علائم حدوث وحی
از برخی احادیث و نقل و شهادت اصحاب استفاده میشود که به هنگام حدوث وحی، حالات و عوارضی بر پیامبر به وقوع میپیوست که اصحاب آنها را از علائم تحقق وحی محسوب میداشتند.
نقل شده که:
دریافت وحی آن قدر بر پیامبر سنگین بود که حتی در فصل سرما عرق میکرد و بر صورت مبارکش جاری میگشت.
و به نقل دیگر:
رنگ صورتش تغییر میکرد و سرش فرود میآمد. اصحاب آن حالت را (برحاء الوحی) مینامیدند.[238]
روایت شده که گاهی پیامبر به هنگام وحی در میان اصحاب بود، در اثر آن به اغما درمیآمد و عرق بر بدنش جاری میگشت، وقتی به حالت اول بازمیگشت میفرمود:
خدا چنین و چنین فرمود، و شما را به فلان عمل امر کرد و از فلان کار نهی فرمود.[239]
عکرمه میگوید:
هنگامی که به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وحی فرود میآمد ساعتی همانند یک انسانِ مست، بر زمین میافتاد.[240]
ابواروی میگوید:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در حال نزول وحی دیدم که بر حیوان سواری خود سوار بود. پس آن حیوان نعره زد، و دست و پایش آن چنان سست شد که خیال کردم الآن شکسته میشود و از شدت سنگینی گاه زانو بر زمین میزد و گاه دستهایش میخکوب میشد، و این وضع تا اتمام وحی ادامه داشت. در همین حال عرق همانند مروارید از سر و روی رسول خدا میریخت.[241]
از بعض احادیث استفاده میشود که عروض این حالات در همه اوقات وحی نبوده بلکه در زمانی بوده که پیامبر مستقیماً و بدون وساطت جبرئیل، وحی را از جانب خدا دریافت میکرد.
زراره از پدرش نقل کرده که گفت: «به امام صادق علیهالسلام عرض کردم: حالت غشوهای که به هنگام وحی بر پیامبر عارض میشد چگونه بود؟»
فرمود:
حال غشوه وقتی عارض میشد که بین خدا و پیامبر واسطهای وجود نداشت، هنگامی بود که خدا برایش تجلّی مییافت. و این است نبوت.[242]
هشام بن سالم از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که بعض اصحاب به حضرت عرض کردند: «این چیست که گاهی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میفرمود: جبرئیل، این جبرئیل است و به من فرمان میدهد و در زمانی دیگر به حالت اغما میافتاد؟» امام صادق علیهالسلام فرمود:
حالت اغما در صورتی بهوجود میآمد که وحی مستقیماً و بدون وساطت جبرئیل از جانب خدا نازل میشد، اما اگر جبرئیل واسطه وحی بود چنین حالتی عارض نمیشد، و میفرمود: جبرئیل چنین گفت، و این جبرئیل است.[243]
به هر حال حالات مذکور از علائم وحی بوده و اصحاب پیامبر با آنها مأنوس بودند. ابوهریره میگوید:
هنگام وحی ما نیز خبردار میشدیم، توجه اصحاب به سوی پیامبر جلب میشد و تا خاتمه وحی از او چشم برنمیداشتند.[244]
از این قبیل نقلها استفاده میشود که هنگام وحی یک حالت غیرطبیعی بر پیامبر عارض میشده، و چون اصحاب تعبیر درستی برای بیان آن حال نداشتند به وسیله کلماتی از قبیل: «کهیئة السکران، الغَشْیه، إذا غشیة الوحی، ثقل علی جسمه، السَّبَة» از این حالت غیرطبیعی حکایت میکردند.
این حالت را میتوان به عنوان نوعی انصراف از دنیا و جذب و انقطاع به عالم غیب معرفی کرد. چون تحمل یک چنین حالتی بر یک انسان دشوار بود این قبیل حالات نمایان میگشت. ارتباط یک انسان جسمانی، هرچه هم عالی باشد، با خداوند عظیم امری است دشوار و سنگین.
خدا در قرآن میفرماید:
« إِنّا سَنُلْقِی عَلَیک َ قَوْلاً ثَقِـیلاً »؛[245]
ما کلام سنگینی را بر تو القا خواهیم کرد.
ابن خلدون مینویسد:
پیامبران در حال وحی، از این جهان انصراف مییابند به گونهای که تصور میشود حالت غشوه و اغما برایشان به وجود آمده، در صورتی که چنین نیست، بلکه در مشاهده فرشته وحی مستغرق گشتهاند. در این هنگام درک ویژهای دارند که با ادراکات متعارف بشر تفاوت دارد.[246]
در جای دیگر مینویسد:
باید در میان انسانها افراد ممتازی وجود داشته باشند که بتوانند در وقتی از اوقات و لحظهای از لحظات، از بشریت خود منسلخ گردند و به سوی عالم فرشتگان، بالا روند، علوم و معارفی را دریافت کنند سپس به بشریت خود بازگردند و در اختیار دیگر انسانها قرار دهند. و این است معنای وحی. و در اثر همین انسلاخ (بیرون آمدن) از بشریت است که حالات و صداهای غیرمتعارف بر آنان عارض میشود.[247]
شاید یکی از علل اتهام پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله به بیماری صرع یا جنون، یا بیماری روانی که توسط دشمنان اسلام انجام گرفت وقوع همین حالات وحی بوده است.
اما این اتهام کاملاً مردود است، زیرا به شهادت تاریخ زندگی حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله قبل از بعثت یک زندگی کاملاً منظم و سالمی بوده، و ابتلای به بیماری صرع یا جنون به وی نسبت داده نشده است؛ نه در سنین کودکی به چنین بیماریهایی مبتلا بوده نه در دوران نوجوانی و جوانی و میانسالی. اگر چیزی بود در تاریخ به آن اشاره میشد. در حالات عادی آثاری از جنون یا صرع مشاهده نمیشد. تنها به هنگام وحی بود که حالات غیرعادی به وجود میآمد. دشمنان اسلام چون از حقیقت و عوارض ناشی از آن بیاطلاع بودند تهمت صرع یا جنون را مناسب دیده و بدین وسیله دشمنی خود را آشکار میساختند.
آیا برای یک انسان مصروع یا مجنون امکان دارد کتابی همانند قرآن بیاورد، و احکام و قوانین گسترده و دقیق جعل و تدوین کند، و علوم و معارفی عمیق مانند آنچه در قرآن و حدیث آمده در اختیار انسانها قرار دهد؟ و در مدت 23 سال با کمال دقت و تدبیر در تبلیغ و گسترش اسلام کوشش کند، و انواع توطئه دشمنان را خنثی سازد و پایههای اسلام را استوار گرداند؟ اگر چنین اتهامی صحت داشت آیا مسلمانان صدر اسلام که از وضع پیامبر کاملاً مطلع بودند تسلیم چنین انسان مجنون و مصروعی میشدند و در راه اهدافش تا سرحد شهادت، جهاد و فداکاری و ایثار میکردند؟ چنین احتمال نامعقولی را هیچ انسان عاقل و باشعوری نمیپذیرد.
[238] . بحارالانوار، ج18، ص261.
[239] . همان، ص 260.
[240] . الطبقات الکبری، ج 1، ص 197.
[241] . همان.
[242] . بحارالانوار، ج18، ص 256.
[243] . همان، ص 268.
[244] . جامع الاصول، ج 11، ص 283.
[245] . مزمّل، آیه 5 .
[246] . مقدمه ابن خلدون، ص 115.
[247] . همان، ص 598 .