بخش چهارم
مسائلى پیرامون پیامبر اسلام و یارانش
ایمان و پایدارى
خانواده عمّار ، با شنیدن آیات قرآن و با مشاهده رفتار و شنیدن گفتار دلنشین پیامبر ، دعوت پیامبر را بر حقّ یافتند و در همان آغاز دعوت ، به اسلام گرویدند.
ابو جهل-که از مستکبرین و اشراف مکّه بود-از اسلام آوردن این خانواده اطّلاع یافت و خشمگین شد.وقتى عمّار را دید او را مورد عتاب و تهدید قرار داد: شنیدهام بت پرستى را ترک کرده و مسلمان شدهاى؟!عمّار پاسخ داد:آرى من و پدرم و برادر و مادرم ، سخنان محمّد را شنیدیم ، در آیاتى که از سوى خدا آورده اندیشیدیم ، دعوتش را حقّ یافتیم و اجابت کردیم.
ابو جهل فریاد کشید و گفت:شما چه حقّ دارید که بدون اجازه اشراف و بزرگان مکّه ، دین محمّد را بپذیرید؟شما که عقل و درک ندارید ، شما باید تابع بزرگان و اشراف باشید ، آنها بهتر از شما مىفهمند و بهتر تشخیص مىدهند.
عمّار گفت:ما مردم کارگر و زحمتکش نیز عقل و شعور داریم و بهتر از شما مىفهمیم.ثروت و مقام شما را کور کرده که حق را به این روشنى نمىبینید.امّا ما بخوبى دریافتیم که محمّد پیامبر خداست.او رسول و فرستاده آفریدگار ماست و براى هدایت و نجات ما آمده است ، خدا و پیامبرش مصالح ما را بهتر از شما مىشناسند. پیامبر خیر خواه ما تهیدستان است ، نه شما اشراف و ثروتمندان ستمگر.
شما مىخواهید-مثل گذشته-ما را به بیگارى بکشید و حاصل دسترنج ما را به یغما ببرید ، ولى دیگر آن زمان گذشت ، خدا براى ما پیامبر دلسوز و راهبر مهربانى فرستاده است تا ما را از چنگال شما ستمکاران و یغماگران برهاند و به عزّت دنیا و سعادت آخرت برساند.و ما رهبرى این رهبر الهى را پذیرفتهایم و با تمام وجود بفرمانش هستیم و پیروز خواهیم شد.
ابو جهل-که انتظار شنیدن چنین سخنانى را نداشت-از شدّت غضب بر آشفت و عمّار را به زیر مشت و لگد گرفت ، غلامان فریب خوردهاش نیز کمک کردند و با چوب و شلاّق بدن عمّار را کبود و سیاه نمودند ، آنها مىزدند و عمّار خدا را یاد مىکرد و اللّه اکبر مىگفت............. * * *
خانواده عمّار یک خانواده فقیر و مستضعف بودند ، در مکّه ، خویش و قومى نداشتند تا از حمایت آنها برخوردار گردند ، بدین جهت ، سران قریش و مستکبرین مکّه تصمیم گرفتند افراد بىپناه این خانواده را آنقدر شکنجه دهند تا از اسلام دست بر دارند یا زیر شکنجه بمیرند.
تهدید و کتک و شکنجه و ناسزا شروع شد.یاسر پدر عمّار و سمیّه مادرش را گاه و بیگاه مىزدند و شکنجه مىکردند و از آنان مىخواستند که از دین اسلام دست بر دارند و به محمّد دشنام و ناسزا بگویند.ولى آیا آنان به پیامبر خدا دشنام مىگفتند؟از ایمان خود دست بر مىداشتند؟چه مىگفتند؟در زیر ضربههاى شلاّق که پیاپى بر سر و صورت و بدنشان فرود مىآمد ، مىگفتند:
«چگونه ممکن است که از راه خدا باز گردیم در حالى که او به ما راه حقّ را نشان داده است ، ما بر آزار و شکنجه شما صبر مىکنیم و در راه خدا استقامت مىورزیم و بر خدا توکّل مىنماییم.خدا شاهد این صبر و استقامت ماست و او بهترین پاداشها را به صابران خواهد داد.»[اقتباس از آیه 12 سوره ابراهیم و آیه 96 سوره نحل.]
تماشا مىکردند ، ابو جهل نزدیک آمد و به عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیّه و برادرش عبد اللّه گفت:از اسلام دست بر دارید و به محمّد دشنام و ناسزا بگویید وگرنه در همین جا نابود خواهید شد.
به دستور ابو جهل آن مردم وحشى و گرگ صفت به این خانواده دیندار و بىپناه حمله کردند و با تازیانه و مشت و لگد به جانشان افتادند.آنقدر زدند تا بدنشان مجروح و خونین شد و بىحال و بیهوش روى زمین افتادند.با این همه وقتى به هوش مىآمدند کلمه مقدّس اللّه اکبر را زمزمه مىکردند و به یگانگى خدا و پیامبرى حضرت محمّد گواهى مىدادند و با چهره خاک آلود و خونین مىگفتند:«اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه».دست و پایشان را بستند و بدنشان را روى سنگها و ریگهاى داغ انداختند و سنگ بزرگ و سنگینى روى سینهشان نهادند.بدن آن عزیزان اسلام روى ریگهاى داغ و در برابر آفتاب گرم حجاز مىسوخت و مىگداخت و صداى تکبیر و شهادتشان همچنان شنیده مىشد:
«هر چه مىتوانید ما را آزار دهید و شکنجه کنید ، ما راه خدا را با بیّنات روشن دریافتهایم و به آفریدگارمان ایمان آوردهایم و هرگز از این راه باز نمىگردیم شما را به ایمان ما دسترسى نیست فقط مىتوانید بدن ما را بیازارید.ما به خداى خود ایمان آوردیم تا گناهمان را بیامرزد و در درجات بلند آخرت جایمان دهد ، و اجر آخرت بهتر و پایدارتر است.»
یاسر پدر عمّار در اثر همین شکنجهها به مقام بلند شهادت رسید و با صبر و استقامت به مسلمانان درس شکیبایى و دیندارى داد.
از سمیّه که ناظر شهادت همسرش بود خواستند که به محمّد دشنام و ناسزا بگوید ، ولى سمیّه پاسخ داد:ما راه خود را یافتهایم و به حضرت محمّد ایمان آوردهایم و رهبرى او را پذیرفتهایم و هرگز از ایمان و هدفمان دست بر نمىداریم.
ابو جهل که در برابر سخنان قاطع و کوبنده آن بانوى رشید ، ناتوان شده بود و از شدّت خشم به خود مىپیچید نیزه خود را چنان بر بدن آن بانوى رشید اسلام زد که بر زمین افتاد و در حالى که اللّه اکبر و لا اله الاّ اللّه مىگفت جان به جان آفرین تسلیم کرد و او هم به مقام بلند شهادت رسید.
سمیّه نخستین بانوى رشیدى است که در راه اسلام به فیض شهادت نایل آمده است ، یادش گرامى باد و روحش از نعمتها و الطاف بیکران پروردگار شادمان و خشنود.
پدر و مادر عمّار شهید شدند و عمّار همچنان گاه و بیگاه در راه اسلام زجر مىدید و شکنجه مىشد تا پس از تحمّل سالها رنج و شکنجه به مدینه هجرت کرد و در صف سربازان اسلام با دشمنان جنگید.بعد از وفات پیامبر عمّار از یاران با وفاى حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بود.همراه او در جنگها شرکت مىکرد تا اینکه در جنگ صفّین به آرزوى دیرینهاش رسید و شهید شد.
درود فراوان بر او و بر پدر و مادر شهیدش و بر همه شهداى اسلام ، که با صبر و پایدارى در راه ایمان به خداى یگانه ، استوار ماندند و ننگ و ذلّت را نپذیرفتند و به راه و رسم جاهلان باز نگشتند و تسلیم ظلم و ستم نشدند ، ولایت ستمکاران را بر ولایت خدا ترجیح ندادند. آیهاى از قرآن کریم
وَ لَنَصبِرَنَّ عَلى ما اذَیتُمُونا وَ عَلَى اللَّهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُتَوَکِّلُونَ. سوره ابراهیم آیه 12
(پیامبران و مؤمنین به مستکبرین چنین گفتند:)و ما حتما در مقابل آزار و اذیّتى که بر ما روا مىدارید ، پایدارى مىکنیم و توکّل کنندگان فقط باید بر خدا توکّل کنند.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-چرا مستکبران.در صدر اسلام مسلمانان را آزار و شکنجه مىکردند؟هم اکنون مستکبران مسلمین را چگونه آزار مىدهند؟
2-عمّار و پدر و مادرش در زیر ضربههاى شلاّق مستکبرین ، علاوه بر ذکر خدا درباره صبر و استقامت خویش چه مىگفتند؟هم اکنون وظیفه ما در برخورد با استکبار جهانى چیست؟
3-هنگامى که پیامبر خانواده یاسر و سمیّه را مىدید به آنان چه سفارشى مىفرمود؟چه مژدهاى مىداد؟سفارش پیامبر به امّت اسلامى ایران در این روزگار چیست؟براى دانستن و بیان سفارش او به سخنهاى رهبر انقلاب امام خمینى ، مراجعه کنید.
4-سمیّه چگونه شهید شد؟در آخرین لحظههاى زندگیش در این دنیا ، چه مىگفت؟برادر و یا -مخصوصا-خواهر شهیدى که در انقلاب اسلامى ما به شهادت رسیده باشد ، مىشناسید؟ حالات و سفارشهاى او را در کلاس براى دوستان خود بیان کنید.
5-کفّار از سمیّه که ناظر شهادت همسرش بود ، چه خواستند؟او در پاسخ چه گفت؟پاسخ شما در مقابل رنج و ستمى که شرق و غرب جنایتکار بر امّت ما وارد مىکنند ، چیست؟
6-مگر اسلام چه ضررى براى مستکبران دارد که با آن مخالفت مىکنند؟
7-مؤمنان-چون عمّار و پدر و مادرش-ولایت چه کسى را پذیرفتهاند؟ستمکاران آنان را به ولایت چه کسانى فرا مىخوانند؟
8-عمّار از مکّه به کجا هجرت کرد؟بعد از وفات پیامبر از یاران با وفاى که بود؟سرانجام در کجا شهید شد؟آیا مىدانید پیامبر درباره قاتلین عمّار چه فرموده است؟
محاصره اقتصادى
با وجود مخالفت شدید بتپرستان ، دین اسلام در حال توسعه و گسترش بود و روز به روز بر تعداد مسلمانان و قدرت اسلام افزوده مىشد ، بت پرستان و مستکبران که منافع و مقام خودشان را در خطر مىدیدند ، براى جلو گیرى از پیشرفت اسلام با تمام نیرو مىکوشیدند و از ارتکاب هیچ ظلم و جنایتى باک نداشتند.مسلمانان محروم و مستضعف را رنج و شکنجه مىدادند ، توهین و مسخره مىکردند ، به امید این که دست از یارى رسول خدا بر دارند و از اسلام بر گردند.امّا ایمان این مسلمانان به خدا و اسلام به قدرى قوى و محکم بود که هر گونه رنج و شکنجه و محرومیّت را تحمّل مىکردند ولى از یارى رسول خدا دست بر نمىداشتند و از اسلام بر نمىگشتند.
زجر و شکنجه به حدّى رسید که پیامبر به گروهى از مسلمانان اجازه داد مخفیانه به حبشه هجرت کنند.مسلمانان از شهر و خانه و کاشانه خویش گذشتند و براى حفظ ایمانشان به کشور حبشه هجرت کردند.در حبشه با گفتار خردمندانه و مستدلّ و رفتار پسندیده خویش توانستند نظر پادشاه حبشه و گروهى از مسیحیان را به سوى خویش جلب کنند و بدین ترتیب ، اسلام را به خوبى معرّفى نمایند.این مسلمانان فداکار با هجرت خود و با رفتار و گفتار شایسته خویش ، اسلام و معارف و احکام حیات بخش آن را به حبشه صادر کردند.
تصمیم مشرکین و اقدام ابو طالب
در این زمان بود که بت پرستان و مستکبران بیش از پیش فهمیدند که گسترش و توسعه دین اسلام کاملا جدّى است و از این جهت احساس خطر کردند و براى چارهجویى در انجمنى گرد آمدند و پیشنهادها را مورد بررسى و تبادل نظر قرار دادند. گروهى عقیده داشتند که با کشتن رسول خدا همه مشکلات حلّ مىشود و برخى عقیده دیگرى داشتند.سرانجام پیشنهاد قتل رسول خدا به تصویب اکثریّت رسید و بر این کار مصمّم شدند.تصمیم خطرناکى بود.
ابو طالب عموى گرامى پیامبر ، از این تصمیم مطّلع شد.خویشانش را دعوت کرد و به آنان گفت:آیا شنیدهاید که سران قریش براى محمّد چه تصمیم گرفتهاند؟آیا مىدانید چه پیشنهادى در جلسه مشورتى آنان به تصویب رسیده است؟خبر دارید که آنها تصمیم گرفتهاند که محمّد را به قتل برسانند؟در مقابل این تصمیم چه مىکنید؟من تا آنجا که مىتوانم از محمّد دفاع خواهم کرد ، شما چه اقدامى مىکنید؟
محمّد مایه عزّت و شرف شماست و من از شما مىخواهم که با تمام قدرت از عزّت و شرف خود دفاع کنید.به من بگویید براى دفاع از محمّد چه مىکنید؟
در جواب گفتند:ما همگى حاضریم از محمّد حمایت کنیم.امّا چگونه مىتوانیم با این شمار اندک ، در برابر نیروى عظیم دشمنان مقاومت نماییم؟
ابو طالب گفت:وظیفه ما اینست که از محمّد دفاع کنیم ، از کثرت دشمنان و قلّت خودمان نباید هراس داشته باشیم ، و باید با صبر و پایدارى و اتّحاد بر آنان غلبه کنیم. بهتر است نیروهاى خود را در یک محلّ گرد آوریم و همه با هم ، زن و مرد ، بزرگ و کوچک ، اطراف محمّد جمع شویم و در برابر نیروى دشمن از او حفاظت و پاسدارى نماییم. حفاظت و پاسدارى از رسول خدا
انجام پیشنهاد ابو طالب بسیار سخت و مشکل بود ولى همه از آن استقبال کردند و آن را پذیرفتند مقدار کمى اسباب و اثاث برداشتند و به درّهاى در بین کوههاى مکّه منتقل شدند تا بهتر بتوانند از حضرت محمّد حفاظت نمایند.حدود چهل نفر مرد مبارز در این درّه-که شعب ابو طالب نام داشت-پیمان بستند که تا آخرین قطره خون خویش از محمّد رسول خدا حمایت کنند.زنان نیز همین گونه پیمان بستند.جوانان نیرومند شب و روز در اطراف آن درّه پاسدارى مىدادند ، روزها بر قلّههاى گرم و زیر آفتاب سوزان قدم مىزدند و دیدهبانى مىکردند.شبانگاهان ، حمزه عموى رشید و دلاور رسول خدا ، و علىّ بن ابیطالب ، به نوبت ، با شمشیر برهنه ، از پیامبر پاسدارى مىکردند. ابو طالب شخصا مراقب پیامبر بود و شبانه چندین مرتبه جاى او را تغییر مىداد و دیگرى را در بستر وى مىگذاشت ، تا مبادا دشمنان کمین کنند و جاى او را شناسایى نمایند و بر او بتازند و او را به قتل برسانند.
بت پرستان مکّه که با قاطعیّت و پایدارى یاران حضرت محمّد ، مخصوصا ابو طالب ، مواجه شدند ، به دلایلى از کشتن رسول خدا مأیوس و منصرف گشتند و بعد از مشورت و گفتگوى فراوان ، در انجمن مشورتى خویش ، تصمیم دیگرى گرفتند.تصمیم گرفتند که بطور کلّى با ساکنین شعب ، قطع رابطه کنند و آنان را در حصر کامل اقتصادى قرار دهند تا یاران رسول خدا خسته شوند و به ستوه آیند و دست از یارى او بر دارند و او را تنها بگذارند و یا تسلیم کنند. پیمان محاصره اقتصادى
در آن انجمن پیمان ظالمانهاى بدین مضمون به امضا رسید:
1-.............از این به بعد هیچ کس حقّ ندارد با محمّد و یارانش همکارى و رفت و آمد کند.
2-هیچ کس حق ندارد چیزى به آنها بفروشد و یا چیزى از آنها خریدارى نماید.
3-هیچ کس نباید با آنها ازدواج کند.
4-امضاء کنندگان پیمان ملتزم مىشوند که آن را به اجرا گذارند و نسبت به آن وفادار باشند.
5-امضاء کنندگان متعهّد مىشوند که در اجراى کامل پیمان بکوشند و مراقب باشند که کسى از مفاد آن تخلّف نکند.این پیمان قطعى و لازم الاجرا مىباشد و هیچ کس حقّ بر هم زدن آن را ندارد و تا هنگامى که محمّد را به ما تحویل ندادهاند معتبر خواهد بود.
بدین ترتیب این پیمان ظالمانه را نوشتند و امضاء کردند و در صندوق محکمى نهادند و داخل کعبه گذاشتند و در آن را محکم بستند.موادّ این پیمان به اطّلاع همگان رسید.
حضرت ابو طالب خویشان را در گوشهاى از شعب جمع کرد و تصمیم سران قریش را به اطّلاع آنان رسانید و گفت:آیا مىدانید سران قریش چه تصمیم گرفتهاند؟ آنها تصمیم گرفتهاند که با ما قطع رابطه کامل کنند و ما را در محاصره شدید اقتصادى قرار دهند.آنها مىخواهند آن قدر فشار بر ما وارد کنند تا دست از یارى محمّد بر داریم. شما اى خویشان من!در مقابل این تصمیم ظالمانه چه مىکنید؟
همگى جواب دادند:ما با هر گونه فشار و سختى و رنج و گرسنگى مىسازیم ولى هرگز محمّد را تنها نمىگذاریم و تا آخرین قطره خونمان از او پاسدارى مىکنیم.
ابو طالب از آنان تشکّر کرد و گفت:من هم به نوبه خود تا جان در بدن دارم از محمّد حمایت خواهم کرد. اجراى محاصره اقتصادى
محاصره اقتصادى شروع و رابطه مردم با شعب به کلّى قطع شد.دیگر کسى حق نداشت با ساکنین شعب رفت و آمد و خرید و فروش کند.گروهى به دستور سران قریش رفت و آمدها را زیر نظر گرفتند و مراقب بودند هیچ کس به شعب نرود و چیزى به آنان نفروشد.هر کس به آن پیمان عمل نمىکرد اموالش را غارت مىکردند.
زندانیان شعب براى مقابله با محاصره اقتصادى ، در مصرف غذا و سایر لوازم زندگى بیشتر از گذشته صرفه جویى کردند:کمتر غذا مىخوردند و کمتر مصرف مىنمودند.به حدّاقلّ آب و غذا قانع بودند.بر تعاون و همکارى در بین خود افزودند و هر چه داشتند در اختیار هم گذاشتند.جوانان-که قدرت و تحمّل بیشترى داشتند- مقدارى از غذاى اندک خود را نمىخوردند و به کودکان و سالخوردگان مىدادند.
هیچ رفت و آمدى به شعب انجام نمىگرفت و آذوقه موجود نیز به تدریج مصرف مىشد.گرسنگى بر ساکنین شعب ، مخصوصا بر کودکان فشار مىآورد.فقط گاه گاه برخى از افراد فداکار و بىباک شبانه و کاملا مخفى به شهر مىرفتند و با هزاران زحمت آذوقه کمى تهیّه مىکردند و به شعب باز مىگشتند؛گاهى هم یکى از بستگان دلسوز بنى هاشم ، شترى را با بار آب و غذا در نیمههاى شب تا نزدیکى شعب مىآورد و به سوى درّه روانهاش مىنمود.
زندانیان شعب فقط سالى دو بار در ماههاى حرام ، مىتوانستند از شعب خارج شوند چون در این ماهها مشرکین طبق یک سنّت دیرین جنگ و ستیز را حرام مىدانستند. در این مدّت پیامبر با مردمى که براى انجام مراسم عمره و حجّ از اطراف ، به مکّه مىآمدند به گفتگو مىپرداخت و براى آنان قرآن مىخواند و آنان را به پرستش خداى یگانه و ایمان به جهان آخرت دعوت مىکرد.ولى مشرکان از تبلیغاتش مانع مىشدند و مردم را از اطرافش پراکنده مىساختند.مشرکان هر وقت او را مىدیدند ، مردم را از او دور مىکردند ، گفتههایش را اساطیر مىنامیدند ، به مردم مىگفتند محمّد دروغ مىگوید ، جهان آخرتى در پیش نیست.
قرآن کریم بر خورد مشرکان را با پیامبر و عاقبت و کیفر آنان را چنین بیان مىکند:
«....مشرکان مىگویند که گفتههاى پیامبر ، اساطیر و افسانههاى پیشینیان است ، مردم را از شنیدنش نهى مىکنند و از آن دورى مىنمایند ، اینان خویشتن را به هلاکت مىافکنند و نمىفهمند. اى کاش آنها را مىدیدى که بر کنار آتش ایستاده و مىگویند: اى کاش به دنیا باز مىگشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمىکردیم و در زمره مؤمنین در مىآمدیم.اینک آنچه را که از بدیهاى خود پنهان مىکردند ، بر ایشان آشکار شده است و اگر به دنیا باز گردانده شوند ، دوباره به همان کارهاى زشت مشغول گردند ، چون اینان دروغگو هستند.مشرکان مىگویند:جز همین زندگى دنیا زندگى دیگرى نداریم و جهان آخرتى در پیش نیست و ما مبعوث نمىشویم.اى کاش آنها را مىدیدى که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده و از آنها سؤال مىشود:آیا زندگى آخرت حقّ نیست؟در پاسخ مىگویند:چرا قسم به پروردگارمان کاملا حقّ است ، به آنها گفته مىشود:پس هم اکنون عذاب آخرت را به سزاى کفر و انکار خود بچشید.»
زندانیان شعب با هزاران زحمت و احتیاط در این ماهها آذوقه مختصرى تهیّه مىنمودند و پیامبر هم در این فرصت کوتاه این چنین با مردم سخن مىگفت.ایّام حرام به این ترتیب مىگذشت و چه زود پایان مىیافت.ساکنین شعب ناچار بودند براى حفظ جان رسول خدا به همان درّه سوزان پناه برند و همه سختیها را به خاطر رسول خدا و دفاع از حقّ تحمّل کنند و از او پاسدارى نمایند. آیهاى از قرآن کریم
اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى سَبیلِ اللَّهِ اُولئکَ یَرجُونَ رَحمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. سوره بقره آیه 218
البتّه کسانى که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا مجاهده و تلاش و کوشش نمودند ، اینان به رحمت خدا امید دارند و البتّه خدا آمرزگار و رحمت بخش است.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-چرا مستکبران از پیشرفت اسلام هراسناکند؟براى جلوگیرى از گسترش اسلام چه کارهایى مىکنند؟
2-چرا عدّهاى از مسلمانان به حبشه هجرت کردند؟اینان در صدور و نشر و گسترش اسلام چه نقشى داشتند؟براى معرّفى دین اسلام بیشتر از چه شیوهاى استفاده مىکردند؟
3-آیا افرادى را مىشناسید که براى گسترش انقلاب اسلامیمان هجرت کرده باشند؟انگیزه هجرت آنان را بگویید و خدمات آنان را بیان کنید.
4-وقتى مشرکین از گسترش اسلام احساس خطر نمودند ، براى چاره جویى چه کردند؟چه تصمیمى گرفتند؟
5-هنگامى که حضرت ابو طالب از این تصمیم مطّلع شد ، چه کرد؟اقوام و یارانش به او چه گفتند؟
6-تصمیم بعدى بت پرستان و مشرکین چه بود؟مضمون آن پیمان ظالمانه چه بود؟
7-پس از اجراى حصر اقتصادى وضع رسول خدا و یارانش در شعب چگونه شد؟محاصره اقتصادى کشورهاى ستمگر چه تأثیرى بر انقلاب اسلامى ما داشت؟مردم ما با این محاصره چگونه روبرو شدند؟
8-در چه مواقعى رسول خدا و یارانش مىتوانستند از شعب خارج شوند؟
9-قرآن کریم درباره گفتگو و برخورد مشرکان با پیامبر چه مىگوید؟عاقبت مشرکان را چگونه تصویر مىکند؟
10-کفّار و مشرکان در جهان آخرت چه آرزو مىکنند؟آیا آرزویشان پذیرفته مىشود؟
11-عقیده مشرکان درباره جهان آخرت چیست؟خدا در قیامت از آنها چه مىپرسد؟در پاسخ چه مىگویند؟چه مىشنوند؟
پایدارى و پیروزى
پیامبر و یاران وفادارش مدّت سه سال در شعب ابو طالب ، با سختى و رنج و دشوارى گذراندند.سالهاى سخت و پر زحمتى بود.روزها آفتاب گرم و سوزان حجاز بر آنان مىتابید.و شبها از ترس حمله ناگهانى دشمنان ، دلهاى کودکانشان مىتپید. کمبود آب و غذا و رنج تشنگى و گرسنگى طاقت فرسا بود.کودکان از شدّت گرسنگى و تشنگى ناله و گریه مىکردند و از پدران و مادران آب و غذا مىخواستند.............
آیا تحمّل این همه سختى دشوار نبود؟
ولى آن مردم غیور و آزاده این همه رنج و سختى را تحمّل کردند و حاضر نشدند از شرافت و عزّت انسانى خود دست کشند و دست از دفاع رسول خدا بردارند.آن قدر صبر و پایدارى کردند تا دشمنان پیامبر خدا خسته شده و بستوه آمدند.ناله و گریه و فریاد و فغان کودکان گرسنه به تدریج در دل برخى از آنان اثر نهاد و کم کم به زشتى کار خویش واقف شدند.گاهى از یکدیگر مىپرسیدند مگر ما انسان نیستیم؟مگر رحم و مروّت نداریم؟چرا این پیمان ظالمانه را امضاء کردهایم؟همسران و فرزندان ما با کمال راحتى در منزل آرمیدهاند ، ولى کودکان بنى هاشم از شدّت گرسنگى و تشنگى ، ناله و گریه مىکنند و خواب و آرام ندارند.از این محاصره اقتصادى چه سود؟مگر محاصره و فشار این فداکاران نستوه را وادار به تسلیم مىکند؟هرگز!حتّى اگر همگى آنها از شدّت گرسنگى رو به مرگ روند ، تسلیم نخواهند شد.
عدهاى از مشرکان که بیدار شده بودند ، در جستجوى فرصت مناسب بر آمدند ، تا این پیمان ظالمانه را بشکنند و حضرت محمّد و یارانش را از محاصره خارج کنند.امّا سران قریش همچنان اصرار داشتند که فشار و محاصره را ادامه دهند. ابو طالب در جمع مشرکان
رسول خدا سخنى را با عمویش ابو طالب در میان نهاد و از او در خواست کرد تا آن پیام را به مشرکان ابلاغ نماید.ابو طالب با تنى چند از بنى هاشم به سوى مسجد الحرام حرکت کرد و یکسره به مجلس قریش رفت.سران قریش از دیدار ابو طالب تعجّب کردند ، آیا ابو طالب از محاصره اقتصادى و رنج و سختى آن خسته شده است؟آیا آمده که محمّد را تسلیم ما نماید؟همه خوشحال و شادمان شدند و ابو طالب را با احترام در صدر مجلس جاى دادند و به او خوش آمد گفتند.اى ابو طالب!تو بزرگ قبیله ما بوده و هستى ، ما نمىخواستیم که نسبت به شما کوچکترین بىاحترامى روا داریم ، ولى افسوس که رفتار برادر زادهات چنین وضعى را به وجود آورد.آیا به یاد دارى که ما در برابر محمّد به گذشت و سازش حاضر شدیم و او به ما چه پاسخى داد؟از شما خواستیم که دست از یارى محمّد بردارى تا او را به قتل برسانیم ولى نپذیرفتى و خویشان و اقوام خود را به یارى طلبیدى و از محمّد حفاظت و پاسدارى نمودى.آیا ما جز قطع رابطه و محاصره اقتصادى چاره دیگرى داشتیم؟ما مىدانیم که در این مدّت به شما و زنان و کودکان شما بسیار سخت و دشوار گذشته است ، ولى اکنون خشنودیم که به جمع ما آمدهاى و از پشتیبانى محمّد دست برداشتهاى ، اگر زودتر مىآمدى ، این همه رنج و زحمت را بر خود و خویشان خود روا نمىداشتى.............
ابو طالب که تا این هنگام سخنى نگفته بود ، با چشمانى نافذ نگاهى به حاضران کرد و گفت:فکر مىکنید که از سختى و فشار و محاصره اقتصادى بستوه آمدهایم؟فکر مىکنید که در راه رسیدن به هدف خسته شدهایم و دیگر تحمّل دشواریها را نداریم؟ مطمئن باشید که این طور نیست و تا زنده هستیم از محمّد و آرمانهایش حمایت خواهیم کرد و از سعى و تلاش در راه این هدف بزرگ خسته نخواهیم شد.ما و جوانان فداکار ما در برابر همه مشکلات چون کوه استوار ایستادهایم و یقین بدانید که حتما پیروز مىشویم که نتیجه صبر و پایدارى ، پیروزى است.من از پشتیبانى محمّد دست بر نداشتهام و نیامدهام که محمّد را به شما تسلیم کنم ، بلکه آمدهام پیام محمّد را به شما ابلاغ نمایم. پیام رسول خدا
پیام درباره پیمان نامه است.نخست شما صندوق پیمان نامه را بیاورید و در میان این جمع بگذارید ، تا پیام محمّد را براى شما بگویم.صندوق را آوردند و ابو طالب به سخنش ادامه داد و گفت:فرشتهاى که پیامهاى پروردگار جهانیان را براى او مىآورد براى او پیام آورده است؛پیامش را بشنوید:«خطوط پیمان نامه شما را موریانه خورده و فقط مقدار کمى از آن را باقى گذارده است.»اکنون در صندوق را بگشایید ، پیمان نامه را ببینید ، اگر پیامش راست باشد ، معلوم مىشود که او از جانب خدا مبعوث شده است و از جانب خدا-که به همه چیز آگاه است-پیامها را دریافت مىکند و واقعا فرشته وحى براى او خبر مىآورد.در صندوق را بگشایید و درستى سخن محمّد را ببینید.اگر سخن محمّد درست بود ، دست از سرکشى و ستم بردارید و به پیامبرى او و یگانگى خدا ایمان بیاورید تا در دنیا و آخرت رستگار شوید و اگر نادرست گفته بود ، من بدون هیچ قید و شرطى محمّد را به شما تحویل مىدهم تا هر گونه که مىخواهید با او رفتار کنید.
برخى گفتند:چگونه ممکن است محمّد از درون این صندوق خبر داشته باشد؟ حتما سخن نادرستى گفته است ، زودتر مهرها را بشکنید و آن را باز کنید تا نادرستى ادّعایش بر همگان روشن شود.صندوق را گشودند و پیمان نامه را برداشتند.با شگفتى تمام دیدند که خطوط نامه را موریانه خورده و فقط مقدار کمى را باقى گذارده است.
ابو طالب که کاملا خشنود به نظر مىرسید ، به آنان گفت:حالا که صدق گفتار محمّد را فهمیدید ، دست از دشمنى و سرکشى بردارید و به یگانگى خدا و به پیامبرى او و حقّانیّت روز جزا ایمان بیاورید تا در دنیا و آخرت رستگار گردید.
برخى خشمگین شدند و گروهى هم به فکر فرو رفتند.
در این هنگام چند نفر برخاستند و گفتند:ما از همان روز نخست از این پیمان ظالمانه بیزار بودهایم و آن را-که موریانه قسمتهاى زیادى از نوشتههایش را خورده بود-از دست سران قبیله قریش گرفتند و به سرعت پاره کردند و آن گاه همراه ابو طالب به سوى شعب حرکت نمودند.
بدین ترتیب مرحله دیگرى در زندگى و دعوت رسول خدا و مسلمین آغاز شد. آیهاى از قرآن کریم
اِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَ یَصبِر فَانِّ اَللَّهَ لایُضیعُ اَجرَ المُحسِنینَ. سوره یوسف آیه 90
البتّه چنین است که هر کس تقوى پیشه کند و در مقابل سختیها و مشکلات صبور و پایدار باشد.البتّه خدا اجر نیکو کاران را هرگز ضایع نمىکند. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر و یاران وفادارش چه مدّتى در شعب ابى طالب در محاصره بودند؟این مدّت بر آنان چگونه گذشت؟این همه دشوارى را براى حفظ چه هدف و چه ارزشى تحمّل کردند؟ما براى پیروزى هر چه بیشتر انقلاب اسلامیمان ، چه رنجهایى را باید تحمّل کنیم؟
2-سران قریش وقتى حضرت ابو طالب را دیدند ، چه اندیشیدند؟چرا او را در صدر مجلس جاى دادند؟
3-حضرت ابو طالب صبر و استوارى جوانان مسلمان را چگونه توصیف کرد؟
4-مشرکین پس از شنیدن پیام و قبل از گشودن صندوق ، درباره پیام چه گفتند؟
5-نتیجه این ملاقات و ابلاغ پیام چه شد؟
تلاش براى نجات انسانها
در سال دهم بعثت ، محاصره اقتصادى شکسته شد.پیامبر خدا حضرت محمّد و یاران وفادارش ، از زندان شعب به سوى خانههاى خویش باز گشتند.پس از سه سال صبر و استقامت ، به یارى خدا ، از زندان شعب آزاد شدند و به خانههاى خویش باز گشتند؛خدا به آنان وعده داده بود که اگر در راه خدا تلاش کنند و صبر و استقامت ورزند ، آنان را یارى نماید و خداى بزرگ به این وعده خود وفا نمود.
حضرت ابو طالب که پاسدارى از رسول خدا را پذیرفته بود از کثرت و قدرت کفّار نهراسید و با تمام نیرو از رسول خدا دفاع کرد و سرانجام نصرت خدا در رسید و او در این مبارزه پیروز گشت و بر احترام و موقعیّت اجتماعى و قدرتش نیز افزوده شد. بنى هاشم از این پیروزى شادمان شدند و پس از تحمّل آن همه رنج و سختى ، زندگى در خانههاى خویش را ، از نو آغاز کردند.بت پرستان و سران قریش از شکست خود ، ناراحت و خشمگین بودند ولى در آن موقعیت نمىتوانستند کار مهمّى انجام دهند ، ناچار در انتظار فرصت نشستند.
این شرایط فرصت بسیار خوبى براى حضرت محمّد بود که به تبلیغ بپردازد ، او خشنود بود که پس از این پیروزى چشمگیر مىتواند در پناه موقعیّت و احترام اجتماعى عموى بزرگوارش ، با کمال آزادى به انجام رسالت الهى خویش بپردازد و لذا با کمال جدیّت مشغول تبلیغ و گفتگو با مردم شد:
«اى مردم!کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مىرساند؟ کیست که به شما چشم و گوش بخشیده است؟کیست که جهان به اراده او پدید آمده و اداره مىشود؟
آفریدگار این جهان و آفریدگار شما خداست.او جهان و شما را پرورش مىدهد و روزى مىرساند.او پروردگار به حقّ شماست ، پس چرا براى او شریک برگزیدهاید و از غیر او اطاعت مىکنید؟تنها خدا را پرسش کنید و فقط او را اطاعت نمایید که راه حقّ همین است.مگر غیر از راه حقّ جز گمراهى چیزى هست؟پس به کجا مىروید؟.............
اى مردم!کسانى که راه حقّ و نیکى پیش گیرند ، خدا نیکوترین پاداش را به آنان مىبخشد و بیشتر و بهتر هم مىدهد ، بر چهره نیکو کاران هرگز گرد ذلّت و بیچارگى نمىنشیند ، اینان اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند زیست.ولى آنان که راه زشتى و گناه پیش گیرند ، کیفر ناراحت کنندهاى خواهند دید.»
امّا افسوس که این تبلیغ و گفتگوى آزاد و این فرصت ارزشمند ، چندان دوامى نیافت.هنوز نه ماه از تاریخ شکسته شدن محاصره اقتصادى نگذشته بود که عموى گرامیش ابو طالب از دنیا رفت و بدین ترتیب رسول خدا ، حامى بزرگ و پشتیبان دلسوز و فداکار خویش را از دست داد.مشرکان خشنود شدند و به طرح توطئه پرداختند.طولى نکشید که همسر با وفایش خدیجه-بانوى فداکارى که عمرى با صداقت با رسول خدا زندگى کرده بود و هر چه داشت در راه تبلیغ دین اسلام و کمک به مسلمانان ایثار کرده بود- نیز وفات نمود و به جهان آخرت شتافت.
این دو حادثه غم انگیز و دردناک ، در آن موقعیّت حسّاس ، براى رسول خدا سخت و ناگوار بود ، بطورى که آن سال را سال غم و اندوه نام نهاد.پس از فوت ابو طالب ، جمعیّت بنى هاشم متلاشى شد ، نیروى اتّحاد خویش را از دست دادند و دیگر نتوانستند مانند گذشته از رسول خدا حمایت کنند.
کفّار و بت پرستان که در انتظار چنین موقعیّتى بودند به اذیّت و آزار رسول خدا پرداختند و در کارهایش کار شکنى نمودند:در کوچه و بازار پیامبر را مسخره مىکردند ، نمىگذاشتند آزادانه آیات قرآن را براى مردم بخواند و با آنان گفتگو نماید.تهدید و تو ببخش مىکردند و سرانجام کار به آنجا رسید که گاه و بیگاه خاک و خاکروبه بر سرش مىریختند و او با سر و صورتى خاک آلود به منزل باز مىگشت.دختر کوچکش فاطمه به استقبال پدر مىشتافت ، دلش به حال پدر مىسوخت ، سر و صورت پدر را با دستهاى کوچکش پاک مىکرد و بىاختیار اشک مىریخت.رسول خدا ، حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله دخترش را نوازش مىکرد و مىفرمود:دخترم!ناراحت نباش ، تحمّل این سختیها در راه خدا بسیار آسان است.
بدین گونه با فوت حضرت ابو طالب و خدیجه بانوى گرامى اسلام ، وضع زندگى رسول خدا در خانه و بیرون از خانه دگرگون شد؛چون حامى بزرگ و پشتیبان دلسوز و فداکار خویش را ، که بزرگ قبیله قریش بود ، از دست داده بود ، دیگر در آن جامعه امنیّت و آزادى نداشت و هر لحظه جانش در خطر بود.خانهاش هم از وجود همسر بسیار گرامى و وفادارش ، یار و کمک کار و غمگسارش ، خالى گشته بود و هنگامى که پس از تحمّل آنهمه رنج و گرفتارى که در خارج با آن روبرو بود ، به خانه باز مىگشت ، نه تنها چهره شادمان همسرش را نمىدید ، بلکه با چهره گریان دختر کوچکش روبرو مىشد که دوان دوان به استقبالش مىشتافت و سراغ مادرش را مىگرفت و مىپرسید:پدر جان! مادرم کجا رفته است؟رسول خدا چهره دخترش را مىبوسید ، او را نوازش مىنمود و دانههاى اشک را از روى گونههایش پاک مىکرد و مىفرمود:دخترم!گریه مکن ، مادرت به بهشت رفته است و هم اکنون فرشتههاى پاک بهشتى از او پذیرایى مىکنند.
در چنین اوضاعى رسول خدا چگونه مىتوانست رسالت الهى خویش را انجام دهد؟آیا مىتوانست کسى را-چون ابو طالب-بیابد تا از او و دعوت او پشتیبانى و حمایت نماید؟آیا بدون چنین پشتیبانى مىتوانست از هدایت مردم دست بر دارد؟
سفر به طائف
وقتى رسول خدا در چنین موقعیّتى قرار گرفت و از حمایت و ایمان مردم مکّه مأیوس شد ، تصمیم گرفت که به شهر طائف سفر کند و مردم آن سامان را به دین اسلام دعوت نماید ، به این امید که آنها اسلام را بپذیرند و در مقابل مستکبران قریش به حمایتش برخیزند.(خوبست بدانید که طائف یک شهرک ییلاقى بود و با شهر مکّه دوازده فرسخ فاصله داشت و طائفه ثقیف که بعد از قریش بزرگترین طائفه حجاز بودند در آنجا زندگى مىکردند).
پیامبر خدا حضرت محمّد-صلّى اللّه علیه و آله-دخترش فاطمه را به یکى از خویشان سپرد ، مقدار کمى آب و غذا برداشت و مخفیانه از شهر خارج شد و براى نجات بندگان خدا از ظلم و ستم و شرک و پلیدى و گناه و دعوت آنان به عبادت و اطاعت خدا ، راه طائف را در پیش گرفت.راه سخت و کوهستانى بود و رسول خدا این راه را با دشوارى بسیار پیمود.خسته ولى پر امید و با نشاط به شهر رسید.کاملا غریب و ناآشنا بود ، هر چند که بسیارى از مردم طائف ، نام او و نام آیین او را کم و بیش شنیده بودند ولى اغلب شخص او را از نزدیک ندیده و نمىشناختند.وارد شهر شد ، چند کوچه را پیمود تا شاید آشنایى پیدا کند ولى کسى را نیافت.او را به منزل رؤسا و بزرگان شهر راهنمایى کردند ، تا به آنها بگوید که چه کار دارد و براى چه به این شهر آمده است.
رسول خدا خود را معرّفى نمود و هدف مسافرت خود را با آنان در میان نهاد:
«.....من محمّد بن عبد اللّه رسول خدا هستم.از سوى خدا براى هدایت و نجات شما پیام آوردهام.از شرک و بت پرستى و ظلم و ستم دست بردارید و خدا را اطاعت کنید.تقوى پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید تا شما را به یک زندگى بسیار پاک ، در دنیا و آخرت و به حیات دائم و نیکو رهنمون شوم ، من شما را از حضور در روز قیامت بیم مىدهم و از عذاب آخرت مىترسانم ، بترسید که مبادا کار از کار بگذرد و شما کافر و مشرک از دنیا بروید که در قیامت گرفتار عذاب و حسرت خواهید شد.دعوت مرا بپذیرید و اسلام را قبول کنید تا در دنیا و آخرت رستگار گردید.از من و از دعوت آسمانى من حمایت کنید تا بتوانم همه مردم را به دین اسلام فرا خوانم.............»
امّا سران و اشراف طائفه ثقیف که بر اثر گناه و ستم ، دلهایشان سخت و تاریک شده بود ، دعوت آسمانى پیامبر را نپذیرفتند و سخنان رسول خدا در دلهاى تاریک و سختشان اثر نکرد ، دعوت رسول خدا را نپذیرفتند ، بعلاوه سخنان ناروایى نیز در جوابش گفتند.
رسول خدا بسیار متأسّف و متأثر شد که چرا اینان به گمراهى خویش ادامه مىدهند؟چرا بت مىپرستند؟چرا چیزى را مىپرستند که نه مىشنود ، نه مىبیند و نه آنان را ذرّهاى بىنیاز مىکند؟چرا این مردم از نور پیامبرى که خدا به من عنایت کرده پیروى نمىکنند؟چرا خدا را به یگانگى نمىپرستند؟چرا به ستمها و زشتیهاى خود ادامه مىدهند؟چرا این مردم با این اعمال زشت خود را گرفتار ذلّت و نکبت دنیا و عذاب آخرت مىکنند؟.............؟
رسول خدا متأسّف و ناراحت مىشد ، ناچار از خانه آنان بیرون رفت و به دعوت سایر مردم پرداخت.تقریبا مدّت یکماه در آن شهر توقّف نمود و با مردمى که از کوچه و بازار مىگذشتند صحبتها کرد ، درباره ارزش والاى انسان و جاودانگى او در جهان آخرت ، هدف زندگى و راه و رسم درست زندگى با مردم سخنها گفت ، آنان را به خدا پرستى و خدا دوستى و اطاعت از خدا دعوت کرد و به عذاب آخرت بیم داد.ولى تبلیغات و پند و اندرزهاى آن حضرت در دلهاى تاریک آنها نیز چندان اثرى نداشت. شاید هم در دل برخى که کمتر آلوده بودند روزنهاى گشوده شد تا نور هدایت بر دلشان بتابد و به تدریج تاریکى و زشتى را بزداید.
ولى مستکبران و سران قریش-آنان که قدرت و منافع خود را در خطر مىدیدند- تدریجا احساس خطر کردند.برخى از افراد نادان و سفیه را تحریک کردند تا مزاحم رسول خدا شوند:مسخرهاش کنند ، در میان صحبتهایش داد و فریاد راه بیندازند ، ناسزایش بگویند و سنگش بزنند و بالاخره یک روز وقتى رسول خدا براى عدّه اى صحبت مىکرد ، اوباش و مردم فریب خورده و نادان به تحریک مستکبران اطرافش حلقه زدند و او را سنگباران کردند ، سنگ مىزدند و مىگفتند:از شهر ما خارج شو ، پیاپى سنگ مىزدند و ناسزا مىگفتند. خروج از طائف
پیامبر ناچار راه خارج شهر را در پیش گرفت و آنان همچنان او را بدرقه کردند و سنگ زدند.بدنش کاملا مجروح شده بود و از پاهاى مبارک و حق پویش خون مىچکید.خسته و خونین ، متأسّف و متأثر از شهر خارج شد ، براى هدایت و نجات انسانهاى اسیر و دربند ، غریب و تنها به این شهر آمده بود و اکنون با بدنى آزرده و مجروح از شهر بیرون مىرفت.سنگها دیگر به او نمىرسیدند.مردم او را رها کردند و به شهر تاریک خود بازگشتند.
رسول خدا-که دیگر توان راه رفتن نداشت-در کنار دیوار باغى ، زیر سایه درختى که شاخههایش از باغ بیرون آمده بود ، نشست و با خداى خویش مناجات کرد:
«پروردگارا!ضعف و ناتوانى خود و آزار و ستم این مردم نادان را پیش تو باز مىگویم.اى خداى مهربان و اى پروردگار مستضعفان!مرا به چه کسى واگذار کردهاى؟آیا مرا به بیگانگان واگذار کردهاى تا با چهره عبوس و گرفته با من برخورد نمایند؟آیا مىپسندى که دشمنان بر من مسلّط گردند؟.... خدایا این همه رنج و گرفتارى را به خاطر تو و براى هدایت بندگان تو تحمّل مىکنم».
صاحبان باغ که این منظره را از دور تماشا مىکردند ، دلشان به حال رسول خدا سوخت ، سبدى را پر از انگور کردند و به غلامشان که عداس نام داشت دادند ، تا نزد آن مهمان غریب ببرد.عداس سبد را برداشت و نزد پیامبر برد.دیدار چهره خسته و نورانى پیامبر ، بدن مجروح و پاهاى خونین او برایش تعجّب انگیز بود.سبد را پیش پیامبر نهاد و گفت:بفرمایید!از این انگورها بخورید.و در کنارى ایستاد و با شگفتى به پیامبر نگریست.
رسول خدا-که بسیار گرسنه و تشنه بود-یک خوشه انگور برداشت ، به دانههاى شفّاف و زیباى آن نگاه کرد.«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»گفت و دانه دانه در دهان گذاشت؛چه خوب و به موقع از رسول خدا پذیرایى کرده بودند ، کام خشکیده رسول خدا تازه شد.
عداس که حالات رسول خدا را با دقّت زیر نظر داشت ، وقتى کلمه «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»را از رسول خدا شنید ، تعجّب کرد و پرسید:این جمله یعنى چه؟ این کلام را از کجا آموختهاى؟
پیامبر که هنوز خوشه انگور را در دست داشت ، به صورت عداس نگاه مهر آمیزى کرد و ابتدا از او پرسید:اهل کجا هستى؟چه دینى دارى؟
-اهل نینوا و مسیحى هستم.
-اهل نینوا هستى؟از شهر بنده نیکو کار خدا یونس ، هستى؟یونس فرزند متى.
بر تعجّب عداس افزوده شد و پرسید:یونس را از کجا مىشناسى؟نام پدر یونس را از کجا مىدانى؟به خدا سوگند!وقتى از شهر نینوا خارج شدم ، حتّى ده نفر در آنجا نبودند که نام پدر یونس را بدانند ، شما از کجا او را مىشناسى؟از کجا نام پدر او را مىدانى؟در این سرزمین که مردم آن بىسواد و بىاطّلاعند نام پدر یونس را از که آموختهاى؟
رسول خدا فرمود:یونس برادر من و پیامبر خدا بود ، من نیز پیامبر خدا هستم ، خدا به من دستور داده که کارهایم را با نام او و با کلمه مقدّس«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» شروع کنم ، آیا مىدانى چرا؟
عداس که ضمیرى روشن و حقپذیر داشت ، بسیار خشنود شد و درباره پیامبرى رسول خدا و دعوت او پرسشهایى نمود و پیامبر با این که بسیار خسته بود به همه سؤالات او با صبر و حوصله پاسخ داد ، گفتگوى عداس با رسول خدا ساعتى طول کشید و سرانجام حقّانیّت دعوت رسول خدا براى او روشن شد ، ایمان آورد و مسلمان شد. پیامبر هم از اسلام آوردن او بسیار خشنود شد.خشنود و خوشحال شد که توانسته است
در این سفر یک انسان محروم و ستمدیده را هدایت کند.با عداس خداحافظى کرد و به سوى مکّه رهسپار شد ، به سوى شهرى که مشرکان ستمگر ، با شمشیرهاى کشیده در کمینش نشسته بودند.راه سخت و دشوار بود ولى مسئولیّت الهى و هدف والاى رسول خدا برتر از همه سختیها و دشواریهاست ، به راه افتاد و قطرههاى پاک خونش ، ایمان راسخ او را به خداى یگانه و استقامت او را در راه هدایت بندگان خدا ، بر سنگهاى راه ثبت مىکرد. آیهاى از قرآن کریم
لَقَد جاءَکُم رَسُولٌ مِن اَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ماعَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ. سوره توبه آیه 128
رسولى از شما براى هدایتتان آمده است که رنج و پریشانى شما بر او بسیار گران است و او بر هدایت شما بسیار مشتاق و حریص و دلسوز و به مؤمنین بسیار رئوف و مهربان است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر در تبلیغ و گفتگوى خود ، مردم را به چه اصولى فرا مىخواند؟
2-فوت حضرت ابو طالب چه تأثیرى در روند تبلیغ و دعوت پیامبر به جاى گذارد؟
3-پیامبر با چه انگیزهاى به طائف سفر کرد؟چه مدّتى در طائف درنگ نمودند؟در این مدّت برنامه تبلیغش چه بود؟
4-سران و مستکبران شهر چگونه براى رسول خدا مزاحمت فراهم نمودند؟.............چرا؟
5-رسول خدا پس از خروج از شهر طائف ، در مناجات خویش با خدا چه گفت؟
6-در این حال چه کسى از او پذیرایى کرد؟
7-عداس از چه تعجّب کرد؟از رسول خدا چه پرسید؟
8-با شنیدن چه مطلبى بر تعجّبش افزوده شد؟
9-عداس چگونه مسلمان شد؟چرا پیامبر اکرم از اسلام آوردن او به این اندازه خشنود شد؟
بیعت با پیامبر
ایام حجّ فرصت بسیار خوب و مناسبى بود تا پیامبر دور از فشار مشرکین با مردم و مسافرین صحبت کند و آنان را به تفکّر و اندیشه درباره دین اسلام فرا خواند و روشنى شناخت و نور ایمان را در دلشان برافروزد.این بار پیامبر با شش نفر از قبیله خزرج گفتگو مىکرد و با آهنگ آسمانى و دلنشین خویش آیات قرآن را بر ایشان تلاوت مىفرمود؛آیاتى در زمینه خداپرستى و نفى شرک و بتپرستى ، آیاتى درباره دعوت به خیر و نیکى ، آیاتى در یاد آخرت و آینده خطیر انسان در آن جهان ، آیاتى براى هشیارى خرد و بیدارى دل.............
نمونهاى از این دسته آیات را در سوره نحل چنین مىخوانیم:
«و خدا از آسمان باران فرستاد و با آن زمین مرده را زنده کرد و البتّه در آن ، آیه روشن و نشانه آشکارى است براى گروهى که گوش شنوا دارند * و شما را در آفرینش چهار پایان عبرت و بیدار باشى است ، از میان خون و فرث شیرى پاکیزه و گوارا به شما مىنوشانیم * به میوههاى درخت خرما و انگور بنگرید که هم از آن مسکر مىگیرید و هم روزى پاک و نیکو و البتّه در آن ، آیه روشنى است براى خردمندان * و پروردگارت به زنبور عسل الهام نمود که از کوهها و ساختمانها و درختان خانه هایى برگزین و از همه ثمرات تناول کن و راههاى پروردگارت را با فروتنى بپیما ، بنگرید که چگونه از زنبور عسل این نوشیدنى گوارا با رنگهاى مختلف بیرون مىآید که مایه شفاى مردم است و البتّه در آن ، آیه روشن و نشانه آشکارى است براى گروهى که مىاندیشند * و خداست که شما را آفریده و هم اوست که شما را مىمیراند و گروهى از شما در دوران عمر به روزگار پیرى و ناتوانى مىرسند که دیگر هیچ نمىدانند و البتّه خدا علیم و قدیر است.............پس چرا غیر خدا را مىپرستند؟چیزهایى را که نه از روزیشان چیزى در آسمانها و زمین به دست آنهاست و نه از عهده کارى بر مىآیند * »
آهنگ زیبا و معناى رساى آیات قرآن ، سخنان حکمتآمیز پیامبر ، پند و موعظه او ، شیرینى گفتار و دلنشینى رفتار پر مهر او ، در این شش نفر تأثیر بسیار نیکویى نهاد و به اسلام علاقمندشان نمود ، به علاوه اینان از یهودیان شنیده بودند که حضرت موسى در کتاب آسمانى خود خبر داده که پیامبرى از مکّه بر انگیخته خواهد شد و آیین یگانه- پرستى و توحید را ترویج خواهد نمود و بت پرستى را بر خواهد افکند ، با این زمینه قبلى و با شنیدن این سخنان روح بخش پیامبر و با مشاهده این رفتار پر مهر ، روحى تازه پیدا کردند و در همان مجلس به اسلام گرویدند.
وقتى از پیامبر جدا مىشدند ، گفتند:سالهاى طولانى است که بین ما و قبیله «اوس»جنگ و ستیز است ، امید است خدا بوسیله شما و آیین آسمانى شما این آتش را فرو نشاند و ما اکنون به شهرمان یثرب باز مىگردیم و آیین آسمانى اسلام را به مردم آن سامان عرضه مىکنیم.مردم یثرب کم و بیش از حضرت محمّد و آیین اسلام سخنهاى پراکندهاى شنیده بودند امّا فعّالیّت این شش نفر زمینه بسیار مناسبى را براى شناخت بهتر و انتشار اسلام فراهم کرد.عدّه زیادى به اسلام علاقمند شدند و برخى هم به اسلام گرویدند.
مدّتى نگذشت که یک گروه دوازده نفرى از سران یثرب به مکّه آمدند تا اسلام خود را حضور پیامبر عرضه نمایند و یارى خویش را اعلام دارند و براى پشتیبانى کامل با او پیمان بندند ، ملاقات این دوازده نفر با پیامبر به این سادگیها میسّر نبود چون مکّه تحت حکومت اشراف و زورمندان بت پرست اداره مىشد ، و شهر مکّه شهر رعب و شکنجه و اختناق و ظلمت بود ، بالاخره محلّ ملاقات در بیرون شهر پشت گردنه یک کوه در«عقبه»که از رفت و آمدها و نگاههاى جستجوگر مشرکان دور بود ، تعیین شد و زمان ملاقات هم در نیمه شب. پیمان عقبه
آن شب به نیمه رسید ، اسعد بن زراره و عبادة بن صامت و ده نفر دیگر با استتار و تقیّه کامل از راه پر پیچ و خمى که به پشت کوه مىرسید ، گذشتند و در روشنایى ملایم مهتاب در حضور پیامبر نشستند ، چند نفر از مسلمانان مکّه هم همراه پیامبر آمده بودند ، گفتگوها کاملا سرّى و مخفیانه انجام گرفت و قبل از طلوع سپیده جلسه پایان یافت و همه با هوشیارى و دقّت کامل متفرّق شدند ، خوشبختانه کسى از مشرکین مکّه از این جلسه اطّلاعى پیدا نکرد.
در یثرب مسلمانان از این دوازده نفر پرسیدند که با رسول خدا چگونه دیدار کردید ، با او چه گفتید و چه پیمان بستید؟آنها در پاسخ گفتند:با رسول خدا پیمان بستیم که:به خدا شرک نورزیم ، دزدى نکنیم ، زنا و فحشا نکنیم ، فرزندان خود را نکشیم ، به یکدیگر تهمت نزنیم و در کارهاى نیک از رسول خدا اطاعت کنیم و نافرمانى نورزیم............. تبلیغ اسلام در مدینه
پس از مدّتى نامهاى به پیامبر نوشتند که فردى را به سوى آنان بفرستد تا اسلام را به آنان تعلیم دهد و معارف قرآن را به آنان بیاموزد.پیامبر هم جوان شایسته و آراستهاى را به نام مصعب به سویشان اعزام کرد ، مصعب قرآن را خوش آهنگ و نیکو قرائت مىکرد و بسیار شیوا و رسا سخن مىگفت.روزها در کنار یکى از چاههاى مدینه (یثرب)زیر سایه درختى مىایستاد و با آهنگ بسیار زیبا و دلنشینى قرآن تلاوت مىکرد ، مردم اطرافش حلقه مىزدند و او آرام آرام آیات قرآن را قرائت مىنمود.وقتى دلها آماده پذیرش مىشد ، لب به سخن مىگشود و درباره ارزشهاى والاى دین اسلام با آنان صحبت مىکرد ، دلهاى حقّ پذیر مردم یثرب نرم مىشد سخنش را به دقّت مىشنیدند و به اسلام مىگرویدند و ایمان مىآوردند.
با شنیدن خبر گرایش مردم به اسلام ، برخى رؤساى قبائل و بزرگان مدینه بر آشفتند ، یکى از آنان براى بیرون راندن مصعب از شهر ، با شتاب و خشم حرکت کرد ، هنگامى که نزدیک مصعب رسید صورتش از خشم برافروخته بود.شمشیرش را از نیام بر کشید و خشمگین و خشن فریاد زد دست از تبلیغ اسلام بردار و از شهر ما بیرون شو وگرنه.............
مصعب نگذاشت سخنش تمام شود بدون این که کمترین تندى و خشونتى از خود نشان دهد به آرامى گفت:
ممکن است لحظهاى همین جا بنشینیم و با هم گفتگو کنیم؟سخنان مرا بشنو ، اگر ناسنجیده و نادرست بنظرت رسید ، از تبلیغ آنها دست بر مىدارم و از همان راهى که آمدهام باز مىگردم.............
-راست مىگویى ، خوب است نخست سخنت را بشنوم ، دعوتت را بشنوم و بعد تصمیم بگیرم.آنگاه همانجا نشست و شمشیرش را در غلاف فرو برد.مصعب هم آیاتى از قرآن انتخاب کرد و براى او تلاوت نمود.
اى کاش تاریخ براى ما ثبت کرده بود که در آن لحظه حسّاس مصعب چه آیاتى را برگزید ، امّا خدا را شکر که اینک قرآن در دست ماست و مىتوانیم در آیاتى مشابه-که خدا با آن آیات به مشرکین هشدار داده و آنان را به اسلام دعوت کرده-بنگریم و بیندیشیم:
«آیا کسى که مىآفریند همانند کسى است که نمىآفریند ، پس چرا متذکّر نمىشوید؟ *
و اگر بخواهید نعمتهاى خدا را به شماره آورید ، هرگز نمىتوانید و البتّه خدا آمرزگار و مهربان است * و خدا آنچه را که پنهان مىدارید و آنچه را که آشکار مىکنید همه را مىداند * این بتهایى را که در مقابل خدا مىپرستید و از آنها درخواست مىکنید ، هرگز چیزى نمىآفرینند ، بلکه خود آفریده شدهاند * مردگانى هستند نه زندگان ، و چه مىدانند که چه هنگام مبعوث مىشوند * خداى شما خداى یگانه است ، آن کسان که به آخرت ایمان نمىآورند دلهایى زشت و سرکش دارند و آنها مستکبرند * ناچار خدا از آنچه سرّى انجام مىدهند آگاه است و به آنچه که آشکارش مىنمایید اطّلاع دارد و خدا مستکبرین را هیچ دوست ندارد * »
حقایق نورانى و آسمانى قرآن ، جذّابیّت و زیبایى آیات آن ، اخلاق و صبر و استقامت مصعب قدرت منطق و روشنگرى و بیان او دگرگونش کرد ، گویى ، جان خفتهاش بیدار و خوى سرکش و مستکبرش به کنار رفته ، فرصتى و آرامشى براى شنیدن و اندیشیدن پیدا کرد.آنگاه با صدایى آرام و جملاتى که از شرم و ادب آهسته و شمرده ادا مىشد ، گفت:وقتى که مىخواهید مسلمان شوید ، چه مىکنید؟آداب پذیرش این دین چیست؟
-کار مشکلى نیست ، به یگانگى خدا و رسالت حضرت محمّد گواهى دهیم ، جامه و تن در آب بشوییم و راه انس و آشنایى با خدا را بگشاییم و نماز بخوانیم. پیمان عقبه(دومین پیمان)
مردم مدینه این چنین حقّانیّت دین اسلام را در مىیافتند و یکى پس از دیگرى تسلیم امر خدا مىشدند ، و با شور و اشتیاق دین اسلام را بعنوان برنامه زندگى مىپذیرفتند ، انتظار مىکشیدند تا موسم حجّ فرا رسد که بار سفر بر بندند و به دیدار پیامبر بشتابند و آمادگى خود را براى یارى و خدمت اعلام نمایند.سرانجام کاروان حجّ از مدینه با پانصد نفر راهى مکّه شد.در میان کاروانیان تقریبا هفتاد نفر مسلمان وجود داشت.به مکّه رسیدند و با پیامبر قرار ملاقات گذاشتند ، مىخواستند در این دیدار رسما با پیامبر بیعت کنند و اعلام پشتیبانى نمایند.وقت ملاقات نیمه شب سیزدهم ذى الحجّه پشت گردنه کوهى نزدیک منى تعیین شد.
میعاد فرا رسید ، مسلمانان مخفیانه یکى یکى ، دو تا دو تا ، به سوى عقبه رفتند و در آنجا دور از چشم خواب گرفته مشرکان گرداگرد پیامبر حلقه زدند.
از پیامبر درخواست کردند که مقدارى بر ایشان صحبت کند ، پیامبر هم آیاتى از قرآن کریم را بر ایشان برگزید و تلاوت فرمود و توضیح داد که از خدا یارى بخواهید و صبورى و استوارى پیشه سازید و بدانید که عاقبت نیکو براى متّقین است.و سپس پیامبر اظهار تمایل نمود و فرمود که دوست دارد به یثرب هجرت کند و در میان آنان زندگى نماید.همه از این اظهار تمایل پیامبر خشنود شدند و مشتاقانه استقبال کردند.
یکى گفت:به خدا سوگند با صداقت تمام با پیامبر پیمان مىبندیم و در راه دفاع از او جانبازى مىکنیم و آنچه را مىگوییم همان را در دل مىپروریم.
دیگرى گفت:با شما بیعت مىکنیم بر این که همان گونه که از فرزندان و اهل بیت خود دفاع مىکنیم از شما نیز دفاع کنیم.
دیگرى گفت:ما فرزندان جنگ و مبارزه هستیم و تربیت یافتگان جبهههاى سخت نبردیم و تا پاى جان براى پذیرایى و دفاع از پیامبر خدا ایستادهایم.
شور و شوق سراسر جمعیّت را فرا گرفت و هر کس از میان جمعیّت سخنى گفت ، فراموش کردند که در مکّه هستند و در حکومت خطرناک مشرکان نشستهاند.
عموى پیامبر در حالى که دست پیامبر را در دستش مىفشرد با صدایى بسیار آهسته که به سختى شنیده مىشد گفت:آرام باشید ، آهسته صحبت کنید ، نکند مشرکان براى ما جاسوسى گمارده باشند.............
به این ترتیب جلسه پایان یافت ، بتدریج جمعیّت با پیامبر بیعت کردند و پیمان بستند و خداحافظى نمودند و رفتند.هنوز سپیده ندمیده بود که همه جمعیّت متفرّق شدند.امّا متأسّفانه فردا معلوم شد که مشرکان مکّه از تشکیل این جلسه خبردار شدهاند و کم و بیش از بیعت اهل یثرب با پیامبر و گفتگوهاى دیشب ، بطور مبهم خبرهایى شنیدهاند.وحشت و اضطراب وجودشان را فرا گرفت ، اندیشیدند که اگر حضرت محمّد و دیگر مسلمانان مکّه به یثرب بروند و آنجا پایگاه پر قدرتى پیدا کنند چهها خواهد شد.لذا در«دار الندوه»جمع شدند و تصمیم گرفتند شدّت عمل نشان دهند و براى از ریشه بر کندن اسلام و نابود کردن مسلمانان نقشه قاطعى طرح کنند. آیهاى از قرآن کریم
اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقامُوا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ. سوره احقاف آیه 13.
البتّه کسانى که گفتند پروردگارمان خداست و استقامت ورزیدند هیچ بیمى ندارند و هیچ حزن و اندوهى نبرند.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-در آیات سوره نحل-که ترجمهاش در درس آمده است-خدا چه چیزهایى را آیات روشن و آشکار قدرت خویش مىشمرد؟از بر شمردن این آیات چه نتیجهاى را اعلام مىنماید؟این آیات چه اصلى از اصول اساسى ادیان آسمانى را بیان مىکند؟
2-شش نفر از خزرجیان-که اسلام را در حضور رسول خدا پذیرفتند-از یهودیان مدینه چه شنیده بودند؟آن سخن به چه اصلى از اصول دین اشاره دارد؟
3-هنگامى که این عدّه از خزرجیان از پیامبر خداحافظى مىکردند درباره چه مسألهاى اظهار امیدوارى کردند؟
4-فعّالیّت این عدّه درباره معرّفى اسلام چه نتیجهاى داد؟
5-مفاد نخستین پیمان در عقبه چه بود؟اوّلین مسألهاى که پیامبر از آنان قول گرفت و با آنان درباره رعایتش عهد بست ، چه بود؟کدامیک از اصول اساسى و اعتقادى دین اسلام بود؟
6-پیامبر چه کسى را براى تبلیغ دین اسلام به سوى یثرب اعزام فرمود؟او چه ویژگیهایى داشت؟و شیوه تبلیغش چگونه بود؟آداب پذیرش دین اسلام را چه چیزهایى بیان کرد؟
7-میعاد در دوّمین پیمان عقبه چه وقت و چه زمانى بود؟در این میعاد چه کسانى با پیامبر دیدار کردند؟چه شنیدند و چه گفتند؟
مکر مشرکان
هنگامى که مشرکان از گفتگوهاى آن جلسه سرّى-هر چند بسیار مبهم و سربسته-اطّلاع پیدا کردند ، بر آزار و شکنجه مسلمانان افزودند.مسلمانان-که از شدّت رنج و شکنجه در فشار و سختى فراوانى بودند-از رسول خدا چاره خواستند ، آیا باید بر همین شکنجهها صبر کنند؟یا راه چاره دیگرى بیندیشند؟
رسول خدا به آنان امر فرمود که:با اختفاى کامل دور از چشم مشرکان به سوى مدینه-که آن روزها هنوز یثرب نام داشت و بعدا به احترام ورود پیامبر آن را «مدینة الرسول شهر پیامبر»نامیدند-هجرت کنند و به آنان مژده داد که:
کسانى که پس از تحمّل رنجها و ستمهایى که به آنان رفته است هجرت کنند ، خداى بزرگ در دنیا جایگاه والا و نیکویى نصیبشان کند و البتّه اجر آخرت براى آنان بسیار برتر و بالاتر است.این اجر کبیر نصیب کسانى خواهد شد که در مشکلات صبور و پایدار و شکیبا باشند و بر خدا توکّل نمایند.البتّه پروردگار بر شما که بر مشکلات صبور و شکیبایید و در راه او مجاهده و هجرت مىکنید ، بسیار مهربان و آمرزگار است.
امّا هجرت چگونه ممکن است؟هجرت از شهر و دیارى که مدّتها در آن زندگى کردهاند و با آن آشنا و مأنوسند ، چگونه ممکن است؟آیا مىتوان خانه و زندگى را گذاشت و گذشت و تنهاى تنها به سوى دیارى ناآشنا سفر کرد؟
چگونه مىتوان کودکان خردسال را در این سفر طولانى و سخت ، همراه برد؟ چگونه مىتوان در آن دیار ناآشنا زندگى کرد؟چگونه؟نه شغلى ، نه درآمدى ، نه خانهاى.............؟اینها همه مشکلاتى بودند که به نظر مىرسیدند ، امّا وعده خدا و توکّل بر خدا و صبر در راه خدا ، همه مشکلات و سختیها را آسان مىنمود.لذا با اعتماد به وعدهها و یاریهاى خدا ، هجرت این مسلمانان فداکار به مدینه آغاز شد.مشرکان وقتى خبردار شدند که عدّه زیادى از آنان به مدینه رسیده بودند؛امّا براى جلوگیرى از هجرت بقیّه ، آنان را سخت زیر نظر گرفتند ولى مسلمانان دست بردار نبودند ، از هر فرصتى براى هجرت استفاده مىکردند ، شبها و مخصوصا در نیمههاى شب ، با استفاده از خواب- آلودگى و غفلت مراقبین ، راه مدینه را از بیراههها ، در پیچ و خمهاى کوهها و پستیها و بلندیها و دامنهها مىپیمودند ، و با پاهاى مجروح و بدنهاى خسته و چهرههاى سوخته خود را به مدینه مىرساندند.
مشاهده این هجرت و پایدارى و استقامت و ایثار بر وحشت کفّار مىافزود. مىترسیدند مسلمانان در مدینه پایگاه قدرتمندى تشکیل دهند و از این پایگاه بر آنان بتازند ، لذا فورا جلسهاى تشکیل دادند تا با همفکرى و مشورت ، ابعاد مختلف این خطر را که قبلا آن را هیچ پیشبینى نمىکردند ، بررسى کنند.
در این جلسه ابتدا یکى از مشرکان چنین گفت:فکر مىکردیم نداى محمّد را در شهرمان خاموش خواهیم کرد ، امّا اینک خطر کاملا جدّى شده است ، عدّه زیادى از اهالى یثرب آیین اسلام را پذیرفتهاند و با محمّد پیمان حمایت و یارى بستهاند؛لابدّ مىدانید چه پیش آمده است؟و از آن جلسه سرّى که چندى پیش در عقبه تشکیل شد ، خبر دارید؟آیا مىدانید که اکثریّت مسلمانان به یثرب رفتهاند و به مسلمانان آن سامان پیوستهاند؟هیچ مىدانید که اگر یثرب پایگاه دین محمّد شود ، چه خطر بزرگى ما را تهدید خواهد کرد؟چه باید کرد؟.............قبل از این که کار از کار بگذرد باید چارهاى اندیشید ، خطر جدّى است اگر سرعت و قاطعیّت به خرج ندهید ، بقیّه فرصت هم از دست مىرود و بزودى محمّد هم به آنها مىپیوندد.مىدانید چاره چیست؟باید محمّد را به قتل برسانیم.
چاره همین است ، باید به یک فرد شجاع مأموریّت دهیم که مخفیانه محمّد را به قتل برساند.و اگر بنى هاشم خونخواهى کنند ، خونبهایش را بپردازیم و براى همیشه آسوده شویم.
پیرمرد ناشناسى که تازه وارد جلسه شده بود گفت:نه.............این نقشه عملى نیست مسلّما بنى هاشم به خونبها راضى نمىشوند ، هر طورى که شده قاتل را شناسایى و دستگیر مىکنند و به قتل مىرسانند.چگونه ممکن است کسى از میان شما براى این اقدام داوطلب شود؟!آیا کسى حاضر است؟
هیچ کس جواب نداد.
دیگرى اظهار داشت:چطور است که محمّد را دستگیر و زندانى کنیم؟نگذاریم کسى با او ملاقات کند ، به این ترتیب ارتباط مردم با او قطع مىشود ، و به تدریج او و دعوت او از یادها فراموش خواهد شد.
پیرمرد ناشناس گفت:نه.............این نقشه هم عملى نیست ، مگر بنى هاشم دست روى دست مىگذارند تا به همین سادگى محمّد را دستگیر کنید؟تازه اگر بتوانید او را دستگیر کنید ، بنى هاشم با شما نبرد مىکنند و او را آزاد خواهند کرد.
دیگرى گفت:محمّد را دستگیر مىکنیم و فورا به یک نقطه خیلى دور دست تبعید مىنماییم ، مخفیانه و به سرعت او را بر یک شتر سرکش سوار مىکنیم ، پاهایش را محکم زیر شکم شتر مىبندیم و در بیابانهاى دور دست رها مىکنیم ، تا در بیابان هلاک گردد. تازه اگر یکى از قبایل او را ببینند و از شتر پایینش آورند ، او دیگر ناچار است که از دعوتش دست بردارد ، چون دیگر کسى او را نمىشناسد که به سخن و دعوتش گوش دهد ، این نقشه ، نقشه خوبى است.اى پیرمرد!مبادا با این نقشه مخالفت کنى!
پیرمرد مدّتى ساکت بود ، اهل جلسه به او نگاه مىکردند تا ببینند چه مىگوید ، بعد از مدّتى سکوت سرش را کمى کشید و به صحبت پرداخت ، گفت:نه.............این نقشه هم عملى نیست ، اوّلا نمىتوانید به این سادگى او را دستگیر کنید ، ثانیا مگر نمىدانید که اگر محمّد را در بیابان رها کنید و او در بین قبیلهاى فرود آید ، چه خواهد شد؟با سخنان زیبا و رسا و دلنشین-که قرآن مىنامدش-مردم آن قبیله را به سوى خود جذب مىکند ، آنگاه براى مبارزه با شما و با بتها و سنّتهاى شما پایگاه نیرومندى به دست مىآورد.
-عجب پیرمردى است؟!هر چه مىگوییم مخالفت مىکند!
-اى پیرمرد!نقشه خودت را بگو ببینیم چیست؟
پیرمرد مدّتى ساکت بود ، همه به او نگاه مىکردند تا بشنوند که چه مىگوید ، پس از مدّتى درنگ با صداى کوتاه و شمردهاى گفت:مىدانید نقشه عملى چیست؟نقشه اینست که از هر قبیله یک نفر را انتخاب کنید و به آنها مأموریّت دهید که شبانه و مخفیانه بطور دسته جمعى به خانه محمّد حمله کنند و محمّد را در بسترش قطعه قطعه سازند ، بدین ترتیب بنى هاشم نمىتوانند قاتلین را شناسایى کنند و نمىتوانند با همه قبایل به جنگ و ستیز پردازند ، لذا خونبهایش را مىگیرند و راضى مىشوند.............
پس از بحث و گفتگو این نقشه را تأیید کردند و قسم خوردند و بر انجامش تصمیم گرفتند.امّا خداى بزرگ از گفتارها و نقشههاى شومشان غافل نبود.
خدا در قرآن مىفرماید:
«هرگز گمان مبر که خدا از کردار ستمکاران غافل گشته است. نه....کیفر و جزاى کامل آنها را تا روزى که چشمها از شدّت عذاب و سختى خیره شوند و از گردش باز مانند ، بتأخیر افکند.روزى که شتاب زده و سرافکنده در آن روز حاضر شوند ، قدرت چشم بر هم زدن نداشته ، دلهاشان مضطرب و پریشان و سرگردان باشد.مردم را بیم ده از روزى که عذاب ، آنان را فرا رسد و این ظالمان گویند:پروردگارا!مرگ ما را تا مدّت کوتاهى به تأخیر افکن تا ما دعوتت را اجابت کنیم و از پیامبران پیروى نماییم.مگر شما نبودید که قسم مىخوردید که مرگ و زوال ندارید؟»
آیه اى از قرآن کریم
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الماکِرینَ. سوره آل عمران آیه 54
و آنان نقشه کشیدند و خدا هم نقشه کشید و خدا در نقشه آفرینى بهترین است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-وقتى مسلمانها از رسول خدا چاره خواستند ، پیامبر به آنان چه فرمود؟چه مژدهاى-از سوى خداى متعال-به آنان داد؟
2-مشکلات هجرت چیست؟و مسلمانها چگونه بر این مشکلات فائق مىآمدند؟
3-چگونه گام در راه هجرت مىنهادند و چگونه به مدینه مىرسیدند؟
4-اطّلاع از هجرت و پایدارى و استقامت و ایثار مسلمانها ، چه تأثیرى بر کفّار گذارد؟
5-کفّار براى بررسى چه مسألهاى به مشورت نشستند؟سرانجام ، تصمیمشان چه شد؟
6-خداى بزرگ در قرآن کریم درباره کیفر کردار ستمکاران چه مىفرماید؟ظالمان به پروردگار متعال چه مىگویند؟چه تقاضا مىکنند؟چه پاسخ مىشنوند؟
هجرت پیامبر (1)
خداى بزرگ که از گفتارها و نقشههاى شوم کفّار آگاه بود ، مکر آنان را بر پیامبرش آشکار ساخت و نقشه شوم آنان را افشا نمود ، به پیامبرش خبر داد که مشرکان کمر به قتل تو بستهاند ، لذا باید کاملا سرّى و مخفیانه از این شهر هجرت کنى و به سوى یثرب رهسپار شوى ، که این هجرت موجب استوارى بنیان اسلام و رهایى محرومین از چنگال این مستکبرین ستمگر خواهد شد ، براى رضاى خدا و براى هدایت خلق خدا هجرت کن ، از خانه و کاشانه خویش دل بر کن که خدا جهادگران و مهاجرین فى سبیل اللّه را یارى مىکند و پشتیبانى مىنماید و راه پیروزى و سعادت را به آنان نشان مىدهد. و دین خدا همیشه با هجرت و جهاد ، با فداکارى و ایثار توأم بوده و پیوسته این چنین خواهد بود.
پیامبر به امر خدا بر این هجرت مقدّس تصمیم گرفت ، امّا این تصمیم و این هجرت بسیار خطرناک بود.پیامبر و خانه پیامبر دقیقا تحت نظر بود ، کوچکترین علامت و نشانى در رفت و آمدها و کمترین تغییرى در وضع خانه ، تصمیم پیامبر را آشکار مىساخت و برنامه هجرتش را به خطر مىافکند ، کفّار خانه و محل نشستن و خفتن پیامبر را کاملا شناسایى کرده بودند تا هنگام حمله دسته جمعى-که نقشهاش و زمان اجرایش را پیش بینى نموده بودند-هیچ مشکلى پیش نیاید.شبها برنامه آمد و شد پیامبر را زیر نظر داشتند و حتّى از روزنه در و از بالاى دیوار به محلّ خواب پیامبر نگاه مىکردند ، روزها از رفت و آمدهاى پیامبر به خانه و بیرون خانه کاملا خبر داشتند و مراقبت مىنمودند.تا این که شب حمله فرا رسید.
پیامبر موضوع هجرتش را با على بن ابیطالب-که در نخستین روزهاى بعثت با او پیمان یارى و حمایت بسته بود-در میان نهاد و پرسید:یا على!آیا مىتوانى مرا در اجراى این امر الهى یارى کنى؟
-یا رسول اللّه!چگونه باید شما را یارى کنم؟
-کار بسیار خطرناکى است ، نزدیک به چهل نفر از مشرکین مىخواهند یکباره بر من حمله کنند و مرا شبانه در بستر قطعه قطعه نمایند.خدا مرا بر این تصمیم سرّى آنان آگاه ساخته و فرمان هجرت داده است ، امّا اگر بسترم در این شب خالى بماند آنان متوجّه خواهند شد و مرا تعقیب خواهند نمود و نقشه خود را در هر کجا که مرا پیدا کنند اجرا خواهند کرد.ناچار باید کسى در بستر من بخوابد تا وقتى که از روزنه در مىنگرند در روشنایى کمرنگ خانه کسى را در بستر ببینند و چنین بیندیشند که من در بسترم ، آیا حاضرى چنین کارى را بپذیرى و در بستر من بخوابى؟کار بسیار خطرناکى است ، چون چهل نفر با شمشیرهاى کشیده در نیمههاى شب بر خانه هجوم مىآورند و ممکن است ترا به جاى من در بستر قطعه قطعه کنند.
-در این صورت آیا شما به سلامت خواهید بود؟
-آرى به سلامت خواهم بود ، اگر بدین گونه یاریم کنى در این هجرت به یارى خدا موفّق خواهم شد.
-حتما شما را یارى خواهم کرد.
این پاسخ آن چنان قاطع و با یقین ادا شد که هیچ روزى از روزگاران چنین یقین و قاطعیّتى به خود ندیده بود.گذشت و ایثار شکوهمندى بود که على بن ابیطالب در راه خدا و براى حفظ جان پیامبر خدا جان خود را نثار مىنمود.و بر پیمان یارى و حمایتى که با پیامبر خدا بسته بود ، استوارى و استقامت نشان مىداد ، جان خویش را به خطر مىافکند تا رسول خدا به سلامت ماند و دین خدا را تبلیغ کند ، مردم را به سوى خداپرستى فرا خواند و ریشه ظلم و فساد را بر کند.
به این ترتیب پیامبر خدا عازم هجرتى عظیم شد ، در موقع کاملا مناسبى خانه را ترک کرد و با ابوبکر از شهر بیرون رفت.
شب فرا رسید ، مشرکان به تدریج در اطراف خانه پیامبر گرد آمدند ، هنوز پاسى از شب نگذشته بود که چهل نفر مرد نیرومند با شمشیرهاى کشیده گرداگرد خانه پیامبر را محاصره کردند ، از شکاف در و از بالاى دیوار به داخل خانه نگریستند ، در روشنایى کمرنگ شب دیدند که او مانند شبهاى پیش برد سبز رنگش را روى خود کشیده و گاهى پهلو به پهلو مىشود ، اطمینان پیدا کردند که او در خانه است و نقشه کاملا موفّق و پیروز است.خواستند در نیمه شب به خانه هجوم برند و او را قطعه قطعه سازند ، امّا برخى گفتند:که در این خانه زن و کودک نیز خوابیدهاند.انصاف نیست که آنان را در این تاریکى شب پریشان و مضطرب سازیم ، خانه که در محاصره کامل ماست ، محمّد هم که در بستر است و هیچ راه فرارى ندارد ، پس چرا عجله کنیم ، بهتر است صبر کنیم و صبحگاهان حمله بریم تا همه ببینند که چهل نفر از قبائل مختلف در قتلش شرکت داشتهاند.
تا نزدیکیهاى سحر و تا صبح صبر کردند ، برخى همانجا خوابیدند و برخى مراقبت کردند که کسى از خانه خارج نشود.سحرگاهان با شمشیرهاى برهنه از در و دیوار بالا رفتند و به اتاق پیامبر هجوم بردند.علىّ بن ابیطالب با شنیدن سر و صدا یکباره از جاى برخاست و بر آنان فریاد زد که اینجا چه مىکنید؟
با شنیدن صداى نیرومند علىّ بن ابیطالب و با مشاهده چهره خشمگین و مصمّم او بىاختیار مبهوت در جاى ایستادند.............
-پس محمّد کجاست؟
-مگر او را به من سپرده بودید؟
از شدّت خشم و غضب بر افروختند و فریاد کشیدند.از بیهودگى نقشه و کار و مراقبتهاى روزها و شبهاى خود سخت بر آشفتند.خانه را رها کردند و براى یافتن و دستگیر کردن حضرت محمّد به تکاپو افتادند ، پیش خود فکر کردند که محمّد یا در مکّه پنهان شده و یا به سوى مدینه حرکت کرده است در هر صورت مىتوان او را یافت و دستگیر کرد و به قتل رسانید ، فورا دست بکار شدند.گروههاى مختلفى را به اطراف مکّه فرستادند تا راههاى خروجى مکّه را کاملا زیر نظر بگیرند ، به افرادى که در شناختن جاى پاى اشخاص مهارت داشتند ، مأموریّت دادند تا مسیر حرکت محمّد را ردیابى کنند. ضمنا اعلان همگانى کردند که هر کس محمّد را دستگیر کند یا مخفى گاهش را نشان دهد ، یکصد شتر گرانبها جایزه خواهد گرفت.
عدّه زیادى به امید دریافت جایزه به تکاپو و جستجو افتادند و همه جا را گشتند. بالاخره ردّ پاى پیامبر را پیدا کردند ، جاى پاى پیامبر را-که روى خاک و رمل و سنگ باقى مانده بود-شناختند ، ردّ پاى او را دنبال کردند و با سرعت پیش رفتند ، ردّ پا به غارى رسید ، گفتند:حتما محمّد در این غار پنهان شده است ، خشنود شدند که محمّد را یافتهاند.حضرت محمّد و ابوبکر صدایشان را در درون غار مىشنیدند و آنان را مىدیدند امّا تارهاى عنکبوت که چون تورى بر دهانه غار تنیده شده بود ، کبوترى وحشى که در کنار دهانه غار روى تارها تخم گذارده بود ، آنها را از ورود به غار باز داشت ، گفتند:نه.............اشتباه کردهایم ، چگونه ممکن است که کسى داخل غار شده باشد؟نه هیچ ممکن نیست ، اگر کسى داخل غار شده بود ، تارها گسسته بودند و لانه این کبوتر پایین افتاده بود و تخمش شکسته بود.
ولى آنها نمىدانستند که همه موجودات آسمان و زمین از جنود خدایند و البته خدا که علیم و حکیم است ، با فرستادن این سربازان بندگانش را یارى مىکند ، مخصوصا بندگانى را که از سعى و تلاش و هجرت و جهاد در راه او باز نایستند و از مکر مشرکان بیم نبرند و تمام کوشش خود را در راه رضاى او و تحقّق امر او مصروف دارند ، عنکبوت و کبوتر و تار عنکبوت و خار و خاشاک و همه موجودات آسمان و زمین سربازان پیدا و ناپیداى خدایند و پیامبر خدا در پناه این جنود خدا در عمق تاریک غار با ابوبکر نشسته بود و بیرون غار را براحتى مشاهده مىکردند ، پیامبر با آرامى ابوبکر را دلدارى مىداد و مىفرمود:بیم مبر که خدا با ماست و شرّ مشرکان را دفع خواهد کرد.
کفّار پس از مدّتى بهت و سرگردانى مأیوس و پریشان باز گشتند.
ما پیشاپیش به بندگانمان ، رسولانمان وعده یارى دادهایم و تأکید کردهایم که چند ما پیروزى خواهند بود * سلام بر همه پیامبران و سپاس و ستایش براى خداى جهانیان.
به این ترتیب خداى بزرگ پیامبرش را یارى نمود و آرامشى وصف ناپذیر در دلش بنهاد ، کلمه کافرین را پست و پایین و کلمه خویش را بالا و برترین قرار داد که خدا همیشه پیروز و حکیم است و مکر کافران این چنین فرو مىریزد.هر چند که مکرشان از شدّت قدرت ، کوهها را بتواند فرو ریزد. * * *
یارى خدا را به پیامبرش دیدیم و جنود فراوان او را شناختیم.پس چه خوب که به یارى او اعتماد کنیم و بر او توکل نماییم و با مال و جان در راهش جهاد و هجرت نماییم که این شیوه بهترین و نیکوترین شیوههاى زندگى است.و بهترین هجرتها ، هجرت از گناه و زشتى است و بالاترین جهادها ، جهاد با هوسها و شهوتهاست ، و هر که در راه خدا جهاد کند ، خدا راههاى ناپیداى پیروزى را به رویش مىگشاید و هر که در راه خدا هجرت کند ، خدا جنودش را به یاریش مىفرستد.
بندگان خالصى که بر خدا توکّل کنند و از او صبر و ثبات قدم بخواهند و بدانند که پیروزى از سوى او و قدرت همه در دست اوست.خدا سربازانش را براى یارى چنین بندگانى اعزام مىکند تا به وعدههاى خویش وفا کرده باشد و البته خدا هرگز خلف وعده نمىکند.چه کسى مىدانست که خدا پیامبرش را با تارهاى ظریف عنکبوت و با طپش قلب یک کبوتر وحشى یارى خواهد کرد؟پیامبر با اعتماد به الطاف خدا گام در راه هجرت نهاد و هیچ نیندیشید که اگر مرا تعقیب کنند و دستگیر نمایند چه پیش خواهد آمد. او به وعده نصر خدا ایمان و اطمینان داشت و با یاد او و استمداد از او گام در مسیر هجرت نهاد و خدا نیز یاریش فرمود و این وعده حتمى خداست که«یاریگر دینش را یارى مىکند».
آیه اى از قرآن کریم
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً. سوره فتح آیه 7.
و همه لشکرهاى آسمانها و زمین مال خداست و خدا همیشه پیروز و پیوسته حکیم است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر موضوع هجرتش را با چه کسى در میان نهاد؟به او چه فرمود؟او از پیامبر چه پرسید؟و نهایتا چه پاسخ داد؟
2-وقتى کفار قریش با شمشیرهاى برهنه خود به خانه پیامبر هجوم بردند ، چه دیدند؟و چه شنیدند؟
3-براى یافتن پیامبر چه کردند؟چه مقدار جایزه تعیین کردند؟
4-هنگامى که ردّ پاى پیامبر را پیدا کردند و تا پاى غار پیش رفتند ، چه دیدند؟
5-پیامبر و ابوبکر که از درون غار به بیرون مىنگریستند ، چه مىدیدند؟پیامبر به ابوبکر چه مىفرمود؟
6-جنود خدا چه چیزهایى است؟و خدا بندگان مهاجر و مجاهدش را با این جنود چگونه یارى مىکند؟
7-بهترین هجرتها چه هجرتى است و بهترین جهادها چگونه جهادى است؟
8-خدا پیامبرش را با جنود ناپیدایش-که به چشم کفار چیزى نمىآمد-چگونه در این هجرت یارى فرمود؟
هجرت پیامبر (2)
پیامبر خدا مدّت سه شبانه روز در غار ثور مخفى بود ، دلش با یاد خدا مطمئن و آرام و با توکّل و اعتماد به خدا پر امید و روشن ، در انتظار فرصت بود تا به امر خدا هجرت خویش را پى گیرد و خود را به یثرب برساند.
چه کسى مىتوانست عظمت و عمق تأثیر این هجرت را بفهمد؟چه کسى مىتوانست بیندیشد که آینده این هجرت تا چه اندازه پر شکوه و عظیم است؟آیا در آن روز کسى مىدانست که این هجرت ، همه انسانهاى حقّ پو و حقّ جو را در طول تاریخ به هجرت فرا خواهد خواند؟همه قدرتهاى شوم شهر مکّه مىخواستند این مهاجر فى سبیل اللّه را بیابند و قطعه قطعه کنند ولى خدا مىخواست که او به سلامت این سفر را بپیماید و در یثرب(مدینة الرّسول)نخستین مسجد را بنا کند و انسانها را از فراخناى این مسجد به عبادت و تقوى ، به جهاد و هجرت ، به یارى و خدمت فرا خواند و البّته خدا بر تحقّق خواست و تنفیذ فرمان خود تواناست.
گاه گاه همسفرش از تصوّر قدرت و عناد مشرکان ، با شنیدن صداى گامهاى سنگین و جستجوگر و فریاد خشمگینانه آنان در بیم و اضطراب مىافتاد ، امّا پیامبر با این پیام و کلام خدایى او را دلدارى مىداد که:«بیم مبر و غم مخور که خدا با ماست».
غار ثور در جنوب مکّه بود و راه مدینه در شمال مکّه قرار داشت ، لذا مشرکان نیروهاى خود را بیشتر در شمال مستقرّ کرده بودند و از جستجو در قسمتهاى دیگر منصرف شده بودند به این جهت وقتى که شب خوب تاریک مىشد و دیدگان مشرکان را خواب فرا مىگرفت حضرت على یار همیشگى و با وفاى پیامبر مىتوانست به یارى پیامبر بشتابد ، در همان تاریکى بر مىخاست و مقدارى آب و غذا به غار مىبرد و از پشت آن پرده نازک که عنکبوت بر در غار تنیده بود ، در اختیار مىنهاد و پیامبر را از اوضاع مکّه مطّلع مىکرد و تصمیمات مشرکان را گزارش مىداد ، گاهى هم فرزند ابوبکر «عبد اللّه»به غار سر مىزد و آب و غذا مىآورد.
در یکى از این شبها پیامبر به حضرت على فرمود:امانتهایى را که مردم به من سپردهاند به صاحبانش باز گردان و دو شتر براى ما بیاور که به سوى یثرب برویم.دخترم فاطمه و زنان دیگر را بردار و به ما ملحق شود.ابوبکر گفت که:من شتر آماده کردهام ، پیامبر قبول کردند که از آن استفاده کنند بشرط اینکه اجرتش را دریافت کند.
مىدانیم که بعلّت اعتماد فوق العادهاى که مردم به پیامبر داشتند اشیاى قیمتى و امانتهاى خود را به او مىسپردند تا او نگهدارى کند و بعلّت همین اعتماد او را«امین»نامیده بودند.دانستن این نکته هم ضرورى است که«امانت»و حفظ آن و باز گرداندن «امانت»به اهل و صاحب آن از دستورهاى بسیار مؤکّد اسلام است تا آنجا که خیانت در امانت از بزرگترین گناهان محسوب مىشود و مؤمن هرگز و هرگز در امانت خیانت نمىکند و در سخن گفتن دروغ نمىگوید و در وعدهاى که داده است هرگز خلاف نمىکند.
در شب چهارم وقتى که هوا خوب تاریک شد ، سه شتر لاغر اندام تیزرو با مقدارى آب و غذا ، همراه یک راهشناس امین کنار غار آماده بودند.اینک رسول خدا آخرین و بزرگترین پیامبر خدا به امر پروردگارش آماده هجرتى عظیم است ، پس از سیزده سال سعى و تلاش در راه بیدارى مکّیان ، از شهرش ، از خانه و زندگیش دست مىکشد ، خود را به رنج سفر مىافکند ، شهرى را که به ننگ ظلم و شرک و بت پرستى آغشته است ، ترک مىگوید و سر به کوه و صحرا مىگذارد ، امّا خدا صریحا به او وعده مىدهد که«همان کسى که قرآن را بر تو نازل نموده و اتّباع از آن را بر تو فرض کرده ، ترا به این شهر باز مىگرداند»این رفتن بىبازگشت نیست و تو باز خواهى گشت و بتها را از خانه توحید فرو خواهى ریخت.آرام پرده را کنار زدند و از تنگناى غار بیرون آمدند ، بر پشت شتر سوار شدند و پاى در هجرت نهادند.شبها راه مىپیمودند و راه را از چینش و درخشش زیباى ستارگان پیدا مىکردند و روزها در شکاف درّهها و سایه صخرهها پنهان مىشدند و استراحت مىنمودند و دوباره شب به راه مىافتادند و سراپا تسلیم پروردگار با شوق و امید راه مىپیمودند.
از بیراهه و با شتاب مىرفتند ، سفر دور و دشوار و خطرناکى بود امّا دورى راه را«امید به خدا»نزدیک مىکرد و دشوارى راه را«اعتماد به حسن ثواب او»آسان مىساخت و خطرناکى راه را«وعده نصرت و یارى او»جبران مىنمود.
در میان راه روز هنگامى که بار انداخته بودند و در پناه سایه صخره بلندى به استراحت پرداخته بودند سوارى از کفّار را مشاهده کردند که به سرعت نزدیک مىشود ، اگر مىرسید و راه را بر پیامبر مىبست سایر افراد هم مىرسیدند و کار هجرت ناتمام مىماند.امّا پیامبر که به لطف خدا ایمان داشت دست به دعا برداشت:
اى خدا ، اى رحمن که بندگان را مىنوازى ، اى رحیم که با مؤمنین مهربانى!جز تو کسى را نمىستایم که حمد ویژه توست و جز تو کسى را ربّ خود نمىدانم که پروردگارم تویى اى تنها معبود من و اى یگانه مستعان من یاریم کن که به سوى تو هجرت کردهام و ما را از شرّ این دشمن کافر حفظ فرما که تو بر هر کار توانایى.
در دم ، دعاى پیامبر مستجاب شد ، اسبى که آن گونه تند و رهوار راه مىپیمود ، افسار از دست سوار کار خود کشید و با یک حرکت تند روى دو پا ایستاد و چرخشى کرد و با یک تکان سوارش را محکم به زمین کوفت و سپس آرام و بىحرکت ایستاد. سوار برخاست ، ناراحت و خشمگین در حالى که از درد بخود مىپیچید دوباره سوار شد؛چند قدم پیش آمد.اسب دوباره سرکشى کرد و او را محکم بر زمین کوفت.یکبار و دو بار دیگر این حادثه تکرار شد تا این که فهمید این سرکشى به چه علّت است.
نیّت خود را بر گرداند و براى اعتذار خدمت رسول خدا آمد ، عذر خواهى و طلب بخشایش کرد.رسول خدا به او فرمود حال که متوجّه شدهاى ، فورا باز گرد و هر که را در راه به قصد تعقیب ما مىآید ، بازگردان.
او باز مىگردد و پیامبر خدا به سوى یثرب شتابان و شتابانتر راه مىپیماید تا این که نزدیک و نزدیکتر مىشود.مسلمانها چه مهاجرین چه انصار ، مردان و زنان و کودکان به اشتیاق دیدار رسول خدا به استقبال آمدهاند ، یکباره رسول خدا را از دور مىبینند ، شتابان و مشتاق به سویش مىدوند ، صداى فریادهاى تکبیر و تهلیل و صلوات و سلام به اوج مىرسد و رسول خدا در نزدیکى یثرب در دهکده قبا فرود مىآید تا علىّ بن ابى طالب و همراهانش به او ملحق شوند. * * *
هجرت رسول خدا آنقدر پر اهمیّت و عظیم بود که مبدأ تاریخ اسلام شد ، درسى شد تا همه انسانها در همه روزگاران به این اسوه الهى و این رسول گرامى تأسّى کنند و همیشه روى به سوى خدا و پاى در رکاب هجرت داشته باشند و پیوسته بگویند:
پروردگارا!ما دعوت منادى ایمان را شنیدیم که دعوت مىکرد به پروردگارتان ایمان آورید ، پروردگارا ما ایمان آوردیم ، گناهانمان را بیامرز و سیّئات ما را بپوشان و ما را با نیکان و ابرار از دنیا ببر.خدایا!آنچه به پیامبرانت وعده فرمودهاى به ما عنایت فرما و ما را در روز قیامت خوار و پست مگردان که تو هرگز خلف وعده نمىکنى.
این چنین با پروردگار خویش راز و نیاز کنند و از او پاسخ بشنوند که:
خدا دعایتان را مستجاب نمود که من هرگز عمل هیچ یک از شما را-چه زن باشد چه مرد-ضایع و بىاجر نمىگذارم * پس کسانى که هجرت کردند و از خانه و زندگیشان بیرون رانده شدند و در راه خدا آزار دیدند و اذیّت کشیدند و در راه خدا پیکار و نبرد کردند تا کشته شدند ، خدا سیّئاتشان را بپوشاند و بیامرزد و به بهشتهایى که در زیر درختان انبوهش نهرها جارى است داخلشان کند که این ثواب و هدیهایست الهى و البتّه حسن ثواب پیش خداست * هرگز مباد که آمد و شد چند روزه کافران در شهرها ترا به فریب افکند * چند روزى اندک بهرهمندى بینند و سپس مأوى و جایگاهشان جهنّم است که بد جایگاهى است * امّا براى کسانى که تقواى پروردگارشان را پیشه کردند ، بهشتهاى وسیع و گستردهایست که در زیر باغها و درختان سر بهم آوردهاش نهرهاى پر آبى روان است و در این جایگاه امن و زیبا پیوسته زیست کنند این هدیهایست از سوى خدا براى آنان و البتّه آنچه پیش خداست براى ابرار بهترین است *
ابرار دعوت پیامبر خدا را با گوش جان مىشنوند و در راه خدا هجرت مىکنند و فرا خناى زمین را بس گسترده مىبینند و ابرار همیشه در هجرت به سر برند از دیار ستم و جهل به سرزمین عدل و علم و از بدى به نیکى و از سیّئات به حسنات هجرتى مستمّر دارند و مهاجر واقعى کسى است که از سیّئات هجرت کند.
آیه اى از قرآن کریم
.............اِذهُما فِى الغارِ اِذ یَقُولُ لِصاحِبِه لاتَحزَن اِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَ اَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَروُ السُّفلى وَ کَلِمَةُ اللَّةُ هِىَ العُلیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ. سوره توبه آیه 40
هنگامى که آن دو در غار بودند هنگامى که به همراه و مصاحبش مىفرمود:اندوه مبر که خدا با ماست ، خدا هم آرامش را بر او نازل فرمود و با سپاهیانى که دشمنان نمىدیدند ، یاریش کرد و کلمه کافران را پست و پایین قرار داد و کلمه خدا بالا و برترین است و خدا همیشه پیروز و حکیم است. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-پیامبر خدا چه مدّتى در غار ثور پنهان بود؟
2-وقتى همسفر پیامبر با شنیدن صداى مشرکان به بیم مىافتاد ، پیامبر با چه جملهاى او را دلدارى مىداد؟
3-چه کسانى در مدّت اختفا بر ایشان آب و غذا مىبردند؟
4-توصیه اسلام در مورد امانت و ردّ آن به صاحبش چیست؟
5-چند سؤال دیگر هم طرح کنید.
چه پول با برکتى
خدا پیامبر را بر انگیخت تا راه و رسم درست زندگى را به مردم بیاموزد و شیوه درست زندگى فردى و اجتماعى را به آنان تعلیم دهد.سنّت و سیره پیامبر بهترین درس زندگى و گفتار و سخنان او بهترین راهنماى انسانهاست.در داستان زیر سیره رسول خدا را در معاشرت ، لباس پوشیدن ، دستگیرى و کمک ، رسیدگى به بىپناهان مشاهده مىکنیم:
لباس رسول خدا کهنه و فرسوده شده بود مقدارى پول به حضرت على داد و فرمود:به بازار برو و یک پیراهن براى من خریدارى کن.
حضرت على-علیه السّلام-داستان را چنین بیان مىکند:پولها را از پیامبر گرفتم و به بازار رفتم و با تمام پول که دوازده درهم بود ، پیراهنى خریدم و خدمت پیامبر آوردم.رسول خدا پیراهن را گرفت و مقدارى به آن نگاه کرد ، سپس فرمود:آیا پیراهن ارزانترى هم در بازار بود؟دوست دارم از همان ارزانترها بپوشم.آیا فروشنده معامله را فسخ مىکند؟
-نمىدانم ، مىروم و با او مذاکره مىکنم.پیراهن را برداشتم و نزد فروشنده رفتم ، به او گفتم:این پیراهن را براى پیامبر خریده بودم ، امّا پیامبر دوست دارد لباس ارزانترى تهیّه کند ، آیا شما حاضرید که معامله را فسخ کنید؟
فروشنده پیراهن را گرفت و دوازده درهم را پس داد ، از او تشکّر کردم و به خدمت رسول خدا برگشتم.رسول خدا فرمود:خوب است با هم به بازار برویم و لباس ارزانترى تهیّه کنیم ، به اتّفاق به سوى بازار حرکت کردیم ، در بین راه دخترکى در کنار کوچه نشسته بود و گریه مىکرد.رسول خدا نزدیک رفت و فرمود:دختر خانم!چه شده؟ چرا ناراحتى؟چرا گریه مىکنى؟
دخترک رسول خدا را مىشناخت ، اشکهایش را پاک کرد و گفت:یا رسول اللّه؛ من خدمتکار(کنیز)یک خانواده هستم ، چهار درهم به من دادند که بر ایشان خرید کنم ، حالا مىبینم که پولها را گم کردهام ، اگر دست خالى به خانه بر گردم از من مؤاخذه مىکنند و مرا کتک مىزنند ، نمىدانم چه کنم ، جرأت نمىکنم به خانه برگردم.
پیامبر با مهربانى بسیار به او فرمود:دختر خانم!غصّه نخور ، این چهار درهم را بگیر و هر چه مىخواهى بخر و به خانه برگرد.دخترک پول را گرفت و خوشحال برخاست.
ما هم به راه افتادیم ، به بازار رسیدیم ، پیامبر پیراهن سادهاى را به چهار درهم خریدارى کرد و همانجا پوشید و خداى را سپاس گفت.
خوب است بدانید که هر وقت پیامبر لباس تازهاى مىپوشید ، خدا را این چنین سپاس مىگفت:خدا را شکر که این لباس را به من عنایت فرمود تا بدنم را با آن بپوشانم ، خدایا این لباس را لباس خیر و برکت براى من قرار ده و مرا در آن به سلامت و عافیت نگهدار.
پیامبر گرامى ما هیچ گاه از یاد خدا غافل نمىشد ، خویشتن را بنده او مىدانست و پیوسته او را به خاطر الطاف و نعمتهاى بیشمارش ، شکر مىگفت.
وقتى به منزل باز مىگشتیم مردى را دیدیم که لباسهاى پاره پارهاى بر تن داشت و از مردم استمداد مىکرد و مىگفت:هر کس با پیراهنى تن مرا بپوشاند ، خدا او را با لباسهاى بهشتى بپوشاند.پیامبر نزدیک رفت ، لباسى را که خریده بود از تن در آورد و به آن مرد داد و فرمود بپوش ، چند کلمه هم با او صحبت کرد ، مرد خوشحال شد و از پیامبر تشکّر نمود.پیامبر فرمود:هر مسلمانى که براى رضاى خدا مسلمانى را بپوشاند تا هنگامى که لباس بر تن آن مسلمان است ، بخشنده لباس در ضمانت و خیر خداوند خواهد بود.
دوباره برگشتیم و پیراهن دیگرى به مبلغ چهار درهم خریدیم ، پیامبر آن را پوشید و همان گونه خداى را سپاس گفت.به سوى منزل باز گشتیم ، در میان راه با کمال تعجّب دیدیم که همان دخترک هنوز در کنار کوچه نشسته است.پیامبر نزدیک رفت و پرسید: چرا به خانه نرفتى؟مگر خرید نکردى؟
-یا رسول اللّه چرا جنس خریدم ، ولى خیلى طول کشیده و دیر شده ، مىترسم مرا بزنند و بگویند:چرا دیر آمدى؟
پیامبر فرمود:غصّه نخور ، من همراه تو مىآیم و ترا شفاعت مىکنم.
دخترک خوشحال شد و براى نشان دادن خانه جلوتر راه افتاد.وقتى به درب خانه رسیدیم پیامبر با صداى بلند به صاحب خانه سلام کرد ، کسى جواب نداد ، دوباره سلام کرد باز هم جوابى نشنید.
«همیشه پیامبر دوست مىداشت که به مسلمانان سلام کند ، به هر کس که مىرسید سلام مىکرد ، چه فقیر و چه غنىّ ، چه کوچک و چه بزرگ ، خوش معاشرت و خوش رو بود ، همیشه تبسمّى بر لب داشت ، هرگز خنده قهقهه نمىکرد ، همواره متواضع بود بدون این که ذلّتى نشان دهد ، سخى بود ولى هرگز اسراف نمىورزید ، دل نازک و رفیق القلب بود و نسبت به همه مسلمانان علاقمند و مهربان بود».
و به خاطر همین تواضع و مهربانى براى سوّمین مرتبه سلام کرد.
کسى پاسخ داد:السّلام علیکم یا رسول اللّه و فورا در خانه را باز کرد.
رسول خدا فرمود:من دو بار دیگر هم سلام کردم ولى جوابى نشنیدم ، آیا صداى مرا نمىشنیدید؟
-چرا یا رسول اللّه!ولى آنقدر آهنگ صدا و دعا و سلام شما را دوست داشتیم که بىاختیار ساکت ماندیم تا باز هم بشنویم.
پیامبر به اهل خانه فرمود:این دختر دیرتر برگشته ، ولى گویا تقصیرى نداشته است ، اینک آمدهام که او را شفاعت کنم ، او را ببخشید.
صاحب منزل گفت:یا رسول اللّه به برکت تشریف فرمایى شما ، او را بخشیدیم و در راه خدا آزاد نمودیم.
پیامبر بسیار خوشحال شد و تشکّر کرد و خداى را هم سپاس گفت و در راه بازگشت به من فرمود:یا على!چه دوازده درهم با برکتى!دو تن را پوشانید و یک کنیز را آزاد کرد.و راستى اگر رسول خدا همان پیراهن گران قیمت را پوشیده بود ، چگونه مىتوانست به دیگران کمک کند؟درباره رسول خدا چه خوب گفتهاند که:او خفیف المؤونه بود و کثیر المعونه و البتّه هر مسلمانى به پیروزى از آن پیامبر بزرگ باید این چنین باشد. آیهاى از قرآن کریم
آمِنوُا بِاللَّهِ وَ رَسوُلِه وَ اَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ آمَنُوا مِنکُم وَ اَنفَقوُا لَهُم اَجرٌ کَبیرٌ. سوره حدید آیه 7
به خدا و رسولش ایمان آورید و از آنچه خدا به امانت در اختیارتان نهاده انفاق کنید؛کسانى که از شما ایمان آورند و انفاق کنند ، اجر بزرگى خواهند داشت.
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-دخترکى که در مسیر پیامبر خدا نشسته بود ، چرا گریه مىکرد؟پیامبر از او چه پرسید؟او در پاسخ رسول خدا چه گفت؟
2-پیامبر-هنگامى که لباس تازهاى مىپوشید-چگونه و با چه عباراتى خدا را شکر مىگفت؟از خدا چه تقاضا مىنمود؟
3-پیامبر درباره ثواب«پوشاندن یک مسلمان در جهت رضاى پروردگار متعال»چه فرمود؟
4-رسول خدا بهنگام بازگشت ، دخترک را در چه حالى مشاهده نمود؟با او چه گفتگویى نمود؟
5-سیره رسول خدا در سلام کردن و برخورد با مردم چگونه بود؟آیا مىکوشید که شما هم مانند رسول خدا ، با مؤمنان و مسلمانان مهربان و خوش برخورد باشید؟
6-درباره رسول خدا گفته شد که او«خفیف المؤونه و کثیر المعونه»بود ، مفهوم این جمله را توضیح دهید.
7-ده صفت از صفات پیامبر خدا را بشمارید.
کار و همکارى و تعاون
«هر کس که خود را برتر از دیگران بداند و زحمت خود را بر دوش دیگران بیفکند ، مورد خشم و غضب خداست.
لعنت و نفرین باد بر کسى که بار زندگى خود را بر دوش دیگران مىافکند.»
این دو سخن از رسول گرامى اسلام است.او به مسلمانها تعلیم مىدهد که از تنبلى و تنپرورى بپرهیزند و با سعى و تلاش روزى خود را به دست آورند ، به لطف و مهر خدا ، امید بندند و دنیاى خود را پاکیزه و آباد سازند.در زندگى نه تنها بار خود را بر دوش دیگران نیفکنند بلکه بارى از دوش دیگر مسلمانان[P1}بر دارند و دستى به یارى آنها بگشایند و بدانند که خدا نیکو کاران را دوست مىدارد و اجر آنان را ضایع نمىسازد.
مىدانید رسول خدا این شیوه نیکو را چگونه به مسلمانها مىآموخت؟آیا تنها با گفتار خود؟نه.............بلکه بیشتر با عمل و رفتار خود ، چون پیامبر به آنچه مىفرمود واقعا ایمان داشت و پیش از آنکه مردم را به کارى فرا خواند ، خود با بصیرت و ایمان به آن عمل مىکرد.مردم هم که صداقت و ایمان او را در گفتار و سیره و رفتارش مشاهده مىکردند ، به او و پیام الهى او علاقمند مىشدند و پیروزى مىنمودند.
براى فهم بیشتر این مطلب ، خوب است در یکى از سفرها با او همراه شویم و شیوه و رفتار او را مخصوصا در همکارى و تعاون از نزدیک بنگریم:
پیامبر آماده حرکت است ، آینه و شانه و مسواک و زاد و توشه سبک و سادهاى برداشته و به همسفران سفارش مىکند که همه زاد و توشه بر دارند که مبادا در سفر سربار برداشته و به همسفران سفارش مىکند که همه زاد و توشه بردارند که مبادا در سفر سربار دیگران شوند ، هنگام حرکت با اهل بیت و یاران و دوستان به گرمى خداحافظى مىکند و به راه مىافتد.وقتى کاروان حرکت مىکند این چنین دعا مىنماید:
«خدایا!به خاطر تو و به عنایت تو به سفر پرداختم و به سوى تو توجّه کردم و به رحمت تو اعتماد نمودم.خدایا!همه اطمینان و امیدم در این سفر به لطف تو است.مهمّات مرا تو خود کفایت کن و هر چه تو برایم مىپسندى مرا بر آن موفّق کن ، که تو به صلاح من از من آگاهترى ، خدایا!پرهیزگارى و تقوى را توشه راهم کن و مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرار ده و به هر سوى که روى آورم مرا به خیر و خوبى متوجّه ساز».
در این سفر هم مثل همیشه در آخر کاروان راه مىپیمود ، براى این که مراقب حال ضعیفان و باز ماندگان از کاروان باشد.
در بین راه کاروانیان در منزلى فرود آمدند تا قدرى بیاسایند و غذا بخورند ، بارها را از شترها افکندند تا شترها هم بیاسایند ، آنها را رها ساختند تا از خار و علفهاى بیابان بخورند.
-این دستور و سخن پیامبر بود که از همه مىخواست که چهار پایان را در منزلگاههاى بین راه سبکبار کنند ، تا آنها هم بیاسایند-هر کس به کارى مشغول شد؛ بعضى مشغول پاکیزه کردن و رفتن منزل و فرش انداختن شدند ، عدّهاى دنبال تهیّه آب رفتند ، چند نفرى هم گوسفندى را ذبح کردند و مشغول پوست کندن آن شدند.یکى دو نفر هم مراقب شترها بودند ، در این میان پیامبر اکرم فرمود:من هم براى پختن غذا از صحرا هیزم جمع مىکنم.
یاران رسول خدا گفتند:یا رسول اللّه!شما خسته هستید ، استراحت کنید ، ما همه کارها را انجام مىدهیم.
شما چه مىاندیشید؟آیا رسول خدا این پیشنهاد اصحاب را مىپذیرد و براى رفع خستگى استراحت مىکند؟در پاسخ چه مىگوید؟
«خدا دوست ندارد کسى خود را برتر از دیگران بشمارد و زحمت کارش را بر عهده آنان بگذارد.»
این سخن پاسخ رسول خداست ، شما هم مانند من خسته سفر هستید ، همانطور که من در غذا خوردن با شما شریک مىشوم ، باید در کار کردن هم با شما شریک باشم. این رسم مسلمانى نیست که من استراحت کنم و شما زحمت بکشید ، نخیّر!من هم باید مانند شما کارى انجام دهم.برخاست و مشغول جمعآورى هیزم شد.بدین ترتیب با صفا و صمیمیّت و تعاون همه با هم کوشیدند تا غذا آماده شد و با کمال یگانگى و مهر و رأفت دور هم نشستند و غذا خوردند. * * *
پیامبر اسلام با آن همه مقام و موقعیّت الهى و اجتماعى ، درست مانند یکى از مسلمانان معمولى زندگى مىکرد.خوراک و پوشاکش مانند سایر مسلمانان ، بلکه گاهى سادهتر و کم قیمتتر بود.کارهاى شخصى خویش را غالبا خود انجام مىداد:کفش و لباسش را وصله میزد ، در کارهاى منزل کمک مىکرد ، با مشک آب به منزل مىآورد ، گاهى غذا درست مىکرد ، در نگهدارى بچهها کمک مىنمود.درب منزل را گاه خود باز مىکرد.در آسیا کردن گندم و جو و نان پختن همکارى مىنمود ، شیر حیوانات را مىدوشید و به آنان آب و علف مىداد ، با چهره گشاده با مردم روبرو مىشد ، با تبسّم صحبت مىکرد ، مىکوشید تا به همه ، حتّى به کودکان و نوجوانان سلام کند و مىفرمود: من به کودکان سلام مىکنم تا تکریم و احترام کودکان در امّت من سنّت حسنهاى باشد و مسلمانان به کودکان سلام کنند و آنان را احترام نمایند ، تندخو و بدزبان نبود.وقتى در حضور او از کسى بدگویى مىکردند ، ناراحت مىشد و مىفرمود:بس کنید ، سخن دیگرى بگویید.با همه مسلمانان مهربان و دلسوز بود و به یارى آنها مىشتافت و از این که کار شخصى خود را بر دیگرى تحمیل کند سخت پرهیز داشت.
روزى جمعى از مسلمانان که از سفر بازگشته بودند ، خدمت پیامبر رسیدند و از یکى از همسفران خود تعریف بسیار کردند ، گفتند:چه مرد دیندار و باتقوایى!هیچ آزار و اذیّتى به کسى نداشت.وقتى در بین راه در منزلى پیاده مىشدیم فورا آبى جستجو مىکرد و وضو مىگرفت و در گوشهاى مشغول نماز مىشد.جز نماز و دعا کارى نداشت.
پیامبر پرسید:اگر او در بین راه رفتارش این چنین بود ، پس چه کسى کارهایش را انجام مىداد؟چه کسى بار شترش را مىافکند؟چه کسى برایش آب وغذا مىآورد؟ چه کسى برایش غذا درست مىکرد؟چه کسى بار شترش را مىبست؟.....؟
-یا رسول اللّه!همه این کارها را ما افتخارا انجام مىدادیم.
-شماها یقینا بهتر از او هستید و در نزد خدا مقام عالیترى دارید ، این درست نیست که یک مسلمان زحمت کارهایش را بر عهده دیگران بیندازد و خودش به خیال خود به عبادت پردازد ، نماز و دعا به جاى خود از بهترین عبادتها هستند ولى کار و تلاش هم عبادت بزرگى است.خدمت به خلق خدا هم عبادت بزرگى است. * * *
اکنون شما بیندیشید چگونه خدمت به خلق خدا مىکنید؟در چه کارهایى تعاون و همکارى دارید؟آیا بر این تصمیم هستید که وظیفه خود را در مدرسه و منزل بخوبى انجام دهید و زحمتى بر دوش دیگران نگذارید؟آیا مىکوشید بارى از دوش پدر و مادر و دیگران بردارید و خود هرگز سربار کسى نباشید؟و در یک سخن ، این سنّت رسول خدا را چگونه در عمل پیاده مىکنید؟
آیه اى از قرآن کریم
تَعاوَنُوا عَلَى البِرِّ وَ التَّقوى وَ لاتَعاوَنُوا عَلَى الاِّثمِ وَ العُدوانِ. سوره مائده آیه 2
در کار نیک و تقوى با یکدیگر یارى و همکارى کنید ولى در گناه و تعدّى و ستم به یکدیگر یارى ندهید. بیندیشید و پاسخ دهید.
1-معمولا پیامبر چه چیزهایى را در سفر با خود بهمراه مىبرد؟مىتوانید بگویید که برداشتن این چیزها نشانه چه صفتى از صفات رسول خداست؟
2-پیامبر هنگام حرکت براى سفر ، به همسفران چه سفارش مىفرمود؟.............چرا؟
3-سیره پیامبر-در ارتباط با دوستان و یاران و اقوام-قبل از حرکت براى سفر چه بود؟این روش پیامبر چه درسى به ما مىآموزد؟
4-هنگام حرکت کاروان ، پیامبر چه دعایى مىفرمود؟متن دعاى ایشان را بگویید.
5-معمولا پیامبر در چه قسمتى از کاروان حرکت مىنمود؟.............از این انتخاب منظورش چه بود؟
6-دستور پیامبر در مورد چهار پایان ، در منزلگاههاى بین راه چه بود؟
7-رسول خدا چه کارى را براى تهیه غذا پذیرفت؟در این مورد اصحاب به رسول خدا چه گفتند؟او در پاسخ به آنها چه فرمود؟
8-سیره رسول خدا در مورد معاشرت و تکریم کودکان چگونه بود؟
9-اگر در حضور پیامبر از کسى بدگویى مىکردند ، پیامبر چه مىفرمود؟
10-پیامبر از کسانى که از همسفر خود تعریف مىکردند ، چه پرسید و به آنها درباره همسفرشان چه گفت؟
کار و کوشش تا بىنیازى
«سؤال کردن»در فرهنگ اسلامى دو معنا و دو کاربرد اصلى دارد:یکى به معناى «پرسیدن» ، کسى که چیزى را نمىداند مىپرسد ، از عالمى ، از دانایى سؤال مىکند تا آن را بداند و البتّه سؤال کردن به این معنى بسیار خوب و پسندیده است ، هر کس که نمىداند باید از اهل خبره سؤال کند تا بداند و آگاه شود.در سخنان پیشوایان دین آمده است که:درهاى علم و دانش به روى شما بسته است و کلید این درهاى بسته«سؤال کردن»است.
دیگر«سؤال کردن»به معناى«کمک خواستن و از دیگران چیزى به رایگان طلب کردن است»و به کسى که گدایى مىکند«سائل»مىگویند.این نوع سؤال کردن در بینش اسلامى ما بسیار زشت و ناپسند است ، تا آنجا که مردى از پیامبر پرسید که: یا رسول اللّه!عملى به من بیاموز که یقین کنم من با انجام آنها در زمره بهشتیان هستم ، پیامبر در پاسخش به سه نکته مهم اشاره فرمود و گفت:اگر مىخواهى در آخرت ، در زمره بهشتیان باشى ، باید به این سه امر همیشه متعهّد و پاىبند باشى:
1-بیهوده خشمگین نشوى.2-هرگز از مردم سؤال نکنى. 3-براى مردم همان چیزى را بپسندى که بر خود مىپسندى.
و نیز پیامبر فرمود:هر کس از مردم سؤال کند در صورتى که قوت و غذاى یکى دو روزش را داشته باشد ، خدا در قیامت او را با چهرهاى زشت محشور مىفرماید.
پیامبر اکرم عزّت و شرافت انسانى مسلمین را آن قدر دوست مىداشت که اجازه نمىداد آبروى خود را پیش این و آن بریزند و در غیر ضرورت و اضطرار لب به سؤال بگشایند و حاجت از غیر خدا بخواهند و مىفرمود:مؤمن حقّ ندارد خود را ذلیل کند.با آن که در موارد لزوم به افراد نیازمند کمک و مساعدت مىفرمود ولى دوست نداشت مؤمنى عزّت و شرافت و آبروى خود را-حتّى پیش او که پیامبر خدا بود-بریزد و اظهار حاجت و نیازمندى کند و با تأکید مىفرمود:هر کس بىنیازى بورزد و سؤال نکند و فقط راز دل با خداى خود بگوید ، خدا او را بىنیاز مىسازد ، ولى کسى که بىجهت از این و آن سؤال کند و آبروى خویش را بریزد ، خدا هم درهاى فقر و نیازمندى را به روى او مىگشاید.
براى فهم بهتر این مطلب و آشنایى بیشتر با سنّت عزّت آفرین و انسانساز رسول خدا به کیفیّت برخورد او با این مرد توجّه کنید:
مدّتى بیکار بود و بیکارى فقر و تهیدستى آورده بود ، همه راهها را به روى خود بسته مىدید ، راه چارهاى به نظرش نمىرسید.موضوع را با همسرش در میان نهاد و با او به مشورت پرداخت.
همسرش گفت:رسول خدا مهربان و کریم و بخشنده است ، خوب است خدمت او برسى و شرح حال خودت را بگویى و از او کمکى بخواهى ، این پیشنهاد را پذیرفت ، برخاست و خدمت رسول خدا رسید.سلام کرد و شرمگین در گوشهاى نشست.رسول اکرم نگاهى به چهره او افکند و با یک نگاه همه چیز را فهمید.پیش از آنکه آن مرد از گرفتارى و تنگدستى خود چیزى بگوید و لب به سؤال بگشاید پیامبر لب به سخن گشود و خطاب به همه افرادى که در حضورش بودند گفت:
«هر کس چیزى بخواهد کمکش مىکنیم ولى اگر بىنیازى بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند و در کار کردن بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف مىسازد.»
سخن کوتاه و پر معناى رسول خدا در دل مرد بینوا نشست ، منظور آن حضرت را فهمید ، از جا برخاست ، خداحافظى کرد و به منزل بازگشت.همسرش که در انتظار بود ، جویاى حال شد.مرد گفت:خدمت رسول خدا که رسیدم قبل از این که چیزى بگویم ، او فرمود:هر کس چیزى بخواهد کمکش مىکنیم ولى اگر بىنیازى بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند ، خدا نیازش را برطرف مىسازد.فکر مىکنم به حال و کار من نظر داشت ، به همین جهت چیزى نگفتم و به منزل برگشتم.بنابراین فرمایش پیامبر ، باید خودمان چارهاى بیندیشیم.
یکى دو روز را با مشقّت و گرفتارى گذراندند امّا هر چه فکر کردند ، کار مناسب و چاره راهگشایى به نظرشان نرسید ، ناچار دوباره تصمیم گرفتند که خدمت پیامبر برسد و شرح حال خود را بگوید و کمکى درخواست کند.
دوباره خدمت رسول خدا رسید ، سلام کرد و شرمگین در حضور پیامبر نشست ، منتظر بود که فرصتى پیش آید و مطلب را با رسول خدا در میان بگذارد.ولى رسول خدا که براى عزّت و آبرو و کار و ابتکار یک انسان ارزش فراوانى قائل بود نگذاشت آن مرد خود را شرمنده کند و در حضور پیامبر خدا اظهار حاجت نماید و قبل از آن که مرد لب به سخن گشاید همان جمله دیروز را تکرار فرمود و گفت:
«هر کس چیزى بخواهد کمکش مىکنیم ولى اگر بىنیازى بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند و در کار کردن بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف مىسازد.»
گفتار رسول خدا ایمان و اطمینان را در دل آن مرد تقویت کرد و ارزش عزّت و شرف و آبرو را برایش روشنتر نمود ، از سؤال منصرف شد و به منزل بازگشت. همسرش که از فقر و بىچیزى به ستوه آمده بود و در انتظار کمک رسول خدا نشسته بود ، با بازگشت و دست خالى شوهرش روبرو شد ، شوهر جریان ملاقات خود را و سخن پیامبر را با همسرش در میان نهاد و یکى دو روز دیگر با رنج و تهیدستى گذراندند و در فکر چاره شدند.فکرشان به جایى نرسید ، سرانجام تصمیم گرفتند که خدمت رسول خدا برسد و ناچار مطلب را با او بگوید و کمک بخواهد.
براى مرتبه سوّم خدمت رسول خدا شرفیاب شد ، جدّا تصمیم گرفته بود که رنج و تهیدستى و گرفتاریهایش را براى آن حضرت شرح دهد و ناچارى خود را بیان کند و یارى و کمک بخواهد.ولى تا نگاهش در چهره رسول خدا افتاد شرم و حیا سراسر وجودش را فرا گرفت و مدّتى آرام در کنارى نشست.در این اندیشه بود که چه بگوید که سخنان عزّت آفرین رسول خدا را شنید که با آهنگى لبریز از یقین و امید مىگوید:
«هر کس که کمکى بخواهد کمکش مىکنیم.............ولى اگر.............بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف مىکند.»
برخاست ، نگاه پر مهر و سپاسى به چهره رسول خدا افکند-گویا احساس کرده بود که رسول خدا آبرو و عزّت او را بیش از هر چیز دوست مىدارد و نمىخواهد او عزّت و آبروى خود را به این سادگى از کف بنهد-خداحافظى کرد و به منزل برگشت. سخنان رسول خدا سستى و شکّ و تردید و یأس و ناامیدى را از دلش کاملا پاک کرده بود ، قدرت و قاطعیّت در دلش زنده شده بود ، با اعتماد به خدا تصمیم گرفت بکوشد و در هر صورت کارى به دست آورد و نیاز خود را با کار و دسترنج خود برطرف سازد ، با دست خالى و دلى پر امید وارد منزل شد و موضوع را با یقین و اطمینان با همسرش در میان نهاد.............
فردا صبح زود از منزل بیرون آمد و به صحرا رفت.با جدیّت و کوشش تا عصر پشته بزرگى از هیزم جمعآورى کرد و با طنابى که همراه آورده بود بست و بر دوش گرفت و به سوى شهر برگشت ، هیزمها را فروخت و مقدارى غذا خرید و مسرور و شادمان روانه خانه شد.خانواده که به انتظارش بودند ، خوشحال به استقبال پدر شتافتند. با صفا و صمیمیّت دور هم نشستند و غذا خوردند و لذّت کار و کوشش و اعتماد به خدا را چشیدند.
فردا صبح ، زودتر و مصمّمتر به سوى صحرا حرکت کرد و با تلاش بیشتر پشته بزرگترى از هیزم تهیّه کرد و بر دوش گرفت و به شهر آورد.تا مدّتى همین گونه به کار ادامه داد.
تدریجا تیشهاى و حیوان باربرى هم تهیّه کرد.کارش روز به روز بهتر شد تا آنجا که از مال خویش انفاق مىکرد و به یارى درماندگان مىشتافت و لذّتى که خود از کار و ابتکار و تلاش برده بود براى آنها باز مىگفت و آنها را تشویق به کار مىنمود.
روزى رسول خدا را ملاقات نمود ، به یاد آن روزهاى سخت و آن سخنان ارجمند و نیرو بخش رسول خدا افتاد که چگونه عزّت و آبرویش را نگهدارى فرمود ، گفت:یا رسول اللّه!کار خوبى دارم ، وضع زندگیم نیز کاملا خوب شده است.
رسول خدا تبسم مهرآمیزى فرمود و گفت:نگفتم هر کس بىنیازى بورزد ، خدا نیازش را برطرف خواهد کرد.این وعده خداست که بحقّ وعده داده است و البّته اجر و ثواب و عاقبت نیکو هم به او عطا مىفرماید. * * *
دیدید که در نگاه پیامبر عزّت و شرف انسانى چقدر ارزشمند است و سؤال کردن چه مقدار ناپسند و نارو است؟بر عکس کار و کارگر در بینش اسلامى ما از اهمیّت ویژهاى برخوردارند و بالاخصّ کارهاى مفید تولیدى.آن قدر کار ارزشمند است که از عبادتها و بلکه از بهترین عبادتها شمرده مىشود.پیامبر اکرم فرمود:عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین آن کار است ، کارى که با آن روزى حلال طلب شود.
امام باقر علیه السّلام فرمود:هر کس کار کند و بکوشد تا از سؤال کردن از مردم بىنیاز باشد و بتواند در مخارج خانوادهاش توسعه دهد و به همسایگانش هم کمک نماید در آخرت وقتى وارد محشر مىشود ، صورتش همانند ماه شب چهارده مىدرخشد.
امام صادق علیه السّلام فرمود:کسى که براى کسب روزى خانوادهاش تلاش مىکند همانند کسى است که در راه خدا جهاد مىنماید. آیهاى از قرآن کریم
فَاِذا قُضِیَتِ الصَّلوةُ فَانتَشِروُا فِى الاَرضِ وَ ابتَغُوا مِن فَضلِ اللَّه. سوره جمعه آیه 10
هنگامى که نماز پایان یافت در زمین پراکنده شوید ، و فضل و رحمت خدا را جستجو کنید.(براى بدست آوردن روزى تلاش کنید.)
بیندیشید و پاسخ دهید.
1-«سؤال کردن»یعنى چه؟هر دو معنا را که در درس آمده است ، بیان کنید.
2-کلید گشودن درهاى بسته علم و دانش ، چیست؟.............توضیح دهید که چگونه.
3-پیامبر در پاسخ آن مرد که درخواست کرد که به او عملى بیاموزد ، چه فرمود؟
4-آن کسى که سؤال کند در حالى که قوت و غذاى یکى دو روزش را داشته باشد ، در قیامت چگونه محشور مىشود؟
5-پیامبر به آن مرد که براى سؤال به حضور پیامبر آمده بود ، چه فرمود؟
6-سخنان امید آفرین پیامبر چگونه راه تلاش و کار را براى او گشود؟
7-سخن پیامبر درباره کار کردن و بدست آوردن روزى حلال چیست؟
8-سخن امام باقر علیه السّلام درباره کوشش و کار چیست؟مفهوم آن را توضیح دهید.
9-امام صادق-علیه السّلام-چه کسانى را همانند جهادگران در راه خدا شمرده است؟