پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

منابع احكام‏

منابع احکام‏

 

قرآن اولین منبع احکام‏

به چیزى‌ که احکام و علوم اسلامى‌ از آن استنباط مى‌‏شود، منبع و مأخذ گفته مى‌‏شود. این منابع چهار تا است: قرآن، سنّت پیامبر، احادیث و سیره امامان معصوم و عقل.

قرآن کریم مهم‏ترین و معتبرترین منابع علوم و معارف اسلامى‌ است، زیرا هر مسلمانى‌ یقین دارد که این قرآن از طرف خداوند بر قلب مبارک پیامبر نازل شده است و هیچ‏گونه تغییر و تحریفى‌ در آن صورت نگرفته است. لذا چنین امتیازى‌ در هیچ یک از کتاب‏هاى‌ آسمانى‌ وجود ندارد.

امتیاز الفاظ، مفاهیم و معانى‌ قرآن نیز امرى‌ واضح است. گرچه حجیّت ظواهر قرآن مورد بحث قرار گرفته، اما نیازى‌ به بحث و استدلال ندارد، زیرا:

اولًا: قرآن برنامه زندگى‌ و کتاب عمل است که با عباراتى‌ ساده، فصیح و قابل فهم عموم نازل شده است.

ثانیاً: مسلمانان صدر اسلام، از شنیدن آیات، وظایف خود را مى‌‏فهمیدند و بدان‏ها عمل مى‌‏کردند و هیچ‏گونه تردیدى‌ نداشتند. پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم نیز در تبلیغات خود، براى‌ مردم قرآن مى‌‏خواند و به آیات قرآن استشهاد مى‌‏کرد.

ثالثاً: خود قرآن به طور مکرر مردم را به تدبر و تفکر در آیات دعوت کرده و از آنان خواسته تا در زندگى‌ خود از آن استفاده کنند. در غیر این صورت، دعوت به تدبر لغو بود.

بنابراین در حجیّت ظواهر قرآن و اعتبار آن نباید تردید کرد و منتظر اقامه برهان ماند. براى‌ اثبات آن به برخى‌ از آیات نیز مى‌‏توان استدلال نمود:

خداوند مى‌‏فرماید:

این قرآن به درست‏‌ترین آیین‏ها هدایت مى‌‏کند و به مؤمنانى‌ که عمل صالح انجام مى‌‏دهند بشارت مى‌‏دهد که از پاداش گرانقدرى‌ برخوردار خواهند شد.[1]

کتابى‌‏است که آیه‌‏هایش به وضوح بیان شده و قرآنى‌ است به زبان عربى‌ براى‌ مردمى‌ که مى‌‏دانند.[2]

اى‌ اهل کتاب! پیامبر ما به سوى‌ شما آمد تا بسیارى‌ از کتاب خدا را که مخفى‌ مى‌‏داشتید بیان کند و از بسیارى‌ درگذرد، از جانب خدا نور و کتابى‌ روشن بر شما نازل شد تا خدا به وسیله آن هر کس را که رضاى‌ خدا را مى‌‏خواهد به راه‏هاى‌ سلامت هدایت کند و به فرمان خدا از تاریکى‌ به روشنایى‌ ببرد و به صراط مستقیم هدایت نماید.[3]

و مى‌‏فرماید:

این آیاتِ کتاب روشن و واضح است.[4]

کتابى‌ مبارک است که بر تو نازل کرده‌‏ایم تا در آیات آن بیندیشید و خردمندان از آن پند گیرند.[5]

این کتاب مبارک را بر تو نازل کردیم، از آن پیروى‌ کنید و تقوا پیشه سازید، شاید مورد رحمت واقع شوید.[6]

بگو: خدا در میان من و شما گواه است و این قرآن بر من وحى‌ شده تا به وسیله آن شما و هر کس را که قرآن به وى‌ ابلاغ شود بیم دهیم.[7]

قرآن شریف خود را به عناوینى‌ مانند: نور، کتاب مبین، بینه، هدىّ للمتقین، یهدى‌ للتى‌ هى‌ اقوم، یبشر المؤمنین، یهدیهم الى‌ صراط مستقیم، اوحى‌ الىّ هذا القرآن لانذرکم و من بلغ، کتاب فصّلت آیاته‏ قرآناً عربیاً، کتاب انزلناه الیک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوالالباب، معرفى‌ نموده است. بنابراین هرگز در حجیت ظواهر چنین کتابى‌ نمى‌‏توان تردید کرد.

برخى‌ از احادیث هم بر حجّیت و اعتبار ظواهر قرآن دلالت دارد:

زید ابن ارقم مى‌‏گوید: روزى‌ رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم نزدیک آبى‌‏به نام «خمّ» (میان مکه و مدینه) براى‌ ایراد خطبه برخاست، حمد و ثناى‌ خداى‌ را به جاى‌ آورد و به موعظه پرداخت. سپس فرمود: همانا من بشرى‌ هستم که نزدیک است فرشته پروردگار براى‌ قبض روحم حاضر شود و من او را اجابت کنم. پس دو چیز بزرگ و گرانقدر را براى‌ شما مى‌‏گذارم: کتاب خدا که هدایت و نور است. پس آن را بگیرید و تمسک جویید. [آن گاه مردم را درباره تمسک به کتاب خدا تشویق و ترغیب نمود. سپس فرمود:] اهل‏بیتم را در میان شما مى‌‏گذارم. شما را درباره اهل بیت سفارش مى‌‏کنم، شما را در مورد اهل بیت توصیه مى‌‏کنم، شما را درباره اهل‏بیت یادآور مى‌‏شوم.[8]

رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم قرآن را به عنوانِ مصدر معتبر و جاوید اسلام به ودیعه نهاده تا همواره باقى‌ بماند و مورد استفاده مسلمانان باشد.

بنابراین، قرآن مهم‏ترین، معتبرترین و موثق‏ترین مصدر علوم و احکام اسلامى‌ است و مى‌‏تواند پاسخگوى‌ نیازهاى‌ فرهنگى‌ و دینى‌ مردم باشد.

معارف و احکام قرآن از متن حقیقت سرچشمه گرفته و بر طبق فطرت تدوین شده است، به همین جهت در طول تاریخ کهنه نمى‌‏شود و در اثر پیشرفت علم و تمدن بشر از ارزش آن کاسته نمى‌‏شود. هر چه اطلاعات بشر افزوده شود و دانشمندان در این کتاب آسمانى‌ دقت نمایند مطالب عالى‌‏ترى‌ را به دست مى‌‏آورند. هیچ کتاب دینى‌‏اى‌ نداریم که به اندازه قرآن درباره‏‌اش تحقیق شده باشد و باز هم قابل تحقیق و استخراج مطالب کامل‏تر و جدیدتر باشد.

کتاب‏هاى‌ فراوانى‌ درباره تفسیر و علوم قرآنى‌ نوشته شده، ولى‌ باز هم زمینه تألیف تفاسیر کامل‏تر و دقیق‏ترى‌ وجود دارد. فقهاى‌ اسلام در باره آیات الاحکام تألیفات و تحقیقات فراوانى‌ دارند، اما باب اجتهاد و استخراج مسائل جدید باز هم مفتوح است.

از آن‏جا که ذکر آن تفاصیل در این جا امکان ندارد، به ذکر برخى‌ از موضوعات و عناوین کلى‌ مطرح شده در قرآن اکتفا مى‌‏کنیم و علاقه‏‌مندان را به کتاب‏هاى‌ تفسیر ارجاع مى‌‏دهیم.

عنوان‏هاى‌ مطرح شده در قرآن را به چند دسته مى‌‏توان تقسیم کرد:

1. معارف و اصول عقاید، شناخت خدا و اسما و صفاتش، معاد و زندگى‌ اخروى‌، عالم برزخ و قیامت، نامه اعمال، حساب اعمال در قیامت، بهشت و نعمت‏هاى‌ آن، دوزخ و عذاب‏هاى‌ آن. نبوت و ضرورت ارسال پیامبر، صفات و ویژگى‌‏هاى‌ پیامبران، معجزات پیامبران، ابلاغ پیام‏هاى‌ خدا به مردم و دشوارى‌‏هایى‌ که در این راه تحمل کردند، استقامت و جدیّت پیامبران الهى‌‏ در دعوت، امامت و رهبرى‌ امت اسلام و شرایط امام.

2. داستان‏ها، قصه‏‌ها و شرح کوشش تعدادى‌ از پیامبران در طریق ابلاغ رسالت.

3. ترغیب و تحریص مردم به ایمان به خدا، معاد و نبوت.

4. بشارت مؤمنان و نیکوکاران به پاداش‏هاى‌ اخروى‌ و نعمت‏هاى‌ بهشتى‌ و تحذیر کافران و بدکاران از کیفرها و عذاب‏هاى‌ اخروى‌.

5. دعوت به توحید و مبارزه با انواع شرک.

6. دعوت به تفکر در خلقت زمین، آسمان، ستارگان، خورشید، کوهها، دریاها، گیاهان، درختان، باد و باران، شگفتى‌‏هاى‌ انسان و حیوانات.

7. یادآورى‌ نعمت‏هاى‌ خدا و دعوت به شناخت و قدردانى‌ از آنها.

8. توصیف مؤمنان و کارهاى‌ خوب آنان و توصیف کافران و منافقان و کارهاى‌ بد آنان.

9. شرح حال بعضى‌ امت‏هاى‌ گذشته و عاقبت خوب یا بد آنها.

10. احتجاج‏هاى‌ پیامبران با مردم عصر خود، در موضوعات توحید، معاد و نبوت.

11. معرفى‌ مکارم اخلاق و دعوت مردم به آنها.

12. ذکر اخلاق رذیله و ضرورت اجتناب از آنها.

13. معجزات پیامبران.

14. دعوت به پرستش خداى‌ یگانه و ترغیب به انجام مراسم عبادى‌، مانند: نماز، روزه، حج، زکات، خمس.

15. برخى‌ از احکام سیاسى‌.

16. احکام برخى‌ از معاملات.

17. احکام ارث و وصیّت.

18. برخى‌ از احکام قضا، شهادت، قصاص، حدود و دیات.

19. دعوت به تقوا و تهذیب نفس.

20. دعوت به مراقبت از نفس و کنترل خواسته‌‏هاى‌ نفسانى‌.

21. بیان برخى‌ از احکام و مسائل عبادت‏ها.

22. مذمت و نکوهش از ظلم و ظالمان و بیان کیفرهاى‌ شدید اخروى‌ آن.

23. راه‏هاى‌ فلاح و رستگارى‌ انسان و دعوت به آن.

24. عوامل بدبختى‌ و شقاوت انسان و تحذیر از آنها.

25. دعوت به وحدت امت اسلام و نهى‌ از تفرقه.

بنابراین، قرآن کریم یکى‌ از غنى‌‏ترین و معتبرترین منابع معارف احکام اسلامى‌ است که مى‌‏تواند در طول تاریخ پاسخگوى‌ نیازهاى‌ گوناگون جوامع اسلامى‌ باشد. پیامبر اکرم نیز این کتاب گرانبها را در میان مسلمانان به ودیعه گذارده و از امت اسلام خواسته که همواره به آن تمسک جویند و از دستورها و راهنمایى‌‏هایش بهره جویند.

حال گرچه قرآن کتابى‌ است بسیار غنى‌، ما را از سایر منابع علوم اسلامى‌ مثل: سنت و سیره رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم، احادیث و سیره ائمه معصومین علیهم السلام، بى‌‏نیاز نمى‌‏کند، زیرا همه موضوعات در قرآن مطرح نشده، بلکه معمولًا مسائل کلى‌ بیان شده است که شرح مسائل فرعى‌ آنها را باید از سنت به دست آورد.

 

سنت رسول خدا دومین منبع‏

 

بعد از قرآن کریم، سنت پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم مهم‏ترین مصدر علوم اسلامى‌ و معارف و احکام است. سنت بر سه چیز اطلاق مى‌‏شود: اول: گفتار پیامبر درباره امور دینى‌ و وظایف؛ دوم: فعل پیامبر که به عنوان دین انجام داده؛ سوم: تقریر و امضاى‌ رسول‏‌اللّه، فعل یکى‌ از اصحاب را که به عنوان دین انجام داده است. به سنت در اصطلاح، حدیث و روایت نیز گفته مى‌‏شود.

احادیث پیامبر اکرم صلى‌ الله علیه و آله و سلم در بیان معارف و احکام دین نقش بسیار بزرگى‌ را ایفا کرده و مى‌‏کند، زیرا گرچه قرآن غنى‌‏ترین منابع علوم اسلامى‌ است ولى‌ در برخى‌ موارد نیاز به شرح و تفصیل دارد که احادیث پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام این نیاز را تأمین مى‌‏کند. بعضى‌ آیات، عام یا مطلق یا منسوخ هستند که مخصص یا قید یا ناسخ آنها در قرآن نیامده و حدیث این نیاز را تأمین مى‌‏کند. یا یک فعل عبادى‌ است که کیفیت انجام آن و اجزا و شرایط و مقدمات، مسائل فرعى‌ مربوط به آن در قرآن نیامده است، و در تبیین آن به احادیث نیاز داریم.

یا یکى‌ از قوانین و احکام کلى‌ است، که در شرح و بسط و بیان مسائل فرعى‌ آن به حدیث نیاز داریم.

اصولًا برخى‌ موضوعات و احکام اصلًا در قرآن نیامده و باید از احادیث استفاده شود.

پیامبر اکرم صلى‌ الله علیه و آله و سلم دین اسلام را به عنوان یک دین کامل و جامع معرفى‌ مى‌‏کرد. که در همه شئونِ زندگى‌ دنیوى‌ و اخروى‌ مسلمانان دخالت مى‌‏کند و براى‌ آنها حکم دارد. گرچه آیاتى‌ که نازل مى‌‏شد بخشى‌ از این نیاز گسترده را تأمین مى‌‏کرد، ولى‌ کافى‌ نبود. لذا پیامبر اکرم صلى‌ الله علیه و آله و سلم از جانب خدا مأموریت یافت تا این نیاز را تأمین کند. در این باره از وحى‌ نیز برخوردار بود. مسلمانان هم موظف بودند تا از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم اطاعت کنند.

قرآن مى‌‏فرماید:

اى‌ کسانى‌ که ایمان آورده‏اید از خدا و رسول اطاعت کنید و اعمال خودتان را باطل نسازید.[9]

نیز مى‌‏فرماید:

همانا رسول خدا براى‌ شما الگوى‌ خوبى‌‏است؛ براى‌ کسى‌ که به خدا و روز قیامت امید دارد و خدا را بسیار یاد مى‌‏کند.[10]

بنابراین مسلمانان مأمور بودند احکام و معارف دین را از پیامبر بگیرند و در برابر اوامر و نواهى‌ او مطیع باشند. از همین رو مسلمانان مراقب گفته‏‌ها و افعال آن حضرت بودند و آن‏چه مى‌‏گفت به عنوان حکم خدا مى‌‏پذیرفتند.

کیفیت انجام مراسم عبادى‌ را هم از فعل آن حضرت مى‌‏آموختند.

در این میان تعدادى‌ از اصحاب براى‌ یاد گرفتن احکام و ضبط آنها عنایت بیشترى‌ داشتند. در فرصت‏هاى‌ مناسب حضور پیامبر مشرف مى‌‏شدند و خوب به سخنانش گوش مى‌‏دادند و گاهى‌ سؤال مى‌‏کردند. اگر غایب بودند هنگام بازگشتن، مسائل مطرح شده را از دوستانشان مى‌‏پرسیدند.

مسلمانانى‌ که در خارج مدینه زندگى‌ مى‌‏کردند در فرصت‏هاى‌ مناسب به مدینه مى‌‏آمدند و چند روزى‌ از محضر رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم کسب علم مى‌‏کردند، مثلًا: مالک بن حویرث مى‌‏گوید: با گروهى‌ از جوانان هم سن خود به مدینه آمدیم، بیست شبانه روز در خدمت پیامبر توقف نمودیم، رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم گمان کرد، مشتاق دیدار خانواده‏مان گشته‏ایم. از احوال آنان جویا شد و ما جواب دادیم. پیامبر دوست مهربانى‌ بود، به ما فرمود: به سوى‌ خانواده خود برگردید، احکام و معارف الهى‌ را به آنان بیاموزید و دستور دهید همانند من نماز بخوانند. هنگامى‌ که وقت نماز فرا رسید یکى‌ از شما اذان بگوید، بزرگ‏ترین فرد را امام قرار دهید و در نماز به او اقتدا کنید.[11]

رسول‏‌خدا همواره در هدایت مردم و نشر معارف و احکام دین، کوشا بود. در مسجد، منزل، کوچه، بازار و مکان‏هاى‌ دیگر در نشر معارف و احکام دین مى‌‏کوشید. علاوه بر تعلیم آیات قرآن، مسائل مربوط به آنها را نیز بیان مى‌‏کرد. گاهى‌ با انجام مراسم دینى‌، آنها را به دیگران مى‌‏آموخت. اگر عمل نادرستى‌ را مى‌‏دید تذکر مى‌‏داد و کیفیت صحیح آن را بیان مى‌‏کرد. اگر درست انجام مى‌‏دادند تأیید و تقریر مى‌‏نمود.

جابر مى‌‏گوید: روز عید قربان دیدم که پیامبر شتر سوارى‌ خود را رها کرده و مى‌‏فرمود: مناسک حج را از من یاد بگیرید، زیرا ممکن است بعد از این، به عمل حج مشرف نشوم.[12]

بدین صورت رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم در آموزش معارف و احکام دین تلاش مى‌‏کرد و اصحاب نیز در یادگیرى‌ و ضبط آنها توجه داشتند. رسول‏‌خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم از این عمل دو منظور داشت:

اول: آشنا کردن اصحاب به علوم و معارف دین و تعلیم وظایف و احکام اسلام؛

دوم: ضبط و نگه‏دارى‌ احکام دین جهت ابلاغ به آیندگان.

بنابراین معارف دین به صورت حدیث ضبط شد و براى‌ مسلمانان در طول تاریخ محفوظ ماند. در انجام این مسئولیت بزرگ على‌ بن ابى‌‏طالب علیه السلام از سایر اصحاب جدى‌‏تر بود.

در این جا تذکر دو نکته را لازم مى‌‏دانیم:

تذکر اول: گرچه در مصادر روایى‌ ما احادیث فراوانى‌ وجود دارد، اما چنان نیست که هر حدیثى‌ معتبر و قابل عمل باشد، زیرا احادیث به دو دسته تقسیم مى‌‏شوند: خبر واحد و خبر متواتر.

خبر متواتر: اگر راویان یک حدیث به قدرى‌ زیاد باشند که تبانى‌ آنان بر کذب عادتاً محال باشد، چنین حدیثى‌ متواتر نامیده مى‌‏شود. خبر متواتر یقین‏‌آور و حجت است، زیرا عقل و عرف مردم نیز به چنین خبرى‌ عمل مى‌‏کنند.

خبر واحد: حدیثى‌ است که راویان آن به حد تواتر نباشد. خبر واحد نیز به انواعى‌ تقسیم شده است مانند: خبر صحیح، خبر حسن، خبر موثق، خبر ضعیف و خبر مرسل.

حدیث صحیح: حدیثى‌ که تمام راویان آن دوازده امامى‌ و عادل باشند.

خبر حسن: حدیثى‌ که همه راویان آن امامى‌ و موثق باشند.

خبر موثق: حدیثى‌ که برخى‌ راویان آن غیر امامى‌ و موثق باشند.

خبر ضعیف: حدیثى‌ که بعضى‌ از راویان آن، ضعیف و غیر موثق باشند.

حدیث مجعول: روایتى‌ که در میان راویان آن فردى‌ جاعل وجود داشته باشد.

حدیث مجهول: حدیثى‌ که در میان راویان آن، فردى‌ مجهول الحال باشد.

حدیث مرسل: حدیثى‌ که یکى‌ از راویانش، حدیث را بدون واسطه از کسى‌ نقل کرده که در یک زمان نبوده است.

حدیث صحیح و حسن نزد فقها معتبر است و به آن عمل مى‌‏کنند.

حدیث موثق نزد اغلب علما معتبر است.

اما حدیث ضعیف اعتبار ندارد، مگر این که با قرینه صحت همراه باشد یا ضعف آن به نحوى‌ جبران شود.

حدیث مجعول اعتبار ندارد.

تذکر دوم: آن‏چه در مورد حجّیت خبر واحد گفته شد، مربوط به احادیثى‌ است که در مورد وظایف و تکالیف باشد، اما احادیثى‌ که مربوط به عقاید، اخلاق، طبیعیات، تاریخ، امور بهداشتى‌، خواص برخى‌ از گیاهان، میوه‌‏ها، غذاها، آشامیدنى‌‏ها، و مانند اینها باشد حجت شرعى‌ نیست.

اگر خبر واحد درباره امورى‌ باشد که نیاز به ایمان و یقین دارد مانند:

وجود خدا، توحید، صفات خدا، وجود معاد، اصل نبوت و ضرورت ارسال پیامبران، نمى‌‏توان به آن اکتفا نمود، بلکه باید با بحث و کنجکاوى‌ به تحصیل ایمان و یقین پرداخت.

 

 

احادیث اهل‏بیت سومین منبع‏

 

سومین منبع احکام و معارف اسلام، سنت و سیره اهل بیت علیهم السلام است.

پیامبر اسلام مى‌‏دانست که بعد از او مسلمانان به یک مرجع معتبر و مورد اعتماد نیاز دارند تا احکام دین را از او فرا گیرند و در حل مشکلات دینى‌ به او پناه ببرند. به همین منظور اهل بیت را برگزید و به مسلمانان معرفى‌ نمود، تا همواره در کنار قرآن باقى‌ بماند و مرجع دین باشد. بارها مردم را به آنان ارجاع داد که در کتاب‏هاى‌ روایى‌ شیعه و سنى‌ موجود است.

یکى‌ از معتبرترین آنها حدیث معروف «ثقلین» است که با عبارت‏هاى‌ گوناگون و با سندهاى‌ متعدد نقل شده است که به برخى‌ از آنها اشاره مى‌‏شود:

زیدبن ارقم مى‌‏گوید: وقتى‌ رسول خدا از سفر حجةالوداع برگشت و در «غدیر خم» فرود آمد دستور داد تا زیر درختان بزرگى‌ را که در آن‏جا بود پاکیزه کنند. آن گاه فرمود: گویا من از جانب خدا دعوت شدم و آن را پذیرفتم.

من دو چیز گرانقدر (یا سنگین) را به شما مى‌‏سپارم که یکى‌ از آنها از دیگرى‌ بزرگ‏تر است: کتاب خدا و عترتم. پس بنگرید بعد از من چگونه با آنها رفتار مى‌‏کنید. همانا قرآن و اهل بیت از یکدیگر جدا نخواهند شد تا وقتى‌ در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداى‌ عزوجل مولاى‌ من و من مولاى‌ همه مؤمنان هستم. آن گاه دست على‌ (رضى‌‏اللّه عنه) را گرفت و فرمود: هر کس من مولاى‌ او هستم على‌ مولاى‌ اوست. خدایا با دوستان على‌ دوست باش و با دشمنانش دشمن.[13]

در جاى‌ دیگرى‌ چنین مى‌‏گوید: در سفر حجة الوداع در خدمت رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم بودم، وقتى‌ به «غدیرخم» رسیدیم دستور داد زیر درختان بزرگ را پاکیزه کردند. بعد فرمود: گویا از جانب خدا خوانده شده و اجابت کرده‏ام، و خدا مولاى‌ من و من مولاى‌ مؤمنان هستم. دو چیز را در میان شما مى‌‏گذارم که اگر به آنها عمل کنید گمراه نمى‌‏شوید: کتاب خدا و اهل‏بیتم. همانا این دو، تا وقتى‌ که بر حوض بر من وارد شوید، از یکدیگر جدا نمى‌‏شوند.

سپس دست على‌ را گرفت و فرمود: هر کس من ولىّ و اختیاردار او هستم على‌ نیز اختیاردار اوست. خدایا با دوستان على‌ دوست باش و با دشمنانش دشمن.

ابوطفیل مى‌‏گوید: به زید گفتم: خودت این سخن را از رسول خدا شنیدى‌؟

گفت: همه کسانى‌ که زیر سایه آن درختان بودند حادثه را مشاهده کردند و سخنان رسول اللّه را با گوششان شنیدند.[14]

زید بن ثابت مى‌‏گوید: رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم فرمود: دو جانشین را در میان شما مى‌‏گذارم: کتاب خدا که ریسمانى‌ است میان زمین و آسمان، و اهل‏بیت خودم، این دو، تا وقتى‌ بر حوض کوثر بر من وارد شوند از یکدیگر جدا نخواهند شد.[15]

حذیفة بن اسید مى‌‏گوید: رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم فرمود: اى‌ مردم! من قبل از شما مى‌‏روم و شما بر حوض بر من وارد خواهید شد. وقتى‌ بر من وارد شدید در مورد ثقلین از شما سؤال مى‌‏کنم. پس بنگرید بعد از من چگونه با آنها رفتار مى‌‏کنید. ثقل اکبر، قرآن است که یک طرفش در دست خدا و طرف دیگرش در دست شماست ... پس به آن تمسک جویید و گمراه نشوید و تبدیل نکنید.[16]

ابوسعید مى‌‏گوید: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم فرمود: چیزى‌ را در میان شما مى‌‏گذارم و اگر به آن تمسک جویید گمراه نمى‌‏شوید و آن ثقلین است. یکى‌ از آن دو، بزرگ‏تر از دیگرى‌ است: کتاب خدا ریسمانى‌ است از آسمان به زمین، و اهل‏بیت خودم. آگاه باشید که این دو، تا وقتى‌ که بر حوض بر من وارد شوند از یکدیگر جدا نخواهند شد.[17]

بنابراین حدیث ثقلین از احادیث متواتر است که با عبارت‏ها و سندهاى‌ متعدد، به وسیله چندین نفر از اصحاب بزرگ از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم نقل شده است؛ اصحابى‌ مانند: زید بن ارقم، ابوذر غفارى‌، ابوسعید خدرى‌، على‌ بن ابى‌‏طالب، زیدبن‏ثابت، حذیفةبن‏یمان، ابن عباس، سلمان فارسى‌، ابوهریره، جابربن عبداللّه، حذیفةبن اسیدغفارى‌ و جبیربن مطعم، حسن بن على‌، فاطمه‏زهرا، ام‏هانى‌ بنت ابى‌‏طالب، ام سلمة، ابورافع و غیره.

حضرت على‌ علیه السلام در زمان خلافت خود، روزى‌ در میان یارانش خطبه خواند و فرمود: هر کدام از شما که در حادثه غدیر خم حضور داشتید و حدیث ثقلین را از رسول خدا شنیده‏اید به پا خیزد و آن‏چه را دیده و شنیده‏اید  بگویید. در این هنگام جمعى‌ (هفده نفر) برخاستند و گفتند: ما حاضر بودیم و حدیث را از رسول خدا شنیدیم. برخى‌ از آنها عبارت‏اند از: خزیمة بن ثابت، سهل بن سعد، عدى‌ بن حاتم، عقبة بن عامر، ابوایوب انصارى‌، ابوسعید خدرى‌، ابوشریح خزاعى‌، ابوقدامه انصارى‌، ابویعلى‌ انصارى‌ و ابوهیثم التیهان.[18]

احمد بن حجر هیثمى‌ مى‌‏نویسید: حدیث ثقلین را بیش از بیست نفر اصحاب از رسول خدا نقل کرده‌‏اند.[19]

از این حدیث ارزشمند سه مطلب مهم استفاده مى‌‏شود:

1. پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم اهل بیت را قرین قرآن قرار داده و فرموده: اگر به آنها تمسک جویید گمراه نمى‌‏شوید و من در قیامت در این باره از شما سؤال خواهم کرد. بنابراین چنان که قرآن یک مرجع علمى‌ معتبر است، اهل بیت پیامبر نیز مرجع و حجت شرعى‌ هستند و همه مسلمانان وظیفه دارند در حل مشکلات و مسائل مربوط به دین به اهل‏بیت رجوع کنند.

2. چنان که قرآن تا قیامت به عنوان یک مرجع علوم دین در میان مردم باقى‌ است، اهل‏بیت نیز به همین منظور تا قیامت وجود خواهند داشت.

3. قرآن و اهل‏بیت، دو حجت شرعى‌ هستند که هیچ‏گاه از یکدیگر جدانخواهند شد. بنابراین یک مسلمان نمى‌‏تواند اهل بیت را کنار بگذارد و بگوید: «حسبنا کتاب اللّه»، چنان که هیچ مسلمانى‌ حق ندارد قرآن را کنار بگذارد و تنها به اهل بیت تمسک جوید.

احادیث دیگرى‌ نیز به همین معنا داریم که پیروى‌ از اهل بیت را موجب رستگارى‌ و اعراض از آنان را باعث هلاکت و گمراهى‌ دانسته است؛ مثل حدیث سفینه:

ابن‏عباس از سول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: اهل بیت من همانند کشتى‌ حضرت نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس سوار نشد غرق گشت.[20]

اکنون این سؤال مطرح مى‌‏شود که اهل بیت چه کسانى‌ هستند؟ آیا مراد همه خویشان و منسوبین رسول خداست؟ یا کسانى‌ که در بیت پیامبر و تحت کفالت آن حضرت زندگى‌ مى‌‏کردند؛ مانند همسران و فرزندان و خدمت‏گزاران؟

از مضمون حدیث استفاده مى‌‏شود که هیچ یک از دو احتمال مذکور درست نیست، زیرا اولًا: پیامبر اکرم اهل بیت را در ردیف قرآن قرار داده و پیروى‌ از آنان را موجب سعادت و نجات دانسته و به مسلمانان توصیه نموده که احکام دین را از آنان فرا گیرند. لذا کسى‌ جز معصومین عالم به معارف و احکام دین نیست. ثانیاً: باید از گناه و اشتباه مصون باشند تا پیروى‌ از آنان به طور مطلق و کلى‌ موجب سعادت و نجات گردد. روشن است که همه‏ خویشان و منسوبین پیامبر چنین نبودند.

بنابراین باید اهل بیت افراد خاصى‌ باشند، یعنى‌ همان افرادى‌ که آیه: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» در شأن آنان نازل شده و از طهارت باطن و عصمت آنان خبر مى‌‏دهد.

در این باره احادیثى‌ داریم که به برخى‌ از آنها اشاره مى‌‏شود:

ام سلمه مى‌‏گوید: آیه: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ» در خانه من نازل شد، پس رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم شخصى‌ را دنبال على‌ و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام فرستاد، وقتى‌ حاضر شدند، فرمود: اینان اهل بیت من هستند.[21]

عمربن‏ابى‌‏سلمه، پرورش‏یافته پیامبر، مى‌‏گوید: آیه‏ «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» در خانه ام‏سلمه نازل شد.

پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم فاطمه، حسن و حسین را دعوت نمود، على‌ نیز پشت سرش بود، پس عباى‌ خودش را بر سر آنان افکند و گفت: اینان اهل بیت من هستند و خدا پلیدى‌ (گناه) را از آنان برطرف ساخته است. در این هنگام ام‏سلمه عرض کرد:

یا رسول‏اللّه آیا من نیز با اینان هستم؟ فرمود: بر جاى‌ خود باش، تو نیز خوب هستى‌.[22]

عایشه مى‌‏گوید: صبحگاهى‌ پیامبر از منزل خارج شد، در حالى‌ که جامه‏اى‌ از پشم سیاه برتن داشت، پس حسن آمد و زیر عبا رفت، بعد حسین، سپس فاطمه و آن گاه على‌ آمد و زیر عبا رفتند. سپس فرمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[23]

بنابراین مصداق اهل بیت که آیه تطهیر در شأن آنان نازل گشته عبارت‏اند از: پیامبر، على‌، فاطمه، حسن و حسین.

اما احادیث دیگرى‌ نیز داریم که پیامبر اکرم صلى‌ الله علیه و آله و سلم مصداق مذکور را توسعه داده و افراد دیگرى‌ هم به عنوان اهل بیت معرفى‌ نموده است:

ابن عباس مى‌‏گوید: از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: من، على‌، حسن، حسین و نه نفر از نسل حسین، از گناه پاک شده‏ایم و معصوم هستیم.[24]

از این‏گونه احادیث استفاده مى‌‏شود که مراد از اهل بیت در حدیث ثقلین‏

على‌ بن ابى‌‏طالب، فاطمه، حسن، حسین علیهم السلام و نه نفر از نسل امام حسین علیه السلام است که توسط پیامبر، حضرت على‌، امام حسن و امام حسین به عنوان مصادیق معصوم از اهل بیت معرفى‌ شده‏اند.[25]

بنابراین، احادیث اهل بیت و امامان معصوم، سومین منبع علوم، معارف و احکام اسلام است.

 

حاملان علوم پیامبر

رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم در نشر علوم و احکام اسلام، بسیار تلاش نمود. اصحاب آن حضرت نیز در یاد گرفتن و ضبط احکام کوشا بودند، ولى‌ پیامبر این مقدار را کافى‌ نمى‌‏دانست. او به خوبى‌ مى‌‏دانست که شرایط سخت صدر اسلام به مسلمانان اجازه نمى‌‏دهد که علوم و معارف گسترده اسلام را به طور کامل فرا گیرند و آنها را حفظ کنند. مى‌‏دانست که اصحاب از خطا و اشتباه مصون نیستند و امکان دارد در طول ایام بخشى‌ از احکام اسلام را فراموش کرده یا مورد اختلاف قرار دهند.

از این رو در صدد بود که براى‌ حفظ و ضبط احکام اسلام، جایگاه امن و مورد اعتمادى‌ که از خطا و اشتباه مصونیت داشته باشد، بیابد و احکام گسترده اسلام را در آن جا به ودیعه بگذارد تا مسلمانان بدان‏جا رجوع کنند. لذا از جانب خداى‌ متعال به پیامبر وحى‌ شد تا على‌ بن ابى‌‏طالب علیه السلام را برگزیند، چون از هر نظر آماده پذیرش چنین مسئولیت سنگینى‌ بود.

على‌ علیه السلام در این باره مى‌‏فرماید: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم مرا در برگرفت و فرمود:

خدا به من امر فرموده که تو را به خود نزدیک کنم و دستور داده تا بشنوى‌ و حفظ کنى‌. بر خدا است که تو بشنوى‌ و حفظ کنى‌. پس این آیه نازل شد:

«وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ».[26]

ابن عباس از پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: وقتى‌ آیه: «وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» نازل شد پیامبر گفت: از پروردگارم خواستم که آن را گوش على‌ قرار بدهد. على‌ علیه السلام مى‌‏گفت: من چیزى‌ را از رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم نشنیدم جز این که آن را حفظ کردم و در طول زمان آن را فراموش نکردم.[27]

هم چنین فرمود: چون در مقابل خدا قرار گرفتم با من سخن گفت و مناجات کرد، پس آن‏چه یاد گرفتم همه را به على‌ آموختم، پس على‌ درب علم من است.[28]

امیرالمؤمنین علیه السلام مى‌‏فرمود: شما جایگاه مرا نزد رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم از جهت‏ خویشاوندى‌ نزدیک و موقعیت مخصوص او مى‌‏دانید. در کودکى‌ مرا در دامن خود جاى‌ مى‌‏داد، به سینه خود مى‌‏چسبانید، در بستر خود مى‌‏خوابانید، بدن مبارکش با بدن من لمس مى‌‏کرد، بوى‌ خوش او را استشمام مى‌‏کردم، غذا را مى‌‏جوید و در دهان من مى‌‏گذاشت، هیچ‏گاه سخن دروغ از من نشنید و هرگز خطا نکردم. وقتى‌ محمد صلى‌ الله علیه و آله و سلم از شیر گرفته شد خدا، بزرگ‏ترین فرشته‏اش را مأمور ساخت تا شبانه روز مراقب باشد و او را به مکارم و محاسن اخلاق هدایت کند. من نیز همانند بچه شتر به دنبال پیامبر بودم، هر روز یکى‌ از اخلاق نیک بر وجود مقدسش آشکار مى‌‏شد و به من دستور مى‌‏داد از او پیروى‌ نمایم.

هر سال مدتى‌ را در کوه حرا به سر مى‌‏برد، من آن حضرت را مى‌‏دیدم، ولى‌ دیگرى‌ نمى‌‏دید. در آغاز بعثت یک خانواده مسلمان بیش نبود که عبارت بود از: رسول خدا، خدیجه و من. نور وحى‌ و رسالت را مى‌‏دیدم و بوى‌ نبوت را استشمام مى‌‏کردم. وقتى‌ وحى‌ بر پیامبر نازل شد صداى‌ ناله شیطان را شنیدم، گفتم: یا رسول اللّه! این صدا چیست؟ فرمود: این شیطان است که از عبادت خود مأیوس گشته است. یا على‌! آن‏چه من مى‌‏شنوم تو مى‌‏شنوى‌ و آن‏چه من مى‌‏بینم تو نیز مى‌‏بینى‌، ولى‌ تو پیامبر نیستى‌ بلکه وزیر هستى‌. همانا تو بر خوبى‌ هستى‌.[29]

به على‌ علیه السلام عرض شد: چرا تو بیشتر از سایر اصحاب حدیث دارى‌؟

فرمود: وقتى‌ از پیامبر سؤال مى‌‏کردم جواب مى‌‏داد، وقتى‌ هم من ساکت مى‌‏شدم، رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم شروع به سخن مى‌‏کرد.[30]

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: روزى‌ یک مرتبه بر رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم وارد مى‌‏شدم، با من خلوت مى‌‏کرد و هر جا مى‌‏رفت همراهش مى‌‏رفتم.

اصحاب رسول‏خدا مى‌‏دانند که با کسى‌ جز من چنین رفتارى‌ نداشت. گاهى‌ رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم به خانه من تشریف مى‌‏آورد و چنین امرى‌ بسیار به وقوع مى‌‏پیوست. وقتى‌ من به منزل رسول اللّه مى‌‏رفتم با من خلوت مى‌‏کرد و همسرانش را خارج مى‌‏ساخت، در آن هنگام جز من کسى‌ نزد پیامبر نبود. ولى‌ هرگاه به منزل من مى‌‏آمد فاطمه و فرزندانم را خارج نمى‌‏ساخت. وقتى‌ از آن حضرت سؤال مى‌‏کردم، پاسخ مى‌‏داد و هنگامى‌ که سؤال‏هایم تمام مى‌‏شد و ساکت مى‌‏شدم، آن حضرت شروع به سخن مى‌‏کرد.

هیچ آیه‌‏اى‌ بر پیامبر نازل نشد جز این که براى‌ من خواند و املا کرد و من به خط خودم نوشتم. تأویل آیات و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص آنها را به من تعلیم مى‌‏داد و از خدا خواست که استعداد فهم و حفظ آنها را به من عطا کند. بعد از آن هر آیه‏‌اى‌ که بر من خوانده بود و هر علمى‌ که املا کرده بود و من نوشته بودم، هرگز فراموش نکردم.

پس رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم، چیزى‌ از علوم حلال و حرام و امر و نهى‌ را، که قبلًا بوده یا بعداً خواهد آمد، و هیچ کتابى‌‏را که قبلًا بر کسى‌ نازل شده ترک نکرد جز این که همه را به من یاد داد و حفظ کردم و حتى‌ یک حرف آن را فراموش نکردم.

آن گاه دست مبارکش را بر سینه من نهاد و دعا کرد که خدا قلبم را از علم و فهم و حکم و نور پر کند. عرض کردم: یا رسول اللّه! پدر و مادرم فدایت، از آن زمان که شما برایم دعا کردید چیزى‌ را فراموش نکردم و چیزى‌ نبود که ننویسم، آیا باز هم مى‌‏ترسى‌ فراموش کنم؟ فرمود: نه، از این جهت ترسى‌ ندارم.[31]

على‌ علیه السلام مى‌‏فرمود: به خدا سوگند! آیه‌‏اى‌ نازل نشده جز این که من مى‌‏دانم در چه موضوعى‌، در کجا و بر چه کسى‌ نازل شده است. پروردگارم به من قلبى‌ فهیم و زبانى‌ گویا عطا کرده است.[32]

از احادیث مذکور چند مطلب مهم استفاده مى‌‏شود:

1. على‌ علیه السلام از کودکى‌ در خدمت رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم بوده، حتى‌ هنگام اعتکاف در کوه حرا نیز با آن حضرت بوده و از اخلاق و رفتارش پیروى‌ مى‌‏کرده است. رسول خدا نیز به تربیت او توجه خاص داشته است.

2. على‌ علیه السلام از استعداد خاصى‌ برخوردار بوده، نور وحى‌ را مشاهده مى‌‏کرده، صداى‌ جبرئیل و ناله شیطان را مى‌‏شنیده است.

3. بعد از بعثت نیز پیامبر از جانب خدا مأمور بوده تا على‌ را به خودش نزدیک کند.

4. پیامبر از خدا خواست که فهم و حفظ فوق العاده و گوش شنوایى‌ به على‌ عنایت کند، به گونه‏‌اى‌ که هرگز چیزى‌ را فراموش نکند. خداى‌ متعال نیز تقاضاى‌ پیامبر را اجابت کرد و هوش و حافظه نیرومندى‌ به على‌ عطا کرد، به گونه‌‏اى‌ که هر چه مى‌‏شنید حفظ مى‌‏کرد و تا آخر عمر از یاد نمى‌‏برد.

5. حضرت على‌ علیه السلام در شبانه روز، جلسه مخصوصى‌ با رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم داشته است که دیگرى‌ در آن شرکت نمى‌‏کرد. آن جلسه در منزل پیامبر و یا در منزل على‌ تشکیل مى‌‏شده است. پیامبر علوم خود را یا از طریق سؤال امیرالمؤمنین یا خودش به آن حضرت مى‌‏آموخت.

6. على‌ علیه السلام در این جلسه‏ها و سایر مواردى‌ که در خدمت پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم بود، همه آیات قرآن را به طور مستقیم از آن حضرت شنید، نوشت و حفظ کرد. علم تأویل و تفسیر و مانند آن را نیز از محضر رسول خدا استفاده نمود.

بنابراین در طول ایام، همه معارف و احکام دین را از رسول خدا فرا گرفت و قلب مبارکش گنجینه علم و نور شد.

على‌ علیه السلام جامع علوم‏

حضرت على‌ علیه السلام در اثر استعداد ذاتى‌ و دعاى‌ مخصوص پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم نسبت به تعلیم و تربیت او، در طول مدت بیست و سه سال دوران نبوت، همه علوم، معارف و احکام دین، همه آیات قرآن و تفسیر آنها را از رسول‏خدا فرا گرفت و خزینه معرفت دینى‌ شد؛ چنان که رسول خدا بارها بدین موضوع تصریح کرد:

پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم به على‌ علیه السلام فرمود: یا على‌! علم گوارایت باد، علم را همانند آب نوشیدى‌.[33]

رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم فرمود: من شهر علم هستم و على‌ درب آن، هر کس طالب علم است باید از درب آن وارد شود.[34]

پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم فرمود: یا على‌! من شهر علم و تو درب آن هستى‌، کسى‌ که گمان کند بدون ورود از درب، وارد شهر مى‌‏شود دروغ مى‌‏گوید.[35]

سلمان فارسى‌ از پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم نقل کرده که فرمود: بعد از من، على‌ بن ابى‌‏طالب اعلم امت است.[36]

انس بن مالک نقل کرده که پیامبر صلى‌ الله علیه و آله و سلم به على‌ علیه السلام فرمود: تو بعد از من مسائلى‌ را که امت در آن اختلاف دارند بیان مى‌‏کنى‌.[37]

ابوسعید خدرى‌ نیز مى‌‏گوید: رسول خدا فرمود: بهترین قاضى‌ در میان امت من على‌ است.[38]

بنابراین جامعیت علمى‌ حضرت على‌ علیه السلام و خزینه‏دارى‌ علوم نبوت آن حضرت مورد تأیید رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم قرار گرفته است.

پیامبر اکرم، این عمل مهم را درباره حضرت على‌ انجام داد، تا علوم نبوت در جایگاهى‌ امن باقى‌ بماند، و بعد از خودش مورد استفاده امت قرار گیرد.

نوشتن احادیث‏

با این‏که رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم مى‌‏دانست که حضرت على‌ علیه السلام در ضبط و حفظ علوم و احکام دین از خطا و نسیان مصونیت دارد، اما در عین حال دستور داد علوم و احکامى‌ را که استماع مى‌‏کند بنویسد تا براى‌ آیندگان باقى‌ بماند.

على‌ علیه السلام گفت: رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم به من فرمود: یا على‌! آن‏چه بر تو املا مى‌‏کنم بنویس. عرض کردم: یا رسول اللّه! آیا مى‌‏ترسى‌ فراموش کنم؟ فرمود:

نه، زیرا از خدا خواسته‏ام که تو را حافظ قرار دهد، ولى‌ براى‌ امامان از فرزندانت بنویس.[39]

حضرت على‌ علیه السلام نیز طبق دستور رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم، مسائل و علومى‌ که از آن حضرت مى‌‏شنید مى‌‏نوشت و آنها را ضبط مى‌‏کرد. بعداً همین کتاب‏ها به سایر امامان، به طور ارثى‌ منتقل شد. یکى‌ از منابع علمى‌ اهل بیت علیهم السلام همین بود که در موارد مختلف بدانها استناد کرده و مى‌‏فرمودند: در کتاب على‌ یا در صحیفه یا در جامعه، چنین نوشته است:

بکر مى‌‏گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: چیزى‌ نزد ماست که با وجود آن به مردم احتیاج نداریم بلکه مردم به ما نیاز دارند. نزد ما کتابى‌ است که به املاى‌ رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم و خط على‌ علیه السلام است. صحیفه‏اى‌ است که هر حلال و حرامى‌ در آن هست. شما هر چه به ما ارجاع دهید، حکم عمل به آن و ترک آن را مى‌‏دانیم.[40]

عبداللّه بن سنان مى‌‏گوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که مى‌‏فرمود:

پوستى‌ به طول هفتاد زراع نزد ماست به املاى‌ رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم و خط على‌ علیه السلام، هر چه مردم به آن محتاج هستند در آن هست، حتى‌ ارش (دیه) خراشى‌ که بر بدن وارد مى‌‏شود.[41]

بنابراین یکى‌ از شیوه‏هاى‌ بقاى‌ علوم و احکام دین در صدر اسلام، نوشتن‏ و تهیه کتاب بود. در همین راستا مسئولیت کتابت را برعهده على‌ بن ابى‌‏طالب علیه السلام نهاد.

بعد از این که علوم و احکام دین توسط پیامبر اکرم صلى‌ الله علیه و آله و سلم به حافظه نیرومند على‌ علیه السلام منتقل شد و توسط آن حضرت ثبت و ضبط گردید، رسول‏خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم در حدیث ثقلین و غیره، اهل بیت خود را به عنوان یک مرجع علمى‌ معتبر معرفى‌ نمود و مردم را به آن ارجاع داد.

بعد از ارتحال رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم، على‌ علیه السلام در ارشاد و هدایت مردم از این دو طریق استفاده مى‌‏نمود. به علاوه همه علوم محفوظ و مکتوب خود را به فرزندش امام حسن علیه السلام منتقل ساخت. بعد از شهادت حضرت على‌ علیه السلام، امام‏حسن نیز علوم محفوظ و کتاب‏ها را به امام حسین علیه السلام منتقل ساخت.

بدین صورت هر امامى‌ کتاب‏ها را به امام بعد از خود منتقل مى‌‏ساخت تا به امام دوازدهم- عجل اللّه تعالى‌ فرجه الشّریف- رسید. چنان‏که خود ائمه تصریح فرموده‏اند، یکى‌ از مصادر علوم آنان همین کتاب‏ها بوده است.

جابر از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرمود: اى‌ جابر! اگر ما به رأى‌ خودمان با شما سخن مى‌‏گفتیم از هلاک شوندگان بودیم. بلکه با احادیثى‌ که از رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم به ما رسیده، با شما سخن مى‌‏گوییم.[42]

جمعى‌ از راویان از امام صادق علیه السلام شنیدند که فرمود: حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث حسین و حدیث‏ حسین حدیث حسن و حدیث حسن حدیث امیرالمؤمنین و حدیث امیرالمؤمنین حدیث رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم و حدیث رسول اللّه قول خداى‌ عزوجل است.[43]

بنابراین رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم به منظور حفظ معارف و احکام دین، اهل بیت خود را برگزید که از خطا و نسیان معصومند. لذا علوم نبوت را از دو طریق در اختیار آنان نهاد: از طریق تعلیم زبانى‌ و حفظ و از راه نوشتن و تهیه کتاب معتبر. ائمه معصومین و اهل بیت پیامبر هم این علوم را از دو طریق منتقل مى‌‏کردند: یکى‌ از راه نقل حدیث از پدرانشان و دیگرى‌ نقل حدیث از کتاب‏هایى‌ که از پیامبر به ارث برده بودند. به هر حال، از معتبرترین طرق نقل حدیث محسوب مى‌‏شوند.

پس طبق حدیث ثقلین و امثال آن، بر عموم مسلمانان لازم است که در اخذ علوم دین، به آنان مراجعه کنند.[44]

 

عقل، چهارمین منبع‏

 

عقل را مى‌‏توان چهارمین منبع علوم و احکام دین به شمار آورد. مهم‏ترین‏ امتیاز انسان از سایر حیوانات، عقل است. تمدن و پیشرفت در علوم طبیعى‌، صنعت، علوم انسانى‌، فلسفه، عرفان، اخلاق، هنر و امثال آن مرهون عقل انسان است. اگر عقل و مدرکات عقلى‌ را از انسان بگیرند همه این کمالات را از دست مى‌‏دهد. اصولًا زندگى‌ روزمره انسان برهمین مدرکات عقلى‌ استوار است.

در فرهنگ اسلام نیز عقل به عنوان موجودى‌ ممتاز و بسیار گرانقدر که مى‌‏تواند راهنماى‌ انسان در کشف واقعیات باشد، معرفى‌ شده است. اسلام دین تعقل، تفکر و استدلال عقلى‌ است.

قرآن کریم در آیات فراوان، مردم را به تعقل، تفکر، تدبر، و تفقه دعوت و از عدم تفکر مذمت مى‌‏کند:

همانا در آفرینش آسمان‏ها و زمین و ترتیب منظم شب و روز وکشتى‌‏هایى‌ که به سود مردم، در دریا حرکت مى‌‏کنند و بارانى‌ که از آسمان فرو مى‌‏ریزد و زمینِ مرده را زنده مى‌‏کند و جنبندگان را پراکنده مى‌‏سازد، در حرکت بادها و ابرها که در میان آسمان و زمین در اختیار انسان قرار گرفته‏اند، براى‌ متفکران مایه عبرت هستند.[45]

نیز مى‌‏فرماید:

خداست که براى‌ شما گوش و چشم و قلب آفرید، کم سپاس‏گزارى‌‏ مى‌‏کنید. اوست که شما را در زمین پدید آورد و به سوى‌ او محشور مى‌‏شوید. اوست که زنده مى‌‏کند و مى‌‏میراند، آمدن شب و روز در اختیار اوست، چرا تعقل نمى‌‏کنید؟[46]

احادیث فراوانى‌ هم درباره ارزش عقل و دعوت به تفکر و تعقل داریم.

اولین عنوان کتاب کافى‌، کتاب العقل و الجهل است. در آن جا آمده:

عبداللّه بن سنان از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده که فرمود: پیامبر حجّت خداست بر بندگان و عقل حجّت میان خدا و بندگان است.[47]

هم‏چنین فرمود: عقل راهنماى‌ مؤمن است.[48]

قرآن کریم علاوه بر دعوت مردم به تفکر، خود نیز در برخى‌ موارد به اقامه برهان پرداخته است. پیامبر گرامى‌ اسلام صلى‌ الله علیه و آله و سلم وائمه معصومین علیهم السلام مردم را به تعقل دعوت مى‌‏کردند و براى‌ اثبات مطالب، اقامه برهان مى‌‏نمودند.

بنابراین شیوه به کار بستن عقل و اقامه برهان و استدلال، مورد قبول اسلام واقع شده و مردم را به آن تشویق مى‌‏کند. لذا عقل یک دلیل معتبر شرعى‌ و یکى‌ از منابع علوم و احکام به شمار مى‌‏رود. با عقل و استدلال مى‌‏توان به حقایق رسید. مدرکات عقلى‌ اگر بر طبق موازین باشد کشف از واقعیت‏ مى‌‏کند و یقین‏آور است. البته به این معنا هم نیست که عقل در درک خود اصلًا خطا ندارد و مدرکات او همیشه مطابق واقع است، زیرا وجود مواردى‌ از خطا قابل انکار نیست. ولى‌ وجود موارد محدودى‌ از خطا، بر اصل احکام عقلى‌ لطمه‏اى‌ وارد نمى‌‏سازد و عقل را از مقام حجیت ساقط نمى‌‏سازد. بلکه علت حدوث این خطاها را باید در شیوه نادرست تفکر و استدلال جست‏و جو کرد. لذا علم منطق به همین منظور تدوین شده است.

 

کاربرد عقل‏

 

درست است که عقل راهنماى‌ امین و درست‏کارى‌ است و در کشف واقعیات مى‌‏توان از آن بهره گرفت، ولى‌ درست نیست که در اثبات هر چیزى‌، انتظار اقامه برهان عقلى‌ داشته باشیم، بلکه احکام و داورى‌‏هاى‌ عقلى‌ در موارد خاصى‌ صادر مى‌‏شود که به طور اختصار به برخى‌ از آنها اشاره مى‌‏شود:

برهان عقلى‌ در اصول عقاید

عقاید را به دو دسته مى‌‏توان تقسیم کرد: اصول عقاید و عقاید فرعى‌.

در اصول عقاید مى‌‏توان از برهان عقلى‌ استفاده کرد؛ مانند: اثبات وجود خدا، توحید، صفات ثبوتى‌، سلبى‌ و جلالى‌ خدا، اثبات معاد، لزوم بعثت پیامبران، اثبات علم و عصمت پیامبران، اثبات اصل امامت و لزوم نصب امام و اثبات علم و عصمت براى‌ امام.

در اصول کلى‌ عقاید، اقامه ادلّه عقلى‌ امکان دارد، به همین جهت ایمان به‏ امور مذکور باید بعد از کنجکاوى‌ و دقت و از طریق برهان عقلى‌ تحصیل شود. اسلام هیچ‏گاه به مردم تحمیل نمى‌‏کند که اصول دین را بدون دلیل بپذیرند، بلکه آنها را به تفکر، تعقل و کنجکاوى‌ تشویق مى‌‏کند.

اما در فروع عقاید غالباً استدلال‏هاى‌ عقلى‌ راه ندارد، مانند: وجود عالم برزخ، سؤال از مردگان در قبر، چگونگى‌ برپا شدن قیامت، ثبت و ضبط اعمال، حساب و میزان اعمال، صراط، کیفیت نعمت‏هاى‌ بهشتى‌ و عذاب‏هاى‌ دوزخى‌ و امثال اینها. بنابراین با عقل و استدلال‏هاى‌ عقلى‌ نمى‌‏توان این حقایق را درک کرد، بلکه در این امور باید از نصوص معتبر شرعى‌ استفاده کرد. هم چنین در مورد شفاعت پیامبران و امامان و اولیاى‌ خدا، وجود فرشتگان، وجود شیطان و کیفیت نفوذش در آدمیان و کیفیت وحى‌ بر پیامبران نمى‌‏توان از استدلال عقلى‌ استفاده کرد، بلکه باید از روایات شرعى‌ استفاده نمود.

 

برهان عقلى‌ در احکام تکلیفى‌‏

 

در استنباط برخى‌ از احکام تکلیفى‌ هم مى‌‏توان از عقل استفاده کرد که در ذیل به چند مورد اشاره مى‌‏شود:

اول: استنباط حکم شرعى‌ در موضوعى‌ با ملاک و فلسفه قطعى‌ آن حکم در موضوع دیگر؛ مثلًا در علم کلام مسئله‏اى‌ است که اکثر مسلمانان و به ویژه شیعیان امامیه بدان عقیده دارند. و آن این است که احکام شرع تابع مصالح و مفاسد واقعى‌ هستند، یعنى‌ اگر چیزى‌ در شرع واجب یا حرام شده بدین علت است که داراى‌ مصلحت لازم یا مفسده بوده است. هم‏ چنین اگر چیزى‌ مستحب یا مکروه شده بدین جهت است که داراى‌ مصلحت یا مفسده‏اند.

بنابراین اگر شارع حکمى‌ را بر موضوعى‌ همراه با علت آن جعل کرد، و عقل نیز همین علت را در موضوع دیگرى‌ پیدا کرد، حکم مى‌‏کند که موضوع دوم نیز باید حکم اول را داشته باشد؛ گرچه به ما نرسیده باشد.

مثلًا اگر شارع گفت: شراب نخور چون مست کننده است. حال اگر عقل، خاصیت مسکر بودن را در مشروب دیگرى‌ مثل نبیذ یافت حکم مى‌‏کند که نبیذ هم حرام است؛ یعنى‌ طبق قاعده ملازمه عقلیه که مى‌‏گوید: «کلّما حکم به العقل حکم به الشرع؛ هر چه عقل بدان حکم کرد شرع نیز حکم مى‌‏کند». لذا در نبیذ هم حکم حرمت مى‌‏کند؛ گرچه به ما نرسیده است.

هم چنین اگر عقل در فعلى‌ مفسده یافت حکم مى‌‏کند که باید از ارتکاب این عمل اجتناب نمود، آن گاه با قاعده ملازمه عقلیه گفته مى‌‏شود که شارع نیز در این جا حکم حرمت جعل کرده است، زیرا شارع نسبت به بندگانش تفویت مصلحت نمى‌‏کند؛ مثلًا اگر عقل درک کرد که استعمال مواد مخدر، مانند هروئین، داراى‌ مفاسد فردى‌ و اجتماعى‌ خطرناک است، حکم مى‌‏کند که این عمل را نباید انجام داد. آن گاه به حکم قاعده ملازمه گفته مى‌‏شود که اعتیاد و استعمال هروئین شرعاً نیز حرام است.

بنابراین در این قبیل موارد مى‌‏توان از حکم عقلى‌ به حکم شرعى‌ رسید و حکم عقل را در طریق استنباط حکم شرع قرار داد.

البته قاعده ملازمه عقلى‌ در صورتى‌ جارى‌ مى‌‏شود و در طریق استنباط حکم شرعى‌ قرار مى‌‏گیرد که ملاک و علت واقعى‌ حکم، با ادله معتبر شرعى‌ به‏ اثبات رسیده باشد، یا وجود مصلحت یا مفسده با حکم قطعى‌ عقل ثابت شده باشد، اما با قیاس و استحسانات عقلى‌ نمى‌‏توان به حکم شرعى‌ رسید.

به هر حال چنین استنباطهایى‌ جز از عهده فقهاى‌ آگاه به زمان و شرایط موجود، ساخته نیست.

دوم: تزاحم میان دو واجب؛ مثلًا از یک طرف وقت نماز تنگ شده و زمانى‌ بیش از انجام مقدار واجب باقى‌ نمانده و از سوى‌ دیگر مؤمنى‌ در حال غرق شدن است، در چنین صورتى‌ دو واجب بر عهده این فرد نهاده شده است: اداى‌ نماز واجب و نجات جان مؤمن، اما چون هر دو را نمى‌‏تواند انجام دهد ناچار است یکى‌ را انتخاب کند. در این جا عقل حکم مى‌‏کند که حفظ جان مؤمن مهم‏تر از نماز است، پس باید نجات غریق را مقدم بدارد؛ گرچه نمازش فوت شود.

سوم: وجوب انجام مقدمات عمل واجب؛ یعنى‌ اگر عملى‌ واجب شد، عقل حکم مى‌‏کند: بر مکلّف لازم است که تا مقدمات آن عمل را فراهم سازد، تا بتواند واجب شرعى‌ را به جاى‌ آورد؛ مثلًا اگر عمل حج بر کسى‌ واجب شد، عقل حکم مى‌‏کند که باید مقدمات سفر را فراهم نماید و به مکه مشرف شود تا بتواند از میقات، مُحرِم شود و مراسم حج واجب را به جاى‌ آورد. انجام مقدمات، به حکم عقل واجب است، گرچه شارع براى‌ آن حکم خاصى‌ نداده باشد.

بنابراین عقل نیز یکى‌ از منابع علوم و احکام اسلام است؛ در مورد اصول عقاید، حجیت دارد و در مورد استنباط احکام نیز در موارد خاص خود مورد استفاده فقها قرار خواهد گرفت.

 

 

اجتهاد و تقلید

 

اجتهاد در لغت به معناى‌ کوشش و در اصطلاح عبارت است از: کوشش در استنباط و استخراج احکام شرعى‌ از منابع معتبر شرعى‌ مانند قرآن، احادیث پیامبر، احادیث امامان معصوم، عقل، اصول عملیه و قواعد کلى‌‏اى‌ که حجیت آنها با ادله شرعى‌ به اثبات رسیده باشد.

بنابراین، اجتهاد جزء منابع احکام شرع نیست، بلکه وسیله‏اى‌ است براى‌ استنباط احکام از منابع شرعى‌.

در زمان رسول خدا صلى‌ الله علیه و آله و سلم اجتهاد به صورت کنونى‌ وجود نداشت و نیازى‌ بدان نبود، زیرا مسلمانان به پیامبر اکرم دسترسى‌ داشتند و با تماس مستقیم یا با واسطه، جواب مسائل مورد نیاز خود را مى‌‏گرفتند. این زمان را زمان تشریع مى‌‏نامند.

از دوران امامت على‌ علیه السلام تا زمان شهادت امام حسن عسکرى‌ علیه السلام، نیز نیاز چندانى‌ به اجتهاد نبود، زیرا مردم به امامان معصوم و حاملان علوم نبوت دسترسى‌ داشتند. پیروان اهل بیت به طور مستقیم، یا غیر مستقیم با امام‏معصوم تماس مى‌‏گرفتند و مسائل مورد نیاز را سؤال مى‌‏کردند و پاسخ آنها را دریافت مى‌‏نمودند. در این دوران، امامان معصوم در نشر معارف و احکام دین جدیت مى‌‏کردند. اصحابشان نیز در نگه‏دارى‌ و نشر احادیث مى‌‏کوشیدند. به برکت تلاش ائمه معصومین علیهم السلام و جدیّت اصحاب، فرهنگ تشیع گسترش یافت و شیعیان از لحاظ معارف و احکام دینى‌ بسیار غنى‌ شدند. صدها کتاب در موضوعات مختلف، تألیف شد. در زمان‏ امام محمدباقر و امام جعفرصادق علیهما السلام شهر مقدس مدینه به صورت مدرسه بزرگى‌ در آمد که انواع علوم دینى‌ در آن جا تدریس مى‌‏شد و از آن جا به سایر مراکز تشیع صادر مى‌‏گشت. در این دوران پربرکت هزاران دانشمند تربیت شد، که در نشر علوم اهل بیت تلاش مى‌‏کردند.

شیعیان با توجه به این همه امکانات، نیاز چندانى‌ به اجتهاد نداشتند، ولى‌ در عین حال، در میان راویان احادیث، فقهایى‌ وجود داشت که در مورد مسائل فرعى‌ مورد مراجعه دیگران واقع مى‌‏شدند. این افراد در مسائل فقهى‌ داراى‌ رأى‌ و فتوا بودند و آراى‌ آنان در میان اصحاب و مؤلفان مطرح بود؛ مثل یونس بن عبدالرحمان و زراره.[49]

ائمه اطهار علیهم السلام نیز به عناوین مختلف آنان را تأیید و تشویق مى‌‏نمودند.

وقتى‌ یک مرد شامى‌ به امام صادق علیه السلام عرض کرد: آمده‏ام تا در فقه با شما مناظره کنم امام علیه السلام به زراره فرمود: در فقه با این مرد مناظره کن.[50] امام محمد باقر علیه السلام به ابان تغلب فرمود: در مسجد مدینه بنشین و براى‌ مردم فتوا بده، زیرا من دوست دارم که در میان شیعیان افرادى‌ مانند تو دیده شوند.[51]

امام صادق علیه السلام مى‌‏فرمود: ما باید اصول (کلى‌) را به شما بگوییم و شما نیز فروع را از آنها استخراج کنید.[52] معلوم مى‌‏شود که امامان معصوم علیهم السلام به اصل‏ لزوم فقاهت و اجتهاد توجه خاصى‌ داشته‏اند. در اثر عنایت آنان و کوشش اصحاب، تعدادى‌ مجتهد پرورش یافت، که در فقه داراى‌ کتاب بودند و به مسائل دینى‌ مردم پاسخ مى‌‏دادند. نام برخى‌ از آنان و کتاب‏هایشان در کتاب فهرست ابن‏ندیم آمده است.[53]

 

گرچه در دوران امامت در میان اصحاب ائمه علیهم السلام فقهایى‌ که به مرتبه اجتهاد رسیده بودند وجود داشت، اما رجوع به امامان و استفاده مستقیم از آنان در اولویت بود.

اما در زمان غیبت صغرا وضع شیعیان امامیه به گونه‏‌اى‌ دیگر بود، زیرا از یک طرف تعداد شیعیان در شهرها و کشورهاى‌ مختلف زیاد شده بود، از طرف دیگر اوضاع عمومى‌ مردم تغییر یافته و با مسائل جدیدى‌ روبه‏رو مى‌‏شدند که نیازمند پاسخ بودند. ولى‌ متأسفانه امام دوازدهم از نظرها غایب بود و براى‌ شیعیان امکان ارتباط مستقیم وجود نداشت، مگر از طریق نواب چهارگانه آن حضرت که در طول زمان غیبت، یکى‌ پس از دیگرى‌ بدین مقام منصوب شدند. این ارتباطات هم به مقدارى‌ نبود که نیازهاى‌ علمى‌ گسترده و متنوع شیعیان را تأمین کند.

در این زمان به وجود علما و فقهاى‌ بزرگى‌ نیاز بود که با علم و اجتهاد خود، خلأ غیبت وجود مقدس امام زمان را پر کنند و با اجتهاد در منابع فقه مسائل مورد نیاز جامعه گسترده شیعه را استخراج و در اختیار آنان قرار دهند، در مقام مرجعیت و زعامت قرار گیرند و از کیان تشیع دفاع کنند. وجود چنین‏ دانشمندانى‌ براى‌ تصدى‌ مرجعیت دینى‌ جامعه جوان شیعه بسیار ضرورى‌ بود که به تدریج با لطف خدا پرورش یافتند.

 

یکى‌ از دانشمندان بزرگ آن زمان على‌ بن حسین بن موسى‌ بن بابویه قمى‌ بود. این فقیه بزرگ در اوایل غیبت صغرا به دنیا آمد. زمان نیابت سه نفر از نواب امام زمان علیه السلام را درک نمود. در سال (328 ه) با نائب سوم امام زمان (حسین بن روح) در بغداد ملاقات نمود و در سال (329 ه) در شهر قم وفات یافت و قبرش همان جاست. در آن زمان یکى‌ از مراجع دین و چهره‏هاى‌ درخشان دانش بوده، کتاب‏هاى‌ فراوانى‌ در علوم مختلف تألیف نموده است؛ مثل کتاب شرائع در فقه. این دانشمند خدمات ارزنده‏اى‌ براى‌ شیعه انجام داد.[54]

بعد از او پسرش، محمد بن على‌ بن حسین بن بابویه، معروف به صدوق، از فقها و مراجع شیعه بود. او نیز در موضوعات مختلف؛ از جمله فقه، کتاب‏هاى‌ فراوانى‌ نوشت، مانند: مقنع، من لایحضره الفقیه، و غیره. این فقیه بزرگ نیز در قم مى‌‏زیست، مدتى‌ هم در بغداد به تدریس اشتغال داشت. در اواخر عمر در شهر رى‌ سکنا گزیده و در سال (381 ه) وفات نمود و قبرش همان جاست.[55]

این دو فقیه گرانقدر، در اجتهاد خود بیشتر به احادیث استناد مى‌‏کردند.

یکى‌ از فقهاى‌ دیگر که در اواخر زمان غیبت صغرا و اوایل غیبت کبرا مى‌‏زیسته حسن بن على‌ بن ابى‌‏عقیل عمانى‌ است. او یکى‌ از فقهاى‌ بزرگى‌ است که مرجعیت علمى‌ شیعه را برعهده داشته و با زبان و قلم خود به نشر علوم اهل بیت پرداخته است. این دانشمند گرانمایه در علوم مختلفى‌ مانند فقه تألیفات زیادى‌ داشته که مهم‏ترین آن کتاب المستمسک بحبل آل الرسول است.[56]

محمدبن احمد بن جنید اسکافى‌ نیز در اوایل غیبت کبرا مى‌‏زیسته است.

گویا این فقیه بزرگ اواخر زمان غیبت صغرا را درک کرده است. او از دانشمندان و فقهاى‌ قرن چهارم است. کتاب‏هاى‌ زیادى‌ در علوم مختلف تألیف نموده است که یکى‌ از کتاب‏هاى‌ فقهى‌ او تهذیب الشیعه لاحکام الشریعه مى‌‏باشد.[57]

ابن جنید در روش استنباط احکام از روش عمانى‌ تبعیت کرده است. این دو فقیه بزرگ از پایه‏گذاران اجتهاد صحیح بوده‌‏اند. در استنباط احکام از عقل نیز استفاده مى‌‏کردند، و به همه مآخذ و جوانب موضوعات و مسائل عنایت داشته‏اند.[58]

همین شیوه اجتهاد بود که بعداً به وسیله شیخ مفید (336- وفات 381 ه)، یکى‌ از شاگردان ممتاز ابن جنید، تعقیب و تکمیل شد. یکى‌ از تألیفات فقهى‌‏ شیخ مفید کتاب مقنعه است که خوشبختانه از حوادث روزگار محفوظ مانده و مورد استفاده علاقه‏مندان مى‌‏باشد.

بعد از مفید، سید مرتضى‌ (وفات 436 ه) کتاب انتصار و ناصریات، و سلار ابن عبد العزیز (وفات 463 ه) کتاب مراسم را به روش مطلوب اجتهاد نوشتند.

بیش از همه شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسى‌ (385- 460) در اصلاح و تکمیل روش اجتهاد کوشش و جدیت نمود. وى‌ مدت 23 سال در بغداد از محضر شیخ مفید و سید مرتضى‌ استفاده نمود و بعد از آنان مرجعیت علمى‌ و زعامت شیعیان را به عهده گرفت. بعد از حوادث دردناک بغداد به نجف منتقل شد و حوزه علمیه نجف اشرف را پایه‏گذارى‌ کرد. کتاب‏هایى‌ مانند: خلاف، تذکره و مبسوط از آثار فقهى‌ اوست. شیخ طوسى‌ اولین کسى‌ است که فقه استدلالى‌ شیعه را به صورت گسترده تدوین و مسائل را از اصول استخراج کرد.

فقهاى‌ بعد از شیخ نیز در تکمیل و تدوین فقه و علم اصول، که از مبانى‌ استنباط است، سال‏ها کوشیدند تا اجتهاد به صورت گسترده و دقیق کنونى‌ در آمد.

 

 

شرایط اجتهاد

 

علم فقه و اصول به تدریج تکامل یافت تا به صورت کنونى‌ درآمد. لذا اجتهاد و استنباط احکام، کار دشوار و پر مسئولیتى‌ شده است که نیاز به آمادگى‌ و تخصص فراوان دارد. موارد ذیل از شرایط مجتهداند:

1. تخصص در علوم مربوط به استنباط احکام؛ مثل: لغت و ادبیات زبان عرب، حدیث‏‌شناسى‌، شناخت راویان احادیث، علم تفسیر؛ تسلط کامل و اشراف بر احادیث پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام؛ تخصص در علم اصول و داشتن مبانى‌ محکم اصولى‌.

2. تیزهوشى‌، آزاداندیشى‌ و شجاعت در اظهار حقایق.

3. آشنایى‌ با پیشرفت علوم و صنایع و تأثیر آنها بر اوضاع و شرایط زندگى‌ فردى‌، اجتماعى‌، سیاسى‌ و اقتصادى‌ امت اسلام.

4. توجه به مقتضیات زمان و مکان و مسائل جدید.

5. آشنایى‌ کامل و اشراف بر کلیه ابواب فقه و کتاب‏هاى‌ فقهى‌ و حتى‌ فقه مذاهب چهارگانه اهل سنت.

کسى‌ که سال‏ها به درس و بحث مشغول باشد، مى‌‏تواند به حد اجتهاد و استنباط احکام برسد. چنین فردى‌ صلاحیت دارد تا احکام شریعت را از ادله معتبر شرعى‌ استنباط و استخراج نماید.

مجتهد، اسلام‏‌شناس واقعى‌ است که به حوادث و رویدادهاى‌ جهان و تأثیراتى‌ که بر زندگى‌ فردى‌، اجتماعى‌، اخلاقى‌، فرهنگى‌، سیاسى‌ و اقتصادى‌ امت اسلام مى‌‏گذارد، کاملًا توجه دارد و با بینش وسیع فقهى‌، مسائل و مشکلات به وجود آمده را حل مى‌‏کند و امت اسلام را در تأمین سعادت دنیوى‌ و اخروى‌ هدایت و رهبرى‌ مى‌‏کند.

فقیه راستین با بینش عمیق فقهى‌ خود، مى‌‏تواند پاسخ‏گوىِ نیازهاى‌ انسان‏ها در هر زمان و مکانى‌ باشد. علاوه بر آن از کج‏روى‌‏ها، تندروى‌‏ها و تأویل‏هاى‌ غلط و بدعت‏گذارى‌‏هاى‌ منحرفان جلوگیرى‌ کند.

وى‌ راه‏‌حل‏هاى‌ مشروع و مناسب روز را استنباط مى‌‏کند و در اختیار دولت و جامعه اسلامى‌ قرارمى‌ دهد و بدین وسیله جاودانه بودن اسلام را عملًا به اثبات مى‌‏رساند.

در احادیث از چنین مجتهد اسلام‏‌شناسى‌ به عنوان وارث پیامبران و پایگاه دفاع از اسلام تعبیر شده است.

امام صادق علیه السلام فرمود: کسى‌ که عالم به زمان خود باشد مورد هجوم اشتباهات قرار نمى‌‏گیرد.[59]

على‌ بن ابى‌‏حمزه مى‌‏گوید: از حضرت موسى‌ بن جعفر علیهما السلام شنیدم که فرمود: هرگاه مؤمنى‌ از دنیا برود فرشتگان آسمان و قطعات زمین که در آنها عبادت مى‌‏کرده و درهاى‌ آسمان که اعمالش از آن جا صعود مى‌‏نموده بر او مى‌‏گریند و شکافى‌ در اسلام به وجود مى‌‏آید که چیزى‌ آن را پر نمى‌‏کند، زیرا مؤمنان فقیه، همانند دیوار اطراف شهر، نگه‏دارنده اسلام هستند.[60]

 

تقلید

 

تقلید به معناى‌ پیروى‌ از فقیه و گرفتن احکام دین از اوست. مجتهد جامع الشرایط در استنباط احکام دین تخصص پیدا کرده افرادى‌ که چنین تخصصى‌‏ ندارند در یادگرفتن تکالیف و احکام دین چاره‏اى‌ جز رجوع به فقیه ندارند، زیرا رجوع افراد جاهل به کارشناسان و اهل خبره آن فن یک امر عقلایى‌ است؛ مثل رجوع بیمار به پزشک، دانشجو به استاد، کشاورز به مهندس کشاورزى‌ و مانند آن.[61]

 

[1]. اسراء( 17) آیه 9:« إِنَّ هذا القُرآنَ یَهْدِى‌ لِلَّتِى‌ هِىَ أَقْوَمُ وَیُبَشِّرُ المُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً»
[2]. فصلت( 41) آیه 3:« کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ»
[3]. مائده( 5) آیات 15- 16:« یا أَهْلَ الکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الکِتابِ وَیَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتابٌ مُبِینٌ* یَهْدِى‌ بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى‌ النُّورِ بِإِذنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلى‌‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ»
[4]. یوسف( 12) آیه 1:« تِلْکَ آیاتُ الکِتابِ المُبِینِ»
[5]. ص( 38) آیه 29:« کِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَیْکَ مُبارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ وَلِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الأَلْبابِ»
[6]. انعام( 6) آیه 155:« وَهذا کِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»
[7]. همان، آیه 19:« قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِى‌ وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِىَ إِلَىَّ هذا القُرْآنُ لِأُ نْذِرَکُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»
[8]. صحیح مسلم، ج 4، ص 1873: زید بن أرقم، قام رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم یوماً فینا خطیباً- بماء یُدعى‌‏ خمّ، بین مکّه و المدینة- فحمداللّه و أثنى‌ علیه، و وعظ و ذکّر، ثم قال:« أمّا بعد: أیّها النّاس! فإنّما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربیّ فأجیب، و أنا تارک فیکم ثقلین: أولهما: کتاب اللّه، فیه الهدى‌ و النور، فخذوا بکتاب اللّه، واستمسکوا به- فحثّ على‌ کتاب اللّه و رغّب فیه ثم قال:- و أهل بیتی، أذکرکم‏اللّه فی أهل بیتی، أذکرکم فی أهل بیتی، أذکرکم اللّه فی أهل بیتی»

[9]. محمد( 47) آیه 23:« یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَلا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ»
[10]. احزاب( 33) آیه 21:« لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِى‌ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَالیَوْمَ الْاخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً»
[11]. صحیح بخارى‌، ج 4، ص 52
[12]. صحیح مسلم، ج 2، ص 943: یقول جابر: رأیت النبی صلى‌ الله علیه و آله و سلم یرمی براحلته یوم النحر، و یقول:« لتأخذوا مناسککم، فإنّی لا أدری؛ لعلّى‌ لا أحجّ بعد حجّتی هذاه»
[13]. مستدرک حاکم، ج 3، ص 109: زید بن أرقم قال: لمّا رجع رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم من حجّة الوداع، و نزل غدیر خمّ، أمر بدوحات فقُمِمنَ فقال:« کأنى‌ دُعیتُ فأجبتُ، إنّی قد ترکت فیکم الثقلین: أحدهما أکبر من الآخر: کتاب اللّه، و عترتی، فانظروا کیف تُخلفونى‌ فیهما؛ فإنّهما لن یفترقا حتى‌ یردا علیّ الحوض- ثمّ قال:- إنّ اللّه عزّوجلّ مولاى‌ و أنا مولا کلّ مؤمن.

ثمّ أخذ بید علی( رضى‌‏اللّه عنه) فقال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللّهمّ والِ من والاه، و عاد من عاداه»

[14]. انساب الاشراف، ج 2، ص 110: زید بن أرقم قال: کنّا مع النبی صلى‌ الله علیه و آله و سلم فی حجّة الوداع، فلمّا کنّا بغدیر خمّ أمر بدوحات فقُمِمنَ ثم قال:« کأنّى‌ قد دُعیتُ فأجبت، و إنّ اللّه مولاى‌ و أنا مولى‌ کلّ مؤمن، و انا تارک فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا: کتاب اللّه، و عترتی أهل بیتی؛ فإنّهما لن یفترقا حتى‌ یردا علىّ الحوض».
ثمّ أخذ بید علیّ فقال:« من کنت ولیّه فهذا ولیّه، اللّهمّ وال من والاه، و عاد من عاداه». قال أبو طفیل: قلت لزید: أنت سمعتَ هذا من رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم؟ قال: ما کان فی الدوحات أحد إلّا و قد رأى‌ بعینه و سمع بأذنه
[15]. مجمع الزوائد، ج 9، ص 162: زید بن ثابت، قال: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« إنّى‌ تارک فیکم خلیفتین: کتاب اللّه عزّوجلّ حبل ممدود ما بین السماء و الأرض، أو ما بین السماء إلى‌ الأرض، و عترتی أهل‏بیتی؛ و إنّهما لن یفترقا حتى‌ یردا علىّ الحوض»

[16]. تاریخ بغداد، ج 8، ص 442: حذیفة بن أسید، قال: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« یا أیّها الناس! إنّى‌ فرط لکم و أنتم واردون علىَّ الحوضَ و إنّی سائلکم- حین تردون علیّ- عن الثقلین، فانظروا کیف تخلفونی فیهما.
الثقل الأکبر کتاب اللّه، سبب طرفه بیداللّه و طرفه بأیدیکم، فاستمسکوا به ولاتضلّوا ولاتبدلّوا»

[17]. مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 59: أبو سعید، قال: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« إنّی قد ترکتُ فیکم- ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدی الثقلین أحدهما أکبر من الاخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى‌ الارض، و عترتی أهل بیتی، ألا و إنّهما لن یفترقا حتى‌ یردا علیّ الحوض»
[18]. ینابیع المودّه، ص 41
[19]. الصواعق المحرقه، ص 150
[20]. مجمع الزوائد، ج 9، ص 168: ابن عباس، قال: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« مثل أهل بیتی مثلُ سفینة نوح، من رکب فیها نجا، و من تخلّف عنها غرق»
[21]. مستدرک حاکم، ج 3، ص 146. عن أمّ سلمه، قالت: فی بیتی نزلت« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ» قالت: فأرسل رسول صلى‌ الله علیه و آله و سلم إلى‌ علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین، فقال:« هؤلاء أهل بیتی»

[22]. أسدالغابه، ج 2، ص 12: عمر بن أبی‏سلمة ربیب‏النبی صلى‌ الله علیه و آله و سلم قال: نزلت هذه الآیة على‌ النّبی-« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» فی بیت أمّ سلمه، فدعا النبی صلى‌ الله علیه و آله و سلم فاطمة و حسناً وحسیناً، فجلّلهم بکساء، و علیّ خلف ظهره، ثم قال:« هؤلاء أهل بیتى‌، فاذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً».

قالت أمّ سلمه: و أنا معهم یا رسول اللّه؟

قال:« أنت على‌ مکانک، أنتِ إلى‌ خیر»

[23]. صحیح مسلم، ج 4، 1883: عایشة قالت: خرج النبی صلى‌ الله علیه و آله و سلم غداة و علیه مرط مرحل من شعر أسود، فجاء الحسن بن علی فادخله، ثم جاء الحسین فدخل معه، ثم جاءت فاطمة فأدخلها، ثم جاء علیّ فأدخله، ثمّ قال:« إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ البَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»
[24]. فرائد السمطین، ج 2، ص 133. عبداللّه بن عباس، قال: سمعت رسول‏اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم یقول:« أنا و علی والحسن والحسین و تسعة من ولد الحسین مطهّرون معصومون»
[25]. مسئله عصمت و امامت نیاز به بحث‏هاى‌ گسترده و دقیق دارد که متأسفانه فعلًا مجال آن نیست، در آینده اگر توفیق بود به آن خواهیم پرداخت
[26]. مناقب خوارزمى‌، ص 199: علىّ‏بن‏أبى‌‏طالب علیه السلام قال:« ضمّنى‌ رسول‏اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم، وقال لی: إنّ اللّه أمرنی أن أدنیک و لا أقصیک و أن تَسمع و تَعی. و حقّ على‌ اللّه أن تُسمِع و تُعی. فنزلت هذه الایة:« وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ»
[27]. همان، ص 199: ابن عباس، عن النبی صلى‌ الله علیه و آله و سلم أنّه قال: لما نزلت:« وَتَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ» قال النبی: سألت ربّی عزّوجلّ أن یجعلها اذن علی». قال على‌ علیه السلام:« ما سمعت من رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم شیئاً إلّا حفظته و وعیته، ولم أنسه مدى‌ الدهر»

[28]. ینابیع المودة، ص 79: ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« لمّا صرتُ بین یدی ربّی کلّمنی و ناجانى‌، فما عَلِمتُ شیئاً إلّا عَلَّمتُه علیّاً، فهو باب علمی»

[29]. نهج‏البلاغه، خطبه 192: قال على‌ علیه السلام:« وقد علمتم موضعى‌ من رسول‏اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة، و ضعنی فی حجره و أنا ولد، یضمّنی إلى‌ صدره، و یکنفنی فی فراشه، و یمسّنی جسده، و یشمّنی عرفه، و کان یمضغ الشی‏ء ثم یلقنیه، و ما وجدلى‌ کذبة فی- قول، ولاخطلة فی فعل، ولقد قرن اللّه به صلى‌ الله علیه و آله و سلم من لدن أن کان فطیماً- أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره.

ولقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه، یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علماً، و یأمرنی بالاقتداء به، و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه ولا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذٍ فى‌ الإسلام غیر رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم و خدیجه أنا ثالثهما.

أرى‌ نور الوحى‌ و الرسالة، و أشمّ ریح النبوّة، و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزل الوحى‌ علیه، فقلت: یا رسول اللّه! ما هذه الرنة؟

فقال: هذا الشیطان أیس من عبادته. إنّک تَسمع ما أسمعُ، و ترى‌ ماأرى‌ إلّا أنک لست بنبیّ لکنّک وزیر، و إنّک لعلى‌ خیر»

[30]. أنساب الأشراف، ج 2، ص 98: قیل لعلى‌ علیه السلام: مالک أکثر اصحاب رسول اللّه حدیثاً؟
فقال: إنّى‌ کنتُ إذا سألتُه أنبأتى‌، و إذا سکتُ ابتدأنی» طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338

[31]. کافى‌، ج 1، ص 64: قال على‌ علیه السلام( فى‌ حدیث):« و قد کنتُ أدخل على‌ رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم کلّ یوم دخلةً، فیُخلینی فیها أدور معه حیث‏دار، و قد علم أصحاب محمد أنّه لم یصنع ذلک باحد من الناس غیرى‌.
فربّما کان فی بیتی یأتینی رسول اللّه، أکثر ذلک فی بیتی، و کنتُ إذا دخلتُ علیه بعض منازله أخلانی و أقام عنّی نساءه، فلا یبقى‌ عنده غیرى‌.
و إذا تأنّى‌ للخلوة معی فی منزلی لم تقم عنّی فاطمة ولا أحد من بنىَّ، و کنت إذا سألتُه أجابنی، و إذا سکتُّ عنه و فنیت مسائلى‌ ابتدأنى‌. فما نزلت على‌ رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم آیة من القرآن إلّا أقرئنیها و أملاها علیَّ، فکتبتُها بخطّی، و علّمنی تأویلها، و تفسیرها، و ناسخها، و منسوخها، و محکمها، و متشابها، و خاصّها و عامّها.

و دعا اللّه أن یعطینى‌ فهمها و حفظها، فما نسیتُ آیةً من کتاب اللّه، و علماً أملاه علىَّ و کتبتُه منذ دعا اللّه لى‌ بما دعا. و ما ترک شیئاً علّمه اللّه من حلال، و حرام، ولا أمر ولانهى‌، کان أو یکون، ولاکتاب منزل على‌ أحد قبله من طاعة أو معصیة إلّا علّمنیه و حفظتُه، فلم أنس حرفاً واحداً.

ثم وضع یده على‌ صدرى‌ و دعا اللّه لی أن یملا قلبى‌ علماً و فهماً و حکماً و نوراً.

فقلت: یانبیّ اللّه! بأبی أنت و أمّی! منذ دعوتَ اللّه لی بما دعوتَ لم أنسَ شیئاً، و لم یفتنى‌ شى‌‏ء لم‏أکتبه، أفتخوف عنّی النسیان فیما بعد؟ فقال: لا، لستُ أتخوّف علیک النسیان و الجهل

[32]. طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338: قال على‌ علیه السلام:« واللّه ما نزلت آیة؛ الّا و قد علمت فیما نزلت، و أین نزلت، و على‌ من نزلت. إن ربّی وهب لی قلباً عقولًا، و لساناً ناطقاً»
[33]. اسدالغابه، ج 4، ص 22: قال النبی صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« لیهنئک العلم یا أباالحسن، لقد شربتَ العلم شرباً و نهلتَه نهلًا»
[34]. ینابیع الموده، ص 82: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« أنا مدینة العلم و علیّ بابها، فمن أراد العلم فلیأت‏الباب»
[35]. همان: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« یا علیّ! أنا مدینة العلم و أنت بابها، کذب من زعم أنّه یصل إلى‌‏المدینة إلّا من قبل بابها»
[36]. فرائد السمطین، ج 2، ص 97: سلمان الفارسى‌ عن النبیّ صلى‌ الله علیه و آله و سلم قال:« أعلم أمّتی من بعدی على‌ بن أبی‏طالب»
[37]. مستدرک حاکم، ج 3، ص 122: انس بن مالک قال: إنّ النبیّ صلى‌ الله علیه و آله و سلم قال لعلیّ:« أنت تبیّن لأمّتی ما اختلفوا فیه بعدی»
[38]. مناقب خوارزمى‌، ص 39: أبو سعید الخدرى‌، قال: قال رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم:« إنّ أقضى‌ أمّتی علی بن أبى‌‏طالب»
[39]. ینابیع الموده، ص 22: علی بن أبى‌‏طالب علیه السلام قال:« قال النبیّ صلى‌ الله علیه و آله و سلم: یا علىّ! اکتب ما أملى‌ علیک. قلت: یا رسول اللّه! اتخاف علىّ النسیان؟ قال: لا، وقد دعوت اللّه عزّوجلّ أن یجعلک حافظاً، ولکن اکتب لشرکائک، الائمّة من ولدک»
[40]. کافى‌، ج 1، ص 241: بکر بن کرب الصیر فی، قال: سمعت أبا عبداللّه علیه السلام یقول:« إنّ عندنا مالانحتاج معه إلى‌ الناس و إن الناس لیحتاجون إلینا، و انّ عندنا کتاباً إملاء رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم و خطّ علیّ علیه السلام، صحیفة فیها کلّ حلال و حرام، و إنّکم لتأتونا بالامر فنعرف إذا أخذتم، و به نعرف إذا ترکتموه»
[41]. جامع أحادیث الشیعه، ج 1، ص 10: عبداللّه بن سنان، عن أبی‏عبداللّه علیه السلام قال: سمعته یقول:« إنّ عندنا جلداً سبعون ذراعاً، أملى‌ رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم و خطّه علىّ علیه السلام بیده، و إنّ فیه جمیع ما یحتاجون إلیه حتى‌ أرش الخدش»
[42]. همان، ص 13: جابر عن أبى‌‏جعفر علیه السلام قال:« یا جابر! إنّا لو کنّا نحدّثکم برأینا لکنّا من الهالکین، و لکنّا نحدّثکم بأحادیث نکنزها عن رسول اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم، کما یکنز هؤلاء ذهبهم و فضّتهم»
[43]. کافى‌، ج 1، ص 53: هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غیره، قالوا: سمعنا أبا عبداللّه علیه السلام یقول:« حدیثی حدیث أبی، و حدیث أبى‌ حدیث جدّی، و حدیث جدّی حدیث الحسین، و حدیث الحسین حدیث الحسن، و حدیث الحسن حدیث أمیرالمؤمنین علیهم السلام، و حدیث أمیرالمؤمنین حدیث رسول‏اللّه صلى‌ الله علیه و آله و سلم، و حدیث رسول اللّه قول اللّه عزّوجلّ»
[44]. گفتنى‌ است علوم امامان معصوم علیهم السلام، در دو طریق مذکور منحصر نمى‌‏شود بلکه راه‏هاى‌ دیگرى‌ نیز داشته‏اند که فعلًا مجال ذکر آنها نیست
[45]. بقره( 2) آیه 164:« إِنَّ فِى‌ خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَالفُلْکِ الَّتِى‌ تَجْرِى‌ فِى‌ البَحْرِ بِما یَنْفَعُ النّاسَ وَما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَبَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَالسَّحابِ المُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»
[46].« وَهُوَ الَّذِى‌ أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأَبْصارَ وَالأَفْئِدَةَ قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ* وَهُوَ الَّذِى‌ ذَرَأَکُمْ فِى‌ الأَرْضِ وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ* وَهُوَ الَّذِى‌‏یُحْیى‌ وَیُمِیتُ وَلَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ أَفَلا تَعْقِلُونَ»
[47]. کافى‌، ج 1، ص 25: عبداللّه بن سنان، عن أبی‏عبداللّه علیه السلام قال:« حجة اللّه على‌ العباد النبیّ، و الحجة فیما بین العباد و بین اللّه العقل»
[48]. همان، ص 25: عن أبی‏عبداللّه علیه السلام قال:« العقل دلیل المؤمن»
[49]. کافى‌، ج 7، ص 83
[50]. قاموس الرجال، ج 4، ص 156
[51]. همان، ج 1، ص 73
[52]. وسائل الشیعه، ج 27، ص 61: عن أبی‏عبداللّه علیه السلام قال:« إنّما علینا أن نلقی إلیکم الأصول وعلیکم أن تفرّعوا»
[53]. فهرست ابن ندیم، ص 317- 328
[54]. بهجة الآمال، ج 5، ص 416؛ لغتنامه دهخدا؛« ابن بابویه» و فرهنگ معین، ج 15« ابن‏بابویه»
[55]. بهجة الآمال، ج 6، ص 495؛ لغتنامه دهخدا،« ابن بابویه» و فرهنگ معین، ج 15،« ابن‏بابویه»
[56]. بهجة الآمال، ج 3، ص 150- 154
[57]. همان، ج 6، ص 241- 250
[58]. همان ج 3، ص 150- 154 و ج 6، ص 241- 250
[59]. کافى‌، ج 1، ص 26: عن أبی‏عبداللّه علیه السلام قال:« العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس»
[60]. همان، ص 38: على‌ بن أبی‏حمزه، قال: سمعت أبالحسن موسى‌ بن جعفر علیهما السلام یقول:« إذا مات المؤمن بکت علیه الملائکة، و بقاع الأرض التى‌ کان یُعبَد اللّه علیها، و أبوابَ السماء التی کان یصعد فیها بأعماله، و ثلم فی الإسلام ثلمة لایسدّها شی؛ لأنّ المؤمنین الفقهاء حصون الإسلام کحصن سور المدینة لها»
[61] امینى‌، ابراهیم، آشنایى‌ با اسلام، 1جلد، بوستان کتاب (انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى‌ حوزه علمیه قم) - قم، چاپ: سوم، 1388.