دو عقیده انحرافى
اول: تقصیر
بنابراین هر کس در ثبوت همه این صفات یایکى از آنها تردید داشت یا انکار کرد، مقام واقعى پیامبر و امام را خوب نشناخته و دراین رابطه کوتاهى و تقصیر کرده و در اصطلاح، مقصّر نامیده مىشود. مقصّرین کسانى هستند که جامعیت علمى پیامبر یا امام را انکار کنند یا در عصمت از خطا و اشتباه و فراموشى آنان تردید نمایند و آنها را مانند سایر انسانها جایز الخطا بدانند. یا ارتکاب گناه و معصیت را درباره آنها تجویز نمایند. این گونه عقاید، باطل و نارواست، از هر کس و به هر دلیل باشد. در توجیه مطلب قبلًا گفته شد که تجویز هر یک از این احتمالات به منزله انکار ضرورت ارسال پیامبر و انکار ضرورت تشریع امامت خواهد بود.
دوم: غلو
تعریف غلو
غلو یعنى زیاده روى و اغراق در عقیده. علامه مجلسى در تعریف غلو مىگوید: غلو در پیامبر و امامان بدینگونه است: عقیده به الوهیت آنان، یا شریک قرار دادن آنان با خداى متعال در عبادت، یا آفرینش یا در روزى دادن به بندگان، یا عقیده به این که روح یکى از آنان در شخص دیگرى حلول کرده و یکى شدهاند، یا بدون کمک خدا مىتوانند عالِمِ به غیب باشند، یا این که امامان را پیامبر بداند، یا این که معرفت آنان، بندگان را از اطاعت خدا بى نیاز مىسازد، و مأمور به ترک معاصى نیستند، بعد از آن مىگوید: همه این عقاید کفر و الحاد است و باعث خروج از دین مىگردد، چنان که ادلّه عقلیه و آیات و احادیث فراوانى برآن دلالت دارد. و امامان از این گونه افراد برائت جسته و به کفر آنان حکم کردهاند.[1]
غلات کسانى هستند که در عقیده به امامت به افراط کشیده شدهاند، و آن بندگان برگزیده خدا را از حد بشریت فراتر برده برخى از صفات مختص الهى را به آنان نسبت دادهاند.
در اداره برخى از امور جهان، مانند روزى رساندن به مردم، نزول باران، برآوردن حاجتها، شفاى بیماران، رفع گرفتارىها، آمرزش گناهان، آن بندگان برگزیده الهى را شریک خدا قرار دادهاند، بر ایشان قربانى و نذر و نیاز مىکرده اند. برخى از مدعیان تشیّع اظهار محبت و ولایت صورى نسبت به اهلبیت علیهم السلام را جاىگزین عمل به تکالیف دینى نموده و از عمل به واجبات و ترک محرمات شانه خالى مىکنند.
این قبیل عقیدهها علاوه بر ناسازگارى با براهین عقلى و صریح آیات قرآن، از سوى ائمه اطهار علیهم السلام مورد انکار شدید قرار گرفته و صاحبان آنها به عنوان کافر و ملحد معرفى شده و حتى گاهى حکم به قتل آنها داده شده است.
در اینباره، احادیث فراوانى داریم که به عنوان نمونه به برخى از آنها اشاره مىکنیم.
ابو هاشم مىگوید: از حضرت امام رضا علیه السلام درباره غالیان و مفوّضه سئوال کردم؟ فرمود: غالیان کافرند و مفوّضه مشرک، هر کس با آنان مجالست کند یا آمیزش داشته باشد یا هم غذا شود یا با هم آب بنوشند یا با آنها وصلت کند یا به آنها زن بدهد یا از آنها زن بگیرد یا به آنان اعتماد نماید یا امانت نزدشان بگذارد یا سخنانشان را تصدیق نماید یا به آنها کمک برساند، گرچه با یک کلمه باشد، از ولایت خدا و رسول اللّه و ولایت ما اهل بیت خارج مىشود.[2]
مفضّل بن یزید مىگوید: امام صادق علیه السلام از اصحاب ابوالخطاب و غالیان یاد کرد و فرمود: اى مفضّل با آنان مجالست نکن، با آنها غذا نخور و آب ننوش، مصافحه نکن و از همدیگر ارث نبرید.[3]
دو نفر از اصحاب بر حضرت صادق علیه السلام وارد شده عرض کردند: مفضّل بن عمر مىگوید: که شما رزق بندگان را تعیین مىکنید؟ امام در جواب فرمود:
به خدا سوگند! جز خداى متعال رزق بندگان را تعیین نمىکند. من براى رزق و روزى خانوادهام نیاز پیدا کردم و از همین جهت دلتنگ شدم و در این باره فکر مىکردم تا این که توانستم روزى آنها را تهیه کنم، در آن هنگام آرامش پیدا کردم، خدا ابوالخطاب را لعنت کند که چنین نسبتهایى را به ما مىدهد، آن دو نفر عرض کردند: آیا ما نیز ابوالخطاب را لعنت کنیم و تبرى بجوییم؟
امام فرمود: بله، پس ما هم ابوالخطاب را لعنت کردیم و از او تبرى جستیم.
خدا و رسول نیز از ابوالخطاب بیزارند.[4]
زراره مىگوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: یکى از فرزندان عبداللّه بن سنان به تفویض عقیده دارد. فرمود: تفویض چیست؟ عرض کردم:
مىگویند: خداى تبارک و تعالى محمد و على علیهما السلام را خلق کرد پس اداره امور جهان را به آنان واگذار کرد. سپس آنان خلق مىکنند، روزى مىدهند، مىمیرانند و زندگى مىدهند. پس امام صادق علیه السلام فرمود: او دشمن خداست و دروغ مىگوید. وقتى نزد او رفتى این آیه را برایشان بخوان «أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشابَهَ الخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَىءٍ وَهُوَ الواحِدُ القَهّارُ» زراره مىگوید: هنگامى که نزد آن شخص رفتم و آیه را برایش خواندم چنان شد که گویا سنگ در دهانش انداختم.[5]
عبدالرحمان بن کثیر مىگوید: حضرت صادق علیه السلام روزى به اصحابش فرمود: خدا لعنت کند مغیرة بن سعید را و لعنت کند زن یهودیهاى را که به نزدش رفت و آمد مىکرد و از او سحر و شعبده و کارهاى غیر عادى را فرا مىگرفت. مغیره به پدرم دروغ مىبست، پس خدا ایمانش را گرفت، گروهى هم بر من دروغ مىبندند، خدا حرارت آهن را به آنان بچشاند.
به خدا سوگند! ما جز بندگان خدا نیستیم، ما را آفرید و برگزید. ما بر زیان و نفع خودمان قدرت نداریم. اگر ما را مورد رحمت قرار دهد از اوست و اگر عذاب کند در اثر اعمال خودمان است.
به خدا سوگند! ما بر خدا حجتى نداریم و برائت از دوزخ در اختیار ما نیست. ما نیز مانند سایر مردم مىمیریم و در قبر دفن خواهیم شد، سپس زنده و مبعوث خواهیم شد و در قیامت مورد سئوال قرار خواهیم گرفت. واى بر آنها خدا لعنتشان کند، خدا را آزرده مىسازند، رسول خدا و امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین و على بن حسین و محمد بن على علیهم السلام را در قبر آزار مىدهند، من فرزند پیامبر هستم شما مشاهده مىکنید که من در بسترم خائف و ترسان هستم، در حالى که آنان در بستر خود راحت آرمیدهاند، من از خوف خدا جزع و فزع مىکنم در حالى که آنها خفتهاند. من در بین کوهها و بیابانها ترسان و لرزانم، من از این مرد بینى بریده احمق (ابوالخطاب) به نزد خدا پناه مىبرم، خدا او را لعنت کند.[6]
امام صادق علیه السلام فرمود: مواظب باشید غالیان جوانانتان را به فساد نکشند، غالیان بدترین مخلوقات خدا هستند، چون عظمت خدا را کوچک مىکنند و ربوبیت را به بندگان مىدهند.
به خدا سوگند! غالیان از یهود و نصارى و مجوس و مشرکان بدترند.
آنگاه فرمود: اگر غالیان به سوى ما بیایند آنها را نمىپذیریم، ولى اگر مقصّرون بیایند آنها را مىپذیریم. عرض شد چگونه یا ابن رسول اللّه؟
فرمود: چون غالى به ترک نماز و زکات و روزه و حج عادت کرده و نمىتواند از عادت خود دست بردارد و به اطاعت از خدا روى آورد، ولى مقصّر وقتى به کوتاهى خودش پى برد عمل و اطاعت مىکند.[7]
امام رضا علیه السلام در دعا مىگفت: خدایا من در تغییر حالات و توانایى به تو پناه مىبرم. و لاحول و لا قوّة الّا بک. خدایا به تو پناه مىبرم، و برائت مىجویم از کسانى که درباره ما چیزهایى مىگویند که حق ما نیست. پروردگارا به تو پناه مىبرم از کسانى که درباره ما چیزهایى مىگویند که خود ما نمىگوییم.
خدایا آفرینش از جانب توست و روزى دهنده تو هستى. تو را عبادت مىکنم و از تو کمک مىخواهم. تو خالق ما و پدرانمان هستى، از اولین تا آخرین. خدایا ربوبیت از توست، والهیت جز براى تو شایسته نیست. لعن مىکنم نصرانىها را که عظمت تو را کوچک نمودند. و لعن مىفرستم به کسانى که همین مطلب را درباره دیگر بندگانت مىگویند. پروردگارا ما بنده و بنده زاده تو هستیم. نه مالک نفع و ضرر خودمان هستیم، نه مرگ و زندگى و حشر و نشرمان را در اختیار داریم. هر کس گمان کند ما ارباب او هستیم از او برائت مىجویم. هر کس گمان کند که خلق و رزق بندگان در اختیار ماست از او برائت مىجویم، همانند برائت جویى حضرت عیسى از نصرانىها.
خدایا ما آنها را بدین عقیده نخواندهایم، پس ما را بدانچه مىگویند مواخذ نفرما و ما را از این نسبتهاى ناروا مورد بخشش قرار بده. و از آنان چیزى را در زمین باقى نگذار. اگر باقى بمانند بندگانت را گمراه مىنمایند، و جز فاجر و کافر تولید نمىنمایند.[8]
ابو بصیر مىگوید: خدمت امام صادق علیه السلام عرض کردم: مردم سخنانى مىگویند، فرمود: چه مىگویند؟ عرض کردم: مىگویند: تو قطرههاى باران و عدد ستارگان و برگ درختان و وزن آبهاى دریا و تعداد شنها و خاکها را مىدانى؟ حضرت با شنیدن این سخنان سر به سوى آسمان برداشت و فرمود: سبحان اللّه، سبحان اللّه! نه به خدا سوگند! اینها را جز خدا نمىداند.[9]
ابن مغیره مىگوید: من به همراه یحیى بن عبدالله خدمت حضرت ابوالحسن علیه السلام بودیم، یحیى عرض کرد: فدایت شوم، مردم گمان مىکنند شما عالِم به غیب هستى؟ حضرت فرمود: سبحان الله، دستت را بر سرم بگذار، به خدا سوگند از شنیدن این سخن موهایم راست شدند. آن گاه فرمود: به خدا سوگند آن چه را مىگویم از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت مىکنم.[10]
انگیزه هاى غلو
غالیان و مروجان غلو در این عمل انگیزههاى مختلفى داشتند که در احادیث به برخى از آنها اشاره شده است:
1. جهل و نادانى
در توقیعى که از جانب حضرت صاحب الامر علیه السلام صادر شده چنین آمده:
اى محمد بن على! جاهلان و نادانان شیعه و کسانى که دینشان به اندازه بال مگس ارزش ندارد ما را اذیت مىکنند. خدا و پیامبر و ملائکه و پیامبران و اولیاى خدا و هر کس که این کتاب را مىشنود شاهد مىگیرم که من به خدا و رسول اللّه پناه مىبرم از کسانى که مىگویند ما علم غیب مىدانیم یا در ملک خدا شریک او هستیم، یا ما را در مقامى، غیر از مقامى که خدا برایمان مقرر داشته قرار مىدهند، همانا که خدا و ملائکه و پیامبران و اولیاى خدا از این افراد برئى مىباشند.[11]
2. سوء استفاده هاى مالى
امام محمد باقر علیه السلام درباره سه تن از غالیان به نامهاى ابوالغمر، جعفربن واقد و هاشم بن ابى هشام فرمود: اینها به وسیله ما مال مردم را مىخورند (استاکلوا الناس) مردم را به سوى آن چه ابوالخطاب بدان دعوت مىکند مىخوانند. خدا لعنت کند ابوالخطاب و کسانى که مردم را به سوى او دعوت مىنمایند و کسانى که قبلًا مردم را بدان سوى دعوت مىنمودند.[12]
3. گاهى افراط در محبت
حضرت على بن حسین علیه السلام فرمود: یهود در اثر افراط در محبت به «عُزیر» گفتند آن چه را که دربارهاش گفتند، پس نه عُزیر از آنهاست و نه آنان از عُزیر.
و نصارى در اثر افراط در محبت به عیسى، گفتند آن چه را دربارهاش گفتند، پس نه عیسى از آنان است، نه آنها از عیسى. همین سنت درباره ما نیز جارى شده است. گروهى از شیعیان آن قدر ما را دوست مىدارند که آن چه را یهود درباره عزیر و نصرانىها درباره عیسى گفتند درباره ما مىگویند، پس نه آنان از ما هستند و نه ما از آنها.[13][14]
[1]. بحارالانوار، ج 25، ص 346.
[2]. همان، ص 273: عن أبی هاشم الجعفری قال: سألت أباالحسن الرضا علیه السلام عن الغلاة و المفوّضة، فقال: الغلاة کفّار و المفوّضة مشرکون، من جالسهم أو خالطهم أو آکلهم أوشاربهم أو واصلهم أو زوّجهم أو تزوّج إلیهم أو آمنهم أو ائتمنهم على أمانة أو صدّق حدیثهم أو أعانهم بشطر کلمة، خرج من ولایة اللّه عزّوجلّ و ولایة الرسول صلى الله علیه و آله و ولایتنا.
[3]. همان، ج 25، ص 296: مفضّل بن یزید قال قال أبوعبداللّه علیه السلام و ذکر أصحاب أبی الخطاّب و الغلاة فقال لی: یا مفضّل لاتقاعدوهم و لا تؤاکلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافحوهم و لا توارثوهم.
[4]. همان، ص 301: دخل حجربن زائدة و عامربن جذاعة الأزدی على أبی عبداللّه علیه السلام فقالا له: جعلنا فداک إنّ المفضّل بن محمد یقول: إنّکم تقدّرون أرزاق العباد؟ فقال: و اللّه ما یقدّر أرزاقنا إلّااللّه، و لقد احتجت إلى طعام لعیالی فضاق صدری و أبلغت إلىّ الفکرة فی ذلک حتى أحرزت قوتهم، فعندها طابت نفسی، لعنه اللّه و برىء منه، قال: أفنلعنه و نتبرّأ منه؟ قال: نعم. فلعنّاه و برئنا منه، برىء اللّه و رسوله منه.
ابو الخطاب یکى از سران غلات بوده که در زمان امام صادق علیه السلام مىزیسته، گروهى از مردم عوام را فریب داده مذهب باطلى را به وجود آورد. نامش محمد بن تعلاص و کنیهاش ابوالخطاب و ابو زینب بوده، اصلًا اهل کوفه بوده ولى به قصد کسب دانش و استماع احادیث دائم در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام و از اصحاب او به شمار مىرفته است.
در آغاز انحرافى در او مشاهده نمىشد و به همین جهت احادیثى را از او روایت کردهاند، اما مردى احمق و نادان بوده است. امام صادق علیه السلام دربارهاش فرموده:« کان ابوالخطاب احمق فکنت احدثه فکان لا یحفظ» سپس از مدینه به شهرهاى دیگر رفت و با حیله و نیرنگ و نقل بعضى احادیث دروغ و نسبت دادن آنها به امام صادق علیه السلام گروهى از مردم نادان و منفعت جو را به دور خود جمع کرد و مذهب باطلى را با عقاید خرافى و کفرآمیز تأسیس نمود. او در آغاز مدعى بود: امام صادق اسم اعظم را به او یاد داده و او را وصى و قیّم خود قرار داده است. سپس از این مرحله بالاتر رفته ادعاى نبوت و پس از آن مدعى رسالت شد. مىگفت: جعفر بن محمد علیه السلام خداست و من رسول خدا هستم، باید از من اطاعت کنید. او و پدرانش بعضى محرمات را از قبیل زنا، دزدى، شرب خمر، را تجویز مىکردند. نماز و روزه و زکات را واجب نمىدانستند. در آغاز امام صادق و سایر امامان را از مقام واقعى خود بالاتر برده آنها را به عنوان پیامبر و رسول معرفى مىکردند، پس از این هم فراتر رفته آنان را خدا مىدانستند. مىگفتند: امام همین جسم محسوس نیست که شما او را مشاهده مىکنید بلکه نورى بوده برتر که بعد از طى مراحلى به این جهان آمده و به صورت یک انسان ظاهر شده که مردم او را مشاهده مىکنند. وقتى عقاید و اعمال باطل او و پیروانش خدمت امام صادق علیه السلام عرضه شد دستش را به سوى آسمان برداشت و فرمود: لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر ابوالخطاب، خدا را شاهد مىگیرم که او کافر و مشرک و فاسق بود و در عذاب دوزخ با فرعون محشور خواهد شد. بالاخره ابوالخطاب و جمعى از پیروانش کشته شدند، بعد از آن پیروانش به گروههاى مختلف تقسیم شدند و سالها بعد از آن به ضلالت و گمراهى خود ادامه دادند. براى اطلاعات بیشتر مىتوانید به کتاب الملل والنحل نوشته شهرستانى، و فرق الشیعه تألیف نوبختى و کتب رجال مراجعه نمایید.
در مورد مفضل بن عمر کوفى که در همین حدیث نامى از او به میان آمده نیز در بین نویسندگان کتب رجال اختلافى وجود دارد: گروهى او را از غلات و پیروان ابوالخطاب دانسته احادیثش را مردود شمردهاند، گروهى دیگر او را صحیح العقیده و از اصحاب امام صادق دانسته و نسبت غلو را به او تهمت به شمار آوردهاند. منشأ دین اختلاف احادیث مختلفى است که در مدح یا ذم او، در کتب حدیث به ثبت رسیده است و به ائمه معصومین علیهم السلام نسبت داده شده است. گروهى دیگر از دانشمندان رجالى در حل این مسئله چاره دیگرى اندیشیده و گفتهاند: او در آغاز از پیروان ابوالخطاب بوده ولى بعداً حق را یافته، مذهب ابوالخطاب را رها کرده و به امام صادق علیه السلام گرویده است.
بنابراین، احادیثى را که در زمان غالى بودن نقل کرده مردود دانسته و احادیثى را که در زمان استبصار روایت کرده قابل عمل دانستهاند.
قضاوت در این باره نیاز به یک بحث طولانى رجالى دارد که در این فرصت کوتاه مجالى آن نیست. طالبان تفصیل مىتوانند به کتاب معجم رجال الحدیث، تألیف آیة اللَّه سید ابوالقاسم خویى، و کتاب مجمع الرجال نوشته عنایت اللَّه على قهبالى، و کتاب قاموس الرجال، تألیف محمد تقى تسترى، و کتاب بهجة المقال نوشته ملا على علیارى، و دیگر کتب رجال مراجعه نمایند.
[5]. بحارالانوار، ج 25، ص 343.
[6]. همان، ص 289.
[7]. همان، ص 265: قال الصادق علیه السلام: احذروا على شبابکم الغلاة لایفسدوهم فإنّ الغلاة شرّ خلق اللّه، یصغّرون عظمة اللّه و یدّعون الربوبیة لعباد اللّه، و اللّه إنّ الغلاة شرّمن الیهود و النصارى و المجوس و الذین أشرکوا، ثمّ قال: إلینا یرجع الغالی فلانقبله، و بنایلحق المقصّر فنقبلهم. فقیل له: کیف ذلک یا ابن رسول اللّه؟ قال: الغالی قد اعتاد ترک الصلاة و الزکاة و الصیام و الحجّ فلا یقدر على ترک عادته و على الرجوع إلى طاعة اللّه عزّوجلّ أبداً. و أنّ المقصّر إذا عرف عمل و أطاع.
[8]. همان، ص 343.
[9]. همان، ص 394: أبوبصیر قال قلت لأبى عبداللّه علیه السلام: إنّهم یقولون، قال: و ما یقولون؟ قلت یقولون: تعلم قطر المطر و عدد النجوم و ورق الشجر و وزن ما فی البحر و عدد التراب، فرفع یده إلى السماء و قال: سبحان اللّه سبحان اللّه لا و اللّه ما یعلم هذا إلّااللّه.
[10]. همان، ص 293.
[11]. همان، ص 267: در این توقیع شریف و برخى احادیث دیگر دانستن علم غیب از مصادیق غلو به شمار رفته و از امامان و پیامبر نفى شده است. ولى بعض دانشمندان در توجیه مطلب گفتهاند: در صورتى غلو است که آنان را در علم به غیب مستقل بدانیم، اما اگر کسى عقیده داشته باشد که در موارد لازم، علم به برخى معلومات غیبى از جانب خداى متعال در اختیارشان قرار مىگیرد، چنین علمى را نه امامان از خود نفى کردهاند نه با وجود امکانى آنان منافات دارد. چنان که حضرت ابوالحسن علیه السلام در حدیث سابق علم به غیب را به همین گونه تفسیر مىکرد.
[12]. بحارالانوار، ج 25، ص 319.
[13]. همان، ص 288.
[14] امینى، ابراهیم، امامت و امامان علیهم السلام، 1جلد، موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: اول، 1388.