کلمات مبهم
در گفتوگوهاى روزمرّه، واژهها و جملههایی رواج یافته که کوچک و بزرگ، آنها را تکرار میکنیم، ولی کمتر کسی است که معنای حقیقی آنها را درک کند. این کلمات هرچه بیشتر استعمال شوند، ابهامشان نیز زیادتر میشود. وقتی گوینده، آن کلمات را ادا کرد همان مفهوم مجمل را اراده مینماید. شنونده نیز همان معنا را درک میکند، ولی حتی افراد تحصیلکرده هم به معنای عمیق و دقیق آن کلمات پی نمیبرند چه رسد به عوام بیسواد.
یکی از آن واژهها کلمۀ «اسلام» و «مسلم» است. این دو کلمه زیادهازحد بر زبانها جریان دارد، ولی کمتر گوینده و شنوندهای پیدا میشود که به معنای واقعی آنها توجه داشته باشد. گذشته از غیرمسلمانان، 99درصد از همان افرادی که خود را مسلمان مینامند و دینشان را اسلام معرفی میکنند، نمیدانند مسلمان کیست و اسلام چیست؛ پس، بسیار مناسب است اندکی این دو کلمه را تفسیر و شرح کنیم:
گروهبندی عقیدتی مردم
شما اگر مردم را از جنبۀ اعتقاد و عمل بررسی کنید، خواهید دید که بیشترشان از این سه دسته خارج نیستند:
دسته اول اشخاصیاند که آشکارا از آزادی فکر و عمل طرفداری میکنند. این دسته از مردم در هر امری از امور زندگی طبق آراى خود عمل میکنند و بس. هرچه را عقلشان پسندید بدان عقیدهمند میگردند و هرراهی که صحیح پنداشتند انتخاب میکنند. اینگونه افراد به هیچ دینی علاقه ندارند و از هیچ آیینی پیروی نمیکنند؛
دسته دوم، افرادیاند که بهحسب ظاهر، به یکی از ادیان تظاهر میکنند، ولی اینها نیز جز آرا و عقاید شخصی خود چیزی را قبول ندارند و طبق دلخواه خویش رفتار میکنند و بس. این دسته مردم برای تعیین وظیفه بهدین مراجعه نمیکنند تا عقاید صحیح و قوانین زندگی را بیاموزند، بلکه طبق تمایلات نفسانی و نیازهای شخصی خود عقاید و احکامی را اختراع میکنند، هر طریقی را که دلشان خواست برمیگزینند، سپس درصدد برمیآیند که دینشان را با آن طریقه تطبیق دهند و به اعمال خویش رنگ دینی بدهند. اینان درواقع، پیرو دین نیستند، بلکه میخواهند دین را مطیع خواستههای خویش سازند؛
دسته سوم، کسانیاند که عقل خود را بهکار نمیاندازند تا حقایق را درک کنند، بلکه آن را بهکلی تعطیل کرده، دنبال دیگران میروند و کورکورانه از آنان تقلید میکنند؛ چه اجدادشان باشند چه همعصرانشان.
دسته اول: اشتباهکاران
گرچه دستۀ اول، شیفتۀ حرّیت و آزادیاند، حدود صحیح آن را تشخیص نمیدهند. آزادی عقیده و عمل تا حدودی صحیح است، ولی اگر از حدودش تجاوز کرد سبب گمراهی و ضلالت میگردد؛ مثلاً کسی که در هر امری از امور بخواهد طبق آراى خود عمل کند و غیر از عقل خود چیزی را قبول نداشته باشد، چنین شخصی واقعاً کجفکر است و میپندارد: علم و عقلش به تمام حوادث جهان احاطه دارد و هیچ حقیقت و مصلحتی از دایرۀ علمش خارج نیست و از همۀ برنامههای زندگی اطلاع دارد و فلسفۀ تمام مذاهب را میداند و از عواقب همهچیز باخبر است؛ درصورتیکه چنین اعتقادی مسلماً خطاست. اگر کسی واقعاً به عقل خویش مراجعه نماید، خود عقل اعتراف میکند که واجد چنین امتیازاتی که مقلدان بیشعورش خیال کردهاند نیست و دلالت میکند که هرکس پیرو محض عقل شد و جز آن، چیزی را قبول نکرد، ممکن نیست از ذلّت و صدمه و مهلکه و گمراهی نجات یابد.
چنین حرّیتی برای تمدن و فرهنگ نیز مضرّ است، زیرا لازمۀ اینگونه آزادی مطلق این است که انسان بهغیر از آراى خویش به چیز دیگری اعتقاد پیدا نکند. به هیچ راهی نرود جز راهی که عقلش بر آن، صحّه میگذارد، ولی تمدن و فرهنگ، خلاف آن را اقتضا دارد. تمدن اقتضا دارد جمیع افرادی که تحت یکنظام و تمدن زندگی میکنند باید درمورد بعضی عقاید و افکار اساسی متفّق باشند و از تمام آداب و قوانین و دستورهایی که برای انتظامات داخلی آنها تصویب شده پیروی کنند؛ چنانکه ملاحظه فرمودید آزادی مطلق با تمدن هم سازگار نیست. اینگونه آزادی، حسِّ خودخواهی و لاابالیگری و هرجومرج را در افراد اجتماع تقویت میکند. درصورتیکه تمدن، پیروی و اطاعت از قوانین را از ملت میخواهد و به همین علت هرجا چنین حرّیتی باشد، خبری از تمدن نیست و هرجا تمدنی وجود دارد، حتماً باید افراد آن اجتماع آزادی عقیده و عمل خویش را تا حدودی محدود سازند.
دسته دوم: بدعتگذارن
دسته دوم از دسته اول هم بدترند، زیرا عیب طایفۀ اول این بود که در ضلالت و اشتباه بهسرمیبرند، اما دستۀ دوم علاوهبر ضلالت، دروغگو، منافق، خیانتکار و متقلّب نیز هستند. اگر کسی توانست بین دین و تمایلات نفسانی خویش در ضمن حدود صحیحی توافق ایجاد کند، میتواند هم موضوع متابعت از دین را تحقق دهد و هم آزادی عقیده و عمل را نگهدارد؛ همچنین اگر تمایلات انسان مخالف تعالیم دین باشد، ولی تعالیم و دستورهای دین را تصویب، و تمایلاتش را تخطئه کرد میتواند تا حدی ادعای دینداری کند، اما درصورتیکه عقاید و اعمالش بالصراحه با تعالیم مسلّم دین مخالف باشد، ولی عقاید خودش را صحیح بداند و تعالیم دین را تخطئه کند، سپس بکوشد که تعالیم دین را با افکار و عادتهای خویش تطبیق دهد تا بتواند خود را ازجملۀ مؤمنان محسوب کند، ما چنین شخصی را احمق و خطاکار نمیشماریم، زیرا احمق نمیتواند چنین مکر و حیلهای را بهکار بندد، بلکه ما این شخص را دروغگو و بدعتگذار و گمراهکننده مینامیم و ناچاریم دربارهاش چنین بگوییم: چون جرئت نداشته است علناً با دین مخالفت کند، از روی نفاق ادعای ایمان کرده است، وگرنه چرا دینی را که تعالیمش با عقل و آرا و عقاید وی سازش ندارند، بهکلی رها نمیکند و علناً در همان راهی که از صمیم قلب آن را دوست دارد وارد گردد؟
دسته سوم: پستترین افراد بشر
دستۀ سوم ازحیث درجۀ عقلی از تمام این گروهها پستترند، زیرا اشتباه دستۀ اول و دوم در این بود که چیزهایی را بر عقل تحمیل میکردند که طاقت تحمل آنها را نداشت، ولی خطای دسته سوم این است که اصلاً عقلشان را از کار انداختهاند و در موارد بسیار کمی از آن استفاده میکنند.
چه بدبختی و جهالتی بزرگتر از این تصور میشود که انسان، مطلبی را بدون شاهد و برهان بپذیرد و بدین طریق استدلال کند که چون پدرانم دارای چنین عقیدهای بودند، لابد باید صحیح باشد. یا چون فلان ملت مترقی بدان معتقدند ما هم باید از آنها پیروی کنیم. اصولاً هرکس در شئون دنیوی یا اخروی از پدران و گذشتگان یا از ملتهای مترقی و غالب عصر خود کورکورانه تقلید کند، گویا عملاً میفهماند که از اندیشهورزی عاجز است و خودش چنین استعدادی ندارد که بتواند بین غلط و صحیح، فرق بگذارد. اگر اتفاقاً در یک خانوادۀ یهودی بهدنیا آمد دین یهود را حق میداند و اگر در خانه مسلمانی متولد شد، به صحت اسلام تصدیق مینماید و اگر در منزل مسیحی به دنیا آمد از مسیحیت دفاع میکند و همچنین چون در زمانی زندگی میکند که تصادفاً غربیها نفوذ دارند، عادتهای آنان را میزان و مقیاس اخلاق نیک و رمز پیشرفت و ترقی میشمارد. اگر بهجای ملتهای غربی، فرضاً ملت چین نیرومندترین ملت جهان بود، باز هم اخلاق و عادتهای آنها معیار خوبی و رمز سعادت شناخته میشد و اگر سیاهان حبشی بر جهان تسلط داشتند، نژاد سیاه، عصارۀ انسانیت شناخته میشد و تمدن و فرهنگ آنان مقیاس تکامل و ترقی قرار میگرفت.
اما واقعاً عاقلانه نیست کسی بگوید: چون پدران و گذشتگان ما به فلان مطلب عقیده داشتند یا چون فلان عمل در جهان کنونی انجام میشود، پس باید مطلب صحیح و حقی باشد، زیرا از گذشته تاکنون مردم حماقتهایی داشته و دارند و برای ما صحیح نیست که کورکورانه از آنان تقلید کنیم. ما نباید بدون بصیرت و تأمل کافی به هر راهی گام گذاریم. خدا به ما عقل داده تا بین خیر، شر، صحیح و غلط فرق گذاریم. پس قبل از آنکه به شخصی اقتدا کنیم باید ببینیم مقصدش کجاست؟
شهادت قرآن دربارۀ دستۀ اول
اسلام تمام سهدستۀ مذکور را در طریق باطل و ضلالت میداند. دربارۀ دسته اول میگوید: این جمعیت نه برای خود، هادی و رهبری برگزیدهاند که نور و ضیائی داشته باشد، نه نور حقیقت و صدق در دست خودشان قرار دارد تا در طریق زندگی از آن بهرهمند گردند؛ مَثَل ایشان، مَثَل کسی است که بدون رؤیت هدف تیراندازی، یا در تاریکی شب راهپیمایی کند. چنین شخصی گاهی در طریق مستقیم سیر میکند، گاهی هم از جادۀ حقیقت منحرف میگردد و در پرتگاهها سقوط میکند، زیرا ظن و تخمین، یقینآور نیستند، بلکه در معرض صحت و خطا قرار دارند و احتمال وقوع خطا در آنها بیشتر است. خدا در قرآن شریف میفرماید:
کسانی که غیر خدا شریکانی میخوانند جز از گمان خویش پیروی نمیکنند و جز تخمینزدن چیزی ندارند.[69]
باز میفرماید:
آنان جز به گمان خویش عمل نمیکنند؛ درصورتیکه ظن و گمان، انسان را به حق نمیرساند.[70]
باز میفرماید:
آنها فقط از گمان و تمایلات نفسانی خود پیروی میکنند، درحالیکه از جانب خدا برایشان هدایت نازل شده است. مگر انسان هرچه را آرزو کند خواهد داشت؟[71]
و نیز درجایدیگر میفرماید:
آیا کسی را دیدهای که هوای نفسش را معبود خویش قرار دهد. پس با اینکه عالم است خدا گمراهش نموده و بر گوش و قلبش مهر نهاده و بر دیدهاش پرده افکنده است. پس به غیرخدا چهکسی او را هدایت خواهد کرد؟[72]
در سورۀ دیگر میفرماید:
چه کسی گمراهتر است از آنکس که بدون برهانی که از جانب خدا باشد، از هوای نفس خویش متابعت کند؟ بهیقین، خدا ستمکاران را هدایت نمیکند.[73]
دربارۀ دسته دوم
در زمان نزول قرآن بنیاسرائیل مصداق دستۀ دوم بودند. بنیاسرائیل، طایفۀ حضرت موسی بودند و خود را تابع تورات میشمردند، ولی در عقاید و معاملات بیشتر اوقات با حضرت موسی و تعالیم تورات مخالفت داشتند و از انحرافات خود اصلاً خجالت نمیکشیدند. بهجای اینکه افکار و اعمالشان را طبق تعالیم تورات تصحیح کنند، کلمات آن کتاب آسمانی را تحریف میکردند و معانی آن را تأویل و توجیه مینمودند تا با افکار و اعمالشان تطبیق کند. تعالیم حقیقی تورات را کتمان میکردند و بهجای آنها افکار و آرای خود را بهعنوان تعالیم آن کتاب بر مردم عرضه میداشتند. کسانی هم که پندشان میدادند و به متابعت کلام خدا دعوتشان میکردند با دشنام و ناسزا و تکذیب و حتی گاهی با قتل مواجه میشدند. خدا دربارۀ این دسته میفرماید:
سخنان خدا را تحریف میکنند و قسمتی از پندهای ما را فراموش کردند و همواره از خیانتکاری آنان مطلع میگردی جز افراد قلیلی از آنان.[74]
باز میفرماید:
ای اهل کتاب، چرا حق را بهوسیله باطل میپوشانید، و حق را میدانید درعینحال، کتمان میکنید.[75]
باز هم میفرماید:
هرگاه پیغمبری بر آنها فرستاده میشد و دستورهایی برخلاف میلشان میآورد، بعضی از پیغمبران را تکذیب میکردند و برخی را به قتل میرساندند.[76]
سپس قرآن بالصراحه بدانان اعلام کرد:
ای اهل کتاب شما پایبرجا و استوار نخواهید بود، مگر وقتی که تورات و انجیل و آیاتی را که از جانب خدا نازل شده برپا دارید.[77]
دربارۀ دسته سوم
قرآن دربارۀ دسته سوم میفرماید:
وقتی به آنان گفته میشود: از دستورهای خدا پیروی کنید، پاسخ میدهند: نه، بلکه ما از رفتار و عقاید پدرانمان پیروی میکنیم. آیا اگر پدرانشان چیزی را نمیفهمیدند و هدایت نیافته بودند (باز هم باید از آنان پیروی کرد.)[78]
باز هم دربارۀ آنان میفرماید:
وقتی بدیشان گفته میشود: بیایید به دستورهای خدا و رسول عمل کنید میگویند: عقاید و رفتار پدرانمان برای ما کفایت میکند؛ هرچند پدرانشان چیزی نمیدانسته و هدایت نیافته باشند.[79]
باز هم دربارۀ همین افراد میگوید:
اگر بخواهی از اکثریت اهل زمین اطاعت کنی تو را از راه خدا باز میدارند، زیرا آنان فقط به ظنِّ خویش عمل میکنند و جز حدسزدن چیزی ندارند.[80]
قرآن دربارۀ کسانی که عقول و افهام خود را بهکار نمیاندازند و بین صحیح و باطل فرق نمیگذارند و کورکورانه از دیگران تقلید میکنند میفرماید: «کر و لال و کورند و چیزی را تعقل نمیکنند».[81]
قرآن شریف اینگونه افراد را به حیوانات تشبیه میکند، بلکه پستتر از حیوانات میشمارد، زیرا حیوانات اصلاً از نعمت عقل بینصیبند ولی اینها با آنکه عقل دارند از آن استفاده نمیکنند: «اینها مثل حیوانات، بلکه پستترند و بهکلی غافلند.»[82]
ملت چهارم، خواستۀ قرآن
قرآن کریم میخواهد این سهطبقه از مردم را که کارشان یا افراط است یا تفریط، کنار بزند و ملت چهارمی که «امت وسط، معتدل و میانهرو» باشد جایگزین آنها گرداند. ولی باید دید مراد از طریق اعتدال چیست؟ طریق معتدل این است که اولاً: تمام پردههایی که سنتهای قدیم و جدید پیش چشم شما آویخته پاره کنید، سپس چشمتان را با نورانیت عقل سلیم بگشایید و ببینید حق چیست و باطل کدام است. آیا کفر صحیح است یا خداپرستی؟ آیا توحید درست است یا شرک؟ آیا انسان به هدایت و راهنمایی خدا نیازمند است یا نه؟ آیا پیغمبران صادق بودهاند یا کاذب؟ آیا راهی که قرآن مردم را بهسوی آن دعوت میکند مستقیم است یا غیرمستقیم؟
بعد از دقت و بررسی اگر قلبتان شهادت داد که ایمان به خدا، مقتضای فطرت انسانی است، خدا شریکی ندارد. انسان در طریق زندگی به نور و هدایت خدایی نیازمند است و آن نور، همان دستورهای انبیاست که راهنمای حقیقی نوع بشر بودهاند. اگر با بررسی در زندگی حضرت محمد| برایت ثابت شد شخصی که واجد چنین سیرۀ عالی و رفتار پاکی بوده هرگز نمیخواسته مردم را فریب دهد و در ادعای پیغمبری صادق بوده است و اگر در مطالب قرآن مجید مطالعه نمودید و عقلتان قضاوت کرد که برنامههای قرآن، بهترین برنامههایی است که میتواند اعتقادات و اعمال انسان را تصحیح کند، آن کتاب از جانب خدا نازل شده است؛ درصورتیکه به مطالب مذکور اعتراف نمودید بعد از آن نباید از ملامتکردن اشخاص مغرض و مخالفت دشمنان اسلام بهراسید، بلکه قلب خود را از خوف نقصان و طمع در سود، پاک سازید و به چیزی که قلبتان به صدقش گواهی میدهد، ایمان بیاورید.
هرگاه با عقل سلیم، میان حق و باطل تمیز دادید و جانب حق را مقدم داشتید، تا اینجا وظیفۀ عقل به اتمام میرسد و اختیار قانونگذاری از عقل انسانی گرفته میشود و به خدا و رسول واگذار میگردد. بعداً حق ندارید در امور زندگی خود به دلخواهِ خویش عمل کنید، بلکه باید مطیع فرمانهاى خدا و رسول باشید. البته این حق را دارید که برای فهم احکام خدا و درک حکم و مصالح آنها و تطبیق بر امور زندگی، عقل خود را به کار اندازید تا بدان وسیله هم علم و دانش را ترقی دهید، هم ایمانتان را کامل گردانید. اما هرگز این حق را ندارید که در دستورهای مسلم خداوند تشکیک و تردید کنید. باید مطیع قوانین و احکام الهی باشید؛ چه حکمت آنها را درک کنید و چه نکنید، با مقیاس عقلی شما مطابقت کند یا نکند، با عادتها و سنتهای رایج جهان توافق داشته باشد یا منافی آنها باشد.
بههرحال، باید تابع قوانین شریعت باشید، زیرا درصورتیکه به خدا ایمان داشته باشید و پیغمبرش را تصدیق کنید و یقین داشته باشید که گفتههایش از جانب خداست و از پیش خود سخنی نمیگویید: «پیغمبر از روی میل خویش سخن نمیگوید و هر چه بگوید جز وحی چیزی نیست.»[83] نتیجۀ منطقی این اعترافات این است که باید قضاوت خدا و رسول را بر قضاوت عقل خویش مقدم بدارید و اوامر و نواهی پیغمبر را با ترازوی دانش و تجربیات خود یا به مقیاس افکار و اعمال جهانیان نسنجید. بنابراین هرکس مدعی ایمان باشد، ولی در احکام و قوانین ثابت خدایی تشکیک و تردید کند، قول خویش را رد کرده و برخلاف مقتضای ایمانش عمل میکند و هنوز این مطلب را نفهمیده که ایمان و شک، دو امر متضادیاند که هرگز با هم جمع نمیشوند. او هنوز بدین حقیقت پی نبرده که درصورتی امور جهان منظم میشود که اطاعت و تسلیمی در کار باشد. شک و تردید جز هرجومرج و تعدی به قانون نتیجهای نمیدهد.
اسلام و مسلمان
پس اسلام عبارت از همین روش معتدل است و اشخاصی که تابع این طریقه باشند، «مسلمان» نامیده میشوند. اسلام در لغت عرب بهمعنای انقیاد و اطاعت و رضاست و مُسلم کسی است که از روی رضایت و طیبِ خاطر تسلیم اوامر و نواهی باشد. خود این نامگذاری دلالت میکند که وجه امتیاز دستۀ چهارم از سایر دستهها در همین است که آنان از خدا و رسول اطاعت میکنند و درمقابل دستورهایش تسلیم محض میباشند. این طایفه، حق ندارند از آرا و عقاید خود پیروی کنند. حق ندارند احکام خدا را بازیچه قرار دهند و هرچه را مطابق هوای نفس خویش یافتند بپذیرند و هرچه را مخالف آن دیدند ترک کنند. حق ندارند کتاب خدا و سنت رسول اکرم| را پشت سر اندازند و کورکورانه از دیگران ـ چه زنده و چه مرده ـ تقلید کنند.
قرآن شریف بهصراحت میگوید: وقتی از جانب خدا دستوری برای مؤمن صادر شد، باید آن را بپذیرد و چنین نیست که در قبول و ردِّ آن مجاز باشد:
وقتی خدا و رسول حکمی صادر فرمودند، مؤمنین حق ندارند اگر خواستند قبول کنند و اگر میلشان نکشید آن را مردود سازند و هرکس نافرمانی خدا و رسول را بهجای آورده در ضلالت و گمراهی میباشد.[84]
باز هم قرآن میفرماید: اگر انسان بخشی از دستورهای قرآن را بگیرد و بقیه را ترک کند در دنیا و آخرت رسوا و ذلیل خواهد شد:
آیا به قسمتی از کتاب ایمان میآورید و به بخشى دیگر کفر میورزید؟ هرکس چنین عملی را مرتکب شد، در دنیا رسوا و ذلیل میگردد و در قیامت به سختترین عذابها گرفتار خواهد شد. خدا از کردار شما غایب نیست.[85]
باز هم قرآن میفرماید: قضاوت مؤمنان باید بر طبق کتاب خدا باشد چه حکم قرآن موافق میلشان باشد چه مخالف:
طبق احکام نازل از جانب خدا در بینشان قضاوت کن و برای جلب خواستههای مردم حق را از دست مده.[86]
باز قرآن میفرماید: هرکس برخلاف کتاب خدا حکم کند، فاسق است: «هرکس بر طبق دستورهای خدا حکم کند فاسق است».[87]
و نیز هر حکمی که برخلاف کتاب خدا باشد، از احکام جاهلیت میخواند:
آیا حکم جاهلیت را میطلبند؟ کیست که بهتر از خدا حکم کند برای مردمی که یقین دارند.[88]
سپس میفرماید:
ای کسانی که ایمان دارید از خدا و رسول و اولوالامر اطاعت کنید و اگر در چیزی تنازع نمودید، اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، قضیه را به خدا و رسول ارجاع کنید. این عمل برای شما بهتر است و نتایج خوبتری خواهد داشت. آیا ملاحظه نمیکنی اشخاصی که خیال میکنند به قرآن و کتابهای آسمانی دیگر ایمان دارند میخواهند در مرافعات خویش به ستمکاران مراجعه نمایند؟ درصورتیکه مأمورند به طاغوت کفر ورزند و شیطان اراده کرده آنان را گمراه سازد. وقتی بدانان گفته میشود به احکام خدا و رسول نزدیک شوید منافقین را مشاهده میکنی که در کارهایت کارشکنی میکنند... ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر اینکه مردم مطیع دستورهایش باشند... نه، به خدا سوگند: آنان ایمان نمیآورند، مگر وقتی که در مرافعات خود تو را حاکم قرار دهند و از قضاوت تو قلباً ناراحت نباشند و درمقابلِ دستورهایت مطیع و تسلیم باشند.[89]
بعد از آنکه در پرتو آیات مذکور، معنای حقیقی اسلام و مسلمان روشن شد، اکنون بر ما ـ که در شناسنامۀ خویش مسلمان شمرده شدهایم ـ لازم است احوال و اوضاع خود را کاملاً بررسی کنیم تا ببینیم اطلاق کلمۀ «مسلمان» تا چهحد بر ما صادق است؟ و تا چهحدی میتوان روش ما را اسلام نامید؟
[69]. یونس، آیۀ66.
[70]. نجم، آیۀ28.
[71]. همان، آیات23و24.
[72]. جاثیه، آیۀ23.
[73]. قصص، آیۀ50.
[74]. مائده، آیۀ13.
[75]. آلعمران، آیۀ71.
[76]. مائده، آیۀ70.
[77]. همان، آیۀ68.
[78]. بقره، آیۀ170.
[79]. مائده، آیۀ104.
[80]. انعام، آیۀ116.
[81]. بقره، آیۀ18.
[82]. اعراف، آیۀ179.
[83]. نجم، آیۀ3.
[84]. احزاب، آیۀ36.
[85]. بقره، آیۀ85.
[86]. مائده، آیۀ48.
[87]. همان، آیۀ47.
[88]. همان، آیۀ50.
[89]. نساء، آیات59 ـ 65.