پایگاه اطلاع رسانی آیت الله ابراهیم امینی قدس سره

اخلاق و آداب‏

بخش ششم‏

اخلاق و آداب‏

 

به پدر و مادر خود ، نیکى‌ کنیم‏

شخصى‌ به حضرت امام صادق-علیه السّلام-گفت:فرزندم اسماعیل ، خیلى‌ به من خوبى‌ مى‌‏کند ، پسر حرف‏شنو و خوبى‌ است.هیچوقت‏ کارى‌ نمى‌‏کند که من ناراحت شوم.

کارهایش را بخوبى‌ انجام مى‌‏دهد.

امام صادق فرمود:من قبلا هم اسماعیل را دوست مى‌‏داشتم.

امّا حالا ، خیلى‌ بیشتر او را دوست دارم ، چون فهمیدم که به پدر و مادرش ، خوبى‌ مى‌‏کند.

پیامبر ما هم ، بچّه‏هاى‌ خوب را که به پدر و مادرشان کمک مى‌‏کردند ، دوست مى‌‏داشت و به آنان احترام مى‌‏گذاشت.

خدا در قرآن مى‌‏فرماید:

«به پدر و مادر خود نیکى‌ کنید».

پرسشها:

1-امام صادق ، به پدر اسماعیل ، چه فرمود؟

2-رفتار اسماعیل ، چگونه بود؟

3-رفتار شما در منزل چگونه است؟در چه کارهایى‌ به پدر و مادر خود ، کمک‏ مى‌‏کنید؟

 

مقام معلّم‏

پیامبر ما حضرت محمّد مى‌‏فرمود:من معلّم مردم هستم و به آنان‏ درس دیندارى‌ مى‌‏دهم.

حضرت على‌ فرمود:براى‌ پدر و معلّم خود ، به احترام از جاى‌ برخیز. امام چهارم حضرت سجّاد فرمود:معلّم بر شاگرد خود چندین حقّ‏ دارد:

اوّل:آنکه شاگرد معلّم خود را بسیار احترام کند.

دوم:به سخنانش خوب گوش دهد.

سوّم:نگاهش همیشه به طرف معلّم باشد.

چهارم:حواسش را براى‌ یاد گرفتن درس کاملا جمع کند.

پنجم:از کلاس درسش قدردانى‌ و تشکّر نماید.

ما از این راهنماییها پیروى‌ مى‌‏کنیم.آموزگار خود را دوست داریم و او را احترام مى‌‏کنیم و مى‌‏دانیم که او مانند پدر و مادر بر گردن ما حقّ زیادى‌ دارد.

 

پرسشها:

1-خواندن و نوشتن را ، چه کسى‌ به شما اموخت؟

2-چیزهایى‌ که نمى‌‏دانید ، چه کسانى‌ به شما یاد مى‌‏دهند؟

3-بزرگترین معلّم انسانها چه کسانى‌ هستند؟

4-امام اوّل ما درباره پدر و معلّم ، چه دستور مى‌‏دهند؟

5-امام چهارم درباره حقّ معلّم ، چه فرموده‏اند؟

 

برابرى‌ در اسلام‏

مردى‌ مى‌‏گوید:حضرت رضا را دیدم که با خدمتکاران و غلامان‏ سیاه ، سر یک سفره نشسته‏اند و با هم غذا مى‌‏خوردند.

گفتم:اى‌ کاش!سفره خدمتکاران و غلامان را ، جدا مى‌‏کردید!

خوب نیست شما با اینها غذا مى‌‏خورید!

حضرت رضا به من فرمود:ساکت باش!!چرا سفره اینها را جدا کنم؟!خداى‌ ما ، یکى‌ است ، پدر همه ما حضرت آدم ، مادر همه‏ ما حضرت حوا است و خوبى‌ و بدى‌ و مزد هر کسى‌ هم ، در مقابل‏ کارهایش مى‌‏باشد.

پس من با این غلامان سیاه و خدمتکاران ، فرقى‌ ندارم؛چرا سفره‏ آنها را ، جدا کنم؟!

پرسشها:

1-حضرت رضا ، با چه افرادى‌ غذا مى‌‏خورد؟

2-آن مرد ، به حضرت رضا چه گفت؟

3-حضرت رضا ، به آن مرد چه فرمود؟

4-شما به چه کسى‌ مى‌‏گویید:«ساکت باش!»چرا؟

5-خوبى‌ و بدى‌ هر کسى‌ مربوط به چیست؟

6-چرا حضرت رضا ، سفره آنها را جدا نکرد؟

7-شما از این رفتار حضرت رضا ، چگونه پیروى‌ مى‌‏کنید؟

 

کمک به پیرمرد

روزى‌ حضرت امام موسى‌ کاظم-علیه السّلام-در مسجد ، مشغول‏ دعا و عبادت بود ، پیرمرد ناتوانى‌ را دید ، که عصایش را گم کرده‏ نمى‌‏تواند از جاى‌ خودش ، برخیزد.

دلش بحال آن پیرمرد سوخت ، با اینکه مشغول عبادت بود ، عصا را برداشت و به دست پیرمرد داد ، سپس مشغول عبادت شد.

پیامبر اسلام ، دستور مى‌‏دهد که:به بزرگسالان و پیرمردان ، احترام‏ کنیم.

و مى‌‏فرماید:پیرمردان را گرامى‌ بدارید ، هر کس به آنان احترام کند خدا را گرامى‌ داشته است.

 

پرسشها:

1-چرا پیرمرد نمى‌‏توانست از جاى‌ خود برخیزد؟

2-امام موسى‌ کاظم چگونه به آن پیرمرد کمک کرد؟

3-پیامبر درباره پیران چه مى‌‏فرماید؟

4-تا حال به مرد یا زن سالخورده‏اى‌ کمک کرده‏اید؟

5-احترام از سالخوردگان ، احترام از کیست؟

 

با حیوانات مهربان باشیم‏

روزى‌ حضرت امام حسن(علیه السّلام)مشغول غذا خوردن بود ، سگى‌ در مقابلش ایستاده بود و نگاه مى‌‏کرد.

امام حسن لقمه‏اى‌ به دهان خودش مى‌‏گذاشت و لقمه دیگرى‌ جلوى‌‏ سگ مى‌‏انداخت ، سگ آنرا مى‌‏خورد و براى‌ تشکّر ، دمش را تکان‏ مى‌‏داد و صدا مى‌‏کرد و دوباره سرش را بلند مى‌‏کرد و به آن حضرت‏ نگاه مى‌‏کرد.

امام حسن باز لقمه‏اى‌ جلوى‌ سگ مى‌‏انداخت.

مردى‌ که از آنجا مى‌‏گذشت ، جلو آمد و گفت:خوب نیست این‏ سگ جلوى‌ شما ایستاده و نمى‌‏گذارد براحتى‌ غذا بخورید ، اجازه‏ بدهید بزنم برود.

امام حسن ، فرمود:نه!نه!این حیوان زبان بسته را خدا آفریده‏ است.خدا آنرا دوست دارد ، گرسنه است ، من از خدا خجالت‏ مى‌‏کشم که غذا و نعمت او را بخورم و به این حیوان که مخلوق و آفریده اوست چیزى‌ ندهم ، آخر او گرسنه است و به من نگاه مى‌‏کند.

پرسشها:

1-حضرت امام حسن ، به آن سگ ، چگونه غذا مى‌‏داد؟

2-آیا تا بحال شما ، به حیوانى‌ غذا داده‏اید؟

3-آن سگ ، چگونه تشکر مى‌‏کرد؟

4-چرا آن مرد مى‌‏خواست ، سگ را دور کند؟

 

حمایت از کارگر

چند نفر کارگر ، در باغ حضرت امام صادق(علیه السّلام)کار مى‌- کردند ، قرار بود ، تا عصر مشغول کار باشند.وقتى‌ که کارشان تمام‏ شد ، حضرت صادق ، به خدمتگزارش فرمود:این کارگران ، از صبح تا حالا زحمت کشیده‏اند و عرق ریخته‏اند ، براى‌ اینکه مزدشان را بگیرند و خرج کنند؛تا آبرویشان محفوظ بماند ، سزاوار نیست‏ مزدشان عقب بیفتد.

زود باش تا عرقشان خشک نشده ، مزدشان را بده.

پیامبر بزرگ ما فرمود:

حقّ کارگر را ، پیش از آنکه عرقش خشک شود ، بپردازید. پرسشها:

1-مزد کارگر را ، چه وقتى‌ باید پرداخت؟

2-امام صادق ، درباره کارگران ، چه فرمود؟

3-پیغمبر بزرگ ما ، درباره کارگران ، چه فرمود؟

4-از کارگر ، چگونه حمایت مى‌‏کنیم؟

 

آداب غذا خوردن‏

اسلام براى‌ آداب زندگى‌ ، بما دستوراتى‌ داده که اگر به آنها رفتار کنیم ، خوشبخت خواهیم شد.

حتّى‌ آداب خوردن و آشامیدن را براى‌ ما بیان کرده است.

اسلام بما مى‌‏گوید:

1-قبل از غذا خوردن ، دستهایتان را با آب پاکیزه بشویید؛زیرا ممکن است دست شما کثیف و به میکرب آلوده باشد و میکرب داخل‏ بدن شما شود و بیمار شوید.

2-غذا خوردن را با نام خدا شروع کنید و بسم اللّه بگویید.

3-لقمه‏ها را کوچک گرفته و در دهان بگذارید و نرم بجوید ، زیرا غذا هر چه نرم‏تر جویده شود ، بهتر و زودتر هضم مى‌‏شود و به سلامتى‌‏ انسان کمک مى‌‏کند.

4-همیشه از جلو خودتان غذا بردارید و به غذاییکه جلو دیگران‏ است ، دست درازى‌ نکنید.

5-نزدیک سیر شدن ، دست از غذا بکشید و زیاد نخورید.

6-بعد از غذا خوردن خدا را شکر کنید.

یعنى‌ بگویید:الحمد للّه ربّ العالمین. پرسشها:

1-چرا قبل از غذا ، دستها را مى‌‏شوییم؟

2-چرا هنگام غذا خوردن ، بسم اللّه مى‌‏گوییم؟

3-چرا بعد از خوردن غذا ، خدا را شکر مى‌‏کنیم؟

 

یک دستور بهداشتى‌ مهمّ‏

یک پزشک مسیحى‌ ، از حضرت صادق-علیه السّلام-پرسید:

آیا در قرآن شما و در دستورهاى‌ پیامبرتان ، چیزى‌ درباره بهداشت‏ آمده است؟

امام صادق فرمود:آرى‌ ، در قرآن آمده است که:

«بخورید و بیاشامید ، امّا در خوردن و آشامیدن ، زیاده‏روى‌ نکنید.»

و پیامبر ما فرموده:

پرخورى‌ ، ریشه تمام بیماریهاست و کم خوردن و پرهیز کردن ، ریشه هر درمانى‌ است.

پزشک مسیحى‌ ، برخاست و گفت:

قرآن شما ، چه دستورهاى‌ بهداشتى‌ خوب و کاملى‌ دارد!!

خدا مى‌‏فرماید:«بخورید و بیاشامید ، امّا زیاده‏روى‌ نکنید»

 

پرسشها:

1-پزشک مسیحى‌ ، از حضرت امام صادق چه پرسید؟

2-امام صادق در پاسخ چه فرمود؟

3-یک دستور بهداشتى‌ که در قرآن آمده است ، بیان کنید.

4-یک دستور بهداشتى‌ از پیامبر بگویید.

5-پرخورى‌ چه نتیجه‏اى‌ دارد؟

6-پزشک مسیحى‌ بعد از صحبت امام صادق ، چه گفت؟

7-از این راهنمایى‌ حضرت امام صادق ، چگونه پیروى‌ مى‌‏کنیم؟

 

سلام ، سخنى‌ مهرافزا

پیامبر گرامى‌ ما ، حضرت محمّد-صلّى‌ اللّه علیه و آله-و یارانش نشسته بودند و با یکدیگر صحبت‏ مى‌‏کردند.شخصى‌ بدون اجازه وارد شد و سلام هم‏ نکرد.پیغمبر به او فرمود:

چرا سلام نکردى‌؟!

چرا اجازه نگرفتى‌؟!

برگرد ، .............

اجازه بگیر و سلام کن‏

و بعد ، وارد شو.

و نیز درباره سلام کردن فرموده است:

* اى‌ مسلمانان!شما وارد بهشت نمى‌‏شوید ، مگر اینکه با هم مهربان باشید و با هم مهربان نمى‌- شوید ، مگر اینکه وقتى‌ یکدیگر را مى‌‏بینید ، با گرمى‌‏ به هم سلام کنید.

* همیشه آشکار و بلند سلام کنید و جواب سلام را هم بلند و آشکار بدهید.

* کسیکه اوّل سلام کند ، خداى‌ مهربان ، ثواب و پاداش بهترى‌ به او مى‌‏دهد و او را بیشتر دوست‏ مى‌‏دارد.

* همیشه اوّل سلام کنید ، سپس سخن بگویید.

 

* ادب یک پسر مسلمان *

ناصر پسر خوب و باادبى‌ است.مى‌‏کوشد تا آداب اسلامى‌ را کاملا یاد بگیرد و عمل کند:

به دیگران با گرمى‌ ، سلام مى‌‏کند ، یعنى‌ مى‌‏گوید:سلام علیکم.

هر کس به او سلام کرد.با خوشرویى‌ ، جواب مى‌‏دهد و مى‌‏گوید سلام علیکم.هنگامى‌ که دوستان خود را مى‌‏بیند ، خوشحال مى‌‏شود و با مهربانى‌ و روى‌ خوش دست مى‌‏دهد و سلام و احوالپرسى‌ مى‌‏کند.

هنگامى‌ که احوالش را مى‌‏پرسند ، در جواب مى‌‏گوید:«الحمد للّه‏ خوبم».

وقتى‌ وارد منزل مى‌‏شود ، به پدر و مادر و همه اهل منزل سلام مى‌‏کند و وقتى‌ از منزل بیرون مى‌‏رود«خداحافظ»مى‌‏گوید.

هر کس به او نیکى‌ کرد ، تشکّر مى‌‏کند ، یعنى‌ مى‌‏گوید:«متشکّرم» و اگر توانست جبران مى‌‏کند.

وقتى‌ وارد مجلسى‌ مى‌‏شود با صداى‌ رسا ، سلام مى‌‏کند و هر جا که‏ مناسب باشد ، مى‌‏نشیند.

در مقابل کسى‌ انگشت در بینى‌ نمى‌‏کند ، آب دهان نمى‌‏اندازد ، در حضور دیگران پاهایش را دراز نمى‌‏کند.

در میان صحبت دیگران حرف نمى‌‏زند ، پرحرفى‌ نمى‌‏کند ، بى‌‏جهت‏ داد و فریاد نمى‌‏کند ، همیشه آرام و با ادب سخن مى‌‏گوید.

موقع عطسه کردن دستش را جلوى‌ بینى‌ و دهانش مى‌‏گیرد و بعد از عطسه‏ «الحمد للّه»مى‌‏گوید.

چون رفتار ناصر ، خوب و شایسته است ، خدا او را دوست دارد و به او پاداش نیکو مى‌‏دهد.

مردمان خوب ، نیز ، او را دوست دارند و به او احترام مى‌‏کنند.

 

فکر کنید و پاسخ دهید:

1-پیامبر گرامى‌ ما ، حضرت محمّد-صلّى‌ اللّه علیه و آله-به آن مرد چه‏ فرمود؟مگر او چه اشتباهى‌ کرده بود؟

2-چگونه باید سلام کرد؟چگونه باید سلام را جواب داد؟

3-چه کسى‌ از دوستان شما مى‌‏کوشد تا«پیش‏تر»سلام کند؟

4-شما ، وقتى‌ مى‌‏خواهید وارد اطاق کسى‌ شوید ، چه مى‌‏کنید؟

5-کدامیک را خدا بیشتر دوست دارد ، آنکه سلام مى‌‏کند ، یا آنکه‏ جواب مى‌‏دهد؟

 

* مال حرام *

روزى‌ ، پیامبر گرامى‌ ما ، حضرت محمّد-صلّى‌ اللّه علیه و آله- فرمود:بعضى‌ از مردم ، در دنیا کارهاى‌ بسیار خوبى‌ انجام مى‌‏دهند مثلا:نماز مى‌‏خوانند ، روزه مى‌‏گیرند ، شبها عبادت مى‌‏کنند ، امّا همین مردم ، وقتى‌ براى‌ حساب ، در روز قیامت ، حاضر مى‌‏شوند ، کارهایشان اصلا قبول نمى‌‏شود و همه عبادتهاى‌ آنان ، باطل‏ مى‌‏شود و از طرف خدا فرمان مى‌‏رسد که:باید به جهنّم بروند!!

مردم از این سخن تعجّب کردند.

سلمان فارسى‌ پرسید:یا رسول اللّه!اینها با اینکه نماز خوانده‏اند ، روزه گرفته‏اند ، صدقه داده‏اند ، به حجّ رفته‏اند ، به بینوایان‏ کمک کرده‏اند ، باز هم به جهنّم مى‌‏روند؟!

حضرت محمّد-صلّى‌ اللّه علیه و آله-فرمود:آرى‌!با همه این‏ عبادتها این مردم به جهنّم مى‌‏روند.

سلمان دوباره با تعجّب پرسید:مگر چه کار بدى‌ انجام‏ داده‏اند ، که همه کارهاى‌ خوبشان باطل مى‌‏شود؟!

 

حضرت محمّد-صلّى‌ اللّه علیه و آله-فرمود:چون این مردم مال‏ حرام مى‌‏خورند

    :مال مردم را بدون اجازه بر مى‌‏داشتند.

    :از خوردن مال مردم ، پرهیز نداشتند.

    :روزى‌ خود را ، از راههاى‌ حرام ، به دست مى‌‏آوردند.

به همین جهت ، خدا عبادتهایشان را ، قبول نمى‌‏کند و باید به جهنّم بروند.

هر کس مال حرام بخورد ، خدا کارهاى‌ خوب و عبادتهایش را قبول ، نمى‌‏کند. فکر کنید و پاسخ دهید:

1-کسى‌ که دزدى‌ یا قماربازى‌ مى‌‏کند ، آیا خدا کارهاى‌ خوبش‏ را قبول مى‌‏کند؟

2-چه کارى‌ ، عبادتهاى‌ انسان را باطل مى‌‏کند؟

3-اگر قلم یا دفتر یا چیز دیگرى‌ ، در مدرسه پیدا کردید ، چه‏ مى‌‏کنید؟

4-آیا امانتى‌ پیش شما هست؟بهتر نیست آنرا زودتر به صاحبش‏ بدهید؟

 

* همه جا به نوبت! *

حمید زودتر از همیشه ، به منزل رسیده بود و خوشحال بود ، پدرش‏ از او پرسید:حمید!چرا زود آمدى‌؟!هر روز که دیرتر مى‌‏رسیدى‌؟!

حمید گفت:پدر جان!صف اتوبوس شلوغ بود و من کار داشتم و خسته هم ، بودم؛حوصله نداشتم صبر کنم.«زرنگى‌ کردم»و رفتم جلوى‌‏ صف ایستادم و زودتر از همه ، سوار شدم و به منزل آمدم؛حالا خیلى‌ وقت‏ دارم ، هم بازى‌ مى‌‏کنم و هم کار مدرسه‏ام را انجام مى‌‏دهم.

پدر گفت:پسرم!کار خوبى‌ نکردى‌؛چون دیگران هم ، مثل تو ، کار دارند؛تو نباید نوبت آنها را بگیرى‌!هر کس زودتر در صف ایستاده‏ «حقّ تقدمّ»دارد و باید زودتر سوار شود؛تو ، حقّ آنها را ضایع کردى‌!

حمید ، آهسته گفت:حوصله نداشتم صبر کنم.............زرنگى‌ کردم و زودتر سوار شدم؛آدم باید زرنگ باشد!

پدر ، حرف حمید را ، نشنیده گرفت. * * *

چند روز بعد ، حمید براى‌ گرفتن نان ، به نانوایى‌ رفت.

نانوایى‌ ، خیلى‌ ، شلوغ نبود:فقط چند نفر پیش از حمید ، در نانوایى‌‏ ایستاده بودند.یکى‌ دو نفر از آنان ، نان گرفتند و رفتند؛چند نفر هم آمدند و ایستادند.

یکى‌ مى‌‏آمد سلام مى‌‏کرد و فورا ، نان مى‌‏گرفت و مى‌‏رفت.دیگرى‌‏ مى‌‏آمد و مى‌‏گفت:شاطر آقا!دست شما درد نکند!و بعد ، نانش را خیلى‌‏ زود مى‌‏گرفت و مى‌‏رفت و....

مدّت زیادى‌ گذشت.............همه مى‌‏آمدند و نان خود را ، مى‌‏گرفتند و مى‌‏رفتند ولى‌ حمید و چند تا بچّه دیگر ، هنوز ایستاده بودند و هر چه‏ مى‌‏گفتند که:نوبت ما شده ، کسى‌ گوش نمى‌‏کرد.

بالاخره حمید عصبانى‌ شد ، با صداى‌ بلند گفت:شاطر آقا!نوبت من ، خیلى‌ گذشته ، چرا به من نان نمى‌‏دهى‌؟!

صاحب نانوایى‌ جلو آمد و با تندى‌ گفت:پسر!چرا داد و فریاد مى‌‏کنى‌؟!کمى‌ صبر کن!حوصله داشته باش!

حمید باز هم ایستاد ، ولى‌ نزدیک بود گریه‏اش بگیرد.....

و عاقبت ، بعد از مدّت زیادى‌ ، دو تا نان گرفت و به منزل برگشت.

پدر که جلوى‌ در منزل ، منتظرش بود ، پرسید:چرا دیر آمدى‌؟!

حمید با گریه گفت:همه مى‌‏آمدند ، نان مى‌‏گرفتند و مى‌‏رفتند ، ولى‌ من ، هر چه مى‌‏گفتم:نوبتم رسیده ، کسى‌ به حرف من گوش نمى‌‏کرد.

پدر گفت:خوب!آنها«زرنگى‌ کردند»و نوبت ترا گرفتند.مثل تو ، که«زرنگى‌ کردى‌»و زودتر سوار ماشین شدى‌!مگر خودت نگفتى‌:آدم‏ باید زرنگ باشد!

ولى‌....نه....این کار ، زرنگى‌ نیست.حالا فهمیدى‌ که:این کار ، ظلم است ، ضایع کردن حقّ دیگران است.

پسرم!زرنگى‌ اینست که:نه تو ، نوبت دیگران را بگیرى‌ و نه بگذارى‌‏ دیگران ، به زور ، نوبت ترا بگیرند.

یک آدم مسلمان ، باید:در همه حال ، حقّ و نوبت دیگران را ، رعایت‏ کند.حمید جان!حقّ دیگران را ، محترم بشمار!و اگر دوست ندارى‌ نوبت‏ ترا بگیرند؛تو هم ، نوبت کسى‌ را نگیر!کسى‌ که نوبت دیگرى‌ را مى‌‏گیرد ، به او ستم کرده است و خدا هم ، دشمن ستمکاران است و آنان را کیفر مى‌‏دهد.

حضرت امیر المؤمنین ، به فرزند خود ، امام حسن ، مى‌‏فرمود:

فرزندم!هر چه براى‌ خود دوست دارى‌ ، براى‌ مردم دیگر هم ، دوست بدار!

و آنچه براى‌ خودت نمى‌‏پسندى‌ ، براى‌ دیگران هم ، نپسند! *

* شما هم مى‌‏توانید ، در این باره داستانى‌ بنویسید؛بهتر است این داستان ، از سرگذشتهاى‌ خود شما باشد؛در این داستان توضیح دهید که:مراعات نوبت ، چه‏ فایده‏هایى‌ دارد؛و مراعات نکردن آن ، چه ضررهایى‌.

 

* خواهر مهربان و برادر پشیمان *

زهره تازه به مدرسه رفته بود و سعید در کلاس سوّم درس مى‌‏خواند.

رفتار سعید در منزل ، هیچ خوب نبود و مرتّب با خواهرش زهره ، دعوا مى‌‏کرد.

خود سعید مى‌‏گوید:من به خواهرم ، حسودى‌ مى‌‏کردم.مثلا:زهره‏ که از مدرسه برمى‌‏گشت و نمره خوب خود را ، به مادر نشان مى‌‏داد ، من‏ ناراحت مى‌‏شدم و غصّه مى‌‏خوردم و گاهى‌ دفتر خواهرم را پاره مى‌‏کردم.

اگر پدر ، براى‌ من و زهره ، کفش مى‌‏خرید ، باز هم ناراحت مى‌‏شدم ، دلم مى‌‏خواست:کفشهاى‌ زهره کهنه باشد و کفشهاى‌ من ، نو.

یک روز پدر ، براى‌ من یک جفت جوراب خرید و براى‌ زهره ، یک‏ «گل سر»یادم هست آنقدر جیغ کشیدم و گریه کردم و غصّه خوردم که‏ مریض شدم ، مى‌‏گفتم:من گل سر مى‌‏خواهم.............من گل سر مى‌‏خواهم.............

هر چه مادرم مى‌‏گفت:آخر«گل سر»به درد تو ، نمى‌‏خورد:گوش‏ نمى‌‏کردم.تا عاقبت ، زهره گل سر را به من داد و گفت:سعید جان!گریه‏ نکن ، بیا!این ، گل سر. *

آن روز ، شب شد؛من تب داشتم و در رختخواب خوابیده بودم ، پدرم‏ به منزل آمد ، کتابى‌ هم ، با خود آورده بود.کتاب را به مادرم نشان داد و گفت:چند کتابفروشى‌ رفتم تا این کتاب را پیدا کردم.

همه خوابیدند ، ولى‌ من از ناراحتى‌ خوابم نمى‌‏برد؛آهسته بلند شدم ، چراغ مطالعه را روشن کردم ، آن کتاب را برداشتم ، ورق زدم ، تعجّب‏ کردم و مقدارى‌ از آن را خواندم ،

    در آن کتاب نوشته بود:

    :آدم حسود ، هم در این جهان رنج مى‌‏برد و هم در جهان‏ آخرت عذاب مى‌‏کشد.

    :حسود ، هم به خودش ضرر مى‌‏رساند ، هم به دیگران.

    :وقتى‌ بچهّ‏ها خیلى‌ کوچک هستند ، ممکن است حسودى‌‏ کنند ولى‌ وقتى‌ بزرگتر مى‌‏شوند     ، مى‌‏فهمند که:مهربانى‌ و خیرخواهى‌ خیلى‌ بهتر و مفیدتر است.

    و خیلى‌ چیزهاى‌ دیگر...

کمى‌ فکر کردم ، از کارهاى‌ خودم شرمنده شدم ، به گریه افتادم و بلند بلند گریه کردم از صداى‌ گریه من ، زهره بیدار شد.............بالاى‌ سرم آمد ، گفت:سعید جان!چرا گریه مى‌‏کنى‌؟!.............اشکهایم را پاک کرد ، پیشانیم‏ را بوسید ، برایم آب آورد و گفت:ناراحت نباش!فردا ، با مادر به دکتر مى‌‏رویم.............

زهره نمى‌‏دانست که:غصّه و حسد مرا مریض کرده است!

صبح با کسالت به مدرسه رفتم و تمام روز در فکر بودم ، عصر که از مدرسه برمى‌‏گشتم ، یک کیف کوچک سفید خریدم و با گل سر به زهره‏ هدیّه دادم.

مادر ، خیلى‌ خوشحال شد و ما را بوسید.

از آنروز عصر ، حالم کاملا خوب شده و صورتم که همیشه زرد و پژمرده بود ، سرخ و شاداب شده است.حالا دیگر ، من و زهره ، خیلى‌ با هم مهربانیم و از مهربانى‌ و کمک و همکارى‌ ، لذّت مى‌‏بریم.

حضرت على‌ ، امیر المؤمنین ، علیه السّلام ، فرمود.

    حسود ، همیشه غمناک و اندوهگین خواهد بود.

 

فکر کنید و پاسخ دهید:

1-به چه کسى‌ ، حسود ، مى‌‏گویند؟

2-آیا حسادت خوى‌ ناپسندى‌ است؟.............چرا؟

3-شخص حسود ، چرا رنج مى‌‏برد؟

4-با کسى‌ که از حسد خویش رنج مى‌‏برد ، چگونه باید رفتار کرد؟رفتار زهره با سعید چگونه بود؟

5-براى‌ اینکه به«بیمارى‌ حسد»مبتلا نشویم ، چه‏ کارهایى‌ باید انجام دهیم؟

6-سعید ، چه کرد که مهربان و کمک کار شد؟

7-حضرت امیر المؤمنین درباره«حسود»چه فرموده‏اند؟