بیغوله‏ ها جای دارند به قتل نرسانید و درختان را از بیخ نزنید مگر ناچار باشید، نخلستان را نسوزانید و به آب غرق نکنید؛ هرگز آب مشرکان را با زهر آلوده نسازید [ از سلاح میکروبی و شیمیایی استفاده نکنید]، حیله و خیانت نکنید، هر کدام از مسلمانان اگر به مردی از مشرکان پناه داد، او در پناه است تا کلام خدا را بشنود و اسلام را بر او عرضه کنید. اگر پذیرفت، او هم برادر دینی شماست و اگر نپذیرفت او را به مأمن خویش برسانید.[521]

حضرت رسول اکرم صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله می‌فرماید:

عاقل‏ترین مردم آن کس است که بیشتر با مردم مدارا کند و ذلیل‏ترین مردم کسی است که به مردم اهانت کند.[522]

نیز می‌فرماید:

هر که در حال مدارا بمیرد شهید از دنیا رفته است.[523]

هم‏چنین می‌فرماید:

آیا دوست دارید بدترین مردم را به شما معرفی کنم؟ گفتند: بلی، یا رسول اللّه! فرمودند: کسی که مردم را دشمن می‏دارد و مردم نیز به او کینه ورزند، سپس فرمود: بدتر از این را معرّفی کنم؟ گفتند: آری، یا رسول اللّه! فرمودند: آن کس که از لغزش نمی‏گذرد و عذری را نمی ‏پذیرد، خطایی را نمی ‏بخشاید! آن گاه فرمود: از این بدتر را بگویم؟ عرض کردند: آری یا رسول اللّه! فرمودند: کسی که از شرّ او امان و آسایشی نیست و به خیر و خوبی او امید نیست.[524]

نیز می‌فرماید:

نزد خدای تعالی و رسولش هیچ عملی محبوب‏تر از ایمان به خدا و نرمش و مدارا با بندگانش نیست و هیچ عملی نزد خدای تعالی مبغوض‏تر از شرک ورزی‏به خدای تعالی و زور گویی به بندگانش نیست.

با توجه به این آموزه ‏ها وظایف کسانی که مقام و قدرت یا پول و شوکت و یا احترام و عزّتی در جامعه دارند بیشتر و سنگین‏تر می‏شود. آیا این سبک زندگی اسلامی است که ده‏ها سرمایه ‏دار وام‏های میلیاردی در اختیار دارند و بعضا اقساط آن را نمی‏پردازند! از طرفی، صدها جوان از گرفتن حداقل وام برای ازدواج یا اشتغال و مسکن درمانده ‏اند. تو ای عزیز قدرت‏مند! به جای پرداختن به اموری که ـ حتی اگر خوب باشد ـ سطحی و روبنایی است ـ به امور اساسی بپردازد، و اشتغال جوانان را حل کن تا ازدواج و مسکن نیز در پی آنان بیاید و هزاران فساد رخت بربندد.

حتی بسیاری از بودجه ‏های خیریّه که در سازمان‏ها و ساختمان‏ها یا در مراسم درجه دوم و سوم هزینه می‏شود، می‏تواند در زیر ساخت‏ه ای اساسی جامعه هزینه گردد، بسا هزینه ساختمان و کارمندان سازمان‏های خیریه و امدادی و اوقافی، بیش از خدمات آنان باشد و اگر آن‏ها را خالی کنند و اجاره دهند بودجه هنگفتی حاصل آید که ده‏کارخانه راه اندازد و سرمایه سازی کند، یا مستقیما در مورد خودش مصرف شود.

امروزه هر کاری که فقر مادی و در پی آن فقر فرهنگی و اخلاقی به بار آورد، بدترین زور گویی و ستم به جامعه است.

 

 

[493] . آل عمران، آیه 159: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِـیظَ القَلْبِ لاَنْفَـضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَوَکِّلِـینَ ».
[494] . توبه، آیه 128: « لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُـؤْمِنِـینَ رَؤُفٌ رَحِـیمٌ ».
[495] . منافقون، آیه 8 .
[496] . محمد صلی ‏الله ‏علیه‏ و‏آله خاتم پیغمبران، ص 385 ـ 386 با اندکی تلخیص و مهریزی، امتاع الأسماع، ج 1، ص 496.
[497] . انبیاء، آیه 107: « وَما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِـینَ ».
[498] . اعراف، آیه 199: « خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهِلِـینَ ».
[499] . آل عمران، آیه 132: « وَأَطِـیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّـکُمْ تُرْحَمُونَ ».
[500] . شیخ صدوق، امالی، مجلس 46، ص 270، ح 5 : «قال صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله : من کان مسلماً فلا یَمکر و لا یَخدع، فإنّی سمعتُ جبرئیلَ یقول: إنّ المکرَ و الخدیعةَ فی النارِ ثمّ قال: لیس منّا من غَشَّ مسلماً، و لیس منّا من خان مسلماً ـ ثمّ قال ـ إنّ جبرئیل الروحَ الامینَ نَزَل من عند ربّ العالمین، فقال: یا محمد! علیک بحُسنِ الخُلق؛ فإنّ سوءَ الخُلق یَذهبُ بخیرِ الدنیا و الآخرةِ، ألا و إنّ أشبهَکم بی أحسنُکم خُلقاً».
[501] . اسماعیل اصبهانی، دلائل النبوة، ج 1، ص 147.
[502] . مرتضی مطهری، سیری در سیره نبوی، ص72 ـ 73؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 6، ص 275 و سیدمرتضی حسینی فیروزآبادی، فضائل الخمسة، ج 1، ص 184.
[503] . ر.ک: دلشاد تهرانی، سیره نبوی، منطق عملی، دفتر دوم، ص 69 ـ 89 .
[504] . علی مختاری، الأخلاق فی الأحادیث المشترکه، ج 3، ص 364، ح 5176 و بخاری، صحیح بخاری، ج 4،
ص 153، ح 6030 و ر . ک: ح 2935: «... قالت: إنّ یهودیاً أتوا النبی صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله فقالوا: السام علیکم، فقالت عایشة: علیکم و لعنَکم اللّهُ و غَضَبُ اللّهُ علیکم، قال: مهلاً یا عائشة، علیکِ بالرفقِ و إیّاکِ و العُنفَ و الفُحشَ قالت: أو لم تَسمَع ما قالوا: قال: أو لم تَسمَعی ما قلتُ رَددتُ علیهم فیُستجاب لی فیهم و لا یُستجاب لهم فیَّ».
[505] . فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج 4، ص 147.
[506] . ر . ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 308.
[507] . فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج 4، ص 146، نقل از بخاری، ج 4، ص 243؛ رک. مجلسی، بحارالانوار، ج 21،
ص 178: «.... فقال صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله : ویحک! فمن یعَدلُ اذا لم أعدلْ، فقد خبتُ إذاً و خَسِرْتُ إن کنتُ لا أعدِلُ؛ فقام عمر فقال: ألا أضربُ عنقَه فإنّه منافق، فقال: معاذَ اللّه أن یتحدّثَ الناسُ أنّی أقتلُ أصحابی».
[508] . میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 87 و مجلسی، بحارالانوار، ج 66، ص 295.
[509] . مجلسی، مرآة العقول، ج 8، ص 194: «علیکم بالعفوِ فإنّ العفوَ لا یزید العبدَ إلاّ عزّاً فتَعافوا یعزَّکم اللهُ».
[510] . همان، ص 192: «ألا اُخبرُکم بخیرِ خلائق الدنیا و الآخرة؟ العفوُ عمّن ظَلَمک و تَصِل مَن قَطَعَکَ و الإحسانَ إلی من أساءَ إلیک و إعطاءَ من حَرَمک».
[511] . انشراح، آیه 1: « أَلَمْ نَشْرَحْ لَک َ صَدْرَک  ».
[512] . اعراف، آیه 199: « خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهِلِـینَ ».
[513] . ر . ک: ابن هشام، سیرة النبویه، ج 5، ص 65 و 74 و شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 2، ص 96 «خلق».
[514] . طبرسی، مکارم الاخلاق، ص 17 و شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 2، ص 96.
[515] . شیخ عباس قمی، همان، ج 2، ص 98 ـ 97 : «فقال صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله : قد عفوتُ عنک و قد أحسنَ اللّه‏ إلیک حیث هداک إلی الإسلام و الإسلامُ یَجبُّ ما قبَله».
[516] . فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج 4، ص 263 و شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 1، ص 416.
[517] . فیض کاشانی، همان، ج 4، ص 266: «من یَحرم الرفقَ، یَحرمُ الخیرَ کلَّه».
[518] . آل‏عمران، آیه 159: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ ... ».
[519] . سید محمد حسین طباطبائی، سنن النبی صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله، ص 51 .
[520] . ر . ک: فیض کاشانی، همان، ج 4  ص 129: «قیل له: لو لعنتَهم یا رسولَ اللّه؟ فقال: إنّما بُعِثتُ رحمةً مهداةً لم أُبعَثْ لعّاناً».
[521] . مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 177، فروع کافی، ج 1، ص 10334.
[522] . همان، ج 75، ص 52 : «أعقلُ الناسِ أشدُّهم مداراةً للناس و أذلُّ الناسِ من أهانَ الناسَ».
[523] . همان، ص 55 : «من مات مداریاً مات شهیداً».
[524] . همان، ص 54 : «قال رسولُ اللّه صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله : ألا اُنبِّئُکُم بشرِّ الناسِ؟ قالوا بلی یا رسولَ اللّه صلی ‏الله ‏علیه ‏و‏آله قال: منَ أبغضَ الناسَ
أبغَضَه الناسُ ثمّ قال: ألا اُنبِّئُکم بشرٍّ من هذا؟ قالوا: بلی یا رسولَ اللّه صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله، قال: الذی لا یُقیل عثرةً و لا یَقبل معذرةً، و لا یَغفر ذنباً، ثم قال: ألا أنَبِّئُکم بشرٍّ من هذا؟ قالوا: بلی یا رسولَ اللّه صلی‏ الله‏ علیه ‏و‏آله، قال: من لا یُؤمَنَ شرُّه، و لا یُرجی خیرُه..».