عدل در لغت، مفهومی ضد جور و ظلم است و همان چیزی است که دلها آن را مستقیم و درست می یابد.[1]
عدالت و معادله، لفظی است که اقتضای معنای مساوات را دارد و عدل، تقسیم به نحو مساوی است.
عَدل را در لغت به واژه های راستی، درستی، دادگری، داد، استقامت و مرد میانرو و عِدل به معنای نظیر، همتا و مثل معنا کرده اند.
عدل در اصطلاح فقها
عدالت در برخی از علوم، مطرح است و معنا و اصطلاح ویژه همان علم را دارد، مثلاً فقها می نویسند: مرجع تقلید، امام جماعت، شاهد و قاضی باید عادل باشد. شیخ انصاری در بیان مراد از این لفظ در زبان اهل شریعت پنج تعبیر را نقل کرده است:
1. کیفیتی نفسانی است که باعث ملازمت تقوا می شود یا علاوه بر تقوا باید با مروت نیز همراه باشد؛
2. مرتکب گناهان بزرگ نگردد و بر گناهان کوچک هم اصرار نداشته باشد؛
3. استقامت فعلیه، یعنی درستی کردار که ناشی از وجود ملکه باشد.
همچنین در روایت، به لزوم وجود چهار صفت ورع، امانت، وثوق و تقوا تعبیر شده است.
آنگاه حسن ظاهر و یا عدم ظهور فسق را که برخی گفته اند، طریقی برای کشف عدالت شمرده است.[2]
عدالت در زبان شارع
مرحوم شعرانی مینویسد:
چون شارع و ارباب دین، کسی را به عدالت ستایش میکنند که میانهرو مقصود است؛ یعنی آنکه معصیت خدا نکند و از او اعمالی که نشانه سفاهت اوست دیده نشود مثل آنکه با جامه غیرمتناسب بیرون آید... .
و بعضی متأخرین در شرط مروّت هم توقف و اشکال کردند و به نظر ما هیچ اشکال نیست و یقیناً هر که کاری میکند که دالّ بر سفاهت و وقاحت او است، نزد خدا، مرد میانهرو و پسندیده نیست. نه آنکه اتفاقاً یک بار عمل خلاف مروت انجام دهد.[3]
عدالت در علم کلام
یکی از صفات حقتعالی، عدل است که هم در دنیا و هم در مقام پاداش و جزا در آخرت، با آفریدگان به عدالت رفتار میکند و احکامش هم عادلانه است. همچنین در پیامبر و امام و جانشینانشان عدالت را شرط میدانیم و عدل را جزء اصول مذهب می شماریم.
در اینجا سیر تطور بحث عدالت در مذاهب اسلامی را به اجمال، مرور می کنیم:
«مهمترین بحثی که درباره عدالت از همان قرون اولیه در میان اندیشوران اسلامی آغاز شد و به دنبال آن مکاتب مختلفی تشکیل گردید این بود که آیا مفهوم عدالت و حُسن انجام آن، برای عقل بشر قابل دستیابی است یا غیر قابل دستیابی است و خدا آن را تعریف می کند و به بشر می گوید چه کاری عدل است و چه کاری ظلم.
هر یک از این دو نظریه، طرفدارانی یافت و مکتبی را تشکیل داد. فرقه نخستین میگفتند که هم حسن عدالت را عقل بشر درک میکند و هم تبیین مفهوم آن برای بشر میسور است و اینکه میگوییم خدا عادل است، یعنی خدا همان عدلی را که عقل بشری درک میکند اراده می نماید.
درحالیکه گروه دوم می گفتند: به طور کلی خوبی و بدی، عدل و ظلم، اوصاف ذاتی اعمال بشری نیستند، آنها صرفاً برگرفته از اراده خداوند میباشند، هر چه خدا اراده کند، همان عدل و انجام آن خوب است.
این دو طرز تفکر هم در درک دینی و هم در عمل و زندگی اجتماعی مسلمانان، تأثیر فراوانی داشته است، حتی در سیاست و حکمرانی آنان بسیار مؤثر بوده است. به موجب مکتب نخستین هر کس و در هر موقعیت از قدرت، چنانچه از عدالت تجاوز میکرد انسانها حق داشتند اعتراض کنند، زیرا فرض بر این بود که انسانها عدل و ظلم را درک میکنند و هیچ منبعی به جز عقل بشری، معیار بی چونوچرای عدالت نیست؛ درحالیکه فرقه اخیر که درک از عدالت را برای انسان مقدور نمی دانستند، معتقد بودند خداوند و هر کس که از جانب او بیاید و یا به نام او در رأس قدرت قرار بگیرد، مظهر بی چونوچرای عدالت است؛ هر چه او بکند عدل است و بنابراین، هیچکس مجاز نیست خداوند، قوانین او و نمایندگان و مظاهر الهی را مورد نقد و سؤال قرار دهد و آنان را به بی عدالتی منسوب سازد.
در تاریخ فکر اسلامی، معتزله مدافع نظریه نخست و اشاعره مدافع نظریه اخیر بودند. البته متکلمان مسلمان، همگی در اصل پذیرش امکان معرفت اخلاقی، همداستان بوده اند و شک و تردیدهایی که در قرن بیستم عمدتاً در اثر نفوذ پوزیتیویسم منطقی پیش آمد برای آنها مطرح نبوده است، اما درباره چگونگی تحصیل معرفت اخلاقی اختلاف نظر داشته اند.
متکلمان معتزلی تأکید داشتند که عقل آدمی به تنهایی، قدرت کسب معرفت اخلاقی را دارد. عقل انسان بدون نیاز به راهنمایی خداوند میتواند حسن عدالت، راستگویی، احسان و امور دیگر را دریابد و نیز قبح ظلم، دروغ و چیزهایی دیگر را بداند... و درباره وجود اوصاف اخلاقی، نظریه ذاتیبودن و درباره معرفت اخلاقی، نظریه عقلیبودن را برگزیدند که به اختصار نظریه حسن و قبح ذاتی و عقلی خوانده می شود.
متکلمان اشعری هر دو جهت نظریه معتزله را بر خلاف آموزه های دینی یافتند. آنان میگفتند قبول واقعیت اوصاف اخلاقی به معنای محدودکردن قدرت خداوند است در انجامدادن هر آنچه میخواهد: «وَکَانَ اللهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُّقْتَدِرًا».[4] این آیه به حسب ظاهر دلالت دارد که خداوند هر عملی را که بخواهد حتی قتل و غارت، انجام می دهد!
به نظر ما عدالت یک مفهوم عقلانی است و با عقل می توان به بررسی و ارزیابی آن پرداخت. قرآن تعریفی از این اصطلاح ارائه نمی دهد و با این کار در واقع، عدالت را یک مفهوم انسانی تلقی می کند که برای قوه عقلانی بشر، قابل وصول است.
در هیچ جای قرآن نیامده که عدل چیست، ولی در موارد متعدد دستور رفتار عادلانه را به بشر صادر نموده و این دلیل آن است که بشر با عقل خویش قوه تمیز عدالت از ظلم را دارد».[5]
انواع عدالتها
در باب مفهوم عدالت و نیز انواع و اقسام آن، بیانهای گوناگون و متعددی از اندیشوران ارائه شده که برای روشنترشدن موضوع عدالت، عصاره بعضی از آنها نقل میشود.
الف) عرصه های عدالت را میتوان چهارگانه دانست:
1. عدالت در تکوین و نظام آفرینش؛
2. عدالت در تشریع و قانونگذاری؛
3. عدالت در تدبیر و نظام اجرایی و حکومتی؛
4. عدالت در خلقوخوی فردی و روش معاشرتی.
ب) تقسیم دیگر: عدالت الهی و غیرالهی
1. عدالت پروردگار تعالی در آفرینش، در تشریع شریعت و در جزا و پاداش به خلق.
2. عدالت در مردم که به عدالت فردی و عدالت اجتماعی تقسیم می گردد.
3. عدالت اجتماعی نیز جهات متعددی پیدا میکند؛ مثل عدالت اداری، عدالت اقتصادی و عدالت قضایی، سیاسی و فرهنگی.
ج) فروع هر بخش نیز متعدد است؛ مثلاً عدالت قضایی و حقوقی، این اقسام را دارد:
1. حقوق خصوصی که روابط افراد یک جامعه را با یکدیگر، مشخص میکند.
2. حقوق عمومی که روابط افراد را با اجتماع و سازمانها و اداراتشان یا روابط چندجانبه جامعه را تشکیل میدهد.
حقوق خصوصی هم شامل حقوق مدنی، آیین دادرسی مدنی، حقوق تجارت و حقوق بین الملل خصوصی میشود و حقوق عمومی نیز شامل حقوق اساسی، حقوق اداری، کیفری و حقوق بین الملل می شود و در هر مورد عدل و یا ستم، ممکن است اعمال گردد.
د) به لحاظ رفتار زمامداران و مسئولان حکومتی نیز اجرای عدالت، حوزه های گوناگون و مصداقها و انواعی پیدا میکند مثل: عدالت اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، آموزشی، بهداشتی، قضایی، سیاسی امنیتی و... .
اهتمام ما در این کتاب، تأکید بر لزوم عدالت حکومتی است؛ یعنی خواهان عدالت زمامداران و کارگزاران و مسئولان حاکم بر جامعه، از صدر تا ذیل هستیم.
بنابراین، ما در عدالت با عنایت به قلمرو حقوق و سیاست بحث میکنیم، نه عدالت اخلاقی ـ که فضیلت نفس اسـت ـ و یا عدالت الهی که مبحثی عقیدتی و مقدم بر اجتماع است.
به عبارت دیگر، سخن در این است که مردم در روابط اجتماعی خودشان، برای اینکه زندگی و حکومتی اسلامی داشته باشند تا زمینه خودسازی و تقوا و تکامل برای همه فراهم باشد و هیچکس مانع کمال دیگری نباشد چه روشی باید داشته باشند و چه نوع افرادی را با انتخابات، زمامدار خود کنند. از طرفی، دولت و دستگاه حاکم، چه وظایفی دارد و چگونه باید تعامل عادلانه ای با شهروندان داشته باشد.
سخنان متفکران اسلامی
در باب تبیین معنا و مبانی عدالت، سخنان زیادی گفته اند و با توجه به گستره مصادیق و انواع عدالت تبیین آن به مباحث فراوانی نیاز دارد. ولی مبنای ما روشن است و سخن ما بر اساس قرآن و عترت و در جامعه اسلامی است و بر عدالت اجتماعی یا حکومتی نظر داریم. اینک جهت تبیین بیشتر موضوع، برخی از سخنان عالمان اسلامی را نقل میکنیم:
مقصود از عدالت، همان معنای عرفی و لغوی است
دکتر ابوالقاسم گرجی میگوید:
دانشمندان در تعریف عدالت، تعبیرهای مختلفی به کار برده اند... به نظر اینجانب عدالت، اصطلاح خاصی ندارد؛ نه شرعی و نه غیرشرعی. مقصود از آن در همه جا، همان معنای عرفی و لغوی است. عدالت که هم ریشه با اعتدال است، در لغت به معنای میانه روی، راستی و استقامت است.
چنانچه آن را به امر محسوس نسبت دهند؛ مثلاً چوب، مقصود مستقیم بودن ظاهری و عدم انحراف آن است. درصورتیکه آن را به امر معقول و معنوی نسبت دهند؛ مثلاً ایمان و عقیده کسی را به عدل منسوب دارند، مقصود، راستی و استقـامـت معنـوی است؛ یعنی به یمـین و یسار ـ چـپ و راسـت ـ انحراف ندارد و چنانچه عمل کسی را عادلانه بشمارند مقصود این است که در حد اعتدال است و از افراط و تفریط به دور.
بنابراین، عدالت هم میتواند در مقابل فسق واقع شود و هم در مقابل ظلم و مانند آن. عدالت، همان استقامت در جاده شریعت است... عادل کسی است که به راستی و درستی به وظایف قانونی خود عمل کند و از افراط و تفریط بپرهیزد تا ضمن تمتع از حقوق حقه خود، کسی در اثر اعمال خودسرانه او از حقوق قانونی خویش محروم نشود.[6]
علامه سیدمحمدحسین طباطبائی نیز در چند جای المیزان در باب عدالت مطالبی ارائه فرموده است، از جمله ذیل آیه شریفه 90 سوره نحل با نقل و نقد عبارت راغب اصفهانی، می فرماید:
«راغب، در مفردات میگوید: عدالت و معادله واژه ای است که معنای مساوات را اقتضا دارد و به اعتبار اضافه و نسبت، استعمال میشود و عَدل ـ به فتح عین ـ و عِدل ـ به کسر عین ـ از نظر معنا به هم نزدیکاند چیزی که هست عَدل در جایی به کار میرود که با بصیرت و عقل قابل ارزیابی است مثل احکام و بر همین منوال است آیه شریفه «أَو عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا».
ولی عِدل به کسر عین و عدیل در مواردی است که با چشم دیده می شود مثل چیزهایی که هنگام داد و ستد، وزن میشود یا شمارش می گردد یا با کیل، معامله میشود پس عَدل همان تقسیم و قسط بندی مساوی است.
عدل دوگونه است: یکی عدل مطلق که عقل اقتضای حسن آن را دارد و در هیچ عصر و زمانی نسخ نمیشود و بههیچوجه، اعتداء و ظلم شمرده نمی شود مثل احسانکردن به هر کس که به تو احسان کرده باشد و خویشتنداری از آزار کسی که او تو را نیازرده است.
دیگری عدلی که عقل، عدلبودنش را تشخیص نداده بلکه به وسیله شرع شناخته میشود و ممکن است زمانی نسخ گردد مانند قصاص، ارش جنایت و دیه و اصل مال مرتد. از اینرو، قرآن می فرماید: «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ»[7] و «وَجَزَاء سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِّثْلُهَا»[8] پس قرآن، همین عدالت را اعتداء و سیئه نامیده است.
و این نحو از عدالت، همان است که در آیه «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ» منظور است؛ چون عدل به معنای مساوات در تلافی است، اگر خیر است، خیر و اگر شر است، شر. و احسان به این معناست که خیری را با خیری بیشتر از آن تلافی کنی و شرّی را به شرّی کمتر از آن جواب گویی...».[9]
و این گفتار راغب. با تفصیلی که دارد برگشتن به یک جمله معروف است که میگویند: عدالت میانه روی و اجتناب از دو سوی افراط و تفریط، در هر امری است و این در حقیقت، معناکردن کلمه است به لازمه معنای اصلی، زیرا معنای اصلی عدالت، اقامه مساوات میان امور است به اینکه به هر امری آنچه سزاوارش هست بدهی تا همه امور مساوی شود و هر یک در جای واقعی خود که مستحق آن است قرار بگیرد.
بنابراین، عدل در اعتقاد این است که به آنچه حق است ایمان آورد و عدل در عمل فردی آن است که کاری کند که مایه سعادت و خوشبختی او باشد و پرهیز کند از آنچه مایه بدبختی می شود به خاطر پیروی از هوای نفس و عدالت نزد مردم و بین مردم این است که هر کسی را در جای خودش که به حکم عقل و یا شرع و یا عرف، مستحق آن است قرار دهی؛ نیکوکار را به خاطر احسانش، احسان کنی و بدکار را به خاطر بدیش عقاب نمایی و حق مظلوم را از ظالم بستانی و در اجرای قانون تبعیض قائل نشوی.
از اینجا روشن می شود که عدالت همیشه مساوی با حُسن و ملازم با آن است. چون ما برای حُسن، معنایی جز آنچه طبع بدان میل کند و به سویش جذب شود قائل نیستیم و قراردادن هر چیزی را در جایی که سزاوار آن است از این جهت که در جای خود قرار گرفته چیزی است که انسان متمایل آن است و بهخوبی آن اعتراف دارد و اگر احیاناً مخالف آن را مرتکب شود عذرخواهی میکند و حتی دو نفر از افراد انسان در آن اختلاف نمیکنند؛ هر چند که مردم در مصداق آن با هم اختلاف دارند و خیلی هم اختلاف دارند ولیکن این اختلاف ناشی از اختلاف در روش زندگی ایشان است.
نیز این معنا روشن میشود که راغب در کلام خود اعتداء و سیّئه را عدالت خوانده و این خالی از مسامحه نیست، زیرا اعتداء و سیئه ای که کیفر اعتداء و سیئه دیگری است، برای آن دیگری اعتداء و سیئه است، اما نسبت به کسی که اینطور کیفرش میدهد پیمودن راه وسط و میانه روی و از خصلتهای پسندیده است؛ چون او با این کار خود میان خوب و بد فرق گذاشته و هر یک را در جای خود قرار داده است. پس نسبت به او تجاوز و بدی نیست».[10]
علامه طباطبائی به تناسب آیات، به تقسیمهایی از عدالت نیز اشاره دارد:
«... پس عدالت هر چند به دو بخش تقسیم میشود؛ یکی عدالت انسان درباره خودش و دیگری عدالتش نسبت به غیرخود که میشود عدالت فردی و عدالت اجتماعی و نیز هر چند لفظ عدالت، مطلق است و شامل هر دو قسم میشود، لکن ظاهر سیاق آیه این است که مراد از عدالت، عدالت اجتماعی است و آن عبارت از این است که با هر یک از افراد جامعه طوری رفتار شود که مستحق آن است و در جایگاهی قرار گیرد که سزاوار آن است و این خصلتی اجتماعی است که فردْ فردِ مکلفین مأمور به انجامدادن آنند. به این معنا که خدای سبحان دستور میدهد هر یک از افراد اجتماع، عادلانه رفتار کند و لازمه اش این است که امر الهی به مجموع نیز متوجه باشد پس هم تک تک افراد مأمورند به اقامه عدل و همه جامعه موظف به عدالت است که حکومت وظیفه اجرای آن را بر عهده دارد، زیرا متولی و مدبر و زمامدار جامعه است».[11]
نکته ای در سخن علامه
علامه طباطبائی در توضیح معنای عدالت به نکته ای اشاره داشتند که از برخی روایات نیز قابل استفاده و استنباط است؛ نوشته اند: «و من هنا یظهر أن العدل یساوق الحسن و یلازمه...».[12]
از اینجا روشن میشود که عدالت همواره مساوی و ملازم با حُسن است، زیرا منظور از حُسن معنایی است که خودبهخود طبع ما به آن مایل است و به سویش جذب می گردد و قراردادن هر چیزی را در جای مناسبش امری است که انسان به آن تمایل و بهخوبی آن اعتراف دارد و اگر احیاناً مخالف آن را مرتکب شود عذرخواهی میکند.
مثلاً حضرت علی(ع) میفرماید: «العدل فوز و کرامة»؛[13] عدل کامیابی و کرامت است.
همه مردم «کرامت» و نقطه مقابل آن، «تحقیر» را بهخوبی درک میکنند و در برابر آن، عکس العمل متناسب بروز میدهند. در مثال ساده ای مثل مشتریان نانوایی سنگکی دستپخت که اگر نانوا در پهنکردن خمیر دقت کند و حرارت تنظیم باشد، نان مرغوب، وگرنه بخشی از نان خمیر و قسمت دیگرش سوخته و نامرغوب از تنور خارج میشود. نانوا دوگونه میتواند رفتار کند: الف) عادلانه و طبق نوبت. ب) رفتار تبعیضآمیز که نانهای مرغوب را به نزدیکان و دوستانش دهد و غیرمرغوب را به سایرین. در این فرض، هر کس که این صحنه را ببیند، تشخیص میدهد عدالت نیست و مهمتر آن کسی که گیرنده نان غیرمرغوب است احساس ذلّت و حقارت میکند، درحالیکه اگر عادلانه توزیع میشد، احساس کرامت میکرد.
امام علی(ع) میفرماید: «العدل مألوف و الهوی عسوف»؛[14] عدالت مورد الفت و مطبوع انسان است و هوای نفس، منحرف و کژ است.
همچنین برخی روایاتی که به مصادیق عدل اشاره دارد، نشان میدهد که طبع بشر معنای عدل را در مییابد و مؤید سخن علامه طباطبائی میباشد.
حضرت علی(ع) فرمودند: «لا عدل أفضل من رد المظالم»؛[15] هیچ عدالتی برتر از رد حق و حقوق و حل گرفتاریهای حقالناس نیست یا میفرماید: «أحسن العدل نصرة المظلوم»؛[16] نیکوترین عدل، یاری مظلوم است.
تأکید ما در این کتاب، بر عدالت اجتماعی است و شیوه ما پیروی از قرآن و عترت است به این لحاظ، جا دارد معنای «عدالت» در فرهنگ نصوص دینی بررسی شود.
ابهام در تفسیر عدالت؛ علت ستمگریها
استاد شهید مطهری مینویسد:
گاهی این سؤال مطرح میشود که با وجود توصیههای فراوان اسلام به عدل، چرا اینقدر جامعه اسلامی دچار بیعدالتی شد؟ به نظر ما علت این امر، یکی سوء نیت مجریان عدالت و دیگری تفسیر اشتباه از عدالت بود... .
در مورد مصیبت سوء نیت، تاریخ بهخوبی شهادت میدهد که از همان اوایل، بر اثر قرارنگرفتن خلافت در مسیر اصلی خود و تبعیض بین عرب و عجم و قریش و غیرقریش و آزادی بیحدوحصر عده ای در استفاده از بیتالمال و محرومیت دیگران و... مجریان نالایق، فروغ عدالت را خاموش کردند.
مصیبت دیگر، از سوی عده ای وارد شد که آثار تفسیر اشتباه آنها از عدالت هنوز باقی است؛ چون این نکته بسیار مهم است که تا قانونی خوب تفسیر نشود، حسن نیّتِ مجریانش هم سودی نخواهد داد. لذا بیشتر به این بحث میپردازیم:
اصل اجتماعی عدل یک ریشه کلامی دارد، زیرا یکی از مسائل کلامی که از ابتدای پیدایش این علم همواره مطرح بوده بحث «عدل الهی» است. این بحث، متکلمان اسلامی را به دو دسته عدلیه (شیعه و معتزله) و غیرعدلیه (اشاعره) تقسیم کرد.
این مسئله در قسمت تکوینیات بدین شکل مطرح شد که آیا خلقت و تکوین عالم بر مبنای عدالت است و هر کاری خدا کند بر مقتضای عدل است یا چون اراده و مشیت خدا مطلق و نامحدود است خلقتش تابع هیچ قاعده و قانونی نمیتواند باشد، بلکه هر چه او بکند میزان عدل است، نه چون مقتضای عدل است او میکند.
در قسمت دیگر که مربوط به نظام تشریع است نیز این سؤال مطرح شد که بلا شک آنچه بدان امر شده، خوب و آنچه از آن نهی شده بد است، اما آیا چون خوبیها خوب و بدیها بد بوده است اسلام بدانها امر و نهی کرده یا چون اسلام به آنها امر و نهی کرده یکی خوب و دیگری بد شده است و مثلاً اگر شارع، امر به دروغ و نهی از راستی میکرد دروغ خوب و راستی بد میشد؟
اینجا بود که علمای اسلامی دو دسته شدند و مسئله حسن و قبح عقلی پیش آمد. طرفداران حسن و قبح عقلی گفتند: فرمان شارع تابع صلاح و فساد واقعی اشیاء است و مخالفان گفتند: حسن و قبح اشیاء تابع دستورهای شرعی است. درباره عدل و ظلم هم که مربوط به حقوق مردم است مطابق نظر عدلیه، ذیحقبودن و ذیحقنبودن بذاته یک حقیقت خارجی است و قبل از آمدن اسلام هم حق و ذیحق وجود داشته، منتهی اسلام دستوراتش را طوری تنظیم کرده که حق به ذیحق برسد، اما مطابق نظر دوم، عدل و ظلم حقیقتی مستقل ندارند و تابع چگونگی قانونی هستند که شارع وضع میکند.
نتیجه و اثر عملی بحث بالا در مسئله دخالت عقل و علم در استنباط احکام اسلامی، آشکار میشود. اگر نظریه اول را بپذیریم که حق و عدالت و حسن و قبح واقعی و عقلی وجود دارد و شارع بر اساس این واقعیات قانون وضع میکند آنجا که حکم صریح عقلی پیش میآید ما به آن تمسک میکنیم و میگوییم: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع» و دیگر تابع فرم و شکل صوری نمیشویم و حتی اگر در جایی ظاهر یک دلیل نقلی را مخالف حکم صریح عقل دیدیم باز به حکم عقل تمسک میکنیم و کلاً عقل را به عنوان یک راهنما در درک صلاح و فساد احکام و اعمال مختلف خواهیم پذیرفت، اما اگر به نظریه دوم معتقد شدیم عقل بههیچوجه نمیتواند راهنمای ما گردد و باید به صورت و شکل ظاهری احکام، تعصب ورزیم و نام همان شکل و صورت را مصلحت و عدل بنامیم که در این فرض دیگر عدل یک فرض خیالی خواهد شد، نه یک حقیقت خارجی.
قرآن کریم این حالت دوم را ـ که هر زشتی و قبحی را اگر نام دین بر آن گذاشته شد به عنوان امری دینی قبول کنیم ـ بهشدت مذمت کرده است و میفرماید:
«وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَیْهَا آبَاءنَا وَاللهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللهَ لاَ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ * قُلْ أَمَرَ رَبِّی بِالْقِسْطِ»؛[17]
و هنگامی که کار زشتی انجام میدهند میگویند: «پدران خود را بر این عمل یافتیم؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است بگو: خداوند هرگز به کار زشت فرمان نمیدهد. آیا چیزی به خدا نسبت میدهید که نمیدانید؟ بگو: پروردگارم امر به عدالت کرده است.
شرم آور این است که همان منکران حسن و قبح عقلی برای حرفهای خود در انکار عدل الهی به استدلال پرداختند و به خیال خود نمونههایی از بیعدالتی در خلقت و آفرینش ذکر کردند و در تشریعیات و قوانین دینی هم قائل به تناقضها و تبعیضها شدند و... . از آن شرم آورتر اینکه پس از یک قرن مباحثه و مجادله و خونریزی، عاقبت، همان عده مخالف عقل، فائق آمدند و «متوکل عباسی» هم بنا بر مصالح خود از آنها حمایت کرد و لذا متوکل ـ با اینکه فرد شریر و ستمگری بود ـ در نزد عامه مردم که فکر غیرعدلیه و تعبد خشک را میپسندیدند، محبوبیت یافت و به نظر آنها وی با تعطیلکردن مباحثات علمی و عقیدتی، دین خدا را یاری کرد.[18]
آیةالله دکتر سیدمصطفی محق قداماد مینویسد:
... به نظر ما عدالت یک مفهوم عقلانی است و با عقل میتوان به بررسی و ارزیابی آن پرداخت. قرآن تعریفی از این اصطلاح ارائه نمیدهد و با این کار و در واقع، عدالت را یک مفهوم انسانی تلقی میکند که برای قوه عقلانی بشر قابل وصول است و در هیچ جای قرآن نیامده که عدل چیست، ولی در موارد متعدد دستور رفتار عادلانه را به بشر صادر نموده است و این دلیل آن است که بشر با عقل خویش، قوه تمیز عدالت از ظلم را دارد.
شهید مطهری سپس با ذکر نمونه از آیات شریفه قرآن در باب عدالت مثل سوره الرحمن، آیات6-9؛ سوره حدید، آیه 25؛ سوره مائده، آیه 8 و سوره نساء، آیه 135 میگوید:
از مطالعه این آیات به آسانی میتوان دریافت که اولاً: عدل الهی و عدل بشری به یکدیگر مرتبط است. خداوند عدالت را بنا نهاده و بشر باید در همان چارچوب عمل نماید و ثانیاً: خداوند دستور اخلاقی برای تمیز عدالت از بیعدالتی صادر نموده و این امر به افراد بشر واگذار شده که آن را درک کند و عدالت بشری را تحقق بخشد. تأکید بر تعقل و تفکر در سرتاسر قرآن دیده میشود.
معنای عدل در قرآن
برخی معتقدند قرآن کریم فقط دستور رفتار عادلانه را صادر نموده، ولی معنایش را بیان نکرده است. یکی از اساتید ـ به منظور ردّ عقیده اشاعره که میپندارند عقل بشر معنای عدل را نمیفهمد ـ میگوید:
به نظر ما عدالت یک مفهوم عقلانی است و با عقل میتوان به بررسی و ارزیابی آن پرداخت. قرآن، تعریفی از این اصطلاح ارائه نمیدهد و با این کار و در واقع، عدالت را یک مفهوم انسانی تلقی میکند که برای قوه عقلانی بشر قابل وصول است و در هیچ جای قرآن نیامده که عدل چیست، ولی در موارد متعدد دستور رفتار عادلانه را به بشر صادر نموده و این دلیل آن است که بشر با عقل خویش قوه تمیز عدالت از ظلم را دارد.[19]
دراینباره میتوان گفت: قرآن کریم شرایط، موانع و شاخصهها و توضیحات کاملی در باب عدل و قسط و نقطه مقابلش ظلم و جور بیان داشته که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم، ولی باید توجه داشت این توقع که قرآن مثل کتابهای لغت بخواهد به شرح واژگان بپردازد، جفا در حق قرآن و تنزل وحی در حد و اندازه کتاب المنجد و لسان العرب ـ العـیاذ بالله ـ است.
آیات قرآن نورند و منوّر سایر چیزها و بیانی است برای همگان در همه جا. ازاینرو، ابهام و اجمال و تاریکی ندارد تا نیاز باشد المنجد آن را روشن کند.
با این مقدمه، نگاهی اجمالی به آیات مربوط به عدل و قسط و نیز روایات میاندازیم. مفهوم عدل در 25 آیه از یازده سوره قرآن و مفهوم قسط در 22 آیه از پانزده سوره قرآن، مطرح شده است:
1. «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ...».[20]
توجه به واژه «میزان» که ابزار سنجش، توزین و ترازوست شاخصی است برای برابری مقدار و اندازه و از طرفی محسوس و برای همگان روشن است. مرحوم حاجفتحالله کاشانی «میزان» را به معنای عدل و عدالت گرفته است[21] که مستلزم سیاست مدنی و انتظام امور جامعه است.
واژه «الکتاب» در آیه نیز میفهماند که در اجرای عدالت در موارد و مصادیق جزئی و فروعات، نیازمند شریعت و وحی هستیم و خود عقل، احساس میکند که باید دست به دامن وحی دراز کند.
2. «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِیتَاء ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»؛[22] خداوند به دادگری و نیکوکاری و بخشیدن مال به خویشاوندان امر میکند و [مردمان را] از کارهای پلید و زشت و ستمگری نهی میکند و به شما پند میدهد تا مگر پند گیرید.
اینجا «عدالت» در تقابل با «فحشا» یعنی گناه زشت و «منکر» هر کار ناپسند و نامشروع و «بغی» یعنی ظلم و گردنکشی و جرم و جنایت، قرار گرفته است و همین مقابله، معنای عدل را واضحتر میسازد.
شاید بتوان گفت که این سه مفهوم، معانی شبیه به هم دارند با این تفاوت که اوّلی به خصوصیترین حوزه زندگی انسان تعلق دارد، دومی، تمام تعاملات اجتماعی انسان را دربرمیگیرد و سومی ابعاد کلان سیاسی ـ اجتماعی را پوشش میدهد. بنابراین، عدل مساوی است با دوری از هرگونه زشتی، پلیدی، ناپسندی، گردنکشی و... در سه حوزه زندگی خصوصی، تعاملات اجتماعی و عرصه کلان سیاسی و حکومت.
از طرفی همگان میفهمند که احسان، یک مرتبه تفضلات و بخششهایی است بالاتر از عدل.
مصادیق و حیطه های عدالت اجتماعی
تأکید قرآن کریم، بر رعایت قسط و عدل در تمام امور بشر است، ولی به مصادیقی هم اشاره شده که میتوان مصادیق را از حیطه جزئی به کلی ترسیم نمود:
الف) حیطه زندگی خصوصی مثل ازدواج که میفرماید: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً»؛[23] اگر میترسید که به عدالت بین همسران رفتار نکنید پس به یکی بسنده کنید و اساساً به آن اقدام نکنید تا مرتکب بیعدالتی نشوید.
اصل معنای عدالت را همه میفهمند و جزئیات رفتار عادلانه دو همسر با یکدیگر را فقه مشخص میکند و این سبک قرآن است. مثل اینکه قرآن تأکید بر اصل نماز دارد، ولی جزئیات تشهد و سلام نماز و... در شریعت و فقه مشخص شده است.
ب) حیطه عمل به عدالت درباره اطرافیان و نزدیکان، اهمیت دارد مثل: «وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللهِ أَوْفُواْ ذَلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ».[24]
این آیه هشداری است که منفعتطلبی و فامیلپرستی، مانع اجرای عدالت است و عمل به قسط و عدل اهمیت دارد؛ گرچه برخلافِ منافع خود، اطرافیان و نزدیکان باشد.
روشن است محبت به نزدیکان را که مانع عدالت است میتوان به همفکران، همصنفان، همحزبیها، همشهریها و... نیز تعمیم داد.
ج) حیطۀ محاکم و دعاوی. پایبندی به عدالت در شهادت و داوری از حیطههای مهمی است که به عدالت اجتماعی کمک میکند و گاه مانع عدالت، کینه و دشمنی با گروهی یا قومی، میباشد که باید کینهها، نادیده گرفته شود میفرماید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّٰهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»؛[25]
ای کسانی که ایمان آورده اید برای خدا به داد و عدل برخیزید و به عادلانه شهادت دهید و البته نباید دشمنی گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیکتر است و از خدا پروا دارید که خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است.
این آیه هم مانع عدالت را نشان میدهد ـ که گاهی دشمنی اسـت ـ و هم ضامن اصلی اجرای عدالت که تقوا و توجه به نظارت الهی و خبیربودن خداوند بر رفتار ماست.
د) در حیطه سادهترین کارهای اجتماعی هم باید عدالت مد نظر باشد که امروزه قابل تعمیم است به بیشتر مأموران دولتی در بانکها، ادارات مالیات، ثبت احوال و اسناد، شهرداریها و... و این معنا از عدالت بر همگان معلوم است و نیاز به کتاب لغت ندارد.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُب بَّیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ... فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ...».[26]
ه ) در حیطه منازعات که ممکن است بین دولتها یا احزاب رخ دهد و بالاترینش در حد جنگ و درگیری مسلحانه باشد.
در اینجا دو طرف باید به برنامههای عادلانه گردن نهند و قانونپذیر باشند وگرنه با طرف باغی باید مقاتله شود. قرآن میفرماید: «وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللهِ فَإِن فَاءتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ».[27]
در این آیه نیز معنای عدل روشن است، زیرا گروه میانجی و مصلح، باید با بیطرفی وارد صحنه شود وگرنه پذیرفته نخواهد شد. همچنین از آیه فهمیده میشود که اجرای عدالت در مواردی نیاز به قتال دارد و بیجهت نیست که در سوره حدید وقتی سخن از اقامه قسط در میان است میفرماید: «وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ».[28]
و مشخص میشود که در داوری و یا حکومت، عدل لازم است مثل آیه «وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ».[29]
آیه شریفه سوره مبارکه نساء خیلی واضح نشان میدهد که عدالت و اجرای آن چیزی است که اخلاص و الهیشدن و یاد خدا میطلبد.
و از طرفی، هوای نفس، انانیت، لحاظ منافع اقربین و ملاحظه فقر و غنای کسانی که یکطرف داوری هستند، مانع عدالت است. توجه به این نکات بهخوبی معنای عدالت را روشن مینماید.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّٰهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ إِن یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقَیرًا فَاللهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا».[30]
تبیین مفهوم عدالت در روایات معصومین(ع)
گاهی نظر روایات به تبیین عدالت فقهی است که در «شاهد» یا «امام جماعت» لازم است و آن ملکه ای است که مانع ارتکاب کبیره و اصرار بر صغیره میگردد. عدالت به این معنا صفت و خصلت نیکویی است مثل تقوا، اخلاص، ورع و عفت و گاهی نظر روایات به عدالت اجتماعی یا حکومتی است که همین قسم، محل بحث ماست.
نمونه عدالت فقهی این حدیث است که از امام صادق(ع) پرسیدند:
از چه طریق عدالت مرد شناخته میشود تا درنتیجه، شهادتش قبول شود؟
حضرت فرمودند: او را بشناسید به داشتن حیا و پاکدامنی، حفظ شکم و شهوت و دست و زبان از حرام. همچنین شناخته میشود با دوری کردن از گناهان کبیره که خداوند برای آنها وعده آتش داده است؛ مانند شرابخواری، زنا، رباخواری، نافرمانی از پدر و مادر، فرار از میدان جهاد و... کسی که همه این امور را خود نشان دهد و عیبهایش را تماماً پوشیده نگه دارد؛ بهطوریکه تفتیش از دیگر لغزشهایش و غیبتش بر مسلمین حرام باشد و بهدوستیگرفتن او و آشکارکردن عدالتش در میان مردم بر آنان واجب و لازم است و به نمازهای پنجگانه برسد و بر حاضرشدن در جماعت مسلمانان و بهموقعخواندن آنها مواظبت داشته باشد و جماعت را بیعذر رها نکند.[31]
تبیین مفهوم عدالت اجتماعی و حکومتی
1. عدل، مساوی با «انصاف»
«انصاف»؛ یعنی نصفکردن سود و یا زیان میان خود و دیگران. در تفسیر آیه شریفه «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ»؛ از امام علی(ع) نقل است که فرمودند: «عدل، انصافدادن است». و احسان، تفضلنمودن و زیادهدهی است.[32]
حضرت در بخشنامه ای به کارگزاران خود دستور دادند: «... فانصفوا من أنفسکم»؛[33] پس به مردم انصاف بدهید نسبت به خود. شاید به این معنا باشد که امروز ضربالمثل شده: «خودتان را جای آنان بگذارید».
اینکه انسان، حق دیگری را مثل حق خود بداند و پاس بدارد، مصداق عالی انصاف است. امام باقر(ع) میفرماید: «لا عدل کالانصاف»؛[34] هیچ عدالتی همانند انصاف داشتن نیست.
اگر انصاف در کار باشد نیازی به شکایت و دادگاه و داوری و در نهایت، دستیابی به حق خود، نخواهد بود.
2. عدل؛ قراردادن هر چیزی در جای خودش
این معنا برای عدل مشهور است و از امام علی(ع) نیز روایت شده است که «العدل یضع الامور مواضعها»؛[35] عدالت، کارها را بدانجا مینهد که میباید آنجا باشد. بنابراین، کسی که امین نیست نباید زمامدار گردد. حضرت امیر(ع) به قاضی خویش در اهواز نوشتند: «بدان ای رفاعه! که این امارت و حکومت، امانتی است که هر کس به آن خیانت کند، لعنت خدا تا روز قیامت بر او باشد».[36]
بدیهی است اگر کارهای سنگین و مهم به افراد نالایق و بالعکس کارهای ساده و خرد، در دست شخصیتهای وزین و خردمند باشد. سراسر ستم است؛ هم به کشور و هم به اشخاص و ملت «هر کس، خیانتکاری را استخدام کند و بر سر کار نهد، پیامبر(ص) از او در دنیا و آخرت بیزار است».[37]
توضیح: در مواردی «عدل» یعنی عدم تساوی، زیرا دانش و عقل و خبرویت و تخصص و تقوا و تعهد همگان، یکسان نیست، تا با همه به تساوی رفتار شود. در این موارد، عدالت اجتماعی به معنای برقراری شرایط و دفع موانع است تا هر کسی به تناسب شایستگیهای فردی و اجتماعی، صنفی و طبقاتی خود بتواند در جایگاه شایسته خویش قرارگیرد و پایگاه و منزلت او بنا بر استعداد و استحقاقش تعیین گردد و این غیر از عدل به معنای تساوی است، زیرا بستر تساوی، حیطۀ دیگری است. هر جا که پای حقوق عمومی در کار باشد یا بهرهمندی از بیتالمال، یا برابری مردم در قبال قانون، یا بهرهمندی از فرصتهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، جای مساوات است، ولی هر جا بحث از لیاقتها، تواناییها و... باشد باید بر اساس ارزش و حق هر کسی رفتار شود؛ مثلاً بین معمار و کارگر در ساختمانسازی تفاوت است. یا بین استاد کامل و یک فرد کمسواد در امور علمی یا اداری و نیز بین پزشک ماهر و یا پرستار معمولی باید تفاوت باشد، وگرنه ظلم به افراد زحمتکشیده و توانمند است.
3. عدل؛ میزان
رسول خدا(ص) میفرماید: «العدل میزان الله فی الارض فمن أخذه قاده إلی الجنة و من ترکه ساقه إلی النار»؛[38] عدالت معیار سنجش و میزان الهی در جامعه است، پس هر کسی عادلانه رفتار کند او را به بهشت رهنمون میگردد و هر کسی عدالت را رها کند [ترک عدالت که مساوی با ستمگری است] او را به جهنم میبرد.
بدیهی است ترازو، وسیله سنجش است تا هر کدام از دو طرف داد و ستد حق و مقدار مال خود را بشناسند و به حق خود برسند، عدل نیز چنین است. شاید بتوان در ترجمه فارسی، چنین تعبیر نمود: عدل یعنی حق را به حقدار دادن و اینکه حق هر ذیحقی به تناسب میزانش هر چه باشد ارزیابی و ادا گردد.
حضرت علی(ع) میفرماید:
فإذا أدت الرعیة إلی الوالی حقه و أدی الوالی إلیها حقها عز الحق بینهم و قامت مناهج الدین و اعتدلت معالم العدل و جرت علی أذلالها السنن، فصلح بذلک الزمان و طمع فی بقاء الدولة و یئست مطامع الأعداء؛[39]
پس چون مردمان حقِّ زمامدار را ادا کنند و زمامدار حق مردمان
را به جای آرد حق میانشان، ارزشمند و بزرگمقدار شود و راههای دین پدیدار و نشانههای عدالت برجا و سنت چنانکه باید اجرا، پس کار زمانه آراسته گردد و چشم امید در پایداری دولت پیوسته و چشمداشتهای
دشمنان بسته.
ابنابیالحدید نقل میکند، کسی از امام(ع) پرسید: چرا حق زمامداری را که از آن توست دیر طلب کردی؟ و امام به طور ضمنی اشاره میفرماید این حق از آن من بود، ولی موانعی نگذاشت تا چنین شود و حق زمامداری به شایسته اش داده شود. حضرت فرمود: «لَایُعابُ المرءُ بتأخیرِ حَقّهِ إنّما یُعابُ مَن أَخَذَ مَا لَیْسَ لَهُ»؛[40] کسی را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست کرد، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود.
4. عدل؛ خود را به جای دیگری نهادن
هر چه برای خود میپسندی برای دیگران بپسند.
رسول خدا(ص) میفرماید: «أعدل الناس من رضی للناس ما یرضی لنفسه و کره لهم ما یکره لنفسه»؛[41] عادلترین مردم کسی است که بر مردم همان پسندد که بر خود میپسندد و بر آنان نپسندد آنچه را بر خود نمیپسندد.
کسی به پیامبر(ص) عرض کرد: دوست دارم عادلترین مردم باشم. حضرت فرمودند: «احبب للناس ما تحب لنفسک تکن اعدل الناس»؛[42] آنچه برای خودت دوست میداری برای مردم نیز دوست بدار تا عادلترین مردم باشی.
حضرت امیر(ع) نیز میفرماید: «أعدل السِّیرة أن تُعامِلَ النّاسِ بِمَا تُحِبَّ أن یُعامِلُوک بِهِ»؛[43] عادلانه ترین روش این است که با مردم آنگونه رفتار کنی که دوست داری همانگونه با تو رفتار کنند.
5. عدالت؛ داوری به حق
یکی از حیطههای جلوه عدالت، قضاوت است. امام علی(ع) میفرماید: «أعْدلُ الخلقِ أقضَاهُم بِالحَقِّ»؛[44] عادلترین مردم کسی است که بیش از همه به حق داوری کند.
شبیه سخن بالا این روایت حضرت است که میفرماید: «لَا عَدَلَ أفضلُ مِن رَدِّ المَظَالِم».[45]
6. عدل؛ یعنی مساوات
بسیاری، عدل را به مساوات معنا کرده اند. این معنا از روایات هم استفاده میشود، ولی نه همه جا، بلکه در موارد خاصی رعایت عدالت به رعایت مساوات است؛ مثلاً در تقسیم بیتالمال که کار زمامداران است و یا قضاوت بین متخاصمین که کار قاضیان است و سایر داوریها، ولی در مواردی رفتار یکسان، ظلم و غیرمعقول است؛ مثلاً به تمامی دانشجویانی که در کنکور شرکت کرده اند، یک نمره مشابه داده شود یا به تمامی رزمندگان، اعم از سربازی که تازه آمده یا سردار و سرلشگر، یکسان پاداش و اختیارات داده شود. یا در بیمارستان به تمامی بیماران، یک نوع آمپول تزریق و یک نوع قرص داده شود.
امیرالمؤمنین(ع) به خلیفه دوم، روش زمامداری را چنین یادآوری کرد:
سه چیز است که اگر آنها را حفظ و رعایت کنی از سایر امور بینیاز خواهی بود و اگر آنها را رها کنی چیزی جز اینها برایت نافع نخواهد بود. پرسید: یا اباالحسن آنها کدامند؟ حضرت فرمود: «إقامة الحدود علی القریب و البعید و الحکم بکتاب الله فی الرضا و السخط و القسم بالعدل بین الأحمر و الأسود»؛[46]
یعنی اجرای حدود به طور یکسان در مورد خویشاوند و غریبه؛ داوری طبق قرآن به هنگام خشنودی و خشم و تقسیم سرانه بیتالمال به صورت عادلانه فارغ از رنگ پوست و نژاد و قبیله.
امام علی(ع) در نامه خود به اسودبنقطبه، سردار سپاه حلوان فرمود: «پس باید کار مردم در آنچه حق است نزد تو یکسان باشد که ستم را به عدل عوض ندهند»؛[47] یعنی همه را با یک چشم ببینی و دوستی و دشمنی شخصی را میدان ندهی.
و به مصقلةبنهبیره شیبانی، کارگزار حضرت در اردشیرخوره ـ فارس کنونی ـ نوشت:
درباره تو به من خبری رسیده است اگر چنان کرده باشی خدای خود را به خشم آورده باشی و امام خویش را نافرمانی کرده. تو غنیمت مسلمانان را که نیزهها و اسبهایشان گرد آورده و ریختهشدن خونهایشان فراهم آورده، بین عربهایی که خویشاوندان تواند و تو را گزیده اند پخش میکنی، به خدایی که دانه را شکافته و جاندار را آفریده اگر این سخن راست باشد، نزد من، رتبت خود را فرود آورده باشی و میزان خویش را سبک کرده ای. پس حق پروردگارت را خوار مکن و دنیای خود را به نابودی دینت آباد مگردان که از جمله زیانکاران باشی. بدان! مسلمانانی که نزد تو و ما به سر میبرند، حقشان از این غنیمت یکسان است برای گرفتن آن نزد من میآیند، حق خود را میگیرند و باز میگردند.[48]
آن حضرت در ابتدا امامت ظاهری خود به عمار و عبیداللهبنابیرافع و ابوهیثمبنتیمان، مأموریت داد بیتالمال را به مساوات تقسیم کنند و به آنان فرمودند:
«اعدلوا بینهم و لا تفضلوا أحداً علی أحد»؛[49] عادلانه تقسیم کنید و کسی را بر کسی برتری ندهید.
آنان با محاسبه اموال و سرشماری مردم مشخص کردند که به هر نفس سه دینار میرسد و امام(ع) نیز به همگان یکنواخت و مساوی داد.[50]
برخی اشراف قریش و رانتخواران جامعه از دریافت سهمی مساوی با سهم مسلمانان فقیر ناراحت شدند و سیاستمداران زمانه نیز از جدایی اینان و پیوستنشان به معاویه نگران شدند، ازاینرو، به امام(ع) پیشنهاد دادند به اصطلاح سبیلشان را چرب کند. حضرت فرمود: «آیا به من پیشنهاد میدهید تا در پی پیروزی خود به وسیله جور و ستمکردن به ملت و رعیتم باشم؟ سوگند به خدا که به چنین چیزی نزدیک نشوم تا آنگاه که شبانهروزان از پی یکدیگر آید و تا هنگامی که ستاره ای در آسمان به دنبال ستاره دیگر بر آید. اگر این مال از آن خود من بود بیگمان، همگان را برابر میداشتم و مساوی میدادم، تا چه رسد که این دارایی، از آن خودشان و دارایی خدایی و بیتالمال است».[51]
مقبولیت تبعیضها
در زمان خلفای پیش از امام(ع) بسیاری از سران و متنفذان به بهانه هایی، از بیتالمال سهم مضاعف و چند برابر میبردند؛ عربیت، شرکت در جنگ بدر و...، صحابی یا قریشیبودن، سابقه در اسلام و... همگی دلیلی بر مشروعیت زیادهخواریها بود. در عصر خلیفه سوم نیز علاوه بر این سنت سیئه قرابت فامیلی با خلیفه و امویبودن، مجوز غارتگری و رانتخواری شده بود و این کارهای خلاف و منکر به عنوان رویه صحیح و معروف وانمود و ارزشهای اسلامی دگرگون میشد.
امیرالمؤمنین(ع) به دلیل پیروی از قرآن و سیره نبوی، این تبعیضها را باطل اعلام کرد و در بخشی از خطبه ای که پس از بیعت همگانی در روز دوم خلافت ظاهری خویش ایراد کرد فرمود:
... مبادا زورمندان و ثروتمندان که در نعمت و عافیت دنیا غرق شده اند فریاد کنند. مبادا آنان که بوستانها آراسته اند و نهرها را به سوی بوستانها چرخانده اند و بر اسبان راهوار سوار شده اند و کنیزکان زیبا در خانه ها دارند چون آنان را از کارهایی که میکردند باز دارم و تنها حقوق مشروعشان را به ایشان بپردازم این کار را بر خود ننگ و عار بدانند و خشمگین شوند و اعتراض کنند و فریاد بر آرند که پسر ابوطالب ما را از حقوقمان محروم ساخت.
آگاه باشید هر کس از مهاجران و انصار از اصحاب رسول خدا(ص) که خود را به سبب مصاحبت با پیامبر، برتر از دیگران میبیند باید بداند که برتری آشکار و نیّر برای روز جزاست و نزد خدا و اجر و پاداش آن را خدا خواهد داد. هر کس دعوت خدا و رسول را اجابت کرده باشد و ملت ما را تأیید کند و دین ما را بپذیرد و قبله ما را قبله خود بشناسد از حقوق اسلامی برابر، برخوردار میشود و حد و حدود اسلامی یکسان بر او جاری خواهد شد. شما همگی بنده خدایید و این اموال از آن خداست که باید با سهم برابر میان شما تقسیم شود. هیچکس را در آن بر دیگری برتری نیست و به تقواپیشگان فردا در نزد خدا نیکوترین جزا و برترین پاداش داده خواهد شد.[52]
مورد دیگری که عدالت در برخورد متساوی، جلوه میکند منصب قضاوت است. امام علی(ع) میفرماید: «مِن أفضلِ الاختیارِ وَ أحسنِ الاستِظهارِ أن تَعدِلَ فِی القَضاءِ وَ تُجرِیهُ فی الخاصةِ و العامِة عَلَی السِّواءِ»؛[53] از برترین گزینشها و بهترین پشتیبانها این شیوه است که در قضاوت، عدالت را به کار بندی و آن را در بین خواص و عموم مردم، یکسان اجرا نمایی.
مورد دیگر رفتار زمامداران و کارگزاران با ملت است. درست است که در دیدارها و معاشرتها، داد و ستد مالی در کار نیست، ولی همانگونه که لابیگری و کارچاقکنی و رایزنیهایی صورت میگیرد و مقدمه ای میشود برای اقدامات خوب یا بد بعدی، همین امور ممکن است با زبان اندام، عملی شود. ازاینرو، حضرت علی(ع) در نامه 46 نهج البلاغه ـ که گفته اند مخاطبش مالک اشتر است ـ مینویسد:
«.. وَ آسِ بَینَهم فِی اللحظةِ و النظرةِ وَ الإشارةِ وَ التَّحیةِ، حَتّی لَایَطمَعَ العُظَماءُ فی حَیفک وَ لَایَیأسُ الضُعَفاءُ مِن عَدلِکَ»؛[54] مساوات را در میان آنها حتی در مشاهده و نگاهکردن با گوشه چشم و اشارهکردن و تحیت و تعارفات رعایت کن تا زورمندان در نقض عدالت به نفع خودشان طمع نورزند و ضعیفان از عدالت تو مأیوس نشوند.
این از امتیازهای اسلام است که قاضی یا زمامدار وظیفه دارد در برخورد با مراجعان همه را به یک چشم بنگرد. اگر احترام میکند و برمیخیزد یا تحیت و پاسخ سلام میدهد و... مساوی اقدام کند، حتی نباید به بعضی با تمام چشم و به برخی با گوشه چشم نگاه کند، زیرا این امر سبب میشود که همه حساب خود را بکنند و بدانند جایی که در این امور جزئی و ساده، عدالت و مساوات رعایت میشود نباید انتظار داشت در امور مهم تبعیض رخ دهد.
عدالت مساوی با میانه روی
برخی «اعتدال و میانه روی» را نیز یکی از معانی عدل دانسته اند. گفتنی است که موضوع اعتدال، در طب سنتی و در اخلاق ارسطویی، معیاری برای سلامت و فضیلت است. در قرآن کریم و روایات در مواردی مثل امور مالی و انفاق، از میانه روی، قصد و اقتصاد تمجید شده و از اوصاف خوبان به حساب آمده است، ولی چنان نیست که هر صفت خوب، به معنای عدالت باشد. قطعاً در مواردی عدالت، با میانگینگرفتن متضاد است. مثل اینکه شخصی طلبکار در دادگاه بگوید: فلانی دویست تومان به من بدهکار است و تنها صد تومان را میپذیرد و درباره صد تومان دیگر، نزاع داریم و قاضی حکم کند به دلیل رعایت انصاف و اعتدال، ما میانگین صد تومان را معیار قرار میدهیم و باید متشاکی پنجاه تومان به شاکی بپردازد!
بدیهی است، در هر دو صورت راستگوبودن یا دروغگوبودن شاکی؛ چنین اعتدالی ظلم است.
بررسی مستندات این نظریه
الف) علی(ع) میفرماید: «عَلَیَک بِالعدلِ فِی الصِّدیقِ وَ العَدّوِ وَ القصَد فِی الفقرِ وَ الغِنَی»؛[55] خود را موظف کن که در رفتار با دوست و دشمن عادلانه رفتار کنی و در حالت فقر و بینیازی میانه روی پیشه کنی.
در این روایت، بعد از تعبیر «عدل» عنوان «قصد» عطف شده است و این نشان میدهد که مترادف نیستند. از طرفی «قصد» در امور مالی و هزینه و مخارج به کار رفته است؛ پس مساوی با عدالت نیست. تعبیر «اقتصاد» که در فارسی امروزه معادل، امور مالی به کار میرود نیز از همین ماده است. مقتصد یعنی میان رو در امر دین و معتدل.[56] و میفرماید: «عَلیک بِالقصدِ فِی الأمورِ، فَمَن عَدَلَ عَنِ القَصدِ جَارَ وَ مَن أخَذَ بِهِ عدل»؛[57] ملتزم باش به میانه روی در کارها. پس کسی که از میانه روی عدول کند ستم کند و کسی که میانه روی را فراگیرد عدل ورزد.
نیز میفرماید: «علیک بالقصد فإنه أعون شیء علی حسن العیش و لن یهلک امرؤ حتی یؤثر شهوته علی دینه»؛[58] ملتزم باش بر میانه روی؛ پس بهدرستی که آن بهترین یاور است بر نیکویی زندگانی و هرگز هلاک نمیشود هرگز مردی تا اینکه مقدم بدارد هوای نفسش را بر دین خود.
همچنین میفرماید: «عَلَیکَ بِالقصدِ فِی المَطاعِمِ فَإنَّهُ أبعدُ مِن السّرفِ وَ أصحُّ لِلبدنِ وَ أعونُ عَلَی العِبادَةِ»؛[59] ملتزم باشید به میانه روی در خوراکیها، زیرا که این سبک، دورتر است از اسراف و بیشتر باعث صحت و سلامت بدن و یا در عبادت میگردد.
سعدی سروده است:
نـه چندان بـخور کز دهانت برآید
نه چندان که از ضعف، جانت برآید
ب) حضرت علی(ع) میفرماید: «سیاسة العدل ثلاث: لین فی حزم و استقصاء فی عدل و إفضال فی قصد»؛[60]
سیاست عادلانه سه چیز است: نرمی توأم با دوراندیشی، سختگیری در عدالت و احسان همراه با میانه روی.
ج) دو نامه از حضرت علی(ع) موجود است که حضرت، ضمن راهنماییها و سفارشها میفرماید: «در مواردی با صلابت و قاطعیت و شدت رفتار کن و در مواردی با نرمش؛ بدیهی است اگر حاکم همهجا و همیشه با نرمش رفتار کند، مردم به اوامر او، گوش نمیدهند و اگر همیشه با شدت و خشونت رفتار کند، ملت آزرده میگردد».
این دو نامه نیز ربطی به مفهوم عدالت ندارد. در نامه 46 نهج البلاغه ـ که گفته اند مخاطبش مالک اشتر است ـ[61] میفرماید:
«اما بعد از حمد و ثنای الهی به یقین تو از کسانی هستی که من برای برپاداشتن دین از آنها کمک میگیرم و سرکشی و تکبر گنهکاران را به وسیله آنان درهم میشکنم و گلوگاه خطرناک را به کمک آنها حفظ میکنم. بنابراین، از خداوند در اموری که برای تو مهم است یاری بجوی. سختگیری و شدت عمل را با نرمش درآمیز. مادامی که مداراکردن بهتر است مدارا کن، اما در آنجا که جز شدت عمل، تو را بینیاز نمیکند، با قاطعیت تصمیم بگیر...».[62]
همچنین در نامه به یکی از کارگزارانش که گفته اند: ـ عمربن سلمه ارحبی است ـ[63] مینویسد: «اما بعد، دهقانان شهر تو شکایت دارند که با آنان درشتی میکنی و سختی روا میداری. ستمشان میورزی و خردشان میشماری. من در کارشان نگریستم، دیدم چون مشرکند نتوانشان به خود نزدیک گرداند و چون در پناه اسلامند نشاید آنان را راند. پس در کار آنان درشتی و نرمی را به هم آمیز؛ گاه مهربان باش و گاه تیز. زمانی نزدیکشان آور و زمانی دورتر».[64]
نتیجه گیری
اگر فرضاً شخصی بیش از اندازه، انفاق و ایثار کرد و برای خویش زندگی همسطح افراد کم درآمد سر و سامان داد، آیا از عدالت فقهی خارج شده و نمیتوان پشت سر او نماز خواند یا اهل احسان و ایثار به شمار میرود؟
و از دیدگاه عدالت اجتماعی، اکثر کسانی که در مسابقات ورزشی و آزمونهای گوناگون، رتبه بالا می آورند و برنده مدال و جایزه میشوند، کسانی هستند که در تمرینها و تلاشها بیش از افراد معمولی زحمت کشیده و از حد اعتدال یک پله بالاتر رفته اند. آیا چون میانه رو نبوده و تلاش بیشتری داشته اند ظالم و ستمگرند یا قهرمان ملی و باعث افتخار کشور؟ پس اعتدال خوب است، ولی مرادف عدالت نیست.
[1]. خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ج2، 1153، واژه «عدل»؛ ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص430، واژه «عدل» و لغتنامه دهخدا، ج1، ص15766 واژه «عدل».
[2]. ر.ک: الشیخ مرتضی الانصاری، العدالة، چاپ کنگره بزرگداشت دویستمین، سال میلاد شیخ انصاری، سال 1415قمری، ص12 ـ 15.
[3]. حاج میرزاابوالحسن شعرانی، نثر طوبی، واژه «عدل».
[4]. کهف، آیه45.
[5]. علی اکبر علیخانی و همکاران، نظریه سیاسی عدالت در اسلام، ص378 ـ 385.
[6]. صادق لاریجانی (به اهتمام)، آموزگار جدید، ص517 ـ 535، مقاله ابوالقاسم گرجی «عدالت، با اشاره ای کوتاه به برخی تقسیمات آن».
[7]. بقره، آیه194.
[8]. شوری، آیه40.
[9]. مفردات راغب، ماده «عدل».
[10]. طباطبائی، المیزان، ج14، ص330 ـ 332، ذیل آیه 90 سوره نحل و سیدمحمدباقر موسوی، ترجمه المیزان، ج12، ص477 ـ 479.
[11]. همان.
[12]. طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص331. ذیل آیه 90 سوره نحل.
[13]. آمدی، غررالحکم، ج1، ص20.
[14]. محمدی ریشهری، میزان الحکمه، واژه «عدل»، ح11962.
[15]. میرزاحسین نوری، مستدرکالوسائل، ج12 ص106، ح13644.
[16]. خوانساری، شرح غررالحکم، ح2977.
[17]. اعراف، آیات28 ـ 29.
[18]. مرتضی مطهری، بیست گفتار، ص34 ـ 59. با تلخیص فراوان و ویرایش.
[19]. علی اکبر علیخانی و همکاران، نظریه سیاسی عدالت در اسلام، ص385؛ مقاله دکتر سیدمصطفی محقق داماد.
[20]. حدید، آیه25.
[21]. فتح الله کاشانی، منهج الصادقین، ج9، ص192.
[22]. نحل، آیه90.
[23]. نساء، آیه129.
[24]. انعام، آیه152.
[25]. مائده، آیه8.
[26]. بقره، آیه282.
[27]. حجرات، آیه9
[28]. حدید، آیه25.
[29]. نساء، آیه58.
[30]. همان، آیه135.
[31]. شیخ طوسی، الاستبصار، ج3، ص12، ح33 و محمدی ریشهری، میزان الحکمه، واژه «عدل»، ح12010.
[32]. نهج البلاغه، حکمت 231، نیز از حضرت نقل است: «العدل الانصاف» و تفسیر عیاشی، ج2، ص267، ح61.
[33]. نهج البلاغه، نامه 510.
[34]. حرانی، تحف العقول، ص208 و بحارالانوار، ج78، ص165.
[35]. نهج البلاغه، حکمت 437.
[36]. تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج2، ص531.
[37]. همان.
[38]. سیدحسین بروجردی، جامع احادیث الشیعه، ج14، ص288، ح2563 / 4 و میرزاحسین نوری، مستدرکالوسائل، ج11، ص317. در نقل دیگری از زبان امام علی(ع) روایت شده: «عدل ترازوی خدای سبحان است که آن را در میان خلق نهاد و برای اقامه حق نصب نمود پس با خدا مخالفت مکن در میزانش و معارضه نکند در سلطانش»؛ غررالحکم، ج2، ص58.
[39]. نهج البلاغه، خطبه 216.
[40]. همان، حکمت 166 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج18، ص390.
[41]. صدوق، الامالی، ص27، ح4؛ معانی الاخبار، ص195 و محمدی ری شهری، میزان الحکمه، واژه «عدل» ح12013.
[42]. متفی هندی، کنزالعمال، ص44154 و محمدی ری شهری، میزان الحکمه، واژه عدل، ح12017.
[43]. آمدی، غررالحکم، ح3170و میزان الحکمه، ح12018.
[44]. غررالحکم، ح3014 و میزان الحکمه، ح12016.
[45]. غررالحکم ، ح10841 و میزان الحکمه، ح12020.
[46]. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص208؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج6، ص227 و حرعاملی، وسائل الشیعه، ج18، ص156.
[47]. نهج البلاغه، نامه59.
[48]. همان، نامه43.
[49]. تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج1، ص384 و میرزاحسین نوری، مستدرک الوسائل، ج11، ص90.
[50]. همان، نقل از مصطفی دلشادتهرانی، تراز حیات، ص54.
[51]. نهج البلاغه، خطبه 126.
[52]. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج7، ص37. ر.ک: کلینی، الکافی، ج8، ص360؛ شیخ طوسی، الامالی، ج2، ص338 و مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص16 ـ 29.
[53]. لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص471، نقل از مصطفی دلشاد، تراز حیات، ص58.
[54]. نهج البلاغه، نامه 46 و ناصر مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج10، ص247 ـ 254.
[55]. خوانساری، شرح غررالحکم، ح6130، ج4، ص294 و صادق احسانبخش، آثارالصادقین، ج12، ص436.
[56]. ر.ک: حاجمیرزاحسن شعرانی، نثر طوبی، ج2، ص302 واژه «قصد».
[57]. خوانساری، شرح غررالحکم، ج4، ح6116، ص291.
[58]. همان، ص297، ح6145.
[59]. همان، ص301، ح6153.
[60]. همان، ح5592.
[61]. ر.ک: ناصر مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین(ع)، ج10، ص247.
[62]. نهج البلاغه، نامه 46.
[63]. بلاذری، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار، ج2، ص390 و تاریخ یعقوبی، ج2، ص203.
[64]. نهج البلاغه، نامه19.