بخش نهم:
پیامبر خدا صلی الله علیه وآله اسوه جهاد با نفس
قرآن کریم گذشته از توصیه به تقوا و خودسازی، اسوه هایی را در صفات انسانی ارائه میدهد. کاملترین سرمشق و اسوه اخلاق در سراسر تاریخ و گستره جهان، حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبداللّه صلی الله علیه وآله است. در وصف آقایی و مهربانی و گذشت حضرت، در ابتدا از قرآن و سپس سیره حضرت نمونه هایی بیان میشود تا سرمشق ما، در پیروی از آن حضرت باشد.
قرآن میفرماید:
ای پیامبر! به برکت رحمت خدا بود که با آنان نرم خو شدی، اگر درشت خو بودی و سنگدل، از گردت پراکنده میشدند، پس عفوشان کن و [ از خدا ]برایشان بخشایش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و هرگاه [ به اجرای کاری] مصمم شدی بر خدا توکل کن که خدا توکل کنند گان را دوست میدارد.[493]
آنقدر حضرت مهربان است که هر حادثه ناگواری که برای مردم پیش آید، او را نگران و ناراحت میکند:
همانا رسولی از خود شما به سویتان آمده است که رنج بردنتان بر او گران میآید و سخت دلبسته شماست و با مؤمنان مهرورز و مهربان است.[494]
در زمینه بزرگواری و گذشت آن حضرت نوشته اند:
بد رفتاری و بی حرمتی را نسبت به شخص خود، با نظر اغماض مینگریست، کینه مسلمانی را در دل نگاه نمیداشت و در صدد انتقام بر نمیآمد و همواره عفو و بخشایش را بر انتقام مقدم میداشت. در جنگ احد با آن همه وحشیگری که نسبت به شهدا شده بود و شهیدان از جمله سیّد شهیدان، حضرت حمزه را مثله کرده بودند و حضرت از مشاهده پیکرهای پاره پاره آنان به شدّت متألم و ناراحت بود، دست به عمل متقابل با کشتگان قریش نزد و بعدها که بر آن جنایتکاران، مثل ابو سفیان و هند جگر خوار تسلط یافت در مقام انتقام بر نیامد و حتی ابو قتاده انصاری را که می خواست زبان به دشنام آنها بگشاید، از بدگویی منع کرد، پس از فتح خیبر، جمعی از یهودیان که تسلیم شده بودند غذایی مسموم برایش فرستادند او از سوء قصد آنان آگاه شد، اما آنها را به حال خودشان رها کرد. بار دیگر زنی از یهود دست به چنین عملی زد و خواست زهر در کامش کند او را نیز عفو کرد.
«عبداللّه بن ابىّ» ـ سر دسته منافقان شناخته شده مدینه ـ که با ادای شهادت به توحید و تظاهر به اسلام مصونیت یافته بود، از این که با هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به مدینه بساط ریاست او برچیده شد، عداوت آن حضرت را در دل میپرورانید و با یهودیان مخالف اسلام نیز سر و سرّی داشت و از کار شکنی و کینه توزی و شایعه سازی بر ضد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرو گذار نبود، همو بود که در غزوه بنی المصطلق میگفت: هنگامی که به مدینه برگشتیم این طفیلیهای زبون (یعنی مهاجران) را از خانه خود بیرون میرانیم.[495] یاران رسول اکرم که دل پرخونی از او داشتند، بارها از حضرت اجازه خواستند که او را به سزایش برسانند، ولی آن حضرت نه تنها اجازه نداد، بلکه با مدارا با او رفتار میکرد و در بیماریاش به عیادتش رفت و سر جنازهاش حاضر شد و بر او نماز خواند.
در مراجعت از غزوه تبوک، جمعی از منافقان برای کشتن حضرت توطئه کردند که به هنگام عبور از گردنه، شترش را رم بدهند تا در پرتگاه سقوط کند، ولی حضرت از مجازاتشان صرفنظر کرد و حتی با اصرار یاران، نام آنان را فاش نساخت.[496]
خدا در قرآن کریم، خطاب به حضرت میفرماید:
و تو را تنها برای آن فرستادیم که برای اهل جهان رحمتی باشی.[497]
در پی عفو باش و به نیکی امر کن و روی از نادانان برگردان.[498]
بدیهی است ما نیز اگر بخواهیم مورد رحمت الهی قرار بگیریم باید در سایه پیامبر رحمت حرکت کنیم. قرآن کریم میفرماید:
و از خدا و رسول او اطاعت کنید، باشد که مشمول رحمت شوید.[499]
صرف ادعا و نام مسلمانی انسان را به جایی نمیرساند. باید خوش اخلاق باشیم تا شباهت به او پیدا کنیم، در حدیثی از حضرت آمده است:
هر که مسلمان است نباید نیرنگ و فریبکاری نماید، زیرا که من از جبرئیل شنیدم میگفت: نیرنگ و خدعه در آتش است... کسی که مسلمانی را گول بزند از ما نیست، کسی که به مسلمانی خیانت بکند از ما نیست،... جبرئیل روح الأمین از نزد پروردگار عالمیان نزد من نازل شد و گفت: ای محمد! بر تو باد به حسن خلق، زیرا که اخلاق بد، خیر دنیا و آخرت را از بین میبرد. بدانید که شبیهترین شما به من، خوش خلقترین شماست.[500]
امام حسین علیهالسلام میگوید: از پدرم علی علیهالسلام درباره سکوت پیامبر صلی الله علیه وآله پرسیدم، فرمود:
در حالت سکوت، بسیار بردبار بود و میاندیشید، در حال سکوت هم در میان جمع، به طور یکسان به همه عنایت داشت و به گفتار همه توجه میکرد. بردباری و شکیبایی در او جمع بود، چیزی او را به خشم نمی آورد و دلگیرش نمیکرد. به چهار چیز به شدّت پایبند بود: انجام دادن کارهای پسندیده تا سرمشق دیگران باشد؛ دوری از همه کارهای زشت، تا با عمل، مردم را از ارتکاب اعمال ناشایست نهی نماید؛ اندیشه دربارهکارهایی که به صلاح امّت اسلامی باشد؛ اقدام به آنچه که موجب خیر این جهان و آخرت مسلمانان باشد.[501]
در حدود سال دهم هجرت ـ که شهرت پیامبر صلی الله علیه وآله در همه جا پیچیده بود، آمد و رفتها و ملاقات با ایشان زیاد گشت ـ عربی بیابانی به خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله میآید. وقتی میخواهد با آن حضرت حرف بزند، بر اساس آن چیزهایی که شنیده بود، رعب و ترس او را میگیرد و زبانش به لکنت میافتد.
پیامبر رحمت، از این حالتی که برای آن عرب پیش آمده ناراحت میشود و میفرماید: از دیدن من، زبانت به لکنت افتاد؟! رسول رحمت، فورا آن عرب بیابانی را در بغل میگیرد و به گرمی او را میفشارد تا او مهربانی و محبت حضرتش را لمس نماید و با لفظ برادر خطاب به او میگوید: ای برادر! «هوّن علیک؛ آسان بگیر!» از چه میترسی؟ من از آن مستبدانی که تو خیال کرده ای نیستم،... من، پسر آن زنی هستم که با دست خودش از پستان بز شیر میدوشید. من مانند برادر تو هستم؛ هرچه میخواهد دل تنگت بگو.[502]
پیامبر صلی الله علیه وآله حکومت تشکیل داد، ولی روش و منش او مثل سایر حاکمان نبود، حکومتهایی که تا آن زمان بر روی کره زمین تشکیل شده بود، یا به وسیله سرداری نظامی بود که از قدرتش استفاده میکرد، یا خان و رئیس قبیله و بزرگ ایل و عشیرهای که از افراد عشیره بهره گرفته و حاکم مطلق شده بودند، ولی او حاکم مطلق العنان نشد، از زور استفاده نکرد، مهر را به جای قهر رواج داد. دولتش محدود و ملّتش آزاد بودند.
دولت پیامبر صلی الله علیه وآله به جرم واهی، کسی را زندانی نکرد، تبعید نکرد، مردم را تحت نظر مأموران قرار نداد. مکالمات سرّی آنان را استراق سمع نکرد، کسی را از کسب و کاری ممنوع نساخت، تفتیش عقاید نداشت، کسی را به عقیدهای مجبور نساخت، کافران را در عقیده خود آزاد گذاشت، حق اعتراض برای هر کسی قائل شد. این دستور عالی همه جا حکمفرما بود که «همه افراد ملت به منزله شبان هستند و همگان مسئول رعیت خود». حکومتش حکومت خدا بر مردم بود که حکومت مردم بر مردم است و دولت را خدمتگزار مردم قرار داد نه صرفا رئیس مردم.[503]
نمونهای از آقایی پیامبر صلی الله علیه وآله و راحتی مردم با ایشان
سه تن از یهود شرفیاب حضور حضرت شدند، نخستین فرد آنها، به جای آن که سلام و تحیت گوید گفت: «السامُ علیک»؛ یعنی مرگ بر تو، حضرت فرمود: علیک؛ یعنی بر تو. دومین و سومین نفر هم آمدند و بسان اوّلی گفتند: «مرگ برتو» و حضرت هم تنها به واژه «علیک»؛ یعنی بر تو، قناعت کرد. عایشه به یهودیان گفت: «علیکم و لعنکم اللّه و غضب اللّه علیکم».
حضرت، عایشه را باز داشت و فرمود: دست نگهدار عایشه، بر تو باد به رفق و مدارا و از فحش و تندی و بد زبانی بپرهیز، عایشه عرض کرد: آیا نشنیدی چه گفتند؟ فرمود: آیا نشنیدی چه گفتم؟ من همان کلام را در پاسخشان برگرداندم. بنابراین، دعایم مستجاب میگردد، ولی سخن آنان بر علیه من مستجاب نمیگردد.[504]
این کار در زمانی رخ داد که رسول خدا صلی الله علیه وآله همه گونه قدرت بر تأدیب و انتقام داشت و میتوانست هر سه را به دیار نیستی بفرستد؛ چون ارتباط یهود با آن حضرت پس از هجرت و تشکیل حکومت برقرار شد. معلوم میشود حضرت در آن دوران، دربان و حاجب نداشت، یهودان به راحتی میتوانستند ایشان را زیارت کنند. از داستان ذیل روشن میشود که هر کس هر چه می خواست به راحتی میگفت.
رفتار با جاسوس فریب خورده
جاسوسی بزرگترین گناه و خیانت به حکومت است؛ چون سرّی از اسرار مملکت را به دشمنان میرساند و نظام را در خطر قرار میدهد. جاسوس را در بسیاری از کشورها اعدام میکنند و در برخی کشورها در زمان صلح به زندان میاندازند. اکنون بنگریم که حضرت محمد صلی الله علیه وآله چگونه رفتار کرد:
در سالهای آخر هجرت، وقتی که حکومت مدینه استقرار کامل یافته بود رسول خدا صلی الله علیه وآله هنگامی که از خیانت اهل مکه نسبت به قبیله خزاعه و حمله به آنان با خبر شد و مسلّم شد که اهل مکه پیمان شکنی کردهاند، تصمیم گرفت مکه را فتح کند تا خطرناکترین دشمن توحید و شومترین خار راه حق را از بیخ و بن براندازد. آن هم فتحی که باید بدون خونریزی انجام شود و شاهکار بزرگ نظامی در تاریخ بشر باشد، در حالی که گرداگرد مکه را کوهستانی احاطه کرده و خط دفاعی طبیعی محکمی داشت. فتح مکه بی سابقه بوده است و تا آن زمان مکه به دست هیچ سپاهی فتح نشده بود. فتح بدون خونریزی مکه، تنها در صورت غافلگیری سران مکه قابل تحقق بود تا قطرهای خون از بینی کسی ریخته نشود. فرمان آماده باش مسلمانان مدینه صادر شد و کسی نمیدانست این فرمان برای چیست، چون مقصد آن حضرت، صد در صد سرّی و نهانی بود. فاش شدن اسرار نظامی مساوی است با بی نتیجه ماندن آن. از طرفی، حضرت میخواست حرمت حرم حفظ شود و کشت و کشتار راه نیندازد.
مسلمانان به فرمان پیامبر صلی الله علیه وآله آماده شدند تا به دلخواه در جهاد شرکت کنند، ولی کسی نمیدانست حضرت چه قصدی دارد، آماده شدن مسلمانان و سرّی بودن مقصد، موجب شد که «حاطب بن أبی بلتعه» پی ببرد که حضرتش قصد فتح مکه را دارد و تصمیم گرفت این راز را با رهبر بتپرست مکه، ابوسفیان در میان گذارد تا او آماده دفاع گردد.
حاطب زنی را که از مکه آمده بود و عازم باز گشت بود استخدام کرد و با دادن مبلغی پول، او را حامل ورقه جاسوسی قرار داد. گزارشی کوتاه نوشت و به وسیله آن زن کافر برای مکیان فرستاد. نوشت: «از حاطب به اهالی مکه، رسول خدا قصد شما را دارد آماده باشید» و زن را فرستاد به سوی مکه. جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه وآله، این جاسوسی را خبر داد. حضرت، مقداد و زبیر را خواست و آنان را تحت امر علی علیهالسلام قرار داد و فرمود: «به سوی مکه بروید تا به دشت خاخ برسید. در آن جا زنی را میبینید که راهی مکه است. نامه ای نزد اوست، بگیرید و بیاورید».
فرستادگان به راه افتادند و رفتند تا به دشت خاخ رسیدند و زن را یافتند و نامه را خواستند، زن سوگند یاد کرد که نامه ای همراه ندارد. زن را کنار زدند، باروبنهاش را باز کردند، به جست و جو پرداختند و نامه ای نیافتند و به فرمانده خود عرض کردند: باید برگردیم، نامه نیست.
حضرت علی علیهالسلام فرمود: «پیغمبر خلاف نمیگوید؛ به یقین نامهای نزد این زن هست». سپس خودش به جاسوس گفت: «نامه را بده وگرنه، کشته خواهی شد» زن که سخن علی را شنید نامه را از میان گیسوانش بیرون آورد و به علی علیهالسلام داد. فرستادگان نامه را به حضور پیامبر صلی الله علیه وآله تقدیم داشتند، حضرت حاطب را خواست و از او پرسید: «این نامه را میشناسی؟» وی به گناه خود اعتراف کرد و عذر خواست که من مسلمانم، ولی چون خانواده ام نزد مشرکان مکه اند و در آنجا حامی ندارند، خواستم به مشرکان خدمتی کنم تا آنان حامی خانوادهام باشند.
عمر برخاست و گفت: یا رسول اللّه! اجازه بده گردن این منافق را بزنم. اجازه داده نشد و حاطب مورد عفو قرار گرفت، جاسوس دیگر؛ یعنی زن کافر هم دستگیر و حتی زندانی نشد.
این زن که حامل بزرگترین خیانت به آیین توحید و بزرگترین خدمت به کیش شرک بود که بود؟ وی زنی بود خواننده، بازارش در مکه کساد شده بود و در کفر خود باقی بوده، به مدینه آمد و به حضور پیامبر صلی الله علیه وآله آمد، حضرت پرسید: مسلمان شده ای؟ گفت: نه. پرسید: پس برای چه آمده ای؟ گفت: فقر مرا به این جا کشانیده. حضرت به بنی هاشم فرمود: «آنچه میخواهد بدهیدش» بنی هاشم اطاعت کردند و آنچه زن میخواست به او دادند... این زن هم با این سابقه و با این خیانت، مورد عفو قرار گرفت. زن خوب میدانست حامل چیست؟ انکارش از بودن نامه، بهترین گواه است.[505]
آیا نظیر چنین آقایی را در هیچ حکومتی سراغ دارید؟!
ضوابط، نه روابط
نمونهاش ابوالعاص ـ داماد پیامبر خدا صلی الله علیه وآله ـ در جنگ بدر اسیر شد. ابوالعاص، خواهرزاده حضرت خدیجه هم بود و بنا شد اسیران فدیه دهند و آزاد شوند. زینب دختر آن حضرت در مکه بود، گلوبندش را برای رهایی شوهر به مدینه فرستاد و ابوالعاص آزاد گردید و گلوبند از آنِ مسلمانان شد.
چشم رسول خدا صلی الله علیه وآله که برآن گلو بند افتاد، دانست که این گلوبند همسر با وفایش خدیجه علیهالسلام است که به زینب رسیده و او فرستاده است. از نظر عاطفی متأثّر شد. به مسجد آمد و به مسلمانان رو کرد و با ارائه گلوبند فرمود: «این عطیّه ای است که خدا به شما داده است و مال شماست، ولی این گلوبند از آنِ خدیجه بود، اگر رضایت دارید آن را به دخترم برگردانم. همگان موافقت کردند و رضایت خودشان را اعلام داشتند و گلوبند به زینب باز گشت.
در این جریان رسول خدا صلی الله علیه وآله مانند یک فرد عادّی قدم برداشت. ابوالعاص را بدون دادن فدیه، آزاد نکرد و گردنبند را بدون اجازه مسلمانان برنگردانید. با عباس عموی خود و با عقیل پسر عموی خود نیز همین گونه رفتار کرد، آنان را با فدیه گرفتن آزاد کرد.[506]
تمرکز قدرت، بدون استبداد
امروزه در جامعه شناسی میگویند: قدرت منشأ فساد است و هر چه بیشتر، فسادش فراوانتر، لذا تفکیک قوای سه گانه را از اصول دموکراسی می شمرند تا مانع دیکتاتوری گردد. در حکومت بی نظیر محمدی و علوی سه قوّه، به اضافه فرماندهی نظامی در حضرتشان جمع شده بود، ولی دیکتاتور نبودند. تمرکز قوای سه گانه در سایر حکومت ها، ممکن است با استبداد همراه باشد و با آزادی، متنافی، ولی در حضرت، همه قوا متمرکز بود و هر سه قوّه با عدالت به کار خود میپرداختند، گویا از یکدیگر جدا هستند.
اعتراضهای آمیخته با بد زبانی، مکرر رخ داده است، ولی هیچ موردی ندیدیم پیامبر صلی الله علیه وآله اجازه دهد معترضان مجازات شوند. داستان امر به عدالت به پیامبر صلی الله علیه وآله در چندجا نقل شده؛ مثلاً جابر نقل میکند: «هنگام جنگ حنین، پیامبر صلی الله علیه وآله، طلاهایی را که در دامن بلال بود مشت، مشت به مردم میداد. مردی در کمال جسارت گفت: ای پیامبر خدا! عدالت کن. حضرت فرمود: اگر من عدالت نکنم، چه کسی عدالت خواهد کرد؟ اگر من عادل نباشم تو نا امید خواهی شد و زیان خواهی دید، پس عمر برخاست و گفت: گردنش را بزنم که او منافق است، حضرت فرمودند: پناه بر خدا، آن وقت مردم بگویند: من اصحابم را میکشم».[507]
تقابل بین داد و بیداد و عدل و ظلم، تقابل عدم و ملکه است؛ یعنی هر کجا که ظلم محقق نشود عدل هم محقق نگردد و عدل معنا ندارد. ظلم یا عدل در فضایی است که «حقّی» در کار باشد، اگر جایی کسی حقی نداشته باشد، اعطای به او عدل نیست و دریغ از او نیز ظلم نیست. دو تن که هیچ حقی بر شما ندارند، اگر به یکی چیزی ببخشید و به دیگری ده برابرش را بدهید نه ظلمی به کار رفته و نه عدلی، گرچه ناپختهای آن را ظلم بداند. آری، یک و ده مساوی نیست. این جا احسان است، اگر محسن به کسی احسان نکند ظلم نیست. غنائم جنگ حنین، خاصّه رسول خدا بود که سهمی وافر به «مؤلّفة قلوبهم» داد اگر همه آنها را به یک نفر میداد ظلم نبود و اگر به هیچ فرد هیچ چیزی نمیداد باز هم ظلم نبود. داد و دهش حضرت احسان بود و نیکی، البته تردیدی نیست که حضرت مصلحتهایی را در این داد و دهش در نظر داشت که به عقل حرقوص (ابن ذی الخویصره) اعتراض کننده نمیرسید.
شرح صدر
درباره گذشت حضرت آوردهاند:
رسول خدا صلی الله علیه وآله برای خود از کسی انتقام نگرفت، بلکه از آنان که آزارش میدادند، گذشت میکرد.[508]] و افزون بر این که خود اهل عفو و گذشت بود به دیگران نیز این اوصاف را سفارش میکرد و میفرمود:] «عفو و گذشت را پیشه کنید، زیرا گذشت جز بر عزّت انسان نمیافزاید، پس گذشت داشته باشید تا خدا شما را عزیز سازد.[509]
نیز میفرماید:
آیا شما را با خبر نکنم از بهترین خصلتهایی که برای دنیا و آخرت نافع است: گذشت کردن از کسی که به تو ستم کرده؛ پیوستن به کسی که از تو بریده؛ نیکیکردن به کسی که در حقّ تو بدی روا داشته و بخشیدن به کسی که تو را محروم کرده است.[510]
هر کسی مسئولیتی بزرگ را به دوش میگیرد، باید از ظرفیت روحی و تحمل پذیری والایی برخوردار باشد.
حضرت رسول صلی الله علیه وآله نیز در اوج بلند نظری وسعه صدر بود، امروزه نیز باید مسئولان سیره آن حضرت را در پیش بگیرند و دستورات قرآن کریم را آویزه گوش قرار دهند قرآن به آن حضرت خطاب میفرماید:
آیا به تو شرح صدر عطا نکردیم... .[511]
نیز میفرماید:
عفو و گذشت را پیشه کن و به کارهای خوب و پسندیده امر کن و [ اگر نپذیرند] از مردمان نادان روی بگردان.[512]
ازاینرو، برای مسائل شخصی و حقوق فردی، عتاب و خطاب و تنبیه نکرد و در سایر موارد هم اگر عفو و صفح سبب جلب محبت و تألیف قلوب میشد، گذشت و مهربانی داشت؛ مثلاً ابوسفیان از سران ستم در مکه و بر ضد مسلمانان بود. پس از هجرت نیز همراه ابوجهل همکار ستمگران قریش قرار داشت، با هلاکت ابوجهل در سال دوم هجری در جنگ بدر، ریاست ستاد کفر تا چند لحظه پیش از فتح مکه بر عهده او بود و معاویه و سایر پسرانش نیز معاون او بودند. پس از فتح مکه اینان به ظاهر تسلیم شدند نه این که مسلمان واقعی گردند، حدود بیست سال از هیچ دشمنی و خباثتی بر ضد اسلام، کوتاهی نکردند. با این حال، در آستانه فتح مکه، به شفاعت عباس عموی پیامبر صلی الله علیه وآله او بخشوده شد و با فتح مکه همه عفو شدند و قطره خونی بر زمین نریخت، در روز فتح، برخی نظامیان مسلمان فریاد میزدند: «الیوم یوم الملحمة...؛ امروز روز انتقام است، روز اسیر شدن زنان است ...»، ولی تا پیامبر صلی الله علیه وآله با خبر شد، پرچم را از آنان گرفت و دستور داد شعار دهند: «الیوم یوم المرحمة؛[513] امروز روز مهربانی است» و هنگامی که قریش مکه در مسجد الحرام جمع شدند، حضرت پس از سخنرانی و گفتوگوهایی، فرمود: بروید شما آزاد شده از اسارت هستید. این عفو در زمانی بود که در جزیرة العرب حتی جای پایی برای مشرکان باقی نمانده بود و حضرت هیچ دشمن ظاهری نداشت. حتی چند نفر که از عفو عمومی استثنا و مهدورالدم اعلام شده بودند نیز مورد عفو قرار گرفتند. پلیدانی چون وحشی، غلام هند جگر خوار و قاتل حضرت حمزه سید الشهدا.
همچنین پیامبر خدا شش هزار نفر از اسیران جنگ طایف را یکجا عفو کرد. این گذشتهای به هنگام، سبب تألیف قلوب و جذب مردم به اسلام میشد و این رویّه جذب و نه دفع، میتواند الگوی مناسبی برای مدیران سیاسی و اجتماعی باشد، به ویژه کسانی که بر مال، خون و یا آبروی مردم تسلّط پیدا میکنند، مثل مأموران نیروی انتظامی و قوّه قضاییه.
برخورد کریمانه پیامبر صلی الله علیه وآله
انس بن مالک میگوید: «خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بودم، آن حضرت لباسی بر تن داشت که حاشیه اش زبر بود. عربی بادیه نشین از راه رسید و از ایشان کمک خواست، ولی برخوردی بی ادبانه داشت، نخست لباس پیامبر را به شدّت کشید، به گونهای که بر گردن آن حضرت اثر گذاشت، سپس گفت: ای محمّد! دو شتر مرا از مال خدا که نزد توست بارکن که اگر چنین کنی از مال خودت یا پدرت چیزی به من ندادهای. پیامبر صلی الله علیه وآله ابتدا سکوت اختیار کرد، سپس فرمود: مال، مال خداست و من بنده خدایم. ای مرد! آیا در برابر رفتار خشنی که با من کردی، مقابله به مثل خواهی شد؟ آن شخص گفت: نه. پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: به چه علت؟ مرد بیابانی گفت: زیرا تو بدی را با بدی پاداش نمیدهی. پیامبر صلی الله علیه وآله شاد شد و دستور داد بر یک شتر او جو و بر شتر دیگرش خرما بار کردند و او را خشنود روانه ساخت».[514]
هبّار بن أسود را بخشود، او کسی بود که وقتی زینب دختر پیامبر صلی الله علیه وآله از مکه به مدینه هجرت میکرد، به او حمله کرد، نیزه به پهلویش زد. زینب از این حمله ناگهانی وحشت زده و پهلویش آزرده شد، فرزندش سقط و شهید شد، خودش نیز بیمار شد و پس از مدتی ضجر از دنیا رفت. پیامبر صلی الله علیه وآله پس از شنیدن خبر حمله و ضربه به دخترش، آنقدر ناراحت شد که دستور داد هر کس هبّار را دید او را بکشد.
مدتی بعد، هبّار پشیمان شد و تصمیم گرفت نزد پیامبر صلی الله علیه وآله برود و توبه کند. به این منظور، به محضر پیامبر صلی الله علیه وآله رسید و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! ما مشرک و بت پرست بودیم، خداوند به وسیله شما ما را هدایت کرد و از هلاکت نجات بخشید. ای پیامبر! از کارمن که از روی نادانی بود، بگذر. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمود: تو را عفو کردم، خداوند به تو احسان کرد، زیرا تو را به اسلام هدایت کرد و اسلام انسان را از جرایم گذشته جدا میکند».[515]
برخورد با مرد بیابانی
روزی مرد بیابان نشینی نزد آن حضرت آمد و چیزی خواست، او مرحمت کرد و سپس فرمود: آیا به تو احسان کردم؟ آن مرد عرب گفت: نه، هیچ خوبی نکردی! راوی میگوید: مسلمانان خشمگین شدند و به او حمله بردند. پیامبر صلی الله علیه وآله به ایشان اشاره کرد که متعرّض او نشوید، سپس از جا برخاست و وارد منزل شد و دنبال آن مرد فرستاد و کمک بیشتری کرد، آنگاه فرمود: آیا به تو احسان کردم؟ مرد بیابان نشین گفت: آری، خداوند از خانواده و قبیله ات به تو جزای خیر دهد، پس پیامبر صلی الله علیه وآله به آن مرد گفت: تو آنچه را خواستی گفتی، ولی در دل اصحاب من کدورتی پیدا شده است، حال اگر مایلی همان چیزی را که نزد من گفتی در حضور ایشان نیز بگو تا کدورت از دل آنها بیرون رود. گفت: چشم، میگویم. شامگاه که فرا رسید آن مرد آمد، پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: این مرد صحرا نشین گفت آنچه گفت، ولی بعدا که ما بیشتر به او عطا کردیم، راضی شد، آیا همین طور است؟ مرد بیابانی گفت: «آری، فجزاک من أهل و عشیرة خیرا؛ خدا به اهل و عشیرهات جزای خیر دهد».
آنگاه پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: «مثل من و این مرد صحرانشین، همانند آن مردی است که شتری داشت که رم و فرار کرد و مردم دنبال شتر میدویدند و این عمل جز آن که شتر را بیشتر فراری دهد، نتیجه دیگری نداشت. ازاینرو، صاحب شترصدا زد: ای مردم! بین من و شترم فاصله نشوید، چون من به حال شتر خود واردتر و آشناترم. آنگاه صاحب شتر، از روبه رو، رو به سوی شتر رفت، مقداری خار و خاشاک از زمین برداشت و آرام، آرام او را باز گرداند، تا آن جا که شتر آمد و زانو زد و او بار بر روی آن بست و خود هم بر آن سوار شد.
من اگر شما را به حال خود واگذاشته بودم ـ وقتی که آن مرد آن حرفها را گفت ـ شما او را به علت بد زبانی اش میکشتید و او داخل آتش دوزخ میشد.[516]
حضرت فرمودند:
هر که از رفق و مدارا محروم باشد، تمامی خیرات را از کف میدهد.[517]
دایره عطوفت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله چنان گسترده بود که از نزدیکترین فرد خانواده اش گرفته تا اصحاب، یاران، کودکان، یتیمان و حتی گمراهان و اسیران را شامل میشد. در حقیقت، این رفتار پرتوی از انوار الهی در سرزمین وجود پاک آن حضرت بود که شعاع آیه «رحمت خدا تو را با ایشان نرمخو و مهربان گردانید»[518] میباشد.
با محبت ویژه ای که به مؤمنان داشت پیوسته جویای حال اصحاب خود بود و از آنان دلجویی میکرد، اگر یکی از آنان را سه روز نمیدید، احوالش را میپرسید، اگر میگفتند: به سفر رفته برایش دعا میکرد و اگر میشنید بیمار است به عیادتش میرفت.[519]
در جنگ احد که دندان مبارکش را شکستند و چهره اش مجروح و خونین شد، بر دوستان بسیار سخت و گران آمد. ازاینرو، در خواست کردند به کافران و دشمنان نفرین کند. حضرت در پاسخ فرمودند:
من برای لعن و نفرین مبعوث نشدهام، بلکه پیامبر رحمت هستم و برای آنها دعا میکنم که خدایا! قوم مرا هدایت کن، زیرا آنها نادان هستند.[520]
روش آن حضرت در جنگ و برخورد با دشمن و سفارش به فرماندهان و سپاهیان به خوش رفتاری، نشان دهنده روح بلند و پر مهر آن سفیر الهی بوده است، حضرت امام صادق علیهالسلام میفرماید:
رسول خدا صلی الله علیه وآله هر گاه میخواست لشگری را به جنگ اعزام کند، آنان را به حضور میطلبید و می فرمود: به نام خدای تعالی حرکت کنید و از او استقامت جویید و برای «اللّه» جهاد کنید، از غنایم دزدی نکنید و کافران را مثله نکنید، پیر مردان و اطفال و زنان را نکشید، رهبانان را که در غارها و بیغوله ها جای دارند به قتل نرسانید و درختان را از بیخ نزنید مگر ناچار باشید، نخلستان را نسوزانید و به آب غرق نکنید؛ هرگز آب مشرکان را با زهر آلوده نسازید [ از سلاح میکروبی و شیمیایی استفاده نکنید]، حیله و خیانت نکنید، هر کدام از مسلمانان اگر به مردی از مشرکان پناه داد، او در پناه است تا کلام خدا را بشنود و اسلام را بر او عرضه کنید. اگر پذیرفت، او هم برادر دینی شماست و اگر نپذیرفت او را به مأمن خویش برسانید.[521]
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله میفرماید:
عاقلترین مردم آن کس است که بیشتر با مردم مدارا کند و ذلیلترین مردم کسی است که به مردم اهانت کند.[522]
نیز میفرماید:
هر که در حال مدارا بمیرد شهید از دنیا رفته است.[523]
همچنین میفرماید:
آیا دوست دارید بدترین مردم را به شما معرفی کنم؟ گفتند: بلی، یا رسول اللّه! فرمودند: کسی که مردم را دشمن میدارد و مردم نیز به او کینه ورزند، سپس فرمود: بدتر از این را معرّفی کنم؟ گفتند: آری، یا رسول اللّه! فرمودند: آن کس که از لغزش نمیگذرد و عذری را نمی پذیرد، خطایی را نمی بخشاید! آن گاه فرمود: از این بدتر را بگویم؟ عرض کردند: آری یا رسول اللّه! فرمودند: کسی که از شرّ او امان و آسایشی نیست و به خیر و خوبی او امید نیست.[524]
نیز میفرماید:
نزد خدای تعالی و رسولش هیچ عملی محبوبتر از ایمان به خدا و نرمش و مدارا با بندگانش نیست و هیچ عملی نزد خدای تعالی مبغوضتر از شرک ورزیبه خدای تعالی و زور گویی به بندگانش نیست.
با توجه به این آموزه ها وظایف کسانی که مقام و قدرت یا پول و شوکت و یا احترام و عزّتی در جامعه دارند بیشتر و سنگینتر میشود. آیا این سبک زندگی اسلامی است که دهها سرمایه دار وامهای میلیاردی در اختیار دارند و بعضا اقساط آن را نمیپردازند! از طرفی، صدها جوان از گرفتن حداقل وام برای ازدواج یا اشتغال و مسکن درمانده اند. تو ای عزیز قدرتمند! به جای پرداختن به اموری که ـ حتی اگر خوب باشد ـ سطحی و روبنایی است ـ به امور اساسی بپردازد، و اشتغال جوانان را حل کن تا ازدواج و مسکن نیز در پی آنان بیاید و هزاران فساد رخت بربندد.
حتی بسیاری از بودجه های خیریّه که در سازمانها و ساختمانها یا در مراسم درجه دوم و سوم هزینه میشود، میتواند در زیر ساخته ای اساسی جامعه هزینه گردد، بسا هزینه ساختمان و کارمندان سازمانهای خیریه و امدادی و اوقافی، بیش از خدمات آنان باشد و اگر آنها را خالی کنند و اجاره دهند بودجه هنگفتی حاصل آید که دهکارخانه راه اندازد و سرمایه سازی کند، یا مستقیما در مورد خودش مصرف شود.
امروزه هر کاری که فقر مادی و در پی آن فقر فرهنگی و اخلاقی به بار آورد، بدترین زور گویی و ستم به جامعه است.
[493] . آل عمران، آیه 159: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِـیظَ القَلْبِ لاَنْفَـضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُتَوَکِّلِـینَ ».
[494] . توبه، آیه 128: « لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُـؤْمِنِـینَ رَؤُفٌ رَحِـیمٌ ».
[495] . منافقون، آیه 8 .
[496] . محمد صلی الله علیه وآله خاتم پیغمبران، ص 385 ـ 386 با اندکی تلخیص و مهریزی، امتاع الأسماع، ج 1، ص 496.
[497] . انبیاء، آیه 107: « وَما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِـینَ ».
[498] . اعراف، آیه 199: « خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهِلِـینَ ».
[499] . آل عمران، آیه 132: « وَأَطِـیعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّـکُمْ تُرْحَمُونَ ».
[500] . شیخ صدوق، امالی، مجلس 46، ص 270، ح 5 : «قال صلی الله علیه وآله : من کان مسلماً فلا یَمکر و لا یَخدع، فإنّی سمعتُ جبرئیلَ یقول: إنّ المکرَ و الخدیعةَ فی النارِ ثمّ قال: لیس منّا من غَشَّ مسلماً، و لیس منّا من خان مسلماً ـ ثمّ قال ـ إنّ جبرئیل الروحَ الامینَ نَزَل من عند ربّ العالمین، فقال: یا محمد! علیک بحُسنِ الخُلق؛ فإنّ سوءَ الخُلق یَذهبُ بخیرِ الدنیا و الآخرةِ، ألا و إنّ أشبهَکم بی أحسنُکم خُلقاً».
[501] . اسماعیل اصبهانی، دلائل النبوة، ج 1، ص 147.
[502] . مرتضی مطهری، سیری در سیره نبوی، ص72 ـ 73؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 6، ص 275 و سیدمرتضی حسینی فیروزآبادی، فضائل الخمسة، ج 1، ص 184.
[503] . ر.ک: دلشاد تهرانی، سیره نبوی، منطق عملی، دفتر دوم، ص 69 ـ 89 .
[504] . علی مختاری، الأخلاق فی الأحادیث المشترکه، ج 3، ص 364، ح 5176 و بخاری، صحیح بخاری، ج 4،
ص 153، ح 6030 و ر . ک: ح 2935: «... قالت: إنّ یهودیاً أتوا النبی صلی الله علیه وآله فقالوا: السام علیکم، فقالت عایشة: علیکم و لعنَکم اللّهُ و غَضَبُ اللّهُ علیکم، قال: مهلاً یا عائشة، علیکِ بالرفقِ و إیّاکِ و العُنفَ و الفُحشَ قالت: أو لم تَسمَع ما قالوا: قال: أو لم تَسمَعی ما قلتُ رَددتُ علیهم فیُستجاب لی فیهم و لا یُستجاب لهم فیَّ».
[505] . فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج 4، ص 147.
[506] . ر . ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج 2، ص 308.
[507] . فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج 4، ص 146، نقل از بخاری، ج 4، ص 243؛ رک. مجلسی، بحارالانوار، ج 21،
ص 178: «.... فقال صلی الله علیه وآله : ویحک! فمن یعَدلُ اذا لم أعدلْ، فقد خبتُ إذاً و خَسِرْتُ إن کنتُ لا أعدِلُ؛ فقام عمر فقال: ألا أضربُ عنقَه فإنّه منافق، فقال: معاذَ اللّه أن یتحدّثَ الناسُ أنّی أقتلُ أصحابی».
[508] . میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج 2، ص 87 و مجلسی، بحارالانوار، ج 66، ص 295.
[509] . مجلسی، مرآة العقول، ج 8، ص 194: «علیکم بالعفوِ فإنّ العفوَ لا یزید العبدَ إلاّ عزّاً فتَعافوا یعزَّکم اللهُ».
[510] . همان، ص 192: «ألا اُخبرُکم بخیرِ خلائق الدنیا و الآخرة؟ العفوُ عمّن ظَلَمک و تَصِل مَن قَطَعَکَ و الإحسانَ إلی من أساءَ إلیک و إعطاءَ من حَرَمک».
[511] . انشراح، آیه 1: « أَلَمْ نَشْرَحْ لَک َ صَدْرَک ».
[512] . اعراف، آیه 199: « خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الجاهِلِـینَ ».
[513] . ر . ک: ابن هشام، سیرة النبویه، ج 5، ص 65 و 74 و شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 2، ص 96 «خلق».
[514] . طبرسی، مکارم الاخلاق، ص 17 و شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 2، ص 96.
[515] . شیخ عباس قمی، همان، ج 2، ص 98 ـ 97 : «فقال صلی الله علیه وآله : قد عفوتُ عنک و قد أحسنَ اللّه إلیک حیث هداک إلی الإسلام و الإسلامُ یَجبُّ ما قبَله».
[516] . فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج 4، ص 263 و شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 1، ص 416.
[517] . فیض کاشانی، همان، ج 4، ص 266: «من یَحرم الرفقَ، یَحرمُ الخیرَ کلَّه».
[518] . آلعمران، آیه 159: « فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ ... ».
[519] . سید محمد حسین طباطبائی، سنن النبی صلی الله علیه وآله، ص 51 .
[520] . ر . ک: فیض کاشانی، همان، ج 4 ص 129: «قیل له: لو لعنتَهم یا رسولَ اللّه؟ فقال: إنّما بُعِثتُ رحمةً مهداةً لم أُبعَثْ لعّاناً».
[521] . مجلسی، بحارالانوار، ج 19، ص 177، فروع کافی، ج 1، ص 10334.
[522] . همان، ج 75، ص 52 : «أعقلُ الناسِ أشدُّهم مداراةً للناس و أذلُّ الناسِ من أهانَ الناسَ».
[523] . همان، ص 55 : «من مات مداریاً مات شهیداً».
[524] . همان، ص 54 : «قال رسولُ اللّه صلی الله علیه وآله : ألا اُنبِّئُکُم بشرِّ الناسِ؟ قالوا بلی یا رسولَ اللّه صلی الله علیه وآله قال: منَ أبغضَ الناسَ
أبغَضَه الناسُ ثمّ قال: ألا اُنبِّئُکم بشرٍّ من هذا؟ قالوا: بلی یا رسولَ اللّه صلی الله علیه وآله، قال: الذی لا یُقیل عثرةً و لا یَقبل معذرةً، و لا یَغفر ذنباً، ثم قال: ألا أنَبِّئُکم بشرٍّ من هذا؟ قالوا: بلی یا رسولَ اللّه صلی الله علیه وآله، قال: من لا یُؤمَنَ شرُّه، و لا یُرجی خیرُه..».