بدبختى جهانى
یکى از بدبختیهایی که دامنگیر ملل شرقى و غربى، مسلمان و غیرمسلمان شده، اینکه تمدنى بر ایشان تسلط یافته که در دامن مادیگرى خالص روییده است. این تمدن، فلسفۀ نظرى و عملى خویش را بر شالودۀ غلطى استوار ساخته است. فلسفه، علوم، اخلاق، اقتصاد، سیاست، قانون و بهطورکلى هرچه به آن تمدن مربوط است، از برنامه و رفتار منحرفى سرچشمه گرفته و به سوى هدف غیرصحیحى رهسپار است و بهزودى به مرحله هلاکت خواهد رسید. این تمدن، در میان ملتى که چشمۀ صاف و پاکى از حکمت الهى داشته باشند، به وجود نیامده است؛ البته در بین آنها رهبران دینى وجود داشته، ولى فلسفه و حکمت واقعى در دست آنان نبوده است و از علم و قوانین الهى بىبهره بوده اند. نهایتچیزی که داشته اند، رشته ای از نظریات دینى غلطى بود که صلاحیت نداشته جهان بشری را به سوى فکر و عمل صحیح هدایت کند.
نهایتکاری که این نظریۀ غلط انجام مىدهد، این است که مانع از ترقى علم و حکمت مىشود و همین کار را هم کرده است. نتیجۀ این جلوگیرى آن شد که کسانی که درصدد ترقى بوده اند، دین را از پیش پاى خویش برداشته، در راهى افتاده اند که جز مشاهده و آزمایش و قیاس و استقرا، دلیل و رهبرى ندارند. همان برهانهایى که خودشان نیز روشن نیستند، مستند و دلیل آنها شده است و دانشمندان در پرتو نور آنها، در میدان فکر و تحقیق و بحث و اکتشاف و آبادانى و انتظامات، کوششهاى فراوانى کرده اند، ولى از مبدأ غلطى در تمام راهها وارد شده اند و ترقیاتشان بهسوى هدف غیر صحیحى متوجه شده است.
طرز تفکر مادیون
مادیّون از جنبۀ مادیگرى، نظام هستى را مطالعه کرده و گفتهاند: این جهان خالقى ندارد؛ به همین ترتیب، با انکار روح، پنداشتهاند که به غیر از محسوسات، حقیقتى وجود ندارد. قوانین آفرینش را با تجربه و قیاس به دست آوردهاند، ولى نتوانستهاند به واضع آن قوانین پىببرند. موجودات را مُسخّر خویش دیده، درصدد استخدامشان برآمدند، ولى این مطلب به ذهنشان نیامد که خودشان مالک حقیقى اشیا نیستند و نمىتوانند بر آنها حکومت کنند، بلکه در این بهرهبردارى جانشین مالک حقیقى میباشند. همین غفلت و جهل، تصور مسئولیت را از مغزشان بیرون کرد و درنتیجه، اساس فرهنگ و تمدنشان منحرف شده، به کژراهه رفتهاند. پس بهجای عبادت خدا، نفوس خودشان را عبادت میکنند. خودخواهى و خودپرستى، فریبشان داده، بهطوریکه ذوات خویش را خداى خود میدانند و جز این خداىِ دروغى، به معبود دیگری قائل نیستند. عواملی که آنها را وارد میدان علم و عمل کرده است، ظاهر فریبنده اى دارد؛ ولى نهایتِ آن، جز سقوط و هلاکت چیزى نیست.
همین خودپرستى است که علوم تجربى (Science) را از اسباب هلاکت انسان قرار داده است و اخلاق را در قالب خودخواهى و ریاکارى و هواپرستى و بیحیایى ریخته است و شیاطین، استبداد و ظلم و حرمان را بر اقتصاد مسلط کرده و با سموم سودجویى و راحتطلبى، اجتماع را مسموم ساخته است و بهوسیله افکار کوتاه ملیگرایی و وطن پرستى و اختلافات نژادى و رنگى و خضوع درمقابل زورمندان، وضع سیاست را فاسد کرده، آن را یکى از اسباب بدبختى بشر قرار داده است.
خلاصه، نهال فاسدی که با نهضت جدید در غرب کاشته شد و درخت بزرگ و پربرگ تمدن جدیدرا بهوجود آورد، خوردن میوه اش لذتبخش، اما مسموم است. گلهایش زیباست، ولى خارهاى گزنده ای هم دارد. شاخه هاى قشنگى دارد، اما سموم پنهانی را نیز پخش میکند و همواره خون بشر را مسموم میسازد.
ثمرههای مادیگرى
جهان غرب که این درخت آلوده را به دست خویش نشانده است، اکنون ثمرات تلخ آن را مىچشد و اظهار ناراحتى میکند، زیرا در هر رشته اى از زندگى، اشکالات و عقدههایى برایشان ایجاد کرده که از حل هریک از آنها عقده هاى دیگرى تولید میشود. هر شاخه اى از آن اشکالات را قطع کنند، شاخه هاى خاردار دیگرى روییده میشود. جهان غرب خواست ریشۀ مشکلات سرمایهدارى را براندازد، مرام کمونیسم پیدا شد. دموکراسى را محکوم ساخت، فاشیسم پیدا شد. خواستند مشکلات اجتماعى را حل کنند، نهضت افراطى زنها (Feminism) و تحدید نسل بهوجود آمد. کوشیدند تا براى جلوگیرى از مفاسد اخلاقی برنامهای تهیه کنند، زیرپاگذاشتن قوانین و ارتکاب جرایم را نتیجه داد.
باری، تمدن جدید، مفاسد و مشکلات بیشماری براى جهان غرب بهوجود آورده، زندگى غربى را بر اثر مصائب و دردها تبدیل به زخم خونبارى گردانیده است و در تمام رگوریشه اش احساس درد میشود. عذاب و شکنجه اش کاسۀ صبرشان را لبریز کرده است. قلبهاى آنان پریشان است و مشتاق دارویى هستند که از دردهاى تمدن جدید شفایشان بخشد، اما جاى داروى مطلوب را نمیدانند. اکثر آنان به اشتباه میپندارند که این مفاسد و آلام از شاخه هاى تمدن جدید سرچشمه میگیرد؛ ازاینرو، اوقات خویش را در قطع و اصلاح آن شاخه ها مصروف میدارند، اما هنوز نفهمیده اند که اصل و اساس تمدن جدید، منبع مفاسد است و باید ریشه را قطع کرد، زیرا امیدداشتن از ریشۀ فاسد که شاخۀ صالحى بهبار آورد، جز حماقت و دیوانگى چیزى نیست. البته در آنجا اندکی از روشنفکران نیز وجود دارند که واقع مطلب را درک کرده و فهمیده اند که اصل و ریشۀ تمدنشان فاسد است، ولى همانها نیز چون در سایه آن تمدن زیست کرده اند و از میوه هاى آن درخت برخوردار شده اند، نمىفهمند چهچیز را باید به جای آن اصل فاسد بگذارند و درک نمیکنند که اصل و ریشه سالم است که شاخ و برگهاى سبز و سالم را بهوجود مىآورد. بنابراین، دو دسته مذکور یکسانند و هر دوى ایشان خواستار داروى شفابخشى هستند، اما مطلوب را بهخوبى نمیشناسند و جایش را نمىدانند.
ضرورت ارائۀ برنامه هاى اسلام به جهانیان
در این عصر است که باید حقایق نورانى قرآن و سنت پیغمبر اسلام را به جهانیان عرضه داشت و به آنان فهماند که این حقایق، همان داروى گمشده و مطلوبى است که از جان و دل خواستار آنید، و در جستوجویش پریشان احوالید. این همان آشامیدنیای است که بدان اشتیاق دارید. این همان درخت پاکى است که از ریشۀ صالحى بهوجود آمده است و شاخه هاى سبز و خرمى دارد. این درخت، گلهاى خوشبویى دارد و بدون خار. میوه هاى این درخت بسیار لذیذ است و هوایش پاکیزه و فرحبخش.
شما به سوى قرآن گرایید تا حکمت بیابید. راه صحیح آزادى فکر و عقیده را بشناسید. دانشى را تحصیل کنید که بهترین خطِّمشى را پیشپایتان بگذارد. شما از قرآن معنویتى را به دست میآورید که آرامشبخش روحتان خواهد شد، ولى مبادا خیال کنید قرآن بر وفق مذاق رهبانان و تارکین دنیا سخن مىگوید و خاطر آنها را آرام میسازد، بلکه قرآن، آرامشبخش دل کسانی است که در میدان زندگى دنیا اهل علمند و در پیشبرد هدف خویش میکوشند.
شما در قرآن، ضابطه و دستورالعملى خواهید یافت که بر علم صحیح استوار و بر وفق آفرینش انسان جعل شده است و به مقتضاى هواى نفس مردم تغییر نمىکند. مبادى صحیح و اساس متین فرهنگ و تمدن را در قرآن خواهید یافت؛ همان مبادى که امتیازهای کاذب طبقاتى را لغو میکند و اختلافات غیرواقعى را از بین میبرد و نظام اجتماع انسانى را براساس تعقّلات خالص استوار میسازد. براى زندگى انسان، محیط امنى را فراهم میسازد که براى دادگسترى و مساوات و بخشش و نیکوکارى صلاحیت داشته باشد و مجالى براى تنازع در حقوق و تصادم در منافع و دشمنى و غرضورزی باقى نمیماند، بلکه براى تمام افراد آن اجتماع میسر مىشود که با طیب خاطر و رضایت کامل، دستبهدست هم دهند و براى سعادت شخصى و اجتماعى خویش بکوشند.
اى ملت جهان!
اگر مىخواهید از هلاکت و بدبختى نجات یابید، باید تمدن غلط غربى را زیرپا گذارید و پیکر مردۀ او را در گورستان تمدنهاى پوسیده گذشته مدفون سازید، دلهاى خویش را از تعصّبات ضد اسلامى پاک کنید؛ همان تعصبات غلطى را که از دینداران افراطى قرون وسطى به ارث برده اید و با اینکه تمام عقاید آن قرون تاریک را رها ساخته اید، اما تعصبات ضد اسلامى خویش را هنوز از دست نداده اید. سپس به قرآن کریم و سنت پیغمبراسلام رجوع کنید و حقایق آنها را با قلوب خویش دریابید و بدان عمل قرار کنید.
بیماری مسلمانان و درمان آن
اوضاع مذکور، مربوط به جهان غرب بود، اما احوال ملل مسلمان با غربیان اختلاف دارد و بیماری آنان با غرب تفاوت دارد. اسباب و عوامل بیماری نیز اختلاف دارد، ولى راه و دستورالعمل براى علاج هر دو مرض یکى است؛ آن راه عبارت است از: رجوعکردن به آن معلم ربّانى و هدایتی که خداوند متعال آن را بهصورت آخرین کتاب، بر پیغمبر خاتم خویش ـ محمدبنعبداللّه|- نازل کرده است.
محیط و اوضاع تماس و برخورد اسلام با تمدن غرب با محیط و محل تصادم آن با تمدنهاى دیگر کاملاً اختلاف دارد. تمدنهاى رومى و ایرانى و هندى و چینى، در وقتى با اسلام تصادم کردند که دین اسلام برقواى فکرى و عملى مسلمانان کاملاً تسلط داشت. روح جهاد و کوشش ایشان قوى و نیرومند بود. ملتى بودند که از جنبه هاى معنوى و مادى بر دیگران برترى داشتند و مقام بزرگى و زعامت جهانیان برای آنان بود؛ ازاینرو، هیچیک از تمدنهاى مذکور نتوانست پایدار بماند و با نیروى اسلام مقابله کند. مسلمانان هرجا قدم مى نهادند، در افکار، نظریات، علوم، اخلاق، عادات و طرز تمدن آنها انقلابى ایجاد مىکردند و نفوذشان بیشتر از آن بود که تحت تأثیر دیگران قرار گیرند.
البته مسلمانان چیزهایى را هم از دیگران گرفتند، اما مزاج تمدن آنان بهقدرى قوى بود که هرچه از خارج وارد میشد در قالب اسلام میریختند و سوء مزاجى بهوجود نمیآمد. برعکس، آثاری که مسلمانان در دیگران میگذاشتند در روحیات و اوضاع آنان انقلابى ایجاد میکرد. پس بعضى از تمدنهاى غیراسلامى، بهکلی در اسلام منحل میشد و شخصیت خویش را از دست میداد. و تمدنهایی که تا حدى نیرومند بودند، بهطورى تحت تأثیر اسلام قرار میگرفتند که بسیارى از مبادى و اصولشان تغییر مییافت؛ البته این حوادث در زمانى به وقوع مىپیوست که ملت اسلام در بحبوحۀ جوانى بهسر میبرد، روحشان جوان، بازوانشان نیرومند و همتهایشان عالى بود؛ بهطوریکه با ابرهاى آسمان برخورد میکرد.
علل انحطاط مسلمانان
اما بعداً چنین شد که بر اثر علل و عواملی روح جهاد و نیروى کوشش مسلمانان به خاموشی گرایید. قرآنی که نور علم و نیروى عمل به آنان بخشیده بود، فقط وسیلۀ عبادت قرار داده، بهصورت زیبا جلد کردند و در محرابها نهادند. پیروى از سنت نبوى را که تمدنشان را بهصورت نظام کاملى از فکر و عمل درآورده بود، ترک کردند. نتیجۀ حوادث مذکور این شد که سیر ترقى آنان متوقف شد. نهر علوم اسلامى که در طول چندین قرن جریان داشت و جهان بشری را سیراب میکرد، به گودال آبى که در بیابانى باشد، مبدل ساخت؛ درنتیجه، مسلمانان از مقام رهبرى جهانیان ساقط شدند و علوم و تمدن و نیروى سیاسى آنان تضعیف شد. در همین هنگام و با چنین شرایط و اوضاعى، در مقابل تمدن اسلام، تمدن دیگرى نمایان گشت و ملل غربى در پیش آن در حرکت بودند تا پرچم جهاد و کوششى را که از دست مسلمین افتاده بود، بر دوش خویش بگیرند. مسلمانان به خواب خوش فرورفته، از حرکت افتادند؛ ولى غربیان پرچم علم و عمل را بر دوش گرفتند و پیش رفتند تا اینکه منصب رهبرى جهانیان را تصاحب کردند و به مددِ شمشیر و سرنیزه، قسمت اعظم جهان را مسخّر خویش ساختند. افکار و نظریات و علوم و فنون و مبادى آنها و فرهنگ و تمدنشان در جهان نفوذ کرد و سیادت و بزرگى آنان نهتنها بر اجسام، بلکه در قلوب و افکار نیز نفوذ کرد.
وقتى مسلمانان از خواب چندین قرنى خویش بیدار شدند، با شگفتی دریافتند که غلبۀ اجانب تکمیل شده و تمام بلاد اسلامى تحت حکومت و استیلاى بیگانگان در آمده است. علمى جز علم آنان باقى نمانده است، تمدنى جز تمدن غربی وجود ندارد و قانونى جز قانون آنان دیده نمیشود و حکومتى جز حکومت آنان نیست و در دست مسلمانان بهجز یادآوری حوادث خوشِ زمانهاى گذشته چیزى باقى نمانده است که آن خاطراتِ خوش هم کمکم از صفحه اذهان محو میگردد.
ناتوانی تمدن غربى از جنگ با اسلام
در این روزها اسلام بهصورت دیگرى با تمدن غربى روبهرو شده است. ولى شکى نیست که تمدن غربى هرگز نمیتواند در مقام ضدیت و تزاحم با اسلام برآید و اگر ما با اسلام واقعى به جنگ تمدن غربى برویم، توان ایستادگی درمقابل اسلام را ندارد. اما به من بگویید ببینم: اسلام واقعى اکنون کجاست؟ مسلمانان نه سیره اسلامى دارند، نه اخلاق، افکار و شجاعت اسلامى. در روزگار ما روح خالص اسلامى نه در مساجد دیده میشود، نه در مدارس و نه در خانقاه، در بین اسلام و عمل ارتباطى باقى نمانده است. قوانین اسلامى نه در زندگى فردى مسلمین نفوذ دارد، نه در زندگى اجتماعى ایشان. هیچیک از شعبه هاى تمدنشان مطابق روش صحیح اسلامى اداره نمیشود.
باایناوضاع، اگر بین اسلام و تمدن غربى، تزاحمى واقع شود، درحقیقت، اسلام واقعى به جنگ تمدن غربى نرفته، بلکه نزاع، بین مسلمانان بىحرکت و عقبمانده و بین تمدن غربى متحرک و زنده است؛ همان تمدنی که نور دانش از تمام اطرافش میدرخشد و حرارت عمل، گرمش کرده است.
آثار و نتایج تزاحم این دو رقیب غیرمتساوى، آشکارا دیده مىشود: مسلمانها همواره عقبنشینى میکنند و تمدنشان با شکست مواجه مىگردد و به راهى میروند که عاقبت در تمدن غربى محو میگردند و استقلال و شخصیت خویش را از دست خواهند داد. آنان در تمام کارها متمایل به غرب شده اند. اذهانشان به رنگ غرب درمیآید. قواى فکر و نظرى آنان با مبادى غربى خوگرفته است و ذهن و اندیشه، اخلاق، اقتصاد، اجتماعیات و سیاستشان همواره از غرب رنگ میگیرد. تصور میکنند، قانون حقیقى زندگى همان است که از غرب آمده باشد؛ ازاینرو، این شکست را باید شکست مسلمانان حساب کرد، نه شکست اسلام. ولى بدبختانه آن را شکست اسلام میشمارند.
البته یک نقطه معینى از زمین و ملت واحدى بدین بدبختى و خطر گرفتار نشده اند، بلکه جهان مسلمانان به مرحلۀ این انقلاب بیمناک رسیده است.
وظایف علماى اسلام
پس بر علما واجب است از خواب غفلت بیدار شوند و در اولین ساعتهای پیدایش علایم خطر، مسلمانان را بیدار سازند. باید مبادى و اصول تمدن جدید را بهخوبى فراگیرند و براى کسب علومی که اساس تمدن جدید است، بهسوى کشورهاى غربى کوچ کنند و نیروى فکرى خویش را بهکار اندازند و اکتشافات علمى و روش علمىِ ترقیات غربى را فرا گیرند و بهوسیلۀ معلومات و کشفیات تازۀ خویش، نظام فرهنگ و تمدن مسلمانان را در ضمنِ مبادى اسلام اصلاح کنند، تا خسارتهای بزرگى که از ناحیه جمود فکرى و علمى ایشان بر پیکر اجتماعشان وارد شده است، جبران شود و قافلۀ تمدن اسلامى را همدوش حرکت زمان به پیش برند.
متأسفانه، علماى اسلام ـ جز عدۀ معدودى ـ از روح و واقعیت اسلام اطلاعى ندارند. نه نیروى اجتهاد دارند نه تفقه در دین، نه حکمتهاى نظرى و عملى اسلام را میدانند، نه قوت عمل دارند. چنین افرادى صلاحیت ندارند که از جنبه هاى علمى و عملى از قرآن و ارشاد نبوى استمداد جویند و مبادى سهل و دائمى اسلام را بهدست آورند و نظریاتی مطابق اقتضائات زمانه ارائه کنند، بلکه ایشان هم به مرض تقلید از گذشتگان گرفتارند. مدار بحث و تحقیق آنها کتابهای فقهی است که از جانب خدا نازل نگشته تا اینکه بالاتر از قیود زمان باشد. در هر موضوعى از موضوعات به کلمات اشخاصى استشهاد میکنند که پیغمبر نیستند تا علومشان از طریق وحى حاصل شده باشد. درصورتیکه احوال اغلب علما چنین باشد، چگونه میتوانند مسلمانان را بهطور صحیح رهبرى کنند، درحالیکه اوضاع زمانه تغییر یافته و در دنیاى علم و عمل انقلابى رخ داده که فقط خدا از آینده اش اطلاع دارد و جز براى پیغمبران براى کسى میسر نیست که چشم بصیرتش حجابهاى قرنها و زمانهاى آینده را بشکافد و حقایق را مشاهده کند.
البته شکى نیست که علما درمقابل تمدن جدید حداکثر استقامت را به خرج دادند، اما چون براى مقابله، مجهز نبودند و وسایل لازم را در اختیار نداشتند، تلاشهایشان ثمر نداد، زیرا با جمود نمىتوان به جنگ حرکت رفت و با حرف نمىتوان جلوی سیر زمانه را گرفت. سلاحهاى زنگزدۀ قدیمى نمىتواند درمقابل سلاحهاى کشندۀ روز عرض اندام کند. همچنین، نقشه هاى کهنۀ قدیمى که علما مىخواهند با آنها ملت را هدایت کنند به درد امروز نمیخورد، زیرا ملتی که طوفان تمدن غربى اطرافش را گرفته چگونه میتواند چشمش را ببندد و حواسش را تعطیل کند و اصل وجود طوفان را انکار نماید و از آثارش سالم بماند؟! ملتی که نظام تمدن جدید، نفوذ سیاسى خویش را بر آن افکنده، چگونه مىتواند در زندگى عملى خویش از تأثیر و نفوذ آن اجتناب کند؟
حوادث مذکور چنین نتیجه داد که مسلمین بعد از آنکه در میدان سیاست شکست خوردند، از نظر علم و تمدن نیز عقب افتادند. اکنون با چشم خویش مشاهده میکنیم که موج تمدن غربى، تمام مناطق اسلامى را فراگرفته، جوانان مسلمان بهسوی آن سیلاب رانده شده اند؛ بهطوریکه از مرکز اسلامى خویش فرسنگها دور افتاده اند.
چرا به فکر حل مشکلات نیستند
بدبختى اینجاست که علماى اسلام هنوز هم به اشتباه های گذشتۀ خود پى نبرده اند و اجتماعاتشان به همان روش قدیمى اداره مىشود! از ظواهر حال اکثریت آنان هم پیداست که نمىخواهند خواسته ها و نیازهای این روزگار و اوضاع علمى جدید را درک کنند. این دانشمندان خوب مىتوانند از چیزهایی که نسل جوان را از اسلام دور میسازد، انتقاد کنند، اما هنوز نتوانستهاند این زحمت را به خود روا دارند که براى این سمِّ کشنده ای که در عروق ملت نفوذ کرده، دارویى تهیه کنند. آنان در مورد حل مشکلات علمى و عملى که اوضاع جدید براى مسلمانان بهبار آورده سربهزیرند و چُرت میزنند، زیرا حل مشکلات بدون اجتهاد امکانپذیر نیست، درصورتیکه علما باب اجتهاد را بر خود مسدود ساخته اند.[4]
اسلوبی که فعلاً علماى ما براى بیان تعالیم و قوانین اسلام پیش گرفته اند؛ به جای اینکه طبقۀ تحصیلکرده را به اسلام نزدیک سازد، از آن دور میکند. وقتى مواعظ آنها به گوش انسان میرسد یا کتابهایشان را مطالعه میکند، بسا اوقات دعا میکند که مواعظ آنها بهگوش غیرمسلمان یا مسلمان منحرفى نرسد و آبروى اسلام بریزد. آنان محیط کهنه ای را در اطراف خویش به وجود آورده اند که حداقل یکقرن بر آن میگذرد، در آن محیط قدیمى زندگى میکنند و طبق مقتضیات آن محیط فکر میکنند و سخن میگویند.
در دویست سال قبل زندگى میکنند
البته ما خدمات و حقوق علماى اسلام را منکر نیستیم. همین دانشمندانند که نفایس علوم اسلامى را نگهدارى کردهاند و بدون عیب به ما تحویل دادهاند و تعالیم دینى که در بین مسلمانان منتشر مىشود، بر اثر زحمات و کوشش آنان است؛ ولى من فقط این نکته را مىخواهم بگویم که این پردهای که حدود دویستسال ضخامت دارد و علما آن را در بین عصر حاضر و بین خود حائل کرده اند، هرگز اجازه نمىدهد که بین اسلام و عصر جدید ارتباطى برقرار شود. طرز کنونى تعالیم اسلام، براى ادارۀ زندگى دنیوى امروز کافى نیست. روشهایی که مىتوانند راه زندگى را به مردم نشان دهند، از تعالیم اسلام بیگانه اند و همین موضوع سبب شده است که در تمام نقاط اسلامى دو طبقۀه متضاد دیده شود: یک طبقه، همان عالمانی هستند که اشاره کردیم و طبقۀ دیگر، مسلمانانی هستند که تمام شئون علمى و ادبى و سیاسى مسلمانان در دست ایشان قرار گرفته است، ولى بهمبادى و اصول اسلام جاهلند و از روح تمدن اسلامى خبرى ندارند و با نظام اجتماعى و قوانین مدنى اسلام ناآشنا مىباشند و آثارى از ایمان در قلبشان نیست، جز یک پرتو ضعیفى، آن هم در یک ناحیۀ دورافتاده اى از دلشان؛ بهطوری که اگر آن پرتو ضعیف را نادیده بگیریم با غیرمسلمان هیچ فرقى ندارند، متأسفانه چون تمام نیروهاى علمى و عملى مسلمانان در قبضۀ این گروه قرار دارد و اینانند که چرخ زندگى اجتماع را به گردش درآورده اند، ناچار ملت بیچاره را به سوى وادیهاى گمراهى سوق مىدهند و کسى نیست که این قافلۀ گمشده و بىرهبر را هدایت کند.
من زندگى کنونى مسلمانان را مشاهده مىکنم و عواقب وخیم آن را بالعیان مىبینم. گرچه بهقدر لزوم سرمایۀ علمى ندارم که به ارشاد و رهبرى بپردازم و چنان نیرویى ندارم که بتوانم ملت بزرگ اسلام را در چنین محیط فاسدى به اصلاح آورم، جز اینکه خدا قلب شکستۀ مرا بدین اوضاع و احوال رقّتبار، متألّم ساخت؛ ازاینرو از همین علم و بصیرت اندک خویش استفاده میکنم و هر دو طبقه مسلمین را دعوت مىکنم که به مصدر حقیقى تعالیم اسلام و سرچشمۀ گواراى تمدن اسلامى رجوع کنند. من هرچه بتوانم در این راه کوشش خواهم کرد. وقتى به بزرگى و عظمت این هدف نگاه مىکنم و ازسوىدیگر ناتوانى و کمبضاعتى خویش را مىنگرم، کوشش خود را ناچیز مىشمارم، ولى موفقیت و شکست به دست خداست، ما جز سعى و کوشش وظیفه اى نداریم؛ من دلم مىخواهد تا حد توانایى دایرۀ این تبلیغات را توسعه دهم.
[4]. در مذهب شیعه، باب اجتهاد مفتوح است. «مترجم».