پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

مرجعيت علمى اهل بيت (ع)

 کنفرانس اهل بیت - تهران اردیبهشت ماه 1369

پیامبر اسلام صلى‌ الله علیه و آله علاوه بر مقام ولایت و رهبرى‌ مسلمین در امور سیاسى‌ و اجتماعى‌، داراى‌ مرجعیت علمى‌ و فرهنگى‌ نیز بود. و همه نیازهاى‌ عقیدتى‌ و فقهى‌ و اخلاقى‌ آنها را تأمین مى‌‏نمود. و در تمام مسائل علمى‌ مورد نیاز، به آن حضرت مراجعه مى‌‏کردند و پاسخ مى‌‏گرفتند که بخشى‌ از آنها از طریق وحى‌ و به صورت قرآن در اختیار مسلمین قرار داده مى‌‏شد و بخشى‌ دیگر از طریق وحى‌ دریافت و به آنها ابلاغ مى‌‏شد. در قرآن مى‌‏فرماید: (و ما ینطق عن الهوى‌، ان هو الا وحى‌ یوحى‌ علمه شدید القوى‌)(1)

پیامبر مى‌‏دانست که این نیاز علمى‌ دائمى‌ است و مسلمین بعد از وفاتش نیز به یک چنین مرجعیت علمى‌ معتبر و مورد اعتمادى‌ نیاز دارند. و نهال جدید اسلام بدون یک چنین پایگاه علمى‌ غنى‌ نمى‌‏تواند ثابت و استوار بماند و در جهان گسترش پیدا کند.

و به همین منظور اهل بیت خودش را به عنوان یک مرجع علمى‌ غنى‌ و مورد اعتماد برگزید و به مسلمین معرفى‌ نمود، تا در کنار قرآن براى‌ همیشه باقى‌ بماند و همراه آن کتاب آسمانى‌ نیازهاى‌ علمى‌ مسلمین را تأمین کند. و در این باره نه یک بار بلکه بارها به مسلمین توصیه نموده و احادیث آن در کتب شیعه و اهل سنت موجود است. که یکى‌ از آنها حدیث معروف ثقلین است. حدیث ثقلین یکى‌ از احادیث معروف و مشهور بین مسلمین است که به عبارات مختلف و طرق متعدد نقل شده که به برخى‌ از آنها اشاره مى‌‏شود:

مسلم بن حجاج نیشابورى‌ در صحیح خود از زید بن ارقم نقل مى‌‏کند که (در ضمن حدیثى‌) گفت : قام رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم یوما فینا خطیبا بماء یدعى‌ خما بین مکه و المدینه فحمد الله و اثنى‌ علیه و وعظ و ذکر ثم قال: اما بعد الا ایها الناس فانما انا بشر یوشک ان یاتى‌ رسول ربى‌ فاجیب و انا تارک فیکم ثقلین اولهما کتاب الله فیه الهدى‌ و النور فخذوا بکتاب الله و استمسکوا به فحث على‌ کتاب الله و رغب فیه ثم قال و اهل بیتى‌ اذکرکم الله فى‌ اهل بیتى‌، اذکرکم الله فى‌ اهل بیتى‌، اذکرکم الله فى‌ اهل بیتى‌ (2)

یعنى‌ زید بن ارقم گفت: روزى‌ رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله در غدیر خم بین مکه و مدینه براى‌ خطبه خواندن بپا خاست و بعد از حمد و ثناى‌ الهى‌ و موعظه فرمود: اى‌ مردم من بشرى‌ هستم که نزدیک است فرشته الهى‌ مرا بخواند و اجابت کنم و من دو چیز بسیار بزرگ را در بین شما مى‌‏گذارم: اول آنها کتاب خدا مى‌‏باشد که در آن هدایت و نور است. پس کتاب خدا را بگیرید و به آن عمل کنید، پس در عمل کردن به قرآن بسیار تأکید و ترغیب نمود، سپس فرمود و اهل بیت خودم را نیز در بین شما مى‌‏گذارم، درباره اهل بیتم شما را به یاد خدا مى‌‏اندازم، درباره اهل و بیتم شما را به یاد خدا مى‌‏اندازم، درباره اهل بیتم شما را بیاد خدا مى‌‏اندازم.

حاکم نیشابورى‌ از زید بن ارقم نقل مى‌‏کند که گفت: قال: لما رجع رسول الله صلى‌ الله علیه و اله و سلم من حجة الوداع و نزل غدیر خم امر بدوجات فقممن فقال کانى‌ قد دعیت فاجبت، انى‌ قد ترکت فیکم الثقلین،

 

احدهما اکبر من الاخر کتاب الله تعالى‌ و عترتى‌ فانظر و اکیف تخلفونى‌ فیهما فانهما لن یفترقا حتى‌ یردا على‌ الحوض. ثم قال ان الله عز و جل مولاى‌ و انا مولى‌ کل مومن ثم اخذ بید على‌ رضى‌ الله عنه فقال: من کنت مولاه فهذا على‌ مولاه، اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه (3)

یعنى‌: زید بن ارقم گفت: وقتى‌ که رسول خدا صلى‌ الله علیه و اله از سفر حجة الوداع مراجعت کرد و در غدیر خم فرود آمد. دستور داد زیر درختان بزرگ را تمیز کردند سپس فرمود: گویا مرا به سوى‌ خدا خوانده‏اند و اجابت کرده‏ام، من دو چیز بسیار نفیس و بزرگ را در بین شما امانت مى‌‏گذارم که یکى‌ از آنها از دیگرى‌ بزرگتر مى‌‏باشد: کتاب خدا، و عترت خودم، مواظب رفتار خودتان با این دو امانت باشید. زیرا قرآن و عترت از هم جدا نمى‌‏شوند تا اینکه بر حوض بر من وارد شوند، آنگاه فرمود: خدا مولاى‌ من مى‌‏باشد و من مولاى‌ هر مومنى‌ هستم. آنگاه دست على‌ علیه السلام را گرفت و فرمود هر کس که من مولاى‌ او هستم على‌ مولاى‌ او خواهد بود. خدایا هر کس که در ولایت على‌ داخل شد تو نیز او را در ولایت خودت قرار بده و هر کس که با او دشمنى‌ کرد تو هم دشمن او باش.

احمد بن یحیى‌ بلاذرى‌ از زید بن ارقم نقل مى‌‏کند که قال: کنا مع النبى‌ (ص) فى‌ حجة الوداع فلما کنا بغدیر خم امر بدوجات فقممن ثم قام فقال کأنى‌ قد دعیت فاجبت و ان الله مولاى‌ و انا مولى‌ کل مومن و انا تارک فیکم ما ان تمسکم به لم تضلوا: کتاب الله و عترتى‌ اهل بیتى‌ فانهما لن یفترقا حتى‌ یردا على‌ الحوض، ثم اخذ بید على‌ فقال: من کنت ولیه فهذا ولیه اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه. قال ابو الطفیل قلت لزید: انت سمعت هذا من رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم؟ قال: ما کان فى‌ الدوحات احد الا و قد راى‌ بعینه و سمع باذنه ذلک (4)

ابن اثیر از زید بن ارقم نقل مى‌‏کند که قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم: انى‌ تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا، احدهما اعظم من الآخر: کتاب الله حبل ممدود من السماء الى‌ الارض و عترتى‌ اهل بیتى‌ و لن یفترقا حتى‌ یردا على‌ الحوض فانظروا کیف تخلفونى‌ فیهما (5)

على‌ بن ابى‌ بکر هیثمى‌ از زید بن ثابت نقل مى‌‏کند که قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم: انى‌ تارک فیکم خلیفتین، کتاب الله عز و جل حبل ممدود ما بین السماء و الارض، او ما بین السماء الى‌ الارض و عترتى‌ اهل بیتى‌ و انهما لن یفترقا حتى‌ یردا على‌ الحوض (6) هیثمى‌ همین معنا را با عباراتى‌ دیگر، از ابو هریره و على‌ بن ابى‌ طالب و ابو سعید خدرى‌ و زید بن ارقم و حذیغه بن اسید غفارى‌ نیز نقل مى‌‏کند.

احمد بن على‌ خطیب بغدادى‌ از حذیفه بن اسید نقل کرده که قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم: یا ایها الناس انى‌ فرط لکم و انتم و اردون على‌ الحوض و انى‌ سائلکم حین تردون على‌ عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونى‌ فیهما: الثقل الاکبر کتاب الله سبب طرفه بیدالله و طرفه بایدیکم فاستمسکوا به و لا تضلوا و لا تبدلوا (7) یعنى‌: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود: اى‌ مردم! من قبل از شما مى‌‏روم و شما نیز بر حوض بر من وارد خواهید شد و در آن هنگام از شما سئوال مى‌‏کنم که با ثقلین چه کردید . پس مواظب باشید که بعد از من چگونه با آنها رفتار خواهید کرد ثقل اکبر کتاب خداست که یک طرفش به دست خدا و طرف

دیگرش در دست شماست. پس محکم آن را نگه دارید و گمراه نشوید و آن را به چیز دیگرى‌ تبدیل نکنید.

امام احمد بن حنبل از ابو سعید روایت مى‌‏کند که قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم انى‌ قد ترکت فیکم ما ان اخذتم به لن تضلو بعدى‌، الثقلین احدهما اکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الى‌ الارض و عترتى‌ اهل بیتى‌ الا و انهما لن یفترقا حتى‌ یردا على‌ الحوض (8).

و بالجمله حدیث ثقلین با عبارات مختلف و از طرق متعدد بوسیله چندین نفر از صحابه بزرگ از رسول خدا صلى‌ الله علیه و اله روایت شده است مانند: زید بن ارقم، ابوذر غفارى‌، ابو سعید خدرى‌، على‌ بن ابى‌ طالب، زید بن ثابت، حذیفة بن یمان، ابن عباس، سلمان فارسى‌، ابو هریره، جابر بن عبدالله، حذیفه بن اسید غفارى‌، جبیر بن مطعم، حسن بن على‌، فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ ام هانى‌ بنت ابى‌ طالب، ام سلمه، ابو رافع مولى‌ رسول الله و جز اینها حدیثى‌ بوده معروف.

در یک داستانى‌ که حضرت على‌ علیه السلام در بین جمعیت بپا خاستند و از حضار خواستند که هر کس در حادثه غدیر خم حضور داشته و حدیث ثقلین را از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله شنیده شهادت بدهد جماعتى‌ (هفده نفر) بپا خواستند مانند: خزیمه بن ثابت، سهل بن سعد، عدى‌ بن حاتم، عقبة بن عامر، ابو ایوب انصارى‌، ابو سعید خدرى‌، ابو شریح خزاعى‌، ابو قدامه انصارى‌، ابو یعلى‌ انصارى‌، ابو هیثم التیهان (9).

احمد بن حجر هیثمى‌ مى‌‏نویسد: جماعتى‌ از صحابه رسول خدا که از بیست نفر بیشتر هستند حدیث ثقلین را روایت کرده ‏اند (10).

سید هاشم بحرانى‌ در کتاب غایة المرام درباره حدیث ثقلین 39 حدیث از کتب اهل سنت و 82 حدیث از کتب شیعه نقل کرده است (11)

 

شما حدیث ثقلین را مى‌‏توانید علاوه بر مصادر شیعه در کتب اهل سنت نیز مطالعه کنید که از باب نمونه به بعض آنها اشاره مى‌‏شود:

الامام مسلم بن حجاج نیشابورى‌ در صحیح مسلم ج 4 ص 1873.

الامام احمد بن حنبل در مسند ج 3 ص 17ـ 26ـ 59 و ج 4 ص 366، 371 و ج 5 ص 181، 189.

حاکم نیشابورى‌ در المستدرک ج 3 ص 109، 110، 126، 148.

ابن اثیر در اسد الغابه ج 2 ص 12.

على‌ بن ابى‌ بکر هیثمى‌ در مجمع الزوائد ج 9 ص 162.

خطیب بغدادى‌ در تاریخ بغداد ج 8 ص 442.

ابوالفداء، اسماعیل بن کثیر در السیره النبویه ج 4 ص 416.

احمد بن یحیى‌ بلاذرى‌ در انساب الاشراف ج 2 ص 110.

امام فخر رازى‌ در التفسیر الکبیر ج 8 ص 163.

ابن صباغ در فصول المهمه ص 22.

موفق بن احمد حنفى‌ خوارزمى‌ در مناقب ص 93.

سلیمان بن ابراهیم قندوزى‌، در ینابیع الموده ص 31، 32، 33، 34، 35، 39، 40، 41، 42، 44، 45.

محمد بن على‌ الصبان در اسعاف الراغبین المطبوع بهامش نور الابصار ص 110.

ابن جوزى‌ در تذکرة الخواص ص 332.

محب الدین طبرى‌ در ذخائر العقبى‌ ص 16.

محمد بن یوسف زرندى‌ حنفى‌ در نظم درر السمطین ص 231ـ 233.

على‌ بن برهان الدین الحلبى‌ در السیرة الحلبیه ج 3 ص 308.

على‌ بن حسام الدین المتقى‌ در منتخب کنز العمال المطبوع بهامش مسند احمد ج 1 ص 96، 101 و ج 2 ص 39 و ج 5 ص 95.

احمد شهاب الدین الخفاجى‌ در نسیم الریاض ج 3 ص 410.

و جماعتى‌ دیگر که فرصت بررسى‌ کتب آنها نبود.

از این احادیث سه مطلب بسیار مهم استفاده مى‌‏شود:

مطلب اول: اینکه اهل بیت همانند قرآن مرجعیت علمى‌ و دینى‌ دارند و به عنوان یک مرجع معتبر علمى‌ و حجت شرعى‌ لازم الاتباع معرفى‌ شده‏اند مانند قرآن آنچنان مورد اعتمادند که اقوال و افعالشان صد در صد صحیح بوده هر کس از آنها پیروى‌ کند هرگز گمراه نخواهد شد.

مطلب دوم: چنانکه قرآن تا قیامت در بین مسلمین باقى‌ خواهد ماند، اهل بیت نیز تا قیامت هم چنان در بین مردم باقى‌ خواهند ماند.

مطلب سوم: قرآن و اهل بیت هیچگاه از یکدیگر جدا نخواهند شد یک مسلمان نمى‌‏تواند اهل بیت را کنار بگذارد و بگوید: حسبنا کتاب الله همچنین مسلمان نمى‌‏تواند بگوید وجود اهل بیت براى‌ من کفایت مى‌‏کند و نیازى‌ به قرآن ندارم.

احمد بن حجر هیثمى‌ مى‌‏نویسد: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله قرآن و عترت ـ خانواده و خویشان نزدیک ـ را ثقلین نامیده زیرا ثقل به هر چیز نفیس که به خوبى‌ نگاهدارى‌ مى‌‏شود، گفته مى‌‏شود. قرآن و عترت نیز این چنین هستند. زیرا هر دوى‌ آنها معدن علوم لدنى‌ و اسرار و حکمتهاى‌ عالى‌ و احکام شرعیه مى‌‏باشند و بهمین مناسبت پیامبر مردم را به تمسک و اقتداء به آنها تحریص و ترغیب فرمود (12) تعریف اهل بیت:

 

اکنون باید دید که اهل بیت و عترت چه کسانى‌ هستند؟

اهل بیت از حیث لغت به کسانى‌ اطلاق مى‌‏شود که در یک بیت و تحت تکفل بزرگ خانواده زندگى‌ مى‌‏کنند. آیا مى‌‏توان درباره اهل بیت پیامبر گفت مراد همه کسانى‌ است که در خانه آن حضرت و تحت تکفل او زندگى‌ مى‌‏نمایند؟ با توجه به لزوم تناسب بین حکم و موضوع چنین احتمالى‌ بسیار بعید است زیرا در این احادیث اهل بیت به عنوان یک مرجع علمى‌ و دینى‌ صد در صد مورد اعتماد معرفى‌ شده‏اند که پیروى‌ از آنها ضلالت و خطا ندارد. بنابراین باید اولا به احکام دین عالم باشند ثانیا از هر گونه خطا و عصیان و اشتباهى‌ نیز مصونیت داشته باشند و این خاصه در همه افراد خانواده پیامبر وجود نداشت بنابراین باید افراد خاصى‌ باشند. و به همین جهت در ذیل حدیث ثقلین که از طریق زید بن ارقم وارد شده چنین آمده: از زید بن ارقم سؤال شد که اهل بیت چه کسانى‌ هستند؟ آیا مراد زنان پیامبر مى‌‏باشد؟ زید پاسخ داد: نه به خدا سوگند، زن ممکن است مدتى‌ با مرد زندگى‌ کند آنگاه طلاق بگیرد و به منزل پدر و خویشانش برود، چگونه مى‌‏تواند اهل البیت باشد؟ بلکه اهل بیت پیامبر فرزندان آن حضرت هستند که صدقه بر آنها حرام است (13)

احمد بن حجر نیز مى‌‏نویسد: کسانیکه سفارش شده از آنها پیروى‌ شود باید عالم به کتاب خدا و سنت پیامبر باشند. زیرا چنین افرادى‌ هستند که هیچگاه از کتاب جدا نمى‌‏شوند و به همین جهت بر سایر علماء برترى‌ دارند چون خدا آنها را از رجس و پلیدى‌ گناه تطهیر نموده است . (14)

و به همین جهت در ذیل بعض احادیث ثقلین چنین آمده: فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهما فتهلکوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم (15)

رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله نیز اهل بیت را معرفى‌ نموده است. از باب نمونه:

عن ام سلمه قالت: فى‌ بیتى‌ نزلت (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت)، قالت فارسل رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم الى‌ على‌ و فاطمه و الحسن و الحسین فقال: هو اولاء اهل بیتى‌ (16)

یعنى‌ ام سلمه مى‌‏گوید: آیه «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت» در خانه من نازل شد آنگاه رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله کسى‌ را به سراغ على‌ و فاطمه و حسن و حسین فرستاد وقتى‌ حاضر شدند فرمود اینها اهل بیت من هستند.

عن عمر بن ابى‌ سلمه ربیب النبى‌ (ص) قال نزلت هذاه آلایه على‌ النبى‌ «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» فى‌ بیت ام سلمه فدعا النبى‌ (ص) فاطمه و حسنا و حسینا فجللهم بکساء و على‌ خلف ظهره ثم قال: هو اولاء اهل بیتى‌ فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، قالت ام سلمه و انا معهم یا رسول الله؟ قال: انت على‌ مکانک انت الى‌ خیر (17)

یعنى‌ عمر بن ابى‌ سلمه مى‌‏گوید: این آیه بر پیغمبر (ص) نازل شد: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» پس رسول خدا فاطمه و حسن و حسین را دعوت کرد و عبائى‌ بر سرشان افکند در حالى‌ که حضرت على‌ پشت سر آن حضرت بود آنگاه گفت: خدایا اینها اهل بیت من هستند، پس رجس و پلیدى‌ را از اینها برطرف ساز و تطهیرشان کن. در این هنگام ام سلمه عرض کرد: یا رسول الله آیا من هم با اینها هستم؟ فرمود: تو سر جاى‌ خود باش تو هم خوب هستى‌.

عامر بن سعد عن ابیه قال: لما نزلت هذاه الایه: «ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم» دعا رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم علیا و فاطمه و حسنا و حسینا رضى‌ الله عنهم فقال: اللهم هو اولاء اهل بیتى‌ (18)

یعنى‌: وقتى‌ آیه «ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم» نازل شد پیامبر (ص) على‌ و فاطمه و حسن و حسین را دعوت کرد و گفت: پروردگارا اینها اهل بیت من مى‌‏باشند.

عن عایشه قالت: خرج النبى‌ (ص) غداة و علیه مرط مرحل من شعراسود فجاء الحسن بن على‌ فادخله ثم جاء الحسین فدخل معه ثم جائت فاطمه فادخلها ثم جاء على‌ فادخله ثم قال «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (19)

یعنى‌ عایشه مى‌‏گوید: بامداد یک روز پیامبر خارج شد در حالیکه عبائى‌ رنگارنگ که از موى‌ سیاه بافته بود بر تن داشت، پس حسن بن على‌ آمد او را داخل عبا نموده بعد از آن حسین آمده او هم داخل عبا شد، آنگاه فاطمه وارد شد او را نیز داخل عبا کرد پس على‌ آمد او را هم داخل عبا نمود بعد از آن این آیه را تلاوت نمود: (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیر).

 

از این قبیل احادیث که نمونه‏هاى‌ فراوانى‌ دارد استفاده مى‌‏شود که اهل البیت افرادى‌ مخصوص هستند و از جانب پیامبر (ص) على‌ بن ابى‌ طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام رسما به این عنوان معرفى‌ شده‏اند. خود این افراد نیز افرادى‌ دیگر را به عنوان مصادیق اهل بیت معرفى‌ نموده و به عنوان امامت مسلمین و مرجعیت علمى‌ معرفى‌ مى‌‏نمودند که در کتب حدیث (شیعه به ثبت رسیده است به علاوه خود پیامبر اکرم صلى‌ الله علیه و آله در زمان حیاتش تعداد و بعض خصوصیات و حتى‌ اسامى‌ آنها را بیان کرده که در کتب حدیث شیعه موجود است از باب نمونه:

قال على‌ علیه السلام: انشدکم بالله اتعلمون ان رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم قام خطیبا لم یخطب بعد ذلک فقال ایها الناس انى‌ تارک فیکم کتاب الله؟ عترتى‌ اهل بیتى‌ فتمسکوا بهما لن تضلوا فان اللطیف الخبیر اخبرنى‌ و عهد الى‌ انهما لن یفترقا حتى‌ یردا على‌ الحوض فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب فقال یا رسول الله اکل اهل بیتک؟ فقال: لا و لکن اوصیائى‌ منهم، اولهم اخى‌ و وزیرى‌ و وارثى‌ و خلیفتى‌ فى‌ امتى‌ و ولى‌ کل مؤمن بعدى‌ هو اولهم ثم ابنى‌ (الحسن ثم ابنى‌) الحسین ثم تسعة من ولد الحسین واحد بعد واحد حتى‌ یردو على‌ الحوض شهداء الله فى‌ ارضه و حججه على‌ خلقه و خزان علمه و معادن حکمه من اطاعهم فقد اطاع الله و من عصاهم فقد عصى‌ الله فقال کلهم نشهد ان رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم قال ذلک (20)

یعنى‌: على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام به مردم فرمود: شما را به خدا سوگند آیا مى‌‏دانید که رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله براى‌ اداى‌ آخرین خطبه بپا خاست و فرمود: اى‌ مردم! من کتاب خدا و اهل بیت خودم را در بین شما مى‌‏گذارم، پس به این دو چیز تمسک بجوئید تا گمراه نشوید. زیرا خداوند لطیف و خبیر به من خبر داده و پیمان بسته که این دو از هم جدا نشوند تا هنگامى‌ که در قیامت بر حوض بر من وارد شوند در این هنگام عمر بن خطاب همانند فردى‌ غضبناک برخاست و گفت: یا رسول الله آیا همه اهل بیت شما چنین هستند؟ فرمود: نه ولیکن اوصیاء من از آنها چنین هستند که اولین آنها برادر و وزیر و وارث و جانشین من و ولى‌ مؤمنین بعد از من مى‌‏باشد، بعد از او حسن فرزندش و بعد از حسن حسین و بعد از او نه نفر از اولاد حسین هستند که تا قیامت یکى‌ بعد از دیگرى‌ خواهد آمد آنها شهداء خدا در زمین و حجت بر بندگان و خزینه علم خدا و معدن حکمت او خواهند بود. هر کس از آنها اطاعت کند از خدا اطاعت نموده و هر کس با آنها عصیان بورزد معصیت خدا را مرتکب شده؟ پس همه حاضران گفتند: ما شهادت مى‌‏دهیم که رسول خدا این سخنان را فرمود.

ابراهیم بن محمد جوینى‌ نقل مى‌‏کند که: عن عبدالله بن عباس قال سمعت رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم یقول انا و على‌ و الحسن و الحسین و تسعه من ولد الحسین مطهرون معصومون (21)

بحث تاکنون در اطراف حدیث ثقلین بود. احادیث دیگرى‌ هم داریم که از جهت مضمون شبیه حدیث ثقلین مى‌‏باشند که به برخى‌ از آنها اشاره مى‌‏شود. حدیث سفینه:

ابن عباس قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم مثل اهل بیتى‌ مثل سفینة نوح من رکب فیها نجى‌ و من تخلف عنها غرق (22)

یعنى‌ ابن عباس از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: مثل اهل بیت من مثل کشتى‌ نوح است که هر کس در آن سوار شد نجات یافت و هر کس از سوار شدن تخلف نمود غرق شد.

 

همین حدیث با اسناد دیگر از ابو سعید خدرى‌ و عبدالله بن زبیر و ابوذر غفارى‌ نیز از پیامبر نقل شده است (23)

پیامبر اسلام صلى‌ الله علیه و آله در این حدیث نیز اهل بیت را به عنوان یک مرجع علمى‌ به مسلمین معرفى‌ نموده و اقوال و اعمالشان را معتبر و صحیح دانسته است. از حدیث استفاده مى‌‏شود که مسلمانها موظف هستند از اهل بیت پیروى‌ نمایند و به دستوراتشان عمل کنند تا از ضلالت و گمراهى‌ نجات یابند و اگر از آنها اعراض نمایند به ضلالت و گمراهى‌ خواهند افتاد.

و این موضوعى‌ است غیر از ولایت و امامت اهل بیت بر طبق این احادیث مسلمین وظیفه دارند براى‌ یاد گرفتن احکام و دستورات دین به اهل بیت مراجعه نمایند، گر چه امامت آنها را نپذیرند، باید از طریق آنها دین خود را فرا گیرند. علوم نبوت را خود به على‌ بن ابى‌ طالب تعلیم کرد:

رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله این تصمیم را یک مرتبه و بدون تهیه مقدمات نگرفت بلکه از آغاز رسالت ضرورت چنین کارى‌ را احساس مى‌‏کرد و تدریجا مقدماتش را فراهم ساخت او بخوبى‌ مى‌‏دانست که اسلام در بقاء و گسترش خود نیاز دارد به یک مرجع علمى‌ نیرومندى‌ که همه احکام و قوانین و معارف دین را ثبت و ضبط کند و از هر گونه خطا و اشتباهى‌ مصون باشد تا مسلمین در موقع نیاز به آن مراجعه نمایند.

رسول خدا مى‌‏دانست که مسلمین در اوضاع و شرائط سخت و بحرانى‌ صدر اسلام آن چنان آمادگى‌ ندارند که مجموع قوانین و احکام و معارف دین را بطور کامل فرا بگیرند و در حفظ و نگهدارى‌ آن کوشش نمایند. اما احکام الهى‌ باید در جایگاه امن و مورد اعتمادى‌ محفوظ بماند و به همین جهت على‌ بن ابى‌ طالب را براى‌ همین برگزید و علوم دین را تدریجا در اختیارش قرار داد. و در این باره از جانب خدا ماموریت داشت.

عن على‌ بن ابى‌ طالب قال ضمنى‌ رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم و قال لى‌: ان الله امرنى‌ ان ادنیک و اقصیک و ان تسمع و تعى‌ و حقا على‌ الله ان تسمع و تعى‌ فنزلت هذا الایه و تعیها اذن واعیه (24)

یعنى‌ على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام مى‌‏گوید: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله مرا به سوى‌ خودش نزدیک کرد و فرمود: خدا به من دستور داده که ترا به خودم نزدیک سازم و جدا نسازم و اینکه تو بشنوى‌ و حفظ کنى‌ بعد از آن این آیه نازل شد: (و تعیها اذن واعیه).

ابن عباس عن النبى‌ (ص) انه قال لما نزلت (و تعیها اذن واعیه) قال النبى‌ (ص) سالت ربى‌ عز و جل ان یجعلها اذن على‌ قال على‌ علیه السلام ما سمعت من رسول الله شیئا الا و حفظته و وعیته و لم انسه مدى‌ الدهر (25)

یعنى‌ ابن عباس مى‌‏گوید وقتى‌ آیه (و تعیها اذن واعیه) نازل شد رسول خدا (ص) فرمود: از خدا خواسته‏ام که مصداق آیه را گوش على‌ قرار دهد على‌ (ع) فرمود: من چیزى‌ از رسول خدا نشنیدم جز اینکه بخوبى‌ حفظ کردم و در طول عمر آن را فراموش ننمودم.

ابن عباس قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه و آله لما صرت بین یدى‌ ربى‌ کلمنى‌ و ناجاتى‌ فما علمت شیئا الا علمته علیا فهو باب علمى‌ (26)

یعنى‌: ابن عباس مى‌‏گوید: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود: وقتى‌ به معراج رفتم خدا با من سخن گفت و مناجات کرد. پس آن چه را یاد گرفتم همه را تعلیم على‌ نمودم. پس او باب علم من مى‌‏باشد.

قال على‌ علیه السلام: و قد علمتم موضعى‌ من رسول الله صلى‌ الله علیه و آله بالقرابه القریبه و المنزله الخصیصه و ضعنى‌ فى‌ حجره و انا ولد یضمنى‌ الى‌ صدره و یکنفنى‌ فى‌ فراشه و یمسنى‌ جسده و یشمنى‌ عرفه و کان یمضغ الشیئى‌ ثم یلقنیه و ما وجد لى‌ کذبه فى‌ قول و لا خطله فى‌ فعل و لقد قرن الله به صلى‌ الله و آله من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن الاخلاق لیله و نهاره و لقد کنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لى‌ فى‌ کل یوم من اخلاقه علما و یامرنى‌ بالاقتداء به و لقد کان یجاور فى‌ کل سنه بحراء فاراه و لا یراه غیرى‌ و لم یجمع بیت واحد یومئذ فى‌ الاسلام غیر رسول الله (ص) و خدیجه و انا ثالثها ارى‌ نور الوحى‌ و الرساله و اشم ریح النبوه و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزل الوحى‌ علیه فقلت یا رسول الله ما هذاه الرنه؟ فقال هذا شیطان ایس من عبادته، انک تسمع ما اسمع و تراى‌ ما ارى‌ الا انک لست بنبى‌ لکنک وزیر و انک لعلى‌ خیر (27)

قیل لعلى‌ علیه السلام: مالک اکثر اصحاب رسول الله حدیثا؟ قال: انى‌ کنت اذا سالته انبانى‌ و اذا سکت ابتدئنى‌ (28)

یعنى‌ به حضرت على‌ علیه السلام گفته شد: چرا شما بیشتر از سایر اصحاب حدیث دارید؟ فرمود من چنان بودم که هر وقت از رسول خدا سئوال مى‌‏کردم پاسخ مى‌‏داد و هر گاه ساکت مى‌‏شدم خود آن حضرت ابتداء به سخن مى‌‏کرد.

قال على‌ علیه السلام (فى‌ حدیث) و قد کنت ادخل على‌ رسول الله صلى‌ الله علیه و آله کل یوم دخله فیخلنى‌ فیها ادور معه حیث دار و قد علم اصحاب محمد انه لم یصنع ذلک باحد من الناس غیرى‌ فربما کان فى‌ بیتى‌ یاتینى‌ رسول الله اکثر ذلک فى‌ بیتى‌ و کنت اذا دخلت علیه بعض منازله اخلانى‌ و اقام عنى‌ نسائه فلا یبقى‌ عنده غیرى‌ و اذا اتانى‌ للخلوه معى‌ فى‌ منزلى‌ لم تقم عنى‌ فاطمه و لا احد من بنى‌ و کنت اذا سالته اجانبى‌ و اذا اسکت عنه و فنیت مسائلى‌ ابتدائنى‌ فما نزلت على‌ رسول الله آیه من القرآن الا اقرئنیها و املاها على‌ فکتبتها بخطى‌ و علمنى‌ تاویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصها و عامها و دعا الله ان یعطینى‌ فهما و حفظا فلما نسیت آیه من کتاب الله و علما املاه على‌ و کتبته منذ دعا الله لى‌ بما دعا و ما ترک شیئا علمه الله من حلال و حرام و لا امر و لا نهى‌ کان او یکون و لا کتاب منزل على‌ احد قبله من طاعه او معصیه الا علمنیه و حفظته فلم انسى‌ حرفا واحدا ثم وضع یده على‌ صدره و دعا الله لى‌ ان یملاء قلبى‌ علما و فهما و حکما و نورا فقلت یا نبى‌ الله بابى‌ انت و امى‌ منذ دعوت الله لى‌ بما دعوت لم انس شیئا و لم یفتنى‌ شیئى‌ لم اکتبه افتخوف على‌ النسیان فیما بعد؟ فقال: لا لست اتخوف علیک النسیان و الجهل (29) قال على‌ علیه السلام و الله ما نزلت آیه الا و قد علمت فیما نزلت و این نزلت و على‌ من نزلت ان ربى‌ وهب لى‌ قلبا عقولا و لسانا ناطقا (30)

یعنى‌ حضرت على‌ علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! آیه‏اى‌ نازل نشده مگر اینکه من مى‌‏دانم درباره چه امرى‌ نازل شده و کجا و بر چه شخصى‌ نازل شده است. زیرا پروردگارم قلبى‌ آگاه و زبانى‌ ناطق به من عطا کرده است.

از این احادیث استفاده مى‌‏شود که رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله در تعلیم و تربیت على‌ ابن ابى‌ طالب عنایت خاصى‌ داشته و به همین جهت او را به خودش نزدیک نموده و آن چه را به وسیله وحى‌ از جانب خدا دریافت مى‌ ‏کرده همه را در اختیار آن جناب قرار مى‌‏داد و از خدا هم خواسته بود که چیزى‌ از علوم را فراموش نکند و خواسته‏اش به اجابت رسیده بود و حضرت على‌ علیه السلام اصلا چیزى‌ را فراموش نکرد. على‌ خزینه علوم به تصدیق پیامبر:

بنابراین حضرت على‌ در اثر استعداد ذاتى‌ خودش و عنایت رسول خدا و توفیقات الهى‌ به صورت گنجینه‏اى‌ از علوم اللهى‌ درآمد. و این مطلبى‌ است که خود رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله در موارد متعدد به آن گواهى‌ داده است از باب نمونه :

قال النبى‌ صلى‌ الله علیه و آله: لیهنئک العلم ابا الحسن، لقد شربت العلم شربا و نهلته نهلا (31)

یعنى‌ رسول خدا (ص) به على‌ علیه السلام فرمود: علم گوارایت باد اى‌ ابا الحسن، تو علم را مانند آب نوشیدى‌ تا سیر شدى‌.

و قال رسول الله (ص) : انا مدینه العلم و على‌ بابها، فمن اراد العلم فلیات الباب (32)

یعنى‌ رسول خدا (ص) فرمود من شهر علمم و على‌ دروازه شهر است پس هر کس که طالب علم است باید از دربش وارد شود.

قال رسول الله صلى‌ الله علیه و آله: یا على‌ انا مدینه العلم و انت بابها کذب من زعم انه یصل الى‌ المدینه الا من قبل الباب (33)

قال رسول الله صلى‌ الله علیه و آله: انا دار الحکمه و على‌ بابها (34)

یعنى‌: رسول خدا (ص) فرمود: من خانه حکمت و على‌ درب آن مى‌‏باشد.

سلمان الفارسى‌ عن النبى‌ صلى‌ الله علیه و آله انه قال: اعلم امتى‌ من بعدى‌ على‌ بن ابى‌ طالب (35)

یعنى‌ سلمان فارسى‌ از پیامبر (ص) روایت مى‌‏کند که فرمود: بعد از من اعلم مردم على‌ بن ابى‌ طالب است.

عبدالله قال کنت عند النبى‌ صلى‌ الله علیه و آله فسئل عن على‌ علیه السلام فقال: قسمت الحکمه عشره اجزاء فاعطى‌ على‌ تسعه اجزاء و الناس جزء واحدا (36)

یعنى‌ عبدالله مى‌‏گوید نزد پیامبر بودم که درباره على‌ علیه السلام از او سئوال شد، پس فرمود: حکمت به ده قسمت تقسیم شده که نه جزئش را به على‌ داده‏اند و یک جزء آن را به سایر مردم.

انس بن مالک قال: ان النبى‌ صلى‌ الله علیه و سلم قال لعلى‌ انت تبین لا تمتى‌ ما اختلفوا فیه بعدى‌ (37)

یعنى‌: پیامبر (ص) به على‌ (ع) فرمود: تو بعد از من آنچه را امت در آن اختلاف دارند بیان مى‌‏کنى‌.

عن ابى‌ سعید الخدرى‌ قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه و سلم: ان اقضى‌ امتى‌ على‌ بن ابى‌ طالب (38)

 

یعنى‌: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود: على‌ بن ابى‌ طالب از همه امت من آشناتر به قضاوت است.

عن سلمان الفارسى‌ عن النبى‌ (ص) انه قال: اعلم امتى‌ من بعدى‌ على‌ بن ابى‌ طالب (39).

یعنى‌: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود: بعد از من على‌ بن ابى‌ طالب اعلم مردم است . علوم را مى‌‏ نوشت تا براى‌ سایر امامان باقى‌ بماند.

على‌ ابن ابى‌ طالب علیه السلام از خطا و نسیان معصوم بود و در ضبط احادیث نیازى‌ به نوشتن نداشت لیکن از جانب رسول خدا ماموریت داشت که آنچه را استماع مى‌‏کند در کتابى‌ نیز بنویسد تا براى‌ دیگران باقى‌ بماند.

امیر المؤمنین قال قال رسول الله صلى‌ الله علیه: یا على‌ اکتب ما املى‌ علیک. قلت یا رسول الله اتخاف على‌ النسیان؟ قال: لا و قد دعوت الله عز و جل ان یجعلک حافظا و لکن اکتب لشرکائک الائمه من ولدک (40)

یعنى‌: امیر المؤمنین على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام نقل مى‌‏کند که رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله فرمود: یا على‌ آنچه را که بر تو املاء مى‌‏کنم بنویس. عرض کردم یا رسول الله! آیا مى‌‏ترسى‌ فراموش کنم فرمود: نه زیرا از خدا خواسته‏ام که تو را حافظ قرار دهد ولکن اینها را بنویس تا براى‌ امامان بعد از خودت باقى‌ بماند.

على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام نیز بر طبق دستور خدا علوم را در کتابى‌ مى‌‏نوشت و همین کتابها بود که براى‌ سایر ائمه باقى‌ ماند و مطالب را از آنها نقل مى‌‏کردند و گاهى‌ بدانها اشاره کرده مى‌‏فرمودند: در کتاب على‌ یا صحیفه یا جامعه چنین نوشته شده یا در کتاب على‌ خواندم. از باب نمونه:

محمد بن حکیم عن ابى‌ الحسن علیه السلام قال: انما هلک من کان قبلکم بالقیاس ان الله تبارک و تعالى‌ لم یقبض نبیه حتى‌ اکمل له جمیع دینه فى‌ حلاله و حرامه فجائکم ما تحتاجون الیه فى‌ حیاته و تستغثیون به و باهل بیته بعد موته و انها مصحف عند اهل بیته حتى‌ ان فیه ارش خدش الکف ثم قال: ان ابا حنیفه ممن یقول: قال على‌ و انا قلت (41)

یعنى‌: حضرت موسى‌ بن جعفر علیه السلام فرمود: مردم قبل از شما بواسطه عمل به قیاس به هلاکت رسیدند در صورتیکه خدا پیامبرش را قبض روح نکرد مگر وقتى‌ که دینش را در حلال و حرام، باکمال رسانید و آن چه را بدان نیاز داشتید همه را در زمان حیاتش آورد و همه آنها بصورت کتابى‌ نزد اهل بیت موجود است حتى‌ ارش خدش کف دست نیز در آن است. آنگاه فرمود: ابو حنیفه مى‌‏گفت على‌ چنین گفته من هم چنین مى‌‏گویم.

عذافر الصیرفى‌ قال کنت مع الحکم بن عتیبه عند ابى‌ جعفر علیه السلام فجعل یسال و کان ابو جعفر علیه السلام له مکرما فاختلفا فى‌ شیى‌‏ء فقال ابو جعفر یا بنى‌ قم فاخرج کتابا مدروجا عظیما ففتحه و جعل ینظر حتى‌ اخرج المساله فقال ابو جعفر: هذا خط على‌ و املاء رسول الله صلى‌ الله علیه و آله و اقبل على‌ الحکم و قال: یا ابا محمد اذهب انت و سلمه و ابو المقدام حیث شئتم یمینا و شمالا فوالله لا تجدون العلم اوثق منه عند قوم کان ینزل علیهم جبرئیل (42)

یعنى‌: عذافر صیرفى‌ مى‌‏گوید: با حکم بن عتیبه خدمت حضرت باقر علیه السلام بودم، حکم مرتب سئوال مى‌‏کرد و امام باقر جواب مى‌‏داد و حضرت به او احترام مى‌‏نهاد. پس در مطلبى‌ اختلاف کردند امام علیه السلام فرمود: پسرم برخیز و کتاب بزرگى‌ را که در هم پیچیده است بیرون بیاور. آنگاه کتاب را باز کرد و شروع کرد به خواندن تا اینکه مساله را پیدا کرد. پس حضرت باقر فرمود: این خط على‌ علیه السلام و املاء رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله مى‌‏باشد . آنگاه به حکم فرمود: اى‌ ابا محمد! تو سلمه و ابوالمقدام به هر طرف که مى‌‏خواهید بروید، به خدا سوگند علومى‌ را پیدا نمى‌‏کنید که اوثق باشد از علوم افرادى‌ که جبرئیل بر آنها نازل مى‌‏شد.

سال زراره ابا عبدالله علیه السلام عن الصلواة فى‌ الثعالب و الفنک و السنجاب فى‌ الوبر فاخرج کتابا زعم انه املاء رسول الله صلى‌ الله علیه و آله ان الصلوة فى‌ وبر کل شیئى‌ حرام کله فالصلواه فى‌ وبره و شعره و جلده و بوله و روثه فکل شیئى‌ منه فاسد (43)

یعنى‌ زراره از حضرت صادق علیه السلام سئوال کرد از نماز خواندن در اجزاء روباه و فنک و سنجاب، پس آن حضرت کتابى‌ را خارج نمود که عقیده داشت که املاء رسول خداست (در آن کتاب چنین بود) نماز خواندن در موى‌ هر حیوانى‌ که حرام گوشت باشد، پس از نماز خواندن در کرک و موى‌ و پوست و بول و سرگین آن فاسد مى‌‏باشد.

بکر بن کرب الصیرفى‌ قال سمعت ابا عبدالله علیه السلام یقول: انه عندنا ما لا نحتاج معه الى‌ الناس و ان الناس لیحتاجون الینا و ان عندنا کتابا املاء رسول الله صلى‌ الله علیه و آله و خط على‌، صحیفه فیها کل حلال و حرام (44).

 

یعنى‌ بکر بن کرب مى‌‏گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که مى‌‏فرمود: نزد ما چیزى‌ است که با وجود آن به مردم احتیاج نداریم ولى‌ مردم به ما نیازمند هستند، نزد ما کتابى‌ است که به املاء رسول خدا و خط على‌ بن ابى‌ طالب تهیه شده است. صحیفه‏اى‌ است که هر حلال و حرامى‌ در آن ثبت شده است.

از این قبیل احادیث در کتابهاى‌ شیعه فراوان است به نقل همین مقدار اکتفاء مى‌‏نمائیم چنانکه ملاحظه مى‌‏فرمائید از احادیث مذکور استفاده مى‌‏شود که کتابها و صحیفه‏هایى‌ نزد ائمه اهل بیت و فرزندان پیامبر موجود بوده که با املاء رسول خدا و خط حضرت على‌ تهیه شده بود و تمام مایحتاج علمى‌ و دینى‌ مردم در آن کتابها مضبوط بوده و مورد استفاده اهل بیت بوده و در مواقع لزوم به مندرجات آنها استشهاد مى‌‏نمودند.

پیامبر اکرم و حضرت على‌ علیهم السلام براى‌ تهیه و تدوین این کتابها بر طبق دستور خدا و برنامه از قبل تعیین شده عنایت کامل به خرج مى‌‏دادند و در این باره دو هدف بزرگ را تعقیب مى‌‏نمودند:

هدف اول: اینکه علوم دین از دستبرد حوادث محفوظ و باقى‌ بماند، و به صورت کتابهائى‌ تدوین شده و به عنوان یک مصدر معتبر اسلامى‌ که با املاء رسول خدا و کتابت حضرت على‌ تهیه شده براى‌ همیشه نزد ائمه اهل بیت براى‌ مسلمانها باقى‌ بماند تا در صورت نیاز به آنها مراجعه نمایند.

هدف دوم: پیامبر این بود که افکار مسلمین را به سوى‌ اهل بیت که بهترین رهبران دین و حافظان علوم نبوت هستند متوجه سازد. چون کتابهاى‌ جامع و معتبرى‌ نزد آنها هست که در اختیار دیگران نیست تا در یاد گرفتن احکام و قوانین شریعت و معارف و علوم دین به سوى‌ آنها مراجعه نمایند و از علوم آنها که علومى‌ صد در صد مورد اعتماد است بهره‏مند گردند. رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله بدین طریق راه را براى‌ تثبیت مرجعیت علمى‌ اهل البیت هموار ساخت. نقل حدیث از طریق پدران

ائمه اهل بیت یعنى‌ على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام و یازده امام از نسل او احادیث خود را بى‌ واسطه یا با واسطه از پیغمبر اکرم صلى‌ الله علیه و آله نقل مى‌‏کردند. یعنى‌ همه آن احادیث که توسط رسول خدا در اختیار على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام قرار گرفت بوسیله آن حضرت در اختیار امام حسن و بوسیله امام حسن در اختیار امام حسین و بدین طریق در اختیار یک یک ائمه قرار مى‌‏گرفت. به این صورت هر امامى‌ احادیث خود را از طریق پدران خود از پیامبر اکرم (ص) روایت مى‌‏کرد. و این موضوعى‌ است که ائمه اهل بیت خودشان بدان تصریح نموده‏اند، از باب نمونه:

جابر عن ابى‌ جعفر علیه السلام قال: یا جابر انا لو کنا نحدثکم براینا لکنا من الهالکین و لکنا نحدثکم باحادیث نکنزها عن رسول الله صلى‌ الله علیه و آله کما یکنز هو اولاء ذهبهم و فضتهم (45)

یعنى‌ جابر از حضرت باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: اى‌ جابر ما اگر از راى‌ خودمان براى‌ شما حدیث مى‌‏گفتیم از هلاک شوندگان بودیم. ولیکن ما براى‌ شما احادیثى‌ را نقل مى‌‏کنیم که آنها را از رسول خدا ذخیره کرده‏ایم چنانکه مردم طلا و نقره خود را ذخیره مى‌‏نمایند .

 

داود بن ابى‌ یزید الاحول عن ابى‌ عبدالله علیه السلام قال سمعته یقول:

انا لو کنا نفتى‌ الناس براینا و هو انا لکنا من الهالکین، لکنها آثار من رسول الله صلى‌ الله علیه و آله اصل علم نتوارثها کابر عن کابر نکنزها کما یکنز الناس ذهبهم و فضتهم (46).

یعنى‌ داود بن ابى‌ یزید مى‌‏گوید از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: اگر ما از راى‌ خودمان براى‌ مردم فتوا مى‌‏دادیم از هلاک شوندگان بودیم.بلکه اینها احادیثى‌ است از رسول خدا (ص) که بطریق توارث از پدرانمان بما رسیده است. ما احادیث رسول خدا را ذخیره کردیم چنانکه مردم طلا و نقره خود را ذخیره مى‌‏نمایند.

هشام بن سالم و حماد بن عثمان و غیره قالوا سمعنا ابا عبدالله علیه السلام یقول: حدیثى‌ حدیث ابى‌ و حدیث ابى‌ حدیث جدى‌، و حدیث جدى‌ حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، و حدیث الحسن حدیث امیر المؤمنین و حدیث امیر المؤمنین حدیث رسول الله صلى‌ الله علیه و آله و حدیث رسول الله قول الله عز و جل (47)

یعنى‌: هشام بن سالم و حماد بن عثمان و دیگران گفته‏اند: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث حسین و حدیث حسین حدیث حسن و حدیث حسن حدیث امیر المومنین و حدیث امیرالمومنین حدیث رسول الله و حدیث رسول الله گفته خداوند متعال است.

جابر قال قلت لابى‌ جعفر علیه السلام اذا حدثتنى‌ بحدیث فاسنده لى‌ فقال علیه السلام: حدثنى‌ ابى‌ عن جدى‌ رسول الله (ص) عن جبرئیل عن الله عز و جل و کلما احدثک بهذا لاسناد. ثم قال : یا جابر لحدیث واحد تاخذه عن صادق خیر من الدنیا و ما فیها (48)

یعنى‌ جابر مى‌‏گوید به حضرت باقر علیه السلام عرض کردم وقتى‌ براى‌ من حدیث مى‌‏فرمائى‌ سندش را ذکر کن. فرمود: پدرم از جدم رسول الله و او از جبرئیل و او از خداوند متعال روایت مى‌‏کند هر وقت برایت حدیث کردم از همین طریق خواهد بود. آنگاه فرمود: اى‌ جابر! یک حدیث که از شخص صادق بگیرى‌ بهتر است از همه دنیا و آنچه در دنیا است. نتیجه سخن

از مجموع سخنان گذشته چنین استفاده نمودیم:

1ـ رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله با یک برنامه دقیق و پیش بینى‌ شده، در طول مدت نبوت خود، همه علوم و معارف و احکام و قوانین دین را تدریجا تعلیم على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام نمود و در تعلیم و تربیت او نهایت کوشش را بعمل آورد. و بدین وسیله تمام نیازهاى‌ علمى‌ مسلمین را تامین نمود و همه را در جایگاه مورد اعتمادى‌ بایگانى‌ ساخت.

2ـ على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام نیز در اثر استعداد و لیاقت ذاتى‌ خود و دعاى‌ رسول خدا و تلاش و جدیت خودش تمام علوم و معارف دین را از پیامبر (ص) فرا گرفت و حفظ نمود و چیزى‌ از آنها را فراموش نکرد. و بدین وسیله گنجینه علوم نبوت شد.

3ـ على‌ بن ابى‌ طالب (ع) علوم نبوت را به دو طریق حفظ مى‌‏کرد: 1ـ از بر مى‌‏کرد و به حافظه خود مى‌‏سپرد. 2ـ به دستور پیامبر آنها را در کتاب یا کتابهائى‌ مى‌‏نوشت تا براى‌ سایر اهل بیت یعنى‌ امامان بعد از خودش باقى‌ بماند.

4ـ على‌ علیه السلام نیز علوم خود را به هر دو طریق در اختیار امام بعد از خودش یعنى‌ امام حسن قرار داد.

یعنى‌ هم احادیث پیامبر را شفاها تعلیم امام حسن نمود هم کتابها را در اختیارش قرار داد . و به او هم سفارش کرد که به همین طریق در اختیار امام بعد از خودش قرار دهد.

5ـ رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله با تنظیم و عمل به چنین برنامه‏اى‌ سعى‌ کرد علوم و معارف راستین اسلام در جایگاه امنى‌ ثبت و ضبط شود تا از دستبرد حوادث محفوظ بماند.

6ـ بعد از اینکه زمینه فراهم شد، با ابلاغ احادیث ثقلین، و سفینه و موده فى‌ القربى‌ و على‌ مع القرآن و القرآن مع على‌ و آیه تطهیر و دیگر احادیث، اهل بیت را به عنوان یک مرجع علمى‌ معتبر و صد در صد مورد اعتماد به مسلمین معرفى‌ نمود و در موارد مختلف و عبارت گوناگون توصیه کرد که علوم و معارف مورد نیاز خود را از این طریق بگیرند.

اگر مسلمین بعد از پیامبر (ص) مرجعیت علمى‌ على‌ (ع) و اهل بیت را پذیرفته بودند و اقلا براى‌ اخذ علوم به این خانواده رجوع کرده بودند حقائق و معارف راستین و حیاتبخش اسلام در اختیار آنها قرار مى‌‏گرفت و از اختلاف و پراکندگى‌ مذاهب مصون مى‌‏ماندند، و با بکار بستن آنها جهان را نورانى‌ مى‌‏کردند و افکار جهانیان را به خود جلب مى‌‏نمودند در آن صورت وضع جهان جز این بود که مشاهده مى‌‏نمائیم.

متأسفانه چنین نشد و مسلمین با مرجعیت علمى‌ اهل بیت نیز تدرجا فاصله گرفتند و براى‌ یاد گرفتن احکام و معارف دین از این منبع غنى‌ و مورد اعتماد بهره کافى‌ نگرفتند. و براى‌ تامین نیازهاى‌ علمى‌ خود به این طرف و آن طرف پراکنده شدند، و احیانا در دام خائنین دین و جاعلین احادیث گرفتار شدند.

 

و این دردناکترین ضایعه‏اى‌ است که بر پیکر اسلام جوان وارد شد البته این توطئه یک مرتبه واقع نشد بلکه تدریجا انجام گرفت بعد از رحلت رسول اکرم و در آغاز اسلام، مسلمانها کم یا بیش در تأمین نیازهاى‌ علمى‌ خود به حضرت على‌ علیه السلام مراجعه مى‌‏نمودند. و در فتوا و قضاوت از نظرهاى‌ او استفاده مى‌‏کردند مخصوصا عمر بن خطاب خلیفه دوم در حل معضلات دینى‌ بارها به على‌ (ع) مراجعه مى‌‏کرد و از نظرهایش استفاده مى‌‏نمود از باب نمونه:

قال ابن عباس: اذا حدثنا ثقه عن على‌ بفتیا لانعدوها (49)

یعنى‌ ابن عباس گفت: اگر شخصى‌ مورد اعتمادى‌ چیزى‌ را به عنوان فتواى‌ على‌ براى‌ ما حدیث مى‌‏کرد از آن تجاوز نمى‌‏کردیم.

عن ابى‌ هریره قال عمر بن الخطاب: على‌ اقضانا (50) .

یعنى‌ ابو هریره نقل مى‌‏کند که عمر بن خطاب گفت: على‌ در قضاوت از همه ما بهتر است.

سعید بن المسیب قال کان عمر ینعوذ بالله من معضله لیس فیها ابو حسن (51)

مسیب گفت: عمر چنین بود که همواره به خدا پناه مى‌‏برد از امر مشکلى‌ که على‌ در آن نباشد.

عن اذینة العبدى‌ قال: انیت عمر فسالته من این اعتمر؟ فقال ائت علیا فاساله (52)

یعنى‌ اذینه مى‌‏گفت: نزد عمر رفتم و سئوال کردم: از کجا قصد عمره کنم؟

 

گفت: نزد على‌ برو و سؤال کن.

و عن عایشه رضى‌ الله عنها و قد سئلت عن المسح على‌ الخفین فقالت: ائت علیا فاساله (53)

یعنى‌ از عایشه درباره مسح بر کفش سوال کردند گفت برو از على‌ سوال کن عن ابى‌ سعید الخدرى‌ انه سمع عمر یقول لعلى‌ و قد ساله عن شئى‌ فاجابه: اعوذ بالله ان اعیش فى‌ یوم لست فیه یا ابا الحسن (54)

یعنى‌ ابو سعید خدرى‌ مى‌‏گوید: از عمر شنیدم بعد از اینکه مساله‏اى‌ را از على‌ پرسید و او جواب داد مى‌‏گفت: اى‌ ابوالحسن به خدا پناه مى‌‏برم که من روزى‌ زنده باشم و تو نباشى‌ .

در زمان خلافت خلفاى‌ راشدین به مقام مرجعیت علمى‌ على‌ بن ابى‌ طالب علیه السلام بیشتر غنایت مى‌‏شد و صحابه بزرگ رسول خدا امثال ابوبکر و عمر و ابن عباس و ابو سعید خدرى‌ و سلمان فارسى‌ و ابوذر غفارى‌ در مسائل فقهى‌ و موضوعات قضائى‌ غالبا از نظرهاى‌ حضرت على‌ علیه السلام استفاده مى‌‏نمودند. مقام علمى‌ او را مى‌‏شناختند و در مراجعه به او ابائى‌ نداشتند، در آن زمانها که هنوز خلافت اسلامى‌ به سلطنت و پادشاهى‌ تبدیل نشده بود به ضرورت استفاده از وحى‌ و قوانین آسمانى‌ بیشتر عنایت مى‌‏شد در آن زمانها هنوز افراد زیادى‌ در بین صحابه رسول خدا وجود داشت که از مقام و موقعیت علمى‌ و فضائل و کمالات ذاتى‌ على‌ ابن ابى‌ طالب اطلاع داشتند و توصیه‏هاى‌ پیامبر را درباره پیروى‌ از آن جناب و استفاده از علومش بارها شنیده و به یاد داشتند و بالاخره جو عمومى‌ چنان بود که نمى‌‏توانستند فضائل و کمالات ذاتى‌ و مقام علمى‌ على‌ بن ابى‌ طالب را یکسره انکار کنند و آن همه سفارشات رسول خدا را نادیده بگیرند و على‌ را یک مرتبه از صحنه سیاسى‌ و اجتماعى‌ و مرجعیت علمى‌ کنار بزنند و منزوى‌ سازند. و به همین جهات بود که با اینکه على‌ بن ابى‌ طالب از صحنه سیاست کنار زده شده بود، مرجعیت علمى‌ او تا حدى‌ رعایت مى‌‏شد و اصحاب کم یا بیش از علومش استفاده مى‌‏نمودند.

ضایعه دردناک فاصله گرفتن مسلمین از علوم اهل بیت از زمانى‌ اوج گرفت که خلافت اسلامى‌ به سلطنت و پادشاهى‌ تبدیل شد و در رأس حکومت اسلامى‌ افرادى‌ قرار گرفتند که جز ریاست و حفظ مقام خود هدفى‌ نداشتند. براى‌ چنین افرادى‌ وحى‌ و رعایت قوانین و ضوابط اسلام، و ضرورت ارجاع به منابع علوم اسلامى‌ و شناخت آنها مطرح نبود از این زمان بود که اهل بیت تدریجا منزوى‌ شدند و مرجعیت علمى‌ آنها نیز بفراموشى‌ سپرده شد. شاید این حادثه از شام شروع شده تدریجا به سایر بلاد سرایت کرده باشد.

اکنون این سئوال مطرح است که علت این قضیه چیست؟ و چرا اهل بیت را از مرجعیت علمى‌ انداختند؟ فرضا که امامت و خلافت آنها مورد انکار قرار گرفته باشد، چرا مرجعیت علمى‌ آنها به فراموشى‌ سپرده شد؟ با آن همه سفارشات رسول خدا درباره اهل بیت چرا مسلمین از مرجعیت آنها فاصله گرفتند؟

تجزیه و تحلیل این قضیه و پاسخ صحیح به آن نیاز دارد به یک بحث دقیق و گسترده تاریخى‌ که در این مجال کوتاه امکان آن نیست. ولى‌ به طور اجمال مى‌‏توان گفت که سیاست بازیها و نقشه‏هاى‌ خائنانه حکام بنى‌ امیه و بنى‌ عباس بود که درب خانه اهل بیت را بست و مسلمین را از این منبع غنى‌ علوم نبوت محروم ساخت چون مطرح بودن اهل بیت را به عنوان یک مرجع علمى‌ مزاحم حکومتشان تشخیص مى‌‏دادند.

 

زیرا اولا اهل بیت ناشر سیره و احکام راستین اسلام بودند و نشر چنین علومى‌ به نفع حکام نبود و آزادى‌ عمل را از آنها سلب مى‌‏نمود. در صورتیکه آنها مى‌‏خواستند بر طبق میل و آراء خودشان حکومت کنند نه کبر طبق دستورات و قوانین اسلام.

و ثانیا اگر مرجعیت علمى‌ اهل بیت محفوظ بود در بین مردم محبوبیت و قدرت مى‌‏یافتند و همین امر بود که حکام از آن وحشت داشتند و بر حکومت خویش احساس خطر مى‌‏نمودند چون آنها را رقیب خود مى‌‏دانستند و شهرت و معروفیت عمومى‌ آنها را یک خطر جدى‌ محسوب مى‌‏داشتند.

به همین جهات بود که سعى‌ مى‌‏کردند اهل بیت را چنانکه از صحنه سیاست کنار زده‏اند از صحنه مرجعیت علمى‌ و محبوبیت دینى‌ و اجتماعى‌ نیز کنار بزنند در واقع مى‌‏توان گفت مرجعیت علمى‌ اهل بیت نیز فداى‌ امامت و رهبرى‌ آنها شد.

خلفاى‌ بنى‌ امیه و بنى‌ عباس براى‌ انجام این توطئه خطرناک از هیچ جنایتى‌ فروگذار نکردند، اهل بیت و طرفداران محدود آنها را زندان و شکنجه کردند، تبعید نمودند، کشتند، قتل عام کردند بر علیه آنها تهمت زدند حدیث جعل کردند، رفت و آمد با آنها و نقل احادیثشان را قدغن نمودند. این فشار و شدت عمل در زمان امام حسن و امام حسین و امام سجاد بطور کامل اجرا مى‌‏شد و در این زمانها بود که بین مسلمین و مرجعیت علمى‌ اهل بیت فاصله افتاد و بعد هم ادامه یافت. گر چه از زمان امام محمد باقر علیه السلام به بعد محدودیت کمتر شد و علاقه‏مندان کم یا بیش مى‌‏توانستند از میراث علوم نبوت استفاده نمایند، لیکن متأسفانه توطئه و نقشه دشمنان کار خود را انجام داده بود و در بین عموم مسلمین و اهل بیت فاصله انداخته بود و به همین جهت به مرجعیت علمى‌ اهل بیت و ضرورت استفاده از آن چندان توجهى‌ نمى‌‏شد و به مقدار کافى‌ احساس نیاز نمى‌‏کردند. بعلاوه تا این زمان صحابه مخلص رسول خدا که با فضائل و کمالات ذاتى‌ و مرجعیت علمى‌ اهل بیت و سفارشات پیامبر درباره آنها آشنا بودند منقرض شده بودند و به همین جهت نقشه خطرناک حکام غاصب عملى‌ شد و اهل بیت از مرجعیت علمى‌ منزوى‌ گشتند و چنین ضایعه دردناکى‌ بر پیکر اسلام وارد شد.

البته در بین مسلمین اقلیتى‌ وجود داشت که همه محدودیتها و فشارها را تحمل مى‌‏کردند و در علاقه به اهل بیت و پیروى‌ و استفاده علمى‌ از آنها، استقامت بخرج دادند. آرى‌ تنها شیعیان امامیه هستند که در آن محیط خفقان و وحشت به مقدار توان از مرجعیت علمى‌ اهل بیت استفاده نمودند. در کتب اهل سنت نیز احادیثى‌ از اهل بیت دیده مى‌‏شود لیکن اینها همه علوم اهل بیت نیست. و چنانکه قبلا گفته شد اگر مرجعیت علمى‌ اهل بیت بطور عموم رعایت شده بود، چهره جهان اسلام بلکه جهان، جز این بود که امروز هست به امید روزى‌ که جهان اسلام بخود آید و به مسیرى‌ که رسول خدا برایش تعیین کرده باز گردد و مرجعیت علمى‌ و فقهى‌ اهل بیت را بپذیرد، و از تفرقه و اختلاف رهائى‌ یابد.

 

(1) النجم / 3 - 5.
(2) صحیح مسلم ج 4 ص 1873.
(3) المستدرک علی الصحیحین ج3 ص109.
(4) انساب الاشراف ج2 ص110.
(5) اسد الغابة ج2 ص12.
(6) مجمع الزوائد ج9 ص162.
(7) تاریخ بغداد ج 8 ص442.
(8) مسند الامام احمد بن حنبل ج3 ص59.
(9) ینابیع المودة ص41.
(10) الصواعق المحرقه ص 150.
(11) غایة المرام ص211 تا 234.
(12) الصواعق المحرقة ص 151.
(13) صحیح مسلم ج4 ص1874.
(14) الصواعق المحرقة ص151.
(15) الصواعق المحرقة ص151 - 328.
(16) المستدرک ج3 ص146.
(17) اسد الغابة ج2 ص12.
(18) مستدرک  ج3 ص150.
(19) صحیح مسلم ج4 ص1883.
(20) جامع احادیث الشیعه ج1 ص49.
(21) فرائد السمطین ج2 ص133.
(22) مجمع الزوائد ج9 ص168.
(23) مجمع الزوائد ج9 ص168 - ینابیع المودة ص31 - مستدرک ج3 ص151 - فرائد السمطین ج2 ص242.
(24) المناقب للخوارزمی ص199.
(25) المناقب للخوارزمی ص199.
(26) ینابیع المودة ص79.
(27) نهج البلاغه خطبة187.
(28) طیقات ابن سعد ج2 ص338 انساب الاشراف ج2 ص98.
(29) کافی ج1 ص64.
(30) طبقات ج2 ص338.
(31) ذخائر العقبی ص78، المناقب للخوارزمی ص41.
(32) ینابیع المودة ص82، المناقب للخوارزمی ص40، مستدرک حاکم ج3 ص127، اسد الغابة ج4 ص22.
(33) ینابیع المودة ص82.
(34) ینابیع المودة ص81.
(35) فرائد السمطین ج1 ص97.
(36) فرائد السمطین ج2 ص94.
(37) المستدرک ج3 ص122.
(38) المناقب للخوارزمی ص39.
(39) المناقب للخوارزمی ص40.
(40) ینابیع المودة ص22.
(41) بصائر الدرجات ص147.
(42) جامع احادیث الشیعه ج1 ص8.
(43) جامع احادیث الشیعة ج1 ص9.
(44) جامع احادیث الشیعة ج1 ص9.
(45) جامع احادیث الشیعة ج1 ص14.
(46) جامع احادیث الشیعة ج1 ص14.
(47) جامع احادیث الشیعة ج1 ص12.
(48) جامع احادیث الشیعة ج1 ص13.
(49) طبقات ج2 ص338.
(50) طبقات ج2 ص339. (51) طبقات ج2 ص339.
(52) ذخائر العقبی ص79.
(53) ذخائر العقبی ص79.
(54) ذخائر العقبی ص82.