امام خمینی(حاج آقا روحالله)
یکی از اساتید درس خارج من حاج آقا روحالله خمینی بود. با راهنمایی و تشویق آقای منتظری در این درس شرکت کردم. مسئلهی مورد بحث در آن زمان مسئلهی برائت بود.
محل تدریس مدرسهی فیضیه، حجرهی آسید اسماعیل حسنی نجفآبادی بود. حجرهی او یک حجرهی با حجره شیخ مرتضی مطهری فاصله داشت. حجرهی مطهری طرف شرق مدرسه طبقهی دوم، آخرین حجره بود. شرکتکنندگان در درس در حدود ده یازده نفر بودند به اسامی: شیخ مرتضی مطهری، شیخ حسینعلی منتظری، آشیخ عباس ایزدی نجفآبادی، آشیخ اسدالله نوراللهی نجفآبادی، آسید اسماعیل حسنی نجفآبادی، آسید عباس ابوترابی قزوینی، آشیخ جعفر عالم، آقا جواد حسنی نجفآبادی، آقا جواد خندق آبادی، آشیخ جعفر سبحانی تبریزی و بنده. و شاید چند نفر دیگر که نامشان را به یاد ندارم. بعد از چندی همین درس به مسجد محمدیه نزدیک صحن مطهر منتقل شد. در آنجا چند نفری اضافه شدند ولی تفاوت محسوسی نداشت. مطهری و نوراللهی و منتظری فاضلترین و سابقه دارترین شاگردان ایشان بودند، از مؤسسان درس خارج او و قبلاً از شاگردان فلسفه و از ارادتمندان وی بودند. در درس اشکال میکردند و امام هم نسبت به آنان عنایت داشت. برعکس تعدادی از طلاب با درس ایشان مخالف بودند و سمپاشی میکردند. زیرا امام مشهور به فلسفه و عرفان بود، و این دو علم در آن زمان منفور بود و اصولاً احتمال نمیدادند که یک متخصص در عرفان و فلسفه در فقه و اصول نیز تخصص داشته باشد. خودم از بعضی مخالفان شنیدم که میگفت: مطهری و منتظری در فقه و اصول بهتر از حاج آقا روحالله هستند، نمیدانم با چه هدفی در درس او شرکت میکنند؟ در آن زمان بعد از درس آیتالله بروجردی معروفترین و پرشاگردترین درسها درس آسید محمد محقق داماد بود که اکثر طلاب فاضل را به سوی خود جذب کرده بود. حتی حاج آقا مصطفی خمینی هم در درس آقای داماد شرکت میکرد، نه درس پدرش.
ولی چندی بعد درس امام بهصورتِ بهترین و پرجمعیت ترین درسها درآمد و در این جهت، علاوه بر علم و فضل و کمالات ذاتی امام، قطعاً آقای منتظری و مطهری بزرگترین نقش را داشتند. اگر آنان درس خارج فقه و اصول را نزد ایشان شروع نکرده بودند و فضلا و طلاب را به شرکت در درس تشویق نکرده بودند، شاید شایستگی فقهی و اصولی ایشان همچنان تحتالشعاع فلسفه و عرفان او واقع میشد یا اصلاً ظهور نمییافت یا دیرتر ظاهر میشد. چنانکه قبلاً گفته شد اکثر شاگردان اولین درس خارج او نجفآبادی بودند، خود من نیز با اشاره و تشویق آقای منتظری در درس شرکت نمودم.
در یکی از روزها که به اتفاق آقای مطهری در خارج شهر قم قدم میزدیم، سخن از مخالفتِ بعضی فضلا با آقای خمینی به میان آمد. آقای مطهری گفت به نظر من ما باید دشواریها را تحمل کنیم و برای رضای خدا از آقای خمینی حمایت و ترویج کنیم. من برای ایشان آیندهی درخشانی را پیشبینی میکنم، ولی این عمل باید صرفاً برای رضای خدا باشد، زیرا بهتجربه ثابت شده هرکس برای مرجعیت کسی تلاش کند، همو اولین مطرود آن مرجع خواهد شد. چنانکه حاج میرزا مهدی بروجردی در جلب نظر آیتالله بروجردی به اقامت در قم و تأیید و تحکیم مرجعیت او بزرگترین نقش را داشت، ولی بعد از اینکه به مرجعیت رسید حاج میرزا مهدی را از بیت خود طرد کرد.
بعد از اتمام جلد دوم کفایه جلد اول را شروع کرد. شاگردان این درس زیاد بودند ولی آقای منتظری و مطهری شرکت نکردند. بعد از اتمام جلد اول دوباره جلد دوم را شروع کرد ولی من تا بحث برائت بیشتر شرکت نکردم.
درس خارج فقه امام
من به اتفاق جمعی از دوستان درس خارج، بحث خیارات را نزد امام شروع کردیم. محل درس یکی از اتاقهای بزرگ صحن بزرگ حضرت معصومه بود. بهتدریج تعداد شاگردان زیاد شد و تقریباً به حدود سی نفر رسید و درس آبرومندی شد. متأسفانه در اثر سمپاشی های مخالفان بعد از چندی جمع شرکتکننده بهتدریج رو به نقصان نهاد. مسئول آن بقعه نیز اذیت میکرد، گاهی دیر میآمد و گاهی اصلاً نمیآمد. در اثر آن ناچار شدیم درس را به مسجد کوچکی در گذر خان منتقل کنیم. در آن زمان در حدود ده نفر بودیم. بهتدریج شاگردان تقلیل یافتند و در نهایت به پنج شش نفر رسید. امام درس را همچنان ادامه میداد. ما که از ارادتمندان امام بودیم میل داشتیم درس همچنان ادامه یابد ولی احساس کردیم این جمعیت کم در شأن امام نیست. روزی به ایشان عرض کردیم: «ما دوست داریم همچنان از محضر درس شما استفاده کنیم ولی احساس میکنیم شما در عمل به وعده و ادامهی درس مأخوذ به حیا هستید، اگر چنین است و قلباً تمایل به تعطیل درس دارید از جانب ما مانعی نیست». فرمود: «اگر اجازه بدهید بهتر است تعطیل کنیم». بدینصورت کارشکنیهای مخالفان مؤثر افتاد و درس خیارات به اتمام نرسید.
چندی بعد بحث زکات را در منزل برای تعدادی از فضلا شروع کرد. آقای مطهری و منتظری و آسید موسی صدر از جمله شرکتکنندگان بودند.
چندی بعد نیز بحث طهارت را شروع کرد ولی خوشبختانه روزبهروز بر تعداد شاگردان اضافه شده به حدی که بعد از درس آیتالله بروجردی پرجمعیتترین درسها شد و مورد استقبال فضلا قرار گرفت. این درس در حدود هفت سال به اتمام رسید.
بعد از اتمام درس طهارت در ابتدا مکاسب محرمه را تدریس کرد، بعد از آن کتاب بیع را شروع کرد و تا زمان تبعید ادامه داشت ولی به اتمام نرسید. جمعیت شرکتکننده زیاد و درس پررونقی بود.
اینجانب یک دورهی کامل خارج درس اصول، و کتاب طهارت به طور کامل و بخشی از خیارات و کتاب مکاسب محرمه بهطور کامل و بخشی از کتاب بیع را از درس امام استفاده کردم.
ویژگیهای درس امام
1 ـ خوشبیان و درسش برای همه قابل فهم بود.
2 ـ در آغاز موضوع بحث را خوب تبیین میکرد.
3 ـ بعد از آن به اقوال علما در مسئله اشاره میکرد. در صورت لزوم به اقوال علمای اهل سنت نیز اشاره میکرد.
4 ـ ادله هر یک از قائلین را نقل و نقد میکرد.
5 ـ سپس رأی مختار خودش را میگفت و ادلهی آن را کاملاً توضیح میداد.
6 ـ به سند احادیث و ضعف یا وثاقت راویان اشاره میکرد.
7 ـ در فهم مفاد احادیث بسیار دقیق بود.
8 ـ در مسائل فقهی و اصولی که بیجهت به مسائل فلسفی استدلال شده بود میتاخت و میگفت: فلسفه از علوم حقیقی است و در فقه و اصول که از علوم اعتباری هستند جایگاهی ندارد.
9 ـ بسیار منظم و وقتشناس بود.
10 ـ به اشکال شاگردان خوب گوش و پاسخ میداد.
11 ـ از فقها و علمای گذشته با ادب نام میبرد و هیچگاه توهین نمیکرد. گاهی اقوال آنها را رد میکرد ولی با رعایت ادب. اگر یکی از شاگردان نسبت به یکی از علما بیادبی میکرد، امام با او برخورد مینمود.
12 ـ به شاگردان احترام میگذاشت.
13 ـ درس او بین 45 دقیقه تا یک ساعت طول میکشید.
14 ـ روزهای چهارشنبه یک حدیث کوتاه اخلاقی میخواند و در حدود ده دقیقه دربارهاش صحبت میکرد.
15 ـ معمولاً در موضوع بحث صحبت میکرد و پراکندهگویی نداشت.
16 ـ بسیار تیزهوش و خوشفهم بود.
خاطراتی از امام خمینی
این خاطرات به سالهای 1328 تا 1343 برمیگردد که امام(ره) به ترکیه تبعید شدند. من در این مدت در درس امام شرکت داشتم و با ایشان مأنوس بودم. امام برای من و تعدادی از شاگردانش شخصیتی محبوب و جاذب بود. علاقهی من نسبت به ایشان فراتر از علاقهی استاد و شاگردی بود، بلکه شیفته و مرید او بودم. گویا جاذبهی او جاذبهی باطنی و معنوی بود که از ایمان و اخلاصش نشأت میگرفت. شاید شرکت من در درس اخلاق او در آغاز طلبگی و سال 1321 نیز در این جهت بی تأثیر نبوده است. در آن زمان هم که در اصفهان بودم به ایشان علاقهمند بودم. کتاب کشفالاسرار ایشان را در اصفهان خواندم و او را به عنوان یک روحانی شجاع و مخلص و مدافع از اسلام میشناختم. در اینجا به برخی خاطرات که به یادم مانده اشاره میکنم:
1 ـ مرسوم امام خمینی این بود که روزهای جمعه، مجلس روضه ای در منزل ترتیب میداد. مجلس ساده و بیآلایشی بود. شرکتکنندگان در مجلس غالباً شاگردان و گاهی دوستان و همسایگان بودند. منبری غالباً آشیخ قوام وشنوهای بود. سخنان او ساده و اخلاقی بود و بیشتر از احادیث و نهجالبلاغه استفاده میکرد. در آخر ذکر مصیبتی هم میکرد ولی روضهخوان نبود. امام به او توصیه کرده بود که در منبر نامی از او نبرد. در مجالسی که بهمناسبت وفات یکی از ائمه برگزار میشد، یکی از روضه خوانها را دعوت میکرد. جالب اینکه در این مجالسْ امام جای همیشگی خودش مینشست، به واردین احترام میکرد ولی دم درب اتاق نمی ایستاد. شاید علت این رفتارش اجتناب از تظاهر به تواضع بوده است.
2 ـ زمانی که در مدرسهی حجتیه ساکن بودم مبتلا به بیماری شدید رماتیسم شدم. در حدود چهل روز در حجرهی مدرسه بستری بودم و قدرت حرکت نداشتم و در درس شرکت نمیکردم. در آن مدت امام به اتفاق آشیخ جعفر سبحانی دو مرتبه از من عیادت کردند که برایم جالب و اسباب تسکین بود.
3 ـ بعضی روزها بعد از درس تا مقداری از راه امام را همراهی میکردم و اگر در مسائل درس اشکالی داشتم مطرح میساختم و پاسخ آن را میشنیدم. در یکی از ایام به من فرمود قصد دارم به دیدار آقای حاج میرزا مهدی بروجردی بروم، اگر شما هم میل دارید میتوانید بیایید. با هم سوار درشکه شدیم. وقتی به مقصد رسیدیم امام مبلغ ده ریال به درشکه چی داد. او حرفی نزد ولی گویا انتظار کرایهی بیشتری داشت. کرایهی هر نفر پنج ریال بود. به امام عرض کردم: «گویا درشکهچی انتظار کرایهی بیشتری داشت؟» فرمود: «حقش همین بود، اگر بیشتر به او میدادیم عادت میکرد».
4 ـ روزی به من فرمود: «میخواهم به دیدار آقای داماد (آیتالله سید محمد محقق داماد) بروم». با هم پیاده به منزل آقای داماد رفتیم. بعد از سلام و احوالپرسی امام به ایشان گفت: شنیده ام قصد تشرف به عتبات را دارید، به ما هم دعا کنید. هدف شما زیارت و عبادت است، ولی علما و فضلای نجف اهل گعده و جر و بحث هستند، شما هم ناچارید دید و بازدیدهایی داشته باشید. مواظب باشید بحثهای طلبگی، شما را از هدف اصلی یعنی زیارت باز ندارد».
5 ـ در آغاز طلبگی (سال 1321) در حدود سه ماه در درس اخلاق امام شرکت کردم و شیفتهی آن بودم. در مرتبهی دوم که به قم آمدم، متأسفانه درس اخلاق تعطیل شده بود. چندی بعد در جلسهای که با دوستان داشتیم سخن از درس اخلاق امام به میان آمد. من از تعطیلشدن آن اظهار تأسف کردم، یکی از آنان گفت خوشبختانه ایشان کتابی در اخلاق نوشته که هنوز چاپ نشده است. در یکی از ایام به امام عرض کردم: «شنیدهام کتابی در اخلاق دارید اگر مانعی ندارد لطف کنید مطالعه کنم». فرمود: «مانعی ندارد». نسخهی خطی کتاب را گرفتم و مشغول مطالعه شدم. جلد چرمی مشکی داشت و در حدود پانصد صفحه و به خط زیبای امام نگاشته شده بود. با دقت و شوق فراوان کتاب را خواندم، و عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفتم. بعد از چندی کتاب را تحویل ایشان دادم و تشکر کردم. سؤال کرد: «کتاب را چگونه یافتی؟» عرض کردم: «بسیار جالب بود»، کتاب را به دو بخش میتوان تقسیم کرد: بخشی از آن شرح احادیث سادهی اخلاقی بود که برای همه قابل فهم است، ولی بخشی دیگر مربوط به شرح احادیث عرفانی است که جز برای علما و فضلا قابل فهم نبود. متأسفانه بعد از دستگیری امام و حملهی مأموران ساواک به منزل ایشان آن نسخهی گرانبها به همراه سایر کتابها به تاراج رفت و هرگز پیدا نشد. بعد از پیروزی انقلاب هم هر چه در بایگانی های ساواک جستجو شد چیزی به دست نیامد. از چند نفر از فضلا که احتمال میدادم از آن نسخهبرداری کرده باشند سؤال کردم ولی اظهار بیاطلاعی کردند. یک روز برحسب اتفاق یکی از فضلا گفت: من در کتابخانهی آخوند ملاعلی همدانی نسخه خطی کتابی را دیدم به نام اربعین. نوشته بود این کتاب را از روی نسخهی خطی کتاب اربعین حاج آقا روحالله خمینی استنساخ کردم. از این خبر مسرتبخش بسیار خشنود شدم، به او گفتم این نسخه را به هر قیمت شده خریداری کنید، پولش را میپردازم. بعد از چندی خبر داد: نسخه را گرفتم و با اجازهی امام در حال چاپ و نشر است. این کتاب با نام «چهل حدیث» منتشر شد.
6 ـ زمانی که در مدرسهی حجتیه ساکن بودم، در درس خارج فقه و اصول امام خمینی و درس فلسفهی علامه طباطبایی شرکت میکردم و به این دو استاد بزرگوار شدیداً ارادت داشتم. قصد کردم آن دو عزیز را به مهمانی در حجرهی مدرسه دعوت کنم، ولی در پذیرفتن دعوت اطمینان نداشتم، خوشبختانه با کمال سادگی دعوتم پذیرفته شد. از این توفیق بسیار شادمان بودم؛ زیرا مدتها بود که آرزو داشتم روزی با این دو استاد محبوب همغذا شوم. غذایی ساده و طلبگی در حجره طبخ کردم (پلو و خورش لپه) و در انتظارشان بودم. بعد از نماز ظهر و عصر تشریف آوردند. برخورد آن دو بزرگوار در حد احترام و سلام و احوالپرسی متعارف بود. بعد از پذیرایی مختصر خواستم از فرصت استفاده کنم و با طرح یک مسئلهی فلسفی آن دو استاد فلسفه را به بحث و جدال طلبگی بکشانم. بدون اینکه به شخص خاصی توجه کنم، مسئلهای را مطرح ساختم. هر دو نفر کاملاً گوش میدادند قریب یک دقیقه هر دو نفر سکوت کردند. بعد از آن علامه بهعنوان احترام نگاهی به امام کرد، شاید در جواب پیشقدم شود، ولی با تبسمی از ایشان مواجه شده علامه جواب سؤال را داد و امام همچنان ساکت بود و گوش میداد. بعد از آن مسئلهی دیگری را از امام سؤال کردم جواب داد، علامه کاملاً گوش میداد ولی وارد بحث نشد. بههرحال موفق نشدم این دو استاد را به بحث طلبگی وارد سازم. جلسهی جالب و شیرینی بود.
7 ـ با اینکه حاج آقا روحالله در فقه و اصول از شاگردان مبرز آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری و حاج میر سیدعلی یثربی کاشانی بود و دروس سطح فقه و اصول را تدریس میکرد، اما به فلسفه و عرفان بیشتر شهرت داشت. منظومهی حکمت حاجی سبزواری و کتاب اسفار را تدریس میکرد و در این باره شاگردان زبدهای مانند آقای آشیخ مرتضی مطهری و آشیخ حسینعلی منتظری و حاج آقا مهدی حائری و دیگران پرورش داد. اما در آن زمانی که من به قم آمدم، فلسفه را بهکلی تعطیل و تمام اوقاتش را صرف فقه و اصول میکرد. به طوریکه حتی در درس فقه و اصول هم حاضر نبود به سؤالات فلسفی پاسخ دهد و میگفت: «این مسائل را بگذارید جای خودش». روزی به ایشان عرض کردم شما که اهل فلسفه هستید، چرا با مسائل فلسفی اینگونه برخورد میکنید؟ جواب داد: «در این زمان اسلام احتیاج به فقه و فقیه دارد». من در آن زمان مقصود ایشان را خوب نفهمیدم. تا سال 1342 که مبارزات بر ضد رژیم پهلوی شروع شد و در بین فقها و مراجع حاج آقا روحالله پرچم مبارزات را بر دوش گرفت و مردم دیندار ایران دعوت او را پذیرفتند و در نهایت رژیم طاغوتی را سرنگون و نظام اسلامی را جایگزین ساختند، در آن زمان احساس کردم تغییر روش ایشان از تدریس فلسفه و عرفان به فقه و اصول هدفدار بوده است. زیرا نفوذ کلمهی مرجعیت دینی بود که قلوب تودههای مردم دیندار را به سوی خود جذب میکرد.
8 ـ بعد از ارتحال آیتالله بروجردی مدت چهل روز درسهای حوزهی علمیهی قم تعطیل بود. مراسم ترحیم مرتب برگزار میشد. علما و فقهای بزرگ حوزه به اتفاق جمعی از هوادارانشان با جاه و جلال در مجالس شرکت میکردند. مشهدی رضا که صدای بلندی داشت برای ورود آنها تقاضای صلوات میکرد. مردم به احترام حرکت کرده و آقایان در صدر مجلس مینشستند. ولی حاج آقا روحالله در همهی مجالس شرکت نمیکرد و اگر هم شرکت میکرد تنها بود و در گوشه ای مینشست.
9 ـ در این مدت مردم شهرستانها، گروه گروه با عَلَم و کتل و مرثیهخوانی همراه با علمای بزرگ به قم میآمدند و در خیابانهای قم به سینهزنی و مرثیهخوانی میپرداختند. مرسوم علما و مراجع قم این بود که با علمایی که از شهرستانها به قم میآمدند، دید و بازدید داشتند ولی حاج آقا روحالله از این دید و بازدیدها نداشت. شاگردان و علاقهمندان ایشان از این روش ناراحت بودند، زیرا احساس میکردند با ادامهی این روش از علمای همطراز خود عقب میافتد. روزی به ایشان عرض کردم: «آیا احترام و دید و بازدید از علما امر مستحبی نیست؟» فرمود: «چرا». عرض کردم: «ما از شما انتظار داریم این امر مستحب اخلاقی را برای رضای خدا انجام دهید. بهطور معمول با علمایی که از شهرستانها میآیند دید و بازدید داشته باشید». فرمود: «مطلب صحیحی است ولی من با نفسامارهی خودم چه کنم».
10 ـ بعد از فوت آیتالله بروجردی مراجع و علمای بزرگ قم یکی پس از دیگری مجلس ختم میگذاشتند و احیاناً بر یکدیگر سبقت میگرفتند. سخنران مجالس مهم هم غالباً آقای فلسفی بود و از صاحب مجلس تجلیل بهعمل میآمد. ولی حاج آقا روحالله از تشکیل مجلس ختم خودداری میکرد، و اصرار شاگردان مفید واقع نمیشد. روزی خدمت ایشان رسیدم و گفتم: «مگر شما با آیتالله بروجردی اختلاف داشتهاید؟» فرمود: «نه، این چه سؤالی است؟». گفتم: «در بین طلاب گفته میشود علت خودداری شما از تشکیل مجلس ختم وجود اختلاف و دلخوری است». گفت: «لاالهالاالله! این چه حرفی است میزنند؟ وجود آیتالله بروجردی قدرت و شوکتی بود برای اسلام؛ ارتحال ایشان ضربهی بزرگی بر حوزه وارد ساخت، آنقدر از فوت او ناراحت هستم که تحمل حضور بر قبر و فاتحهخوانی برایم دشوار است». سپس فرمود: «اکنون که این حرفها زده میشود مجلس ختمی برقرار سازید، ولی برای منبر از آقای فلسفی دعوت نکنید و به سخنران تذکر بدهید نام مرا در منبر نبرد».
11 ـ بعد از فوت آیتالله بروجردی چند نفر از فقها و علمای بزرگ مانند آیات عظام گلپایگانی و شریعتمداری و نجفیمرعشی بهعنوان حفظ حوزهی علمیه هر یک به مقدار توانش شهریه ای را میپرداختند، ولی حاجآقا روحالله در این رابطه اقدامی بهعمل نیاورد. بعضی از دوستان به ایشان پیشنهاد کردند شما هم شهریهای به طلاب بدهید، ما حاضریم در تهیهی وجوهات در ابتدا به شما کمک کنیم، اگر یکی دو ماه شهریه بدهید بعداً اهل وجوهات به شما مراجعه خواهند کرد، ولی ایشان قبول نکرد.
آقایانی که رسالهی عملیهی فارسی داشتند، آن را تجدید چاپ کردند. در آن زمان یکی از کتابفروشیهای تهران قصد داشت رسالهی عروةالوثقی را با حواشی مراجع به چاپ برساند. اظهار داشت حاضرم حواشی حاج آقا روحالله خمینی را نیز ضمیمه کنم، مشروط به اینکه پانصد جلد آن را خریداری کند ولی هرچه اصرار کردیم قبول نکرد و گفت: هرکس بخواهد از من تقلید کند خودش رساله را میخرد. در نهایت کتاب عروةالوثقی با حواشی سایر آقایان و بدون حاشیهی ایشان به چاپ رسید.
12 ـ علما و فقهای حوزه و همطرازهای حاج آقا روحالله هریک برای خود دفتر و بیرونی و اندرونی و جلسهی استفتاء داشتند و بدینوسیله منزلشان رونقی داشت و طلاب و مردم عادی رفتوآمد داشتند، ولی ایشان از تنظیم چنین برنامه هایی امتناع میورزید. پیشنهاد میشد رسالهی فارسی خود را چاپ کنید، میفرمود: «من مقلد ندارم». گفته میشد خوب است جلسهی استفتائی داشته باشید، میگفت: «اکنون نیازی نمیبینم». علاقهمندان او از چنین وضعی ناراحت بودند. روزی به ایشان عرض کردم: «تعدادی از فضلا و اساتید داریم که بعد از فوت آیتالله بروجردی در درسهای خارج شرکت نمیکنند، این افراد امید آیندهی حوزه هستند، تدریس میکنند ولی در درسها شرکت ندارند. طبعاً پیشرفت فقهی آنان به نحو مطلوب نخواهد بود». از باب مثال چند نفر را نام بردم که حاج شیخ عبدالجواد جبلعاملی و آشیخ حسینعلی منتظری از جملهی آنها بودند. عرض کردم اگر صلاح بدانید این آقایان را دعوت کنید، هفته ای یک یا دو ساعت خدمت شما باشند، مسائل دشوار فقهی را مطرح و بحث کنید، هم شما از آنها استفاده میکنید هم آنان در فقه ورزیده تر میشوند. حاج آقا روحالله در این مدت سرش را پایین انداخته خوب گوش میداد. بعد از اتمام سخن من، سر برداشت و گفت: «از شما انتظار داشتم به من بگویی تو پیرشده ای و مرگت نزدیک شده است. به فکر اصلاح خودت باش، مواظب باش دنیا تو را فریب ندهد. برعکس میخواهی مرا به تأسیس جلسهی استفتاء تشویق کنی؛ من در این زمان مقلد ندارم تا نیازی به تشکیل جلسهی استفتاء داشته باشم».
13 ـ آقای آشیخ جعفر سبحانی از شاگردان خوب و علاقهمند به آقای خمینی بود. از سوی دیگر نسبت به یکی از فضلا هم شدیداً علاقهمند بود. او از شاگردان آقای محقق داماد بود و با آقای خمینی ارتباط چندانی نداشت. روزی آقای سبحانی بهمنظور ایجاد رابطه بین این دو نفر به آقای حاج آقا روحالله گفت: «آقای فلانی مجلس روضهخوانی دارد در خدمت شما در مجلس روضهی ایشان شرکت کنیم؟» امام قبول نکرد و اصرار آقای سبحانی مؤثر واقع نشد. آقای سبحانی مکدر شد. روزی به من گلایه کرد و گفت: «در طول این مدت یک خواهش از حاج آقا روحالله کردم ولی پذیرفته نشد».
نظر امام در مخالفت با اصلاحات ارضی شاه
یکی از مواد برنامه انقلابِ به اصطلاح سفید شاه، تقسیم اراضی بود. او تصمیم داشت این عمل را در زمان حیات آیتالله بروجردی انجام دهد ولی با مخالفت قاطع ایشان مواجه شد و از اجرای آن منصرف گشت. در سال 1340 و بعد از ارتحال آیتالله بروجردی از فرصت استفاده کرد و برنامهی اصلاحات ارضی را اعلام کرد. در آن زمان علم نخستوزیر بود. علما و مراجع تقلید اظهار مخالفت نمودند ولی بدون قاطعیت و تندی. اما از امام عکسالعملی دیده نشد. روزی خدمت ایشان عرض کردم با پیاده شدن برنامهی تقسیم اراضی مشکلات فراوانی بهوجود خواهد آمد. بهویژه از لحاظ مسائل شرعی چرا در برابر این عمل اقدامی به عمل نمیآورید؟ فرمود: «صلاح نیست، چون به حمایت از مالکان متهم میشویم و کشاورزان به ما بدبین میشوند». بعد از این و در طول مبارزات هم امام دربارهی تقسیم اراضی سخنان تندی نفرمود. ولی مبارزات را در سال 1341 و در مسئله ی لایحهی انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی که قید اسلام از شرایط انتخابکنندگان و انتخابشوندگان برداشته بود و به جای سوگند با قرآن، سوگند به کتاب آسمانی گذاشته شده بود، شروع کرد. در این رابطه سوژهای را انتخاب کرد که بُرد همگانی داشت و با آن بهتر میتوان عواطف تودهی مردم را تحریک کرد.
گوشهای از اخلاق و رفتار امام خمینی
خوشقیافه، جاذب، خوشلباس و پاکیزه، خوش استعداد و تیزهوش بود. ساده و مردمی سخن میگفت و خوشبیان بود. در مجالس کم سخن میگفت و مجلسآرا نبود. تندخو و بد اخلاق نبود ولی گاهی که عصبانی میشد داد میزد. اهل شوخی و مزاح نبود. از غیبت و تهمت و عیبجویی جداً اجتناب میکرد. اجازه نمیداد در حضورش از دیگران غیبت و بدگویی شود. در جلسات درس و بحث از گفتار بعضی علما انتقاد علمی میکرد ولی با رعایت احترام و ادب.
خنده های او از حد تبسم تجاوز نمیکرد. با افراد زود مأنوس نمیشد. با اینکه بداخلاق نبود از اقتدار نفسانی و هیبت ویژه ای برخوردار بود؛ به گونه ای که حتی خواص در برابر او مرعوب بودند و سخن گفتن برایشان دشوار بود. به شاگردان احترام میگذاشت ولی در حد معمول. متکبر نبود ولی از تواضع ریایی هم خودداری میکرد، از خودنمایی و ریاکاری جداً اجتناب میورزید. از رفتار او چنین احساس میکردم که با نفس خود همواره در حال مبارزه است. در تصمیماتِ خود قاطع بود و در تحقق آنها پافشاری میکرد. با اینکه خودش خارج فقه و اصول را تدریس میکرد و شاگردان زیادی هم داشت در درس آیتالله بروجردی شرکت میکرد.
از فرزندش حاج آقا مصطفی پرسیدم: «برنامهی حاج آقا شبها چیست؟» گفت: «شبها زود میخوابد و سحر بیدار میشود. بعد از ادای نماز شب و ذکر و دعای معمول به مطالعه میپردازد، تا اذان صبح، نافله و نماز صبح را میخواند و بعد از تعقیبات، باز هم مطالعه میکند».
به دعا و مناجات علاقه داشت و به مداومت خواندن مناجات شعبانیه (مناجات امیرالمؤمنین و امامان) توصیه میکرد. اهل عبادت و ذکر و دعا و قرائت قرآن بود ولی در حد اعتدال. گهگاه برای زیارت به حرم حضرت معصومه (علیهاالسلام) مشرف میشد. از پذیرش امامت جماعت امتناع میورزید، ولی در نماز جماعت مدرسهی فیضیه به امامت آیتالله سید محمدتقی خوانساری شرکت میکرد و گاهی که ایشان تشریف نمیآوردند، به پیشنهاد بعضی حاضران امامت را میپذیرفت. در نماز جماعت آیتالله بروجردی نیز شرکت میکرد. اما از سال 1342 که مبارزات با رژیم پهلوی آغاز شد، به پیشنهاد بعضی فضلا امامت جماعت را پذیرفت و در حیاط منزل نماز مغرب و عشا را برپا میساخت. در وضو و نماز وسواسیگری نداشت، با کمی آب و با سرعت وضو میگرفت، حمد و سوره را بهطور معمول میخواند. رکوع و سجده اش طولانی نبود. نوافل مغرب و عشا را تند میخواند و حتی گاهی طمأنینه را رعایت نمیکرد. روزی به ایشان عرض کردم: «چرا در نوافل طمأنینه را رعایت نمیکنید؟» فرمود: «در نماز واجب هم دلیل ندارد». در درس اخلاق از استادش آیتالله شاهآبادی با تجلیل و احترام یاد میکرد. آقای خمینی زندگی متوسط و زیبایی داشت. مدتها اجارهنشین بود. و در اواخر خانهی ملکی تهیه کرد. منزل او در محلهی یخچال قاضی و دارای پنج اتاق بود و تا زمان تبعید در همان خانه زندگی کرد. فرش اتاقها قالیهای ارزانقیمت و بعضاً گلیم بود. یکی از اتاقها به عنوان بیرونی و محل ملاقات انتخاب شده بود. از ملاقاتکنندگان با یک فنجان چای پذیرایی میشد و جز آن چیزی ندیدم. تنها یک مرتبه اتفاق افتاد که یک جعبه شیرینی را که گویا برایش هدیه آورده بودند تعارف کرد. البته در آن زمان زندگی همهی علما و مراجع ساده و بدون تشریفات بود.
در آن زمان در تابستانها هوای قم بسیار گرم و تحملش دشوار بود. درسها تعطیل میشد. کولر و پنکه هم وجود نداشت و به همین جهت کسانی که قدرت داشتند تابستانها به نقاط ییلاقی اطراف قم یا مکانهای دیگر میرفتند. آقای خمینی از کسانی بود که تابستانها به ییلاق میرفت. به طلاب نیز توصیه میکرد در صورت امکان در قم نمانند، زیرا به سلامت آنها لطمه میزند. یک سال تابستان بهدعوت آقای حاج شیخ مرتضی اردکانی به اصفهان آمد. برای منزل او ساختمانی را در یکی از باغهای اصفهان آخر خیابان طوقچی فراهم کرده بودند، باغ نسبتاً بزرگی بود با انواع میوه ها، ولی گرم بود. در یکی از ایام که از نجفآباد به دیدار ایشان رفتم، پس از احوالپرسی فرمود: «من فکر میکردم هوای اصفهان خنک است ولی چنین نیست». کولر و پنکه هم در آن زمان مرسوم نبود. من عرض کردم، اصفهان جاهای خنک هم دارد، برای سکونت شما جای خوبی را فراهم نکرده اند.