منابع احکام
قرآن اولین منبع احکام
به چیزى که احکام و علوم اسلامى از آن استنباط مىشود، منبع و مأخذ گفته مىشود. این منابع چهار تا است: قرآن، سنّت پیامبر، احادیث و سیره امامان معصوم و عقل.
قرآن کریم مهمترین و معتبرترین منابع علوم و معارف اسلامى است، زیرا هر مسلمانى یقین دارد که این قرآن از طرف خداوند بر قلب مبارک پیامبر نازل شده است و هیچگونه تغییر و تحریفى در آن صورت نگرفته است. لذا چنین امتیازى در هیچ یک از کتابهاى آسمانى وجود ندارد.
امتیاز الفاظ، مفاهیم و معانى قرآن نیز امرى واضح است. گرچه حجیّت ظواهر قرآن مورد بحث قرار گرفته، اما نیازى به بحث و استدلال ندارد، زیرا:
اولًا: قرآن برنامه زندگى و کتاب عمل است که با عباراتى ساده، فصیح و قابل فهم عموم نازل شده است.
ثانیاً: مسلمانان صدر اسلام، از شنیدن آیات، وظایف خود را مىفهمیدند و بدانها عمل مىکردند و هیچگونه تردیدى نداشتند. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نیز در تبلیغات خود، براى مردم قرآن مىخواند و به آیات قرآن استشهاد مىکرد.
ثالثاً: خود قرآن به طور مکرر مردم را به تدبر و تفکر در آیات دعوت کرده و از آنان خواسته تا در زندگى خود از آن استفاده کنند. در غیر این صورت، دعوت به تدبر لغو بود.
بنابراین در حجیّت ظواهر قرآن و اعتبار آن نباید تردید کرد و منتظر اقامه برهان ماند. براى اثبات آن به برخى از آیات نیز مىتوان استدلال نمود:
خداوند مىفرماید:
این قرآن به درستترین آیینها هدایت مىکند و به مؤمنانى که عمل صالح انجام مىدهند بشارت مىدهد که از پاداش گرانقدرى برخوردار خواهند شد.[1]
کتابىاست که آیههایش به وضوح بیان شده و قرآنى است به زبان عربى براى مردمى که مىدانند.[2]
اى اهل کتاب! پیامبر ما به سوى شما آمد تا بسیارى از کتاب خدا را که مخفى مىداشتید بیان کند و از بسیارى درگذرد، از جانب خدا نور و کتابى روشن بر شما نازل شد تا خدا به وسیله آن هر کس را که رضاى خدا را مىخواهد به راههاى سلامت هدایت کند و به فرمان خدا از تاریکى به روشنایى ببرد و به صراط مستقیم هدایت نماید.[3]
و مىفرماید:
این آیاتِ کتاب روشن و واضح است.[4]
کتابى مبارک است که بر تو نازل کردهایم تا در آیات آن بیندیشید و خردمندان از آن پند گیرند.[5]
این کتاب مبارک را بر تو نازل کردیم، از آن پیروى کنید و تقوا پیشه سازید، شاید مورد رحمت واقع شوید.[6]
بگو: خدا در میان من و شما گواه است و این قرآن بر من وحى شده تا به وسیله آن شما و هر کس را که قرآن به وى ابلاغ شود بیم دهیم.[7]
قرآن شریف خود را به عناوینى مانند: نور، کتاب مبین، بینه، هدىّ للمتقین، یهدى للتى هى اقوم، یبشر المؤمنین، یهدیهم الى صراط مستقیم، اوحى الىّ هذا القرآن لانذرکم و من بلغ، کتاب فصّلت آیاته قرآناً عربیاً، کتاب انزلناه الیک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوالالباب، معرفى نموده است. بنابراین هرگز در حجیت ظواهر چنین کتابى نمىتوان تردید کرد.
برخى از احادیث هم بر حجّیت و اعتبار ظواهر قرآن دلالت دارد:
زید ابن ارقم مىگوید: روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نزدیک آبىبه نام «خمّ» (میان مکه و مدینه) براى ایراد خطبه برخاست، حمد و ثناى خداى را به جاى آورد و به موعظه پرداخت. سپس فرمود: همانا من بشرى هستم که نزدیک است فرشته پروردگار براى قبض روحم حاضر شود و من او را اجابت کنم. پس دو چیز بزرگ و گرانقدر را براى شما مىگذارم: کتاب خدا که هدایت و نور است. پس آن را بگیرید و تمسک جویید. [آن گاه مردم را درباره تمسک به کتاب خدا تشویق و ترغیب نمود. سپس فرمود:] اهلبیتم را در میان شما مىگذارم. شما را درباره اهل بیت سفارش مىکنم، شما را در مورد اهل بیت توصیه مىکنم، شما را درباره اهلبیت یادآور مىشوم.[8]
رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم قرآن را به عنوانِ مصدر معتبر و جاوید اسلام به ودیعه نهاده تا همواره باقى بماند و مورد استفاده مسلمانان باشد.
بنابراین، قرآن مهمترین، معتبرترین و موثقترین مصدر علوم و احکام اسلامى است و مىتواند پاسخگوى نیازهاى فرهنگى و دینى مردم باشد.
معارف و احکام قرآن از متن حقیقت سرچشمه گرفته و بر طبق فطرت تدوین شده است، به همین جهت در طول تاریخ کهنه نمىشود و در اثر پیشرفت علم و تمدن بشر از ارزش آن کاسته نمىشود. هر چه اطلاعات بشر افزوده شود و دانشمندان در این کتاب آسمانى دقت نمایند مطالب عالىترى را به دست مىآورند. هیچ کتاب دینىاى نداریم که به اندازه قرآن دربارهاش تحقیق شده باشد و باز هم قابل تحقیق و استخراج مطالب کاملتر و جدیدتر باشد.
کتابهاى فراوانى درباره تفسیر و علوم قرآنى نوشته شده، ولى باز هم زمینه تألیف تفاسیر کاملتر و دقیقترى وجود دارد. فقهاى اسلام در باره آیات الاحکام تألیفات و تحقیقات فراوانى دارند، اما باب اجتهاد و استخراج مسائل جدید باز هم مفتوح است.
از آنجا که ذکر آن تفاصیل در این جا امکان ندارد، به ذکر برخى از موضوعات و عناوین کلى مطرح شده در قرآن اکتفا مىکنیم و علاقهمندان را به کتابهاى تفسیر ارجاع مىدهیم.
عنوانهاى مطرح شده در قرآن را به چند دسته مىتوان تقسیم کرد:
1. معارف و اصول عقاید، شناخت خدا و اسما و صفاتش، معاد و زندگى اخروى، عالم برزخ و قیامت، نامه اعمال، حساب اعمال در قیامت، بهشت و نعمتهاى آن، دوزخ و عذابهاى آن. نبوت و ضرورت ارسال پیامبر، صفات و ویژگىهاى پیامبران، معجزات پیامبران، ابلاغ پیامهاى خدا به مردم و دشوارىهایى که در این راه تحمل کردند، استقامت و جدیّت پیامبران الهى در دعوت، امامت و رهبرى امت اسلام و شرایط امام.
2. داستانها، قصهها و شرح کوشش تعدادى از پیامبران در طریق ابلاغ رسالت.
3. ترغیب و تحریص مردم به ایمان به خدا، معاد و نبوت.
4. بشارت مؤمنان و نیکوکاران به پاداشهاى اخروى و نعمتهاى بهشتى و تحذیر کافران و بدکاران از کیفرها و عذابهاى اخروى.
5. دعوت به توحید و مبارزه با انواع شرک.
6. دعوت به تفکر در خلقت زمین، آسمان، ستارگان، خورشید، کوهها، دریاها، گیاهان، درختان، باد و باران، شگفتىهاى انسان و حیوانات.
7. یادآورى نعمتهاى خدا و دعوت به شناخت و قدردانى از آنها.
8. توصیف مؤمنان و کارهاى خوب آنان و توصیف کافران و منافقان و کارهاى بد آنان.
9. شرح حال بعضى امتهاى گذشته و عاقبت خوب یا بد آنها.
10. احتجاجهاى پیامبران با مردم عصر خود، در موضوعات توحید، معاد و نبوت.
11. معرفى مکارم اخلاق و دعوت مردم به آنها.
12. ذکر اخلاق رذیله و ضرورت اجتناب از آنها.
13. معجزات پیامبران.
14. دعوت به پرستش خداى یگانه و ترغیب به انجام مراسم عبادى، مانند: نماز، روزه، حج، زکات، خمس.
15. برخى از احکام سیاسى.
16. احکام برخى از معاملات.
17. احکام ارث و وصیّت.
18. برخى از احکام قضا، شهادت، قصاص، حدود و دیات.
19. دعوت به تقوا و تهذیب نفس.
20. دعوت به مراقبت از نفس و کنترل خواستههاى نفسانى.
21. بیان برخى از احکام و مسائل عبادتها.
22. مذمت و نکوهش از ظلم و ظالمان و بیان کیفرهاى شدید اخروى آن.
23. راههاى فلاح و رستگارى انسان و دعوت به آن.
24. عوامل بدبختى و شقاوت انسان و تحذیر از آنها.
25. دعوت به وحدت امت اسلام و نهى از تفرقه.
بنابراین، قرآن کریم یکى از غنىترین و معتبرترین منابع معارف احکام اسلامى است که مىتواند در طول تاریخ پاسخگوى نیازهاى گوناگون جوامع اسلامى باشد. پیامبر اکرم نیز این کتاب گرانبها را در میان مسلمانان به ودیعه گذارده و از امت اسلام خواسته که همواره به آن تمسک جویند و از دستورها و راهنمایىهایش بهره جویند.
حال گرچه قرآن کتابى است بسیار غنى، ما را از سایر منابع علوم اسلامى مثل: سنت و سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، احادیث و سیره ائمه معصومین علیهم السلام، بىنیاز نمىکند، زیرا همه موضوعات در قرآن مطرح نشده، بلکه معمولًا مسائل کلى بیان شده است که شرح مسائل فرعى آنها را باید از سنت به دست آورد.
سنت رسول خدا دومین منبع
بعد از قرآن کریم، سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مهمترین مصدر علوم اسلامى و معارف و احکام است. سنت بر سه چیز اطلاق مىشود: اول: گفتار پیامبر درباره امور دینى و وظایف؛ دوم: فعل پیامبر که به عنوان دین انجام داده؛ سوم: تقریر و امضاى رسولاللّه، فعل یکى از اصحاب را که به عنوان دین انجام داده است. به سنت در اصطلاح، حدیث و روایت نیز گفته مىشود.
احادیث پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در بیان معارف و احکام دین نقش بسیار بزرگى را ایفا کرده و مىکند، زیرا گرچه قرآن غنىترین منابع علوم اسلامى است ولى در برخى موارد نیاز به شرح و تفصیل دارد که احادیث پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام این نیاز را تأمین مىکند. بعضى آیات، عام یا مطلق یا منسوخ هستند که مخصص یا قید یا ناسخ آنها در قرآن نیامده و حدیث این نیاز را تأمین مىکند. یا یک فعل عبادى است که کیفیت انجام آن و اجزا و شرایط و مقدمات، مسائل فرعى مربوط به آن در قرآن نیامده است، و در تبیین آن به احادیث نیاز داریم.
یا یکى از قوانین و احکام کلى است، که در شرح و بسط و بیان مسائل فرعى آن به حدیث نیاز داریم.
اصولًا برخى موضوعات و احکام اصلًا در قرآن نیامده و باید از احادیث استفاده شود.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم دین اسلام را به عنوان یک دین کامل و جامع معرفى مىکرد. که در همه شئونِ زندگى دنیوى و اخروى مسلمانان دخالت مىکند و براى آنها حکم دارد. گرچه آیاتى که نازل مىشد بخشى از این نیاز گسترده را تأمین مىکرد، ولى کافى نبود. لذا پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از جانب خدا مأموریت یافت تا این نیاز را تأمین کند. در این باره از وحى نیز برخوردار بود. مسلمانان هم موظف بودند تا از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اطاعت کنند.
قرآن مىفرماید:
اى کسانى که ایمان آوردهاید از خدا و رسول اطاعت کنید و اعمال خودتان را باطل نسازید.[9]
نیز مىفرماید:
همانا رسول خدا براى شما الگوى خوبىاست؛ براى کسى که به خدا و روز قیامت امید دارد و خدا را بسیار یاد مىکند.[10]
بنابراین مسلمانان مأمور بودند احکام و معارف دین را از پیامبر بگیرند و در برابر اوامر و نواهى او مطیع باشند. از همین رو مسلمانان مراقب گفتهها و افعال آن حضرت بودند و آنچه مىگفت به عنوان حکم خدا مىپذیرفتند.
کیفیت انجام مراسم عبادى را هم از فعل آن حضرت مىآموختند.
در این میان تعدادى از اصحاب براى یاد گرفتن احکام و ضبط آنها عنایت بیشترى داشتند. در فرصتهاى مناسب حضور پیامبر مشرف مىشدند و خوب به سخنانش گوش مىدادند و گاهى سؤال مىکردند. اگر غایب بودند هنگام بازگشتن، مسائل مطرح شده را از دوستانشان مىپرسیدند.
مسلمانانى که در خارج مدینه زندگى مىکردند در فرصتهاى مناسب به مدینه مىآمدند و چند روزى از محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم کسب علم مىکردند، مثلًا: مالک بن حویرث مىگوید: با گروهى از جوانان هم سن خود به مدینه آمدیم، بیست شبانه روز در خدمت پیامبر توقف نمودیم، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم گمان کرد، مشتاق دیدار خانوادهمان گشتهایم. از احوال آنان جویا شد و ما جواب دادیم. پیامبر دوست مهربانى بود، به ما فرمود: به سوى خانواده خود برگردید، احکام و معارف الهى را به آنان بیاموزید و دستور دهید همانند من نماز بخوانند. هنگامى که وقت نماز فرا رسید یکى از شما اذان بگوید، بزرگترین فرد را امام قرار دهید و در نماز به او اقتدا کنید.[11]
رسولخدا همواره در هدایت مردم و نشر معارف و احکام دین، کوشا بود. در مسجد، منزل، کوچه، بازار و مکانهاى دیگر در نشر معارف و احکام دین مىکوشید. علاوه بر تعلیم آیات قرآن، مسائل مربوط به آنها را نیز بیان مىکرد. گاهى با انجام مراسم دینى، آنها را به دیگران مىآموخت. اگر عمل نادرستى را مىدید تذکر مىداد و کیفیت صحیح آن را بیان مىکرد. اگر درست انجام مىدادند تأیید و تقریر مىنمود.
جابر مىگوید: روز عید قربان دیدم که پیامبر شتر سوارى خود را رها کرده و مىفرمود: مناسک حج را از من یاد بگیرید، زیرا ممکن است بعد از این، به عمل حج مشرف نشوم.[12]
بدین صورت رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم در آموزش معارف و احکام دین تلاش مىکرد و اصحاب نیز در یادگیرى و ضبط آنها توجه داشتند. رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم از این عمل دو منظور داشت:
اول: آشنا کردن اصحاب به علوم و معارف دین و تعلیم وظایف و احکام اسلام؛
دوم: ضبط و نگهدارى احکام دین جهت ابلاغ به آیندگان.
بنابراین معارف دین به صورت حدیث ضبط شد و براى مسلمانان در طول تاریخ محفوظ ماند. در انجام این مسئولیت بزرگ على بن ابىطالب علیه السلام از سایر اصحاب جدىتر بود.
در این جا تذکر دو نکته را لازم مىدانیم:
تذکر اول: گرچه در مصادر روایى ما احادیث فراوانى وجود دارد، اما چنان نیست که هر حدیثى معتبر و قابل عمل باشد، زیرا احادیث به دو دسته تقسیم مىشوند: خبر واحد و خبر متواتر.
خبر متواتر: اگر راویان یک حدیث به قدرى زیاد باشند که تبانى آنان بر کذب عادتاً محال باشد، چنین حدیثى متواتر نامیده مىشود. خبر متواتر یقینآور و حجت است، زیرا عقل و عرف مردم نیز به چنین خبرى عمل مىکنند.
خبر واحد: حدیثى است که راویان آن به حد تواتر نباشد. خبر واحد نیز به انواعى تقسیم شده است مانند: خبر صحیح، خبر حسن، خبر موثق، خبر ضعیف و خبر مرسل.
حدیث صحیح: حدیثى که تمام راویان آن دوازده امامى و عادل باشند.
خبر حسن: حدیثى که همه راویان آن امامى و موثق باشند.
خبر موثق: حدیثى که برخى راویان آن غیر امامى و موثق باشند.
خبر ضعیف: حدیثى که بعضى از راویان آن، ضعیف و غیر موثق باشند.
حدیث مجعول: روایتى که در میان راویان آن فردى جاعل وجود داشته باشد.
حدیث مجهول: حدیثى که در میان راویان آن، فردى مجهول الحال باشد.
حدیث مرسل: حدیثى که یکى از راویانش، حدیث را بدون واسطه از کسى نقل کرده که در یک زمان نبوده است.
حدیث صحیح و حسن نزد فقها معتبر است و به آن عمل مىکنند.
حدیث موثق نزد اغلب علما معتبر است.
اما حدیث ضعیف اعتبار ندارد، مگر این که با قرینه صحت همراه باشد یا ضعف آن به نحوى جبران شود.
حدیث مجعول اعتبار ندارد.
تذکر دوم: آنچه در مورد حجّیت خبر واحد گفته شد، مربوط به احادیثى است که در مورد وظایف و تکالیف باشد، اما احادیثى که مربوط به عقاید، اخلاق، طبیعیات، تاریخ، امور بهداشتى، خواص برخى از گیاهان، میوهها، غذاها، آشامیدنىها، و مانند اینها باشد حجت شرعى نیست.
اگر خبر واحد درباره امورى باشد که نیاز به ایمان و یقین دارد مانند:
وجود خدا، توحید، صفات خدا، وجود معاد، اصل نبوت و ضرورت ارسال پیامبران، نمىتوان به آن اکتفا نمود، بلکه باید با بحث و کنجکاوى به تحصیل ایمان و یقین پرداخت.
احادیث اهلبیت سومین منبع
سومین منبع احکام و معارف اسلام، سنت و سیره اهل بیت علیهم السلام است.
پیامبر اسلام مىدانست که بعد از او مسلمانان به یک مرجع معتبر و مورد اعتماد نیاز دارند تا احکام دین را از او فرا گیرند و در حل مشکلات دینى به او پناه ببرند. به همین منظور اهل بیت را برگزید و به مسلمانان معرفى نمود، تا همواره در کنار قرآن باقى بماند و مرجع دین باشد. بارها مردم را به آنان ارجاع داد که در کتابهاى روایى شیعه و سنى موجود است.
یکى از معتبرترین آنها حدیث معروف «ثقلین» است که با عبارتهاى گوناگون و با سندهاى متعدد نقل شده است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
زیدبن ارقم مىگوید: وقتى رسول خدا از سفر حجةالوداع برگشت و در «غدیر خم» فرود آمد دستور داد تا زیر درختان بزرگى را که در آنجا بود پاکیزه کنند. آن گاه فرمود: گویا من از جانب خدا دعوت شدم و آن را پذیرفتم.
من دو چیز گرانقدر (یا سنگین) را به شما مىسپارم که یکى از آنها از دیگرى بزرگتر است: کتاب خدا و عترتم. پس بنگرید بعد از من چگونه با آنها رفتار مىکنید. همانا قرآن و اهل بیت از یکدیگر جدا نخواهند شد تا وقتى در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداى عزوجل مولاى من و من مولاى همه مؤمنان هستم. آن گاه دست على (رضىاللّه عنه) را گرفت و فرمود: هر کس من مولاى او هستم على مولاى اوست. خدایا با دوستان على دوست باش و با دشمنانش دشمن.[13]
در جاى دیگرى چنین مىگوید: در سفر حجة الوداع در خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بودم، وقتى به «غدیرخم» رسیدیم دستور داد زیر درختان بزرگ را پاکیزه کردند. بعد فرمود: گویا از جانب خدا خوانده شده و اجابت کردهام، و خدا مولاى من و من مولاى مؤمنان هستم. دو چیز را در میان شما مىگذارم که اگر به آنها عمل کنید گمراه نمىشوید: کتاب خدا و اهلبیتم. همانا این دو، تا وقتى که بر حوض بر من وارد شوید، از یکدیگر جدا نمىشوند.
سپس دست على را گرفت و فرمود: هر کس من ولىّ و اختیاردار او هستم على نیز اختیاردار اوست. خدایا با دوستان على دوست باش و با دشمنانش دشمن.
ابوطفیل مىگوید: به زید گفتم: خودت این سخن را از رسول خدا شنیدى؟
گفت: همه کسانى که زیر سایه آن درختان بودند حادثه را مشاهده کردند و سخنان رسول اللّه را با گوششان شنیدند.[14]
زید بن ثابت مىگوید: رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: دو جانشین را در میان شما مىگذارم: کتاب خدا که ریسمانى است میان زمین و آسمان، و اهلبیت خودم، این دو، تا وقتى بر حوض کوثر بر من وارد شوند از یکدیگر جدا نخواهند شد.[15]
حذیفة بن اسید مىگوید: رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: اى مردم! من قبل از شما مىروم و شما بر حوض بر من وارد خواهید شد. وقتى بر من وارد شدید در مورد ثقلین از شما سؤال مىکنم. پس بنگرید بعد از من چگونه با آنها رفتار مىکنید. ثقل اکبر، قرآن است که یک طرفش در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست ... پس به آن تمسک جویید و گمراه نشوید و تبدیل نکنید.[16]
ابوسعید مىگوید: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: چیزى را در میان شما مىگذارم و اگر به آن تمسک جویید گمراه نمىشوید و آن ثقلین است. یکى از آن دو، بزرگتر از دیگرى است: کتاب خدا ریسمانى است از آسمان به زمین، و اهلبیت خودم. آگاه باشید که این دو، تا وقتى که بر حوض بر من وارد شوند از یکدیگر جدا نخواهند شد.[17]
بنابراین حدیث ثقلین از احادیث متواتر است که با عبارتها و سندهاى متعدد، به وسیله چندین نفر از اصحاب بزرگ از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده است؛ اصحابى مانند: زید بن ارقم، ابوذر غفارى، ابوسعید خدرى، على بن ابىطالب، زیدبنثابت، حذیفةبنیمان، ابن عباس، سلمان فارسى، ابوهریره، جابربن عبداللّه، حذیفةبن اسیدغفارى و جبیربن مطعم، حسن بن على، فاطمهزهرا، امهانى بنت ابىطالب، ام سلمة، ابورافع و غیره.
حضرت على علیه السلام در زمان خلافت خود، روزى در میان یارانش خطبه خواند و فرمود: هر کدام از شما که در حادثه غدیر خم حضور داشتید و حدیث ثقلین را از رسول خدا شنیدهاید به پا خیزد و آنچه را دیده و شنیدهاید بگویید. در این هنگام جمعى (هفده نفر) برخاستند و گفتند: ما حاضر بودیم و حدیث را از رسول خدا شنیدیم. برخى از آنها عبارتاند از: خزیمة بن ثابت، سهل بن سعد، عدى بن حاتم، عقبة بن عامر، ابوایوب انصارى، ابوسعید خدرى، ابوشریح خزاعى، ابوقدامه انصارى، ابویعلى انصارى و ابوهیثم التیهان.[18]
احمد بن حجر هیثمى مىنویسید: حدیث ثقلین را بیش از بیست نفر اصحاب از رسول خدا نقل کردهاند.[19]
از این حدیث ارزشمند سه مطلب مهم استفاده مىشود:
1. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم اهل بیت را قرین قرآن قرار داده و فرموده: اگر به آنها تمسک جویید گمراه نمىشوید و من در قیامت در این باره از شما سؤال خواهم کرد. بنابراین چنان که قرآن یک مرجع علمى معتبر است، اهل بیت پیامبر نیز مرجع و حجت شرعى هستند و همه مسلمانان وظیفه دارند در حل مشکلات و مسائل مربوط به دین به اهلبیت رجوع کنند.
2. چنان که قرآن تا قیامت به عنوان یک مرجع علوم دین در میان مردم باقى است، اهلبیت نیز به همین منظور تا قیامت وجود خواهند داشت.
3. قرآن و اهلبیت، دو حجت شرعى هستند که هیچگاه از یکدیگر جدانخواهند شد. بنابراین یک مسلمان نمىتواند اهل بیت را کنار بگذارد و بگوید: «حسبنا کتاب اللّه»، چنان که هیچ مسلمانى حق ندارد قرآن را کنار بگذارد و تنها به اهل بیت تمسک جوید.
احادیث دیگرى نیز به همین معنا داریم که پیروى از اهل بیت را موجب رستگارى و اعراض از آنان را باعث هلاکت و گمراهى دانسته است؛ مثل حدیث سفینه:
ابنعباس از سول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: اهل بیت من همانند کشتى حضرت نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس سوار نشد غرق گشت.[20]
اکنون این سؤال مطرح مىشود که اهل بیت چه کسانى هستند؟ آیا مراد همه خویشان و منسوبین رسول خداست؟ یا کسانى که در بیت پیامبر و تحت کفالت آن حضرت زندگى مىکردند؛ مانند همسران و فرزندان و خدمتگزاران؟
از مضمون حدیث استفاده مىشود که هیچ یک از دو احتمال مذکور درست نیست، زیرا اولًا: پیامبر اکرم اهل بیت را در ردیف قرآن قرار داده و پیروى از آنان را موجب سعادت و نجات دانسته و به مسلمانان توصیه نموده که احکام دین را از آنان فرا گیرند. لذا کسى جز معصومین عالم به معارف و احکام دین نیست. ثانیاً: باید از گناه و اشتباه مصون باشند تا پیروى از آنان به طور مطلق و کلى موجب سعادت و نجات گردد. روشن است که همه خویشان و منسوبین پیامبر چنین نبودند.
بنابراین باید اهل بیت افراد خاصى باشند، یعنى همان افرادى که آیه: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» در شأن آنان نازل شده و از طهارت باطن و عصمت آنان خبر مىدهد.
در این باره احادیثى داریم که به برخى از آنها اشاره مىشود:
ام سلمه مىگوید: آیه: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ» در خانه من نازل شد، پس رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم شخصى را دنبال على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام فرستاد، وقتى حاضر شدند، فرمود: اینان اهل بیت من هستند.[21]
عمربنابىسلمه، پرورشیافته پیامبر، مىگوید: آیه «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» در خانه امسلمه نازل شد.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فاطمه، حسن و حسین را دعوت نمود، على نیز پشت سرش بود، پس عباى خودش را بر سر آنان افکند و گفت: اینان اهل بیت من هستند و خدا پلیدى (گناه) را از آنان برطرف ساخته است. در این هنگام امسلمه عرض کرد:
یا رسولاللّه آیا من نیز با اینان هستم؟ فرمود: بر جاى خود باش، تو نیز خوب هستى.[22]
عایشه مىگوید: صبحگاهى پیامبر از منزل خارج شد، در حالى که جامهاى از پشم سیاه برتن داشت، پس حسن آمد و زیر عبا رفت، بعد حسین، سپس فاطمه و آن گاه على آمد و زیر عبا رفتند. سپس فرمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[23]
بنابراین مصداق اهل بیت که آیه تطهیر در شأن آنان نازل گشته عبارتاند از: پیامبر، على، فاطمه، حسن و حسین.
اما احادیث دیگرى نیز داریم که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مصداق مذکور را توسعه داده و افراد دیگرى هم به عنوان اهل بیت معرفى نموده است:
ابن عباس مىگوید: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: من، على، حسن، حسین و نه نفر از نسل حسین، از گناه پاک شدهایم و معصوم هستیم.[24]
از اینگونه احادیث استفاده مىشود که مراد از اهل بیت در حدیث ثقلین
على بن ابىطالب، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام و نه نفر از نسل امام حسین علیه السلام است که توسط پیامبر، حضرت على، امام حسن و امام حسین به عنوان مصادیق معصوم از اهل بیت معرفى شدهاند.[25]
بنابراین، احادیث اهل بیت و امامان معصوم، سومین منبع علوم، معارف و احکام اسلام است.
حاملان علوم پیامبر
رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم در نشر علوم و احکام اسلام، بسیار تلاش نمود. اصحاب آن حضرت نیز در یاد گرفتن و ضبط احکام کوشا بودند، ولى پیامبر این مقدار را کافى نمىدانست. او به خوبى مىدانست که شرایط سخت صدر اسلام به مسلمانان اجازه نمىدهد که علوم و معارف گسترده اسلام را به طور کامل فرا گیرند و آنها را حفظ کنند. مىدانست که اصحاب از خطا و اشتباه مصون نیستند و امکان دارد در طول ایام بخشى از احکام اسلام را فراموش کرده یا مورد اختلاف قرار دهند.
از این رو در صدد بود که براى حفظ و ضبط احکام اسلام، جایگاه امن و مورد اعتمادى که از خطا و اشتباه مصونیت داشته باشد، بیابد و احکام گسترده اسلام را در آن جا به ودیعه بگذارد تا مسلمانان بدانجا رجوع کنند. لذا از جانب خداى متعال به پیامبر وحى شد تا على بن ابىطالب علیه السلام را برگزیند، چون از هر نظر آماده پذیرش چنین مسئولیت سنگینى بود.
على علیه السلام در این باره مىفرماید: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مرا در برگرفت و فرمود:
خدا به من امر فرموده که تو را به خود نزدیک کنم و دستور داده تا بشنوى و حفظ کنى. بر خدا است که تو بشنوى و حفظ کنى. پس این آیه نازل شد:
«وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ».[26]
ابن عباس از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: وقتى آیه: «وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» نازل شد پیامبر گفت: از پروردگارم خواستم که آن را گوش على قرار بدهد. على علیه السلام مىگفت: من چیزى را از رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم نشنیدم جز این که آن را حفظ کردم و در طول زمان آن را فراموش نکردم.[27]
هم چنین فرمود: چون در مقابل خدا قرار گرفتم با من سخن گفت و مناجات کرد، پس آنچه یاد گرفتم همه را به على آموختم، پس على درب علم من است.[28]
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرمود: شما جایگاه مرا نزد رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم از جهت خویشاوندى نزدیک و موقعیت مخصوص او مىدانید. در کودکى مرا در دامن خود جاى مىداد، به سینه خود مىچسبانید، در بستر خود مىخوابانید، بدن مبارکش با بدن من لمس مىکرد، بوى خوش او را استشمام مىکردم، غذا را مىجوید و در دهان من مىگذاشت، هیچگاه سخن دروغ از من نشنید و هرگز خطا نکردم. وقتى محمد صلى الله علیه و آله و سلم از شیر گرفته شد خدا، بزرگترین فرشتهاش را مأمور ساخت تا شبانه روز مراقب باشد و او را به مکارم و محاسن اخلاق هدایت کند. من نیز همانند بچه شتر به دنبال پیامبر بودم، هر روز یکى از اخلاق نیک بر وجود مقدسش آشکار مىشد و به من دستور مىداد از او پیروى نمایم.
هر سال مدتى را در کوه حرا به سر مىبرد، من آن حضرت را مىدیدم، ولى دیگرى نمىدید. در آغاز بعثت یک خانواده مسلمان بیش نبود که عبارت بود از: رسول خدا، خدیجه و من. نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوت را استشمام مىکردم. وقتى وحى بر پیامبر نازل شد صداى ناله شیطان را شنیدم، گفتم: یا رسول اللّه! این صدا چیست؟ فرمود: این شیطان است که از عبادت خود مأیوس گشته است. یا على! آنچه من مىشنوم تو مىشنوى و آنچه من مىبینم تو نیز مىبینى، ولى تو پیامبر نیستى بلکه وزیر هستى. همانا تو بر خوبى هستى.[29]
به على علیه السلام عرض شد: چرا تو بیشتر از سایر اصحاب حدیث دارى؟
فرمود: وقتى از پیامبر سؤال مىکردم جواب مىداد، وقتى هم من ساکت مىشدم، رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شروع به سخن مىکرد.[30]
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: روزى یک مرتبه بر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم وارد مىشدم، با من خلوت مىکرد و هر جا مىرفت همراهش مىرفتم.
اصحاب رسولخدا مىدانند که با کسى جز من چنین رفتارى نداشت. گاهى رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم به خانه من تشریف مىآورد و چنین امرى بسیار به وقوع مىپیوست. وقتى من به منزل رسول اللّه مىرفتم با من خلوت مىکرد و همسرانش را خارج مىساخت، در آن هنگام جز من کسى نزد پیامبر نبود. ولى هرگاه به منزل من مىآمد فاطمه و فرزندانم را خارج نمىساخت. وقتى از آن حضرت سؤال مىکردم، پاسخ مىداد و هنگامى که سؤالهایم تمام مىشد و ساکت مىشدم، آن حضرت شروع به سخن مىکرد.
هیچ آیهاى بر پیامبر نازل نشد جز این که براى من خواند و املا کرد و من به خط خودم نوشتم. تأویل آیات و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص آنها را به من تعلیم مىداد و از خدا خواست که استعداد فهم و حفظ آنها را به من عطا کند. بعد از آن هر آیهاى که بر من خوانده بود و هر علمى که املا کرده بود و من نوشته بودم، هرگز فراموش نکردم.
پس رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، چیزى از علوم حلال و حرام و امر و نهى را، که قبلًا بوده یا بعداً خواهد آمد، و هیچ کتابىرا که قبلًا بر کسى نازل شده ترک نکرد جز این که همه را به من یاد داد و حفظ کردم و حتى یک حرف آن را فراموش نکردم.
آن گاه دست مبارکش را بر سینه من نهاد و دعا کرد که خدا قلبم را از علم و فهم و حکم و نور پر کند. عرض کردم: یا رسول اللّه! پدر و مادرم فدایت، از آن زمان که شما برایم دعا کردید چیزى را فراموش نکردم و چیزى نبود که ننویسم، آیا باز هم مىترسى فراموش کنم؟ فرمود: نه، از این جهت ترسى ندارم.[31]
على علیه السلام مىفرمود: به خدا سوگند! آیهاى نازل نشده جز این که من مىدانم در چه موضوعى، در کجا و بر چه کسى نازل شده است. پروردگارم به من قلبى فهیم و زبانى گویا عطا کرده است.[32]
از احادیث مذکور چند مطلب مهم استفاده مىشود:
1. على علیه السلام از کودکى در خدمت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بوده، حتى هنگام اعتکاف در کوه حرا نیز با آن حضرت بوده و از اخلاق و رفتارش پیروى مىکرده است. رسول خدا نیز به تربیت او توجه خاص داشته است.
2. على علیه السلام از استعداد خاصى برخوردار بوده، نور وحى را مشاهده مىکرده، صداى جبرئیل و ناله شیطان را مىشنیده است.
3. بعد از بعثت نیز پیامبر از جانب خدا مأمور بوده تا على را به خودش نزدیک کند.
4. پیامبر از خدا خواست که فهم و حفظ فوق العاده و گوش شنوایى به على عنایت کند، به گونهاى که هرگز چیزى را فراموش نکند. خداى متعال نیز تقاضاى پیامبر را اجابت کرد و هوش و حافظه نیرومندى به على عطا کرد، به گونهاى که هر چه مىشنید حفظ مىکرد و تا آخر عمر از یاد نمىبرد.
5. حضرت على علیه السلام در شبانه روز، جلسه مخصوصى با رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم داشته است که دیگرى در آن شرکت نمىکرد. آن جلسه در منزل پیامبر و یا در منزل على تشکیل مىشده است. پیامبر علوم خود را یا از طریق سؤال امیرالمؤمنین یا خودش به آن حضرت مىآموخت.
6. على علیه السلام در این جلسهها و سایر مواردى که در خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بود، همه آیات قرآن را به طور مستقیم از آن حضرت شنید، نوشت و حفظ کرد. علم تأویل و تفسیر و مانند آن را نیز از محضر رسول خدا استفاده نمود.
بنابراین در طول ایام، همه معارف و احکام دین را از رسول خدا فرا گرفت و قلب مبارکش گنجینه علم و نور شد.
على علیه السلام جامع علوم
حضرت على علیه السلام در اثر استعداد ذاتى و دعاى مخصوص پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نسبت به تعلیم و تربیت او، در طول مدت بیست و سه سال دوران نبوت، همه علوم، معارف و احکام دین، همه آیات قرآن و تفسیر آنها را از رسولخدا فرا گرفت و خزینه معرفت دینى شد؛ چنان که رسول خدا بارها بدین موضوع تصریح کرد:
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: یا على! علم گوارایت باد، علم را همانند آب نوشیدى.[33]
رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: من شهر علم هستم و على درب آن، هر کس طالب علم است باید از درب آن وارد شود.[34]
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: یا على! من شهر علم و تو درب آن هستى، کسى که گمان کند بدون ورود از درب، وارد شهر مىشود دروغ مىگوید.[35]
سلمان فارسى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: بعد از من، على بن ابىطالب اعلم امت است.[36]
انس بن مالک نقل کرده که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به على علیه السلام فرمود: تو بعد از من مسائلى را که امت در آن اختلاف دارند بیان مىکنى.[37]
ابوسعید خدرى نیز مىگوید: رسول خدا فرمود: بهترین قاضى در میان امت من على است.[38]
بنابراین جامعیت علمى حضرت على علیه السلام و خزینهدارى علوم نبوت آن حضرت مورد تأیید رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم قرار گرفته است.
پیامبر اکرم، این عمل مهم را درباره حضرت على انجام داد، تا علوم نبوت در جایگاهى امن باقى بماند، و بعد از خودش مورد استفاده امت قرار گیرد.
نوشتن احادیث
با اینکه رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم مىدانست که حضرت على علیه السلام در ضبط و حفظ علوم و احکام دین از خطا و نسیان مصونیت دارد، اما در عین حال دستور داد علوم و احکامى را که استماع مىکند بنویسد تا براى آیندگان باقى بماند.
على علیه السلام گفت: رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا على! آنچه بر تو املا مىکنم بنویس. عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا مىترسى فراموش کنم؟ فرمود:
نه، زیرا از خدا خواستهام که تو را حافظ قرار دهد، ولى براى امامان از فرزندانت بنویس.[39]
حضرت على علیه السلام نیز طبق دستور رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، مسائل و علومى که از آن حضرت مىشنید مىنوشت و آنها را ضبط مىکرد. بعداً همین کتابها به سایر امامان، به طور ارثى منتقل شد. یکى از منابع علمى اهل بیت علیهم السلام همین بود که در موارد مختلف بدانها استناد کرده و مىفرمودند: در کتاب على یا در صحیفه یا در جامعه، چنین نوشته است:
بکر مىگوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: چیزى نزد ماست که با وجود آن به مردم احتیاج نداریم بلکه مردم به ما نیاز دارند. نزد ما کتابى است که به املاى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و خط على علیه السلام است. صحیفهاى است که هر حلال و حرامى در آن هست. شما هر چه به ما ارجاع دهید، حکم عمل به آن و ترک آن را مىدانیم.[40]
عبداللّه بن سنان مىگوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که مىفرمود:
پوستى به طول هفتاد زراع نزد ماست به املاى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و خط على علیه السلام، هر چه مردم به آن محتاج هستند در آن هست، حتى ارش (دیه) خراشى که بر بدن وارد مىشود.[41]
بنابراین یکى از شیوههاى بقاى علوم و احکام دین در صدر اسلام، نوشتن و تهیه کتاب بود. در همین راستا مسئولیت کتابت را برعهده على بن ابىطالب علیه السلام نهاد.
بعد از این که علوم و احکام دین توسط پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به حافظه نیرومند على علیه السلام منتقل شد و توسط آن حضرت ثبت و ضبط گردید، رسولخدا صلى الله علیه و آله و سلم در حدیث ثقلین و غیره، اهل بیت خود را به عنوان یک مرجع علمى معتبر معرفى نمود و مردم را به آن ارجاع داد.
بعد از ارتحال رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم، على علیه السلام در ارشاد و هدایت مردم از این دو طریق استفاده مىنمود. به علاوه همه علوم محفوظ و مکتوب خود را به فرزندش امام حسن علیه السلام منتقل ساخت. بعد از شهادت حضرت على علیه السلام، امامحسن نیز علوم محفوظ و کتابها را به امام حسین علیه السلام منتقل ساخت.
بدین صورت هر امامى کتابها را به امام بعد از خود منتقل مىساخت تا به امام دوازدهم- عجل اللّه تعالى فرجه الشّریف- رسید. چنانکه خود ائمه تصریح فرمودهاند، یکى از مصادر علوم آنان همین کتابها بوده است.
جابر از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: اى جابر! اگر ما به رأى خودمان با شما سخن مىگفتیم از هلاک شوندگان بودیم. بلکه با احادیثى که از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ما رسیده، با شما سخن مىگوییم.[42]
جمعى از راویان از امام صادق علیه السلام شنیدند که فرمود: حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث حسین و حدیث حسین حدیث حسن و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم و حدیث رسول اللّه قول خداى عزوجل است.[43]
بنابراین رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به منظور حفظ معارف و احکام دین، اهل بیت خود را برگزید که از خطا و نسیان معصومند. لذا علوم نبوت را از دو طریق در اختیار آنان نهاد: از طریق تعلیم زبانى و حفظ و از راه نوشتن و تهیه کتاب معتبر. ائمه معصومین و اهل بیت پیامبر هم این علوم را از دو طریق منتقل مىکردند: یکى از راه نقل حدیث از پدرانشان و دیگرى نقل حدیث از کتابهایى که از پیامبر به ارث برده بودند. به هر حال، از معتبرترین طرق نقل حدیث محسوب مىشوند.
پس طبق حدیث ثقلین و امثال آن، بر عموم مسلمانان لازم است که در اخذ علوم دین، به آنان مراجعه کنند.[44]
عقل، چهارمین منبع
عقل را مىتوان چهارمین منبع علوم و احکام دین به شمار آورد. مهمترین امتیاز انسان از سایر حیوانات، عقل است. تمدن و پیشرفت در علوم طبیعى، صنعت، علوم انسانى، فلسفه، عرفان، اخلاق، هنر و امثال آن مرهون عقل انسان است. اگر عقل و مدرکات عقلى را از انسان بگیرند همه این کمالات را از دست مىدهد. اصولًا زندگى روزمره انسان برهمین مدرکات عقلى استوار است.
در فرهنگ اسلام نیز عقل به عنوان موجودى ممتاز و بسیار گرانقدر که مىتواند راهنماى انسان در کشف واقعیات باشد، معرفى شده است. اسلام دین تعقل، تفکر و استدلال عقلى است.
قرآن کریم در آیات فراوان، مردم را به تعقل، تفکر، تدبر، و تفقه دعوت و از عدم تفکر مذمت مىکند:
همانا در آفرینش آسمانها و زمین و ترتیب منظم شب و روز وکشتىهایى که به سود مردم، در دریا حرکت مىکنند و بارانى که از آسمان فرو مىریزد و زمینِ مرده را زنده مىکند و جنبندگان را پراکنده مىسازد، در حرکت بادها و ابرها که در میان آسمان و زمین در اختیار انسان قرار گرفتهاند، براى متفکران مایه عبرت هستند.[45]
نیز مىفرماید:
خداست که براى شما گوش و چشم و قلب آفرید، کم سپاسگزارى مىکنید. اوست که شما را در زمین پدید آورد و به سوى او محشور مىشوید. اوست که زنده مىکند و مىمیراند، آمدن شب و روز در اختیار اوست، چرا تعقل نمىکنید؟[46]
احادیث فراوانى هم درباره ارزش عقل و دعوت به تفکر و تعقل داریم.
اولین عنوان کتاب کافى، کتاب العقل و الجهل است. در آن جا آمده:
عبداللّه بن سنان از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: پیامبر حجّت خداست بر بندگان و عقل حجّت میان خدا و بندگان است.[47]
همچنین فرمود: عقل راهنماى مؤمن است.[48]
قرآن کریم علاوه بر دعوت مردم به تفکر، خود نیز در برخى موارد به اقامه برهان پرداخته است. پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و سلم وائمه معصومین علیهم السلام مردم را به تعقل دعوت مىکردند و براى اثبات مطالب، اقامه برهان مىنمودند.
بنابراین شیوه به کار بستن عقل و اقامه برهان و استدلال، مورد قبول اسلام واقع شده و مردم را به آن تشویق مىکند. لذا عقل یک دلیل معتبر شرعى و یکى از منابع علوم و احکام به شمار مىرود. با عقل و استدلال مىتوان به حقایق رسید. مدرکات عقلى اگر بر طبق موازین باشد کشف از واقعیت مىکند و یقینآور است. البته به این معنا هم نیست که عقل در درک خود اصلًا خطا ندارد و مدرکات او همیشه مطابق واقع است، زیرا وجود مواردى از خطا قابل انکار نیست. ولى وجود موارد محدودى از خطا، بر اصل احکام عقلى لطمهاى وارد نمىسازد و عقل را از مقام حجیت ساقط نمىسازد. بلکه علت حدوث این خطاها را باید در شیوه نادرست تفکر و استدلال جستو جو کرد. لذا علم منطق به همین منظور تدوین شده است.
کاربرد عقل
درست است که عقل راهنماى امین و درستکارى است و در کشف واقعیات مىتوان از آن بهره گرفت، ولى درست نیست که در اثبات هر چیزى، انتظار اقامه برهان عقلى داشته باشیم، بلکه احکام و داورىهاى عقلى در موارد خاصى صادر مىشود که به طور اختصار به برخى از آنها اشاره مىشود:
برهان عقلى در اصول عقاید
عقاید را به دو دسته مىتوان تقسیم کرد: اصول عقاید و عقاید فرعى.
در اصول عقاید مىتوان از برهان عقلى استفاده کرد؛ مانند: اثبات وجود خدا، توحید، صفات ثبوتى، سلبى و جلالى خدا، اثبات معاد، لزوم بعثت پیامبران، اثبات علم و عصمت پیامبران، اثبات اصل امامت و لزوم نصب امام و اثبات علم و عصمت براى امام.
در اصول کلى عقاید، اقامه ادلّه عقلى امکان دارد، به همین جهت ایمان به امور مذکور باید بعد از کنجکاوى و دقت و از طریق برهان عقلى تحصیل شود. اسلام هیچگاه به مردم تحمیل نمىکند که اصول دین را بدون دلیل بپذیرند، بلکه آنها را به تفکر، تعقل و کنجکاوى تشویق مىکند.
اما در فروع عقاید غالباً استدلالهاى عقلى راه ندارد، مانند: وجود عالم برزخ، سؤال از مردگان در قبر، چگونگى برپا شدن قیامت، ثبت و ضبط اعمال، حساب و میزان اعمال، صراط، کیفیت نعمتهاى بهشتى و عذابهاى دوزخى و امثال اینها. بنابراین با عقل و استدلالهاى عقلى نمىتوان این حقایق را درک کرد، بلکه در این امور باید از نصوص معتبر شرعى استفاده کرد. هم چنین در مورد شفاعت پیامبران و امامان و اولیاى خدا، وجود فرشتگان، وجود شیطان و کیفیت نفوذش در آدمیان و کیفیت وحى بر پیامبران نمىتوان از استدلال عقلى استفاده کرد، بلکه باید از روایات شرعى استفاده نمود.
برهان عقلى در احکام تکلیفى
در استنباط برخى از احکام تکلیفى هم مىتوان از عقل استفاده کرد که در ذیل به چند مورد اشاره مىشود:
اول: استنباط حکم شرعى در موضوعى با ملاک و فلسفه قطعى آن حکم در موضوع دیگر؛ مثلًا در علم کلام مسئلهاى است که اکثر مسلمانان و به ویژه شیعیان امامیه بدان عقیده دارند. و آن این است که احکام شرع تابع مصالح و مفاسد واقعى هستند، یعنى اگر چیزى در شرع واجب یا حرام شده بدین علت است که داراى مصلحت لازم یا مفسده بوده است. هم چنین اگر چیزى مستحب یا مکروه شده بدین جهت است که داراى مصلحت یا مفسدهاند.
بنابراین اگر شارع حکمى را بر موضوعى همراه با علت آن جعل کرد، و عقل نیز همین علت را در موضوع دیگرى پیدا کرد، حکم مىکند که موضوع دوم نیز باید حکم اول را داشته باشد؛ گرچه به ما نرسیده باشد.
مثلًا اگر شارع گفت: شراب نخور چون مست کننده است. حال اگر عقل، خاصیت مسکر بودن را در مشروب دیگرى مثل نبیذ یافت حکم مىکند که نبیذ هم حرام است؛ یعنى طبق قاعده ملازمه عقلیه که مىگوید: «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع؛ هر چه عقل بدان حکم کرد شرع نیز حکم مىکند». لذا در نبیذ هم حکم حرمت مىکند؛ گرچه به ما نرسیده است.
هم چنین اگر عقل در فعلى مفسده یافت حکم مىکند که باید از ارتکاب این عمل اجتناب نمود، آن گاه با قاعده ملازمه عقلیه گفته مىشود که شارع نیز در این جا حکم حرمت جعل کرده است، زیرا شارع نسبت به بندگانش تفویت مصلحت نمىکند؛ مثلًا اگر عقل درک کرد که استعمال مواد مخدر، مانند هروئین، داراى مفاسد فردى و اجتماعى خطرناک است، حکم مىکند که این عمل را نباید انجام داد. آن گاه به حکم قاعده ملازمه گفته مىشود که اعتیاد و استعمال هروئین شرعاً نیز حرام است.
بنابراین در این قبیل موارد مىتوان از حکم عقلى به حکم شرعى رسید و حکم عقل را در طریق استنباط حکم شرع قرار داد.
البته قاعده ملازمه عقلى در صورتى جارى مىشود و در طریق استنباط حکم شرعى قرار مىگیرد که ملاک و علت واقعى حکم، با ادله معتبر شرعى به اثبات رسیده باشد، یا وجود مصلحت یا مفسده با حکم قطعى عقل ثابت شده باشد، اما با قیاس و استحسانات عقلى نمىتوان به حکم شرعى رسید.
به هر حال چنین استنباطهایى جز از عهده فقهاى آگاه به زمان و شرایط موجود، ساخته نیست.
دوم: تزاحم میان دو واجب؛ مثلًا از یک طرف وقت نماز تنگ شده و زمانى بیش از انجام مقدار واجب باقى نمانده و از سوى دیگر مؤمنى در حال غرق شدن است، در چنین صورتى دو واجب بر عهده این فرد نهاده شده است: اداى نماز واجب و نجات جان مؤمن، اما چون هر دو را نمىتواند انجام دهد ناچار است یکى را انتخاب کند. در این جا عقل حکم مىکند که حفظ جان مؤمن مهمتر از نماز است، پس باید نجات غریق را مقدم بدارد؛ گرچه نمازش فوت شود.
سوم: وجوب انجام مقدمات عمل واجب؛ یعنى اگر عملى واجب شد، عقل حکم مىکند: بر مکلّف لازم است که تا مقدمات آن عمل را فراهم سازد، تا بتواند واجب شرعى را به جاى آورد؛ مثلًا اگر عمل حج بر کسى واجب شد، عقل حکم مىکند که باید مقدمات سفر را فراهم نماید و به مکه مشرف شود تا بتواند از میقات، مُحرِم شود و مراسم حج واجب را به جاى آورد. انجام مقدمات، به حکم عقل واجب است، گرچه شارع براى آن حکم خاصى نداده باشد.
بنابراین عقل نیز یکى از منابع علوم و احکام اسلام است؛ در مورد اصول عقاید، حجیت دارد و در مورد استنباط احکام نیز در موارد خاص خود مورد استفاده فقها قرار خواهد گرفت.
اجتهاد و تقلید
اجتهاد در لغت به معناى کوشش و در اصطلاح عبارت است از: کوشش در استنباط و استخراج احکام شرعى از منابع معتبر شرعى مانند قرآن، احادیث پیامبر، احادیث امامان معصوم، عقل، اصول عملیه و قواعد کلىاى که حجیت آنها با ادله شرعى به اثبات رسیده باشد.
بنابراین، اجتهاد جزء منابع احکام شرع نیست، بلکه وسیلهاى است براى استنباط احکام از منابع شرعى.
در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اجتهاد به صورت کنونى وجود نداشت و نیازى بدان نبود، زیرا مسلمانان به پیامبر اکرم دسترسى داشتند و با تماس مستقیم یا با واسطه، جواب مسائل مورد نیاز خود را مىگرفتند. این زمان را زمان تشریع مىنامند.
از دوران امامت على علیه السلام تا زمان شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام، نیز نیاز چندانى به اجتهاد نبود، زیرا مردم به امامان معصوم و حاملان علوم نبوت دسترسى داشتند. پیروان اهل بیت به طور مستقیم، یا غیر مستقیم با اماممعصوم تماس مىگرفتند و مسائل مورد نیاز را سؤال مىکردند و پاسخ آنها را دریافت مىنمودند. در این دوران، امامان معصوم در نشر معارف و احکام دین جدیت مىکردند. اصحابشان نیز در نگهدارى و نشر احادیث مىکوشیدند. به برکت تلاش ائمه معصومین علیهم السلام و جدیّت اصحاب، فرهنگ تشیع گسترش یافت و شیعیان از لحاظ معارف و احکام دینى بسیار غنى شدند. صدها کتاب در موضوعات مختلف، تألیف شد. در زمان امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهما السلام شهر مقدس مدینه به صورت مدرسه بزرگى در آمد که انواع علوم دینى در آن جا تدریس مىشد و از آن جا به سایر مراکز تشیع صادر مىگشت. در این دوران پربرکت هزاران دانشمند تربیت شد، که در نشر علوم اهل بیت تلاش مىکردند.
شیعیان با توجه به این همه امکانات، نیاز چندانى به اجتهاد نداشتند، ولى در عین حال، در میان راویان احادیث، فقهایى وجود داشت که در مورد مسائل فرعى مورد مراجعه دیگران واقع مىشدند. این افراد در مسائل فقهى داراى رأى و فتوا بودند و آراى آنان در میان اصحاب و مؤلفان مطرح بود؛ مثل یونس بن عبدالرحمان و زراره.[49]
ائمه اطهار علیهم السلام نیز به عناوین مختلف آنان را تأیید و تشویق مىنمودند.
وقتى یک مرد شامى به امام صادق علیه السلام عرض کرد: آمدهام تا در فقه با شما مناظره کنم امام علیه السلام به زراره فرمود: در فقه با این مرد مناظره کن.[50] امام محمد باقر علیه السلام به ابان تغلب فرمود: در مسجد مدینه بنشین و براى مردم فتوا بده، زیرا من دوست دارم که در میان شیعیان افرادى مانند تو دیده شوند.[51]
امام صادق علیه السلام مىفرمود: ما باید اصول (کلى) را به شما بگوییم و شما نیز فروع را از آنها استخراج کنید.[52] معلوم مىشود که امامان معصوم علیهم السلام به اصل لزوم فقاهت و اجتهاد توجه خاصى داشتهاند. در اثر عنایت آنان و کوشش اصحاب، تعدادى مجتهد پرورش یافت، که در فقه داراى کتاب بودند و به مسائل دینى مردم پاسخ مىدادند. نام برخى از آنان و کتابهایشان در کتاب فهرست ابنندیم آمده است.[53]
گرچه در دوران امامت در میان اصحاب ائمه علیهم السلام فقهایى که به مرتبه اجتهاد رسیده بودند وجود داشت، اما رجوع به امامان و استفاده مستقیم از آنان در اولویت بود.
اما در زمان غیبت صغرا وضع شیعیان امامیه به گونهاى دیگر بود، زیرا از یک طرف تعداد شیعیان در شهرها و کشورهاى مختلف زیاد شده بود، از طرف دیگر اوضاع عمومى مردم تغییر یافته و با مسائل جدیدى روبهرو مىشدند که نیازمند پاسخ بودند. ولى متأسفانه امام دوازدهم از نظرها غایب بود و براى شیعیان امکان ارتباط مستقیم وجود نداشت، مگر از طریق نواب چهارگانه آن حضرت که در طول زمان غیبت، یکى پس از دیگرى بدین مقام منصوب شدند. این ارتباطات هم به مقدارى نبود که نیازهاى علمى گسترده و متنوع شیعیان را تأمین کند.
در این زمان به وجود علما و فقهاى بزرگى نیاز بود که با علم و اجتهاد خود، خلأ غیبت وجود مقدس امام زمان را پر کنند و با اجتهاد در منابع فقه مسائل مورد نیاز جامعه گسترده شیعه را استخراج و در اختیار آنان قرار دهند، در مقام مرجعیت و زعامت قرار گیرند و از کیان تشیع دفاع کنند. وجود چنین دانشمندانى براى تصدى مرجعیت دینى جامعه جوان شیعه بسیار ضرورى بود که به تدریج با لطف خدا پرورش یافتند.
یکى از دانشمندان بزرگ آن زمان على بن حسین بن موسى بن بابویه قمى بود. این فقیه بزرگ در اوایل غیبت صغرا به دنیا آمد. زمان نیابت سه نفر از نواب امام زمان علیه السلام را درک نمود. در سال (328 ه) با نائب سوم امام زمان (حسین بن روح) در بغداد ملاقات نمود و در سال (329 ه) در شهر قم وفات یافت و قبرش همان جاست. در آن زمان یکى از مراجع دین و چهرههاى درخشان دانش بوده، کتابهاى فراوانى در علوم مختلف تألیف نموده است؛ مثل کتاب شرائع در فقه. این دانشمند خدمات ارزندهاى براى شیعه انجام داد.[54]
بعد از او پسرش، محمد بن على بن حسین بن بابویه، معروف به صدوق، از فقها و مراجع شیعه بود. او نیز در موضوعات مختلف؛ از جمله فقه، کتابهاى فراوانى نوشت، مانند: مقنع، من لایحضره الفقیه، و غیره. این فقیه بزرگ نیز در قم مىزیست، مدتى هم در بغداد به تدریس اشتغال داشت. در اواخر عمر در شهر رى سکنا گزیده و در سال (381 ه) وفات نمود و قبرش همان جاست.[55]
این دو فقیه گرانقدر، در اجتهاد خود بیشتر به احادیث استناد مىکردند.
یکى از فقهاى دیگر که در اواخر زمان غیبت صغرا و اوایل غیبت کبرا مىزیسته حسن بن على بن ابىعقیل عمانى است. او یکى از فقهاى بزرگى است که مرجعیت علمى شیعه را برعهده داشته و با زبان و قلم خود به نشر علوم اهل بیت پرداخته است. این دانشمند گرانمایه در علوم مختلفى مانند فقه تألیفات زیادى داشته که مهمترین آن کتاب المستمسک بحبل آل الرسول است.[56]
محمدبن احمد بن جنید اسکافى نیز در اوایل غیبت کبرا مىزیسته است.
گویا این فقیه بزرگ اواخر زمان غیبت صغرا را درک کرده است. او از دانشمندان و فقهاى قرن چهارم است. کتابهاى زیادى در علوم مختلف تألیف نموده است که یکى از کتابهاى فقهى او تهذیب الشیعه لاحکام الشریعه مىباشد.[57]
ابن جنید در روش استنباط احکام از روش عمانى تبعیت کرده است. این دو فقیه بزرگ از پایهگذاران اجتهاد صحیح بودهاند. در استنباط احکام از عقل نیز استفاده مىکردند، و به همه مآخذ و جوانب موضوعات و مسائل عنایت داشتهاند.[58]
همین شیوه اجتهاد بود که بعداً به وسیله شیخ مفید (336- وفات 381 ه)، یکى از شاگردان ممتاز ابن جنید، تعقیب و تکمیل شد. یکى از تألیفات فقهى شیخ مفید کتاب مقنعه است که خوشبختانه از حوادث روزگار محفوظ مانده و مورد استفاده علاقهمندان مىباشد.
بعد از مفید، سید مرتضى (وفات 436 ه) کتاب انتصار و ناصریات، و سلار ابن عبد العزیز (وفات 463 ه) کتاب مراسم را به روش مطلوب اجتهاد نوشتند.
بیش از همه شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسى (385- 460) در اصلاح و تکمیل روش اجتهاد کوشش و جدیت نمود. وى مدت 23 سال در بغداد از محضر شیخ مفید و سید مرتضى استفاده نمود و بعد از آنان مرجعیت علمى و زعامت شیعیان را به عهده گرفت. بعد از حوادث دردناک بغداد به نجف منتقل شد و حوزه علمیه نجف اشرف را پایهگذارى کرد. کتابهایى مانند: خلاف، تذکره و مبسوط از آثار فقهى اوست. شیخ طوسى اولین کسى است که فقه استدلالى شیعه را به صورت گسترده تدوین و مسائل را از اصول استخراج کرد.
فقهاى بعد از شیخ نیز در تکمیل و تدوین فقه و علم اصول، که از مبانى استنباط است، سالها کوشیدند تا اجتهاد به صورت گسترده و دقیق کنونى در آمد.
شرایط اجتهاد
علم فقه و اصول به تدریج تکامل یافت تا به صورت کنونى درآمد. لذا اجتهاد و استنباط احکام، کار دشوار و پر مسئولیتى شده است که نیاز به آمادگى و تخصص فراوان دارد. موارد ذیل از شرایط مجتهداند:
1. تخصص در علوم مربوط به استنباط احکام؛ مثل: لغت و ادبیات زبان عرب، حدیثشناسى، شناخت راویان احادیث، علم تفسیر؛ تسلط کامل و اشراف بر احادیث پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام؛ تخصص در علم اصول و داشتن مبانى محکم اصولى.
2. تیزهوشى، آزاداندیشى و شجاعت در اظهار حقایق.
3. آشنایى با پیشرفت علوم و صنایع و تأثیر آنها بر اوضاع و شرایط زندگى فردى، اجتماعى، سیاسى و اقتصادى امت اسلام.
4. توجه به مقتضیات زمان و مکان و مسائل جدید.
5. آشنایى کامل و اشراف بر کلیه ابواب فقه و کتابهاى فقهى و حتى فقه مذاهب چهارگانه اهل سنت.
کسى که سالها به درس و بحث مشغول باشد، مىتواند به حد اجتهاد و استنباط احکام برسد. چنین فردى صلاحیت دارد تا احکام شریعت را از ادله معتبر شرعى استنباط و استخراج نماید.
مجتهد، اسلامشناس واقعى است که به حوادث و رویدادهاى جهان و تأثیراتى که بر زندگى فردى، اجتماعى، اخلاقى، فرهنگى، سیاسى و اقتصادى امت اسلام مىگذارد، کاملًا توجه دارد و با بینش وسیع فقهى، مسائل و مشکلات به وجود آمده را حل مىکند و امت اسلام را در تأمین سعادت دنیوى و اخروى هدایت و رهبرى مىکند.
فقیه راستین با بینش عمیق فقهى خود، مىتواند پاسخگوىِ نیازهاى انسانها در هر زمان و مکانى باشد. علاوه بر آن از کجروىها، تندروىها و تأویلهاى غلط و بدعتگذارىهاى منحرفان جلوگیرى کند.
وى راهحلهاى مشروع و مناسب روز را استنباط مىکند و در اختیار دولت و جامعه اسلامى قرارمى دهد و بدین وسیله جاودانه بودن اسلام را عملًا به اثبات مىرساند.
در احادیث از چنین مجتهد اسلامشناسى به عنوان وارث پیامبران و پایگاه دفاع از اسلام تعبیر شده است.
امام صادق علیه السلام فرمود: کسى که عالم به زمان خود باشد مورد هجوم اشتباهات قرار نمىگیرد.[59]
على بن ابىحمزه مىگوید: از حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام شنیدم که فرمود: هرگاه مؤمنى از دنیا برود فرشتگان آسمان و قطعات زمین که در آنها عبادت مىکرده و درهاى آسمان که اعمالش از آن جا صعود مىنموده بر او مىگریند و شکافى در اسلام به وجود مىآید که چیزى آن را پر نمىکند، زیرا مؤمنان فقیه، همانند دیوار اطراف شهر، نگهدارنده اسلام هستند.[60]
تقلید
تقلید به معناى پیروى از فقیه و گرفتن احکام دین از اوست. مجتهد جامع الشرایط در استنباط احکام دین تخصص پیدا کرده افرادى که چنین تخصصى ندارند در یادگرفتن تکالیف و احکام دین چارهاى جز رجوع به فقیه ندارند، زیرا رجوع افراد جاهل به کارشناسان و اهل خبره آن فن یک امر عقلایى است؛ مثل رجوع بیمار به پزشک، دانشجو به استاد، کشاورز به مهندس کشاورزى و مانند آن.[61]
[1]. اسراء( 17) آیه 9:« إِنَّ هذا القُرآنَ یَهْدِى لِلَّتِى هِىَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ المُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً»
[2]. فصلت( 41) آیه 3:« کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»
[3]. مائده( 5) آیات 15- 16:« یا أَهْلَ الکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الکِتابِ وَیَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتابٌ مُبِینٌ* یَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»
[4]. یوسف( 12) آیه 1:« تِلْکَ آیاتُ الکِتابِ المُبِینِ»
[5]. ص( 38) آیه 29:« کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلْبابِ»
[6]. انعام( 6) آیه 155:« وَهذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
[7]. همان، آیه 19:« قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِى وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِىَ إِلَىَّ هذا القُرْآنُ لِأُ نْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»
[8]. صحیح مسلم، ج 4، ص 1873: زید بن أرقم، قام رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم یوماً فینا خطیباً- بماء یُدعى خمّ، بین مکّه و المدینة- فحمداللّه و أثنى علیه، و وعظ و ذکّر، ثم قال:« أمّا بعد: أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربیّ فأجیب، و أنا تارک فیکم ثقلین: أولهما: کتاب اللّه، فیه الهدى و النور، فخذوا بکتاب اللّه، واستمسکوا به- فحثّ على کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال:- و أهل بیتی، أذکرکماللّه فی أهل بیتی، أذکرکم فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی»
[9]. محمد( 47) آیه 23:« یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ»
[10]. احزاب( 33) آیه 21:« لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَالیَوْمَ الْاخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً»
[11]. صحیح بخارى، ج 4، ص 52
[12]. صحیح مسلم، ج 2، ص 943: یقول جابر: رأیت النبی صلى الله علیه و آله و سلم یرمی براحلته یوم النحر، و یقول:« لتأخذوا مناسککم، فإنّی لا أدری؛ لعلّى لا أحجّ بعد حجّتی هذاه»
[13]. مستدرک حاکم، ج 3، ص 109: زید بن أرقم قال: لمّا رجع رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم من حجّة الوداع، و نزل غدیر خمّ، أمر بدوحات فقُمِمنَ فقال:« کأنى دُعیتُ فأجبتُ، إنّی قد ترکت فیکم الثقلین: أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه، و عترتی، فانظروا کیف تُخلفونى فیهما؛ فإنّهما لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض- ثمّ قال:- إنّ اللّه عزّوجلّ مولاى و أنا مولا کلّ مؤمن.
ثمّ أخذ بید علی( رضىاللّه عنه) فقال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللّهمّ والِ من والاه، و عاد من عاداه»
[14]. انساب الاشراف، ج 2، ص 110: زید بن أرقم قال: کنّا مع النبی صلى الله علیه و آله و سلم فی حجّة الوداع، فلمّا کنّا بغدیر خمّ أمر بدوحات فقُمِمنَ ثم قال:« کأنّى قد دُعیتُ فأجبت، و إنّ اللّه مولاى و أنا مولى کلّ مؤمن، و انا تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا: کتاب اللّه، و عترتی أهل بیتی؛ فإنّهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض».
ثمّ أخذ بید علیّ فقال:« من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه». قال أبو طفیل: قلت لزید: أنت سمعتَ هذا من رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم؟ قال: ما کان فی الدوحات أحد إلّا و قد رأى بعینه و سمع بأذنه
[15]. مجمع الزوائد، ج 9، ص 162: زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« إنّى تارک فیکم خلیفتین: کتاب اللّه عزّوجلّ حبل ممدود ما بین السماء و الأرض، أو ما بین السماء إلى الأرض، و عترتی أهلبیتی؛ و إنّهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض»
[16]. تاریخ بغداد، ج 8، ص 442: حذیفة بن أسید، قال: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« یا أیّها الناس! إنّى فرط لکم و أنتم واردون علىَّ الحوضَ و إنّی سائلکم- حین تردون علیّ- عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.
الثقل الأکبر کتاب اللّه، سبب طرفه بیداللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به ولاتضلّوا ولاتبدلّوا»
[17]. مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 59: أبو سعید، قال: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« إنّی قد ترکتُ فیکم- ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی الثقلین أحدهما أکبر من الاخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الارض، و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یفترقا حتى یردا علیّ الحوض»
[18]. ینابیع المودّه، ص 41
[19]. الصواعق المحرقه، ص 150
[20]. مجمع الزوائد، ج 9، ص 168: ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« مثل أهل بیتی مثلُ سفینة نوح، من رکب فیها نجا، و من تخلّف عنها غرق»
[21]. مستدرک حاکم، ج 3، ص 146. عن أمّ سلمه، قالت: فی بیتی نزلت« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ» قالت: فأرسل رسول صلى الله علیه و آله و سلم إلى علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین، فقال:« هؤلاء أهل بیتی»
[22]. أسدالغابه، ج 2، ص 12: عمر بن أبیسلمة ربیبالنبی صلى الله علیه و آله و سلم قال: نزلت هذه الآیة على النّبی-« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فی بیت أمّ سلمه، فدعا النبی صلى الله علیه و آله و سلم فاطمة و حسناً وحسیناً، فجلّلهم بکساء، و علیّ خلف ظهره، ثم قال:« هؤلاء أهل بیتى، فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً».
قالت أمّ سلمه: و أنا معهم یا رسول اللّه؟
قال:« أنت على مکانک، أنتِ إلى خیر»
[23]. صحیح مسلم، ج 4، 1883: عایشة قالت: خرج النبی صلى الله علیه و آله و سلم غداة و علیه مرط مرحل من شعر أسود، فجاء الحسن بن علی فادخله، ثم جاء الحسین فدخل معه، ثم جاءت فاطمة فأدخلها، ثم جاء علیّ فأدخله، ثمّ قال:« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»
[24]. فرائد السمطین، ج 2، ص 133. عبداللّه بن عباس، قال: سمعت رسولاللّه صلى الله علیه و آله و سلم یقول:« أنا و علی والحسن والحسین و تسعة من ولد الحسین مطهّرون معصومون»
[25]. مسئله عصمت و امامت نیاز به بحثهاى گسترده و دقیق دارد که متأسفانه فعلًا مجال آن نیست، در آینده اگر توفیق بود به آن خواهیم پرداخت
[26]. مناقب خوارزمى، ص 199: علىّبنأبىطالب علیه السلام قال:« ضمّنى رسولاللّه صلى الله علیه و آله و سلم، وقال لی: إنّ اللّه أمرنی أن أدنیک و لا أقصیک و أن تَسمع و تَعی. و حقّ على اللّه أن تُسمِع و تُعی. فنزلت هذه الایة:« وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»
[27]. همان، ص 199: ابن عباس، عن النبی صلى الله علیه و آله و سلم أنّه قال: لما نزلت:« وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» قال النبی: سألت ربّی عزّوجلّ أن یجعلها اذن علی». قال على علیه السلام:« ما سمعت من رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم شیئاً إلّا حفظته و وعیته، ولم أنسه مدى الدهر»
[28]. ینابیع المودة، ص 79: ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« لمّا صرتُ بین یدی ربّی کلّمنی و ناجانى، فما عَلِمتُ شیئاً إلّا عَلَّمتُه علیّاً، فهو باب علمی»
[29]. نهجالبلاغه، خطبه 192: قال على علیه السلام:« وقد علمتم موضعى من رسولاللّه صلى الله علیه و آله و سلم بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة، و ضعنی فی حجره و أنا ولد، یضمّنی إلى صدره، و یکنفنی فی فراشه، و یمسّنی جسده، و یشمّنی عرفه، و کان یمضغ الشیء ثم یلقنیه، و ما وجدلى کذبة فی- قول، ولاخطلة فی فعل، ولقد قرن اللّه به صلى الله علیه و آله و سلم من لدن أن کان فطیماً- أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره.
ولقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه، یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علماً، و یأمرنی بالاقتداء به، و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه ولا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذٍ فى الإسلام غیر رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم و خدیجه أنا ثالثهما.
أرى نور الوحى و الرسالة، و أشمّ ریح النبوّة، و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحى علیه، فقلت: یا رسول اللّه! ما هذه الرنة؟
فقال: هذا الشیطان أیس من عبادته. إنّک تَسمع ما أسمعُ، و ترى ماأرى إلّا أنک لست بنبیّ لکنّک وزیر، و إنّک لعلى خیر»
[30]. أنساب الأشراف، ج 2، ص 98: قیل لعلى علیه السلام: مالک أکثر اصحاب رسول اللّه حدیثاً؟
فقال: إنّى کنتُ إذا سألتُه أنبأتى، و إذا سکتُ ابتدأنی» طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338
[31]. کافى، ج 1، ص 64: قال على علیه السلام( فى حدیث):« و قد کنتُ أدخل على رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم کلّ یوم دخلةً، فیُخلینی فیها أدور معه حیثدار، و قد علم أصحاب محمد أنّه لم یصنع ذلک باحد من الناس غیرى.
فربّما کان فی بیتی یأتینی رسول اللّه، أکثر ذلک فی بیتی، و کنتُ إذا دخلتُ علیه بعض منازله أخلانی و أقام عنّی نساءه، فلا یبقى عنده غیرى.
و إذا تأنّى للخلوة معی فی منزلی لم تقم عنّی فاطمة ولا أحد من بنىَّ، و کنت إذا سألتُه أجابنی، و إذا سکتُّ عنه و فنیت مسائلى ابتدأنى. فما نزلت على رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم آیة من القرآن إلّا أقرئنیها و أملاها علیَّ، فکتبتُها بخطّی، و علّمنی تأویلها، و تفسیرها، و ناسخها، و منسوخها، و محکمها، و متشابها، و خاصّها و عامّها.
و دعا اللّه أن یعطینى فهمها و حفظها، فما نسیتُ آیةً من کتاب اللّه، و علماً أملاه علىَّ و کتبتُه منذ دعا اللّه لى بما دعا. و ما ترک شیئاً علّمه اللّه من حلال، و حرام، ولا أمر ولانهى، کان أو یکون، ولاکتاب منزل على أحد قبله من طاعة أو معصیة إلّا علّمنیه و حفظتُه، فلم أنس حرفاً واحداً.
ثم وضع یده على صدرى و دعا اللّه لی أن یملا قلبى علماً و فهماً و حکماً و نوراً.
فقلت: یانبیّ اللّه! بأبی أنت و أمّی! منذ دعوتَ اللّه لی بما دعوتَ لم أنسَ شیئاً، و لم یفتنى شىء لمأکتبه، أفتخوف عنّی النسیان فیما بعد؟ فقال: لا، لستُ أتخوّف علیک النسیان و الجهل
[32]. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338: قال على علیه السلام:« واللّه ما نزلت آیة؛ الّا و قد علمت فیما نزلت، و أین نزلت، و على من نزلت. إن ربّی وهب لی قلباً عقولًا، و لساناً ناطقاً»
[33]. اسدالغابه، ج 4، ص 22: قال النبی صلى الله علیه و آله و سلم:« لیهنئک العلم یا أباالحسن، لقد شربتَ العلم شرباً و نهلتَه نهلًا»
[34]. ینابیع الموده، ص 82: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« أنا مدینة العلم و علیّ بابها، فمن أراد العلم فلیأتالباب»
[35]. همان: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« یا علیّ! أنا مدینة العلم و أنت بابها، کذب من زعم أنّه یصل إلىالمدینة إلّا من قبل بابها»
[36]. فرائد السمطین، ج 2، ص 97: سلمان الفارسى عن النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قال:« أعلم أمّتی من بعدی على بن أبیطالب»
[37]. مستدرک حاکم، ج 3، ص 122: انس بن مالک قال: إنّ النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم قال لعلیّ:« أنت تبیّن لأمّتی ما اختلفوا فیه بعدی»
[38]. مناقب خوارزمى، ص 39: أبو سعید الخدرى، قال: قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم:« إنّ أقضى أمّتی علی بن أبىطالب»
[39]. ینابیع الموده، ص 22: علی بن أبىطالب علیه السلام قال:« قال النبیّ صلى الله علیه و آله و سلم: یا علىّ! اکتب ما أملى علیک. قلت: یا رسول اللّه! اتخاف علىّ النسیان؟ قال: لا، وقد دعوت اللّه عزّوجلّ أن یجعلک حافظاً، ولکن اکتب لشرکائک، الائمّة من ولدک»
[40]. کافى، ج 1، ص 241: بکر بن کرب الصیر فی، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول:« إنّ عندنا مالانحتاج معه إلى الناس و إن الناس لیحتاجون إلینا، و انّ عندنا کتاباً إملاء رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم و خطّ علیّ علیه السلام، صحیفة فیها کلّ حلال و حرام، و إنّکم لتأتونا بالامر فنعرف إذا أخذتم، و به نعرف إذا ترکتموه»
[41]. جامع أحادیث الشیعه، ج 1، ص 10: عبداللّه بن سنان، عن أبیعبداللّه علیه السلام قال: سمعته یقول:« إنّ عندنا جلداً سبعون ذراعاً، أملى رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم و خطّه علىّ علیه السلام بیده، و إنّ فیه جمیع ما یحتاجون إلیه حتى أرش الخدش»
[42]. همان، ص 13: جابر عن أبىجعفر علیه السلام قال:« یا جابر! إنّا لو کنّا نحدّثکم برأینا لکنّا من الهالکین، و لکنّا نحدّثکم بأحادیث نکنزها عن رسول اللّه صلى الله علیه و آله و سلم، کما یکنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم»
[43]. کافى، ج 1، ص 53: هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غیره، قالوا: سمعنا أبا عبداللّه علیه السلام یقول:« حدیثی حدیث أبی، و حدیث أبى حدیث جدّی، و حدیث جدّی حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، و حدیث الحسن حدیث أمیرالمؤمنین علیهم السلام، و حدیث أمیرالمؤمنین حدیث رسولاللّه صلى الله علیه و آله و سلم، و حدیث رسول اللّه قول اللّه عزّوجلّ»
[44]. گفتنى است علوم امامان معصوم علیهم السلام، در دو طریق مذکور منحصر نمىشود بلکه راههاى دیگرى نیز داشتهاند که فعلًا مجال ذکر آنها نیست
[45]. بقره( 2) آیه 164:« إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَالفُلْکِ الَّتِى تَجْرِى فِى البَحْرِ بِما یَنْفَعُ النّاسَ وَما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَالسَّحابِ المُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»
[46].« وَهُوَ الَّذِى أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ* وَهُوَ الَّذِى ذَرَأَکُمْ فِى الأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ* وَهُوَ الَّذِىیُحْیى وَیُمِیتُ وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ أَفَلا تَعْقِلُونَ»
[47]. کافى، ج 1، ص 25: عبداللّه بن سنان، عن أبیعبداللّه علیه السلام قال:« حجة اللّه على العباد النبیّ، و الحجة فیما بین العباد و بین اللّه العقل»
[48]. همان، ص 25: عن أبیعبداللّه علیه السلام قال:« العقل دلیل المؤمن»
[49]. کافى، ج 7، ص 83
[50]. قاموس الرجال، ج 4، ص 156
[51]. همان، ج 1، ص 73
[52]. وسائل الشیعه، ج 27، ص 61: عن أبیعبداللّه علیه السلام قال:« إنّما علینا أن نلقی إلیکم الأصول وعلیکم أن تفرّعوا»
[53]. فهرست ابن ندیم، ص 317- 328
[54]. بهجة الآمال، ج 5، ص 416؛ لغتنامه دهخدا؛« ابن بابویه» و فرهنگ معین، ج 15« ابنبابویه»
[55]. بهجة الآمال، ج 6، ص 495؛ لغتنامه دهخدا،« ابن بابویه» و فرهنگ معین، ج 15،« ابنبابویه»
[56]. بهجة الآمال، ج 3، ص 150- 154
[57]. همان، ج 6، ص 241- 250
[58]. همان ج 3، ص 150- 154 و ج 6، ص 241- 250
[59]. کافى، ج 1، ص 26: عن أبیعبداللّه علیه السلام قال:« العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس»
[60]. همان، ص 38: على بن أبیحمزه، قال: سمعت أبالحسن موسى بن جعفر علیهما السلام یقول:« إذا مات المؤمن بکت علیه الملائکة، و بقاع الأرض التى کان یُعبَد اللّه علیها، و أبوابَ السماء التی کان یصعد فیها بأعماله، و ثلم فی الإسلام ثلمة لایسدّها شی؛ لأنّ المؤمنین الفقهاء حصون الإسلام کحصن سور المدینة لها»
[61] امینى، ابراهیم، آشنایى با اسلام، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1388.