پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

بخش چهارم‏ مسائلى‌ پيرامون‏ پيامبر اسلام و يارانش‏

بخش چهارم‏

مسائلى‌ پیرامون‏ پیامبر اسلام و یارانش‏

 

ایمان و پایدارى‌‏

خانواده عمّار ، با شنیدن آیات قرآن و با مشاهده رفتار و شنیدن گفتار دلنشین‏ پیامبر ، دعوت پیامبر را بر حقّ یافتند و در همان آغاز دعوت ، به اسلام گرویدند.

ابو جهل-که از مستکبرین و اشراف مکّه بود-از اسلام آوردن این خانواده‏ اطّلاع یافت و خشمگین شد.وقتى‌ عمّار را دید او را مورد عتاب و تهدید قرار داد: شنیده‏ام بت پرستى‌ را ترک کرده و مسلمان شده‏اى‌؟!عمّار پاسخ داد:آرى‌ من و پدرم و برادر و مادرم ، سخنان محمّد را شنیدیم ، در آیاتى‌ که از سوى‌ خدا آورده اندیشیدیم ، دعوتش را حقّ یافتیم و اجابت کردیم.

ابو جهل فریاد کشید و گفت:شما چه حقّ دارید که بدون اجازه اشراف و بزرگان‏ مکّه ، دین محمّد را بپذیرید؟شما که عقل و درک ندارید ، شما باید تابع بزرگان و اشراف‏ باشید ، آنها بهتر از شما مى‌‏فهمند و بهتر تشخیص مى‌‏دهند.

عمّار گفت:ما مردم کارگر و زحمتکش نیز عقل و شعور داریم و بهتر از شما مى‌‏فهمیم.ثروت و مقام شما را کور کرده که حق را به این روشنى‌ نمى‌‏بینید.امّا ما بخوبى‌ دریافتیم که محمّد پیامبر خداست.او رسول و فرستاده آفریدگار ماست و براى‌‏ هدایت و نجات ما آمده است ، خدا و پیامبرش مصالح ما را بهتر از شما مى‌‏شناسند. پیامبر خیر خواه ما تهیدستان است ، نه شما اشراف و ثروتمندان ستمگر.

شما مى‌‏خواهید-مثل گذشته-ما را به بیگارى‌ بکشید و حاصل دسترنج ما را به یغما ببرید ، ولى‌ دیگر آن زمان گذشت ، خدا براى‌ ما پیامبر دلسوز و راهبر مهربانى‌‏ فرستاده است تا ما را از چنگال شما ستمکاران و یغماگران برهاند و به عزّت دنیا و سعادت آخرت برساند.و ما رهبرى‌ این رهبر الهى‌ را پذیرفته‏ایم و با تمام وجود بفرمانش‏ هستیم و پیروز خواهیم شد.

ابو جهل-که انتظار شنیدن چنین سخنانى‌ را نداشت-از شدّت غضب بر آشفت‏ و عمّار را به زیر مشت و لگد گرفت ، غلامان فریب خورده‏اش نیز کمک کردند و با چوب‏ و شلاّق بدن عمّار را کبود و سیاه نمودند ، آنها مى‌‏زدند و عمّار خدا را یاد مى‌‏کرد و اللّه اکبر مى‌‏گفت............. * * *

خانواده عمّار یک خانواده فقیر و مستضعف بودند ، در مکّه ، خویش و قومى‌‏ نداشتند تا از حمایت آنها برخوردار گردند ، بدین جهت ، سران قریش و مستکبرین مکّه‏ تصمیم گرفتند افراد بى‌‏پناه این خانواده را آنقدر شکنجه دهند تا از اسلام دست بر دارند یا زیر شکنجه بمیرند.

تهدید و کتک و شکنجه و ناسزا شروع شد.یاسر پدر عمّار و سمیّه مادرش را گاه و بیگاه مى‌‏زدند و شکنجه مى‌‏کردند و از آنان مى‌‏خواستند که از دین اسلام دست‏ بر دارند و به محمّد دشنام و ناسزا بگویند.ولى‌ آیا آنان به پیامبر خدا دشنام مى‌‏گفتند؟از ایمان خود دست بر مى‌‏داشتند؟چه مى‌‏گفتند؟در زیر ضربه‏هاى‌ شلاّق که پیاپى‌ بر سر و صورت و بدنشان فرود مى‌‏آمد ، مى‌‏گفتند:

«چگونه ممکن است که از راه خدا باز گردیم در حالى‌ که او به‏ ما راه حقّ را نشان داده است ، ما بر آزار و شکنجه شما صبر مى‌‏کنیم و در راه خدا استقامت مى‌‏ورزیم و بر خدا توکّل‏ مى‌‏نماییم.خدا شاهد این صبر و استقامت ماست و او بهترین‏ پاداشها را به صابران خواهد داد.»[اقتباس از آیه 12 سوره ابراهیم و آیه 96 سوره نحل.]

 

تماشا مى‌‏کردند ، ابو جهل نزدیک آمد و به عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیّه و برادرش‏ عبد اللّه گفت:از اسلام دست بر دارید و به محمّد دشنام و ناسزا بگویید وگرنه در همین‏ جا نابود خواهید شد.

به دستور ابو جهل آن مردم وحشى‌ و گرگ صفت به این خانواده دیندار و بى‌‏پناه‏ حمله کردند و با تازیانه و مشت و لگد به جانشان افتادند.آنقدر زدند تا بدنشان مجروح و خونین شد و بى‌‏حال و بیهوش روى‌ زمین افتادند.با این همه وقتى‌ به هوش مى‌‏آمدند کلمه مقدّس اللّه اکبر را زمزمه مى‌‏کردند و به یگانگى‌ خدا و پیامبرى‌ حضرت محمّد گواهى‌ مى‌‏دادند و با چهره خاک آلود و خونین مى‌‏گفتند:«اشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ‏ محمّدا رسول اللّه».دست و پایشان را بستند و بدنشان را روى‌ سنگها و ریگهاى‌ داغ‏ انداختند و سنگ بزرگ و سنگینى‌ روى‌ سینه‏شان نهادند.بدن آن عزیزان اسلام روى‌‏ ریگهاى‌ داغ و در برابر آفتاب گرم حجاز مى‌‏سوخت و مى‌‏گداخت و صداى‌ تکبیر و شهادتشان همچنان شنیده مى‌‏شد:

«هر چه مى‌‏توانید ما را آزار دهید و شکنجه کنید ، ما راه خدا را با بیّنات روشن دریافته‏ایم و به آفریدگارمان ایمان آورده‏ایم و هرگز از این راه باز نمى‌‏گردیم شما را به ایمان ما دسترسى‌‏ نیست فقط مى‌‏توانید بدن ما را بیازارید.ما به خداى‌ خود ایمان‏ آوردیم تا گناهمان را بیامرزد و در درجات بلند آخرت جایمان‏ دهد ، و اجر آخرت بهتر و پایدارتر است.»

یاسر پدر عمّار در اثر همین شکنجه‏ها به مقام بلند شهادت رسید و با صبر و استقامت به مسلمانان درس شکیبایى‌ و دیندارى‌ داد.

از سمیّه که ناظر شهادت همسرش بود خواستند که به محمّد دشنام و ناسزا بگوید ، ولى‌ سمیّه پاسخ داد:ما راه خود را یافته‏ایم و به حضرت محمّد ایمان آورده‏ایم و رهبرى‌ او را پذیرفته‏ایم و هرگز از ایمان و هدفمان دست بر نمى‌‏داریم.

ابو جهل که در برابر سخنان قاطع و کوبنده آن بانوى‌ رشید ، ناتوان شده بود و از شدّت خشم به خود مى‌‏پیچید نیزه خود را چنان بر بدن آن بانوى‌ رشید اسلام زد که بر زمین افتاد و در حالى‌ که اللّه اکبر و لا اله الاّ اللّه مى‌‏گفت جان به جان آفرین تسلیم کرد و او هم به مقام بلند شهادت رسید.

سمیّه نخستین بانوى‌ رشیدى‌ است که در راه اسلام به فیض شهادت نایل آمده‏ است ، یادش گرامى‌ باد و روحش از نعمتها و الطاف بیکران پروردگار شادمان و خشنود.

پدر و مادر عمّار شهید شدند و عمّار همچنان گاه و بیگاه در راه اسلام زجر مى‌‏دید و شکنجه مى‌‏شد تا پس از تحمّل سالها رنج و شکنجه به مدینه هجرت کرد و در صف سربازان اسلام با دشمنان جنگید.بعد از وفات پیامبر عمّار از یاران با وفاى‌‏ حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام بود.همراه او در جنگها شرکت مى‌‏کرد تا اینکه در جنگ صفّین به آرزوى‌ دیرینه‏اش رسید و شهید شد.

درود فراوان بر او و بر پدر و مادر شهیدش و بر همه شهداى‌ اسلام ، که با صبر و پایدارى‌ در راه ایمان به خداى‌ یگانه ، استوار ماندند و ننگ و ذلّت را نپذیرفتند و به راه‏ و رسم جاهلان باز نگشتند و تسلیم ظلم و ستم نشدند ، ولایت ستمکاران را بر ولایت خدا ترجیح ندادند. آیه‏اى‌ از قرآن کریم‏

وَ لَنَصبِرَنَّ عَلى‌ ما اذَیتُمُونا وَ عَلَى‌ اللَّهِ فَلیَتَوَکَّلِ المُتَوَکِّلُونَ. سوره ابراهیم آیه 12

(پیامبران و مؤمنین به مستکبرین چنین گفتند:)و ما حتما در مقابل‏ آزار و اذیّتى‌ که بر ما روا مى‌‏دارید ، پایدارى‌ مى‌‏کنیم و توکّل کنندگان‏ فقط باید بر خدا توکّل کنند.

 

بیندیشید و پاسخ دهید.

1-چرا مستکبران.در صدر اسلام مسلمانان را آزار و شکنجه مى‌‏کردند؟هم اکنون مستکبران‏ مسلمین را چگونه آزار مى‌‏دهند؟

2-عمّار و پدر و مادرش در زیر ضربه‏هاى‌ شلاّق مستکبرین ، علاوه بر ذکر خدا درباره صبر و استقامت خویش چه مى‌‏گفتند؟هم اکنون وظیفه ما در برخورد با استکبار جهانى‌ چیست؟

3-هنگامى‌ که پیامبر خانواده یاسر و سمیّه را مى‌‏دید به آنان چه سفارشى‌ مى‌‏فرمود؟چه مژده‏اى‌‏ مى‌‏داد؟سفارش پیامبر به امّت اسلامى‌ ایران در این روزگار چیست؟براى‌ دانستن و بیان‏ سفارش او به سخنهاى‌ رهبر انقلاب امام خمینى‌ ، مراجعه کنید.

4-سمیّه چگونه شهید شد؟در آخرین لحظه‏هاى‌ زندگیش در این دنیا ، چه مى‌‏گفت؟برادر و یا -مخصوصا-خواهر شهیدى‌ که در انقلاب اسلامى‌ ما به شهادت رسیده باشد ، مى‌‏شناسید؟ حالات و سفارشهاى‌ او را در کلاس براى‌ دوستان خود بیان کنید.

5-کفّار از سمیّه که ناظر شهادت همسرش بود ، چه خواستند؟او در پاسخ چه گفت؟پاسخ شما در مقابل رنج و ستمى‌ که شرق و غرب جنایتکار بر امّت ما وارد مى‌‏کنند ، چیست؟

6-مگر اسلام چه ضررى‌ براى‌ مستکبران دارد که با آن مخالفت مى‌‏کنند؟

7-مؤمنان-چون عمّار و پدر و مادرش-ولایت چه کسى‌ را پذیرفته‏اند؟ستمکاران آنان را به‏ ولایت چه کسانى‌ فرا مى‌‏خوانند؟

8-عمّار از مکّه به کجا هجرت کرد؟بعد از وفات پیامبر از یاران با وفاى‌ که بود؟سرانجام در کجا شهید شد؟آیا مى‌‏دانید پیامبر درباره قاتلین عمّار چه فرموده است؟

 

محاصره اقتصادى‌‏

با وجود مخالفت شدید بت‏پرستان ، دین اسلام در حال توسعه و گسترش بود و روز به روز بر تعداد مسلمانان و قدرت اسلام افزوده مى‌‏شد ، بت پرستان و مستکبران که‏ منافع و مقام خودشان را در خطر مى‌‏دیدند ، براى‌ جلو گیرى‌ از پیشرفت اسلام با تمام نیرو مى‌‏کوشیدند و از ارتکاب هیچ ظلم و جنایتى‌ باک نداشتند.مسلمانان محروم و مستضعف‏ را رنج و شکنجه مى‌‏دادند ، توهین و مسخره مى‌‏کردند ، به امید این که دست از یارى‌‏ رسول خدا بر دارند و از اسلام بر گردند.امّا ایمان این مسلمانان به خدا و اسلام به قدرى‌‏ قوى‌ و محکم بود که هر گونه رنج و شکنجه و محرومیّت را تحمّل مى‌‏کردند ولى‌ از یارى‌‏ رسول خدا دست بر نمى‌‏داشتند و از اسلام بر نمى‌‏گشتند.

زجر و شکنجه به حدّى‌ رسید که پیامبر به گروهى‌ از مسلمانان اجازه داد مخفیانه‏ به حبشه هجرت کنند.مسلمانان از شهر و خانه و کاشانه خویش گذشتند و براى‌ حفظ ایمانشان به کشور حبشه هجرت کردند.در حبشه با گفتار خردمندانه و مستدلّ و رفتار پسندیده خویش توانستند نظر پادشاه حبشه و گروهى‌ از مسیحیان را به سوى‌ خویش‏ جلب کنند و بدین ترتیب ، اسلام را به خوبى‌ معرّفى‌ نمایند.این مسلمانان فداکار با هجرت خود و با رفتار و گفتار شایسته خویش ، اسلام و معارف و احکام حیات بخش آن‏ را به حبشه صادر کردند.

 

تصمیم مشرکین و اقدام ابو طالب‏

در این زمان بود که بت پرستان و مستکبران بیش از پیش فهمیدند که گسترش و توسعه دین اسلام کاملا جدّى‌ است و از این جهت احساس خطر کردند و براى‌‏ چاره‏جویى‌ در انجمنى‌ گرد آمدند و پیشنهادها را مورد بررسى‌ و تبادل نظر قرار دادند. گروهى‌ عقیده داشتند که با کشتن رسول خدا همه مشکلات حلّ مى‌‏شود و برخى‌ عقیده‏ دیگرى‌ داشتند.سرانجام پیشنهاد قتل رسول خدا به تصویب اکثریّت رسید و بر این کار مصمّم شدند.تصمیم خطرناکى‌ بود.

ابو طالب عموى‌ گرامى‌ پیامبر ، از این تصمیم مطّلع شد.خویشانش را دعوت کرد و به آنان گفت:آیا شنیده‏اید که سران قریش براى‌ محمّد چه تصمیم گرفته‏اند؟آیا مى‌‏دانید چه پیشنهادى‌ در جلسه مشورتى‌ آنان به تصویب رسیده است؟خبر دارید که آنها تصمیم‏ گرفته‏اند که محمّد را به قتل برسانند؟در مقابل این تصمیم چه مى‌‏کنید؟من تا آنجا که‏ مى‌‏توانم از محمّد دفاع خواهم کرد ، شما چه اقدامى‌ مى‌‏کنید؟

محمّد مایه عزّت و شرف شماست و من از شما مى‌‏خواهم که با تمام قدرت از عزّت و شرف خود دفاع کنید.به من بگویید براى‌ دفاع از محمّد چه مى‌‏کنید؟

در جواب گفتند:ما همگى‌ حاضریم از محمّد حمایت کنیم.امّا چگونه مى‌‏توانیم با این شمار اندک ، در برابر نیروى‌ عظیم دشمنان مقاومت نماییم؟

ابو طالب گفت:وظیفه ما اینست که از محمّد دفاع کنیم ، از کثرت دشمنان و قلّت‏ خودمان نباید هراس داشته باشیم ، و باید با صبر و پایدارى‌ و اتّحاد بر آنان غلبه کنیم. بهتر است نیروهاى‌ خود را در یک محلّ گرد آوریم و همه با هم ، زن و مرد ، بزرگ و کوچک ، اطراف محمّد جمع شویم و در برابر نیروى‌ دشمن از او حفاظت و پاسدارى‌‏ نماییم. حفاظت و پاسدارى‌ از رسول خدا

انجام پیشنهاد ابو طالب بسیار سخت و مشکل بود ولى‌ همه از آن استقبال کردند و آن را پذیرفتند مقدار کمى‌ اسباب و اثاث برداشتند و به درّه‏اى‌ در بین کوههاى‌ مکّه‏ منتقل شدند تا بهتر بتوانند از حضرت محمّد حفاظت نمایند.حدود چهل نفر مرد مبارز در این درّه-که شعب ابو طالب نام داشت-پیمان بستند که تا آخرین قطره خون‏ خویش از محمّد رسول خدا حمایت کنند.زنان نیز همین گونه پیمان بستند.جوانان‏ نیرومند شب و روز در اطراف آن درّه پاسدارى‌ مى‌‏دادند ، روزها بر قلّه‏هاى‌ گرم و زیر آفتاب سوزان قدم مى‌‏زدند و دیده‏بانى‌ مى‌‏کردند.شبانگاهان ، حمزه عموى‌ رشید و دلاور رسول خدا ، و علىّ بن ابیطالب ، به نوبت ، با شمشیر برهنه ، از پیامبر پاسدارى‌ مى‌‏کردند. ابو طالب شخصا مراقب پیامبر بود و شبانه چندین مرتبه جاى‌ او را تغییر مى‌‏داد و دیگرى‌‏ را در بستر وى‌ مى‌‏گذاشت ، تا مبادا دشمنان کمین کنند و جاى‌ او را شناسایى‌ نمایند و بر او بتازند و او را به قتل برسانند.

بت پرستان مکّه که با قاطعیّت و پایدارى‌ یاران حضرت محمّد ، مخصوصا ابو طالب ، مواجه شدند ، به دلایلى‌ از کشتن رسول خدا مأیوس و منصرف گشتند و بعد از مشورت و گفتگوى‌ فراوان ، در انجمن مشورتى‌ خویش ، تصمیم دیگرى‌ گرفتند.تصمیم‏ گرفتند که بطور کلّى‌ با ساکنین شعب ، قطع رابطه کنند و آنان را در حصر کامل اقتصادى‌‏ قرار دهند تا یاران رسول خدا خسته شوند و به ستوه آیند و دست از یارى‌ او بر دارند و او را تنها بگذارند و یا تسلیم کنند. پیمان محاصره اقتصادى‌‏

در آن انجمن پیمان ظالمانه‏اى‌ بدین مضمون به امضا رسید:

1-.............از این به بعد هیچ کس حقّ ندارد با محمّد و یارانش‏ همکارى‌ و رفت و آمد کند.

2-هیچ کس حق ندارد چیزى‌ به آنها بفروشد و یا چیزى‌ از آنها خریدارى‌ نماید.

3-هیچ کس نباید با آنها ازدواج کند.

4-امضاء کنندگان پیمان ملتزم مى‌‏شوند که آن را به اجرا گذارند و نسبت به آن وفادار باشند.

5-امضاء کنندگان متعهّد مى‌‏شوند که در اجراى‌ کامل پیمان‏ بکوشند و مراقب باشند که کسى‌ از مفاد آن تخلّف نکند.این‏ پیمان قطعى‌ و لازم الاجرا مى‌‏باشد و هیچ کس حقّ بر هم زدن آن‏ را ندارد و تا هنگامى‌ که محمّد را به ما تحویل نداده‏اند معتبر خواهد بود.

بدین ترتیب این پیمان ظالمانه را نوشتند و امضاء کردند و در صندوق محکمى‌‏ نهادند و داخل کعبه گذاشتند و در آن را محکم بستند.موادّ این پیمان به اطّلاع همگان‏ رسید.

حضرت ابو طالب خویشان را در گوشه‏اى‌ از شعب جمع کرد و تصمیم سران‏ قریش را به اطّلاع آنان رسانید و گفت:آیا مى‌‏دانید سران قریش چه تصمیم گرفته‏اند؟ آنها تصمیم گرفته‏اند که با ما قطع رابطه کامل کنند و ما را در محاصره شدید اقتصادى‌‏ قرار دهند.آنها مى‌‏خواهند آن قدر فشار بر ما وارد کنند تا دست از یارى‌ محمّد بر داریم. شما اى‌ خویشان من!در مقابل این تصمیم ظالمانه چه مى‌‏کنید؟

همگى‌ جواب دادند:ما با هر گونه فشار و سختى‌ و رنج و گرسنگى‌ مى‌‏سازیم‏ ولى‌ هرگز محمّد را تنها نمى‌‏گذاریم و تا آخرین قطره خونمان از او پاسدارى‌ مى‌‏کنیم.

ابو طالب از آنان تشکّر کرد و گفت:من هم به نوبه خود تا جان در بدن دارم از محمّد حمایت خواهم کرد. اجراى‌ محاصره اقتصادى‌‏

محاصره اقتصادى‌ شروع و رابطه مردم با شعب به کلّى‌ قطع شد.دیگر کسى‌ حق‏ نداشت با ساکنین شعب رفت و آمد و خرید و فروش کند.گروهى‌ به دستور سران قریش‏ رفت و آمدها را زیر نظر گرفتند و مراقب بودند هیچ کس به شعب نرود و چیزى‌ به آنان‏ نفروشد.هر کس به آن پیمان عمل نمى‌‏کرد اموالش را غارت مى‌‏کردند.

زندانیان شعب براى‌ مقابله با محاصره اقتصادى‌ ، در مصرف غذا و سایر لوازم‏ زندگى‌ بیشتر از گذشته صرفه جویى‌ کردند:کمتر غذا مى‌‏خوردند و کمتر مصرف‏ مى‌‏نمودند.به حدّاقلّ آب و غذا قانع بودند.بر تعاون و همکارى‌ در بین خود افزودند و هر چه داشتند در اختیار هم گذاشتند.جوانان-که قدرت و تحمّل بیشترى‌ داشتند- مقدارى‌ از غذاى‌ اندک خود را نمى‌‏خوردند و به کودکان و سالخوردگان مى‌‏دادند.

هیچ رفت و آمدى‌ به شعب انجام نمى‌‏گرفت و آذوقه موجود نیز به تدریج مصرف‏ مى‌‏شد.گرسنگى‌ بر ساکنین شعب ، مخصوصا بر کودکان فشار مى‌‏آورد.فقط گاه گاه‏ برخى‌ از افراد فداکار و بى‌‏باک شبانه و کاملا مخفى‌ به شهر مى‌‏رفتند و با هزاران زحمت‏ آذوقه کمى‌ تهیّه مى‌‏کردند و به شعب باز مى‌‏گشتند؛گاهى‌ هم یکى‌ از بستگان دلسوز بنى‌ هاشم ، شترى‌ را با بار آب و غذا در نیمه‏هاى‌ شب تا نزدیکى‌ شعب مى‌‏آورد و به سوى‌‏ درّه روانه‏اش مى‌‏نمود.

زندانیان شعب فقط سالى‌ دو بار در ماههاى‌ حرام ، مى‌‏توانستند از شعب خارج‏ شوند چون در این ماهها مشرکین طبق یک سنّت دیرین جنگ و ستیز را حرام مى‌‏دانستند. در این مدّت پیامبر با مردمى‌ که براى‌ انجام مراسم عمره و حجّ از اطراف ، به مکّه‏ مى‌‏آمدند به گفتگو مى‌‏پرداخت و براى‌ آنان قرآن مى‌‏خواند و آنان را به پرستش خداى‌‏ یگانه و ایمان به جهان آخرت دعوت مى‌‏کرد.ولى‌ مشرکان از تبلیغاتش مانع مى‌‏شدند و مردم را از اطرافش پراکنده مى‌‏ساختند.مشرکان هر وقت او را مى‌‏دیدند ، مردم را از او دور مى‌‏کردند ، گفته‏هایش را اساطیر مى‌‏نامیدند ، به مردم مى‌‏گفتند محمّد دروغ مى‌‏گوید ، جهان آخرتى‌ در پیش نیست.

قرآن کریم بر خورد مشرکان را با پیامبر و عاقبت و کیفر آنان را چنین بیان مى‌‏کند:

«....مشرکان مى‌‏گویند که گفته‏هاى‌ پیامبر ، اساطیر و افسانه‏هاى‌‏ پیشینیان است ، مردم را از شنیدنش نهى‌ مى‌‏کنند و از آن دورى‌‏ مى‌‏نمایند ، اینان خویشتن را به هلاکت مى‌‏افکنند و نمى‌‏فهمند. اى‌ کاش آنها را مى‌‏دیدى‌ که بر کنار آتش ایستاده و مى‌‏گویند: اى‌ کاش به دنیا باز مى‌‏گشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب‏ نمى‌‏کردیم و در زمره مؤمنین در مى‌‏آمدیم.اینک آنچه را که از بدیهاى‌ خود پنهان مى‌‏کردند ، بر ایشان آشکار شده است و اگر به دنیا باز گردانده شوند ، دوباره به همان کارهاى‌ زشت مشغول‏ گردند ، چون اینان دروغگو هستند.مشرکان مى‌‏گویند:جز همین زندگى‌ دنیا زندگى‌ دیگرى‌ نداریم و جهان آخرتى‌ در پیش‏ نیست و ما مبعوث نمى‌‏شویم.اى‌ کاش آنها را مى‌‏دیدى‌ که در پیشگاه پروردگارشان ایستاده و از آنها سؤال مى‌‏شود:آیا زندگى‌ آخرت حقّ نیست؟در پاسخ مى‌‏گویند:چرا قسم‏ به پروردگارمان کاملا حقّ است ، به آنها گفته مى‌‏شود:پس‏ هم اکنون عذاب آخرت را به سزاى‌ کفر و انکار خود بچشید.»

زندانیان شعب با هزاران زحمت و احتیاط در این ماهها آذوقه مختصرى‌ تهیّه‏ مى‌‏نمودند و پیامبر هم در این فرصت کوتاه این چنین با مردم سخن مى‌‏گفت.ایّام حرام‏ به این ترتیب مى‌‏گذشت و چه زود پایان مى‌‏یافت.ساکنین شعب ناچار بودند براى‌ حفظ جان رسول خدا به همان درّه سوزان پناه برند و همه سختیها را به خاطر رسول خدا و دفاع از حقّ تحمّل کنند و از او پاسدارى‌ نمایند. آیه‏اى‌ از قرآن کریم‏

اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فى‌ سَبیلِ اللَّهِ اُولئکَ یَرجُونَ‏ رَحمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ. سوره بقره آیه 218

البتّه کسانى‌ که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا مجاهده و تلاش و کوشش نمودند ، اینان به رحمت خدا امید دارند و البتّه خدا آمرزگار و رحمت بخش است.

 

بیندیشید و پاسخ دهید.

1-چرا مستکبران از پیشرفت اسلام هراسناکند؟براى‌ جلوگیرى‌ از گسترش اسلام چه‏ کارهایى‌ مى‌‏کنند؟

2-چرا عدّه‏اى‌ از مسلمانان به حبشه هجرت کردند؟اینان در صدور و نشر و گسترش اسلام چه‏ نقشى‌ داشتند؟براى‌ معرّفى‌ دین اسلام بیشتر از چه شیوه‏اى‌ استفاده مى‌‏کردند؟

3-آیا افرادى‌ را مى‌‏شناسید که براى‌ گسترش انقلاب اسلامیمان هجرت کرده باشند؟انگیزه هجرت‏ آنان را بگویید و خدمات آنان را بیان کنید.

4-وقتى‌ مشرکین از گسترش اسلام احساس خطر نمودند ، براى‌ چاره جویى‌ چه کردند؟چه تصمیمى‌‏ گرفتند؟

5-هنگامى‌ که حضرت ابو طالب از این تصمیم مطّلع شد ، چه کرد؟اقوام و یارانش به او چه گفتند؟

6-تصمیم بعدى‌ بت پرستان و مشرکین چه بود؟مضمون آن پیمان ظالمانه چه بود؟

7-پس از اجراى‌ حصر اقتصادى‌ وضع رسول خدا و یارانش در شعب چگونه شد؟محاصره‏ اقتصادى‌ کشورهاى‌ ستمگر چه تأثیرى‌ بر انقلاب اسلامى‌ ما داشت؟مردم ما با این محاصره‏ چگونه روبرو شدند؟

8-در چه مواقعى‌ رسول خدا و یارانش مى‌‏توانستند از شعب خارج شوند؟

9-قرآن کریم درباره گفتگو و برخورد مشرکان با پیامبر چه مى‌‏گوید؟عاقبت مشرکان را چگونه‏ تصویر مى‌‏کند؟

10-کفّار و مشرکان در جهان آخرت چه آرزو مى‌‏کنند؟آیا آرزویشان پذیرفته مى‌‏شود؟

11-عقیده مشرکان درباره جهان آخرت چیست؟خدا در قیامت از آنها چه مى‌‏پرسد؟در پاسخ چه‏ مى‌‏گویند؟چه مى‌‏شنوند؟

 

پایدارى‌ و پیروزى‌‏

پیامبر و یاران وفادارش مدّت سه سال در شعب ابو طالب ، با سختى‌ و رنج و دشوارى‌ گذراندند.سالهاى‌ سخت و پر زحمتى‌ بود.روزها آفتاب گرم و سوزان حجاز بر آنان مى‌‏تابید.و شبها از ترس حمله ناگهانى‌ دشمنان ، دلهاى‌ کودکانشان مى‌‏تپید. کمبود آب و غذا و رنج تشنگى‌ و گرسنگى‌ طاقت فرسا بود.کودکان از شدّت گرسنگى‌ و تشنگى‌ ناله و گریه مى‌‏کردند و از پدران و مادران آب و غذا مى‌‏خواستند.............

آیا تحمّل این همه سختى‌ دشوار نبود؟

ولى‌ آن مردم غیور و آزاده این همه رنج و سختى‌ را تحمّل کردند و حاضر نشدند از شرافت و عزّت انسانى‌ خود دست کشند و دست از دفاع رسول خدا بردارند.آن قدر صبر و پایدارى‌ کردند تا دشمنان پیامبر خدا خسته شده و بستوه آمدند.ناله و گریه و فریاد و فغان کودکان گرسنه به تدریج در دل برخى‌ از آنان اثر نهاد و کم کم به زشتى‌ کار خویش واقف شدند.گاهى‌ از یکدیگر مى‌‏پرسیدند مگر ما انسان نیستیم؟مگر رحم و مروّت‏ نداریم؟چرا این پیمان ظالمانه را امضاء کرده‏ایم؟همسران و فرزندان ما با کمال راحتى‌‏ در منزل آرمیده‏اند ، ولى‌ کودکان بنى‌ هاشم از شدّت گرسنگى‌ و تشنگى‌ ، ناله و گریه‏ مى‌‏کنند و خواب و آرام ندارند.از این محاصره اقتصادى‌ چه سود؟مگر محاصره و فشار این فداکاران نستوه را وادار به تسلیم مى‌‏کند؟هرگز!حتّى‌ اگر همگى‌ آنها از شدّت‏ گرسنگى‌ رو به مرگ روند ، تسلیم نخواهند شد.

 

عده‏اى‌ از مشرکان که بیدار شده بودند ، در جستجوى‌ فرصت مناسب بر آمدند ، تا این پیمان ظالمانه را بشکنند و حضرت محمّد و یارانش را از محاصره خارج کنند.امّا سران قریش همچنان اصرار داشتند که فشار و محاصره را ادامه دهند. ابو طالب در جمع مشرکان‏

رسول خدا سخنى‌ را با عمویش ابو طالب در میان نهاد و از او در خواست کرد تا آن پیام را به مشرکان ابلاغ نماید.ابو طالب با تنى‌ چند از بنى‌ هاشم به سوى‌ مسجد الحرام‏ حرکت کرد و یکسره به مجلس قریش رفت.سران قریش از دیدار ابو طالب تعجّب‏ کردند ، آیا ابو طالب از محاصره اقتصادى‌ و رنج و سختى‌ آن خسته شده است؟آیا آمده‏ که محمّد را تسلیم ما نماید؟همه خوشحال و شادمان شدند و ابو طالب را با احترام در صدر مجلس جاى‌ دادند و به او خوش آمد گفتند.اى‌ ابو طالب!تو بزرگ قبیله ما بوده و هستى‌ ، ما نمى‌‏خواستیم که نسبت به شما کوچکترین بى‌‏احترامى‌ روا داریم ، ولى‌ افسوس‏ که رفتار برادر زاده‏ات چنین وضعى‌ را به وجود آورد.آیا به یاد دارى‌ که ما در برابر محمّد به گذشت و سازش حاضر شدیم و او به ما چه پاسخى‌ داد؟از شما خواستیم که‏ دست از یارى‌ محمّد بردارى‌ تا او را به قتل برسانیم ولى‌ نپذیرفتى‌ و خویشان و اقوام‏ خود را به یارى‌ طلبیدى‌ و از محمّد حفاظت و پاسدارى‌ نمودى‌.آیا ما جز قطع رابطه و محاصره اقتصادى‌ چاره دیگرى‌ داشتیم؟ما مى‌‏دانیم که در این مدّت به شما و زنان و کودکان شما بسیار سخت و دشوار گذشته است ، ولى‌ اکنون خشنودیم که به جمع ما آمده‏اى‌ و از پشتیبانى‌ محمّد دست برداشته‏اى‌ ، اگر زودتر مى‌‏آمدى‌ ، این همه رنج و زحمت را بر خود و خویشان خود روا نمى‌‏داشتى‌.............

ابو طالب که تا این هنگام سخنى‌ نگفته بود ، با چشمانى‌ نافذ نگاهى‌ به حاضران‏ کرد و گفت:فکر مى‌‏کنید که از سختى‌ و فشار و محاصره اقتصادى‌ بستوه آمده‏ایم؟فکر مى‌‏کنید که در راه رسیدن به هدف خسته شده‏ایم و دیگر تحمّل دشواریها را نداریم؟ مطمئن باشید که این طور نیست و تا زنده هستیم از محمّد و آرمانهایش حمایت خواهیم‏ کرد و از سعى‌ و تلاش در راه این هدف بزرگ خسته نخواهیم شد.ما و جوانان فداکار ما در برابر همه مشکلات چون کوه استوار ایستاده‏ایم و یقین بدانید که حتما پیروز مى‌‏شویم که نتیجه صبر و پایدارى‌ ، پیروزى‌ است.من از پشتیبانى‌ محمّد دست‏ بر نداشته‏ام و نیامده‏ام که محمّد را به شما تسلیم کنم ، بلکه آمده‏ام پیام محمّد را به شما ابلاغ نمایم. پیام رسول خدا

پیام درباره پیمان نامه است.نخست شما صندوق پیمان نامه را بیاورید و در میان‏ این جمع بگذارید ، تا پیام محمّد را براى‌ شما بگویم.صندوق را آوردند و ابو طالب‏ به سخنش ادامه داد و گفت:فرشته‏اى‌ که پیامهاى‌ پروردگار جهانیان را براى‌ او مى‌‏آورد براى‌ او پیام آورده است؛پیامش را بشنوید:«خطوط پیمان نامه شما را موریانه خورده و فقط مقدار کمى‌ از آن را باقى‌ گذارده است.»اکنون در صندوق را بگشایید ، پیمان نامه‏ را ببینید ، اگر پیامش راست باشد ، معلوم مى‌‏شود که او از جانب خدا مبعوث شده است و از جانب خدا-که به همه چیز آگاه است-پیامها را دریافت مى‌‏کند و واقعا فرشته وحى‌‏ براى‌ او خبر مى‌‏آورد.در صندوق را بگشایید و درستى‌ سخن محمّد را ببینید.اگر سخن‏ محمّد درست بود ، دست از سرکشى‌ و ستم بردارید و به پیامبرى‌ او و یگانگى‌ خدا ایمان‏ بیاورید تا در دنیا و آخرت رستگار شوید و اگر نادرست گفته بود ، من بدون هیچ قید و شرطى‌ محمّد را به شما تحویل مى‌‏دهم تا هر گونه که مى‌‏خواهید با او رفتار کنید.

برخى‌ گفتند:چگونه ممکن است محمّد از درون این صندوق خبر داشته باشد؟ حتما سخن نادرستى‌ گفته است ، زودتر مهرها را بشکنید و آن را باز کنید تا نادرستى‌‏ ادّعایش بر همگان روشن شود.صندوق را گشودند و پیمان نامه را برداشتند.با شگفتى‌‏ تمام دیدند که خطوط نامه را موریانه خورده و فقط مقدار کمى‌ را باقى‌ گذارده است.

ابو طالب که کاملا خشنود به نظر مى‌‏رسید ، به آنان گفت:حالا که صدق گفتار محمّد را فهمیدید ، دست از دشمنى‌ و سرکشى‌ بردارید و به یگانگى‌ خدا و به پیامبرى‌ او و حقّانیّت روز جزا ایمان بیاورید تا در دنیا و آخرت رستگار گردید.

برخى‌ خشمگین شدند و گروهى‌ هم به فکر فرو رفتند.

 

در این هنگام چند نفر برخاستند و گفتند:ما از همان روز نخست از این پیمان‏ ظالمانه بیزار بوده‏ایم و آن را-که موریانه قسمتهاى‌ زیادى‌ از نوشته‏هایش را خورده‏ بود-از دست سران قبیله قریش گرفتند و به سرعت پاره کردند و آن گاه همراه ابو طالب‏ به سوى‌ شعب حرکت نمودند.

بدین ترتیب مرحله دیگرى‌ در زندگى‌ و دعوت رسول خدا و مسلمین آغاز شد. آیه‏اى‌ از قرآن کریم‏

اِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَ یَصبِر فَانِّ اَللَّهَ لایُضیعُ اَجرَ المُحسِنینَ. سوره یوسف آیه 90

البتّه چنین است که هر کس تقوى‌ پیشه کند و در مقابل سختیها و مشکلات صبور و پایدار باشد.البتّه خدا اجر نیکو کاران را هرگز ضایع نمى‌‏کند. بیندیشید و پاسخ دهید.

1-پیامبر و یاران وفادارش چه مدّتى‌ در شعب ابى‌ طالب در محاصره بودند؟این مدّت بر آنان چگونه‏ گذشت؟این همه دشوارى‌ را براى‌ حفظ چه هدف و چه ارزشى‌ تحمّل کردند؟ما براى‌ پیروزى‌‏ هر چه بیشتر انقلاب اسلامیمان ، چه رنجهایى‌ را باید تحمّل کنیم؟

2-سران قریش وقتى‌ حضرت ابو طالب را دیدند ، چه اندیشیدند؟چرا او را در صدر مجلس جاى‌‏ دادند؟

3-حضرت ابو طالب صبر و استوارى‌ جوانان مسلمان را چگونه توصیف کرد؟

4-مشرکین پس از شنیدن پیام و قبل از گشودن صندوق ، درباره پیام چه گفتند؟

5-نتیجه این ملاقات و ابلاغ پیام چه شد؟

 

تلاش براى‌ نجات انسانها

در سال دهم بعثت ، محاصره اقتصادى‌ شکسته شد.پیامبر خدا حضرت محمّد و یاران وفادارش ، از زندان شعب به سوى‌ خانه‏هاى‌ خویش باز گشتند.پس از سه سال‏ صبر و استقامت ، به یارى‌ خدا ، از زندان شعب آزاد شدند و به خانه‏هاى‌ خویش باز گشتند؛خدا به آنان وعده داده بود که اگر در راه خدا تلاش کنند و صبر و استقامت‏ ورزند ، آنان را یارى‌ نماید و خداى‌ بزرگ به این وعده خود وفا نمود.

حضرت ابو طالب که پاسدارى‌ از رسول خدا را پذیرفته بود از کثرت و قدرت‏ کفّار نهراسید و با تمام نیرو از رسول خدا دفاع کرد و سرانجام نصرت خدا در رسید و او در این مبارزه پیروز گشت و بر احترام و موقعیّت اجتماعى‌ و قدرتش نیز افزوده شد. بنى‌ هاشم از این پیروزى‌ شادمان شدند و پس از تحمّل آن همه رنج و سختى‌ ، زندگى‌ در خانه‏هاى‌ خویش را ، از نو آغاز کردند.بت پرستان و سران قریش از شکست خود ، ناراحت و خشمگین بودند ولى‌ در آن موقعیت نمى‌‏توانستند کار مهمّى‌ انجام دهند ، ناچار در انتظار فرصت نشستند.

این شرایط فرصت بسیار خوبى‌ براى‌ حضرت محمّد بود که به تبلیغ بپردازد ، او خشنود بود که پس از این پیروزى‌ چشمگیر مى‌‏تواند در پناه موقعیّت و احترام اجتماعى‌‏ عموى‌ بزرگوارش ، با کمال آزادى‌ به انجام رسالت الهى‌ خویش بپردازد و لذا با کمال‏ جدیّت مشغول تبلیغ و گفتگو با مردم شد:

«اى‌ مردم!کیست که از آسمان و زمین به شما روزى‌ مى‌‏رساند؟ کیست که به شما چشم و گوش بخشیده است؟کیست که جهان‏ به اراده او پدید آمده و اداره مى‌‏شود؟

آفریدگار این جهان و آفریدگار شما خداست.او جهان و شما را پرورش مى‌‏دهد و روزى‌ مى‌‏رساند.او پروردگار به حقّ‏ شماست ، پس چرا براى‌ او شریک برگزیده‏اید و از غیر او اطاعت مى‌‏کنید؟تنها خدا را پرسش کنید و فقط او را اطاعت‏ نمایید که راه حقّ همین است.مگر غیر از راه حقّ جز گمراهى‌‏ چیزى‌ هست؟پس به کجا مى‌‏روید؟.............

اى‌ مردم!کسانى‌ که راه حقّ و نیکى‌ پیش گیرند ، خدا نیکوترین‏ پاداش را به آنان مى‌‏بخشد و بیشتر و بهتر هم مى‌‏دهد ، بر چهره‏ نیکو کاران هرگز گرد ذلّت و بیچارگى‌ نمى‌‏نشیند ، اینان‏ اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند زیست.ولى‌ آنان که‏ راه زشتى‌ و گناه پیش گیرند ، کیفر ناراحت کننده‏اى‌ خواهند دید.»

امّا افسوس که این تبلیغ و گفتگوى‌ آزاد و این فرصت ارزشمند ، چندان دوامى‌‏ نیافت.هنوز نه ماه از تاریخ شکسته شدن محاصره اقتصادى‌ نگذشته بود که عموى‌‏ گرامیش ابو طالب از دنیا رفت و بدین ترتیب رسول خدا ، حامى‌ بزرگ و پشتیبان دلسوز و فداکار خویش را از دست داد.مشرکان خشنود شدند و به طرح توطئه پرداختند.طولى‌‏ نکشید که همسر با وفایش خدیجه-بانوى‌ فداکارى‌ که عمرى‌ با صداقت با رسول خدا زندگى‌ کرده بود و هر چه داشت در راه تبلیغ دین اسلام و کمک به مسلمانان ایثار کرده بود- نیز وفات نمود و به جهان آخرت شتافت.

این دو حادثه غم انگیز و دردناک ، در آن موقعیّت حسّاس ، براى‌ رسول خدا سخت و ناگوار بود ، بطورى‌ که آن سال را سال غم و اندوه نام نهاد.پس از فوت‏ ابو طالب ، جمعیّت بنى‌ هاشم متلاشى‌ شد ، نیروى‌ اتّحاد خویش را از دست دادند و دیگر نتوانستند مانند گذشته از رسول خدا حمایت کنند.

کفّار و بت پرستان که در انتظار چنین موقعیّتى‌ بودند به اذیّت و آزار رسول خدا پرداختند و در کارهایش کار شکنى‌ نمودند:در کوچه و بازار پیامبر را مسخره مى‌‏کردند ، نمى‌‏گذاشتند آزادانه آیات قرآن را براى‌ مردم بخواند و با آنان گفتگو نماید.تهدید و تو ببخش مى‌‏کردند و سرانجام کار به آنجا رسید که گاه و بیگاه خاک و خاکروبه بر سرش‏ مى‌‏ریختند و او با سر و صورتى‌ خاک آلود به منزل باز مى‌‏گشت.دختر کوچکش فاطمه به‏ استقبال پدر مى‌‏شتافت ، دلش به حال پدر مى‌‏سوخت ، سر و صورت پدر را با دستهاى‌‏ کوچکش پاک مى‌‏کرد و بى‌‏اختیار اشک مى‌‏ریخت.رسول خدا ، حضرت محمّد صلّى‌ اللّه‏ علیه و آله دخترش را نوازش مى‌‏کرد و مى‌‏فرمود:دخترم!ناراحت نباش ، تحمّل این‏ سختیها در راه خدا بسیار آسان است.

بدین گونه با فوت حضرت ابو طالب و خدیجه بانوى‌ گرامى‌ اسلام ، وضع زندگى‌‏ رسول خدا در خانه و بیرون از خانه دگرگون شد؛چون حامى‌ بزرگ و پشتیبان دلسوز و فداکار خویش را ، که بزرگ قبیله قریش بود ، از دست داده بود ، دیگر در آن جامعه امنیّت‏ و آزادى‌ نداشت و هر لحظه جانش در خطر بود.خانه‏اش هم از وجود همسر بسیار گرامى‌ و وفادارش ، یار و کمک کار و غمگسارش ، خالى‌ گشته بود و هنگامى‌ که پس از تحمّل آنهمه رنج و گرفتارى‌ که در خارج با آن روبرو بود ، به خانه باز مى‌‏گشت ، نه تنها چهره شادمان همسرش را نمى‌‏دید ، بلکه با چهره گریان دختر کوچکش روبرو مى‌‏شد که‏ دوان دوان به استقبالش مى‌‏شتافت و سراغ مادرش را مى‌‏گرفت و مى‌‏پرسید:پدر جان! مادرم کجا رفته است؟رسول خدا چهره دخترش را مى‌‏بوسید ، او را نوازش مى‌‏نمود و دانه‏هاى‌ اشک را از روى‌ گونه‏هایش پاک مى‌‏کرد و مى‌‏فرمود:دخترم!گریه مکن ، مادرت‏ به بهشت رفته است و هم اکنون فرشته‏هاى‌ پاک بهشتى‌ از او پذیرایى‌ مى‌‏کنند.

در چنین اوضاعى‌ رسول خدا چگونه مى‌‏توانست رسالت الهى‌ خویش را انجام‏ دهد؟آیا مى‌‏توانست کسى‌ را-چون ابو طالب-بیابد تا از او و دعوت او پشتیبانى‌ و حمایت نماید؟آیا بدون چنین پشتیبانى‌ مى‌‏توانست از هدایت مردم دست بر دارد؟

 

سفر به طائف‏

وقتى‌ رسول خدا در چنین موقعیّتى‌ قرار گرفت و از حمایت و ایمان مردم مکّه‏ مأیوس شد ، تصمیم گرفت که به شهر طائف سفر کند و مردم آن سامان را به دین اسلام‏ دعوت نماید ، به این امید که آنها اسلام را بپذیرند و در مقابل مستکبران قریش به‏ حمایتش برخیزند.(خوبست بدانید که طائف یک شهرک ییلاقى‌ بود و با شهر مکّه‏ دوازده فرسخ فاصله داشت و طائفه ثقیف که بعد از قریش بزرگترین طائفه حجاز بودند در آنجا زندگى‌ مى‌‏کردند).

پیامبر خدا حضرت محمّد-صلّى‌ اللّه علیه و آله-دخترش فاطمه را به یکى‌ از خویشان سپرد ، مقدار کمى‌ آب و غذا برداشت و مخفیانه از شهر خارج شد و براى‌‏ نجات بندگان خدا از ظلم و ستم و شرک و پلیدى‌ و گناه و دعوت آنان به عبادت و اطاعت خدا ، راه طائف را در پیش گرفت.راه سخت و کوهستانى‌ بود و رسول خدا این‏ راه را با دشوارى‌ بسیار پیمود.خسته ولى‌ پر امید و با نشاط به شهر رسید.کاملا غریب و ناآشنا بود ، هر چند که بسیارى‌ از مردم طائف ، نام او و نام آیین او را کم و بیش شنیده‏ بودند ولى‌ اغلب شخص او را از نزدیک ندیده و نمى‌‏شناختند.وارد شهر شد ، چند کوچه را پیمود تا شاید آشنایى‌ پیدا کند ولى‌ کسى‌ را نیافت.او را به منزل رؤسا و بزرگان‏ شهر راهنمایى‌ کردند ، تا به آنها بگوید که چه کار دارد و براى‌ چه به این شهر آمده است.

رسول خدا خود را معرّفى‌ نمود و هدف مسافرت خود را با آنان در میان نهاد:

«.....من محمّد بن عبد اللّه رسول خدا هستم.از سوى‌ خدا براى‌‏ هدایت و نجات شما پیام آورده‏ام.از شرک و بت پرستى‌ و ظلم‏ و ستم دست بردارید و خدا را اطاعت کنید.تقوى‌ پیشه کنید و مرا اطاعت نمایید تا شما را به یک زندگى‌ بسیار پاک ، در دنیا و آخرت و به حیات دائم و نیکو رهنمون شوم ، من شما را از حضور در روز قیامت بیم مى‌‏دهم و از عذاب آخرت مى‌‏ترسانم ، بترسید که مبادا کار از کار بگذرد و شما کافر و مشرک از دنیا بروید که در قیامت گرفتار عذاب و حسرت خواهید شد.دعوت‏ مرا بپذیرید و اسلام را قبول کنید تا در دنیا و آخرت رستگار گردید.از من و از دعوت آسمانى‌ من حمایت کنید تا بتوانم همه‏ مردم را به دین اسلام فرا خوانم.............»

امّا سران و اشراف طائفه ثقیف که بر اثر گناه و ستم ، دلهایشان سخت و تاریک‏ شده بود ، دعوت آسمانى‌ پیامبر را نپذیرفتند و سخنان رسول خدا در دلهاى‌ تاریک و سختشان اثر نکرد ، دعوت رسول خدا را نپذیرفتند ، بعلاوه سخنان ناروایى‌ نیز در جوابش گفتند.

رسول خدا بسیار متأسّف و متأثر شد که چرا اینان به گمراهى‌ خویش ادامه‏ مى‌‏دهند؟چرا بت مى‌‏پرستند؟چرا چیزى‌ را مى‌‏پرستند که نه مى‌‏شنود ، نه مى‌‏بیند و نه آنان‏ را ذرّه‏اى‌ بى‌‏نیاز مى‌‏کند؟چرا این مردم از نور پیامبرى‌ که خدا به من عنایت کرده پیروى‌‏ نمى‌‏کنند؟چرا خدا را به یگانگى‌ نمى‌‏پرستند؟چرا به ستمها و زشتیهاى‌ خود ادامه‏ مى‌‏دهند؟چرا این مردم با این اعمال زشت خود را گرفتار ذلّت و نکبت دنیا و عذاب‏ آخرت مى‌‏کنند؟.............؟

رسول خدا متأسّف و ناراحت مى‌‏شد ، ناچار از خانه آنان بیرون رفت و به دعوت‏ سایر مردم پرداخت.تقریبا مدّت یکماه در آن شهر توقّف نمود و با مردمى‌ که از کوچه و بازار مى‌‏گذشتند صحبتها کرد ، درباره ارزش والاى‌ انسان و جاودانگى‌ او در جهان‏ آخرت ، هدف زندگى‌ و راه و رسم درست زندگى‌ با مردم سخنها گفت ، آنان را به خدا پرستى‌ و خدا دوستى‌ و اطاعت از خدا دعوت کرد و به عذاب آخرت بیم داد.ولى‌‏ تبلیغات و پند و اندرزهاى‌ آن حضرت در دلهاى‌ تاریک آنها نیز چندان اثرى‌ نداشت. شاید هم در دل برخى‌ که کمتر آلوده بودند روزنه‏اى‌ گشوده شد تا نور هدایت بر دلشان‏ بتابد و به تدریج تاریکى‌ و زشتى‌ را بزداید.

ولى‌ مستکبران و سران قریش-آنان که قدرت و منافع خود را در خطر مى‌‏دیدند- تدریجا احساس خطر کردند.برخى‌ از افراد نادان و سفیه را تحریک کردند تا مزاحم‏ رسول خدا شوند:مسخره‏اش کنند ، در میان صحبتهایش داد و فریاد راه بیندازند ، ناسزایش بگویند و سنگش بزنند و بالاخره یک روز وقتى‌ رسول خدا براى‌ عدّه ‏اى‌‏ صحبت مى‌‏کرد ، اوباش و مردم فریب خورده و نادان به تحریک مستکبران اطرافش حلقه‏ زدند و او را سنگباران کردند ، سنگ مى‌‏زدند و مى‌‏گفتند:از شهر ما خارج شو ، پیاپى‌‏ سنگ مى‌‏زدند و ناسزا مى‌‏گفتند. خروج از طائف‏

پیامبر ناچار راه خارج شهر را در پیش گرفت و آنان همچنان او را بدرقه کردند و سنگ زدند.بدنش کاملا مجروح شده بود و از پاهاى‌ مبارک و حق پویش خون‏ مى‌‏چکید.خسته و خونین ، متأسّف و متأثر از شهر خارج شد ، براى‌ هدایت و نجات‏ انسانهاى‌ اسیر و دربند ، غریب و تنها به این شهر آمده بود و اکنون با بدنى‌ آزرده و مجروح از شهر بیرون مى‌‏رفت.سنگها دیگر به او نمى‌‏رسیدند.مردم او را رها کردند و به‏ شهر تاریک خود بازگشتند.

رسول خدا-که دیگر توان راه رفتن نداشت-در کنار دیوار باغى‌ ، زیر سایه‏ درختى‌ که شاخه‏هایش از باغ بیرون آمده بود ، نشست و با خداى‌ خویش مناجات کرد:

«پروردگارا!ضعف و ناتوانى‌ خود و آزار و ستم این مردم نادان‏ را پیش تو باز مى‌‏گویم.اى‌ خداى‌ مهربان و اى‌ پروردگار مستضعفان!مرا به چه کسى‌ واگذار کرده‏اى‌؟آیا مرا به‏ بیگانگان واگذار کرده‏اى‌ تا با چهره عبوس و گرفته با من‏ برخورد نمایند؟آیا مى‌‏پسندى‌ که دشمنان بر من مسلّط گردند؟.... خدایا این همه رنج و گرفتارى‌ را به خاطر تو و براى‌ هدایت‏ بندگان تو تحمّل مى‌‏کنم».

صاحبان باغ که این منظره را از دور تماشا مى‌‏کردند ، دلشان به حال رسول خدا سوخت ، سبدى‌ را پر از انگور کردند و به غلامشان که عداس نام داشت دادند ، تا نزد آن‏ مهمان غریب ببرد.عداس سبد را برداشت و نزد پیامبر برد.دیدار چهره خسته و نورانى‌‏ پیامبر ، بدن مجروح و پاهاى‌ خونین او برایش تعجّب انگیز بود.سبد را پیش پیامبر نهاد و گفت:بفرمایید!از این انگورها بخورید.و در کنارى‌ ایستاد و با شگفتى‌ به پیامبر نگریست.

رسول خدا-که بسیار گرسنه و تشنه بود-یک خوشه انگور برداشت ، به‏ دانه‏هاى‌ شفّاف و زیباى‌ آن نگاه کرد.«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»گفت و دانه دانه در دهان‏ گذاشت؛چه خوب و به موقع از رسول خدا پذیرایى‌ کرده بودند ، کام خشکیده رسول خدا تازه شد.

عداس که حالات رسول خدا را با دقّت زیر نظر داشت ، وقتى‌ کلمه‏ «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»را از رسول خدا شنید ، تعجّب کرد و پرسید:این جمله یعنى‌ چه؟ این کلام را از کجا آموخته‏اى‌؟

پیامبر که هنوز خوشه انگور را در دست داشت ، به صورت عداس نگاه مهر آمیزى‌‏ کرد و ابتدا از او پرسید:اهل کجا هستى‌؟چه دینى‌ دارى‌؟

-اهل نینوا و مسیحى‌ هستم.

-اهل نینوا هستى‌؟از شهر بنده نیکو کار خدا یونس ، هستى‌؟یونس فرزند متى‌.

بر تعجّب عداس افزوده شد و پرسید:یونس را از کجا مى‌‏شناسى‌؟نام پدر یونس‏ را از کجا مى‌‏دانى‌؟به خدا سوگند!وقتى‌ از شهر نینوا خارج شدم ، حتّى‌ ده نفر در آنجا نبودند که نام پدر یونس را بدانند ، شما از کجا او را مى‌‏شناسى‌؟از کجا نام پدر او را مى‌‏دانى‌؟در این سرزمین که مردم آن بى‌‏سواد و بى‌‏اطّلاعند نام پدر یونس را از که‏ آموخته‏اى‌؟

رسول خدا فرمود:یونس برادر من و پیامبر خدا بود ، من نیز پیامبر خدا هستم ، خدا به من دستور داده که کارهایم را با نام او و با کلمه مقدّس«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» شروع کنم ، آیا مى‌‏دانى‌ چرا؟

عداس که ضمیرى‌ روشن و حق‏پذیر داشت ، بسیار خشنود شد و درباره پیامبرى‌‏ رسول خدا و دعوت او پرسشهایى‌ نمود و پیامبر با این که بسیار خسته بود به همه‏ سؤالات او با صبر و حوصله پاسخ داد ، گفتگوى‌ عداس با رسول خدا ساعتى‌ طول کشید و سرانجام حقّانیّت دعوت رسول خدا براى‌ او روشن شد ، ایمان آورد و مسلمان شد. پیامبر هم از اسلام آوردن او بسیار خشنود شد.خشنود و خوشحال شد که توانسته است‏

در این سفر یک انسان محروم و ستمدیده را هدایت کند.با عداس خداحافظى‌ کرد و به‏ سوى‌ مکّه رهسپار شد ، به سوى‌ شهرى‌ که مشرکان ستمگر ، با شمشیرهاى‌ کشیده در کمینش نشسته بودند.راه سخت و دشوار بود ولى‌ مسئولیّت الهى‌ و هدف والاى‌ رسول‏ خدا برتر از همه سختیها و دشواریهاست ، به راه افتاد و قطره‏هاى‌ پاک خونش ، ایمان‏ راسخ او را به خداى‌ یگانه و استقامت او را در راه هدایت بندگان خدا ، بر سنگهاى‌ راه‏ ثبت مى‌‏کرد. آیه‏اى‌ از قرآن کریم‏

لَقَد جاءَکُم رَسُولٌ مِن اَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ماعَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم‏ بِالمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ. سوره توبه آیه 128

رسولى‌ از شما براى‌ هدایتتان آمده است که رنج و پریشانى‌ شما بر او بسیار گران است و او بر هدایت شما بسیار مشتاق و حریص و دلسوز و به مؤمنین بسیار رئوف و مهربان است. بیندیشید و پاسخ دهید.

1-پیامبر در تبلیغ و گفتگوى‌ خود ، مردم را به چه اصولى‌ فرا مى‌‏خواند؟

2-فوت حضرت ابو طالب چه تأثیرى‌ در روند تبلیغ و دعوت پیامبر به جاى‌ گذارد؟

3-پیامبر با چه انگیزه‏اى‌ به طائف سفر کرد؟چه مدّتى‌ در طائف درنگ نمودند؟در این مدّت برنامه‏ تبلیغش چه بود؟

4-سران و مستکبران شهر چگونه براى‌ رسول خدا مزاحمت فراهم نمودند؟.............چرا؟

5-رسول خدا پس از خروج از شهر طائف ، در مناجات خویش با خدا چه گفت؟

6-در این حال چه کسى‌ از او پذیرایى‌ کرد؟

7-عداس از چه تعجّب کرد؟از رسول خدا چه پرسید؟

8-با شنیدن چه مطلبى‌ بر تعجّبش افزوده شد؟

9-عداس چگونه مسلمان شد؟چرا پیامبر اکرم از اسلام آوردن او به این اندازه خشنود شد؟

 

بیعت با پیامبر

ایام حجّ فرصت بسیار خوب و مناسبى‌ بود تا پیامبر دور از فشار مشرکین با مردم‏ و مسافرین صحبت کند و آنان را به تفکّر و اندیشه درباره دین اسلام فرا خواند و روشنى‌‏ شناخت و نور ایمان را در دلشان برافروزد.این بار پیامبر با شش نفر از قبیله خزرج‏ گفتگو مى‌‏کرد و با آهنگ آسمانى‌ و دلنشین خویش آیات قرآن را بر ایشان تلاوت‏ مى‌‏فرمود؛آیاتى‌ در زمینه خداپرستى‌ و نفى‌ شرک و بت‏پرستى‌ ، آیاتى‌ درباره دعوت به‏ خیر و نیکى‌ ، آیاتى‌ در یاد آخرت و آینده خطیر انسان در آن جهان ، آیاتى‌ براى‌ هشیارى‌‏ خرد و بیدارى‌ دل.............

نمونه‏اى‌ از این دسته آیات را در سوره نحل چنین مى‌‏خوانیم:

«و خدا از آسمان باران فرستاد و با آن زمین مرده را زنده کرد و البتّه در آن ، آیه روشن و نشانه آشکارى‌ است براى‌ گروهى‌ که‏ گوش شنوا دارند * و شما را در آفرینش چهار پایان عبرت و بیدار باشى‌ است ، از میان خون و فرث شیرى‌ پاکیزه و گوارا به‏ شما مى‌‏نوشانیم * به میوه‏هاى‌ درخت خرما و انگور بنگرید که‏ هم از آن مسکر مى‌‏گیرید و هم روزى‌ پاک و نیکو و البتّه در آن ، آیه روشنى‌ است براى‌ خردمندان * و پروردگارت به زنبور عسل الهام نمود که از کوهها و ساختمانها و درختان خانه‏ هایى‌‏ برگزین و از همه ثمرات تناول کن و راههاى‌ پروردگارت را با فروتنى‌ بپیما ، بنگرید که چگونه از زنبور عسل این نوشیدنى‌‏ گوارا با رنگهاى‌ مختلف بیرون مى‌‏آید که مایه شفاى‌ مردم است‏ و البتّه در آن ، آیه روشن و نشانه آشکارى‌ است براى‌ گروهى‌‏ که مى‌‏اندیشند * و خداست که شما را آفریده و هم اوست که‏ شما را مى‌‏میراند و گروهى‌ از شما در دوران عمر به روزگار پیرى‌ و ناتوانى‌ مى‌‏رسند که دیگر هیچ نمى‌‏دانند و البتّه خدا علیم‏ و قدیر است.............پس چرا غیر خدا را مى‌‏پرستند؟چیزهایى‌ را که‏ نه از روزیشان چیزى‌ در آسمانها و زمین به دست آنهاست و نه‏ از عهده کارى‌ بر مى‌‏آیند * »

آهنگ زیبا و معناى‌ رساى‌ آیات قرآن ، سخنان حکمت‏آمیز پیامبر ، پند و موعظه‏ او ، شیرینى‌ گفتار و دلنشینى‌ رفتار پر مهر او ، در این شش نفر تأثیر بسیار نیکویى‌ نهاد و به اسلام علاقمندشان نمود ، به علاوه اینان از یهودیان شنیده بودند که حضرت موسى‌ در کتاب آسمانى‌ خود خبر داده که پیامبرى‌ از مکّه بر انگیخته خواهد شد و آیین یگانه- پرستى‌ و توحید را ترویج خواهد نمود و بت پرستى‌ را بر خواهد افکند ، با این زمینه قبلى‌‏ و با شنیدن این سخنان روح بخش پیامبر و با مشاهده این رفتار پر مهر ، روحى‌ تازه پیدا کردند و در همان مجلس به اسلام گرویدند.

وقتى‌ از پیامبر جدا مى‌‏شدند ، گفتند:سالهاى‌ طولانى‌ است که بین ما و قبیله‏ «اوس»جنگ و ستیز است ، امید است خدا بوسیله شما و آیین آسمانى‌ شما این آتش را فرو نشاند و ما اکنون به شهرمان یثرب باز مى‌‏گردیم و آیین آسمانى‌ اسلام را به مردم آن‏ سامان عرضه مى‌‏کنیم.مردم یثرب کم و بیش از حضرت محمّد و آیین اسلام سخنهاى‌‏ پراکنده‏اى‌ شنیده بودند امّا فعّالیّت این شش نفر زمینه بسیار مناسبى‌ را براى‌ شناخت‏ بهتر و انتشار اسلام فراهم کرد.عدّه زیادى‌ به اسلام علاقمند شدند و برخى‌ هم به اسلام‏ گرویدند.

مدّتى‌ نگذشت که یک گروه دوازده نفرى‌ از سران یثرب به مکّه آمدند تا اسلام‏ خود را حضور پیامبر عرضه نمایند و یارى‌ خویش را اعلام دارند و براى‌ پشتیبانى‌ کامل‏ با او پیمان بندند ، ملاقات این دوازده نفر با پیامبر به این سادگیها میسّر نبود چون مکّه‏ تحت حکومت اشراف و زورمندان بت پرست اداره مى‌‏شد ، و شهر مکّه شهر رعب و شکنجه و اختناق و ظلمت بود ، بالاخره محلّ ملاقات در بیرون شهر پشت گردنه یک کوه‏ در«عقبه»که از رفت و آمدها و نگاههاى‌ جستجوگر مشرکان دور بود ، تعیین شد و زمان‏ ملاقات هم در نیمه شب. پیمان عقبه‏

آن شب به نیمه رسید ، اسعد بن زراره و عبادة بن صامت و ده نفر دیگر با استتار و تقیّه کامل از راه پر پیچ و خمى‌ که به پشت کوه مى‌‏رسید ، گذشتند و در روشنایى‌ ملایم‏ مهتاب در حضور پیامبر نشستند ، چند نفر از مسلمانان مکّه هم همراه پیامبر آمده بودند ، گفتگوها کاملا سرّى‌ و مخفیانه انجام گرفت و قبل از طلوع سپیده جلسه پایان یافت و همه با هوشیارى‌ و دقّت کامل متفرّق شدند ، خوشبختانه کسى‌ از مشرکین مکّه از این‏ جلسه اطّلاعى‌ پیدا نکرد.

در یثرب مسلمانان از این دوازده نفر پرسیدند که با رسول خدا چگونه دیدار کردید ، با او چه گفتید و چه پیمان بستید؟آنها در پاسخ گفتند:با رسول خدا پیمان بستیم‏ که:به خدا شرک نورزیم ، دزدى‌ نکنیم ، زنا و فحشا نکنیم ، فرزندان خود را نکشیم ، به‏ یکدیگر تهمت نزنیم و در کارهاى‌ نیک از رسول خدا اطاعت کنیم و نافرمانى‌ نورزیم............. تبلیغ اسلام در مدینه‏

پس از مدّتى‌ نامه‏اى‌ به پیامبر نوشتند که فردى‌ را به سوى‌ آنان بفرستد تا اسلام‏ را به آنان تعلیم دهد و معارف قرآن را به آنان بیاموزد.پیامبر هم جوان شایسته و آراسته‏اى‌ را به نام مصعب به سویشان اعزام کرد ، مصعب قرآن را خوش آهنگ و نیکو قرائت مى‌‏کرد و بسیار شیوا و رسا سخن مى‌‏گفت.روزها در کنار یکى‌ از چاههاى‌ مدینه‏ (یثرب)زیر سایه درختى‌ مى‌‏ایستاد و با آهنگ بسیار زیبا و دلنشینى‌ قرآن تلاوت مى‌‏کرد ، مردم اطرافش حلقه مى‌‏زدند و او آرام آرام آیات قرآن را قرائت مى‌‏نمود.وقتى‌ دلها آماده‏ پذیرش مى‌‏شد ، لب به سخن مى‌‏گشود و درباره ارزشهاى‌ والاى‌ دین اسلام با آنان‏ صحبت مى‌‏کرد ، دلهاى‌ حقّ پذیر مردم یثرب نرم مى‌‏شد سخنش را به دقّت مى‌‏شنیدند و به‏ اسلام مى‌‏گرویدند و ایمان مى‌‏آوردند.

با شنیدن خبر گرایش مردم به اسلام ، برخى‌ رؤساى‌ قبائل و بزرگان مدینه‏ بر آشفتند ، یکى‌ از آنان براى‌ بیرون راندن مصعب از شهر ، با شتاب و خشم حرکت کرد ، هنگامى‌ که نزدیک مصعب رسید صورتش از خشم برافروخته بود.شمشیرش را از نیام‏ بر کشید و خشمگین و خشن فریاد زد دست از تبلیغ اسلام بردار و از شهر ما بیرون شو وگرنه.............

مصعب نگذاشت سخنش تمام شود بدون این که کمترین تندى‌ و خشونتى‌ از خود نشان دهد به آرامى‌ گفت:

ممکن است لحظه‏اى‌ همین جا بنشینیم و با هم گفتگو کنیم؟سخنان مرا بشنو ، اگر ناسنجیده و نادرست بنظرت رسید ، از تبلیغ آنها دست بر مى‌‏دارم و از همان راهى‌ که‏ آمده‏ام باز مى‌‏گردم.............

-راست مى‌‏گویى‌ ، خوب است نخست سخنت را بشنوم ، دعوتت را بشنوم و بعد تصمیم بگیرم.آنگاه همانجا نشست و شمشیرش را در غلاف فرو برد.مصعب هم آیاتى‌‏ از قرآن انتخاب کرد و براى‌ او تلاوت نمود.

اى‌ کاش تاریخ براى‌ ما ثبت کرده بود که در آن لحظه حسّاس مصعب چه آیاتى‌ را برگزید ، امّا خدا را شکر که اینک قرآن در دست ماست و مى‌‏توانیم در آیاتى‌ مشابه-که‏ خدا با آن آیات به مشرکین هشدار داده و آنان را به اسلام دعوت کرده-بنگریم و بیندیشیم:

«آیا کسى‌ که مى‌‏آفریند همانند کسى‌ است که نمى‌‏آفریند ، پس‏ چرا متذکّر نمى‌‏شوید؟ *

و اگر بخواهید نعمتهاى‌ خدا را به شماره آورید ، هرگز نمى‌‏توانید و البتّه خدا آمرزگار و مهربان است * و خدا آنچه‏ را که پنهان مى‌‏دارید و آنچه را که آشکار مى‌‏کنید همه را مى‌‏داند * این بتهایى‌ را که در مقابل خدا مى‌‏پرستید و از آنها درخواست مى‌‏کنید ، هرگز چیزى‌ نمى‌‏آفرینند ، بلکه خود آفریده‏ شده‏اند * مردگانى‌ هستند نه زندگان ، و چه مى‌‏دانند که چه‏ هنگام مبعوث مى‌‏شوند * خداى‌ شما خداى‌ یگانه است ، آن‏ کسان که به آخرت ایمان نمى‌‏آورند دلهایى‌ زشت و سرکش‏ دارند و آنها مستکبرند * ناچار خدا از آنچه سرّى‌ انجام‏ مى‌‏دهند آگاه است و به آنچه که آشکارش مى‌‏نمایید اطّلاع دارد و خدا مستکبرین را هیچ دوست ندارد * »

حقایق نورانى‌ و آسمانى‌ قرآن ، جذّابیّت و زیبایى‌ آیات آن ، اخلاق و صبر و استقامت مصعب قدرت منطق و روشنگرى‌ و بیان او دگرگونش کرد ، گویى‌ ، جان خفته‏اش بیدار و خوى‌ سرکش و مستکبرش به کنار رفته ، فرصتى‌ و آرامشى‌ براى‌ شنیدن و اندیشیدن پیدا کرد.آنگاه با صدایى‌ آرام و جملاتى‌ که از شرم و ادب آهسته و شمرده ادا مى‌‏شد ، گفت:وقتى‌ که مى‌‏خواهید مسلمان شوید ، چه‏ مى‌‏کنید؟آداب پذیرش این دین چیست؟

-کار مشکلى‌ نیست ، به یگانگى‌ خدا و رسالت حضرت محمّد گواهى‌ دهیم ، جامه و تن در آب بشوییم و راه انس و آشنایى‌ با خدا را بگشاییم و نماز بخوانیم. پیمان عقبه(دومین پیمان)

مردم مدینه این چنین حقّانیّت دین اسلام را در مى‌‏یافتند و یکى‌ پس از دیگرى‌‏ تسلیم امر خدا مى‌‏شدند ، و با شور و اشتیاق دین اسلام را بعنوان برنامه زندگى‌‏ مى‌‏پذیرفتند ، انتظار مى‌‏کشیدند تا موسم حجّ فرا رسد که بار سفر بر بندند و به دیدار پیامبر بشتابند و آمادگى‌ خود را براى‌ یارى‌ و خدمت اعلام نمایند.سرانجام کاروان حجّ از مدینه با پانصد نفر راهى‌ مکّه شد.در میان کاروانیان تقریبا هفتاد نفر مسلمان وجود داشت.به مکّه رسیدند و با پیامبر قرار ملاقات گذاشتند ، مى‌‏خواستند در این دیدار رسما با پیامبر بیعت کنند و اعلام پشتیبانى‌ نمایند.وقت ملاقات نیمه شب سیزدهم ذى‌ الحجّه‏ پشت گردنه کوهى‌ نزدیک منى‌ تعیین شد.

میعاد فرا رسید ، مسلمانان مخفیانه یکى‌ یکى‌ ، دو تا دو تا ، به سوى‌ عقبه رفتند و در آنجا دور از چشم خواب گرفته مشرکان گرداگرد پیامبر حلقه زدند.

از پیامبر درخواست کردند که مقدارى‌ بر ایشان صحبت کند ، پیامبر هم آیاتى‌ از قرآن کریم را بر ایشان برگزید و تلاوت فرمود و توضیح داد که از خدا یارى‌ بخواهید و صبورى‌ و استوارى‌ پیشه سازید و بدانید که عاقبت نیکو براى‌ متّقین است.و سپس‏ پیامبر اظهار تمایل نمود و فرمود که دوست دارد به یثرب هجرت کند و در میان آنان‏ زندگى‌ نماید.همه از این اظهار تمایل پیامبر خشنود شدند و مشتاقانه استقبال کردند.

یکى‌ گفت:به خدا سوگند با صداقت تمام با پیامبر پیمان مى‌‏بندیم و در راه دفاع‏ از او جانبازى‌ مى‌‏کنیم و آنچه را مى‌‏گوییم همان را در دل مى‌‏پروریم.

دیگرى‌ گفت:با شما بیعت مى‌‏کنیم بر این که همان گونه که از فرزندان و اهل‏ بیت خود دفاع مى‌‏کنیم از شما نیز دفاع کنیم.

دیگرى‌ گفت:ما فرزندان جنگ و مبارزه هستیم و تربیت یافتگان جبهه‏هاى‌‏ سخت نبردیم و تا پاى‌ جان براى‌ پذیرایى‌ و دفاع از پیامبر خدا ایستاده‏ایم.

شور و شوق سراسر جمعیّت را فرا گرفت و هر کس از میان جمعیّت سخنى‌‏ گفت ، فراموش کردند که در مکّه هستند و در حکومت خطرناک مشرکان نشسته‏اند.

عموى‌ پیامبر در حالى‌ که دست پیامبر را در دستش مى‌‏فشرد با صدایى‌ بسیار آهسته که به سختى‌ شنیده مى‌‏شد گفت:آرام باشید ، آهسته صحبت کنید ، نکند مشرکان‏ براى‌ ما جاسوسى‌ گمارده باشند.............

به این ترتیب جلسه پایان یافت ، بتدریج جمعیّت با پیامبر بیعت کردند و پیمان‏ بستند و خداحافظى‌ نمودند و رفتند.هنوز سپیده ندمیده بود که همه جمعیّت متفرّق‏ شدند.امّا متأسّفانه فردا معلوم شد که مشرکان مکّه از تشکیل این جلسه خبردار شده‏اند و کم و بیش از بیعت اهل یثرب با پیامبر و گفتگوهاى‌ دیشب ، بطور مبهم خبرهایى‌‏ شنیده‏اند.وحشت و اضطراب وجودشان را فرا گرفت ، اندیشیدند که اگر حضرت محمّد و دیگر مسلمانان مکّه به یثرب بروند و آنجا پایگاه پر قدرتى‌ پیدا کنند چه‏ها خواهد شد.لذا در«دار الندوه»جمع شدند و تصمیم گرفتند شدّت عمل نشان دهند و براى‌ از ریشه‏ بر کندن اسلام و نابود کردن مسلمانان نقشه قاطعى‌ طرح کنند. آیه‏اى‌ از قرآن کریم‏

اِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقامُوا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَ لا هُم یَحزَنُونَ. سوره احقاف آیه 13.

البتّه کسانى‌ که گفتند پروردگارمان خداست و استقامت ورزیدند هیچ‏ بیمى‌ ندارند و هیچ حزن و اندوهى‌ نبرند.

 

بیندیشید و پاسخ دهید.

1-در آیات سوره نحل-که ترجمه‏اش در درس آمده است-خدا چه چیزهایى‌ را آیات روشن و آشکار قدرت خویش مى‌‏شمرد؟از بر شمردن این آیات چه نتیجه‏اى‌ را اعلام مى‌‏نماید؟این آیات‏ چه اصلى‌ از اصول اساسى‌ ادیان آسمانى‌ را بیان مى‌‏کند؟

2-شش نفر از خزرجیان-که اسلام را در حضور رسول خدا پذیرفتند-از یهودیان مدینه چه‏ شنیده بودند؟آن سخن به چه اصلى‌ از اصول دین اشاره دارد؟

3-هنگامى‌ که این عدّه از خزرجیان از پیامبر خداحافظى‌ مى‌‏کردند درباره چه مسأله‏اى‌ اظهار امیدوارى‌ کردند؟

4-فعّالیّت این عدّه درباره معرّفى‌ اسلام چه نتیجه‏اى‌ داد؟

5-مفاد نخستین پیمان در عقبه چه بود؟اوّلین مسأله‏اى‌ که پیامبر از آنان قول گرفت و با آنان درباره‏ رعایتش عهد بست ، چه بود؟کدامیک از اصول اساسى‌ و اعتقادى‌ دین اسلام بود؟

6-پیامبر چه کسى‌ را براى‌ تبلیغ دین اسلام به سوى‌ یثرب اعزام فرمود؟او چه ویژگیهایى‌ داشت؟و شیوه تبلیغش چگونه بود؟آداب پذیرش دین اسلام را چه چیزهایى‌ بیان کرد؟

7-میعاد در دوّمین پیمان عقبه چه وقت و چه زمانى‌ بود؟در این میعاد چه کسانى‌ با پیامبر دیدار کردند؟چه شنیدند و چه گفتند؟

 

 

مکر مشرکان‏

هنگامى‌ که مشرکان از گفتگوهاى‌ آن جلسه سرّى‌-هر چند بسیار مبهم و سربسته-اطّلاع پیدا کردند ، بر آزار و شکنجه مسلمانان افزودند.مسلمانان-که از شدّت رنج و شکنجه در فشار و سختى‌ فراوانى‌ بودند-از رسول خدا چاره خواستند ، آیا باید بر همین شکنجه‏ها صبر کنند؟یا راه چاره دیگرى‌ بیندیشند؟

رسول خدا به آنان امر فرمود که:با اختفاى‌ کامل دور از چشم مشرکان به سوى‌‏ مدینه-که آن روزها هنوز یثرب نام داشت و بعدا به احترام ورود پیامبر آن را «مدینة الرسول شهر پیامبر»نامیدند-هجرت کنند و به آنان مژده داد که:

کسانى‌ که پس از تحمّل رنجها و ستمهایى‌ که به آنان رفته است‏ هجرت کنند ، خداى‌ بزرگ در دنیا جایگاه والا و نیکویى‌‏ نصیبشان کند و البتّه اجر آخرت براى‌ آنان بسیار برتر و بالاتر است.این اجر کبیر نصیب کسانى‌ خواهد شد که در مشکلات‏ صبور و پایدار و شکیبا باشند و بر خدا توکّل نمایند.البتّه‏ پروردگار بر شما که بر مشکلات صبور و شکیبایید و در راه او مجاهده و هجرت مى‌‏کنید ، بسیار مهربان و آمرزگار است.

امّا هجرت چگونه ممکن است؟هجرت از شهر و دیارى‌ که مدّتها در آن زندگى‌‏ کرده‏اند و با آن آشنا و مأنوسند ، چگونه ممکن است؟آیا مى‌‏توان خانه و زندگى‌ را گذاشت و گذشت و تنهاى‌ تنها به سوى‌ دیارى‌ ناآشنا سفر کرد؟

چگونه مى‌‏توان کودکان خردسال را در این سفر طولانى‌ و سخت ، همراه برد؟ چگونه مى‌‏توان در آن دیار ناآشنا زندگى‌ کرد؟چگونه؟نه شغلى‌ ، نه درآمدى‌ ، نه‏ خانه‏اى‌.............؟اینها همه مشکلاتى‌ بودند که به نظر مى‌‏رسیدند ، امّا وعده خدا و توکّل بر خدا و صبر در راه خدا ، همه مشکلات و سختیها را آسان مى‌‏نمود.لذا با اعتماد به وعده‏ها و یاریهاى‌ خدا ، هجرت این مسلمانان فداکار به مدینه آغاز شد.مشرکان وقتى‌ خبردار شدند که عدّه زیادى‌ از آنان به مدینه رسیده بودند؛امّا براى‌ جلوگیرى‌ از هجرت بقیّه ، آنان را سخت زیر نظر گرفتند ولى‌ مسلمانان دست بردار نبودند ، از هر فرصتى‌ براى‌‏ هجرت استفاده مى‌‏کردند ، شبها و مخصوصا در نیمه‏هاى‌ شب ، با استفاده از خواب- آلودگى‌ و غفلت مراقبین ، راه مدینه را از بیراهه‏ها ، در پیچ و خمهاى‌ کوهها و پستیها و بلندیها و دامنه‏ها مى‌‏پیمودند ، و با پاهاى‌ مجروح و بدنهاى‌ خسته و چهره‏هاى‌ سوخته‏ خود را به مدینه مى‌‏رساندند.

مشاهده این هجرت و پایدارى‌ و استقامت و ایثار بر وحشت کفّار مى‌‏افزود. مى‌‏ترسیدند مسلمانان در مدینه پایگاه قدرتمندى‌ تشکیل دهند و از این پایگاه بر آنان‏ بتازند ، لذا فورا جلسه‏اى‌ تشکیل دادند تا با همفکرى‌ و مشورت ، ابعاد مختلف این خطر را که قبلا آن را هیچ پیش‏بینى‌ نمى‌‏کردند ، بررسى‌ کنند.

در این جلسه ابتدا یکى‌ از مشرکان چنین گفت:فکر مى‌‏کردیم نداى‌ محمّد را در شهرمان خاموش خواهیم کرد ، امّا اینک خطر کاملا جدّى‌ شده است ، عدّه زیادى‌ از اهالى‌ یثرب آیین اسلام را پذیرفته‏اند و با محمّد پیمان حمایت و یارى‌ بسته‏اند؛لابدّ مى‌‏دانید چه پیش آمده است؟و از آن جلسه سرّى‌ که چندى‌ پیش در عقبه تشکیل شد ، خبر دارید؟آیا مى‌‏دانید که اکثریّت مسلمانان به یثرب رفته‏اند و به مسلمانان آن سامان‏ پیوسته‏اند؟هیچ مى‌‏دانید که اگر یثرب پایگاه دین محمّد شود ، چه خطر بزرگى‌ ما را تهدید خواهد کرد؟چه باید کرد؟.............قبل از این که کار از کار بگذرد باید چاره‏اى‌ اندیشید ، خطر جدّى‌ است اگر سرعت و قاطعیّت به خرج ندهید ، بقیّه فرصت هم از دست مى‌‏رود و بزودى‌ محمّد هم به آنها مى‌‏پیوندد.مى‌‏دانید چاره چیست؟باید محمّد را به قتل برسانیم.

 

چاره همین است ، باید به یک فرد شجاع مأموریّت دهیم که مخفیانه محمّد را به قتل‏ برساند.و اگر بنى‌ هاشم خونخواهى‌ کنند ، خونبهایش را بپردازیم و براى‌ همیشه آسوده‏ شویم.

پیرمرد ناشناسى‌ که تازه وارد جلسه شده بود گفت:نه.............این نقشه عملى‌ نیست‏ مسلّما بنى‌ هاشم به خونبها راضى‌ نمى‌‏شوند ، هر طورى‌ که شده قاتل را شناسایى‌ و دستگیر مى‌‏کنند و به قتل مى‌‏رسانند.چگونه ممکن است کسى‌ از میان شما براى‌ این‏ اقدام داوطلب شود؟!آیا کسى‌ حاضر است؟

هیچ کس جواب نداد.

دیگرى‌ اظهار داشت:چطور است که محمّد را دستگیر و زندانى‌ کنیم؟نگذاریم‏ کسى‌ با او ملاقات کند ، به این ترتیب ارتباط مردم با او قطع مى‌‏شود ، و به تدریج او و دعوت او از یادها فراموش خواهد شد.

پیرمرد ناشناس گفت:نه.............این نقشه هم عملى‌ نیست ، مگر بنى‌ هاشم دست روى‌‏ دست مى‌‏گذارند تا به همین سادگى‌ محمّد را دستگیر کنید؟تازه اگر بتوانید او را دستگیر کنید ، بنى‌ هاشم با شما نبرد مى‌‏کنند و او را آزاد خواهند کرد.

دیگرى‌ گفت:محمّد را دستگیر مى‌‏کنیم و فورا به یک نقطه خیلى‌ دور دست تبعید مى‌‏نماییم ، مخفیانه و به سرعت او را بر یک شتر سرکش سوار مى‌‏کنیم ، پاهایش را محکم‏ زیر شکم شتر مى‌‏بندیم و در بیابانهاى‌ دور دست رها مى‌‏کنیم ، تا در بیابان هلاک گردد. تازه اگر یکى‌ از قبایل او را ببینند و از شتر پایینش آورند ، او دیگر ناچار است که از دعوتش دست بردارد ، چون دیگر کسى‌ او را نمى‌‏شناسد که به سخن و دعوتش گوش‏ دهد ، این نقشه ، نقشه خوبى‌ است.اى‌ پیرمرد!مبادا با این نقشه مخالفت کنى‌!

پیرمرد مدّتى‌ ساکت بود ، اهل جلسه به او نگاه مى‌‏کردند تا ببینند چه مى‌‏گوید ، بعد از مدّتى‌ سکوت سرش را کمى‌ کشید و به صحبت پرداخت ، گفت:نه.............این نقشه هم‏ عملى‌ نیست ، اوّلا نمى‌‏توانید به این سادگى‌ او را دستگیر کنید ، ثانیا مگر نمى‌‏دانید که اگر محمّد را در بیابان رها کنید و او در بین قبیله‏اى‌ فرود آید ، چه خواهد شد؟با سخنان زیبا و رسا و دلنشین-که قرآن مى‌‏نامدش-مردم آن قبیله را به سوى‌ خود جذب مى‌‏کند ، آنگاه براى‌ مبارزه با شما و با بتها و سنّتهاى‌ شما پایگاه نیرومندى‌ به دست مى‌‏آورد.

-عجب پیرمردى‌ است؟!هر چه مى‌‏گوییم مخالفت مى‌‏کند!

-اى‌ پیرمرد!نقشه خودت را بگو ببینیم چیست؟

پیرمرد مدّتى‌ ساکت بود ، همه به او نگاه مى‌‏کردند تا بشنوند که چه مى‌‏گوید ، پس‏ از مدّتى‌ درنگ با صداى‌ کوتاه و شمرده‏اى‌ گفت:مى‌‏دانید نقشه عملى‌ چیست؟نقشه‏ اینست که از هر قبیله یک نفر را انتخاب کنید و به آنها مأموریّت دهید که شبانه و مخفیانه‏ بطور دسته جمعى‌ به خانه محمّد حمله کنند و محمّد را در بسترش قطعه قطعه سازند ، بدین ترتیب بنى‌ هاشم نمى‌‏توانند قاتلین را شناسایى‌ کنند و نمى‌‏توانند با همه قبایل به‏ جنگ و ستیز پردازند ، لذا خونبهایش را مى‌‏گیرند و راضى‌ مى‌‏شوند.............

پس از بحث و گفتگو این نقشه را تأیید کردند و قسم خوردند و بر انجامش‏ تصمیم گرفتند.امّا خداى‌ بزرگ از گفتارها و نقشه‏هاى‌ شومشان غافل نبود.

خدا در قرآن مى‌‏فرماید:

«هرگز گمان مبر که خدا از کردار ستمکاران غافل گشته است. نه....کیفر و جزاى‌ کامل آنها را تا روزى‌ که چشمها از شدّت‏ عذاب و سختى‌ خیره شوند و از گردش باز مانند ، بتأخیر افکند.روزى‌ که شتاب زده و سرافکنده در آن روز حاضر شوند ، قدرت چشم بر هم زدن نداشته ، دلهاشان مضطرب و پریشان و سرگردان باشد.مردم را بیم ده از روزى‌ که عذاب ، آنان را فرا رسد و این ظالمان گویند:پروردگارا!مرگ ما را تا مدّت کوتاهى‌ به تأخیر افکن تا ما دعوتت را اجابت کنیم و از پیامبران پیروى‌ نماییم.مگر شما نبودید که قسم مى‌‏خوردید که‏ مرگ و زوال ندارید؟»

 

آیه‏ اى‌ از قرآن کریم‏

وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیرُ الماکِرینَ. سوره آل عمران آیه 54

و آنان نقشه کشیدند و خدا هم نقشه کشید و خدا در نقشه آفرینى‌‏ بهترین است. بیندیشید و پاسخ دهید.

1-وقتى‌ مسلمانها از رسول خدا چاره خواستند ، پیامبر به آنان چه فرمود؟چه مژده‏اى‌-از سوى‌‏ خداى‌ متعال-به آنان داد؟

2-مشکلات هجرت چیست؟و مسلمانها چگونه بر این مشکلات فائق مى‌‏آمدند؟

3-چگونه گام در راه هجرت مى‌‏نهادند و چگونه به مدینه مى‌‏رسیدند؟

4-اطّلاع از هجرت و پایدارى‌ و استقامت و ایثار مسلمانها ، چه تأثیرى‌ بر کفّار گذارد؟

5-کفّار براى‌ بررسى‌ چه مسأله‏اى‌ به مشورت نشستند؟سرانجام ، تصمیمشان چه شد؟

6-خداى‌ بزرگ در قرآن کریم درباره کیفر کردار ستمکاران چه مى‌‏فرماید؟ظالمان به پروردگار متعال چه مى‌‏گویند؟چه تقاضا مى‌‏کنند؟چه پاسخ مى‌‏شنوند؟

 

هجرت پیامبر (1)

خداى‌ بزرگ که از گفتارها و نقشه‏هاى‌ شوم کفّار آگاه بود ، مکر آنان را بر پیامبرش آشکار ساخت و نقشه شوم آنان را افشا نمود ، به پیامبرش خبر داد که مشرکان‏ کمر به قتل تو بسته‏اند ، لذا باید کاملا سرّى‌ و مخفیانه از این شهر هجرت کنى‌ و به سوى‌‏ یثرب رهسپار شوى‌ ، که این هجرت موجب استوارى‌ بنیان اسلام و رهایى‌ محرومین از چنگال این مستکبرین ستمگر خواهد شد ، براى‌ رضاى‌ خدا و براى‌ هدایت خلق خدا هجرت کن ، از خانه و کاشانه خویش دل بر کن که خدا جهادگران و مهاجرین فى‌ سبیل اللّه‏ را یارى‌ مى‌‏کند و پشتیبانى‌ مى‌‏نماید و راه پیروزى‌ و سعادت را به آنان نشان مى‌‏دهد. و دین خدا همیشه با هجرت و جهاد ، با فداکارى‌ و ایثار توأم بوده و پیوسته این چنین‏ خواهد بود.

پیامبر به امر خدا بر این هجرت مقدّس تصمیم گرفت ، امّا این تصمیم و این‏ هجرت بسیار خطرناک بود.پیامبر و خانه پیامبر دقیقا تحت نظر بود ، کوچکترین علامت‏ و نشانى‌ در رفت و آمدها و کمترین تغییرى‌ در وضع خانه ، تصمیم پیامبر را آشکار مى‌‏ساخت و برنامه هجرتش را به خطر مى‌‏افکند ، کفّار خانه و محل نشستن و خفتن‏ پیامبر را کاملا شناسایى‌ کرده بودند تا هنگام حمله دسته جمعى‌-که نقشه‏اش و زمان‏ اجرایش را پیش بینى‌ نموده بودند-هیچ مشکلى‌ پیش نیاید.شبها برنامه آمد و شد پیامبر را زیر نظر داشتند و حتّى‌ از روزنه در و از بالاى‌ دیوار به محلّ خواب پیامبر نگاه‏ مى‌‏کردند ، روزها از رفت و آمدهاى‌ پیامبر به خانه و بیرون خانه کاملا خبر داشتند و مراقبت مى‌‏نمودند.تا این که شب حمله فرا رسید.

پیامبر موضوع هجرتش را با على‌ بن ابیطالب-که در نخستین روزهاى‌ بعثت با او پیمان یارى‌ و حمایت بسته بود-در میان نهاد و پرسید:یا على‌!آیا مى‌‏توانى‌ مرا در اجراى‌ این امر الهى‌ یارى‌ کنى‌؟

-یا رسول اللّه!چگونه باید شما را یارى‌ کنم؟

-کار بسیار خطرناکى‌ است ، نزدیک به چهل نفر از مشرکین مى‌‏خواهند یکباره‏ بر من حمله کنند و مرا شبانه در بستر قطعه قطعه نمایند.خدا مرا بر این تصمیم سرّى‌ آنان‏ آگاه ساخته و فرمان هجرت داده است ، امّا اگر بسترم در این شب خالى‌ بماند آنان متوجّه‏ خواهند شد و مرا تعقیب خواهند نمود و نقشه خود را در هر کجا که مرا پیدا کنند اجرا خواهند کرد.ناچار باید کسى‌ در بستر من بخوابد تا وقتى‌ که از روزنه در مى‌‏نگرند در روشنایى‌ کمرنگ خانه کسى‌ را در بستر ببینند و چنین بیندیشند که من در بسترم ، آیا حاضرى‌ چنین کارى‌ را بپذیرى‌ و در بستر من بخوابى‌؟کار بسیار خطرناکى‌ است ، چون‏ چهل نفر با شمشیرهاى‌ کشیده در نیمه‏هاى‌ شب بر خانه هجوم مى‌‏آورند و ممکن است‏ ترا به جاى‌ من در بستر قطعه قطعه کنند.

-در این صورت آیا شما به سلامت خواهید بود؟

-آرى‌ به سلامت خواهم بود ، اگر بدین گونه یاریم کنى‌ در این هجرت به یارى‌‏ خدا موفّق خواهم شد.

-حتما شما را یارى‌ خواهم کرد.

این پاسخ آن چنان قاطع و با یقین ادا شد که هیچ روزى‌ از روزگاران چنین یقین‏ و قاطعیّتى‌ به خود ندیده بود.گذشت و ایثار شکوهمندى‌ بود که على‌ بن ابیطالب در راه‏ خدا و براى‌ حفظ جان پیامبر خدا جان خود را نثار مى‌‏نمود.و بر پیمان یارى‌ و حمایتى‌‏ که با پیامبر خدا بسته بود ، استوارى‌ و استقامت نشان مى‌‏داد ، جان خویش را به خطر مى‌‏افکند تا رسول خدا به سلامت ماند و دین خدا را تبلیغ کند ، مردم را به سوى‌‏ خداپرستى‌ فرا خواند و ریشه ظلم و فساد را بر کند.

 

به این ترتیب پیامبر خدا عازم هجرتى‌ عظیم شد ، در موقع کاملا مناسبى‌ خانه‏ را ترک کرد و با ابوبکر از شهر بیرون رفت.

شب فرا رسید ، مشرکان به تدریج در اطراف خانه پیامبر گرد آمدند ، هنوز پاسى‌‏ از شب نگذشته بود که چهل نفر مرد نیرومند با شمشیرهاى‌ کشیده گرداگرد خانه پیامبر را محاصره کردند ، از شکاف در و از بالاى‌ دیوار به داخل خانه نگریستند ، در روشنایى‌‏ کمرنگ شب دیدند که او مانند شبهاى‌ پیش برد سبز رنگش را روى‌ خود کشیده و گاهى‌‏ پهلو به پهلو مى‌‏شود ، اطمینان پیدا کردند که او در خانه است و نقشه کاملا موفّق و پیروز است.خواستند در نیمه شب به خانه هجوم برند و او را قطعه قطعه سازند ، امّا برخى‌‏ گفتند:که در این خانه زن و کودک نیز خوابیده‏اند.انصاف نیست که آنان را در این‏ تاریکى‌ شب پریشان و مضطرب سازیم ، خانه که در محاصره کامل ماست ، محمّد هم که‏ در بستر است و هیچ راه فرارى‌ ندارد ، پس چرا عجله کنیم ، بهتر است صبر کنیم و صبحگاهان حمله بریم تا همه ببینند که چهل نفر از قبائل مختلف در قتلش شرکت داشته‏اند.

تا نزدیکیهاى‌ سحر و تا صبح صبر کردند ، برخى‌ همانجا خوابیدند و برخى‌‏ مراقبت کردند که کسى‌ از خانه خارج نشود.سحرگاهان با شمشیرهاى‌ برهنه از در و دیوار بالا رفتند و به اتاق پیامبر هجوم بردند.علىّ بن ابیطالب با شنیدن سر و صدا یکباره‏ از جاى‌ برخاست و بر آنان فریاد زد که اینجا چه مى‌‏کنید؟

با شنیدن صداى‌ نیرومند علىّ بن ابیطالب و با مشاهده چهره خشمگین و مصمّم‏ او بى‌‏اختیار مبهوت در جاى‌ ایستادند.............

-پس محمّد کجاست؟

-مگر او را به من سپرده بودید؟

از شدّت خشم و غضب بر افروختند و فریاد کشیدند.از بیهودگى‌ نقشه و کار و مراقبتهاى‌ روزها و شبهاى‌ خود سخت بر آشفتند.خانه را رها کردند و براى‌ یافتن و دستگیر کردن حضرت محمّد به تکاپو افتادند ، پیش خود فکر کردند که محمّد یا در مکّه‏ پنهان شده و یا به سوى‌ مدینه حرکت کرده است در هر صورت مى‌‏توان او را یافت و دستگیر کرد و به قتل رسانید ، فورا دست بکار شدند.گروههاى‌ مختلفى‌ را به اطراف‏ مکّه فرستادند تا راههاى‌ خروجى‌ مکّه را کاملا زیر نظر بگیرند ، به افرادى‌ که در شناختن‏ جاى‌ پاى‌ اشخاص مهارت داشتند ، مأموریّت دادند تا مسیر حرکت محمّد را ردیابى‌ کنند. ضمنا اعلان همگانى‌ کردند که هر کس محمّد را دستگیر کند یا مخفى‌ گاهش را نشان دهد ، یکصد شتر گرانبها جایزه خواهد گرفت.

عدّه زیادى‌ به امید دریافت جایزه به تکاپو و جستجو افتادند و همه جا را گشتند. بالاخره ردّ پاى‌ پیامبر را پیدا کردند ، جاى‌ پاى‌ پیامبر را-که روى‌ خاک و رمل و سنگ‏ باقى‌ مانده بود-شناختند ، ردّ پاى‌ او را دنبال کردند و با سرعت پیش رفتند ، ردّ پا به‏ غارى‌ رسید ، گفتند:حتما محمّد در این غار پنهان شده است ، خشنود شدند که محمّد را یافته‏اند.حضرت محمّد و ابوبکر صدایشان را در درون غار مى‌‏شنیدند و آنان را مى‌‏دیدند امّا تارهاى‌ عنکبوت که چون تورى‌ بر دهانه غار تنیده شده بود ، کبوترى‌ وحشى‌‏ که در کنار دهانه غار روى‌ تارها تخم گذارده بود ، آنها را از ورود به غار باز داشت ، گفتند:نه.............اشتباه کرده‏ایم ، چگونه ممکن است که کسى‌ داخل غار شده باشد؟نه هیچ‏ ممکن نیست ، اگر کسى‌ داخل غار شده بود ، تارها گسسته بودند و لانه این کبوتر پایین‏ افتاده بود و تخمش شکسته بود.

ولى‌ آنها نمى‌‏دانستند که همه موجودات آسمان و زمین از جنود خدایند و البته‏ خدا که علیم و حکیم است ، با فرستادن این سربازان بندگانش را یارى‌ مى‌‏کند ، مخصوصا بندگانى‌ را که از سعى‌ و تلاش و هجرت و جهاد در راه او باز نایستند و از مکر مشرکان بیم نبرند و تمام کوشش خود را در راه رضاى‌ او و تحقّق امر او مصروف‏ دارند ، عنکبوت و کبوتر و تار عنکبوت و خار و خاشاک و همه موجودات آسمان و زمین‏ سربازان پیدا و ناپیداى‌ خدایند و پیامبر خدا در پناه این جنود خدا در عمق تاریک غار با ابوبکر نشسته بود و بیرون غار را براحتى‌ مشاهده مى‌‏کردند ، پیامبر با آرامى‌ ابوبکر را دلدارى‌ مى‌‏داد و مى‌‏فرمود:بیم مبر که خدا با ماست و شرّ مشرکان را دفع خواهد کرد.

کفّار پس از مدّتى‌ بهت و سرگردانى‌ مأیوس و پریشان باز گشتند.

ما پیشاپیش به بندگانمان ، رسولانمان وعده یارى‌ داده‏ایم و تأکید کرده‏ایم که چند ما پیروزى‌ خواهند بود * سلام بر همه‏ پیامبران و سپاس و ستایش براى‌ خداى‌ جهانیان.

به این ترتیب خداى‌ بزرگ پیامبرش را یارى‌ نمود و آرامشى‌ وصف ناپذیر در دلش بنهاد ، کلمه کافرین را پست و پایین و کلمه خویش را بالا و برترین قرار داد که خدا همیشه پیروز و حکیم است و مکر کافران این چنین فرو مى‌‏ریزد.هر چند که مکرشان از شدّت قدرت ، کوهها را بتواند فرو ریزد. * * *

یارى‌ خدا را به پیامبرش دیدیم و جنود فراوان او را شناختیم.پس چه خوب که‏ به یارى‌ او اعتماد کنیم و بر او توکل نماییم و با مال و جان در راهش جهاد و هجرت‏ نماییم که این شیوه بهترین و نیکوترین شیوه‏هاى‌ زندگى‌ است.و بهترین هجرتها ، هجرت از گناه و زشتى‌ است و بالاترین جهادها ، جهاد با هوسها و شهوتهاست ، و هر که‏ در راه خدا جهاد کند ، خدا راههاى‌ ناپیداى‌ پیروزى‌ را به رویش مى‌‏گشاید و هر که در راه‏ خدا هجرت کند ، خدا جنودش را به یاریش مى‌‏فرستد.

بندگان خالصى‌ که بر خدا توکّل کنند و از او صبر و ثبات قدم بخواهند و بدانند که‏ پیروزى‌ از سوى‌ او و قدرت همه در دست اوست.خدا سربازانش را براى‌ یارى‌ چنین‏ بندگانى‌ اعزام مى‌‏کند تا به وعده‏هاى‌ خویش وفا کرده باشد و البته خدا هرگز خلف وعده‏ نمى‌‏کند.چه کسى‌ مى‌‏دانست که خدا پیامبرش را با تارهاى‌ ظریف عنکبوت و با طپش‏ قلب یک کبوتر وحشى‌ یارى‌ خواهد کرد؟پیامبر با اعتماد به الطاف خدا گام در راه‏ هجرت نهاد و هیچ نیندیشید که اگر مرا تعقیب کنند و دستگیر نمایند چه پیش خواهد آمد. او به وعده نصر خدا ایمان و اطمینان داشت و با یاد او و استمداد از او گام در مسیر هجرت نهاد و خدا نیز یاریش فرمود و این وعده حتمى‌ خداست که«یاریگر دینش را یارى‌ مى‌‏کند».

 

آیه‏ اى‌ از قرآن کریم‏

وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاَرضِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً. سوره فتح آیه 7.

و همه لشکرهاى‌ آسمانها و زمین مال خداست و خدا همیشه پیروز و پیوسته حکیم است. بیندیشید و پاسخ دهید.

1-پیامبر موضوع هجرتش را با چه کسى‌ در میان نهاد؟به او چه فرمود؟او از پیامبر چه پرسید؟و نهایتا چه پاسخ داد؟

2-وقتى‌ کفار قریش با شمشیرهاى‌ برهنه خود به خانه پیامبر هجوم بردند ، چه دیدند؟و چه شنیدند؟

3-براى‌ یافتن پیامبر چه کردند؟چه مقدار جایزه تعیین کردند؟

4-هنگامى‌ که ردّ پاى‌ پیامبر را پیدا کردند و تا پاى‌ غار پیش رفتند ، چه دیدند؟

5-پیامبر و ابوبکر که از درون غار به بیرون مى‌‏نگریستند ، چه مى‌‏دیدند؟پیامبر به ابوبکر چه‏ مى‌‏فرمود؟

6-جنود خدا چه چیزهایى‌ است؟و خدا بندگان مهاجر و مجاهدش را با این جنود چگونه یارى‌‏ مى‌‏کند؟

7-بهترین هجرتها چه هجرتى‌ است و بهترین جهادها چگونه جهادى‌ است؟

8-خدا پیامبرش را با جنود ناپیدایش-که به چشم کفار چیزى‌ نمى‌‏آمد-چگونه در این هجرت‏ یارى‌ فرمود؟

 

 

هجرت پیامبر (2)

پیامبر خدا مدّت سه شبانه روز در غار ثور مخفى‌ بود ، دلش با یاد خدا مطمئن و آرام و با توکّل و اعتماد به خدا پر امید و روشن ، در انتظار فرصت بود تا به امر خدا هجرت خویش را پى‌ گیرد و خود را به یثرب برساند.

چه کسى‌ مى‌‏توانست عظمت و عمق تأثیر این هجرت را بفهمد؟چه کسى‌‏ مى‌‏توانست بیندیشد که آینده این هجرت تا چه اندازه پر شکوه و عظیم است؟آیا در آن‏ روز کسى‌ مى‌‏دانست که این هجرت ، همه انسانهاى‌ حقّ پو و حقّ جو را در طول تاریخ به‏ هجرت فرا خواهد خواند؟همه قدرتهاى‌ شوم شهر مکّه مى‌‏خواستند این مهاجر فى‌ سبیل اللّه‏ را بیابند و قطعه قطعه کنند ولى‌ خدا مى‌‏خواست که او به سلامت این سفر را بپیماید و در یثرب(مدینة الرّسول)نخستین مسجد را بنا کند و انسانها را از فراخناى‌ این مسجد به‏ عبادت و تقوى‌ ، به جهاد و هجرت ، به یارى‌ و خدمت فرا خواند و البّته خدا بر تحقّق‏ خواست و تنفیذ فرمان خود تواناست.

گاه گاه همسفرش از تصوّر قدرت و عناد مشرکان ، با شنیدن صداى‌ گامهاى‌‏ سنگین و جستجوگر و فریاد خشمگینانه آنان در بیم و اضطراب مى‌‏افتاد ، امّا پیامبر با این‏ پیام و کلام خدایى‌ او را دلدارى‌ مى‌‏داد که:«بیم مبر و غم مخور که خدا با ماست».

غار ثور در جنوب مکّه بود و راه مدینه در شمال مکّه قرار داشت ، لذا مشرکان‏ نیروهاى‌ خود را بیشتر در شمال مستقرّ کرده بودند و از جستجو در قسمتهاى‌ دیگر منصرف شده بودند به این جهت وقتى‌ که شب خوب تاریک مى‌‏شد و دیدگان مشرکان را خواب فرا مى‌‏گرفت حضرت على‌ یار همیشگى‌ و با وفاى‌ پیامبر مى‌‏توانست به یارى‌‏ پیامبر بشتابد ، در همان تاریکى‌ بر مى‌‏خاست و مقدارى‌ آب و غذا به غار مى‌‏برد و از پشت‏ آن پرده نازک که عنکبوت بر در غار تنیده بود ، در اختیار مى‌‏نهاد و پیامبر را از اوضاع‏ مکّه مطّلع مى‌‏کرد و تصمیمات مشرکان را گزارش مى‌‏داد ، گاهى‌ هم فرزند ابوبکر «عبد اللّه»به غار سر مى‌‏زد و آب و غذا مى‌‏آورد.

در یکى‌ از این شبها پیامبر به حضرت على‌ فرمود:امانتهایى‌ را که مردم به من‏ سپرده‏اند به صاحبانش باز گردان و دو شتر براى‌ ما بیاور که به سوى‌ یثرب برویم.دخترم‏ فاطمه و زنان دیگر را بردار و به ما ملحق شود.ابوبکر گفت که:من شتر آماده کرده‏ام ، پیامبر قبول کردند که از آن استفاده کنند بشرط اینکه اجرتش را دریافت کند.

مى‌‏دانیم که بعلّت اعتماد فوق العاده‏اى‌ که مردم به پیامبر داشتند اشیاى‌ قیمتى‌ و امانتهاى‌ خود را به او مى‌‏سپردند تا او نگهدارى‌‏ کند و بعلّت همین اعتماد او را«امین»نامیده بودند.دانستن این‏ نکته هم ضرورى‌ است که«امانت»و حفظ آن و باز گرداندن‏ «امانت»به اهل و صاحب آن از دستورهاى‌ بسیار مؤکّد اسلام‏ است تا آنجا که خیانت در امانت از بزرگترین گناهان محسوب‏ مى‌‏شود و مؤمن هرگز و هرگز در امانت خیانت نمى‌‏کند و در سخن گفتن دروغ نمى‌‏گوید و در وعده‏اى‌ که داده است هرگز خلاف نمى‌‏کند.

در شب چهارم وقتى‌ که هوا خوب تاریک شد ، سه شتر لاغر اندام تیزرو با مقدارى‌ آب و غذا ، همراه یک راهشناس امین کنار غار آماده بودند.اینک رسول خدا آخرین و بزرگترین پیامبر خدا به امر پروردگارش آماده هجرتى‌ عظیم است ، پس از سیزده سال سعى‌ و تلاش در راه بیدارى‌ مکّیان ، از شهرش ، از خانه و زندگیش دست‏ مى‌‏کشد ، خود را به رنج سفر مى‌‏افکند ، شهرى‌ را که به ننگ ظلم و شرک و بت پرستى‌‏ آغشته است ، ترک مى‌‏گوید و سر به کوه و صحرا مى‌‏گذارد ، امّا خدا صریحا به او وعده‏ مى‌‏دهد که«همان کسى‌ که قرآن را بر تو نازل نموده و اتّباع از آن را بر تو فرض کرده ، ترا به این شهر باز مى‌‏گرداند»این رفتن بى‌‏بازگشت نیست و تو باز خواهى‌ گشت و بتها را از خانه توحید فرو خواهى‌ ریخت.آرام پرده را کنار زدند و از تنگناى‌ غار بیرون‏ آمدند ، بر پشت شتر سوار شدند و پاى‌ در هجرت نهادند.شب‏ها راه مى‌‏پیمودند و راه را از چینش و درخشش زیباى‌ ستارگان پیدا مى‌‏کردند و روزها در شکاف درّه‏ها و سایه‏ صخره‏ها پنهان مى‌‏شدند و استراحت مى‌‏نمودند و دوباره شب به راه مى‌‏افتادند و سراپا تسلیم پروردگار با شوق و امید راه مى‌‏پیمودند.

از بیراهه و با شتاب مى‌‏رفتند ، سفر دور و دشوار و خطرناکى‌ بود امّا دورى‌ راه‏ را«امید به خدا»نزدیک مى‌‏کرد و دشوارى‌ راه را«اعتماد به حسن ثواب او»آسان‏ مى‌‏ساخت و خطرناکى‌ راه را«وعده نصرت و یارى‌ او»جبران مى‌‏نمود.

در میان راه روز هنگامى‌ که بار انداخته بودند و در پناه سایه صخره بلندى‌ به‏ استراحت پرداخته بودند سوارى‌ از کفّار را مشاهده کردند که به سرعت نزدیک‏ مى‌‏شود ، اگر مى‌‏رسید و راه را بر پیامبر مى‌‏بست سایر افراد هم مى‌‏رسیدند و کار هجرت‏ ناتمام مى‌‏ماند.امّا پیامبر که به لطف خدا ایمان داشت دست به دعا برداشت:

اى‌ خدا ، اى‌ رحمن که بندگان را مى‌‏نوازى‌ ، اى‌ رحیم که با مؤمنین مهربانى‌!جز تو کسى‌ را نمى‌‏ستایم که حمد ویژه توست‏ و جز تو کسى‌ را ربّ خود نمى‌‏دانم که پروردگارم تویى‌ اى‌ تنها معبود من و اى‌ یگانه مستعان من یاریم کن که به سوى‌ تو هجرت کرده‏ام و ما را از شرّ این دشمن کافر حفظ فرما که تو بر هر کار توانایى‌.

در دم ، دعاى‌ پیامبر مستجاب شد ، اسبى‌ که آن گونه تند و رهوار راه مى‌‏پیمود ، افسار از دست سوار کار خود کشید و با یک حرکت تند روى‌ دو پا ایستاد و چرخشى‌‏ کرد و با یک تکان سوارش را محکم به زمین کوفت و سپس آرام و بى‌‏حرکت ایستاد. سوار برخاست ، ناراحت و خشمگین در حالى‌ که از درد بخود مى‌‏پیچید دوباره سوار شد؛چند قدم پیش آمد.اسب دوباره سرکشى‌ کرد و او را محکم بر زمین کوفت.یکبار و دو بار دیگر این حادثه تکرار شد تا این که فهمید این سرکشى‌ به چه علّت است.

نیّت خود را بر گرداند و براى‌ اعتذار خدمت رسول خدا آمد ، عذر خواهى‌ و طلب‏ بخشایش کرد.رسول خدا به او فرمود حال که متوجّه شده‏اى‌ ، فورا باز گرد و هر که را در راه به قصد تعقیب ما مى‌‏آید ، بازگردان.

او باز مى‌‏گردد و پیامبر خدا به سوى‌ یثرب شتابان و شتابان‏تر راه مى‌‏پیماید تا این‏ که نزدیک و نزدیک‏تر مى‌‏شود.مسلمانها چه مهاجرین چه انصار ، مردان و زنان و کودکان به اشتیاق دیدار رسول خدا به استقبال آمده‏اند ، یکباره رسول خدا را از دور مى‌‏بینند ، شتابان و مشتاق به سویش مى‌‏دوند ، صداى‌ فریادهاى‌ تکبیر و تهلیل و صلوات و سلام به اوج مى‌‏رسد و رسول خدا در نزدیکى‌ یثرب در دهکده قبا فرود مى‌‏آید تا علىّ بن‏ ابى‌ طالب و همراهانش به او ملحق شوند. * * *

هجرت رسول خدا آنقدر پر اهمیّت و عظیم بود که مبدأ تاریخ اسلام شد ، درسى‌‏ شد تا همه انسانها در همه روزگاران به این اسوه الهى‌ و این رسول گرامى‌ تأسّى‌ کنند و همیشه روى‌ به سوى‌ خدا و پاى‌ در رکاب هجرت داشته باشند و پیوسته بگویند:

پروردگارا!ما دعوت منادى‌ ایمان را شنیدیم که دعوت مى‌‏کرد به پروردگارتان ایمان آورید ، پروردگارا ما ایمان آوردیم ، گناهانمان را بیامرز و سیّئات ما را بپوشان و ما را با نیکان و ابرار از دنیا ببر.خدایا!آنچه به پیامبرانت وعده فرموده‏اى‌ به‏ ما عنایت فرما و ما را در روز قیامت خوار و پست مگردان که‏ تو هرگز خلف وعده نمى‌‏کنى‌.

این چنین با پروردگار خویش راز و نیاز کنند و از او پاسخ بشنوند که:

خدا دعایتان را مستجاب نمود که من هرگز عمل هیچ یک از شما را-چه زن باشد چه مرد-ضایع و بى‌‏اجر نمى‌‏گذارم * پس کسانى‌ که هجرت کردند و از خانه و زندگیشان بیرون‏ رانده شدند و در راه خدا آزار دیدند و اذیّت کشیدند و در راه‏ خدا پیکار و نبرد کردند تا کشته شدند ، خدا سیّئاتشان را بپوشاند و بیامرزد و به بهشتهایى‌ که در زیر درختان انبوهش‏ نهرها جارى‌ است داخلشان کند که این ثواب و هدیه‏ایست‏ الهى‌ و البتّه حسن ثواب پیش خداست * هرگز مباد که آمد و شد چند روزه کافران در شهرها ترا به فریب افکند * چند روزى‌‏ اندک بهره‏مندى‌ بینند و سپس مأوى‌ و جایگاهشان جهنّم است‏ که بد جایگاهى‌ است * امّا براى‌ کسانى‌ که تقواى‌ پروردگارشان‏ را پیشه کردند ، بهشت‏هاى‌ وسیع و گسترده‏ایست که در زیر باغها و درختان سر بهم آورده‏اش نهرهاى‌ پر آبى‌ روان است و در این جایگاه امن و زیبا پیوسته زیست کنند این هدیه‏ایست از سوى‌ خدا براى‌ آنان و البتّه آنچه پیش خداست براى‌ ابرار بهترین است *

ابرار دعوت پیامبر خدا را با گوش جان مى‌‏شنوند و در راه خدا هجرت مى‌‏کنند و فرا خناى‌ زمین را بس گسترده مى‌‏بینند و ابرار همیشه در هجرت به سر برند از دیار ستم‏ و جهل به سرزمین عدل و علم و از بدى‌ به نیکى‌ و از سیّئات به حسنات هجرتى‌ مستمّر دارند و مهاجر واقعى‌ کسى‌ است که از سیّئات هجرت کند.

 

 

آیه ‏اى‌ از قرآن کریم‏

.............اِذهُما فِى‌ الغارِ اِذ یَقُولُ لِصاحِبِه لاتَحزَن اِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَاَنزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ‏ عَلَیهِ وَ اَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَم تَرَوها وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذینَ کَفَروُ السُّفلى‌ وَ کَلِمَةُ اللَّةُ هِىَ‏ العُلیا وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ. سوره توبه آیه 40

هنگامى‌ که آن دو در غار بودند هنگامى‌ که به همراه و مصاحبش‏ مى‌‏فرمود:اندوه مبر که خدا با ماست ، خدا هم آرامش را بر او نازل‏ فرمود و با سپاهیانى‌ که دشمنان نمى‌‏دیدند ، یاریش کرد و کلمه کافران‏ را پست و پایین قرار داد و کلمه خدا بالا و برترین است و خدا همیشه پیروز و حکیم است. بیندیشید و پاسخ دهید.

1-پیامبر خدا چه مدّتى‌ در غار ثور پنهان بود؟

2-وقتى‌ همسفر پیامبر با شنیدن صداى‌ مشرکان به بیم مى‌‏افتاد ، پیامبر با چه جمله‏اى‌ او را دلدارى‌‏ مى‌‏داد؟

3-چه کسانى‌ در مدّت اختفا بر ایشان آب و غذا مى‌‏بردند؟

4-توصیه اسلام در مورد امانت و ردّ آن به صاحبش چیست؟

5-چند سؤال دیگر هم طرح کنید.

 

 

چه پول با برکتى‌‏

خدا پیامبر را بر انگیخت تا راه و رسم درست زندگى‌ را به مردم‏ بیاموزد و شیوه درست زندگى‌ فردى‌ و اجتماعى‌ را به آنان‏ تعلیم دهد.سنّت و سیره پیامبر بهترین درس زندگى‌ و گفتار و سخنان او بهترین راهنماى‌ انسانهاست.در داستان زیر سیره‏ رسول خدا را در معاشرت ، لباس پوشیدن ، دستگیرى‌ و کمک ، رسیدگى‌ به بى‌‏پناهان مشاهده مى‌‏کنیم:

لباس رسول خدا کهنه و فرسوده شده بود مقدارى‌ پول به حضرت على‌ داد و فرمود:به بازار برو و یک پیراهن براى‌ من خریدارى‌ کن.

حضرت على‌-علیه السّلام-داستان را چنین بیان مى‌‏کند:پولها را از پیامبر گرفتم و به بازار رفتم و با تمام پول که دوازده درهم بود ، پیراهنى‌ خریدم و خدمت پیامبر آوردم.رسول خدا پیراهن را گرفت و مقدارى‌ به آن نگاه کرد ، سپس فرمود:آیا پیراهن‏ ارزانترى‌ هم در بازار بود؟دوست دارم از همان ارزانترها بپوشم.آیا فروشنده معامله را فسخ مى‌‏کند؟

-نمى‌‏دانم ، مى‌‏روم و با او مذاکره مى‌‏کنم.پیراهن را برداشتم و نزد فروشنده‏ رفتم ، به او گفتم:این پیراهن را براى‌ پیامبر خریده بودم ، امّا پیامبر دوست دارد لباس‏ ارزانترى‌ تهیّه کند ، آیا شما حاضرید که معامله را فسخ کنید؟

 

فروشنده پیراهن را گرفت و دوازده درهم را پس داد ، از او تشکّر کردم و به‏ خدمت رسول خدا برگشتم.رسول خدا فرمود:خوب است با هم به بازار برویم و لباس‏ ارزانترى‌ تهیّه کنیم ، به اتّفاق به سوى‌ بازار حرکت کردیم ، در بین راه دخترکى‌ در کنار کوچه نشسته بود و گریه مى‌‏کرد.رسول خدا نزدیک رفت و فرمود:دختر خانم!چه شده؟ چرا ناراحتى‌؟چرا گریه مى‌‏کنى‌؟

دخترک رسول خدا را مى‌‏شناخت ، اشکهایش را پاک کرد و گفت:یا رسول اللّه؛ من خدمتکار(کنیز)یک خانواده هستم ، چهار درهم به من دادند که بر ایشان خرید کنم ، حالا مى‌‏بینم که پولها را گم کرده‏ام ، اگر دست خالى‌ به خانه بر گردم از من مؤاخذه‏ مى‌‏کنند و مرا کتک مى‌‏زنند ، نمى‌‏دانم چه کنم ، جرأت نمى‌‏کنم به خانه برگردم.

پیامبر با مهربانى‌ بسیار به او فرمود:دختر خانم!غصّه نخور ، این چهار درهم را بگیر و هر چه مى‌‏خواهى‌ بخر و به خانه برگرد.دخترک پول را گرفت و خوشحال‏ برخاست.

ما هم به راه افتادیم ، به بازار رسیدیم ، پیامبر پیراهن ساده‏اى‌ را به چهار درهم‏ خریدارى‌ کرد و همانجا پوشید و خداى‌ را سپاس گفت.

خوب است بدانید که هر وقت پیامبر لباس تازه‏اى‌ مى‌‏پوشید ، خدا را این چنین سپاس مى‌‏گفت:خدا را شکر که این لباس را به من عنایت فرمود تا بدنم را با آن بپوشانم ، خدایا این لباس را لباس خیر و برکت براى‌ من قرار ده و مرا در آن به سلامت و عافیت نگهدار.

پیامبر گرامى‌ ما هیچ گاه از یاد خدا غافل نمى‌‏شد ، خویشتن را بنده او مى‌‏دانست و پیوسته او را به خاطر الطاف و نعمتهاى‌‏ بیشمارش ، شکر مى‌‏گفت.

وقتى‌ به منزل باز مى‌‏گشتیم مردى‌ را دیدیم که لباسهاى‌ پاره پاره‏اى‌ بر تن داشت و از مردم استمداد مى‌‏کرد و مى‌‏گفت:هر کس با پیراهنى‌ تن مرا بپوشاند ، خدا او را با لباسهاى‌ بهشتى‌ بپوشاند.پیامبر نزدیک رفت ، لباسى‌ را که خریده بود از تن در آورد و به‏ آن مرد داد و فرمود بپوش ، چند کلمه هم با او صحبت کرد ، مرد خوشحال شد و از پیامبر تشکّر نمود.پیامبر فرمود:هر مسلمانى‌ که براى‌ رضاى‌ خدا مسلمانى‌ را بپوشاند تا هنگامى‌ که لباس بر تن آن مسلمان است ، بخشنده لباس در ضمانت و خیر خداوند خواهد بود.

دوباره برگشتیم و پیراهن دیگرى‌ به مبلغ چهار درهم خریدیم ، پیامبر آن را پوشید و همان گونه خداى‌ را سپاس گفت.به سوى‌ منزل باز گشتیم ، در میان راه با کمال تعجّب‏ دیدیم که همان دخترک هنوز در کنار کوچه نشسته است.پیامبر نزدیک رفت و پرسید: چرا به خانه نرفتى‌؟مگر خرید نکردى‌؟

-یا رسول اللّه چرا جنس خریدم ، ولى‌ خیلى‌ طول کشیده و دیر شده ، مى‌‏ترسم‏ مرا بزنند و بگویند:چرا دیر آمدى‌؟

پیامبر فرمود:غصّه نخور ، من همراه تو مى‌‏آیم و ترا شفاعت مى‌‏کنم.

دخترک خوشحال شد و براى‌ نشان دادن خانه جلوتر راه افتاد.وقتى‌ به درب‏ خانه رسیدیم پیامبر با صداى‌ بلند به صاحب خانه سلام کرد ، کسى‌ جواب نداد ، دوباره‏ سلام کرد باز هم جوابى‌ نشنید.

«همیشه پیامبر دوست مى‌‏داشت که به مسلمانان سلام کند ، به هر کس که مى‌‏رسید سلام مى‌‏کرد ، چه فقیر و چه غنىّ ، چه کوچک‏ و چه بزرگ ، خوش معاشرت و خوش رو بود ، همیشه تبسمّى‌ بر لب داشت ، هرگز خنده قهقهه نمى‌‏کرد ، همواره متواضع بود بدون این که ذلّتى‌ نشان دهد ، سخى‌ بود ولى‌ هرگز اسراف‏ نمى‌‏ورزید ، دل نازک و رفیق القلب بود و نسبت به همه‏ مسلمانان علاقمند و مهربان بود».

و به خاطر همین تواضع و مهربانى‌ براى‌ سوّمین مرتبه سلام کرد.

کسى‌ پاسخ داد:السّلام علیکم یا رسول اللّه و فورا در خانه را باز کرد.

رسول خدا فرمود:من دو بار دیگر هم سلام کردم ولى‌ جوابى‌ نشنیدم ، آیا صداى‌‏ مرا نمى‌‏شنیدید؟

 

-چرا یا رسول اللّه!ولى‌ آنقدر آهنگ صدا و دعا و سلام شما را دوست داشتیم‏ که بى‌‏اختیار ساکت ماندیم تا باز هم بشنویم.

پیامبر به اهل خانه فرمود:این دختر دیرتر برگشته ، ولى‌ گویا تقصیرى‌ نداشته‏ است ، اینک آمده‏ام که او را شفاعت کنم ، او را ببخشید.

صاحب منزل گفت:یا رسول اللّه به برکت تشریف فرمایى‌ شما ، او را بخشیدیم و در راه خدا آزاد نمودیم.

پیامبر بسیار خوشحال شد و تشکّر کرد و خداى‌ را هم سپاس گفت و در راه‏ بازگشت به من فرمود:یا على‌!چه دوازده درهم با برکتى‌!دو تن را پوشانید و یک کنیز را آزاد کرد.و راستى‌ اگر رسول خدا همان پیراهن گران قیمت را پوشیده بود ، چگونه‏ مى‌‏توانست به دیگران کمک کند؟درباره رسول خدا چه خوب گفته‏اند که:او خفیف المؤونه بود و کثیر المعونه و البتّه هر مسلمانى‌ به پیروزى‌ از آن پیامبر بزرگ باید این چنین باشد. آیه‏اى‌ از قرآن کریم‏

آمِنوُا بِاللَّهِ وَ رَسوُلِه وَ اَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُستَخلَفینَ فیهِ فَالَّذینَ آمَنُوا مِنکُم وَ اَنفَقوُا لَهُم اَجرٌ کَبیرٌ. سوره حدید آیه 7

به خدا و رسولش ایمان آورید و از آنچه خدا به امانت در اختیارتان‏ نهاده انفاق کنید؛کسانى‌ که از شما ایمان آورند و انفاق کنند ، اجر بزرگى‌ خواهند داشت.

 

بیندیشید و پاسخ دهید.

1-دخترکى‌ که در مسیر پیامبر خدا نشسته بود ، چرا گریه مى‌‏کرد؟پیامبر از او چه پرسید؟او در پاسخ‏ رسول خدا چه گفت؟

2-پیامبر-هنگامى‌ که لباس تازه‏اى‌ مى‌‏پوشید-چگونه و با چه عباراتى‌ خدا را شکر مى‌‏گفت؟از خدا چه تقاضا مى‌‏نمود؟

3-پیامبر درباره ثواب«پوشاندن یک مسلمان در جهت رضاى‌ پروردگار متعال»چه فرمود؟

4-رسول خدا بهنگام بازگشت ، دخترک را در چه حالى‌ مشاهده نمود؟با او چه گفتگویى‌ نمود؟

5-سیره رسول خدا در سلام کردن و برخورد با مردم چگونه بود؟آیا مى‌‏کوشید که شما هم مانند رسول خدا ، با مؤمنان و مسلمانان مهربان و خوش برخورد باشید؟

6-درباره رسول خدا گفته شد که او«خفیف المؤونه و کثیر المعونه»بود ، مفهوم این جمله را توضیح‏ دهید.

7-ده صفت از صفات پیامبر خدا را بشمارید.

 

کار و همکارى‌ و تعاون‏

«هر کس که خود را برتر از دیگران بداند و زحمت خود را بر دوش دیگران بیفکند ، مورد خشم و غضب خداست.

لعنت و نفرین باد بر کسى‌ که بار زندگى‌ خود را بر دوش‏ دیگران مى‌‏افکند.»

این دو سخن از رسول گرامى‌ اسلام است.او به مسلمانها تعلیم مى‌‏دهد که از تنبلى‌ و تن‏پرورى‌ بپرهیزند و با سعى‌ و تلاش روزى‌ خود را به دست آورند ، به لطف و مهر خدا ، امید بندند و دنیاى‌ خود را پاکیزه و آباد سازند.در زندگى‌ نه تنها بار خود را بر دوش دیگران نیفکنند بلکه بارى‌ از دوش دیگر مسلمانان‏[P1}بر دارند و دستى‌ به یارى‌ آنها بگشایند و بدانند که خدا نیکو کاران را دوست مى‌‏دارد و اجر آنان را ضایع نمى‌‏سازد.

مى‌‏دانید رسول خدا این شیوه نیکو را چگونه به مسلمانها مى‌‏آموخت؟آیا تنها با گفتار خود؟نه.............بلکه بیشتر با عمل و رفتار خود ، چون پیامبر به آنچه مى‌‏فرمود واقعا ایمان داشت و پیش از آنکه مردم را به کارى‌ فرا خواند ، خود با بصیرت و ایمان به آن‏ عمل مى‌‏کرد.مردم هم که صداقت و ایمان او را در گفتار و سیره و رفتارش مشاهده‏ مى‌‏کردند ، به او و پیام الهى‌ او علاقمند مى‌‏شدند و پیروزى‌ مى‌‏نمودند.

براى‌ فهم بیشتر این مطلب ، خوب است در یکى‌ از سفرها با او همراه شویم و شیوه و رفتار او را مخصوصا در همکارى‌ و تعاون از نزدیک بنگریم:

 

پیامبر آماده حرکت است ، آینه و شانه و مسواک و زاد و توشه سبک و ساده‏اى‌‏ برداشته و به همسفران سفارش مى‌‏کند که همه زاد و توشه بر دارند که مبادا در سفر سربار برداشته و به همسفران سفارش مى‌‏کند که همه زاد و توشه بردارند که مبادا در سفر سربار دیگران شوند ، هنگام حرکت با اهل بیت و یاران و دوستان به گرمى‌ خداحافظى‌ مى‌‏کند و به راه مى‌‏افتد.وقتى‌ کاروان حرکت مى‌‏کند این چنین دعا مى‌‏نماید:

«خدایا!به خاطر تو و به عنایت تو به سفر پرداختم و به سوى‌ تو توجّه کردم و به رحمت تو اعتماد نمودم.خدایا!همه اطمینان و امیدم در این سفر به لطف تو است.مهمّات مرا تو خود کفایت‏ کن و هر چه تو برایم مى‌‏پسندى‌ مرا بر آن موفّق کن ، که تو به‏ صلاح من از من آگاه‏ترى‌ ، خدایا!پرهیزگارى‌ و تقوى‌ را توشه‏ راهم کن و مرا مورد مغفرت و رحمت خود قرار ده و به هر سوى‌ که روى‌ آورم مرا به خیر و خوبى‌ متوجّه ساز».

در این سفر هم مثل همیشه در آخر کاروان راه مى‌‏پیمود ، براى‌ این که مراقب‏ حال ضعیفان و باز ماندگان از کاروان باشد.

در بین راه کاروانیان در منزلى‌ فرود آمدند تا قدرى‌ بیاسایند و غذا بخورند ، بارها را از شترها افکندند تا شترها هم بیاسایند ، آنها را رها ساختند تا از خار و علف‏هاى‌ بیابان بخورند.

-این دستور و سخن پیامبر بود که از همه مى‌‏خواست که چهار پایان را در منزلگاههاى‌ بین راه سبکبار کنند ، تا آنها هم بیاسایند-هر کس به کارى‌ مشغول شد؛ بعضى‌ مشغول پاکیزه کردن و رفتن منزل و فرش انداختن شدند ، عدّه‏اى‌ دنبال تهیّه آب‏ رفتند ، چند نفرى‌ هم گوسفندى‌ را ذبح کردند و مشغول پوست کندن آن شدند.یکى‌ دو نفر هم مراقب شترها بودند ، در این میان پیامبر اکرم فرمود:من هم براى‌ پختن غذا از صحرا هیزم جمع مى‌‏کنم.

یاران رسول خدا گفتند:یا رسول اللّه!شما خسته هستید ، استراحت کنید ، ما همه‏ کارها را انجام مى‌‏دهیم.

شما چه مى‌‏اندیشید؟آیا رسول خدا این پیشنهاد اصحاب را مى‌‏پذیرد و براى‌ رفع‏ خستگى‌ استراحت مى‌‏کند؟در پاسخ چه مى‌‏گوید؟

«خدا دوست ندارد کسى‌ خود را برتر از دیگران بشمارد و زحمت کارش را بر عهده آنان بگذارد.»

این سخن پاسخ رسول خداست ، شما هم مانند من خسته سفر هستید ، همانطور که من در غذا خوردن با شما شریک مى‌‏شوم ، باید در کار کردن هم با شما شریک باشم. این رسم مسلمانى‌ نیست که من استراحت کنم و شما زحمت بکشید ، نخیّر!من هم باید مانند شما کارى‌ انجام دهم.برخاست و مشغول جمع‏آورى‌ هیزم شد.بدین ترتیب با صفا و صمیمیّت و تعاون همه با هم کوشیدند تا غذا آماده شد و با کمال یگانگى‌ و مهر و رأفت‏ دور هم نشستند و غذا خوردند. * * *

پیامبر اسلام با آن همه مقام و موقعیّت الهى‌ و اجتماعى‌ ، درست مانند یکى‌ از مسلمانان معمولى‌ زندگى‌ مى‌‏کرد.خوراک و پوشاکش مانند سایر مسلمانان ، بلکه گاهى‌‏ ساده‏تر و کم قیمت‏تر بود.کارهاى‌ شخصى‌ خویش را غالبا خود انجام مى‌‏داد:کفش و لباسش را وصله میزد ، در کارهاى‌ منزل کمک مى‌‏کرد ، با مشک آب به منزل مى‌‏آورد ، گاهى‌ غذا درست مى‌‏کرد ، در نگهدارى‌ بچه‏ها کمک مى‌‏نمود.درب منزل را گاه خود باز مى‌‏کرد.در آسیا کردن گندم و جو و نان پختن همکارى‌ مى‌‏نمود ، شیر حیوانات را مى‌‏دوشید و به آنان آب و علف مى‌‏داد ، با چهره گشاده با مردم روبرو مى‌‏شد ، با تبسّم‏ صحبت مى‌‏کرد ، مى‌‏کوشید تا به همه ، حتّى‌ به کودکان و نوجوانان سلام کند و مى‌‏فرمود: من به کودکان سلام مى‌‏کنم تا تکریم و احترام کودکان در امّت من سنّت حسنه‏اى‌ باشد و مسلمانان به کودکان سلام کنند و آنان را احترام نمایند ، تندخو و بدزبان نبود.وقتى‌ در حضور او از کسى‌ بدگویى‌ مى‌‏کردند ، ناراحت مى‌‏شد و مى‌‏فرمود:بس کنید ، سخن‏ دیگرى‌ بگویید.با همه مسلمانان مهربان و دلسوز بود و به یارى‌ آنها مى‌‏شتافت و از این‏ که کار شخصى‌ خود را بر دیگرى‌ تحمیل کند سخت پرهیز داشت.

روزى‌ جمعى‌ از مسلمانان که از سفر بازگشته بودند ، خدمت پیامبر رسیدند و از یکى‌ از همسفران خود تعریف بسیار کردند ، گفتند:چه مرد دیندار و باتقوایى‌!هیچ آزار و اذیّتى‌ به کسى‌ نداشت.وقتى‌ در بین راه در منزلى‌ پیاده مى‌‏شدیم فورا آبى‌ جستجو مى‌‏کرد و وضو مى‌‏گرفت و در گوشه‏اى‌ مشغول نماز مى‌‏شد.جز نماز و دعا کارى‌ نداشت.

پیامبر پرسید:اگر او در بین راه رفتارش این چنین بود ، پس چه کسى‌ کارهایش‏ را انجام مى‌‏داد؟چه کسى‌ بار شترش را مى‌‏افکند؟چه کسى‌ برایش آب وغذا مى‌‏آورد؟ چه کسى‌ برایش غذا درست مى‌‏کرد؟چه کسى‌ بار شترش را مى‌‏بست؟.....؟

-یا رسول اللّه!همه این کارها را ما افتخارا انجام مى‌‏دادیم.

-شماها یقینا بهتر از او هستید و در نزد خدا مقام عالیترى‌ دارید ، این درست‏ نیست که یک مسلمان زحمت کارهایش را بر عهده دیگران بیندازد و خودش به خیال‏ خود به عبادت پردازد ، نماز و دعا به جاى‌ خود از بهترین عبادتها هستند ولى‌ کار و تلاش‏ هم عبادت بزرگى‌ است.خدمت به خلق خدا هم عبادت بزرگى‌ است. * * *

اکنون شما بیندیشید چگونه خدمت به خلق خدا مى‌‏کنید؟در چه کارهایى‌ تعاون و همکارى‌ دارید؟آیا بر این تصمیم هستید که وظیفه خود را در مدرسه و منزل بخوبى‌ انجام‏ دهید و زحمتى‌ بر دوش دیگران نگذارید؟آیا مى‌‏کوشید بارى‌ از دوش پدر و مادر و دیگران بردارید و خود هرگز سربار کسى‌ نباشید؟و در یک سخن ، این سنّت رسول خدا را چگونه در عمل پیاده مى‌‏کنید؟

 

آیه‏ اى‌ از قرآن کریم‏

تَعاوَنُوا عَلَى‌ البِرِّ وَ التَّقوى‌ وَ لاتَعاوَنُوا عَلَى‌ الاِّثمِ وَ العُدوانِ. سوره مائده آیه 2

در کار نیک و تقوى‌ با یکدیگر یارى‌ و همکارى‌ کنید ولى‌ در گناه و تعدّى‌ و ستم به یکدیگر یارى‌ ندهید. بیندیشید و پاسخ دهید.

1-معمولا پیامبر چه چیزهایى‌ را در سفر با خود بهمراه مى‌‏برد؟مى‌‏توانید بگویید که برداشتن این‏ چیزها نشانه چه صفتى‌ از صفات رسول خداست؟

2-پیامبر هنگام حرکت براى‌ سفر ، به همسفران چه سفارش مى‌‏فرمود؟.............چرا؟

3-سیره پیامبر-در ارتباط با دوستان و یاران و اقوام-قبل از حرکت براى‌ سفر چه بود؟این‏ روش پیامبر چه درسى‌ به ما مى‌‏آموزد؟

4-هنگام حرکت کاروان ، پیامبر چه دعایى‌ مى‌‏فرمود؟متن دعاى‌ ایشان را بگویید.

5-معمولا پیامبر در چه قسمتى‌ از کاروان حرکت مى‌‏نمود؟.............از این انتخاب منظورش چه بود؟

6-دستور پیامبر در مورد چهار پایان ، در منزلگاههاى‌ بین راه چه بود؟

7-رسول خدا چه کارى‌ را براى‌ تهیه غذا پذیرفت؟در این مورد اصحاب به رسول خدا چه گفتند؟او در پاسخ به آنها چه فرمود؟

8-سیره رسول خدا در مورد معاشرت و تکریم کودکان چگونه بود؟

9-اگر در حضور پیامبر از کسى‌ بدگویى‌ مى‌‏کردند ، پیامبر چه مى‌‏فرمود؟

10-پیامبر از کسانى‌ که از همسفر خود تعریف مى‌‏کردند ، چه پرسید و به آنها درباره همسفرشان چه‏ گفت؟

 

 

کار و کوشش تا بى‌‏نیازى‌‏

«سؤال کردن»در فرهنگ اسلامى‌ دو معنا و دو کاربرد اصلى‌ دارد:یکى‌ به معناى‌‏ «پرسیدن» ، کسى‌ که چیزى‌ را نمى‌‏داند مى‌‏پرسد ، از عالمى‌ ، از دانایى‌ سؤال مى‌‏کند تا آن‏ را بداند و البتّه سؤال کردن به این معنى‌ بسیار خوب و پسندیده است ، هر کس که‏ نمى‌‏داند باید از اهل خبره سؤال کند تا بداند و آگاه شود.در سخنان پیشوایان دین آمده‏ است که:درهاى‌ علم و دانش به روى‌ شما بسته است و کلید این درهاى‌ بسته«سؤال‏ کردن»است.

دیگر«سؤال کردن»به معناى‌«کمک خواستن و از دیگران چیزى‌ به رایگان‏ طلب کردن است»و به کسى‌ که گدایى‌ مى‌‏کند«سائل»مى‌‏گویند.این نوع سؤال کردن در بینش اسلامى‌ ما بسیار زشت و ناپسند است ، تا آنجا که مردى‌ از پیامبر پرسید که: یا رسول اللّه!عملى‌ به من بیاموز که یقین کنم من با انجام آنها در زمره بهشتیان هستم ، پیامبر در پاسخش به سه نکته مهم اشاره فرمود و گفت:اگر مى‌‏خواهى‌ در آخرت ، در زمره بهشتیان باشى‌ ، باید به این سه امر همیشه متعهّد و پاى‌‏بند باشى‌:

1-بیهوده خشمگین نشوى‌.2-هرگز از مردم سؤال نکنى‌. 3-براى‌ مردم همان چیزى‌ را بپسندى‌ که بر خود مى‌‏پسندى‌.

و نیز پیامبر فرمود:هر کس از مردم سؤال کند در صورتى‌ که قوت و غذاى‌ یکى‌‏ دو روزش را داشته باشد ، خدا در قیامت او را با چهره‏اى‌ زشت محشور مى‌‏فرماید.

 

پیامبر اکرم عزّت و شرافت انسانى‌ مسلمین را آن قدر دوست مى‌‏داشت که اجازه‏ نمى‌‏داد آبروى‌ خود را پیش این و آن بریزند و در غیر ضرورت و اضطرار لب به سؤال‏ بگشایند و حاجت از غیر خدا بخواهند و مى‌‏فرمود:مؤمن حقّ ندارد خود را ذلیل کند.با آن که در موارد لزوم به افراد نیازمند کمک و مساعدت مى‌‏فرمود ولى‌ دوست نداشت مؤمنى‌‏ عزّت و شرافت و آبروى‌ خود را-حتّى‌ پیش او که پیامبر خدا بود-بریزد و اظهار حاجت‏ و نیازمندى‌ کند و با تأکید مى‌‏فرمود:هر کس بى‌‏نیازى‌ بورزد و سؤال نکند و فقط راز دل‏ با خداى‌ خود بگوید ، خدا او را بى‌‏نیاز مى‌‏سازد ، ولى‌ کسى‌ که بى‌‏جهت از این و آن سؤال‏ کند و آبروى‌ خویش را بریزد ، خدا هم درهاى‌ فقر و نیازمندى‌ را به روى‌ او مى‌‏گشاید.

براى‌ فهم بهتر این مطلب و آشنایى‌ بیشتر با سنّت عزّت آفرین و انسان‏ساز رسول خدا به کیفیّت برخورد او با این مرد توجّه کنید:

مدّتى‌ بیکار بود و بیکارى‌ فقر و تهیدستى‌ آورده بود ، همه راهها را به روى‌ خود بسته مى‌‏دید ، راه چاره‏اى‌ به نظرش نمى‌‏رسید.موضوع را با همسرش در میان نهاد و با او به مشورت پرداخت.

همسرش گفت:رسول خدا مهربان و کریم و بخشنده است ، خوب است خدمت‏ او برسى‌ و شرح حال خودت را بگویى‌ و از او کمکى‌ بخواهى‌ ، این پیشنهاد را پذیرفت ، برخاست و خدمت رسول خدا رسید.سلام کرد و شرمگین در گوشه‏اى‌ نشست.رسول‏ اکرم نگاهى‌ به چهره او افکند و با یک نگاه همه چیز را فهمید.پیش از آنکه آن مرد از گرفتارى‌ و تنگدستى‌ خود چیزى‌ بگوید و لب به سؤال بگشاید پیامبر لب به سخن گشود و خطاب به همه افرادى‌ که در حضورش بودند گفت:

«هر کس چیزى‌ بخواهد کمکش مى‌‏کنیم ولى‌ اگر بى‌‏نیازى‌‏ بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند و در کار کردن بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف مى‌‏سازد.»

سخن کوتاه و پر معناى‌ رسول خدا در دل مرد بینوا نشست ، منظور آن حضرت‏ را فهمید ، از جا برخاست ، خداحافظى‌ کرد و به منزل بازگشت.همسرش که در انتظار بود ، جویاى‌ حال شد.مرد گفت:خدمت رسول خدا که رسیدم قبل از این که چیزى‌‏ بگویم ، او فرمود:هر کس چیزى‌ بخواهد کمکش مى‌‏کنیم ولى‌ اگر بى‌‏نیازى‌ بورزد و دست‏ نیاز پیش مخلوق دراز نکند ، خدا نیازش را برطرف مى‌‏سازد.فکر مى‌‏کنم به حال و کار من نظر داشت ، به همین جهت چیزى‌ نگفتم و به منزل برگشتم.بنابراین فرمایش پیامبر ، باید خودمان چاره‏اى‌ بیندیشیم.

یکى‌ دو روز را با مشقّت و گرفتارى‌ گذراندند امّا هر چه فکر کردند ، کار مناسب‏ و چاره راهگشایى‌ به نظرشان نرسید ، ناچار دوباره تصمیم گرفتند که خدمت پیامبر برسد و شرح حال خود را بگوید و کمکى‌ درخواست کند.

دوباره خدمت رسول خدا رسید ، سلام کرد و شرمگین در حضور پیامبر نشست ، منتظر بود که فرصتى‌ پیش آید و مطلب را با رسول خدا در میان بگذارد.ولى‌ رسول خدا که براى‌ عزّت و آبرو و کار و ابتکار یک انسان ارزش فراوانى‌ قائل بود نگذاشت آن‏ مرد خود را شرمنده کند و در حضور پیامبر خدا اظهار حاجت نماید و قبل از آن که مرد لب به سخن گشاید همان جمله دیروز را تکرار فرمود و گفت:

«هر کس چیزى‌ بخواهد کمکش مى‌‏کنیم ولى‌ اگر بى‌‏نیازى‌‏ بورزد و دست نیاز پیش مخلوق دراز نکند و در کار کردن بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف مى‌‏سازد.»

گفتار رسول خدا ایمان و اطمینان را در دل آن مرد تقویت کرد و ارزش عزّت و شرف و آبرو را برایش روشن‏تر نمود ، از سؤال منصرف شد و به منزل بازگشت. همسرش که از فقر و بى‌‏چیزى‌ به ستوه آمده بود و در انتظار کمک رسول خدا نشسته‏ بود ، با بازگشت و دست خالى‌ شوهرش روبرو شد ، شوهر جریان ملاقات خود را و سخن‏ پیامبر را با همسرش در میان نهاد و یکى‌ دو روز دیگر با رنج و تهیدستى‌ گذراندند و در فکر چاره شدند.فکرشان به جایى‌ نرسید ، سرانجام تصمیم گرفتند که خدمت رسول خدا برسد و ناچار مطلب را با او بگوید و کمک بخواهد.

براى‌ مرتبه سوّم خدمت رسول خدا شرفیاب شد ، جدّا تصمیم گرفته بود که رنج و تهیدستى‌ و گرفتاریهایش را براى‌ آن حضرت شرح دهد و ناچارى‌ خود را بیان کند و یارى‌ و کمک بخواهد.ولى‌ تا نگاهش در چهره رسول خدا افتاد شرم و حیا سراسر وجودش را فرا گرفت و مدّتى‌ آرام در کنارى‌ نشست.در این اندیشه بود که چه بگوید که‏ سخنان عزّت آفرین رسول خدا را شنید که با آهنگى‌ لبریز از یقین و امید مى‌‏گوید:

«هر کس که کمکى‌ بخواهد کمکش مى‌‏کنیم.............ولى‌ اگر.............بیشتر بکوشد ، خدا نیازش را برطرف مى‌‏کند.»

برخاست ، نگاه پر مهر و سپاسى‌ به چهره رسول خدا افکند-گویا احساس کرده‏ بود که رسول خدا آبرو و عزّت او را بیش از هر چیز دوست مى‌‏دارد و نمى‌‏خواهد او عزّت و آبروى‌ خود را به این سادگى‌ از کف بنهد-خداحافظى‌ کرد و به منزل برگشت. سخنان رسول خدا سستى‌ و شکّ و تردید و یأس و ناامیدى‌ را از دلش کاملا پاک کرده‏ بود ، قدرت و قاطعیّت در دلش زنده شده بود ، با اعتماد به خدا تصمیم گرفت بکوشد و در هر صورت کارى‌ به دست آورد و نیاز خود را با کار و دسترنج خود برطرف سازد ، با دست خالى‌ و دلى‌ پر امید وارد منزل شد و موضوع را با یقین و اطمینان با همسرش در میان نهاد.............

فردا صبح زود از منزل بیرون آمد و به صحرا رفت.با جدیّت و کوشش تا عصر پشته بزرگى‌ از هیزم جمع‏آورى‌ کرد و با طنابى‌ که همراه آورده بود بست و بر دوش‏ گرفت و به سوى‌ شهر برگشت ، هیزمها را فروخت و مقدارى‌ غذا خرید و مسرور و شادمان روانه خانه شد.خانواده که به انتظارش بودند ، خوشحال به استقبال پدر شتافتند. با صفا و صمیمیّت دور هم نشستند و غذا خوردند و لذّت کار و کوشش و اعتماد به خدا را چشیدند.

فردا صبح ، زودتر و مصمّم‏تر به سوى‌ صحرا حرکت کرد و با تلاش بیشتر پشته‏ بزرگترى‌ از هیزم تهیّه کرد و بر دوش گرفت و به شهر آورد.تا مدّتى‌ همین گونه به کار ادامه داد.

تدریجا تیشه‏اى‌ و حیوان باربرى‌ هم تهیّه کرد.کارش روز به روز بهتر شد تا آنجا که از مال خویش انفاق مى‌‏کرد و به یارى‌ درماندگان مى‌‏شتافت و لذّتى‌ که خود از کار و ابتکار و تلاش برده بود براى‌ آنها باز مى‌‏گفت و آنها را تشویق به کار مى‌‏نمود.

روزى‌ رسول خدا را ملاقات نمود ، به یاد آن روزهاى‌ سخت و آن سخنان ارجمند و نیرو بخش رسول خدا افتاد که چگونه عزّت و آبرویش را نگهدارى‌ فرمود ، گفت:یا رسول اللّه!کار خوبى‌ دارم ، وضع زندگیم نیز کاملا خوب شده است.

رسول خدا تبسم مهرآمیزى‌ فرمود و گفت:نگفتم هر کس بى‌‏نیازى‌ بورزد ، خدا نیازش را برطرف خواهد کرد.این وعده خداست که بحقّ وعده داده است و البّته اجر و ثواب و عاقبت نیکو هم به او عطا مى‌‏فرماید. * * *

دیدید که در نگاه پیامبر عزّت و شرف انسانى‌ چقدر ارزشمند است و سؤال‏ کردن چه مقدار ناپسند و نارو است؟بر عکس کار و کارگر در بینش اسلامى‌ ما از اهمیّت‏ ویژه‏اى‌ برخوردارند و بالاخصّ کارهاى‌ مفید تولیدى‌.آن قدر کار ارزشمند است که از عبادتها و بلکه از بهترین عبادتها شمرده مى‌‏شود.پیامبر اکرم فرمود:عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین آن کار است ، کارى‌ که با آن روزى‌ حلال طلب شود.

امام باقر علیه السّلام فرمود:هر کس کار کند و بکوشد تا از سؤال کردن از مردم‏ بى‌‏نیاز باشد و بتواند در مخارج خانواده‏اش توسعه دهد و به همسایگانش هم کمک نماید در آخرت وقتى‌ وارد محشر مى‌‏شود ، صورتش همانند ماه شب چهارده مى‌‏درخشد.

امام صادق علیه السّلام فرمود:کسى‌ که براى‌ کسب روزى‌ خانواده‏اش تلاش‏ مى‌‏کند همانند کسى‌ است که در راه خدا جهاد مى‌‏نماید. آیه‏اى‌ از قرآن کریم‏

فَاِذا قُضِیَتِ الصَّلوةُ فَانتَشِروُا فِى‌ الاَرضِ وَ ابتَغُوا مِن فَضلِ اللَّه. سوره جمعه آیه 10

هنگامى‌ که نماز پایان یافت در زمین پراکنده شوید ، و فضل و رحمت‏ خدا را جستجو کنید.(براى‌ بدست آوردن روزى‌ تلاش کنید.)

 

بیندیشید و پاسخ دهید.

1-«سؤال کردن»یعنى‌ چه؟هر دو معنا را که در درس آمده است ، بیان کنید.

2-کلید گشودن درهاى‌ بسته علم و دانش ، چیست؟.............توضیح دهید که چگونه.

3-پیامبر در پاسخ آن مرد که درخواست کرد که به او عملى‌ بیاموزد ، چه فرمود؟

4-آن کسى‌ که سؤال کند در حالى‌ که قوت و غذاى‌ یکى‌ دو روزش را داشته باشد ، در قیامت چگونه‏ محشور مى‌‏شود؟

5-پیامبر به آن مرد که براى‌ سؤال به حضور پیامبر آمده بود ، چه فرمود؟

6-سخنان امید آفرین پیامبر چگونه راه تلاش و کار را براى‌ او گشود؟

7-سخن پیامبر درباره کار کردن و بدست آوردن روزى‌ حلال چیست؟

8-سخن امام باقر علیه السّلام درباره کوشش و کار چیست؟مفهوم آن را توضیح دهید.

9-امام صادق-علیه السّلام-چه کسانى‌ را همانند جهادگران در راه خدا شمرده است؟